سهم علمای شیعه در پایداری ایران مقابل روسیه

همراهی عدهای از علمای شیعه با سلاطین صفوی در جنگ با عثمانی بههرحال در معادلات سیاسی درونی جهان اسلام جای میگرفت، اما فتواهای آنها در جنگ با روسیه و ایستادگی و حضور فیزیکی بعضی از آنها در صحنۀ جنگ برخاسته از احساس شرافت دینی و دفاع از کیان اسلام و مسلمانان بود. با مرور کم و کیف حضور نظری و عملی روحانیان شیعه در جنگهای ایران و روسیه، که در بعضی مواقع با درخواست شاه و صاحبمنصبان کشور بود، میتوان با چهرۀ راستین روحانیت انقلابی و مجاهد شیعه آشنا شد. مقالۀ پیشرو به همین منظور پیشروی شما عزیزان قرار گرفته است. برخلاف اروپاييها که قرون هيجدهم و نوزدهم را «قرون روشنگري» ناميدهاند، شرقيها آن را «قرون استعمار» ميشناسند؛ قروني که هر کشور اروپايي به ميزان قدرتي که دارد، يک يا چند کشور جهانسومي را اشغال، و مستعمرة خود ميکند. ايران نيز چندان از اين قاعده مستثنا نبود؛ چه، جدا از اينکه منابع آن ميتوانست به بهترين وجهي تأمينکنندة مواد اولية چرخة تکنولوژي و توسعه باشد و بازار مصرف مهمي نيز براي غرب به شمار میرفت، از سويي بهترين حايل ميان روسیه و هندوستان ــ حياتخلوت اقتصادي انگليس در آسيا ــ و نیز کوتاهترين راه براي نيل روسیه به آبهاي آزاد بود. پس موقعيت ویژة ايران، از زواياي مختلفي، آن را در معرض تهديد به اشغال درآمدن توسط يکي از دو ابرقدرت انگليس و روسیه قرار ميداد. بااينهمه، ايران از معدود کشورهاي اسلامي و جهانسومي است که ــ بهرغم اينکه بارها و بارها فشار قراردادهاي تحميلي استعمارگران را بر گردۀ خود احساس کرده ــ هرگز مستعمرۀ هیچ ابرقدرتی نبوده است. از زواياي مختلف ميتوان اين مسئله را تحليل کرد، اما نگارنده بر اين باور است که مهمترين عامل اين امر، ماهيت مذهب شيعه و آموزههاي سياسي آن است که مانع از هرگونه ظلمپذيري ميشود. عالمان ديني نه تنها مروّجان اين آموزهها، بلکه خود از پاسداران و عاملان بدانها بودهاند. آنها «سمبل آگاهي و مقاومت» در برابر تهديدهاي داخلي و خارجي بودهاند. اين نوشته درصدد است سهم آنها را در آگاهي دادن به مردم و روشن نگه داشتن مشعل مقاومت در ميان آنان، بهويژه برابر ابرقدرت روسيه طي دورة قاجاريه، روشن سازد.
علما و فتاوي جهاد عليه روس
بنابر وصيت پترکبير، امپراتور روسيه، که گفته بود: «ممالك گرجستان و ولايات قفقاز، شريان ايران است. همين كه نوك نيش روسيه بر ايران خليد، خون ضعيف از رگ و دل ايران فوران ميكند و آن وقت فرمانفرماي ايران، نوكر ما ميشود»، حاكمان روسيه تمايل داشتند سرزمين قفقاز و مناطق شمالي ايران را به تصرف خود درآورند. اجراي اين طرح دو جنگ طولانيمدت در سالهاي 1218ــ 1228 و 1241 ــ1243.ق ميان روسيه و ايران را به دنبال داشت. جنگ اول، بهرغم شجاعت ايرانيان، به دليل ناآگاهي آنان از فنون نظامي جديد، خيانت عدهای از حكام ماورای ارس و اتحاد سياست روسيه و انگلستان، به شكست ايران و انعقاد قرارداد گلستان منجر شد که بر اساس آن، ولايات قراباغ، گنجه، شكي، دربند، باكو، شيروان و قسمتهايي از ولايات طالش، كه در تصرف روسيه بود، و تمام داغستان و گرجستان در اختيار روسيه قرار گرفت. جنگ دوم، به خاطر وجود ابهام در مواد پيمان گلستان، كه در آن خط مرزي، مناطقي تعيين شده بود كه تا تاريخ امضاي قرارداد به تصرف درآمدهاند، قيام شيخ شامل داغستاني در داغستان (در داخل مرزهاي روسيه)، طرفداري خوانين محلي مناطق اشغالي، از جمله حسينخان بيگلربيگي حاكم ايروان، از ايران، ارسال نامههايي از سوي مردم تحت ستم مناطق تصرفشده به علما و مراجع نجف اشرف و استغاثه از ظلم روسها و تقاضاي كمك عاجل، آمادگي نظامي عباسميرزا، بهویژه بعد از پيروزي بر عثماني و محاصرة بغداد، تجاوزات مرزي روسيه به مناطق مرزي ايران در زمان اشتغال ايران به جنگ با عثماني و...، آغاز شد که به دليل نابرابري سلاح، نرسيدن كمك به عباسميرزا، ضعف و خيانت بعضي از فرماندهان، بهویژه آصفالدوله؛ حاكم تبريز، فعاليت خيانتآميز انگليسيها، ضعف و خيانت ديپلماتهايي مثل ابوالحسنخان ايلچي، فقدان كشور ثالثي كه بتواند عليه قدرت اروپايي وارد ميدان شود (نداشتن قدرت مانور ايران)، استفادة نادرست از بسيج مردمي و سازماندهي نشدن نيروهاي بسيجشده براي جهاد از سوي دولت و... در نهايت به انعقاد قرارداد ترکمنچاي[1] منجر شد که کمترين نتيجة آن تحميل کاپيتولاسيون بر ايران و تحقير شدن روحية ايراني بود.[2]
بهرغم مخالفت عدهای از رجال سياسي ــ ديني با جنگ دوم ايران و روس، از جمله ابوالحسنخان ايلچي، معتمدالدوله نائيني و قائممقام فراهاني[3] و نيز ميرزا مسيح مجتهد تهراني،[4] «شاهنشاه[5] از بهر تشويق مسلمانان در محاربت و مضاربت با روسيان، ميرزا بزرگ قائممقام وزارت کبري را فرمان داد[6] تا از علماي اثنيعشريه طلب فتوا کند و او حاجي ملا باقر سلماسي و صدرالدين محمد تبريزي را براي کشف اين مسئله روانة خدمت شيخ جعفر نجفي و آقا سيد علي اصفهاني و ميرزا ابوالقاسم جيلاني نمود تا در عتبات عاليات و دارالامان قم خدمت ايشان را دريابند و نيز به علماي کاشان و اصفهان مکاتبت کرد. بالجمله جناب حاجي ملا احمد نراقي کاشاني که فحل فضلاي ايران بود و شيخ جعفر و آقا سيد علي و ميرزا ابوالقاسم و حاج ميرزا محمدحسين سلطان العلماء امام جمعه اصفهان و ملا علياکبر اصفهاني و ديگر علماي فقهاي ممالک محروسه، هر يک رسالهاي نگاشتند و خاتم گذاشتند که مجادله و مقاتله با روسيه، جهاد في سبيلالله است و خرد و بزرگ را واجب افتاده است که براي رواج دين مبين و حفظ ثغور مسلمين خويشتنداري نکنند و روسيان را از مداخلت در حدود ايران دفع دهند.[7] و ميرزا بزرگ قائممقام اين مکاتيب را مأخوذ و مرتب کرده، رسالة جهاديه[8] نام نهاد».[9]
يكي از نامههاي فتحعليشاه به ميرزاي قمي (مرگ 1231.ق/1816.م) نيك نشان ميدهد كه شاه خود مستقيماً مجتهد بزرگ آن روزگار را به اعلان جهاد دعوت و به فوز اين سعادت تكليف كرده، و هشدار داده است كه «اگر آن جناب، قعود خود را از جهاد به قوانين اجتهاد حجتي آرند، در انبعاث اصحاب و مقلدين و اجماع علما و متقلدان شرع مبين ــ كه زياده بايد جاهد و ساعي در نصرت دين و خائف و هارب از قعود به تخلف از مجاهدين باشند ــ عذر نخواهند داشت».[10]
درهرحال، بسياري از عالمان آن عصر، ضمن حضور مستقيم در چمن سلطانيه،[11] در وجوب جهاد، رسالة سياسي ــ فقهي نگاشتند.[12] اما به نظر ميرسد «نوشتههاي شيخ جعفر كاشفالغطاء و ميرزاي قمي پيرامون جهاد بيش از ديگر رسالههاي جهاديه[13] مورد توجه، اهميت و استناد واقع ميشده است. شيخ جعفر ــ كه در نوشتههاي جهادي از او به عنوان شيخالمجتهدين ياد شده ــ در فصلي دراز از كتاب پرآوازة خود [به نام] كشفالغطاء، به مسئلة جهاد پرداخته و احكام آن را با موشكافيهاي فراوان مورد بازكاوي قرار داده و جنگ با الفرقه الشنيعه الاروسيه را تحت فرماندهي فتحعليشاه، وظيفهاي حتمي و شرعي دانسته است. ميرزا بزرگ قائممقام از رسالهاي ديگر از شيخ جعفر نام ميبرد كه در آن نيز پيرامون وجوب جهاد با كافران روسي سخن به ميان آورده است. كتاب مهم و پرآوازة ديگري كه در خلال جنگهاي روس و ايران نوشته شد و فصلي از آن به بحث پيرامون جهاد با روسيان اختصاص يافت جامعهالشتات ميرزاي قمي بود كه كشته شدن مسلمانان را در جنگ با روسيه برابر با شهادت خواند».[14] از ميان رسالهها و فتاوي زياد در باب جهاد عليه روس، فقط دو نمونه، كه محتوايي خاص دارند، در ادامه تحلیل شدهاند:
1ــ فتواي آيتالله شيخ محمدجعفر كاشفالغطاء عليه روس:
وي از علما و مراجع صاحبنام شيعه عراق در قرن دوازدهم و سيزدهم، و سرسلسلۀ خاندان مشهور كاشفالغطاء و شاگرد علمايي چون سيد صادق فحام، شيخ محمد دورقي، شيخ فتوني، وحيد بهبهاني و سيد محمدمهدي بحرالعلوم (که پس از وي به مرجعيت عليالاطلاق شيعه دست يافت) بود. در حوزۀ درس خود وي نيز، عالمان بسياري، از جمله شيخ محمدحسن نجفي (صاحب جواهر)، شيخ محمدتقي اصفهاني (آقانجفي) و سيد محمدباقر شفتي شرکت ميکردند.[15]
در 1228.ق فتحعليشاه، به منظور پايان دادن پيروزمندانة جنگ دهساله با روسها، دو نفر از علما به نامهاي حاج ملا باقر سلماسي و صدرالدين محمد تبريزي را به قم و عتبات گسيل کرد تا ميرزاي قمي (مقيم قم) و شيخ جعفر نجفي (كاشفالغطاء) و آقا سيد علي طباطبايي (صاحب رياض) را به صدور فتواي جهاد بر ضد روسها برانگيزانند. آنان نيز اندكي بعد فتواهايي صادر كردند. كاشفالغطاء در فتوايي كه صادر نمود و در رسالهاي كه به نام «غايهالمراد في احكام الجهاد» نوشت، وجوب جهاد با روسها را اعلام کرد.[16] در خصوص اين فتوا ذکر چند نکته حائز اهميت است: 1ــ وجه فتواي کاشفالغطاء دفاع از اسلام و مسلمانان، و تلقي وي از روسيه نيز لشکر کفار است، ازهمينرو جهاد با روسيه از نظر وي، علاوه بر وجه عقلاني دفاعي که دارد، وجهي شرعي نيز دارد؛ 2ــ فتواي جهاد کاشف الغطاء بيشتر بر محور آموزههاي اعتقادي (امامت، کربلا، شهادت و...) تنظيم شده است تا آموزههاي شريعتي و فقهي، ازهمينرو در متن فتوا سخني از وجوب قيام و حرمت قعود يافت نميشود؛ 3ــ لزوم اطاعت شرعي مردم از فتحعليشاه در فتواي کاشفالغطاء منوط و مربوط به نيابت فتحعليشاه از جانب ايشان تفسير شده است نه اينکه چون فتحعليشاه صرفاً پادشاه ايران است مستحق اطاعت شده باشد؛ 4ــ متن فتواي کاشف الغطاء بنا به اقتضاي جنگ و وضعیت ويژة آن روز ايران، بهشدت حماسي تنظيم شده و روح بعضي از مطالب مثل شهادت و... چند بار در آن تکرار گرديده است.
مرحوم کاشفالغطاء در مقابل ستاندن تعهداتی چند اجازهنامة معروفي نيز به شرح ذيل به فتحعليشاه داد: «من اگر مجتهد هستم و قابليت نيابت از سادات زمان را دارم به سلطان بن سلطان، خاقان بن خاقان مؤيد به عنايت خداي منان فتحعليشاه ــ که خدا ساية او را بر سر مردم مستدام بدارد ــ اذن ميدهم که آنچه براي هزينة جنگ و سرکوبي اهل کفر و طغيان نياز دارد از خراج و درآمد زمينهاي مفتوحه العنوه و نظير آن و نيز زکات طلا و نقره و جو... بگيرد و اگر اينها خرج جنگ را تأمين نکرد و راه ديگري براي تأمين هزينة جنگ و دفع شر اين دشمنان شقاوتمند وجود ندارد، مجاز است از اموال مردم سرحدّات و مرزنشينان بگيرد تا از جان و ناموس آنان دفاع کند و اگر باز هم خرج جنگ تأمين نشد، از اموال مردم ديگر که از مرز دورند به اندازۀ هزينة جنگ بگيرد و به هر مسلماني واجب است امر سلطان را اطاعت کند».[17]
2ــ فتواي سيد محمد مجاهد:
سيد محمد ــ كه به سبب شركت فعال در جنگ ايران و روس، مجاهد لقب گرفته است ــ از علما و مراجع بزرگ و مجاهد ايران طی قرن دوازدهم تا سیزدهم قمری، فرزند سيدعلي طباطبايي معروف به صاحب رياض، نوة دختري وحيد بهبهاني، داماد و شاگرد علامه بحرالعلوم و خواهرزادة آقا محمدعلي کرمانشاهي است که پس از حملة وهابيها به كربلا، به ناچار به ايران آمد.[18]
سيد در سال 1228.ق رسالهاي دربارة وجوب جهاد با روسها منتشر کرد که در آن، شركت در جنگ ايران و روس را مصداق جهادي دانست كه براي حفظ اسلام و استقلال كشور واجب است. وي در سال 1241.ق، پسازاينکه نامههاي متعددي از مردم و خوانين مسلمان ولايات قفقاز كه پيش از اين به دست روسها اشغال شده بودند، مبني بر ظلم و ستم و تجاوز روسها به جان و مال و ناموس آنها و نيز توهينشان به مقدسات اسلامي به دست وي رسيد، و نيز پس از استمداد عباسميرزا از وي مبني بر ضرورت جنگ با روس، نخست نامهاي به «درگاه شاهنشاه ايران نگاشت که اين هنگام، جهاد با جماعت روسيه فرض افتاده، پادشاه اسلام را در اين امر، رأي چگونه است؟ شهريار تاجدار فرمود که ما پيوسته به انديشۀ جهاد شاد بودهايم و خويشتن را از بهر ترويج دين و رونق شريعت نهادهايم. جناب آقا سيد محمد چون مکنون خاطر پادشاه را اصغاء فرمود، بيتواني از عتبات کوچ داده، راه دارالخلافه برگرفت»[19] و فتواي جهاد عليه روسيه را صادر كرد. وي، که همراه گروهي پنجاهنفره از عتبات به تهران آمده بود، با استقبال بسيار مردم مواجه شد تاجاييکه هنگامي كه از حوض مسجد بزرگ قزوين وضو گرفت، مردم همه آب حوض را برای تيمّن و تبرّك بردند. رضاقليخان هدايت، مورخ دربار قاجار، دراينباره نوشته است: «در همة ايران كار چنان شد كه اگر حضرت خاقان صاحبقران بر رأي علما انكار كند، اهالي ايران، سلطاني برانگيزند و به مخالفت شاهنشاه ايران برخيزند. لاجرم حضرت خاقاني با آن فرّ سليماني به متابعت ملّت، محافظت دولت خواست».[20] علماي همراه سيد مجاهد فتوا دادند كه هركس از جهاد با روسها سرباز زند در واقع از اطاعت خداوند سرپيچي كرده و متابعت شيطان نموده است. استقبال عمومي از سيد و همراهانش به گونهاي بود که بسياري از دولتمردان مخالف جنگ جرأت ابراز مخالفت نکردند. ارتشي که بدينسان مجهز شده بود، در عرض مدتي کوتاه، بيشتر شهرها و ولاياتي را که قبلاً از دست داده بود، باز پس گرفت. با وجود اين، به دليل خيانتهايي که به عباسميرزا شد، سپاه ايران همة مناطق تصرفشده را يكي پس از ديگري از دست داد. سيد مجاهد، به حالت اعتراض، تبريز را به مقصد تهران ترک گفت، اما در ميانة راه، در شهر قزوين در 13 جماديالثاني 1242.ق به مرض اسهال درگذشت[21] و بدن مطهرش به کربلا منتقل شد.[22]
فتوا عليه سفير روس (واقعۀ قتل گريبايدوف)
کمترين نتيجۀ عهدنامۀ تحميلي[23] ترکمنچاي، ايجاد نوعي حس حقارت در ايرانيان بود. در اين قرارداد ــ بهويژه با دادن امتياز کاپيتولاسيون به روسيه ــ ايراني تحقير شد، درحاليکه هيچ کاري از دستش برنميآمد. اين حقارت حداقل خود را در تغيير نوع رویارویی ايرانيان با بيگانگان پس از اين قرارداد نشان داد. آبراهاميان دربارة نوع مواجهة ايرانيان با بيگانگان قبل از اين قرارداد نوشته است: «در نيمۀ اول قرن، اروپائياني چون اوزلي، موريه و شيل آزادانه در نماز مساجد، تعزيه و حتي دستههاي عزاداري حضور داشتند. علاوه بر اين، اقليتهاي مسيحي، آزادانه، مدارس، چاپخانهها و كليساهاي خود را بدون برخورد با چندان مخالفتي از سوي حكومت يا مردم مسلمان تأسيس ميكردند. رهبران مذهبي حتي از يك ميسيونر مذهبي به سبب فتح باب مناظرۀ ديني بين اسلام و مسيحيت تشكر كردند. سياحان غربي تقريباً با خصومتي از سوي مردم مواجه نشدند. كونولي پس از اقامت در شهر مقدس مشهد مينويسد كه ’هيچ رفتار سوئي نديدم. هر روز تمام نقاط شهر را زير پا ميگذاشتم و هرگز كوچكترين تعرضي به من نشد.‘ شيل در سراسر كشور شاهد ’بياعتقادي، خداپرستي و آزادي بيان مذهبي‘ بود. مسيو تانكواين، ديپلمات فرانسوي، گزارش ميدهد كه ’هرگز حتي از پايينترين ردهها سخني در حمله به دين خودمان نشنيدهام.‘ اما اين فضا در نتيجة جنگ با بيگانگان و بهخصوص پس از معاهدۀ حقارتبار تركمنچاي بهتدريج عوض شد».[24]
رفتار خاص گريبايدوف روسي (نويسنده، شاعر، نمايشنامهنويس و مقام عاليرتبه نظامي)، که براي اجراي قرارداد ترکمنچاي و با عنوان سفير فوقالعاده و وزيرمختار دولت تزاري روسيه به ايران آمده بود، به اين تغيير رفتار ايراني نسبت به بيگانگان شدت بخشيد. سفير روسيه داراي اخلاقي خشك و انعطافناپذير[25] و به آداب و رسوم و حيثيت و شئون خانوادگي خود سخت پايبند بود و به همين جهت در برابر شكايات مردم يا زمامداران از بدرفتاري و عربدهجويي قزاقان روسي وابسته به سفارت، خونسردي و بياعتنايي نشان ميداد.[26] وي همچنين، از امور سياسي بياطلاع بود و به روحيۀ مردم ايران ناآشنا، به همين جهت دستور داد دو زن گرجي تازهمسلمانشده را به زور به سفارت روسيه برند تا آنها را به گرجستان بازگرداند. مردم ايران، كه در پس جنگهاي ايران و روس و تحميل قراردادهاي گلستان و تركمنچاي به شدت تحقير شده بودند، اين تحقير مضاعف را برنتابيدند و تجمع كردند. فتواي تاريخي آيتالله ميرزا مسيح مجتهد[27] اين تجمع را به آتشفشان تبديل كرد: «نجات زنان مسلمان، واجب، و محاربه در اين امر، به منزلة جهاد محسوب ميشود».[28] در پي اين فتوا، بازار تهران تعطيل شد و مردم به سفارت روسيه حمله بردند و گريبايدوف و 35 نفر[29] همراه وي را به قتل رساندند.[30] اين واقعه پيامدهاي خاص خود را در تاريخ ايران، بهويژه براي بيگانگان ساكن ايران، به جاي گذارد. يكي از مستشرقان معاصر تأثير واقعة گريبايدوف را بر تضعيف موقعيت خارجيها در ايران و نيز تقويت روحيۀ ملّي ايرانيان چنين توصيف کرده است: «اگرچه خشونتي كه در ماجراي گريبايدوف صورت گرفت تكرار نشد، احساسات نهفته در اين خشونت در سالهاي آتي قرن، همچنان برجاي ماند. اروپاييان ديگر جرأت نداشتند در اماكن مقدس، مراسم تعزيه و دستههاي عزاداري ماه محرم حضور يابند. ادوين ويكس، از سياحان دهة 1270.ق، مجبور بود با تغيير قيافه وارد مسجد شود. اوستاش دولوري فرانسوي تماشاي دستههاي ماه محرم را براي مسيحيان بسيار خطرناك يافت. ميسيونرهاي غربي آزادي پيشين خود را از دست دادند؛ آنان ديگر حق نداشتند در ميان مسلمانان تبليغ كنند؛ مدارس، كليساها، و نشريات آنها سخت محدود گشت؛ و ديگر هيچ ميسيونري صلاح نميديد كه به مباحثه با روحانيون مسلمان بپردازد. به گفتة لندور، غربيان، دزد و ماجراجو پنداشته ميشدند: غربيها را دوست نميدارند، بلكه تحمل ميكنند. كافي است در كوچه و خيابان قدم بزني تا اين واقعيت به عيان معلوم شود. تكنسينهاي اروپايي اكنون با بيمهري روزافزون عامه رودررو بودند. هنگامي كه بازرگاني ايراني مهندسان بيگانه را براي احداث راهآهن انزلي ــ رشت استخدام كرد، قاطرچيهاي محلي در كلّ عمليات شروع به كارشكني كردند. ]کار بيگانهستيزي ايرانيان به جايي ميرسد که[ در اواخر قرن، سياحان غربي، بيگانههراسي و تعصب در ايران مذهبي را از عناصر متشكلة فرهنگ عمومي در ايران ميدانستند».[31]
ميتوان مهمترين دستاورد نهضت ميرزا مسيح مجتهد تهراني را آگاهي ملّت ايران به توان خود در رويارويي با بيگانگان بدون اتکا به دولت و فقط با پشتيباني يک مرجع ديني دانست که پس از آن، همواره به حضور فرد ايراني در عرصۀ مبارزه با بيگانه رنگ خاص داده و عامل تقويت و توفيق آن بوده است.
آقانجفي اصفهاني و مبارزه با سلطۀ سياسي استعمار در ايران
حوزۀ علميۀ اصفهان، از زمان صفويه به بعد، به مدت چهارصد سال، به عنوان بزرگترين و مهمترين حوزۀ علميه ايران، ايفاي رسالت ميکرده است؛ بهگونهايکه تعداد بسیاری از کبار علماي شيعه در چند قرن گذشته دانشآموختة اين حوزۀ علميه هستند.[32] بالطبع، رياست و مديريت چنين حوزهاي حساس و مهم بوده است. بيش از سه دهه در ابتداي قرن چهاردهم قمري، اين مسئوليت بر عهدة آقانجفي اصفهاني (1262 ــ 1332.ق) بوده است. در زمان حيات وي، دو نهضت عظيم شيعي، يعني نهضت تنباکو و مشروطه، اتفاق افتاده که از قضا، در اولي بنيانگذار و شروعکننده[33] و در دومي از رهبران بزرگ آن بوده است. دربارة تيزبيني سياسي وي، همين بس که «مستر گراهام، قنسول انگليس در اصفهان، در مورد آقانجفي گفته بود: همانا اگر اين مرد (آقانجفي) در انگليس بود، ما او را وزيرخارجه ميساختيم. و ميرزا حسنخان انصاري در جلد سوم تاريخ اصفهان و ري مينويسد: ياد دارم يكي از سياسيون درجة اول اروپا به اصفهان آمده بود خدمت آقانجفي، ميگفت اين آقا كه خود را به صداقت مينماياند، اگر اول نمرۀ سياسي لندن و پاريس بيايد، آقا او را مانند دستمال پيچيده و در جيب خود ميگذارد. و سيد جمالالدين اسدآبادي بعد از ملاقات با آقانجفي ميگويد: حرارتي كه در كلة اين مرد ديدم در بيسمارك نديدم».[34] شرح ملاقات نمايندگان سياسي استعمارگران با آقانجفي به خوبي نشان ميدهد که وي چگونه آنها را تحقير ميکرد: «ويكتور برار در كتاب ’انقلاب ايران‘ مينويسد: فوريه 1907 ــ آقانجفي به هنگام مذاكره با منشي كنسولگري در باب لزوم ايجاد فشار بر يهوديان و ارمنيان و حتي اروپائيان اصفهان در قبول لباس و آداب و رسومي كه بيشتر با احترامي كه به دين اسلام داشته باشد سازگار باشد، گفتوگو كرده است. نويسندۀ ’تاريخ اصفهان و ري‘ ]نيز[ مينويسد: ’ياد دارم زمان قدرت بيمنتهاي قنسولگري روس در اصفهان، روزي ظلالسلطان به اجراي حكم آقانجفي عليه يكي از بستگان قنسولگري، عذر آورده كه قنسول مانع است. آقانجفي همي تجاهل ميفرمود و ميگفت: قنسول چه چيز است؟ قنسول يعني چه؟ همو مينويسد: از طرف بلژيكيها يك نفر را به نام حيكاك به عنوان رئيس ماليه به اصفهان ميفرستند. روزي او به منزل آقانجفي ميرود و حتي نقل است كه با كفش وارد بر آقا ميشود. آقانجفي از روي بياعتنايي اسم او را ميپرسد و او جواب ميگويد حيكاك. آقا ميگويند: آقاي حکاک! يک مهر تقي براي من حک کن. اين گفتوگو و تحقير يك مأمور خارجي در محضر مجتهد شهر، تا مدتها ورد زبان مردم بوده است‘».[35]
شهرت سياسي آقانجفي باعث شده است از وي ــ که در زماني زندگي ميکرد که استعمارگران روسي و انگليسي هر روز براي سلطة هرچه بيشتر بر ايران نقشه ميکشيدند[36] ــ فعاليتهاي بسیاري عليه استعمارگران ثبت شود. بعضي از اين اقدامات به شرح ذيل است:
1ــ ممانعت از بستنشيني و پناهنده شدن شهروندان ايراني به بيگانگان:
پناهندگي به يک سفارت خارجي در انديشة ديني نوعي حقارت محسوب میگردد و مصداقي از سلطة بيگانگان بر اسلام ــ که به حکم آية «لن يجعل الله الکافرين علي المؤمنين سبيلاً» نفي شده است ــ شمرده ميشود. به همين علت، عالمان راستين ديني، ضمناينکه خود از اين گونه اقدامات ــ همواره و در همة شرايط ــ سر باز زدهاند، تا آنجا که توانستهاند، مانع چنين اقدامي از جانب ساير مسلمانان نيز شدهاند. آقا نجفی حتي نسبت به پناهندگي يهوديان ايراني به بيگانگان حساسيت نشان داده و در موردي اين چنين، خطاب به دولت وقت نوشته است: «اين يهودي ــ كه صاحب خانه است ــ بر فرض اينكه خانة خود را به رعيّت خارجه اجاره داده باشد، نميتواند پناه به خارج ببرد. اجازه دادن هم منوط به امر مبارك است. اگر مسلمانها رعيّت ايران هستند، يهودي هم رعيّت است. مقرر فرمايند درب خانۀ يهودي را گل بگيرند و مسدود نمايند. يهودي را هم تنبيه و حبس بفرماييد. اين حكم ملّت است. خارجه چه حق دارند كه در احكام ملّت مداخله نمايند؟ گويا خارجه ميخواهد در اصفهان هم مثل ساير امكنه و بعضي از بلاد در احكام ملّت ايران مداخله نمايد، آنها را مأيوس فرماييد. اين اعمال خارجه در اصفهان امكان براي خارجه نخواهد داشت. اين شرط بلاغ است عرض شد».[37]
حاجآقا نورالله اصفهاني ــ برادر و شاگرد آقانجفي ــ نيز تحت تأثير روحية ضد استعماري برادرش، در موارد مشابه چنين حساسیتهايي داشته است؛ بهطور مثال وي در مورد عدهاي از سربازان فوج چهارمحال بختياري، كه به دليل دريافت نکردن حقوق دوسالهشان رهسپار كنسولگري روسية تزاري شده بودند، در جلسة انجمن مقدس ملّي اصفهان گفته است: «بايد از وزير جنگ، حكم اخراج آنها را خواست كه كسان ديگر مرتكب چنين كاري كه اسباب بر باد دادن شرف ايرانيان است نشوند. از اشخاصي كه مثل اين چند نفر سرباز جديد بيشرف به قنسولگري روس پناه بردهاند، دوري كنيد. امروز ميتوان گفت كه رفتن اين بيغيرتها به حمام مسلمين اشكال دارد. خداوند خود جزاي اينها را بدهد».[38]
2ــ مقابله با عزل و نصبهاي بيگانگان در ايران:
از زمان قرارداد ترکمنچاي، روسها به خود حق هرگونه مداخلهاي را در ايران ميدادند که از جملة اينگونه اقدامات، مداخلة اين قدرت در عزل و نصب عدهای از کارگزاران ايراني در بعضی از نواحي ايران است. اين عمل بهقدري تکرار شده بود که دولت ايران نيز گویا بدان اعتراضي نداشت. در آخرين سال عمر آقانجفي (1332.ق)، بر سر ابقاي حاجي محمدابراهيم خان در جلفا، ميان آقانجفي و کنسول روس اختلاف پيش آمد. آقانجفي بر عزل وي تأکيد میکرد، درحاليکه قنسول روس طي نامهاي، ضمن تحت فشار قرار دادن حکومت، نوشت: «دوستدار در عجب است که با آن موارد يگانگي جناب امجد با قنسولگري، چگونه شده است که جلفا را به ديگري واگذار فرمودهاند و حالآنکه اهالي از خوشسلوکي جناب حاج مشاراليه، نهايت رضايت را دارند. بنابراين خواهش دارد همان مقام مودّت و يکجهتي را منظور فرموده کما فيالسابق به عهدة جناب حاج مشاراليه مرجوع فرمايند». گزارش حکومت اصفهان به وزارت داخله، به روشني محذوريت حکومت در اين قضيه را نشان ميدهد: «محذوريت حکومت را تصور فرماييد تا چه حدّ است؛ يک طرف آقايان علما جداً انفصال او را ميخواهند، از طرفي قنسولگري اتصال او را تمنّا ميکند، با حالتي که حق با علما و غالب، از حاج مزبور متشکي بودهاند». بههرحال، در نهايت، حکومت طي نامهاي به قنسول نوشت: «اينکه اظهار فرمودهايد... عمل آنجا در هذه السنه نيز به آقاي حاج محمدابراهيم خان مرجوع شود... از طرف جناب شريعتمدار ملاذ الانام آقاي نجفي دامت برکاته و ساير آقايان علما جداً تغيير ايشان را خواستار شدند که دوستدار، ناچار بر اين اقدام شدم و الاّ درصورتيکه بروز اين مقدمه نشده بود، بديهي است ايشان را منفصل نميداشتم... در اين باب، به واسطۀ محظورات فوقالعاده نسبت به تأکيد آقايان علما ــ خصوصاً جناب ملاذ الانام آقاي نجفي ــ مجبور به انفصال آقاي حاجي محمدابراهيم خان شدم».[39]
شيخ فضلالله نوري و مبارزه با استعمار روس
شيخ فضلالله نوري ــ از رهبران بزرگ ديني تهران در زمان نهضت مشروطه ــ همراه ساير عالمان ديني مقيم پايتخت، براي دفع استبداد داخلي، همراه تني چند از ديگر مجتهدان تهران، طرح تأسيس عدالتخانهای را داد كه بعدها به نهضت عدالتخانه معروف شد. نفوذ استعمار و ايادي داخلي آن، از سويي، و سادهانديشي و سطحيانگاري عدهای از مومنان، از سوي ديگر، سبب شد اين نهضت مردمي و ديني، سيري انحرافي به خود بگيرد و در نهايت، كاملاً در دامان بيگانه افتد.[40] شيخ فضلالله نوري از همان اوان انحراف اين نهضت و كشيده شدن پاي بيگانگان به آن، با شناخت كاملي كه از غرب و انديشههاي استعماري آن داشت، بناي مخالفت با آن را گذاشت و براي قطع پاي استعمار تا پاي جان ايستادگي نمود.
اساساً در نهضت مشروطه، اولويت مبارزه از نگاه عالمان ديني متفاوت بوده است؛ عدهای اولويت را در مبارزه با استبداد داخلي میدانستند و عدهای دیگر در مبارزه با استبداد خارجي.[41] شيخ فضلالله نوري از آن دسته عالماني است که اگرچه ابتدا در کنار عالماني قرار داشت که حداکثر انتظاراتشان از اين نهضت، نفي استبداد داخلي بود، در نهايت، با باز شدن پاي بعضي از کشورهاي بيگانه، بهويژه انگليس و روس، به نهضت مشروطيت مردم ايران، اولويت مبارزۀ خود را به نفي استعمار و سپس استبداد داد. بعضي از مظاهر ضد استعماري شيخ فضلالله در نهضت مشروطه به شرح ذيل است:
1ــ مبارزه با سلطۀ اقتصادي استعمارگران:
«هنوز يک ماه و نيم بيشتر از تشکيل مجلس اول نگذشته بود که دولت، لايحة استقراضي را تقديم مجلس کرد. طرح استقراض از سوي ناصرالملک، وزير وقت ماليه، ارائه شد و مبلغ آن بيست کرور تومان بود. دولتين روس و انگليس براي پرداخت اين وام، شرايط سنگيني براي طرف ايراني در نظر گرفتند.»[42] اين امر سبب شد موضوع وام گرفتن از بيگانگان، در مجلس شوراي ملّي به بحث و نظر گذاشته شود. پس از طرح پيشنهادات بسیاري دراينباره، نهایتاً حاجي معينالتجار، تأسيس بانك ملّي را مطرح و پيشنهاد نمود. اين طرح ــ كه در متن خود، انديشة رهايي كشور از استعمار اقتصادي را تعقيب ميكرد ــ با حُسنِ استقبال وطنخواهان روبهرو گردید. سرانجام، روز 12 شوال 1324، تأسيس بانک ملّي ايران از طريق روزنامۀ «مجلس» اعلام، و طي آن از مردم خواسته شد هر کسي به هر مقدار که ميتواند در سهام آن شريک شود و مساعدت نمايد. چند ماه بعد، در تاريخ 12 ذيحجه 1324.ق نيز، مجلس شوراي ملّي با اتفاق آرا امتياز تأسيس بانک ملّي ايران را تصويب کرد که بر اساس آن، حق انحصاري استخراج معادن و کشيدن راهآهن، ساختن راه شوسه، غواصي مرواريد در خليج فارس به اين بانک واگذار گردید و واگذاري اين صنايع به بيگانگان مردود اعلام شد.[43] در پس اين قضايا، طلاب مدارس با فروش کتابهاي خود، زنان با فروش زينتآلات خود، ايرانيان مقيم باکو، قفقاز، هند، استانبول و... با ارسال تلگراف و... در تأسيس بانک ملّي ايران مشارکت کردند.[44]
شيخ فضلالله از اين طرح، به شدت حمايت كرد. کسروي دراينباره نوشته است: «ملايان كه به چنين كارها كمتر درآمدندي، آنان هم همراهي مينمودند. حاجي شيخ فضلالله دويست تومان به گردن گرفت».[45]
ملکزاده چنین آورده است: «حاجي شيخ فضلالله دويست تومان سهام بانک را خريداري کرد و امام جمعة تهران هم، که در ميان مردم ننگين و سرشکسته شده بود و او را مخالف مشروطه ميدانستند، براي جلب نظر مشروطهخواهان تعهد کرد که از سهام بانک خريداري کند، ولي به عهد خود وفا ننمود».[46]
قريب به دو دهه پيش از اين تاريخ، يعني در سال 1306.ق، نيز شيخ فضلالله دريافت كه كشورهای بيگانه، بهويژه روسيه، از طريق صادرات كالاهاي خود، بهويژه قند و چاي، نوعي وابستگي به خود در ملّت ايران ايجاد ميكنند، ازاينرو طي نامهاي استفساري و استفتايي، این قضيه را با استاد خود ميرزاي شيرازي در میان گذاشت و از وي تعيين تكليف كرد. ميرزاي شيرازي در جواب وي نوشت: «در جواب سؤال از قند و غيره، آنچه نوشته بوديد از ترتب مفاسد بر حمل اناس از بلاد كفره به محروسة ايران، صواب، و هميشه ملتفت به آنها و اصناف آن، كه ماية خرابي دين و دنياي مسلمين است، بودهام و از اقدام شما در تهية دفع آنها، كه بايد از محض غيرت دين و خيرخواهي مسلمين باشد، زياده مسرور شدم. و البته به هر وسيلهاي كه ممكن باشد رفع اين مفاسد بايد بشود. عجب است از اقبال طِباع در خوردن مثل قند مجلوبِ از آن حدود، با شيوع اين همه اخبار، چنانچه اينجانب، محض استماع، از اين قذارات بالطبع متنفر و از خوردن آن مجانبت ميكنم إنشاءالله. مورد مذكور، باب سياسات و مصالح عامه است و تكليف در اين باب، عهده بر ذوي الشوكه از مسلمين است كه با عزم محكم مبرم درصدد رفع احتياج خلق باشد به مهيا كردن مايحتاج آنها. چه، رجاي ترك اموري كه در ازمنة متطاوله عادت شده ازاهل اين زمان نيست ومنع فرماييدنفس خودورعيت را از قند و غير آن، بلكه منع از ادخال در ملك خود نماييد».[47] 2ــ پناهنده نشدن شيخ فضلالله به سفارت روس:
شيخ فضلالله در شرايط پاياني عمر خود ــ كه مشروطهچيان بر تهران فائق آمده بودند و با همۀ مخالفان مشروطه تسويه حساب ميكردند ــ در نامهاي به عضدالملك، دربارة شايعۀ پناهندگياش به يكي از سفارتهاي بيگانه[48] نوشته است: «امروز مسموع شد كه داعي، برخلاف وضع حالي، اقدامي دارم و به خيال رفتن سفارت افتادم! اگرچه يقين دارم... [که شما اين شايعه را] باور نميفرماييد، ليكن محض احتياط عرض مينمايم: آن وقتي كه زمان نزول بليّات بود [و] هر كسي به خيال خود پناهي پيدا كرد... غيرت اسلامي، مرا مانع شد كه به احدي غير از خداوند جلّ و علا پناهنده شوم... بهعلاوه، پناهندگي براي چه؟! تقصيري ندارم! در آغاز اين مطلب، خود حضرت اقدس مستحضريد داعي مؤسّسِ اين اساس محترم بودم و چهار هزار تومان از مال خود خرج در اين راه كردم... و خود حضرت اقدس اطلاع داريد بعد از انعقاد مجلسِ [شوراي ملّي] چه همراهيها كردم. همه ميدانند، بدون طمعي و غرضي... بعد از مدتي كه ديدم اجنبي داخل شد و اغراضي مستعمل، ناچار، به عزم عتبات رفتم زاوية مقدسة [حضرت عبدالعظيم]... آن مدت كه آنجا بودم... تمام حرف اين بود كه بايد مجلس، تهذيب شود. حالا اگر حرفها جزوِ هوا شد و معدوم شد، لوايح زاوية مقدسه كه... الآن موجود است. بفرماييد بياورند همه [را] ملاحظه بفرماييد كه منظورِ داعي چه بود؟»[49]
ابراهيم صفايي دربارۀ اِباي شيخ فضلالله از پناهندگي به بيگانگان (روسيه و عثماني) نوشته است: «سفارت روس هم به شيخ پيشنهاد کرد که پرچم روسيه را بالاي منزلش نصب کنند، سفارت عثماني به وي پناهندگي داد، ولي شيخ با روحي بزرگ، اين پيشنهادها را رد کرد و با ايماني راسخ و توکلي خالص تسليم مقدّرات و مشيّت الهي شد».[50]
مهدي بامداد نيز دراينباره چنین آورده است: «پس از اعدام علينقيخان مفاخرالملک و سيد محمدخان صنيعحضرت، نوبت به آقا شيخ فضلالله نوري ــ بزرگترين مخالف با مشروطيت و دستيار محمدعليشاه ــ رسيد. با اينکه قبلاً به او سفارش شده بود که براي مصونيت خود به يکي از سفارتخانههاي بيگانه پناهنده شود و مخصوصاً سفارت روس[51] او را با آغوش باز و احترام زياد ميِپذيرفت، ليکن شيخ زير اين بار نرفت و در خانة خود در سنگلج تهران ماند».[52]
سيد محمدعلي شوشتري، در نامهاي که به روزنامۀ اطلاعات در تاريخهاي 20 تا 22 دیماه سال 1327.ش با عنوان «چرا مرحوم شيخ فضلالله نوري به دار آويخته شد» نوشت، از گفتوگويي ميان شيخ و سعدالدوله، که در منزل شيخ و يک روز قبل از اعدام وي انجام شده بود، ياد کرد که در آن شيخ، خطاب به حاضران در جلسه، چنين گفت: «آقاي سعدالدوله اظهار ميکنند دستهاي معيّني در کار است که مرا دستگير کرده و به دار آويزند و مصلحتانديشي ميکنند که من هم پناهنده به يکي از دو دولت انگليس يا روس شوم... من از کشته شدن خود بياطلاع نيستم و نميترسم و پناهنده به هيچکس غير از خداوند نميتوانم بشوم... چطور ممکن است صاحب شريعت به من، که يکي از مبلغين احکام آن هستم، اجازه فرمايد پناهنده به خارج از شريعت آن شوم؟ مگر قرآن نخواندهايد جزء محکّمات است ميفرمايد: ’لن يجعل الله الکافرين علي المسلمين سبيلا‘ و مگر آيۀ ’لاتتخذوا اليهود و النصاري اولياء‘ را فراموش کردهايد؟ من راضي هستم که صد مرتبه زنده بشوم و مسلمين و ايرانيان مرا مثله و بسوزانند و پناهنده به اجنبي نشده و بر خلاف امر شارع مقدس اسلام رفتاري نکرده باشم».[53]
3ــ حمايت از محمدعليشاه؛ سندي در استعمارستيزي وي:
دربارة ماهيت سياست و برنامههاي دو استعمارگر انگليس و روس در ايران، فريدون آدميت نوشته است: «وجهۀ نظر کلّي سياست روس و انگليس نسبت به ايران، حفظ حالت موجود سياسي و اقتصادي آن بود که عايق تصادم دو قدرت استعماري گردد. البته هر دو دولت علاقه به بسط نفوذ خود داشتند و هر کدام دستش ميرسيد، حريف را عقب ميزد و دامنۀ استيلاي خود را ميگسترد. اما در چشمانداز وسيع سياست بينالمللي، هر کدام مصلحت خود را در شناختن حريم سياسي ديگري تميز داده بود. همين وجۀ اخير بود که زمينۀ يک نوع همکاري احتياطآميزي را ميان دو دولت نيرومند نسبت به مسائل ايران آماده ميگردانيد».[54]
در حقيقت، قرارداد 1907 بر اساس همين وجه نظر کلي تنظيم شده بود. به قول کسروي، «آنها ميخواستند نام ايران بازماند و يک دولت ناتوان و درماندهاي پايدار باشد و اين از بهر چند نتيجه بود: يکي آنکه دولتهاي اروپا نخروشند و زبان به گله بازنکنند، ديگري آنکه در درون ايران جنبشهايي پديد نيايد و هرگاه کساني پس پرده را دريافته، جوشيدند، با دست همان دولت ناتوان بر سر ايشان کوبند».[55] راز داستان در همين نکتهای است که کسروي بدان اشاره کرده است؛ يعني روي کار آوردن دولتي ناتوان. سياست کلّي روس و انگليس براي نيل به مقصودشان، ايجاب ميکرد «محمدعليشاه ــ كه اقتدارش در كشور، عملاً حافظ وحدت سياسي و تماميت ارضي ايران، و نتيجتاً مانع اهداف تجزيهطلبان بود ــ از سلطنت برافتد و جايش را به فرزند خردسال و نابالغش، احمدشاه دوازدهساله بسپرد تا مملكت، ظاهراً داراي شاه، ولي عملاً فاقد پادشاه باشد و ادارۀ امور كشور در اختيار يك كابينۀ مختلط استعماري، يعني يك شركت سهامي متشكل از عناصر مرعوب يا مجذوب روس و انگليس، قرار گيرد كه تعداد مهرههاي آن به نسبت توافق كلّي ميان دولتين روس و انگليس صورت پذيرد. در چنين فضايي، طبعاً مرجعيت شيعه نيز (كه ملاط وحدت ملّي و عامل اتحاد و يكپارچگي مردم اين كشور است) آماج حمله قرار ميگرفت و بايستي ضعيف و نابود ميشد. ضمناً آن دسته از عناصر پاکدل و مستقل اما مشتبهي نيز كه با انگيزههاي ملّي و اسلامي به جنبش مشروطهخواهي پيوسته و از آن طريق به ستيز با قدرت مركزي كشيده شده بودند، از مراجع مشروطهخواه نجف گرفته تا امثال ستارخان، خاكريز بعدي بودند كه بايد پس از پايان نقش آلترناتيوشان، فتح و منهدم، يعني منزوي و مقتول و خلع سلاح، ميشدند، چنانكه شدند».[56] در چنين وضعی، بهترين گزينه، حمايت از محمدعليشاه بود و بس.
حمايت شيخ فضلالله از محمدعليشاه، فقط به منظور حفظ ايران از خواب تجزيهاي بود که برايش ديده بودند. اين در حالي است که علاوه بر تجزيۀ ايران، طرح براندازي قاجار نيز، هم در دستور سفارتهاي بيگانه بود و هم در دستور مشروطهخواهان همراه آنها، كما اينکه اندكي پيش از حركت سردار اسعد بختياري از اصفهان به سوي پايتخت، يكي از سوارهاي بختياري در تهران به مشيرالعلما گفته بود: «مأمور شديم برويم به اصفهان و همين روزها حركت ميكنيم، ولي به محض رسيدن به اصفهان علم مشروطيت را بلند ميكنيم و دو طايفه را در ايران نميگذاريم: يكي طايفة قاجاريه را و ديگر شما ملاها را كه خرابي ايران از شما ملاها و طايفة قاجاريه است».[57]
از سوي ديگر، بسياري از مخالفان شيخ هم در خلوت خود، راه جلوگيري از آشوب و بلوا در ايران را حمايت از اقتدار مركزي محمدعليشاه معرفي كردهاند؛ بهطور مثال احتشامالسلطنه در خاطرات خود نوشته است: «زيادهروي و هرزهگي و هتّاكي جمعي اوباش و اراذل كه به نام مشروطه دست تعدي و تجاوز به جان و مال و حيثيت و شرف مردم دراز كرده بودند، اكثريت و عامة مردم را از مجلس و مشروطه متنفر ساخته بود؛ تاجاييكه احتمال داشت همان بيست تا سي هزار تن مردمي كه در تهران براي تحصيل مشروطه قيام كردند و در سفارت انگليس تحصن اختيار نمودند، بهزودي براي تعطيل مجلس و برچيدن بساط انجمنها و جراید هرزه و هتّاك قيام نمايند... عقيدة من اين است كه محمدعليشاه در آن حركتي كه كرد [منظور به توپ بستن مجلس است] فيالواقع، خدمتي به مشروطيت و بقای آن نموده (عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد)؛ زيرا كار مجلس و فساد و سياهكاريهاي جمع سرشناس وكلا و تندرويهاي بيمورد و موقعِ جمعي ديگر از ايشان و اعمال بيرويه و ناسالم انجمنها و مندرجات جرايد به جايي رسيده بود كه اگر محمدعليشاه مرتكب آن خطاي توأم با خريت نشده بود، ديري نميگذشت كه طبقات مختلف مردم و بازاريان و كسبه و پيشهوران بر ضد مجلس قيام ميكردند و آن بساط را برميچيدند و اگر چنين اتفاق ميافتاد، بيگمان تا يك قرن ديگر هم هيچكس و هيچ قدرتي جرأت نميكرد نام رژيم مشروطه را در ايران بر زبان بياورد».[58]
اولتيماتوم روس
پس از فتح تهران (مشروطۀ دوم)، به دلیل تغيير و تحولات اوليه پس از فتح تهران، که کاملاً در فضاي هيجانات انقلاب روی میداد ــ بهطور مثال تشکيل کميسيون عالي[61] 28 نفره از مشروطهخواهان، که محمدعليشاه را، به علت پناهندگي به سفارت روس، از سلطنت خلع، و وليعهد احمدميرزای سيزدهساله را به جايش و عليرضاخان عضدالملک ــ رئيس ايل قاجار ــ را به نيابت سلطنت انتخاب کرد، ظهور روزنامههاي جديد همچون ايران نو، شفق تبريز، و نوبهار مشهد، که فضاي جامعه را به شدت ملتهب و مشوّش ميکردند، شيوع اعدام، ترور، و تبعيد،[62] ظهور احزاب و فرق تندرو و مخالف در مجلس دوم از جمله فرقۀ اعتدال[63] و دموکرات،[64] حاکميت مطلق ايل بختياري به اين دليل که آنها خود را فاتحان تهران ميدانستند، ضعف دولت مشروطه، به دليل نوجوان بودن احمدشاه و مرگ نایبالسلطنۀ پير، وقوع جنگهاي عشيرهاي، بهویژه از اوايل 1290.ش به بعد، ورود نيروهاي انگليسي و روسي به شهرهاي مهم جنوب و شمال از اواخر 1290.ش، يورش نيروهاي عثماني به مناطق غربي در 1294.ش، تحت کنترل بودن کردستان، بلوچستان و خوزستان توسط خوانين محلي و... ــ فضای کشور بهشدت بحرانی بود. در چنين وضعی، مجلس ملّي دوم در آبان 1288.ش گشايش يافت و از جمله اقدامات و اصلاحاتي که انجام داد استخدام يازده افسر سوئدي براي ايجاد نيروي پليس روستايي ــ كه به ژاندارمري مشهور شد ــ و شانزده متخصص مالي امريكايي به رياست مورگان شوستر براي سازماندهي مجدد نظام مالياتي بود.[65] مورگان شوستر و هيئت همراه او در جماديالاولي 1329.ق به ايران آمدند و مسئوليت ماليۀ ايران را در دست گرفتند. مجلس نيز براي اصلاح هر چه بيشتر و سريعتر امور مالي، اختيارات گستردهاي به وي اعطا کرد. شوستر البته بيش از وظيفة خود گام برداشت و در امور داخلي ايران و نيز بعضي از مسائل مربوط به روسيه،[66] بهويژه از طريق ارتباط با دستهای از انجمنهاي مخفي زنانه[67] و به تحريک آنها، مداخله کرد.[68] اين مسائل، اعتراض روس و انگليس را، که از ابتدا با استخدام وي مخالف بودند، برانگيخت.
در اولين اقدام، روسها ــ درست همان روزي که کابينة صمصامالسلطنه رأي اعتماد گرفته بود ــ طي اولتيماتومي شفاهي به تاريخ 10 ذيقعده 1329.ق و سپس طي اولتيماتومي رسمي به تاريخ 7 ذيحجه 1329.ق، که به هيئت دولت ارسال كردند، تقاضاهايي از قبيل: «عزل مورگان شوستر و مستر لکفر و کساني که منصوب آنها هستند، منع استخدام کارشناس خارجي بدون اطلاع روسيه و انگليس و نهايتاً پرداخت هزينۀ لشکرکشي روسيه به ايران» را با تعيين مهلتی به مدت حداکثر 48 ساعت ابراز کردند.[69] اقدامات اوليۀ دولت براي منصرف ساختن روسيه بينتيجه ماند، بهويژه اينکه «دولت انگليس هم دستور داد ايران هرچه سريعتر اولتيماتوم را بپذيرد[70] و نگذارد تأخيري در اين امر صورت گيرد. هيئت دولت [صدراعظم صمصامالسلطنه، نايبالسلطنه، كابينه و يپرمخان با نيروهاي قفقازياش به منظور جلوگيري از تصرف پايتخت توسط روسها] اولتيماتوم را پذيرفت، اما تصويب نهايي را موکول به نظر مجلس کرد».[71] از ميان نمايندگان مجلس، شيخ محمد خياباني، حاج شيخالرئيس، ميرزا يانس (نمايندة ارامنه)، حاج عزالممالک اردلان و... اين اولتيماتوم را منافي استقلال کشور دانستند و فقط متينالسلطنه معتقد بود که ميتوان قايل به تجزيۀ مواد اولتيماتوم شد و آنچه منافات با استقلال کشور ندارد (به نظر وي، مثل عزل شوستر و همکارانش) پذيرفت.[72]
روسها نيز که براي اشغال بخشهاي شمالي ايران و تحکيم نفوذ نظامي خود در آن بخشها به دنبال بهانه ميگشتند، به محض ردّ اولتيماتوم از سوي مجلس شوراي ملّي، بهانۀ لازم را بهدست آوردند و با تصرف رشت در آبان 1290.ش، علاوهبراينکه قواي خود را به سوي قزوين گسيل کردند، در گيلان و آذربايجان نيز بر تعداد قواي خود تا حدّ زيادي افزودند و متعاقباً نيروهايي نيز به مشهد اعزام کردند. اينبار قواي نظامي روسيه در شهرهاي مختلف رفتاري به مراتب خشنتر و بيرحمانهتر از دو سال قبل با مردم اتخاذ کردند.[73] اعدام ثقهالاسلام تبريزي و هفت نفر ديگر در تبريز و به توپ بستن بارگاه امام هشتم در مشهد[74] و ضرب و شتم و دستگيري و زنداني کردن عدهاي از مردم که گمان ميرفت مخالف روسها هستند، از جملة اين اقدامات بود.[75] در نتيجه، درحاليکه مجلس نخست توسط محمدعليشاه بسته شد، مجلس دوم، به دست يپرمخان و زير فشارهاي خارجي تعطیل گردید.[76] ازاينرو، رئيس مجلس شوراي ملّي تلگرافي با این مضمون به آخوند خراساني و ديگر علماي عتبات مخابره کرد: «دولت روس اولتيماتوم استقلالشکنانه به دولت ايران داده که مفادش عزل خزانهدار و شرط تصويب سفارت انگليس و روس در صورت جلب مستخدمين خارجه و دادن وجه خسارت قشوني که اعزام کرده، است. مجلس اين تقاضا را مخالف استقلال دانسته و از قبول آن امتناع. دولت روس، قشون خود را که بدون مستمسک مشروع به رشت وارد کرده بود، برخلاف عهود مقدسه و حقوق محفوظه، به داخله اعزام مينمايد. لازم دانست اين لطمۀ بزرگ عالم اسلاميت را، که متضمن محو ملّيت ايران و ايرانيان است معروض داشته، خاطر آن ذات مقدس را مستحضر نمايد تا هر طور صلاح ميدانند به تکليف اسلاميت اقدام فرمايند».[77]
اعتراض علماي عتبات به این اولتيماتوم
قبل از وصول خبر اولتيماتوم روس به نجف، آخوند خراساني و ملا عبدالله مازندراني، طي تلگرافي به سفير ايران در روسيه نوشتند که «تجاوزات عسکر روس و مداخله در امور داخلة ايران و انکسار خاطر مسلمانان، مقام رياست کبراي اسلاميت را داغدار نموده و گمان نميکنم اوليای بابصيرت دولت بهيّة روس نتايج وخيمة جلب نفرت ايرانيان و پايمال کردن حسيّات بيدارشدة يک ملّت را با منافع ملّت معظمة روس قابل تأليف ندانند. مستدعي است محض محافظة حسن جوار، امر و مقرر فرمايند بدون مزاحمت و توليد اشکال، عساکر روس را معاودت داده، زياده بر آن، عزّت نفس مسلمانان را تحقير نکنند».[78] پس از وصول خبر اولتيماتوم روس به نجف، در پاسخ به تلگراف مجلس شوراي ملّي، علماي عتبات اقدامات ذيل را انجام دادند:
1ــ آخوند خراساني و به دنبال وي سيد اسماعيل صدر، کلاسهاي درس و نماز جماعت خود را به عنوان اعتراض و نيز به منظور ايجاد فرصت براي شور و عمل دراينباره تعطيل کردند. در نتيجۀ این اقدام، شور و حرکت در ميان طلاب، تودۀ مردم و بهويژه عشاير ایجاد شد. آقانجفي قوچاني، که خود جزء علماي همراه آخوند خراساني بود، دربارة شور و هيجان ايجادشده در بين عموم طبقات مردم نوشته است: «رؤساي عشاير با آخوند بيعت ميکردند و قول ميدادند که هر کدام با چند هزار تفنگچي که داشتند حرکت نمايند».[79]
2ــ در جلسهاي که به همين منظور در منزل آقاي صدر با حضور علما و طلاب برگزار شد، مقرر شد که علما و مردم از همۀ شهرها به عنوان اعتراض به اردوگاه کاظميه[80] مهاجرت کنند.[81] انتشار اين خبر اضطراب دولت ايران را ــ که آمادۀ جهاد با روس نبود و آن را به صلاح نميديد ــ سبب شد. ازاينرو، در تاريخ 19 محرم 1330.ق، وثوقالدوله تلگرافي از تهران به علماي عتبات ارسال، و طي آن درخواست کرد که علما حرکت نکنند، اما آخوند خراساني بيدرنگ فرمود: «از حرکت صرفنظر نميکنيم». البته آخوند خراساني در سحرگاه تاريخ 21 آذر 1290.ش، به طرز مشکوک و غيرمنتظرهاي رحلت فرمود[82] و ازاينرو، حرکت علما به طرف کاظمين قدري با تأخير انجام شد.
3ــ علماي عتبات کوشیدند مسئله را از سطح «مبارزه با استبداد و مشروطهخواهي» بالاتر مطرح کنند و آن را با مسئلۀ استقلال کشور اسلامي و حفظ بيضۀ اسلام پيوند دهند. اين امر سبب شد بهرغم حضور مشروطهخواهان بزرگي چون ملا عبدالله مازندراني، آخوند خراساني و ناييني، کساني چون ميرزا محمدتقي شيرازي، سيد اسماعيل صدر و شيخالشريعه اصفهاني که چندان با مشروطه همنوايي نداشتند نيز آمادة حرکت به اردوي کاظميه شوند.
4ــ تلگرافي توسط آقايان محمدحسين حايري مازندراني، ملا عبدالله مازندراني، آخوند خراساني و سيد اسماعيل صدر با مضمون ذيل به خليفة عثماني فرستاده شد: «به سبب هجومي که از هر طرف بر اسلام شده... ماها به صفت رياست مذهبيه بر هشتاد ميليون نفوس جعفري که در ايران و هندوستان و ساير نقاط است، متفقاً وجوب هجوم جهادي و دفاعي را حکم نموديم و بر عموم مسلمين تجزيه اراقه دماء اسلام و صيانت دين محمد(ص) فرض عين است و به خاک پاي پادشاه... اعلام مينماييم که دريغ نفرمايند از دادن لواء الحمد نبوي (ص) به مسلمانان که از اقطار عالم براي دفاع جمع خواهند شد... استرحام ميشود که به مقتضاي شريعت و شأن خلافت فرمان بفرمایيد».[83]
5ــ آقايان شيخالشريعه، حايري مازندراني، ملا عبدالله مازندراني، خراساني و صدر تلگرافی با مضمون ذيل به مطبوعات استانبول ارسال کردند: «در عليّه انجمن سعادت ايرانيان، جريدة شمس، يني، اقدام، طنين، ترجمان، جمعيت، ژون ترک، علمدار، العدل، الحضاره، مدير آژانس عثماني... مسلک استيلاکارانه و حريصانه که ايتاليا و روس در ويران نمودن طرابلس و ايران و استعباد و اذلال مسلمانان و ضبط اراضي مقدسه و اسلام تعقيب مينمايند، بر همه کس آشکار شده است... اگر خداي نکرده استقلال و شرافت قوميت و ملّيت ايران دچار محو و اضمحلال شود، ضربۀ مهلکي بر عالم اسلاميت خواهد بود. اين دو دولت بدخواه در مقام تقطيع ممالک اسلامي هستند... بنابراين ما که علماي اسلاميه هستيم... محض استخلاص ايران و محافظۀ حقيقت ديانت و شرافت ملّيّه اسلاميه به عموم مسلمانان ايران حکم وجوب دفاع اعلان، و به واسطۀ جرايد ملّيّۀ شما به عموم مسلمانان کرۀ ارض ابلاغ و بيان مينماييم که مسلمانان بدانند که ما... به ريختن آخرين قطرۀ خون خود در مقام حفظ اسلام و وطن اسلامي حاضر هستيم».[84]
6ــ تلگرافي توسط آقايان ملاعبدالله مازندراني، شيخ الشريعه، حايري مازندراني، صدر و محمدتقي حايري شيرازي به عموم علما و بزرگان هندوستان به مضمون ذيل ارسال شد: «امروز از آن همه دول مستقلة اسلاميه، باقي نمانده مگر دولت عليّتين عثماني و ايراني... از طرفي، مسلمانان طرابلس غرب گرفتار پنجۀ ظلم و تعديات ايتاليا شده و زنان و اطفال و اموال آنها در معرض قتل و غارتاند و از طرف ديگر، روس ضعفا و عجزۀ تبريز را هدف گلولة توپ نموده، بزرگان و اکابر را به دار ميکشد... نظر به... مشاهدۀ اينگونه تهاجمات کفار، ما خدام شرع انور به موجب مسئوليت ديني و وظيفۀ اسلامي با تمام علمای اعلام از نجف و کربلا و سامراء در کاظمين مجتمع [شده] که شايد در اين موقع پرخطر چاره براي خلاصي مسلمين از چنگال ظلم و تعدي اجانب بنماييم. مسلمانان اقطار عالم، که در تحت حکومت و استيلای اجانب هستند، اگر نميتوانند معاونت جاني از برادران خود نمايند، از طرف ديگر، ميتوانند مساعدت و همراهي نمود[ه] و بهواسطۀ اظهار تنفّر و عدم رضايت از اعمال ظالمانة روس خاطر دولت متبوعه خود را متوجه داشته با کمال جديت به کلمۀ واحده رفع تعديات و مداخلات استقلالشکنانۀ روس در ايران را بخواهند... يا للمسلمين اين گفتوگوي اشتراط و استبداد نيست، اين امر دين و اسلاميت است. امروز، روز اتفاق و کار است نه روز تهاون و تقاعد. امروز کلمۀ جامعۀ اسلاميت در مخاطرۀ عظيمه و نواميس شرع اطهر مقدس احمدي(ص) در معرض زوال و اضمحلال است».[85]
7ــ سيد محمدکاظم يزدي نيز، که در اين حرکت، چندان با اردوي کاظميه همگام نبود،[86] پس از ارتحال آخوند خراساني، بيانيۀ جهاديۀ ذيل را صادر کرد: «بر عموم مسلمانان، اعم از عرب و عجم، واجب است تا براي بيرون راندن کفر از سرزمينهاي اسلامي آماده جهاد شوند و از بذل جان و مال خود در فراهم آوردن عواملي که ميتواند سپاهيان روس و انگليس را از شمال و جنوب ايران... بيرون راند، دريغ نورزند». البته، پيش از اين نيز، آيات عظام، خراساني، صدر، اصفهاني و مازندراني بيانيهاي داده بودند که در آن آمده بود: «آنان بايد اين نهضت و خيزش در برابر تجاوزکاران را جهادي در راه خدا و بهسان نبرد بدر و حنين به حساب آورند».[87]
8ــ ادعا ميشود که علماي اردوي کاظميه فقط قصد فشار سياسي به بيگانگان را داشتند و نه اعلام جهاد عملي را،[88] اما بهرغم اين، دولت ايران از ترس اينکه نکند اعلام جهاد داده شود، توسط وثوقالدوله، وزير امورخارجه، به تاريخ 6 ربيعالثاني 1330.ق طي تلگرافي، ضمن تشريح شرايط ايران، از علماي اردوي کاظميه خواست که به «مراکز سابقه» بازگردند. هيئت منتخبة علماي اردوي کاظميه، پس از تشکيل جلسه، بهرغم تقاضاهاي مکرر علماي جنوب ايران و نيز تودۀ مردم ايران، مبني بر اعلام جهاد و حرکت به سوي ايران، پس از سه ماه توقف در اردوگاه کاظميه، حکم به مراجعت دادند.
در پايان، نکتۀ مهم دراينباره اين است که در تاريخنگاري معاصر ما، از سر غفلت يا تغافل، به هنگام ترسيم فضاي اولتيماتوم روس، دربارة تلاش عالمان ديني براي حل اين قضيه کمتر صحبت به ميان آمده است؛ بهطور مثال ميتوان به روزنامۀ حبلالمتين اشاره کرد؛ شمارههاي اين روزنامه در سالهاي مقارن با 1330.ق عمدتاً به مسئلۀ تجاوز بيگانگان به کشورهاي اسلامي، بهويژه تجاوزات روس و انگليس به ايران، اختصاص يافته است. از جمله حملۀ روسها به مشهد انعکاس بسيار زيادي در اين روزنامه داشته، بااينهمه، در هيچ يک از شمارههاي آن مطلبي دربارة نهضت علماي عتبات و اقدامات آنان در برابر حوادث و رويدادهاي ايران ذکر نشده است. نيز ميتوان به يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري،[89] ملازم خاص ثقهالاسلام تبريزي، اشاره کرد که هرچند مطالب ارزشمندي دربارة تجاوزات روسها در آذربايجان، وحشيگريهاي صمدخان، طرز اعدام ثقهالاسلام و... ديگر آورده، هيچ اشارهاي به عکسالعمل علماي عتبات، بهويژه علماي مجتمع در اردوي کاظميه، نکرده است.[90]
عکسالعمل علماي ايران نسبت به اولتيماتوم روس
آنچنانکه کسروي و آبراهاميان نوشتهاند، مردم ايران پس از قضية اولتيماتوم روس نسبت به کالاهاي روس و انگليس، بيمهري نشان دادند، در تهران، جوانان و شاگردان دبستانها در خيابانها میگرديدند، مغازه و دکانها را از خريد و فروش کالاي روسي بازميداشتند و هرگاه يکي گوش نميداد، شيشههاي مغازه و دکانش را ميشکستند. ضاربان ناشناس يكي از تاجران بزرگ را، كه نمايندۀ منافع روس بود، كشتند. در فارس، مردم به بانک ريختند، عوض کردن اسکناسها را خواستند و کار را بر بانک سخت ساختند و نيز از فروش مواد غذايي به نيروهاي انگليسي خودداري كردند. در تبريز، زدوخوردي بين سربازان روس و مأموران محل به خودكشي نايب والي و اعدام 44 تن از ياوران انقلاب مشروطه انجاميد. کسانی که عادت به چاي خوردن داشتند، چون قند و چاي از خاک روس به ايران ميآمد، چاي را ترک کردند و از شدت فشار مالي که به آنها آمد، حاضر شدند به جاي چراغ نفتي شمع روشن کنند. «ترامواي تهران، که از يک شرکت بلژيکي بود، مردم چون چندان جدايي ميانۀ روسيان با ديگر اروپاييان نمينهادند، از آن نيز پرهيز ميجستند و چندين روز تراموايها همه تهي آمد و شد ميکرد.»[91] در چنين وضعی، علماي ايران براي حل اين معضل، اقدامات ذيل را انجام دادند:
1ــ علماي ايران به دو گروه تقسيم شدند: گروه نخست ــ که بيشتر مقيم مرکز بودند ــ به همکاري نزديک با دولت مرکزي قائل، و به دنبال شيوهاي سياسي و مسالمتآميز براي حل مسئلۀ اشغال ايران بود. از جمله کوششهاي مهمي که اين گروه در اين زمينه انجام داد يکي تقاضاهاي مکرر از آيتالله ميرزا ابراهيم محلاتي، مجتهد مقيم شيراز، برای صدور فتواي ترک تحريم امتعة بيگانه بود که با پاسخ مثبت او مواجه شدند، و ديگر، ارسال تلگرافهاي متعدد به علماي مجتمع در کاظمين برای جلوگيري از عزيمت آنان به ايران. گروه دوم ــ که بيشتر، علماي جنوب ايران بودند ــ تنها راه حل پايان دادن به اشغال ايران را جهاد و جنگ ميدانستند. ازهمينرو، خواستار عزيمت علماي عتبات به ايران براي رهبري جهاد بودند. در يکي از تلگرافهاي آنان خطاب به علماي مجتمع در کاظمين چنين آمده بود: «تکليف امروزه اَعلام [اينکه] دولتيان را از اين مملکت حاليه ــ که مخالفت با ملّت و سازش با اجانب، به اسم پُليتيک و مقتضيات است ــ منصرف و به سوء عاقبت و اضمحلال مملکت متّنبه فرموده... عشاير بوشهر الي شيراز مستعد دفاع، و مترصد اوامر مطاعه هستند».[92]
2ــ در تاريخ 19 ذيحجه 1329.ق، يعني دوازده روز پس از اولتيماتوم دوم روس به ايران و دو روز قبل از ارتحال آخوند خراساني، آيتالله آقا ميرزا ابراهيم محلاتي (مقيم شيراز) فتواي تحريم امتعة روس و انگليس را صادر کرد. البته، نظر به پيشنهادات علماي مرکز و احراز موافقت علماي عتبات، و نيز نظر به رفع محذورات اوليه، وي در تاريخ 12 ربيعالاول 1330.ق طي حکمی رفع تحريم امتعة انگليس و روس را صادر کرد.
3ــ اساس اطميناني که علماي اردوي کاظميه به وقايع ايران پيدا ميکردند، بيشازآنکه معلول گزارشهای رجال سياسي (مجلسيان و درباريان) به آنها باشد، ناشي از اطلاعرساني و مکاتباتي است که علماي مقيم ايران با آنها داشتند؛ بهطور مثال ميتوان به نامهاي که علماي اردوي کاظميه برای ميرزا ابراهيم محلاتي (مقيم شيراز) و آقانجفي اصفهاني نوشته و از آنها تقاضاي «گزارش وضعيت مداخلات روس در ايران و کيفيت موضعگيري دولت در قبال آنها» را کرده،[93] يا به نامهاي که عدهای از علماي تهران به اردوي کاظميه نوشته و در آن اشغال مشهد به دست روسها و وضعيت ضعيف دولت در برابر آنها را گزارش دادهاند،[94] اشاره کرد. اتفاقاً بر اساس همين گزارش است که علماي اردوي کاظميه به همۀ علما، مردم و عشاير ايراني توصيه کردند با دولت همراهی کنند و اختلاف و نفاق را کنار گذارند. در اين نامه آمده است: «اولياي امور مشغول اصلاحات به تماميت هستند، وضع حاليه بد نيست. استقلال مملکت موقوف به اتفاق اهالي و اطاعت مراکز و تقويت دولت است. اگر به اقتدار دولت افزوده نشود و مثل سابق هر شخصي به خيال خود حرکت کند، تحقيقاً استقلال مملکت رفته است. لازم است تلگرافات به سرحدّ از طرف حضرات آياتالله به تمام ولايات ايران بشود که نتيجة اختلافات مشهود شد که جز اضمحلال مملکت و سلب امنيت از عموم نتيجه نداشت. لازم است... در هر امري رجوع به مرکز شود و به رأي خود کاري نکنند». درهرحال، اگر موقعيتشناسي صحيح علماي ايران نبود، طبيعتاً حرکت علماي اردوي کاظميه نيز، که بر اساس گزارشات علماي ايران انجام میگردید، به درستي مديريت نميشد.
پینوشتها:
* رئیس موسسۀ مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح.
[1]ــ براي اطلاع از متن و مفاد این قرارداد رک: محمدتقی لسانالملک سپهر، ناسخالتواريخ (تاریخ قاجاریه)، ج 1، به اهتمام جمشید کیانفر، تهران: اساطیر، چ1، 1377، صص 399 ــ 393
[2]ــ اقتباس از: موسي نجفي و موسي فقيهحقاني، تاريخ تحولات سياسي ايران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر، چ 2، 1381، صص 88، 90، 100 و 104
[3]ــ ر.ک: خواندنيها، س 16، ش 65، ص 23
[4]ــ براي اطلاع بيشتر، رک: ابوالفضل شکوری، سيره صالحان، قم: شکوری، ج 1، 1374، صص 32 ــ 31
[5]ــ در خصوص انگيزۀ صدور فتوا از نظر حامد الگار رک: حامد آلگار، دين و دولت در ايران، (نقش علما در دوره قاجار)، تهران: توس، چ1، 1356، صص 115 ــ 114
[6]ــ آلگار به نقل از ج. ولف در کتاب «تحقيقات و بحثهاي مفصل تبليغي ميان يهوديان، مسلمانان و فرقههاي ديگر»، ص 45، نوشته است: «بعدها فتحعليشاه با مكنيل درد دل كرد كه ’من نميخواستم با روسيه بجنگم، ملاها مرا به جنگ واداشتند‘». رک: حامد آلگار، همان، ص129
[7]ــ ناسخ التواريخ، صدور اعلان جهاد را در تاريخ 1223.ق اندكي پس از ورود جونز به تهران ميداند، منتظم ناصري تاريخ 1224.ق، مآثر سلطانيه تاريخ 1228.ق و روضه الصفاي ناصري، هيچ تاريخي ارائه نكرده است. نقل از: حامد آلگار، همان، ص 114
[8]ــ رسالة جهاديه در سال 1233.ق براي نخستينبار به چاپ رسيد. اين رساله نخستين اثر چاپي در ايران محسوب ميشود که به همّت زينالعابدين تبريزي در شهر تبريز چاپ شد. رسالۀ جهاديه براي بار دوم در 1234.ق به چاپ رسيد که نخستين کتاب چاپ دوم در تاريخ چاپ ايران به حساب ميآيد.
[9]ــ محمدتقی لسانالملک سپهر، همان، ج 1، ص 181
[10]ــ عبدالهادي حايري، نخستين روياروييهاي انديشهگران ايران با دو رويه تمدن و بورژوازي غرب، تهران: اميركبير، چ 3، 1378، ص 376
[11]ــ بعضي از علماي بزرگ حاضر در چمن سلطانيه عبارتاند از: آقا سيد محمد اصفهاني معروف به مجاهد، ملا محمدجعفر استرآبادي، آقا سيد نصرالله استرابادي، حاجي سيد محمدتقي قزويني، آقا سيد عزيزالله طالش، حاجي ملا احمد نراقي كاشاني، حاجي ملا عبدالوهاب قزويني، حاجي ملا محمد نراقي پسر ملا احمد نراقي.
[12]ــ لسانالملک سپهر نوشته است: «سفير روس خواست تا مجتهدين را ديدار کند، بلکه ايشان را از انديشة جدال فرود آورد و خويشتن بر گردن نهد که دست روسيان را از حدود ايران بازدارد. مجتهدان در پاسخ گفتند که: شريعت ما با کفار از در مهر و حفاوت سخن کردن گناهي بزرگ باشد. اگرچه روسيان از حدود ايران بيرون شوند هم جهاد با ايشان را واجب دانيم». محمدتقی لسانالملک سپهر، همان، ج 1، ص 366
[13]ــ به عنوان مثال، از ميان اين رسالهها ميتوان به رسالۀ «العباسيه الحداد في جهاد اهل الشرك و الالحاد» (1230.ق/1815.م) و نیز رسالۀ يكي ديگر از علما به نام حاج مير محمدحسين بن عبدالباقي (مرگ 1231.ق/1816.م)، که به فارسي و به شيوة پرسش و پاسخ نگاشته شده است، اشاره كرد.
[14]ــ عبدالهادی حایری، همان، صص 378 ــ 377
[15]ــ در نهايت، شيخ جعفر كاشفالغطاء در رجب 1228.ق در شهر نجف درگذشت و در يكي از حجرههاي مدرسهاي كه بنا كرده بود دفن شد.
[16]ــ رک: محمدحسن رجبي، علماي مجاهد، تهران: مركز اسناد انقلاب، 1382، صص 383 ــ 381؛ موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، همان، صص 102 ــ 101
[17]ــ شيخ جعفر نجفي کاشفالغطاء، کشفالغطاء، ص 394، نقل از: غلامحسين زرگرينژاد (به كوشش)، رسائل مشروطيت، تهران: كوير، چ 2، 1377، ص 65
[18]ــ محمدحسن رجبی، همان، ص 426
[19]ــ محمدتقی لسانالملک سپهر، همان، ج 1، صص 364 ــ 363
[20]ــ محمدحسن رجبی، همان، ص 427
[21]ــ محمدتقی لسانالملک سپهر، همان، ج 1، ص 374
[22]ــ حسين آذر، تاريخ جنگهاي ايران و روس، تهران: اميرهوشنگ آذر، 1369، صص 233 ــ 232، 251 ــ 250 (با تلخيص و تغيير و تصرف).
[23]ــ براي اطلاع از «زمينهها و علل سياسي تحميل قراردادهاي استعماري بر ايران»، رک: سجاد راعي گلوجه، قاجاريه، انگلستان و قراردادهاي استعماري، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1380، صص 34ــ15
[24]ــ يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمۀ كاظم فيروزمند و همكاران، تهران: مركز، چ 3، 1379، ص 65
[25]ــ علياصغر شميم، ايران در دوره سلطنت قاجار، تهران: مدبر، چ 7، 1375، ص 105
[26]ــ همانجا.
[27]ــ براي اطلاع تفصيلي از ماهيت نهضت ميرزا مسيح مجتهد تهراني و جايگاه محوري آن در تاريخ معاصر ايران، رک: ابوالفضل شکوری، همان، صص 74 ــ 23
[28]ــ سيد جلالالدين مدني، تاريخ سياسي معاصر ايران، قم: جامعه مدرسين، چ 9، 1378، ج 1، صص 42 ــ 41
[29]ــ یرواند آبراهامیان، همان، ص 106
[30]ــ بعضي از منابع مستشرقان، علاوه بر تحريف محتوا و چگونگي اين واقعه، آمار كشتههاي اين واقعه را هشتاد نفر معرفي كردهاند! همان، ص66
[31]ــ همان، صص 66 ــ 65
[32]ــ دربارة اهميت اصفهان در تاريخ معاصر ایران رک: حامد آلگار، همان، صص 82 ــ 81
[33]ــ براي اطلاع تفصيلي از نقش آغازگر آقانجفي اصفهان در نهضت تنباکو، رک: شيخ حسن اصفهاني كربلايي، تاريخ دخانيه يا تاريخ وقايع تحريم تنباكو، به كوشش رسول جعفريان، قم: الهادي، چ1، 1377، صص 124 ــ 122
[34]ــ موسي نجفي، حكم نافذ آقانجفي، قم: دفتر اسلامي، چ 1، 1371، ص 110
[35]ــ همان، صص 110 ــ 108
[36]ــ قراردادهاي استعماري 1901، 1905 و 1907 در زمان رياست آقانجفي بر حوزۀ اصفهان از جانب استعمارگران و دولت استبدادي وقت بر ايران تحميل شده است. رک: موسی نجفی و موسی فقیه حقانی، همان، صص 226 ــ 222
[37]ــ روزنامه جهاد اکبر، سنه 1325.ق، ش 42، نقل از موسی نجفی، همان، ص 111
[38]ــ روزنامه انجمن مقدس ملي اصفهان، 4 صفر، سنه 1325.ق، نقل از: موسي نجفي، انديشه سياسي و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله اصفهاني، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، چ 3، 1378، صص 14 ــ 13
[39]ــ رک: موسی نجفی، حکم نافذ آقانجفي، همان، صص119 ــ 113
[40]ــ آزادي حق و عدالت، گفتگوي اسماعيل خويي با احسان نراقي، صص 205 ــ 200، نقل از: علي ابوالحسني (منذر)، كارنامه شيخ فضلالله نوري، تهران، عبرت، چ 1، 1380، صص 76 ــ 75
[41]ــ يکي از محققان تاريخ معاصر نوشته است: «عمدهترين وجه اختلاف همين امر بود؛ کانون تحليل و نقطه عزيمت شيخ در تبيين مشروطه به عنوان نمادي از فرهنگ جديد غرب، مقوله شرع بود و امور قانونگذاري و سياست متداوله را تحت آن امر ميسر و ممکن ميديد». حسين آباديان، بحران مشروطيت در ايران، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1383، ص 57
[42]ــ براي اطلاع از این شرايط و پيامدهاي پذيرش آنها، رک: حسین آبادیان، همان، صص 452 ــ 451
[43]ــ فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران (مجلس اول و بحران آزادي)، ج 2، تهران: روشنگران، بيتا، ص 436
[44]ــ رک: حسین آبادیان، همان، ص 454؛ احمد کسروی، تاريخ مشروطه ايران، تهران: اميركبير، چ 19، 1378، صص 182ــ 180؛ ادوارد براون يکي از علتهاي به تعويق افتادن تأسيس بانک ملّي را در اين ميداند: «اگرچه زنان، مردان و کودکان فقير، تحت تأثير کلام سيد جمالالدين و ساير وعاظ، حاضر به تقديم اندوختههاي اندک خود براي رفع اين نياز ملّي شدند، اما بزرگان و ثروتمندان از خود بيميلي نشان دادند. احساس همدردي پارسيان يا زرتشتيان ثروتمند بمبئي که ممکن بود هم قادر و هم مايل به مساعدت مؤثر باشند، بدبختانه با قتل بيرحمانه و بيسبب يکي از همکيشان آنان در يزد به نام ارباب پرويز در 12 فوريه، از بين برده شد و گرچه مطبوعات و اکثر مردم ايران، از جمله علماي اسلام، از اين امر اظهار تأسف کردند، ولي تأثير بدي در جامعۀ زرتشتيان بر جاي نهاد». ادوارد براون، انقلاب مشروطيت ايران، تهران: كوير، چ 2، 1380، ص 142
[45]ــ احمد کسروی، همان، ص 182
[46]ــ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران: علمی، چ 4، ص 1373، ج 2، ص 403
[47]ــ سيد محمد تقي آيتاللهي، ولايت فقيه زير بناي مشروطه مشروعه، تهران: اميركبير، 1363، بخش ضمائم، صص 177 ــ 174، نقل از: موسي نجفي، متون، مباني و تكوين انديشه تحريم در تاريخ سياسي ايران، مشهد: آستان قدس، 1371، صص 57 ــ56
[48]ــ دكتر سيد جلال گوشه دربارۀ این مسئله آورده است که «فترت بعد از مشروطيت صغير، به وسيلۀ اشغال تهران و خلع محمدعليميرزا پايان مييابد و مشروطيت دوم به پيشاهنگي همانهايي كه مرده يا زندۀ آنها را خوب شناختهايم، تجديد ميشود. در اين موقع به شيخ اطلاع ميدهند كه نقشۀ قتل شما در بين است، فكري بكنيد! و حتي پيشنهاد رفتن به سفارت اسلامي عثماني به ايشان ميشود. وي ميگويد: من شاخص مذهب شيعه هستم، براي حفظ جان خود چنين كاري نميكنم. با فاصلهاي، گيلدن بُرانس، رئيس ادارۀ سياسي سفارت روس، با يك سيني نقره كه در آن بيرق امپراتوري روسيه بوده است، به منزل شيخ ميآيند و بيرق را از طرف امپراتور روس بر او عرضه ميدارند كه آن را نصب كند و در امان بماند. شيخ خشونت نميكند و مراسم نزاكت را رعايت ميكند، ولي ميگويد: ما بين خودمان اختلافاتي داريم، پيغمبر اسلام راضي نميشود كه من براي حفظ جان خود اين تقاضا را اجابت كنم. سلام برسانيد، خيلي ممنونم!» علي ابوالحسني (منذر)، آخرين آواز قو، تهران: عبرت، 1380، صص 62 ــ 61
[49]ــ علی ابوالحسنی (منذر)، ديدهبان بيدار، تهران: عبرت، 1380، ص 59
[50]ــ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، تهران: جاويدان، چ 3، 1363، ج 1، صص 273 ــ 272
[51]ــ يکي از محققان تاريخ معاصر در تحليل اينکه چرا روسها درصدد بودند به شيخ شهيد پناه دهند، نوشته است: «ناگفته پيداست كه روسها نميخواستند بهاصطلاح قُربه إلي الله! جان شيخ را در آن وانفسا حفظ كنند، بلكه غرضشان از اين پيشنهاد صرفاً دستيابي به مطامع سياسي خويش بود. آنان ميديدند كه در كشاكش مشروطه، عوامل انگلستان، بازي را به مقدار زيادي از آنها بردهاند و لذا در جنگِ قدرتي كه با انگليسيها در ايران داشتند، وزنههاي شاخص و قوي ضد انگليسي همچون شيخ شهيد (كه حضور پرقدرتشان در عرصۀ اجتماع و سياست ايران، موازنۀ قوا را به زيان بريتانيا بر هم ميزد و عرصه را بر تُركتازي مطلق يپرمها و تقيزادهها و حسنقليخان نوابها تنگ ميساخت) بالملازمه به سود روسهاي بازيخورده و نيمهمغلوب بود. خاصهآنكه پيشبيني ميشد كه بامداد نوشين مشروطيت خيلي زود خماري در پي خواهد داشت و گرگ و ميشِ صبح مشروطه، سريعاً، جاي خود را به طلوع خورشيد حقيقت و تنبّه غافلان و رسوايي غوغاگران خواهد داد و در نتيجه، اتحاد صوري و موقت اوليه (بين مشروطهچيان فاتح) بدل به تفرقه و اختلاف خواهد شد و از ميانۀ آشوب، مجدداً آفتاب شيخ شهيد سر به تابش بر خواهد داشت. رمز اينكه روسها جان محمدعليشاه را نجات دادند و حقوق گزافي را نيز براي وي (به عنوان مقرري ماهيانه) بريده و مشروطهچيان را وادار به پرداخت آن كردند و بعد هم او را به روسيه بردند، همين بود كه ميخواستند در كشاكشهاي بعدي خويش با حريف لندني، از وي به صورت سنگِ بزرگي در ترازوي سياست خارجي خود در ايران، بهره جويند، لذا با اين انگيزه به سراغ شيخ هم آمدند، اما شيخ ــ كه پرواي حفظ آبروي اسلام را داشت ــ دست رد به سينۀ آنان زده و فرمود: اسلام، زير بيرق كفر نخواهد رفت!» علی ابوالحسنی (منذر)، آخرين آواز قو، همان، صص 59 ــ 58 [52]ــ مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، تهران: زوار، چ 5، 1378، ص 104
[53]ــ محمد ترکمان، مکتوبات، اعلاميهها،... و چند گزارش پيرامون نقش شيخ فضلالله نوري در مشروطيت، تهران: رسا، 1363، ج 2، صص 363 ــ 362
[54]ــ فريدون آدميت، اميركبير و ايران، تهران: خوارزمي، چ 8، 1378، ص 462
[55]ــ احمد كسروي، تاريخ هيجدهساله آذربايجان، تهران: اميركبير، چ 10، 1371، ص 120
[56]ــ علی ابوالحسنی (منذر)، کارنامه شيخ فضلالله نوري، همان، صص 130 ــ 129
[57]ــ ناظمالاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، تهران: اميركبير، چ 7، 1384، بخش دوم، ج 4، همان، ص276
[58]ــ احتشامالسلطنه، خاطرات احتشامالسلطنه، به كوشش سيد محمدمهدي موسوي، تهران: زوار، 1366، صص 678 ــ 677
[59]ــ حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، تهران: ابنسینا، 1353، ج 2، ص 525
[60]ــ ايرج افشار (به کوشش)، اوراق تازهياب مشروطيت و نقش تقيزاده، تهران: جاويدان، 1359، ص 37
[61]ــ اين کميسيون ساليانه يکصدهزار تومان براي محمدعليشاه و خانوادۀ وي به عنوان حقوق و مستمري مادامالعمر تعيين کرد و در عوض، جواهرات سلطنتي و املاکش را به دولت واگذارد.
[62]ــ رک: ادوارد براون، همان، صص 313 ــ 311؛ باقر عاقلي، روزشمار تاريخ ايران از مشروطه تا انقلاب اسلامي، ج 1 ــ 2، تهران: نامک، 1384، صص 78 ــ 63
[63]ــ اين فرقه که بيشتر جانبدار اشراف زميندار و طبقۀ متوسط سنتي بود، توسط سيد عبدالله بهبهاني، سيد محمد طباطبايي، سپهدار سركردة خطّة شمال و شازده عبدالحسينميرزا بزرگ خاندان اشرافي فرمانفرما و داماد مظفرالدينشاه رهبري ميشد و به گفتة كاردار انگليس، ملکزاده، در بين روحانيان، تجار و پيشهوران قدرت داشت. یرواند آبراهامیان، همان، صص 96 ــ 95
[64]ــ رهبران دموكراتها ــ تقيزاده و محمد تربيت از گنجينة فنون در تبريز، سليمان اسكندري و محمدرضا مساوات از كميتة انقلابي در تهران، و حسينقليخان نواب از ياران سابق ملكمخان در لندن و احتمالاً عضو مخفي جامع آدميت در تهران ــ بازماندگان انجمنهاي راديكال پيش از 1285.ش و نوعاً از نواحي شمال بودند. در خارج از پارلمان، حزب دموكرات را در اصل حيدرخان و محمدامين رسولزاده رهبري ميكردند. حيدرخان، كه بعدها دبير اول حزب كمونيست ايران شد، چون نميتوانست فارسي را سليس صحبت كند، نتوانست وكيل مجلس شود. رسولزاده، كه پس از انقلاب روسيه يكي از رهبران منشويك در باكو شد، از قفقاز براي شركت در جنگ داخلي آمده بود. او روزنامهاي با عنوان «ايران نو» به راه انداخت كه ارگان حزب بود و خیلی زود بيشترين تيراژ را در بين مطبوعات تهران بهدست آورد. همان، صص 95 ــ 93
[65]ــ همان، صص 93 ــ 92
[66]ــ يرواند آبراهاميان موارد مداخلة شوستر در امور روسيه را چنين برشمرده است: «شوستر، مأموران بلژيكي گمركات را، كه از حمايت روسيه برخوردار بودند بازجويي كرد، نيروي ويژهاي براي جمعآوري ماليات در سراسر كشور حتي در ايالات شمالي ترتيب داد، و اموال شاهزادهاي را كه حكومت مركزي خائنش ميدانست، اما خود وي مدعي تابعيت روسيه بود مصادره كرد. اين عمل، به گفتۀ كاردار انگليس، ’كاسۀ خشم‘ تزار را لبريز كرد». همان، ص98
[67]ــ اين زنان، نوعاً از اقليتهاي مذهبي بودند.
[68]ــ رک: حسین آبادیان، همان، صص 418 ــ 417
[69]ــ احمد کسروی، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، همان، بخش اول، صص 237 ــ 236
[70]ــ البته اين سياست رسمي انگليس بود، درحاليکه سياست غيررسمي ــ که نوعاً وابسته به شرکتهاي فراملّي بود ــ تلاش ميکرد ملّت و دولت ايران را به جنگ با روس ترغيب کند. نمايندگان اين سياست در ايران از جمله اسمارت، چرچيل، نورمن، استوکس و... بودند که با اقليت دموکرات مجلس ارتباط برقرار مینمودند و آنها را به سياست خود متمايل ميکردند. رک: حسین آبادیان، همان، صص 471 و 424
[71]ــ احمد کسروي، تاریخ هیجدهسالۀ آذربایجان، همان، بخش اول، صص 241 و 245
[72]ــ حسین آبادیان، همان، صص 420 ــ 418
[73]ــ دو سال قبل از اين واقعه (يعني در 19 جمادي الثاني 1327.ق) روسها دو سه هزار نفر از سربازان خود را (با توافق انگليس) وارد بندر انزلي کردند و از اواسط جماديالثاني 1328.ق به عمليات تجاوزکارانه در تبريز دست زدند. به دنبال روسها، بعد از چندي، قواي انگليس نيز وارد بوشهر شد و بندرهاي عباس، لنگه و تعدادي از ديگر بنادر خليج فارس را تصرف کرد.
[74]ــ براي اطلاع تفصيلي از اسناد اين هجوم، رک: الهه محبوب فريماني، اسناد حضور دولتهاي بيگانه در شرق ايران، مشهد: آستان قدس رضوي، 1382، صص 101 ــ 98
[75]ــ رک: مطلب نصرالله صالحي در مقدمۀ کتاب: سيد حسن نظامالدينزاده، هجوم روس و اقدامات رؤساي دين براي حفظ ايران، به كوشش نصرالله صالحي، تهران: شيرازه، 1377، صص4 ــ 3
[76]ــ وثوقالدوله پيشنهاد كرد مجلس منحل شود؛ زيرا مانع پيشرفت دولت در سياست خارجي و داخلي شده است. کسي با او مخالفت نکرد، پس نایبالسلطنه بلافاصله طي حکمي مجلس را منحل اعلام کرد. يپرمخان، رئيس کل نظميه، مجلس را تصرف کرد و نمايندگان را از آنجا اخراج نمود. حسین آبادیان، همان، ص432
[77]ــ عبدالحسين مجيد کفايي، مرگي در نور، تهران: زوار، 1359، صص 248 ــ 247
[78]ــ همان، ص 252؛ آقانجفي قوچاني (آيتالله)، برگي ازتاريخ معاصر (حيات الاسلام في احوال آيۀ الملک العلام)، تصحيح ر. ع. شاکري، تهران: هفت، 1378، ص 69
[79]ــ آقانجفي قوچاني، سياحت شرق، تصحيح ر. ع. شاکري، تهران: اميرکبير، 1362، ص 479
[80]ــ بعضي از علماي بزرگي که بعداً در اين اردوگاه تجمع کردند عبارتاند از: آيات عظام ملا عبدالله مازندراني، شيخالشريعه اصفهاني، سيد مصطفي کاشاني، سيد اسماعيل صدر، محمدتقي شيرازي، ميرزا مهدي خراساني (آيتالله زاده)، آقا ضياء عراقي، سيد ابوالحسن اصفهاني، مهدي خالصي، ميرزا حسين ناييني.
[81]ــ ماهيت اين مهاجرت را فقط علما میدانستند و نه مردم؛ که يک حرکت سياسي است و نه جهاد.
[82]ــ آيتالله نجفي قوچاني در سبب مرگ آخوند نوشته است: «غالب اطبا و حدس غالب ناس بر اين بود که آن بزرگوار را مسموم نمودهاند و از بعضي قرائن حدس زده ميشد که در کربلا در عرفه که مشرف شده بود مسمومش نمودند؛ چون بعد از مراجعت از کربلا فيالجمله ضعفي بر آن بزرگوار مستولي ميشد و خودش هم گاهي ميفرمود که من خودم را مزاجاً غيرسابق احساس ميکنم... در سبب فوت آن جناب، بنده [مثل احمد کسروي، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، همان، بخش اول، ص 247] حدس قوي دارم که تراکم غصه و حزن بود از اهتمام و جديت کفر در اضمحلال ممالک اسلامي که مقدمۀ ذهاب اسلام است... ازاينرو، نقل شده چند شبي حضرت آيتالله سحرها قرآن به سر ميگرفت و مرگ خود را از خدا ميخواست». آقانجفی قوچانی، برگي از تاريخ معاصر، همان، صص 131 ــ 130
سيد عليمحمد دولتآبادي (برادر يحيي دولتآبادي) نيز معتقد است که اگر آخوند مقتول شده باشد، به احتمال قوي با مباشرت ميرزا ابوالقاسم شيرواني، کارمند محلي روسها در نجف ــ که علناً عليه آخوند فعاليت ميکرد و از همين راه به مقام آگنتي رسيده بود ــ بوده است. حسین آبادیان، همان، ص428
سليم الحسني نيز نوشته است: «مرگ نابهنگام آخوند خراساني، اتهامهايي را متوجه روس و انگليس کرد؛ چرا که در واقع، رحلت او هدف مشترکي براي روسيه، انگليس و حتي حکومت ايران دربرداشت. آنچه ما را وادار ميکند تا ايران را نيز در شمار متهمان قرار دهيم، اين است که آخوند خراساني به دنبال ورود به ايران و بيرون راندن روسها، هدف ديگري را مطمح نظر داشت که همانا بازگرداندن مشروطيت به مسير صحيح آن، پس از اينکه در کژراهه قرار گرفته، بود. بر مبناي اين ديدگاه، چنين مينمايد که طرح آخوند خراساني، تهديدي يکسان عليه روسيه، بريتانيا و ايران بهشمار ميآمد، هرچندکه انگيزههاي سه گروه با يکديگر متفاوت است... . هيچ سند تاريخي آشکاري دربارۀ مرگ ناگهاني آخوند خراساني وجود ندارد که حاکي از آن باشد ارتحال وي طبيعي بوده و يا اينکه او را به قتل رساندهاند». سليم الحسني، نقش علماي شيعه در رويارويي با استعمار، ترجمۀ محمد باهر، صفاءالدين تبرائيان، تهران: مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378، صص 73 ــ 72
[83]ــ سیدحسن نظامالدینزاده، همان، ص 49
[84]ــ همان، ص 50
[85]ــ همان، صص 126 ــ 125
[86]ــ يک بار هم که سيد تصميم گرفت به اردوي کاظميه بپیوندند، ابوالقاسم شيرواني ــ ويسقنسول روس در بغداد ــ او را از اين کار منصرف نمود. همان، صص87ــ84
[87]ــ سلیم الحسنی، همان، صص 70 ــ 69؛ نويسنده ادعا نموده که سيد يزدي اين بيانيه را در فاصلة زماني ميان اولتيماتوم اول (24 ذيقعده 1329.ق) و اولتيماتوم دوم (7 ذيحجه 1329.ق)، يعني در تاريخ 5 ذيحجه 1329.ق، صادر کرده که قطعاً اشتباه است.
[88]ــ به نظر ميرسد اين استدلال و ادعاي آقاي نظامالدينزاده (از شاگردان آخوند و شرکتکنندگان در اردوي کاظميه) ــ و آقاي کسروي که مينويسد: «چنين گفتند که آمدن ما به کاظمين به آهنگ ايران نه از بهر آن بوده که ايرانيان را به جنگ روس برانگيزيم، بلکه براي اين بوده که آنان را به همدستي با يکديگر و فرمانبرداري با دولت برانگيزيم» ــ يک استدلال پسيني است؛ بدينمعنيکه چون پس از اتمام قضية اردوي کاظميه کتاب خود را نگاشته است، بيشتر، مهاجرت ننمودن علما به ايران و اعلان جهاد ندادن ایشان را توجيه کرده است تا تبيين تاريخي ــ علمي؛ بهويژهاينکه تمام استناد وي به آنچه دراينباره ادعا ميکند، گفتوگويي مبهم ميان دو شخص مجهول در منزل سيد اسماعيل صدر است. ميتوان گفت که قصد اولية علماي اعلام از اين حرکت، حقيقتاً مهاجرت بوده است، اما نظر به تلگرافهايي که هم از جانب مجلس شوراي ملّي و دربار سلطنتي و هم از جانب علماي مقيم پايتخت ايران بدانها ميرسيد و فضاي اجتماعي ــ سياسي ايران را براي آنها تبيين ميکرد، تصميم گرفتند مهاجرت نکنند و اعلان جهاد ندهند. رک: سیدحسن نظامالدینزاده، همان، ص 47؛ احمد کسروی، تاريخ هيجدهساله آذربايجان، همان، بخش اول، ص 501
[89]ــ رک: سیروس شکوهی (به کوشش)، يادداشتهاي ميرزا اسدالله ضميري، تبريز: ابن سينا، بي تا
[90]ــ مطلب نصرالله صالحي در مقدمه کتاب: سیدحسن نظامالدینزاده، همان، ص 13
[91]ــ رک: یرواند آبراهامیان، همان، ص 99؛ احمد کسروی، تاريخ هيجده ساله آذربايجان، همان، بخش اول، صص 242 ــ 241
[92]ــ محمد ترکمان، اسنادي درباره هجوم انگليس و روس به ايران (1287 ــ 1291 ش)، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي، 1370، ص 328
[93]ــ سیدحسن نظامالدینزاده، همان، صص 95 ــ 94
[94]ــ همان، ص 100