ابراهیم خان ضرغام السلطنه ، فاتح اصفهان

ابراهیم خان ضرغام السلطنه ، فاتح اصفهان

مادرش نورجهان خانم دختر كلبعلي خان عموي رضاقلي خان بود وی همسر آعليداد خدر سرخ بود. بعد از قتل ناجوانمردانه آعليداد در سال 1266ه.ق بدست حسين قلي خان ایلخانی به عقد رضاقلي خان در آمد. رضاقلي خان جمعاً 15 پسر و 6 دختر داشت كه ابراهيم خان از همه معروف تر و شناخته شده تر است.حسينقلي خان، امامقلي خان (مادرشان بي بي شاه پسند از طايفه ي بهداروند) و رضاقلي خان (مادرش بي بي مهربانو دختر ملا آقا علي عالي محمودي از شاخه ی ديناروني) پسران جعفر قلي خان دوركي بودند كه درجنگ منار در سال 1252 ه.ق. كشته شد.
حسينقلي خان شش پسر داشت: اسفنديارخان سردار اسعد، نجفقلي خان صمصام السلطنه ، علي قلي خان سردار اسعد، خسرو خان سردار ظفر، ، يوسف خان امير مجاهد و امير قلي خان.
امامقلي خان حاج ايلخاني نه پسر داشت: محمد حسين خان سپهدار، لطفعلي خان امير مفخم، نصير خان سردار جنگ، غلامحسين خان شهاب السلطنه (سردارمحتشم)، حاج عباسقلي خان، سلطان محمد خان سردار اشجع، علي اكبر خان سهام السلطنه، محمد رضا خان سردار فاتح و محمود خان.
رضاقلي خان نيز 15 پسر داشت ابراهيم خان ضرغام السلطنه، عزيز الله خان ايل بيگي، امان الله خان سردار حشمت، هادي خان، عبدالله خان، بهرام خان، باقر خان، اسدالله خان، محمد مراد خان، داراب خان، الله كرم خان، ميرزا آقا خان، سهراب خان، علي محمد خان سالار احتشام، محمد كريم خان وارسته نعمت اللهي.
ضرغام السلطنه با دومين برادر خود سي سال اختلاف سني داشت و آن به دليل شوكي بود كه در شكارگاه براي رضاقلي خان پيش آمد و تا سي سال صاحب فرزند نشد. يكي از دلايل عقب ماندن ضرغام از عموزاده ها همين دليل يعني نداشتن برادر و پشتيبان بود. ( اوژن بختیاری ،    : 182)
ضرغام السلطنه بيش از چهار همسر اختيار كرد كه بعضي از آنها عبارتند از:
1-بي بي آغا جان خانم دختر ايلخاني
2-بي بي ملك خاتون دختر حاجي ايلخاني
3-دختر آخوند چهرازي مادر ابوالقاسم خان
4-دختر آمهديقلي اسيوند مادر عليرضا خان
از ضرغام السلطنه 15 پسر بر جاي ماند که عبارتند از: ابوالقاسم خان، خليل خان، محمد خان، عليرضا خان،كريم خان، منصور خان، حسن خان، عليمردان خان، مسيح خان، غدير خان، نورمحمد خان، عبدالصمد خان، نورالله خان، يدالله خان و نصرالله خان.
وي بعد از قتل ايلخاني، از سوي ظل السلطان و با هدف بهبود روابط با خوانين به «ضرغام السلطنه» ملقب گرديد.
ويژگيهاي اخلاقي
ضرغام السلطنه مردي درويش مسلك و داراي مشرب صوفي گري بود. نام طريقتي او نيز «حب عليشاه» بود. توأم شدن زندگي ايلي و عشيره اي با فرهنگ درويش مسلكي سبب گرديد تا به فضايل نيك و خصلتهاي پسنديده اي وارسته گردد. وي در بين اولاد جعفرقلي خان گرايش بيشتري به دين و دينداري داشت و علاقه ي شديدي به اهل بيت عليهم السلام داشت. در حمله به اصفهان جمله «علي ولي الله» بر بيرق قشونش نقش بسته بود و در آغاز جنگ و تصرف اصفهان، 12نفر از برادران و خوانين بختياري را به تعداد امامان شيعه انتخاب مي كند و به آنان دستور حمله مي دهد. نقل مي كنند با اينكه با سردار اسعد اختلاف عميق و ديرينه ای داشت اظهار نمود اگر سردار اسعد در حمله به تهران شكست مي خورد با تمام قوا به ياريش مي شتافتم. «مكبن روز» درباره وي مي گويد:
«با اين كه از رضا قلي خان ايلبيگي دوازده پسر به جاي مانده است، هيچ كدام غير از ابراهيم خان ضرغام السلطنه كه فعلاً در فرادمبه اقامت دارد، افراد لايقي نيستند. شخصيت ضرغام به راستي مرا تحت تأثير قرار داد و در حقيقت او يكي از زيرك ترين و باهوش ترين خوانين به شمار مي آيد. شايعاتي كه درباره عدم اقتدار او بر سر زبانها است. صحت دارد چرا كه وي را متهم مي كردند كه با قشقايي ها و ديگر طوايف مشغول دسيسه عليه ساير خوانين است. او هميشه سعي مي كند كه افراد مسلح تحت فرمان خود را به طور ذخيره نگاه دارد تا در موقع بحراني موازنه قدرت را به نفع خود تغيير دهد. ضرغام السلطنه قبلاً سرتيپ فوج سوار بختياري بود. مي گويند ژنرال و فرمانده برجسته ايست. همان طوري كه اصفهان را به اتكاء كارداني و شايستگي خود به تصرف در آورد.» (مکبن روز ، 1373 :53)
وي براي پدرش احترام زيادي قايل بود. نقل مي كنند رضاقلي خان در سالهاي آخر عمر با ضرغام اختلاف پيدا مي كند، ايلبيگي به عنوان قهر به نزد برادرزاده ها مي رود و از آنها درخواست كمك مي كند. آنان در ظاهر به خاطر كمك به عمو و در باطن براي تضعيف و تحقير ضرغام السلطنه با عده اي سوار روانه قلعه فرادنبه شدند ولي به مجردي كه به حوالي قلعه رسيدند، ايلبيگي از ميان اردو جدا شده و به تاخت روانه قلعه گرديد (گويا ايلبيگي از نيت برادرزاده ها مطلع گشت) ديده بان قلعه كه با دوربين او را از دور شناختند، جريان را به اطلاع ضرغام السلطنه رسانيدند. او به احترام پدر و هم براي اين كه جوابي به عموزادگان داده باشد كفن به گردن انداخته و در يك دست قرآن و در دست ديگر شمشير گرفته به پيشواز پدر شتافته بود. (اوژن بختیاری ، 1345 :148 )
 اختلاف ضرغام السلطنه با عموزاده ها
از زمان به قدرت رسيدن حسينقلي خان به سمت ايلخاني كل بختياري، همواره برادرش امامقلي خان كه از يك مادر بودند، ايلبيگي و برادر ديگرش رضاقلي حاكم چهارمحال بود. اين سه برادر با اتحاد و همدلي و تقسيم قدرت توانستند بر بسياري از دشمنان خود پيروز شوند و رقيبان را از صحنه خارج سازند. به ويژه شجاعت و جنگاوري رضاقلي خان در به قدرت رسيدن حسينقلي خان و تثبيت قدرت او زبانزد است. بعد از قتل حسينقلي به دست ظل السلطان شرايط تغيير كرد.امام قلی خان به سمت ايلخانی و برادرش رضاقلی خان  به سمت ايل بيگی منصوب شدند و به مدت 6 سال در اين سمت باقی ماندند. در سال 1305 ه.ق. که ظل السلطان از حکومت جنوب معزول گرديد، امام قلی خان نيز از ايلخانی بختياری عزل گرديد و رضاقلی خان به سمت ايلخانی و اسفنديارخان پسر بزرگ حسين قلی خان که از بند ظل السلطان رهايی پيدا کرده بود ،  به سمت ايل بيگی منصوب گرديدند.اين دو به دستور امين السلطان به تعقيب امام قلی خان پرداختند و در چغاخور و گلوگرد با وی به جنگ پرداختند. با فرار امامقلی خان به گرمسير ، خانه وی در اردل غارت و افراد او مورد آزار و اذيت قرار گرفتند. بتدريج بين رضاقلی خان و اسفنديارخان کدورتی پيش آمد. در نتيجه به اتفاق امام قلی خان به تهران فراخوانده شدند و پس از مذاکرات متعدد امام قلی خان به ايلخانی ، اسفنديارخان به ايل بيگی و رضاقلی خان به حکومت چهارمحال رسيدند.  در اوايل سال 1309  امام قلی خان و رضا قلی خان توسط حکمران خوزستان توقيف شدند و اسفنديار خان برای مدت کوتاهی به سمت ايلخانی منصوب گرديد لذا موقعيت را مغتنم شمرده و تا توانست اموال و داراييهای عموهای خود را مصادره کرد. خوانين معزول توسط آقا نجفی مجتهد با نفوذ اصفهان از امين السلطان تقاضای بخشش و کمک کردند. در اواخر سال 1309 ه.ق. مجدداً حکومت بختياری به ظل السلطان واگذار شد در نتيجه عليرغم اصرار امين السلطان ، اسفنديار خان معزول و به تهران فراخوانده شد. و بسياری از اموال و املاک فرزندان حسين قلی خان به تلافی ، توسط عموها ضبط گرديد.
در سال 1892 ميلادی رضاقلی خان حاکم چهار محال ، حدود بيست حجره و مغازه را به خاطر عدم پرداخت ماليات مصادره کرد و از صاحبان آنها خلع يد به عمل آورد. شاکيان به ظل السلطان و آقا نجفی متوسل شدند و آقا نجفی نيز تلگرامی به امين السلطان مخابره و درخواست رسيدگی نمود.(گارثویت ، 1373 :158) با تضعيف رضاقلی خان بتدريج فرزندان حسين قلی خان و امام قلی خان که از يک مادر بودند ، فرصت را مغتنم شمرده و به هم نزديک شدند و تصميم گرفتند با اتحاد ، دست رضاقلی خان و پسرش ضرغام السلطنه را از ادره ی امور ايلی ، املاک چهارمحال و شرکت نفت کوتاه کنند. يکی از موارد اختلاف روستای ميزدج بود که رضاقلی خان سعی در تصرف آن داشت . با دخالت ظل السلطان به عنوان داور مقرر گرديدآنچه خوانين از سهام ميزدج خريداری کردند متعلق به خودشان باشد و بقيه هم بين ايلخانی و حاکم چهارمحال تقسيم گردد. کمی بعد با حمايت امين السلطان ، محمدحسين خان سپهدار پسر بزرگ امام قلی خان پيشنهاد کرد که خانواده ايلخانی و حاج ايلخانی بدون ايل بيگی بطور مشترک حکومت بختياری و چهارمحال را بعهده بگيرند . مشروط بر اينکه ارشدتر ين فرد خانواده ايلخانی و نفر دوم در مقام ايل بيگی انجام وظيفه نمايد و سهام ميزدج به جز سهم شخصی ، متعلق به همه خوانين باشد. (گارثویت ،1375 : 158)
با اين شرايط بين رضاقلي خان محروم از قدرت و املاك و برادرش امامقلي خان و پسران حسينقلي خان اختلاف پيش آمد كه تبديل به كدورت و دشمني دامنه داري گرديد. رضاقلي به همراه پسرش ابراهيم خان ضرغام السلطنه به تهران رفتند شايد بتوانند بطريقي سهمي از قدرت و املاك بدست آورند ولي از آنجاييكه اين اتفاق با نظر و صواب ديد امين السلطان (صدر اعظم) صورت گرفته بود كاري از پيش نبردند. اختلاف بين رضاقلي خان و دو خانواده ي ايلخاني و حاج ايلخاني به اندازه اي شدت گرفت كه يك بار اسفنديار خان و نجف قلي خان صمصام السلطنه به قصد كشتن، رضاقلي خان را مسموم كردند كه سم موثر واقع نگرديد و ايلبيگي جان سالم به در برد. (سردار ظفر ، 1361 )
 در آستانه فتح تهران در تاريخ 11 ربيع الاول 1327 قمری نيز قرار دادی بين اولاد ايلخانی ( صمصام السلطنه و سردار ظفر )،  سردار حشمت ( پسر رضاقلی خان که طرفدار اولاد ايلخانی بود) و حاج ايلخانی ( سردار محتشم و سالار اشرف ) در مالمير ( ايذه )  در ده ماده و به خط سردار اسعد تنظيم و نوشته شد. و بر اساس آن ابراهيم خان ضرغام السلطنه هيچ نقش يا فعاليتی در رابطه  با دو خانواده ايلخانی و حاج ايلخانی به عهده ندارد و هر نوع امتياز و منافعی از طرف دولت يا ملت نصيب خوانين شود به طور مساوی بين آنها تقسيم گردد. همچنين  درآمد و ماليات اصفهان و تفنگ ها ، انبار مهمات ، قورخانه و هرآنچه از سربازان و اقبال الدوله حاکم اصفهان گرفته شود،  بطور مساوی بين خود تقسيم نمايند. همچنين از اين زمان به بعد اداره ی امور بختياری بين فرزندان حسين قلی خان و امام قلی خان تا زمان خلع آنان از قدرت و ملغی کردن عناوين ايلی آنان توسط رضاشاه ، تقسيم گرديد. این چنین شد که اولاد رضاقلي خان از قدرت، املاك و شركت نفت محروم شدند. همين سبب و آغازگر اختلاف، كدورت و دشمني بين اولاد جعفرقلی خان گردید.
با استقرار مجدد مشروطیت ، ضرغام السلطنه و سردار اسعد در مقابل هم قرار گرفتند که در مبحثی مستقل به آن پرداخته می شود.
مبارزات ضرغام السلطنه
چنان که در مبحث « فتح اصفهان» گفته شد ، ضرغام السلطنه به همراه 112 نفر از نیروهای بختیاری و چهارمحالی موفق گردید ، شهر اصفهان را تصرف و از سلطه حاکم و عمال قاجار آزاد سازد. در تهران نیز وی به همراه ستارخان سردار ملی و باقر خان سالار ملی جبهه واحدی در مقابل لاییکها ، سکولارها، غربزده ها و طرفدران دولتین روسیه و انگلیس تشکیل دادند.( در مبحثی مستقل به آن پرداخته شده است) در جنگ جهانی اول نیز ضرغام السلطنه میزبان صدها وطن دوست و آزادیخواه بود که پس از اشغال تهران و اصفهان توسط نیروهای روسیه و انگلیس به خاک بختیاری پناه آوردند و ماهها میهمان بختیاری ها بودند.( شرح کامل این موضوع در مبحث بختیاری ها و جنگ جهانی اول آورده شده است) در سرزمین بختیاری هیچکس به اندازه ابراهیم خان ضرغام السلطنه از مشروطیت جانبداری نکرد .وی در راه برقراری مشروطه مجاهدت و جانفشانی زیادی کرد. برادرش در  راه استقرار مشروطه و فرزندش در نبرد با روسها به شهادت رسیدند. به جرات می توان گفت وی خالصانه و صادقانه در راه آزادی و مشروطیت تلاش کرد. پایمردی ،جدیت و عزم راسخ و جدی وی در برپایی مشروطه تا بدان حد بود که نقل می کنند، وقتي محمدعلي شاه شنيد كه ضرغام با گروهي از سواران بختياري وارد تهران مي شود ، در همان روز در سفارت روسيه در زرگنده متحصن مي شود(باستانی پاريزی، 1383 : 176 )

نامه وی به روزنامه مجلس در خصوص هدف و انگیزه خود ازفتح اصفهان و دلایل مخالفت خود با بعضی سران مشروطه ( به ویژه علی قلی خان سردار اسعد ) و پناه بردن به امامزاده شاه عبدالعظیم ، به خوبی نشان می دهد که وی ازبینش والایی برخوردار بوده و بدون هیچگونه چشمداشتی صرفاً هدفش نجات مردم ایران از یوغ استبداد بود. متن نامه به شرح زیر است.
 خدمت مدير محترم جريدة مجلس ـ دام بقائة خواهش درج لايحة ذيل را مي‌نمايم
اگر چه با امتحاناتي كه داده گمان دارم تمام برادران وطني به خوبي از حالم آگاه باشند مع‌ذالك لازم دانستم در اين وقت كه پس از شانزده ماه تحمل زحمات و تقبل خطرات مي‌خواهم به ميل خويش مراجعت كنم عرض عقيده كرده سبب آمدن و علت رفتن خود را به سمع افراد ملت رسانيده باشم:
اوقاتي كه قشون استبداد كار محاصره را بر اهالي غيور و مظلوم تبريز سخت كرده بودند و همه روزه عرصه را بر آنان تنگ تر مي‌كردند، اتصالاً خيال مي‌كردم كه به هر وسيله باشد خود را به آنان برسانم و شايد ـ بعون الله ـ از چنگ دشمنان برهانم. عاقبت فكرم به اينجا رسيد كه بهتر اين است قواي شاه را تجزيه كنم و در جمع مستبدين كه آن وقت از تمام ايران فارغ بودند و فقط به اهالي تبريز كار داشتند،  تفرقه اندازم. اين بود كه با عدة قليلي از سواران خودم به اصفهان رو آورده و به خواست خداوند با اينكه ما بالغ بر يكصد نفر نمي‌شديم، بر سه هزار نفر قشون مستبدين غلبه جسته، اصفهان را قبضه نموديم.
اين بود كه شاه مخلوع لابد شد تا قسمت بزرگي از قوة خود را به طرف ما فرستد و از كار تبريز سست شود. و حمدالله كه از آن روز به بعد دوباره قالب مشروطيت را روحي تازه پيدا شد و من آن چه شد تا فتح طهران، خلع شاه و رفع موانع بزرگ و تشكيل دارالشورا و وزارت خانه‌ها و داير شدن تمام ادارات رسمي‌ دولتي، كه منتهاي آروزي هر دوست مشروطه‌طلب بود (همراه بودم) ولاكن چيزي كه از اين همه تبديلات و تغييرات منظور بوده همانا بر احدي پوشيده نيست كه جز اين نبود كه ما به‌ترتيب مشروطه و اسلوب دولتي شور و روي دين و دولت خويش را رونق دهيم و دست ظلمه را با زنجير قانون ببنديم تا به زيردستان ستم نتوانند كرد و به قانون اخذ ماليات كنم و به قانون خرج. احدي خودسر كار نكنند و هيچ كس بدون لياقت و شرط بر مسندي ننشيند و اميدوارم عنقريب به اين نتايج نيز برسيم. وليكن چون پاره‌اي مشهودات و بعضي مسموعات از دور و نزديك، از سلوك حكام و رفتار اقويا بر خلاف معمول است، اين بود كه خواستم به محل ایل خود باز گردم. چون به حضرت عبدالعظيم رفتم جمعي از خيرخواهان وطن و وكلاي دارالشورا و علماي اعلام مرا مانع شده و گفتند مطالب خود را بنويس و به مجلس شورا فرست تا جواب كافي دهند و به وعدة اقدامات عاجلانه اميدوارت سازند.                                            
مقاصد خود را كه نگاشته شده پيشنهاد كردم و خودم به تنهايي به شهر برگشتم متأسفانه مي‌بينم كه بعد از ده روز هنوز جوابي داده نمي‌شود. لهذا مجدد براي رفتن تصميم عزم نموده به تمام ملت عرض مي‌كنم كه من با خداي خود عهد كرده ام و در پيمان خويش ثابتم كه تا آخرين قطرة خون خود را در راه خلاص و آزادي اين ملت و استقلال اين مملكت و حفظ دين مبين بريزم حال هم براي وفاي به اين عهد و پيمان حاضر و منتظر فرمانم» ( حاجي ابراهيم بختياري، ضرغام‌السلطنه) (روزنامه مجلس، سال سوم، ش 97، 25 ربيع الاول 1328.)

با استناد به نوشته ی «اوژن بختیاری»  « سردار اسعد تلاش نمود تا ضرغام السلطنه را براي هميشه از محيط سياست خارج و بركنار نمايد و خود زمام امور را در دست گيرد.»(اوژن بختیاری ، 1345: 214) اختلاف بين سردار اسعد و ضرغام السلطنه و ساير مجاهدين و سرداران روز به روز بيشتر مي شد. این اختلافها هر دو گروه  را به فكر جمع آوری همفکران و برقرای پیمان با یکدیگر انداخت. اين اختلافات بر اساس آنچه كه  « اوژن بختياري » مي نويسد: « بر سر عقيده و روش سياسي ظاهر گشت ضرغام السلطنه از طهران بعنوان اعتراض به حضرت عبدالعظيم حركت نمود و عده اي از سواران بختياري و سران و طوايف نيز با ضرغام السلطنه اولا" به پيمان شكني صمصام السلطنه توجه پيدا كرد ثانيا" موضوع بند و بست سياسي عموزادگان خود را به صراحت دريافت و چون ديد در اينجا هم مثل سابق مي خواهند با او رفتار كنند و همانطور كه از امتيازات ايلي و حكومت بختياري و حتي سهام نفت جنوب او را بي بهره كرده بودند. حال هم با تحمل اينهمه زحمات مي خواهند با همان چشم به او نگاه كنند. خود را كناركشيد و عليه عموزادگان با مجاهدين و سران انقلاب و ساير آزاديخواهان اتحاد  نمود.»(همان :226)

 ضرغام  که به جد پایبند به اصول مشروطیت بود  تلاش زیادی کرد تا از انحراف مشروطیت جلوگیری نماید. در راستای این هدف روزی به پارك اتابك محل اقامت ستارخان مي رود و با وي و تعدادي از مجاهدين در باره اوضاع پيش آمده گفتگو  مي كند و مي گويد:  « مقصود از مشروطيت اين است كه عدل و انصاف جاي ظلم و اعتاب بگيرد و كلمه  من به ما مبدل شود متاسفانه امروزقضيه بر عكس شده و سردار اسعد خود را رييس مطلقه مي داند.... بايد سردار و سالار و ساير اشخاص كه در اين راه رنجها برده و زحمتهاكشيده اند دست به دست هم داده نگذارند كه اصول استبداد و خود سري دوباره در مملكت رواج يابد.»(امیرخیزی ،   1339 :536)
اين جملات از يك سو بيانگر عمق بينش ، آگاهي و نوع نگرش ضرغام به مشروطيت و از سوي ديگر آسيب شناسي دقيق و موشكافانه ايي است كه وي ارائه مي دهد كه چه تهديدات و خطراتي  اركان مشروطيت را تهديد مي كند. وي بهتر و بيشتر از هركس ديگري عموزاده اش ، سردار اسعد ، وابستگي ، نيات و اهدافش را بخوبي مي شناسد. برهمين  اساس هشدار باش     مي گويد. سرانجام سرداران و مجاهدين كه در راه آرمان خود رنجها و سختيهاي زيادي را پشت سر گذاشتند. زمام امور را در دست كساني مي بينند كه يا زحمتي در اين راه نكشيده بودند يا اساسا جزو آزاديخواهان نبودند. وی به همراه ستارخان سردار ملی ، باقرخان سالار ملی و... تشکیل انجمنی با نام « هیات اتحادیه احرار » می دهند تا بتوانند برای استقرار اصول مشروطیت هماهنگ تلاش کنند.با اینکه ضرغام السلطنه در راه پیروزی مشروطیت مجاهدت فراوانی کرد ، اما خیلی زود توسط دموکراتها ، سکولارها و وابستگان به اجانب مانند دیگر مجاهدان و مشروطه خواهان واقعی کنار گذاشته شد.دکتر ملک زاده در این باره می نويسد: « از نظر انصاف و حقيقت گويی بايد تصديق کرد که اين مردان ( معزالسلطان ،سردار محيی ،ميرزا علی خان ديو سالار ، شيخ الاسلام قزوينی و ضرغام السلطنه بختياری ) ذی حق بودند  و مشروطيت و ملت مخصوصا" سپهدار و سردار اسعد که مظهر مشروطيت و قدرت ملت بودند نسبت به اين اشخاص فداکار حق ناشناسی کردند و زحمات و جانبازی آنها را در نظر نگرفتند و در نتيجه شکاف عميقی در صف مشروطه خواهان بوجود آمد.»( ملک زاده ، 1383،جلد 6 ، 1325 )
تقریباً در همه منابع تاریخی مربوط به مشروطه ، از خشم و بدرفتاری سردار اسعد نسبت به ضرغام السلطنه ذکری به میان آمده است.با تشدید فشارها به ضرغام السلطنه و وقوع واقعه پارک اتابک ، ضرغام السلطنه با گرو گذاشتن ظروف نقره خود ، مخارج سفر مهیا کرده و به اتفاق بسیاری از نیروها ،بستگان ، کلانتران و معتمدان بختیاری و جمعی از مجاهدان چهارمحالی و اصفهانی تهران را ترک و روانه مناطق خود می شوند.


سختگيري به ضرغام
در جريان جنگ جهاني اول دولت انگليس قراردادي با خوانين بختياري منعقد ساخت كه طي آن نصير خان سردار جنگ به مدت 5 سال به سمت ايلخاني بختياري منصوب گرديد. انگليسها همچنين متعهد شدند تا از خوانين بختياري حمايت كنند و حكومت شهرهاي جنوبي به خوانين واگذار شود. خوانين بختياري نيز موظف شدند تا امنيت منطقه بختياري و چاههاي نفت را تأمين كنند و از فعاليت آنها و طرفداران آنها جلوگيري كنند. اين قرارداد باعث گرديد تا عرصه بر ضرغام السلطنه بسيار تنگ و سخت گردد.
با عزيمت ابوالقاسم خان پسر ارشد ضرغام و فرمانده قشون وي و پیوستن به حکومت ملی در غرب کشور، سختگيري به ضرغام بيشتر شد و در صدد تبعيد وي بر آمدند. «وحيد دستگردي» كه در آن اوقات در فرادنبه اقامت داشت مي گويد: «شب هجدهم ذي الحجه با ضرغام السلطنه در خانقاه به سر برديم با اداي تمام مراسم درويشي، سردار محتشم و امير مجاهد و سردار ظفر و امير جنگ به حكم كاپيتان نويل انگليس مصصم شده بودند كه فرادنبه را محاصره و ضرغام را اسير يا تبعيد كنند. ولي از خبر پيشرفت مجاهدين طفره مي رفتند. به علاوه از مرتضي قلي خان هم كه سخت مانع بود ترس داشتند. ضرغام السلطنه كفن درويشي دوخته و زير لباسها پوشيده بود و با عده معدود خود مهياي هرگونه پيشامد وجنگ بود. شب 25 ذي حجه 1334 قمري گروهي از سربازان هندي به دستور كنسول انگليس از دهكرد به فرادنبه آمده ضرغام السلطنه درصدد مقاومت بر آمد. اما فرزندش عليرضا خان مانع شد و سرانجام او را ناچار به ترك فرادنبه كردند و در روستاي «امام قيس» مجبور به اقامت شد. شايع گرديد كه عليرضاخان فرزند ضرغام با كنسول انگليس براي تبعيد پدر همراهي كرده است. ولي عليرضاخان شايد از روي واقع بيني و مصلحت انديشي اين كار را كرده بود» ( اوژن بختیاری ، 1345 : 257 تا 261)
پايان عمر
در دوران پاياني عمر چند مسئله ضرغام را بسيار رنج مي داد:
1- دشمني عموزاده ها و همكاري آنها با انگليس ها سبب شده بود تا دولت انگليس و عمالش وي را مورد آزار و اذيت قرار دهند و بيش از اندازه در مورد وي سختگيري كنند.
2- فرزندش محمد رحيم خان و بسياري از مردم در تجاوز نيروهاي روسي به شهادت رسيدند و روستاها و آبادي هاي زيادي خراب و ويران گرديد.
3- از فرزندش عليرضا خان كه متهم بود با انگليسي ها همكاري و سر و سري دارد، دلگير بود.
4- فرزند رشيدش ابوالقاسم خان كه همواره قوت قلب او بود و تا او بود كسي جرأت تعرض به وي را نداشت، در خاك عثماني مشغول نبرد با نيروهاي روس و انگليس بود. به همين خاطر بسيار دلگير و آزرده بود و غالباً در خانقاه قلعه فرادنبه، كه در آنجا دراويش تمام دوره سال را اجتماع مي كردند، گنج عزلت اختيار كرده بود. بالاخره در روزهاي پاياني جنگ جهاني اول در سال 1337 ه .ق. در فرادنبه جان به جان آفرين تسليم كرد. در حاليكه حسرت ديدار فرزندش ابوالقاسم خان به دلش ماند. پيكرش در ميان سوگ سواران بختياري و جمعيت كثيري از مردم كه هيچگاه خاطره رشادتهاي وي و فرزندانش را از ياد نخواهند برد، تشيع و در قبرستان فرادنبه به خاك سپرده شد. روانش شاد.

                                         اشعار محلي در وصف حماسه ضرغام السلطنه

                       سه سوار ز دير ايا، همه زمندن                        به گمون قاصدوني ز اصفهونن
                     قاصدون آ نورالله، همه طبيبن                            لا مردون فرش کنين، نگوین غریبن
                    اصفهون نصف جهون، ز ظلم خراوه                       دله همه مردمونش، داغ و کواوه
                     دست امداد اورديم به ياري گويل                       ايرونه ويرون کرده قاجاري گويل
                     مر حکم جهادن نشنيدين گويل                           مر ناله امداد نديين گويل
                     کاغذي بنويسم وه ممد علي شاه                     ار تري مشروطنه، نکن تو بر پا
                      بنگ کنين هيجار کنين، گويل بياهين                  يه ملت منديرتون، غيرت درارين
                      گويل نيله سوار، ز هفت و چارم                         تقاص مشروطنه، وا بدرارم
                      باراله وم برسون، دو تا پيانه                               ستارخان و باقرخان، وا لشگرانه
                     مون گُن آابراهيم، شيري وه بيشه                      تش بنم ظلم قجر، وه بن و ريشه
                      آ ابراَم بنگ اي کنه، رود ابول شير                      جنگ به جريت بکن، تير وسته و تقدير
                      خور ضرغام وردن، ز صفاهون                             جنگ با دشمن کنه، سي عهد و پيمودن
                     خور ضرغامه، وردن ز تهرون                                  مشروطن به پا کرد، مين خاک ايرون