نقد نظریه ی فلسفه سیاسی ملا صدرا و نسبت آن با مشروطه و انقلاب اسلامی

نقد نظریه ی فلسفه سیاسی ملا صدرا و نسبت آن با مشروطه و انقلاب اسلامی

انجمن فرهنگي مذهبي ارزشی ها

گذری بر جایگاه فلسفی ملاصدرا

پس از حدود 800 سال که فلسفه مشائی (بر بنیاد اصالت ماهیت)، در نزد طالبان فلسفه در اسلام رایج بود و خود ملاصدرا نیز تا مدتی از عمر به همان مکتب معتقد بوده و به سختی از آن دفاع می‌کرده است، از قبول اصالت ماهیت و استدلال‌های اصالة الماهوی‌ها ـ چون فارابی و ابن سینا و خواجه نصیر و میر داماد ـ برگشت و به مشرب عرفانی «وحدت وجود» و «اصالت وجود» گرائید و مطالب عرفانی را با ادبیات فلسفی و شبه مشائی بیان کرد و در موارد فراوانی نظرات خویش را مستند به کشف معرفی و این مشرب را «حکمت متعالیه» نامید. تا حدود 120 سال پس از فوت صدرالمتألهین این مشرب طرفدارنی نیافت تا این‌که ملاعلی نوری (م: 1246 ق)، در اصفهان به نشر فلسفه عرفانی صدرائی پرداخت و پس از او شاگردان برجسته‌اش به تدریس و نشر این مشرب در مراکز دیگر پرداختند. البته با ظهور این مشرب، مشرب مشائی از میان نرفت و تا امروز نیز طرفدارانی داشته و دارد که از متأخرین مشائی مشرب می‌توان از میرزای جلوه (م 1314 ق) و آقا بزرگ حکیم شهیدی مشهدی (م: 1355 ق) و علامه حائری سمنانی (م 1391ق) نام برد.
ملاصدرا علوم نقلی را نزد شیخ بهائی، و علوم عقلی را نزد میر داماد و میرفندرسکی فرا گرفت و در حکمت الاهی به مقامات عالی نائل شد… هفت بار (گویا پیاده) به حج رفت و در باز گشت از سفر هفتم در بصره در گذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد.( ر.ک: حکیمی، محمدرضا، الهیات الهی و الهیات بشری،ج 2، دلیل ما، ص 319 - 447)
بی تردید، ملا صدرا یکی از پرآوازه ترین و مطرح ترین فیلسوفان مسلمان و شیعه در کشور ما است. این فیلسوف ایرانی از دهه 40 شمسی با پژوهش هایی که در زمینه ی احیاء آثارش صورت گرفت و در دهه های50 و 60 با توجهات کسانی مانند جلال الدین آشتیانی و علامه طباطبائی و مساعی هانری کربن و سپس دیگران در سرزمین خود ایران دوباره زنده شد و مورد توجه قرار گرفت. در این سال ها بیشتر از همه ی فیلسوفان گذشته ی ایرانی و اسلامی به ملا صدرا پرداخته و از آثارش استفاده شد. البته در ایران و نزد اندیشمندان و فلسفه دانان ایرانی و گرنه غربی ها هنوز هم به دوره فلسفه اسلامی پس از ابن رشد، بهای لازم را نمی دهند. زیرا غربی ها در نگاه "شرق شناسانه" اصولا به ملا صدرا نمی رسند. آنان فلسفه اسلامی را تا ابن رشد دنبال می کنند.
دکتر کریم مجتهدی می گوید: غربی ها ابن سینا را مهمترین متفکر عالم اسلامی می شناسند. پس از وی به فارابی هم اهمیت ویژه ای می دهند اما معتقدند که با ابن رشد فلسفه اسلامی به پایان راه خود می رسد. روی آثارش هم خیلی کار کرده اند. فکر عمومی در غرب این است که تکامل فلسفه اسلامی تا ابن رشد ادامه داشته و از آن پس متوقف شده است. ولی کربن – و البته پیش از او متفکرینی در آلمان- اعتقاد داشت که فلسفه اسلامی بعد از ابن رشد تکامل خاصی را داشته است. کربن اعتقاد داشت که این میراث فلسفی نه تنها به انحطاط نرسیده بلکه به سهروردی رسیده و پس از او به ترتیب به میرفندرسکی و میر داماد و ملا صدرا رسیده است و در زمان حاصر به علامه طباطبائی و آشتیانی منتهی شده است. (مهرنامه/ در جست و جوی سنت معنوی، سال اول، شماره دوم، ص 181)
فلسفه صدرائی همواره در میان چهره‌های معروف فلسفه و عرفان از زمان خویش تاکنون، خرده‌گیران و منتقدانی جدی داشته همچون فرزند عالم و دو داماد جناب ملاصدرا و ملا رجبعلی تبریزی، علمای تفکیک و… پس نخستین کسی که به نقد ملاصدرا پرداخت میرزای جلوه نبود از زمان خود ملاصدرا نقد به روش او بوده‌است. (ر.ک: محمدرضا حکیمی، همان)
با این حال در برابر تجلیل و ترویج گسترده ی حکمت متعالیه، در این سال ها به نسبتی کمتر، نقدهای تازه ای نیز بر ملاصدرا و اندیشه های او صورت گرفت. خرده گیران بر ملا صدرا و منتقدان فلسفه ی وی نیز با تکثر و تفاوت مبانی به اظهار نظرهایی پیرامون مسائل و مبانی آن پرداخته اند.
یکی از زمینه های جدید پدید آمده در نقد ملا صدرا مسئله ی اندیشه ی سیاسی در فلسفه ی ملا صدرا است. این نوع نگاه انتقادی را در سه بخش می توان دسته بندی و بررسی کرد.

 

در پی اثبات اندیشه و فلسفه ی سیاسی صدرائی
این بحث به پاسخ این پرسش ها بازگشت می کند که آیا اولا ملا صدرا دارای اندیشه سیاسی مستقلی است؟ و ثانیا آیا این اندیشه در قالب یک فلسفه ی سیاسی منسجم در فلسفه صدرائی ارائه شده است یا نه؟ ثالثا و از همه مهم تر اینکه آیا این اندیشه مستند به عقلانیت است یا شهود و عرفان؟ این پرسش های اساسی است که در برابر مدافعان فلسفه ی صدرائی می شود.
کتاب "زوال اندیشه ی سیاسی در ایران" در پاسخ به این گونه پرسش ها به ویژه پرسش اول، بسیار قاطعانه پاسخ داده است. نگاه نقادانه ی دكتر جواد طباطبايى، در این کتاب، انديشه سياسى صدرا را تقليدى، و غيرمهم و در مجموع، نماينده حضيض زوال انديشه سياسى در ايران مى‏داند. (انديشه سياسى صدرالمتألهين‏ / نجف لک زايي / علوم سياسي / ش 14).
وي در خصوص جايگاه ملاصدرا در حوزه انديشه سياسى اسلامى معتقد است: در قلمرو اندیشه ی سیاسی، صدر الدین شیرازی، تنها از دیدگاه زوال و انحطاط آن اهمیت دارد. طباطبائی در تأیید این نظر می نویسد: صدرالدين شيرازى، تنها يك بار در بخش پايانى كتاب مبدأ و معاد، خلاصه اى درباره سياست آورده است و در اين امر، راهنماى او، بخش پايانى كتاب الهيات شفاى ابن سيناست كه در آن، سياست و نبوات با نظرى به تفسير نوافلاطونى جمهور افلاطون آورده شده، اما جالب توجه است كه به رغم همسانى بحث صدرالدين شيرازى با سخن ابن سينا و جايگاه واحدى كه دو بحث در منظومه فلسفى آن دو فيلسوف دارد، صدرالدين شيرازى در بحث مربوط به ماهيت و اقسام مدينه و در بحث مربوط به رياست آن، مباحث فارابى را در آراى اهل مدينه فاضله و به ويژه الفصول المدنى به اجمال مى آورد؛ بى آن كه سخنى نو در اين باره گفته باشد. آن چه صدرالدين شيرازى به اختصار درباره سياست آورده، فاقد كمترين اهميت است. (همان).
طباطبائی در مجموع چنین نتیجه گیری می کند که با ورود و سیطره ی اندیشه ی عرفانی و جمع میان تصوف و شریعت و افکار یونانی، خردگرایی و تعقل محوری، برای همیشه دستخوش کسوفی پایدار شد. صدرالدين شيرازى، واپسين نماينده انديشه عقلى و اوج انحطاط انديشه سياسى در ايران بود و در ميان پيروان مكتب او هيچ دانشمند با اهميتى، نه در انديشه فلسفى و نه در تأمل در سياست، به وجود نيامد. اندک اشارات شاگرد و داماد او، عبدالرزاق لاهیجی در مهمترین اثر کلامی متأخر، گوهر مراد، در باره ی حکمت عملی، التقاطی از مباحث اخلاق ابن مسکویه و بحث سیاسات ابن سیناست. آنچه لاهیجی در مقدمه ی کتاب و اهداء آن به شاه عباس دوم می گوید از این دیدگاه جالب توجه است، زیرا در این مقدمه بحث عقلی برای همیشه، جای خود را به توجیه سلطنت واقعا موجود داده و دستخوش تعطیل شده است.
بدینسان پس از ملا صدرا، هیچ حرف تازه ای در تفکر عقلانی زده نشده است و عیار اندیشه سیاسی در فلسفه صدر الدین شیرازی نیز، در انتهای زوال اندیشه سیاسی در ایران تحلیل می شود. (ر.ک: زوال اندیشه سیاسی در ایران، سید جواد طباطبائی،ص 260-273، چاپ اول، تهران، انتشارات کویر، 1373)
دکتر داوود فیرحی نويسنده کتاب دانش، قدرت و مشروعيت نيز همانند دکتر طباطبايي، معتقد است که صدرالمتألهين در بخش اعظم مباحث خود درباره سياست، از تکرار و تجديد سنت فارابي و ابن سينا فراتر نرفته است: « صدرالمتألهين، در بخش اعظم مباحث خود درباره سياست، از تکرار و تجديد سنت فارابي و ابن سينا فراتر نمي رود. وي رأي فارابي را در آراي اهل المدينة الفاضله و در خصوص صفات دوازده گانه رئيس اول بر مي شمارد و آن گاه، به شیوه ی ابن سينا، و در قالب «الهيات شفا»، به توضيح ضرورت وجود نبي و شريعت در زندگي سياسي مي پردازد.
وی همچنین انديشه سياسي صدرا را اقتدارگرايانه مي داند، و انديشه سياسى صدرالمتألهين را نوعى تكرار و تجديد سنت فكرى فارابى و ابن سينا تلقى مى‏كند. همچنين او را مسئول انتقال اين ويژگي به گفتمان اجتهاد مي‌داند.(انديشه سياسى ملاصدرا؟ / پيشين).
در اين تیره کسان دیگری را نيز مي توان نام برد که نظرات آنان هم خواندني است. دکتر ميراحمدي، با بررسی احتمالات موجود در باره ی اندیشه ی سیاسی صدرا، می گوید: اگر قول قائلين به انديشه سياسي ملاصدرا درست باشد، بنابراين، ملاصدرا هم مثل فارابى است، يعنى كليات را به فلسفه ارجاع مى‏دهد و جزئيات را به فقه. در این صورت هيچ نوآورى در اندیشه ی سیاسی او نيست و تکرار همان روش فارابى و تعاضد عقل و شرع است. نکته ديگري که دکتر احمدی بدان اشاره مي کند، اين که اگر چه ملاصدرا، حكمت متعاليه را تأسيس كرده است ، امّا وی در این نظام فلسفی، حكمت سياسیی را تأسيس نكرده است.(انديشه سياسى صدرالمتألهين‏ / نجف لک زايي / علوم سياسي / ش 14).
از ديگر مخالفان انديشه سياسي ملاصدرا مي توان به دکتر خسروپناه اشاره کرد. وي قائل به اين است که تحقق فلسفه سياسي متعاليه، ممتنع است و نمي توان فلسفه سياسي متعاليه را در خارج نشان داد. به گفته ايشان، مقايسه فلسفه صدرا با فلسفه سياسي يا فلسفه سياست نشان مي دهد که مقصود ملاصدرا، فلسفه امر سياست است و نه فلسفه علم سياست. بنابراين، مي توان اين گونه نتيجه گيري کرد که از ديد اين محقق، صدرا و شارحان حکمت متعاليه، تاکنون فلسفه اي سياسي که کاملاً مبتني بر اصول حکمت متعاليه باشد، تأسيس نکرده اند. (سياست متعاليه از منظر حکمت متعاليه / شريف لک زايي).
سید صادق حقیقت نیز پس از تبیین مراد از "اندیشه ی سیاسی"، نتیجه گیری می کند که انسان کامل برآمده از حرکت جوهری با انسان کامل فارابی و سعادت محوری وی تفاوت چندانی ندارد. آقای حقیقت می افزاید: از این سخن، تکلیف بخش های دیگر اندیشه ی سیاسی صدرا روشن می شود. بحث اقسام اجتماعات، عبودیت محوری در فلسفه سیاست و حکومت، و بحث نبوت و امامت او، از فارابی و ابن سینا گرته برداری شده است.(مقاله کدام اندیشة سیاسی؟، مهرنامه، همان)
این سخنان را می توان با اظهار نظرهای کلی کسانی مانند کربن نیز تأیید کرد. وی در باره ی ملاصدرا معتقد است: « اگر بخواهیم به عنوان مورخ، اوصاف کلی تفکر ملا صدرا را تعیین کنیم باید بگوییم که در مقابل یکی از پیروان ابن سینا هستیم.»(مهر نامه/ سیمای صدرا در سپهر فلسفه معاصر، ص 179)


جمع بندی انتقادات و بررسی پاسخ ها
در یک جمع بندی کلی می توان همه ی این انتقادات را به طور خلاصه در سه محور گنجانید:
الف: تکرار و تقلید صرف از آراء فارابی و ابن سینا در اندیشه سیاسی ملا صدرا.
ب: فقدان فلسفه سیاسی منسجم در حکمت متعالیه.
ج: فروهشتن عقلانیت و روی آوری به عرفان در اندیشه ی سیاسی صدرا.
در برابر این انتقادها، پژوهشگران پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات قم، به نوعی واکنش-به تعبیر یکی از نویسندگان- دست زدند. انتقاد طباطبائی بر آنان گران آمده بود. به همین رو تا کنون تلاش کرده اند از ابوریحان بیرونی گرفته تا حاجی سبزواری و سید لاری و بلکه همه ی سرشناسان روزگار، اندیشه سیاسی مستخرج کنند. ( همان)
در این میان، دکتر نجف لک زايي با نگارش کتاب انديشه سياسي صدرالمتألهين، تلاش زیادی براي اثبات انديشه سياسي ملاصدرا کرده است. او معتقد است: اولاً، ملاصدرا داراى انديشه سياسى مهم و منسجمى است؛ ثانياً، اين انديشه، اقتدارگرايانه تلقى نمى‏شود؛ ثالثاً، اثبات كننده ولايت سياسى مجتهدان مى‏باشد؛ رابعاً، به طور كلى مى توان از "حكمت سياسى متعاليه" سخن گفت. وي مي گويد: صدرالمتألهين، فيلسوفى است كه به سياست هم پرداخته، هم به‏عنوان يك دانش سياسى و هم به‏عنوان يك فعل سياسى، و توصيه‏هايى به علما، مردم و حاكمان مى‏كند؛ همچنين دانش سياسى را به‏عنوان دانش مستقل در مجموعه طبقه‏بندى ‏هايى كه از علوم دارد، مطرح كرده است؛ و ديگر اين كه صدرالمتألهين، همان‏گونه كه مؤسس حكمت متعاليه است، مؤسس حكمت سياسى متعاليه نيز هست. (انديشه سياسى صدرالمتألهين‏ / نجف لک زايي / علوم سياسي / ش 14).
لک زايي در باره اصطلاح تازه " حكمت سياسى متعاليه" می گوید: اين واژه در مباحث ملاصدرا وجود ندارد و اين واژه را براي اولين بار بنده به کار بردم و بعدها آيت الله جوادي آملي هم اين را تأييد کردند که مي توانيم حکمت سياسي متعاليه را از حکمت متعاليه اخذ کنيم.(هفته نامه مثلث، گفت و گو با نجف لک زایی، شماره هيجدهم، 14 آذر 1388.)
دکتر حسيني طوسي، معاون پژوهشي كالج لندن و نويسنده كتاب «فلسفه اخلاق و فلسفه سياسي ملا صدرا» فلسفه سياسي ملاصدرا را مبتني بر مباني فلسفه متعاليه می داند. او تصريح می کند: اگرچه امروزه در فلسفه غرب، محور بحث‌هاي سياسي، قدرت است، ولي بايد سياست ملاصدرا را با عنوان سياست معنوي و روحاني نام گذارد. البته کار ملاصدرا بزرگ‌تر از يك سياستمدار است. وي معلم سياستمداران است.( پگاه حوزه :: 25 آبان 1387، شماره 243)
دكتر داورى اردکاني معتقد است، صدرالمتألهين، توجه جدى به سياست داشت. او ملاصدرا را در زمره فيلسوفانى قلمداد مي کند كه در عين گوشه‏گيرى از ارباب قدرت، جداً به سياست مى انديشيده و در آثار خود هم به سياست مثالى، و هم به رسوم آيين كشوردارى نظر داشته است. به باور اردکاني، صدرا در افكار سياسى انديشمندان قبل از خود، تأمل و گاه نوآورى داشته، و به شكل خاص به واقعيت سياست متداول، شرايط پادشاهى و حدود قدرت پادشاه پرداخته است. البته دکتر داوري به اين مسئله، اذعان دارد كه فيلسوفان {البته مسلمان}پس از فارابى به مباحث سياسى كمتر علاقه نشان مى دادند، و اصولاً با وجود شريعت، چندان نيازى هم به ورود به اين گونه مباحث نداشتند. (انديشه سياسى ملاصدرا؟ / سيدصادق حقيقت / علوم سياسي / ش 11).
همه ی این پاسخ ها و یا بهتر بگوییم دفاعیه ها، در جواب دو پرسش اول و دوم، شاید بتواند قابل پذیرش خوانندگان و قضاوت کنندگان باشد. با آنکه در سخن پاسخگویان و مدافعان اندیشه ی صدرا تردیدها و استدراک هایی آمده است که پاسخ ها را سست می کند.
نگاهی گذرا به اگر و مگرهای موجود در نوشته ها و گفته های آقای لک زایی کافی است تا معلوم شود که ذهن مهمترین مدافع اندیشه ی سیاسی صدرا هم چالش ها و تردیدهای پیرامون موضوع را واقعی و پابرجا می بیند. ایشان با ابراز تأسف از نبود تحلیل خوب در باره ی دیدگاه سیاسی صدرا، می گوید: اگر ما فلسفه ی سیاسی را پاسخ به سؤالات… تلقی کنیم، طبیعی است که هر فیلسوفی باید به آن پاسخ دهد{؟!} و اگر نداده باید به دستگاه فکری او مراجعه کنیم و ببینیم که توان پاسخگویی را دارد یا نه؟ اگر بر فرض ملا صدرا در آثارش صراحتا{؟!} از مباحث فلسفه ی سیاسی هم صحبتی نکرده باشد اما با بحث در حکمت متعالیه می توان به این موضوع پرداخت.(سیاست متعالیه، مهرنامه، همان)
وی در جای دیگری می نویسد: اگر مراد طباطبایی این باشد که ملا صدرا به امر معاش انسان ها، آن گونه که مورد توجه مکتب قدرت می باشد، نپرداخته است، این را می پذیریم...(لک زایی، تجف، اندیشة سیلسی صدر المتألهین، ص 80، چاپ اول: قم، بوستان کتاب، 1381.) با این حال چگونه می توان مدعی شد که چالش بر سر اندیشه ی سیاسی داشتن یا نداشتن ملا صدرا به پایان رسیده و اجماع بر آن حاصل شده است و تنها بحث بر سر فلسفه ی سیاسی او باقی است؟ آیا مقدمه ی بالا که هر فیلسوفی باید فلسفه ی سیاسی داشته باشد، علمی، عقلی و پذیرفتنی است. آیا ما موظفیم تا برای همه ی فیلسوفان که جسته و گریخته و یا از سر تکرار سخن پیشینیان و یا تجدید برخی سنت های فکری، احیانا جملاتی نوشته اند، فلسفه ی سیاسی استخراج کنیم؟ در حالی که پاره ای از صاحب نظران، اساسا فلاسفه ی بعد از فارابی را کم اعتناء به مباحث سیاسی می دانند. در این میانه البته سهم ملا صدرا از این رویگردانی از سیاست ،اگر کمتر نباشد، بیشتر نیست.
اما آنچه در اینجا اهمیت بشتری دارد، مبتنی بودن اندیشه ی سیاسی در حکمت متعالیه- مانند بسیاری از مسائل دیگر- بر کشف و شهود و آمیختگی آن با عرفان است که اشکال اساسی بلکه اشکال مبنایی دکتر طباطبایی است. شگفت آنکه این اشکال اصلی در سخن مدافعان فلسفة سیاسی صدرایی بی جواب مانده است. در منطق استدلالی، تکرار مدعای جمع میان تصوف و شریعت در این بحث، کارسازنمی تواند باشد. این اشکال مبنائی، اندیشه ی سیاسی کسان دیگری را هم مانند عزیز الدین نسفی و سید حیدر آملی، و… دچار خلل می کند. بنیادگذاری اندیشه و فلسفه ی سیاست بر مبنای کشف و شهود عرفانی، قابل اثبات عقلی نبوده و پیامدهای آن هم نه معقول می تواند باشد و نه مطلوب. بنای بلند و پر از تنش و چالش سیاست، هرگز بر چنین شالوده ی سستی، پا نمی گیرد و بسیار زود بر سر سازندگانش ویران خواهد شد.
البته کشیدن پای عرفان به حوزه ی سیاست قرن ها پیش از صدرا آغاز شده بود. صاحبنظران آغاز آن را به نسفی و در ادامه به روی کار آمدن صفویه و نظریه ی ولایت معنوی آنان مربوط می کنند.
فیرحی و مهربانی، در ارزيابي آراء عزيز نسفي (تولد احتمالي در 596‌ هـ .ق) از عرفا و فلاسفه ی قرن هفتم هجري می نویسند: يكي از مهمترين موارد، بررسي وجوه سياسي در انديشه عرفاني وي است. آراء نسفي بسيار بر فكر فلسفي ايران موثر بود و بويژه در تلفيق عرفان و فلسفه در ايران كوشيد. تفكر عزيز نسفي منجر به تأسيس انديشه ی سياسي بر مبناي انديشه ی عرفاني در ايران شد. چنين مي نمايد كه اين جريان در ايران تداوم يافت و به جرياني مسلط تبديل شد. انديشه ی سياسي نسفي را مي توان انديشه ی سياسي عرفاني ناميد. عزيز الدين نسفي از مهمترين حكماي قرن هفتم هجري است كه تأثير وي بر جريان انديشه سياسي در ايران مورد توجه قرار گرفته است. دکتر طباطبايي، نسفي را از انديشمنداني به شمار آورده كه در زوال انديشه سياسي در ايران نقش مهمي داشته است.( طباطبايي،1383:172) به طور كلي نظريه زوال معتقد است انديشه سياسي در اسلام بعد از ابن رشد اندلسي رو به زوال نهاد. پس اين فيلسوف مشائي، حلقه نهايي زنجيره فلسفه سياسي در اسلام بوده است. نظريه زوال كه ادامه بحث پيرامون سياست بعد از ابن رشد را خارج از محدوده عقل مي داند، ادامه مي دهد: ((. . . اين بي اعتنايي به عقل را در تمدن اسلامي ، در آغاز اهل تصوف بنياد نهادند و با دريافت خرد ستيزي كه آنان به جريان عمده انديشه دوران اسلامي تبديل كردند ، در واقع راه تحول آتي در جهت زوال انديشه خردگراي و به دنبال آن سقوط همه سويه تمدني كه از ديدگاه فرهنگي توان انديشيدن در مباني تمدن و فرهنگ خود را از دست داده بود، هموار شد. ))(طباطبايي، همان:336) طباطبايي در مورد نسفي نيز معتقد است كه انسان كامل وي ((به ميان مردم نمي رود، مگربراي دعوت مردم به درويشي و خمول و تأكيد بر بي ثباتي دنيا.))(طباطبايي، 1383:164) مطالعه تاريخ انديشه سياسي در ايران به ما نشان مي دهد كه انديشه سياسي در ايران بر خلاف انديشه سياسي در مغرب زمين، رفته رفته بر مبناي انديشه عرفاني استوار شده است و نه عقلانيت محض. اين تأثير پذيري از عرفان ، تنها مختص انديشه سياسي نبود. جاذبه و قدرت انديشه عرفاني به حدي بود كه از قرن هفتم به اين سو به عنصر اصلي تمدن اسلامي تبديل شد. بسياري از انديشمندان اسلامي پس از محيی الدين ابن عربي(638-560 هـ .ق)، تنها حاشيه نويساني بر آثار وي بودند. نسفي نيز اگر چه از خود آثار متعددي به جاي گذارد ، اما خود نيز از شارحان ابن عربي بود. (دكتر داود فيرحي و مهدي فدائي مهرباني، پژوهش نامه علوم سياسي،سال اول، شماره چهارم، بهار و تابستان 1386، صص 47-74)
بدین گونه با دخالت دادن عرفان و به طبع، کشف و مکاشفه در حوزه ی مسائل عقلی و استدلالی، اجتماعی و سیاسی، نقدهای فراوانی برانگیخته گشت. استاد حکیمی در همین باره می نویسد: بسیاری از فیلسوفان و عارفان پس از ملاصدرا از گذشته تا کنون، ردیه هایی قوی بر مطالب و مبانی آن نوشته‌اند که نشان می‌دهد که اثبات مبانی این نظام تنها با اصول منطقی و عقلی قابل اثبات نیست. چنین اثباتی به کمک گرفتن‌های فراوان از داده‌های کشفی نیازمند است و کشف هم، بر فرض تحقق در این مرحله‌ها، برای غیر صاحب کشف، حجیت ندارد. اگر کسی ماهیت عرفانی این فلسفه را نداند چیزی از فلسفه نفهمیده و در عقلانیت مقلد است. باید توجه داشت که برخی از شیفتگان حکمت متعالیه نیز به این نکتة مهم رسیده و تصریح کرده‌اند که با پیدایش علوم جدید، حتماً باید در ساختار این فلسفه تجدید نظر کلی کرد. (حکیمی، محمد رضا. الهیات الهی و الهیات بشری، مدخل. ص 197-198، دلیل ما، چاپ اول 1386، قم.)

جنبش مشروطه ، انقلاب اسلامی، و اندیشه ی صدرائی
انقلاب اسلامی و پیش از آن انقلاب مشروطه در ایران را به حق باید از بزرگترین پدیده های سیاسی در تاریخ ایران معاصر به حساب آورد. سخن در باره ی علل و عوامل و زمینه های فکری و اجتماعی پیدایش این دو انقلاب بزرگ و به هم مرتبط، از حوصله ی این نوشتار و موضوع آن خارج است. اما برخی در سال های اخیر تلاش کرده اند تا مشروطیت و انقلاب اسلامی را با اندیشه ی سیاسی ملا صدرا و برآمدن ستاره ی اقبال آن در میان پاره ای از فلسفه گرایان، گره بزنند. یکی از نویسندگان در گفتاری به جمع میان اضداد پرداخته و در این باره نوشته است:
از نظر تفكر و به ويژه تفكر سياسى، ملاصدرا از كسانى چون افلاطون، ارسطو، افلوطين، فارابى، ابن سينا، سهروردى، غزالى، خواجه نصير الدين طوسى، ابن عربى، شيخ بهايى و ميرداماد تأثير پذيرفته و متقابلاً بر كسانى چون فيض كاشانى، عبدالرزاق لاهيجى، قاضى سعيد قمى، ملا على نورى، ملا هادى سبزوارى، سيد جمال الدين اسدآبادى، ملا على مدرسى زنوزى، علامه محمد حسين طباطبايى، مرتضى مطهرى، امام خمينى و... تأثير گذاشته است(انديشه سياسي صدرالمتألهين / نجف لک زايي).
نسبت مشروطه با اندیشه ی صدرائی
آمیختگی کسانی چون ملا هادی سبزواری و سید جمال الدین اسد آبادی با یکدیگر بسیار شگفت انگیز است. در حوزه ی بررسی اندیشه ی سیاسی ،این دو از یکدیگر به شدت جدایی دارند. اولی با شاه قاجار ملاقات کرد و او را تکریم کرد و دومی با همان شاه درگیر بود تا جایی که گفته می شود میرزا رضای کرمانی به اشاره ی او شاه را کشت.اولی شارح مکتب فلسفی صدرا و مدافع بزرگ آن است، و دومی از منتقدان بزرگ فلسفه سنتی اسلامی، حتی گونه ی صدرائی آن.
سید جمال می نویسد: متفلسفین مشرق زمین، خرد ها را محروم ساخته اند، زیرا آنکه ایشان از قرون متعدده، رغبت و میل خردها را در مسائلی بکار برده اند که نه در آنها منافع دنیویه است و نه منافع اخرویه. چون مسئلة "هیولی و صورت" و مسئله ی "عقول عشره" و…امثال آنها از خزعبلات و ترّهات…
آیا به تألیفات فارابی و ابن سینا و تصنیفات ابن باجّه و ابن رشد، و کتب شهاب الدین مقتول، و میر داماد و ملا صدرا، و سائر رسائل و تعلیقاتی که متغلق به فلسفه است، کفایت حاصل می شود یا نه؟…تألیفات حکمای اسلامیه را -به قطع نظر از عدم کفایت اضعاف اضعاف آنها، از برای حصول کمال انسانی- از چندین وجه ناقص و ناتمام می باشد…(حکیمی، محمد رضا، الهیات الهی و الهیات بشری، نظرها، ج 2، ص556-557، انتشارات دلیل ما، 1388، قم؛ به نقل از: مقالات جمالیه، به کوشش ابوالحسن جمالی، ص129-143)
واقعیت این است که انقلاب مشروطه ریشه در تجددخواهی و نوگرایی داشت. آیت الله سید محمد طباطبائی یکی از چهره های اصلی در نهضت مشروطیت است. او تحت تأثیر اندیشه های سید جمال الدین اسد آبادی بود. آن گاه که در سامره نزد میرزای شیرازی، درس می خواند با سید جمال، دوستی و مکاتبه داشت. به هر حال، طباطبائی بدون هیچ پرده پوشی در مذاکرات مجلس اول مشروطه، گفت: ما مشروطیت را که خودمان ندیده بودیم ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده، به ما گفتند مشروطیت موجب امنیت و آبادی مملکت است. ما هم شوق و عشقی حاصل نموده تا ترتیب مشروطیت را در مملکت برقرار نمودیم. .( فراستخواه، مقصود، سرآغاز نواندیشی معاصر دینی و غیر دینی، ص374-375، سهامی انتشار، سوم، 1377.)
این جنبش نوگرایی که از سید جمال الدین اسدآبادی آغاز شده بود، جهان اسلامی، عربی و غیر عربی را فرا گرفت.
سرشناس ترین و نامدارترین مجتهد شیعه در جنبش مشروطه و تشریح مبانی و اندیشه ی سیاسی آن، میرزای نائینی است. برای نمونه در این میان باید از کتاب "تنبیه الامه" نوشته‌ی میرزای نائینی و بازتاب دهنده ی اندیشه سیاسی او و استادش میرزای شیرازی صاحب فتوای معروف (تحریم تنباکو) نام برد.
این کتاب که مهم‌ترین اثر "استدلالی- توجیهی" شیعه درباره‌ی مشروطیت است- علاوه بر اهمیت محتوایی خود، هم به جهت جایگاه علمی و دینی نویسنده‌اش، و هم از این جهت که دو مرجع بزرگ (خراسانی و مازندرانی) تأییدش کرده‌اند، ارزش خاصی دارد. میرزای نائینی، کم و بیش متأثر از تحولات و مقوله‌های جدید شده و نهضت اصلاح دینی در او اثر کرده بود.
وی که در عراق می‌زیست از راه مجله‌های عربی (مثل الهلال و المنار) با افکار جدید مانند نظریه‌ی مونتسکیو و روسو و نیز اصول مشروطیت و نهضت.های مشروطه آشنا شده بود. اصطلاحات سیاسی عربی را در کتابش به کار گرفته و گاهی عین واژگان را (مانند طبایع الاستبداد) را استعمال کرده است. احتمالاً پاره‌ای از کتب آزاد اندیشان ایرانی و روزنامه «حبل المتین» را که در نجف و کربلا بین طلاب پخش می‌شده را نیز خوانده است. شواهد کافی در کتاب نائینی وجود دارد که نشان می‌دهد مؤلف آن تا حدودی از پیشرفت‌ها و دگرگونی‌های روزگار خویش و نیز تحولات ترکیه، تأثیر پذیرفته است و نیز به عقب ماندگی علمای ایران، تأسف می‌خورد.(فراستخواه، سرآغاز نواندیشی … صص 382- 384) وی بر مبارزه دین با استبداد دینی و استبداد سیاسی تأکید می‌کند.( نائینی، محمد حسین، تنبیه الامه یا حکومت از نظر اسلام، به کوشش سید محمود طالقانی، صص 18- 26، سهامی انتشار،1344.)
نائینی بنا به سنت شیعی معتقد به نیابت فقها در عصر غیبت بود. در جهان تشیع، طرح سیاسی نظریه‌ی نیابت فقهاء، باعث گردید تا نظریه‌ی سیاسی شیعه یعنی «امامت» دوباره مطرح شود.
سال ها بعد، در بازخوانی نظریه ی امامت، نوشته ها و سخنرانی های دکتر شریعتی و نظریه ی امت و امامت او در ایدئولوژی انقلاب، نقشی به سزا داشت. همچنان که توان مالی حوزه های دینی(سهم امام) و اجتهاد اصول گرا، و طرح نوین و سیاسی عاشورا و فرهنگ شهادت، در این یکصد و پنجاه سال، نیز از دید صاحبنظران در پیدایش اندیشه ی سیاسی جدید شیعه مؤثر بوده است.(ر.ک: عنایت، حمید، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمة بهاءالدین خرمشاهی،ص 275-332( فصل نظری به تجدد خواهی شیعه)، چاپ سرو، چاپ اول: 1362، تهران؛ و حکیمی، محمد رضا، 150 سال تلاش خونین، تدوینگر سعید حسینی، ص 39-48، انتشارات دلیل ما، چاپ اول: 1386، قم) همچنان‌که در جهان تسنن، نوگرایان ناچار به بازخوانی فلسفه‌ی سیاسی اسلام بودند و کم و بیش تاریخ سیاسی اسلام و نظریه «خلافت» که نظریه‌ی سیاسی اهل سنت بود، مورد بحث یا تأیید و تأکید قرار می‌گرفت.
آیا ترجمه ی کتاب های فلسفی بیکن و دکارت، پس از گذشت دو قرن از تألیف آنها و اصلاحات عصر میرزا تقی خان امیر کبیر و تأسیس دارالفنون از نتائج اندیشه ی سیاسی صدرائی بود؟ با آنکه تأثیر این حرکت ها را در پیدایش عصر تجدد و برآمدن نهضت مشروطه نمی توان پرده پوشی کرد. در حالی که اندیشه ی صدرائی با این مقوله های جدید علمی و فلسفی ( و خواهیم گفت مقوله های نواندیشی دینی) بیگانگی می کند. نه فیلسوف شیرازی ما و نه فلسفه ی عرفانی او به هیچ یک از این مقوله ها روی خوش نشان نمی دهند و برای آنها آغوش نمی گشایند.
دکتر کریم مجتهدی می گوید: به نظر من صدرا نه به دیانت و نه به فلسفه، بلکه به "عرفان" به عنوان کانون مباحث خود نگاه می کند. شما اگر ملا صدرا را با فیلسوفی مثل خواجه نصیر الدین طوسی مقایسه کنید، متوجه می شوید نکته ای در خواجه هست که او را به فلاسفه ی جدید اروپا نزدیک می کند و همین نکته در ملا صدرا وجود ندارد. آن نکته هم توجه به علوم است. صدرا هیچ توجهی به علوم ندارد. در حالی که خواجه به ریاضیات و منطق و هندسه و نجوم توجه دارد، ملا صدرا تنها به علوم روحی علاقه نشان داده است.حتی نقل است که اگر از طبیعیات نزد صدرا بحث می شد، به طبعش نمی نشست.(در جستجوی فعلیت سنت معنوی، مهرنامه، همان)


نسبت انقلاب اسلامی با اندیشة صدرائی
از گفتار دکتر لک زایی که امثال ملا هادی سبزواری و سید جمال الدین اسد آبادی را با یکدیگر در آمیخت و هر دو را متأثر از تفکر سیاسی ملا صدرا دانست، شگفت انگیز تر سخن کسانی است که کوشیده اند تا میان حکمت متعالیه ملا صدرا و انقلاب اسلامی پیوند برقرار کنند. از جمله ی اینان دکتر عماد افروغ است. او می نویسد: انقلاب اسلامی در نگرش صدرائی امام ریشه داشت. با دقت در سخنان امام و ملا صدرا مشاهده می کنیم که بسیاری از عبارات امام، برگرفته از آثار ملا صدراست. بدین ترتیب ملا صدرا دین بزرگی بر گردن انقلاب ما دارد.(انقلاب صدرائی ما، مهرنامه، همان، ص184) حتی طرح جمهوری اسلامی و شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی تآثیر پذیرفته از مؤلفه های اساسی صدرائی و بروز یافتن لایه های عینی تر آن است.(همان)
در پاسخ به این گفته ها، احمد بستانی در مقالة "صدرا فیلسوف سیاست نیست" می نویسد: دکتر فردید نخستین کسی بود که به طور مشخص در نسبت ملا صدرا و انقلاب سخن گفت و پیوند این دو را به پرسش گرفت. فردید در نخستین سال های پیروزی انقلاب می گوید: اینکه ملا صدرا با انقلاب موافق است یا نه؟ من می گویم نه.…در ملا صدرا انقلابی مطرح نیست. بستانی سپس به بیان استدلالی این نکته می پردازد که اندیشه ی انقلاب به فلسفه ی سیاسی جدید اختصاص دارد و با مبانی قلسفه ی قدیم نمی توان انقلاب کرد. آنگاه با یادآوری بیگانگی فلسفه ی قدیم با مفهوم انقلاب و هنجاری بودن آن در اندیشه ی سیاسی جدید، به تبیین سه شالوده ی اساسی در مفهوم انقلاب می پردازد و در پایان نتیجه می گیرد که صدرا نه تنها فیلسوف انقلاب نیست، بلکه حکمت متعالیه اساسا اندیشه ی انقلاب سیاسی را بر نمی تابد و نمی تواند شالوده ای برای انقلاب باشد. (مهرنامه، همان، ص 187)
طرح اندیشه ی سیاسی صدرائی، به شعری با قافیه ی تنگ می ماند که گوینده اش را به زحمت دچار می کند. در اینجا پرسش های فراوانی هست که نیازمند جواب های متکی به متن هستند، نه تحلیل های شعری و هرمنوتیکی.
آیا اندیشه ی زن ستیزانه ی موجود در فلسفه ی یونانی و صدرائی و در شروح ملاهادی سبزورای، پتانسیل برافروختن انقلابی را دارد که نقش عمده ای از آن به نهضت زنان مسلمان و روشنفکرش اختصاص داشته است؟
آیا اندیشه ی اقتدارگرایانه ی حاکم بر نظریه ی ولایت عرفانی، برای زمان کنونی و قرن معاصر می تواند قابل پذیرش باشد؟ سرنوشت مقبولیت که امروز از مؤلفه های اساسی نظریه های سیاسی مقبول است، چه می شود؟
آیا در اندیشه ی صدرائی، جایی برای آزادی و مساوات در نظر گرفته شده است؟ در حالیکه میرزای نائینی می نویسد: این منتهای قدرت فکری دانشمندان است که برای تأسیس (منظور نهادینه شدن است) و ریشه دادن به آزادی و مساوات، این اساس را (یعنی قانون اساسی و انتخابات مجلس را) تأسیس نموده اند و قابل تحسین و آفرینند و بسیار جای تعجب است که علماء ما… از این اصول و مبانی غفلت نمودند.
اکنون یکی از دهها پرسش بی جواب این است که در کجای حکمت متعالیه صدرائی سخن از عاشورا و فرهنگ شهادت و نقش اجتماعی آن به میان آمده است؟ آیا سطری از آن چه که نواندیشان معاصر از کتاب شهید جاوید گرفته تا شریعتی و مطهری و بهشتی در ایران و المازنی، مغنیه، محمود عقاد و دیگران در جهان عرب و سنی در باره ی این فراز تاریخی و انقلاب آفرین، گفته و یا نوشته اند در آثار ملا صدرا یا نزدیکان به او یافت می شود؟ مگر ملا مهدی نراقی که از پیروان مکتب صدرائی است، تفسیری ریاضت کشانه ازعاشورا ندارد؟( عنایت، حمید،همان، ص312) همان تفسیری که سال ها در این سرزمین حاکم بود.
با آنکه به نوشته ی بسیاری از صاحبنظران مانند دکتر عنایت و حامد الگار و دیگران، جایگاه تفکر عاشورایی از مؤلفه های اساسی انقلاب اسلامی است. مگر امام خمینی (ره) به عنوان رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، بارها بر این نکته تأکید نداشت که انقلاب ما عاشورائی است و نهضت ما ریشه در محرم و صفر دارد.
- زنده نگه داشتن عاشورا ، يك مساله بسيار مهم سياسى - عبادى است .
- انقلاب اسلامى ايران ، پرتويى از عاشورا و انقلاب عظيم الهى آن است .
- اين محرم را زنده نگه داريد ، ما هر چه داريم از اين محرم است .
- محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است.
- كربلا،كاخ ستمگرى را با خون درهم كوبيد و كربلاى ما،كاخ سلطنت ‏شيطانى را فروريخت …اینها نمونه ای از سخنان فراوان امام(ره) در این باره است که به خوبی گویا است.
استاد علامه محمد رضا حکیمی که یکی از چهره های اصلی در تکون اندیشه ی سیاسی جدید اسلامی است، و وصی شرعی دکتر علی شریعتی نیز هست، در سخنانی بیدارگر و پرشور، به یادکرد پاره ای از اشکالات وارد بر نسبت اندیشه ی صدرائی و انقلاب اسلامی پرداخته است.
استاد حکیمی می نویسد: برخی ژرف نیندیش، و ناآگاهانه‌نگر، و دستخوش تشویش‌های ادراکی … فراز آمدن «انقلاب اسلامی» ایران را، انگاره گرفته، و تأثیر پذیرفته، و بنیاد یافته، از اندیشه‌های فیلسوف عرفان مشرب، جناب صدرالمتألهین شیرازی (رحمه الله) وا می‌نمایند … شاید با این نگاه که امام خمینی(رحمه الله) به مبانی صدرایی گرایش داشت … و ندانسته‌اند یا نخواسته‌اند بدانند که اگر جناب صدرالمتألهین، فیلسوفی سیاسی و اجتماعی بود، و ذوق فعّال سیاسی داشت، چرا مطالبی و کتابی (مانند فارابی و ابن‌سینا و ابوالحسن عامری) دربارة فلسفه ی سیاسی ننوشت؟ و اگر مبانی چند التقاطی صدرایی (که آمیز‌هایی است از مطالب مشاّیی، اشراقی، رواقی، افلاطونی، ارسطویی، فلوطینی، اسکندرانی، گنوسی … و اقوال برخی از صوفیه، و (با تأویل) آیات و احادیث…)، می‌توانست زاینده‌ی جهش‌های سیاسی و جنبش‌های اجتماعی و تحرّک‌های انقلابی باشد، چرا از این پیش، آن همه صدراییان، به سبک‌ترین جنبشی دست نیازیدند؟ و چرا جناب حاج ملاّ هادی سبزواری (مانند سید جمال‌الدین اسدآبادی)، عرصه را بر ناصر الدین شاه تنگ نکرد، بلکه او را در سبزوار به حضور نیز پذیرفت و مورد تکریم قرار داد.
نزدیک و نزدیک‌تر بیاییم، چرا علامه طباطبایی(رحمه الله)، استاد مسلّم و مروّج فلسفه‌ی صدرایی در این روزگار، نه تنها گامی در راه انقلاب و تأیید آن برنداشت؛ بلکه با این حرکت، مخالف بود.
همچنین دو استاد متبحّر در مبانی صدرایی، سید جلال الدین آشتیانی و دکتر مهدی حائری یزدی، که با انقلاب بر سر عنادی سخت بودند، و سخنانی تند می‌گفتند؟!
البته، ممکن است (در اوضاع کنونی، و با رسیدن کار به اینجا … و افتادن دین و دولت به دست اشخاص تجربه نشده، و سلطه یافتن متکاثران تورّم آفرین، و مکنده‌های خون ملت…، و پایمال شدن انسان محروم، و پیدا شدن «درّه‌های فقر، در کنار قلّه‌های ثروت»… فرهیختگانی واقع‌بین ( نه شعارمدار…) بگویند که حق به جانب علامه طباطبائی و همفکران ایشان بوده است… لیکن نباید غفلت کرد که بسترهای تکلیفی و اقدامی ـ از نظر زمان و مکان ـ همواره متفاوت است، که به آن اشاره خواهیم کرد. (مفسر ربانی، صص 710- 712)

بدین سان می توان دریافت که فرضیه پردازان اندیشه ی سیاسی صدرائی ( البته پس از اثبات فلسفه ی سیاسی آن!) برای اثبات نسبت آن با مشروطه و انقلاب اسلامی راهی دراز در پیش رو دارند. و البته با هر چه روشن تر شدن مباحث در این زمینه، مقصود آنان نیز دست نیافتنی تر خواهد شد.