روشنفکران دنباله رو در مشروطه

در گذشته هر کشور و ملتي حوادث و رخدادهاي بزرگي وجود دارد که نقطه عطف و سرنوشت ساز در تاريخ آن جمع به حساب مي آيد. دانستن تاريخ و توجه به اين فراز و نشيب ها دستمايه مهمي براي ساختن آينده بهتر و مايه هاي سرشاري براي عبرت آموزي است. مسلما داستان مشروطيت يکي از مقاطع مهم و درس آموز در تاريخ ايران و مردم مسلمان اين مرز و بوم است. تحليل صحيح اين مقطع تاريخي حساس معاصر کشورمان به ما در يافتن ريشه‌‌هاي انقلاب اسلامي و فهم علل چالش هاي به وجود آمده در دهه‌هاي دوم و سوم انقلاب کمک شاياني مي نمايد چرا که بسياري از 

جريان‌هاي فکري و سياسي امروز در قالب تندرو، متحجر، مستبد، متجدد، سنتي، دموکرات، ملي گرا و وطن پرست در انقلاب مشروطه نيز ظهور يافته است.انجام اصلاحات در حكومت و تلاش در جهت رهايي از عقب‌ماندگي و رسيدن به پيشرفت و توسعه مانند كشورهاي غربي دغدغه اصلي نخبگان سياسي اواخر دوره قاجاريه در ايران است.لزوم تغيير و تحول در ساختار نظام سياسي، رجال سياسي و سياستهاي حكومت، تصوير ذهني غالب نخبگان اعم از حكومتگران،روشنفكران و علماي مذهبي در آن عصر است كه با تتبع در مكتوبات سياسي به جاي مانده از آن روزگار قابل درك است.درآن برهه از تاريخ و همچنان تا اواخر قرن بيستم ميلادي مدرنيسم اروپا فضاي غالب بر انديشه و عمل نخبگان سياسي، فرهنگي جهان بود. کشورهاي اروپايي اصرار داشتند تا به نخبگان ديگر کشورهاي جهان بباورانند که تنها راه آنان براي توسعه و پيشرفت پيمودن بدون کم و کاست فرايند مدرنيسم اروپايي است و راه ديگري وجود ندارد.به استثناي علماي ديني بيشتر رجال مشروطه خواه اعم از ميانه رو و تندرو در چنين فضايي سير 

مي‌کردند. با اين تفاوت که تندروها بدون توجه به ويژگي هاي ساختاري جامعه ايران و همچنين بدون توجه به مدت زماني که اروپا آن مسير را پيمود در نهايت بدون توجه به عملي يا غيرعملي بودن آن خواهان تحقق همه جانبه و سريع مدرنيسم اروپايي در ايران بودند.تصويري كه در ذهن نخبگان سياسي ما در آن زمان از ساختار سياسي، 

قانون‌مداري، پيشرفت و فناوري‌هاي جديد در نظامهاي غربي ايجاد شده بود، تنها يك تصوير از پيشرفت و توسعه در دنياي غرب نبود بلكه پيام‌آور احتمال هژموني و سلطه يك فرهنگ خارجي بر فرهنگ بومي بود و اين هشدار را به نخبگان جامعه مي‌داد كه اگر به خود نيايند و عكس العمل صحيح از خود نشان ندهند از فرهنگ ايراني و اسلامي چيزي براي دفاع باقي نمي‌ماند.‏رهبر معظم انقلاب در اين زمينه 

مي‌فرمايند:"از اواسط دوره‌ قاجار نشانه‌هاى پيشرفت اروپايى در كشور ما به‌تدريج شروع كرد ظاهر شدن. روشنفكران ما كسانى بودند كه به اروپا مى‌رفتند يا نوشته‌هاى آنها را مى‌خواندند؛ لذا با پيشرفتهاى آنها آشنا مى‌شدند و خود را در مقابل آنها ناتوان و حقير مى‌ديدند. اين حرف تكرار شده‌اي است از طرف روشنفكرهاى صدر مشروطه، كه ما فقط و فقط بايد دنبال غربى‌ها راه بيفتيم و به هرچه آنها مى‌گويند، در همه‌ شئون زندگى‌مان عمل كنيم؛ اين حرفى كه از تقى‌زاده و ديگران نقل شده و واقعيت هم دارد. اينها مى‌گفتند ما بايد صددرصد به نسخه آنها عمل كنيم تا پيش برويم؛ يعنى مجال ابتكار، ابداع، خلاقيت و نگاه بومى به مسائل علمى و صنعتى مطلقا در محاسبه‌ اينها نمى‌گنجيد".(ديدار جمعى از مهندسان و محققان فنى و صنعتى كشور 05/12/1383)در نهضت مشروطه وقتي صحبت از تعارض ميان علما و روشنفکران مي شود منظور تعارض ميان دو جريان فکري و سياسي است که يکي نماينده و سخنگوي دين و فرهنگ ديني در جامعه ايراني بود و ديگري نماينده و پرچمدار تجددگرايي غرب گرايانه. دغدغه اصلي اين گروه اين بود که چگونه مفاهيم و الگوهاي اجتماعي و سياسي برگرفته از جامعه جديد اروپايي را در کشور خود پياده کنند. بخش مهمي از اين تجددگرايان افراطي در مهمترين شکل ماسوني آن عصر يعني لژ بيداري ايران، سازمان يافته بودند و برخي از آنان از ارتباط فعال باسفارتخانه هاي قدرت هاي غربي بويژه سفارتخانه بريتانيا برخوردار بودند. شايد بتوان گفت مهمترين شاخصه تجددگرايان تندرو شيدايي به فرهنگ و تمدن اروپا بود.جوهره و روح نظام هاي غربي که براساس قوانين موضوعه و عرفي بود در بسياري از موارد با قوانين اسلامي در تعارض بود. به همين دليل شيخ فضل الله نوري با حضور در جلسات کميسيون تدوين مي کوشيد تا روح قانون اساسي را براساس شريعت اسلامي بنا کند. مقاومت سرسختانه او در برابر اهداف مشروطه خواهان غرب گرا و سکولار با واکنش تند آنان مواجه شد و روزنامه هاي وابسته به شدت عليه او جوسازي کرده و او را مخالف آزادي معرفي کردند. در حالي که او بيان کننده مطالبه اصلي ملت ايران در نهضت 

مشروطه بود. مطالباتي که از ديدگاه اکثريت قاطع جامعه ايران آن روز که آفرينندگان نهضت بودند نه تنها ماهيتي غربي و سکولار نداشت بلکه به عنوان بخشي از مصاديق توصيه ها و آموزه هاي ديني مبني بر عدالتخواهي، ظلم ستيزي، تعالي طلبي، تنظيم امور زندگي، نفي سبيل بيگانه و استعمار، اموري ذاتا ديني تلقي مي شدند. فقهاي بزرگي چون شيخ فضل الله نوري از آنجا که مطالبات مردم را ذاتا ديني 

مي دانستند به عنوان فقيه اسلام شناس خود را ملزم مي ديدند که به تبيين آن مطالبات پرداخته و احکام آن موضوعات و امور مستحدثه را از متون ديني استخراج کنند.