ميهمان ايراني مصر - ارزيابي نقش سيدجمالالدين اسدآبادي در مصر
ترجمه: محمد مروار
هرچند سيدجمالالدين اسدآبادي، به سال 1217.ش در اسدآباد همدان متولد شد اما پس از رسيدن به دوران نوجواني تقريبا مابقي عمرش را در هجرت و مسافرت سپري كرد. تحصيل در افغانستان و انتخاب لقب افغاني* براي او اين امتياز را داشت كه بعدها دولت ايران نتواند او را بهعنوان يك تبعه ايراني مجبور به بازگشت به ايران كند و بتواند در كشورهاي مختلف فعاليتهاي فرهنگي، علمي و سياسي خود را ادامه دهد. اما ورود سيدجمال به مصر، آغاز دوران مهمي از تاريخ بود. نهتنها تاريخ زندگاني شخصي او بلكه تاريخ معاصر ملتهاي مسلمان پس از اين ورود، طور ديگري رقم خورد. تبحر علمي، بهعلاوه شجاعت فكري و عملي، او را در موقعيتي قرارداد كه گويا بازماندگان امپراتوري عثماني و نخبگان مصر و ايران را تشنه حضور شخصيتي همچون او ميكرد و راه نفوذ فكري و سياسي او را باز مينمود. بيشترين و ماندگارترين تاثيرات فكري سيدجمال در مصر بروز كرد و بهويژه تاثير او بر انديشمندان و نخبگان مصري حتي تا جمال عبدالناصر هم تداوم يافت. مقاله زير نگاهي است به نقش و تاثير سيدجمال در مصر كه از سوي يك محقق غربي نگارش يافته است.
از زمان شكلگيري دين اسلام تا اوايل قرن 18.م، به اين آيين بهعنوان رهاييبخش جامعه شرقي نگاه ميشد.[ii] مسلمانان مهاجم، به حكومت يونان در مصر و سوريه پايان دادند و نقش يك مدافع موفق را در برابر صليبيون و مغولان بازي كردند. برخلاف اين توسعهطلبي اوليه، اسلام در مقابل تغييرات اجتماعي، سياسي و فرهنگي بسيار سازگار و انعطافپذير بوده است. اين ساختار، تا زماني كه درهاي اجتهاد[iii] باز بود، به شكلگيري يك جامعه ترقيخواه، آيندهنگر و تعقلگرا اجازه نمود داد. اما با هجوم غربِ توسعهيافته، يك بحران تازه امت[iv] [اسلامي] را احاطه كرد. غربِ مسيحي با اسلامي كه اكنون غيرفعال شده بود، روبرو گرديد. خرد انساني در اروپا به وسيلهاي انقلابي تبديل شده بود و براندازي حكومت جابرانه را درصورت اقدام آن به اعمال ناعادلانه، روا ميدانست. عصر روشنگري و انقلاب فرانسه پيشبيني يك جامعه پيشرفته را نويد ميداد اما جهان اسلام همچنان راكد و ايستا بود. آنچه درخصوص وضعيت پيشآمده بايد به اتخاذ تصميم و داوري ميپرداخت، اسلام بود كه بالاترين مرجع دولتي و نيز اجتماعي محسوب ميشد. درهاي اجتهاد همچنان بهطورمحكم بسته بود و اين درحالي بود كه سلطان و علما[v] قدرتمندانه حكومت را در اختيار داشتند. هنوز هم تنها بحران داخلي كه در دنياي اسلام احساس ميشد، توسعهطلبي غرب بود. از سال 1768 تا 1774.م، يعني در سالهاي جنگ ميان روسيه و عثماني، يك ناوگان روسي ــ يوناني در يونان و بيروت مستقر شد. معاهده صلح «كوجيك كاينارجي» يك شكست جدي براي امپراتوري عثماني به حساب ميآمد.[vi] بااينهمه، ضربه قطعي توسعه اروپا تنها در پايان سال 1798.م بود كه از سوي دنياي اسلام احساس شد؛ يعني زمانيكه ناپلئون بناپارت در مصر پياده شد، و بههمراه خود، نظريات انقلاب فرانسه را نيز به آنجا وارد ساخت.
ازآنجاكه مقابله با تهاجم غرب اولينبار و شايد هم به سختترين وجه، از سوي مصر رخ داد، كشور مصر به مركز اصلاحات عربي ــ اسلامي تبديل شد.[vii] در مدت سيصدسال حكومت عثماني، تغييرات اندكي در ساختار جامعه اسلامي روي داده بود، اما ورود ناپلئون، نياز آشكار به يك تحول را عملا نمايان ساخت. تعدي اروپائيان، جامعه اسلامي را تغيير داد، اما دكترين اسلامي همچنان بسته باقي ماند. به گفته نسيم رجوان، «يك شكاف بزرگ و فزاينده ميان واقعيت و آرمان بهوجود آمد كه وحدت سياسي موجود را برهم زد و جامعه خراب مصر را به بيثباتي و كشمكش پايدار تهديد ميكرد.»[viii]
اين وضعيت بيثبات ادامه داشت تااينكه جمالالدين افغاني [اسدآبادي] وارد قاهره شد. او با تشخيص شدت بحراني كه امت [اسلامي] با آن روبرو شده بود، [تفكر] سازگاري مدرنيسم با جهان اسلام را ترويج داد. درواقع براي اولينبار بود كه به مذهب امكان داده ميشد تا در برابر چالش برخاسته از ناحيه غرب پايداري كند. سيدجمال با رويكرد عقلي به اسلام، يعني بازكردن مجدد باب اجتهاد موافق بود. نفوذ افغاني فوقالعاده بود. او در كابل، بمبئي، استانبول، قاهره، تهران، لندن، پاريس و استراسبورگ فعاليت ميكرد.[ix] سالهاي بسيار پربار عمر سيدجمال در فاصله 1871ــ1879.م در قاهره سپري شد؛ و همين دوره از زندگي او در اين مقاله مورد تمركز واقع شده است.
اين مقاله در بررسي انتقادي فعاليتهاي سيدجمالالدين در مصر ــ از اصلاحات مذهبي و آموزشي او تا فعاليت سياسياش ــ نقش وي را در بيداري كشور مصر در مقابل تهاجم غرب توضيح ميدهد. علاوهبراين، مقاله حاضر تبيين خواهد كرد كه آنچه باعث شد سيدجمالالدين بتواند بهراحتي پيرواني از دانشجويان پرشور و وفادار را در اطرافِ خود گردآورد ــ دانشجوياني كه مقرر بود ساختار مصر را تغيير دهند ــ از دو عامل ساده نشأت ميگرفت: نخستاينكه، مصر پيوسته تنزل ميكرد و در نتيجه آماده اصلاحات بود؛ ثانيا، سيدجمالالدين فردي بود كه جذبه و كشش فوقالعادهاي داشت.[x] نام و شخصيتي كه توسط سيدجمال و شاگردانش از وي ساخته شده، او را يك عالٍم راديكال نشان ميدهد كه خواستار ارائه اسلام مدرن براي مقابله با غرب مسيحي توسعهطلب بوده است.
نظريههاي سياسي متضاد
يك بررسي مجدد درباره تضاد ميان نظريه سياسي اسلام و غرب، قبل از بررسي نقش ويژه افغاني [اسدآبادي]، بسيار مهم است. جهان اسلام از يك اصل عمده پيروي ميكرد و آن اينكه: دين، داوري نهايي را در قالب يك «سيستم ايدهآل كه از نظر معنوي از اسلام مشتق ميشود» مجسم ساخته است.[xi] سلطان ــ خليفه عادل تلقي ميشد و در راستاي اجراي شريعت با علما مشورت ميكرد. حتي در زمانيكه عثمانيها عمدتا با زور حكومت ميكردند، مخالفت با وضع موجود بسيار كم بود. در اوايل قرن 18.م مقاومت محدودي از سوي طريقتهاي صوفيه بروز يافت. آنها نظريه پيچيدهاي را ترويج ميكردند كه عدالت اجتماعي را در حكومت عاليرتبگان روحاني جستجو ميكرد. انقلابيترين وجه اين نظريه، در جنبش ناموفق مهديه، كه توسط محمد احمد در سودان رهبري ميشد، پيريزي شد. عدم كفايت سياسي طريقتهاي جنبش صوفيه و وعدههاي عملنشده مهدي، سرانجام باعث تقويت اين نظريه شد كه مخالفت با دولت بهتنهايي براي ايجاد تفكر انقلابي در ميان تودههاي مردم كفايت نميكند؛ بهويژه اين مخالفت قادر نيست كه با چالش برآمده از ناحيه غرب مقابله كند. سلطان و خديو با حمايتشان از قانون شريعت، مشورت با علما، و نيز با دادن امتيازاتي به اهل كتاب و تسهيل شرايط حج، توانستند اسلام را از لحاظ داخلي از چالشها در امان بدارند.
برخلاف ديدگاه حاكم اسلامي، نظريه سياسي اروپائيان كه در قرن 18.م رايج شد، خواستار اجراي عدالت غايي براساس خردِ انساني بود. اگر عقل، اَعمال يك حاكم را بيعدالتي ميپنداشت، نيازي نبود تا مردم آنها را بپذيرند. بنابراين بينش عقلاني مردم به تجديد سازمان يك سيستم سياسي ــ اجتماعي، كه توسط انقلاب فرانسه آشكار شد، كمك كرد. يك چنين نظريه راديكالي، در خلأ تحقق نمييافت؛ بهبياندقيقتر، اين نظريه با يك جريان فوقالعاده اجتماعي كه قبلا روي داده بود، همراه گرديد، و با انقلاب صنعتي و اكتشافات علمي به آن دامن زده شد.[xii] بايد توجه داشت كه جهان اسلام تااينزمان در معرض چنين ايدهالهايي قرار نگرفته بود؛ گذشتهازآنكه اين قبيل نظريات با رسوم اسلامي موجود در قرن 19.م تضاد داشتند. بههميندليل، رودررويي مذكور جهان اسلام را از خواب و رخوت بيدار و آن را مجبور كرد تا در رابطه خود با غرب تجديدنظر نمايد.
واكنش در برابر غرب: جذب و دفع
واضحترين واكنشها در برابر غرب به صورت اصلاحات نظامي و سياسي روي داد. امپراتوري عثماني علاوهبر افزايش بههمريختگي اقتصادي، آهنگ سريع فروپاشي قلمرو خود را تجربه كرد. در زمان حكومت محمود دوم (1808ــ1839.م) ناسيوناليسم در ميان مسيحيان بالكان شعلهور شد، يونانيان به استقلال دست يافتند، مصر نيز به استقلال ظاهري دست يافت و حتي سوريه و حجاز بعد از مدت كوتاهي از دست عثماني خارج شدند.[xiii] بااينوجود سلطان هنوز قادر بود مخالفت جاننثاران و علما را دفع كند و اصلاحات مهمي را انجام دهد. او قدمهاي بزرگي در زمينه آموزش و سازمان اداري مدرن برداشت. وي با حذف جاننثاران و تحديد نفوذ علما، بهطرزموثري قدرت دولت را متمركز نمود. مهمتراينكه محمود دوم به يكسلسله فعاليتهاي سازمانيافته جهت نوسازي ارتش مبادرت كرد. اين تلاشها در سطح وسيعي پذيرفته شد، بهخصوصكه شكستهاي پياپي و تحقيرآميز، غرور عثماني را جريحهدار كرده بود. اصلاح نيروهاي نظامي، تنها نيازمند بازسازي ساختار حوزه نظامي بود و دولت غيرنظامي نيز فقط ميبايستي خود را با انجام اصلاحات نظامي تطبيق ميداد، اما در ارتباط با اكثريت توده مردم، بيشازهرچيز نياز بود كه آنان به لزوم انجام اصلاحات اجتماعي متقاعد شوند.[xiv] در زمان حكومت عبدالمجيد (1839ــ1861.م) آنچنان كه او هدف تنظيمات را بيان ميكرد، تنظيمات درصدد بود «بهاجبار به موازين اروپايي رايج درباره قانون و اداره مملكت و نيز به همه موارد مساوات اجتماعي و آزاديهاي معمول تن دهد.»[xv] اين تلاشها به فساد و ناكارآمدي پايان داد و در نتيجه باعث برانگيختن مجدد حس مسئوليت در سيستم اداري شد. اصلاحات سياسي خواستار محدودشدن قدرت سلطان بود و اصلاحات اجتماعي همه مردم را در موضع قانون برابر قرار داد (بهويژه التهابات بالكانيها را فرونشاند) و اصلاحات آموزشي نيز دانشگاه مدرن سكولار را (در مقابله با سنت سابقهدار آموزش اسلامي) پايهريزي كرد. با وجود اين تلاشهاي موثر، اصلاحات در اصل بر روي كاغذ باقي ماند. همچنين در زمان حكومت مستبد عبدالحميد دوم (1876ــ1909.م) اصلاحات محدود بود و اين ساختار ناديده گرفته شد.
واكنش به تهاجم غرب از طريق اصلاحات، شايد در مصرِ زمان محمدعلي (1805ــ1848.م) چشمگيرتر بود. مصر در اين دوره برادركشي و فساد اداري را كنار گذاشت تا به يك ملت موفق با ارتشي مهيب تبديل شود. خديو اسماعيل (1863ــ1879.م) بيشازپيش كشور را توسعه داد. او دوستدار آموزش و نيز علاقمند به انجام اصلاحات در حوزهاي گسترده بود. افزايش قيمت پنبه در زمان جنگهاي داخلي امريكا، سبب رونق اقتصادي شد و كمك كرد تا قاهره و اسكندريه به مراكز فرهنگي اعراب تبديل شوند.[xvi] بههرحال اسماعيل دولت را با سختي بهدست گرفت و به شيوهاي خودكامه حكومت كرد. مجلس نمايندگان مصر در زمان اسماعيل بهنظر ميرسد چيزي بيش از يك آزمايش نبود. واكنش محافظهكارانه نسبت به تلاشهاي اصلاحطلبانه، با واكنش اوليهاي كه در برابر غرب شكل گرفت، برابري ميكرد. درحاليكه محمدعلي و محمود دوم تلاش قابلتوجهي براي ايجاد تغييرات اجتماعي و نظامي انجام دادند، در دوران خديو اسماعيل و عبدالحميد (درحاليكه بهويژه از لحاظ روش كار كاملا با هم متفاوت بودند) زمينه رفتار در حوزه سياسي بسيار محدود بود.
از اين بخش چه نتيجهاي ميتوان گرفت؟ درواقع بايد گفت: مقدار قابلتوجهي از اصلاحات (اعم از موثر يا غيرموثر)، بر حوزههاي سياسي، اجتماعي و نظامي متمركز بود؛ بهعبارتي، نهتنها هيچ تلاشي براي سازماندهي مجدد اسلام يا بررسي سازگاري آن با مدرنيزاسيون صورت نگرفت بلكه اصلاحطلبان، جداي از اسلام عمل ميكردند و بارها در درگيري با نظريه اسلامي، باعث تعميق شكاف و بحران شدند؛ حداقلاينكه اصلاحات به شيوه اسلامي، ناديده انگاشته شده بود. پذيرفتن ريسك برهمزدن اين معادله و ايجاد تناسب ميان اصلاحات و نظريه اسلامي، تنها از عهده يك ذهن نوآور و مبدع، و نيز از يك رهبري كاريزماتيك، روشنفكر و جسور برميآمد؛ و اين وظيفهاي بود كه جمالالدين افغاني [اسدآبادي] آن را پذيرفت.
قبل از مصر
محل تولد افغاني [اسدآبادي] به امري مجادلهبرانگيز در حوزههاي علمي تبديل شده است. خود او ادعاي دوگانهاي درباره خاستگاه ايراني و افغانياش مطرح كرده است. نيكي آر. كدي، كه كارهاي اخيرش تاحدودي ابهامات مربوط به افغاني را روشن كرده است، اظهار داشته كه ادعاي سيدجمال درباره خاستگاه ايرانياش تاحدزيادي شبيه خودداري وي از داشتن پيوند با اقليت شيعه است.[xvii] سيدجمالالدين در سال 1838ــ1839.م متولد شد، درحاليكه عنوان افغاني را در سال 1868.م انتخاب كرد. مدارك جديد حاكي است كه محل تولد او اسدآباد،[xviii] واقع در شمال غرب ايران ميباشد.
از سن دهسالگي به بعد، افغاني تحصيلاتش را در ايران ادامه داد. در سن هيجدهسالگي بود كه در صرفونحو عربي، فلسفه، تاريخ اسلام و الهيات، عرفان، منطق، فلسفه، فيزيك، رياضيات، پزشكي و ديگر موضوعات مختلف، تبحر يافت.[xix] در سن هيجدهسالگي كه در هند به مطالعه ميپرداخت، بر علوم اروپايي تمركز كرد. او يكسالونيم بعد، با بازگشت به افغانستان، در دستگاه حكومت امير دوستمحمدخان به خدمت پرداخت و بالاخره صدراعظم شد. هفتسال بعد، رقيب او، اميرشيرعلي، با پشتيباني بريتانيا دوستمحمدخان را بركنار كرد و سيدجمالالدين آن كشور را ترك كرد.
در سال 1869.م سيدجمال اجازه يافت به مكه برود. تصميم او مبني بر عبور از هند، سبب شد تا دولت بريتانياي هند مصمم شود از ايراد سخنرانيها يا شركت او در مجالس رهبران مسلمان جلوگيري كند. با بينتيجهماندن اين محدوديتها، افغاني يك ماه بعد آنجا را با كشتي به مقصد سوئز ترك كرد، و به قاهره رفت. هرچند اقامت او در قاهره به مدتي بسيار كوتاه (تنها چهل روز) طول كشيد، اما نفوذ او بسيار مهم بود. او همواره به الازهر ميرفت و سخنرانيهايي را در خانه خودش برگزار ميكرد.[xx] بيشترين تاثير او توسط شخصي پذيرفته شد كه مقدر بود مهمترين شاگرد او باشد، يعني محمد عبدْه، كه بعدها يكي از دانشجويان الازهر شد. رشيدرضا (يكي از كساني كه شرح حال عبده را نگاشته) نحوه اين آشنايي را چنين توضيح ميدهد: «او از آنها (عبدْه و شيخ حسن الطويل) درباره برخي آيههاي قرآن و تفاسير مفسران و فقها از اين آيهها سوال كرد و سپس خود او به تفسير اين آيهها پرداخت. شيخ عبدْه از نحوه تفسير سيدجمال بسيار برانگيخته و مشعوف گرديد؛ زيرا تفسير قرآن و تصوف دو مايه چشمروشني او و يا چنانكه خود او گفته است، آنها دو دروازه خوشحالي او بودند.»[xxi]
همچنين سيدجمال تاثير مطلوبي بر رشيدرضا، سياستمدار برجسته دولت اسماعيل و يك تاثير مخالف آن بر اساتيد الازهر برجاي گذاشت. درواقع بهخاطر اين دو تاثير بود كه وي سال بعد مجددا به مصر بازگشت.
بهدرخواست سلطان عبدالعزيز (1841ــ1876.م) سيدجمال سفرش به مكه را عقب انداخت تا در قسطنطنيه ساكن شود، يعني جاييكه در آنجا شهرت و افتخارات بزرگي بهدست آورد.[xxii] جايگاه قسطنطنيه بهعنوان مركز امپراتوري عثماني احتمالا از دلايلي بود كه باعث برانگيختن علاقه افغاني به آنجا شد. زمانبندي اين دعوت نيز مهم بود. او به تنظيمات، به مثابه ابزاري براي پيشبرد آخرين گام در راستاي احياي [مذهبي] مينگريست و منتظر بود تا فرصتي براي نفوذ بيشتر نظرياتش بهدست آورد.[xxiii] افغاني مدت كوتاهي پس از ورودش به عثماني، با شخصيتهاي مهم در عرصه رهبري آنجا درآميخت. وي يكي از پنج سخنران اصلي در هنگام افتتاح دارالفنون، نخستين دانشگاه مدرن قسطنطنيه، بود و بعدها بهعنوان عضو شوراي آموزشي آن منصوب شد. تقاضاي وي براي اصلاحات آموزشي، مخالفت شيخالاسلام حسن فهمي را عليه او برانگيخت. فعاليتهاي سيدجمال در دارالفنون دلالتهايي را نشان ميداد كه وي در پي دستيابي به يك نظريه سكولار براي مخالفت با علماي مذهبي ميباشد. او در دسامبر 1870.م طي يك سخنراني با عنوان «پيشرفت علوم و هنر»، ديدگاهي راديكال درباره پيامبري ارائه داد. چكيدهاي از نظريه وي چنين بود: «پيامبري، همچون علم و فلسفه به يك هنر و حتي بالاتر از هنر تبديل شد و هدف آن ابلاغ حقايق وحياني ديني بود؛ حقايقي كه با عقل سازگارند اما عوام قابليت درك آنها را ندارند.»[xxiv]
اين سخنراني كه «هنر» بودن پيامبري را تبليغ ميكرد، سبب شد تا شيخالاسلام به او اتهام ارتداد بزند. سيدجمال براي پاسخگويي به اين ادعا خواستار دادخواهي بود. اين موضوع موجب شد تا افغاني «تقاضاي» ترك قسطنطنيه را مطرح سازد.[xxv]
در پايان، دولت بريتانيا در كشور افغانستان و هند با سيدجمالالدين به مقابله پرداخت. در كشور نخست [افغانستان]، بحث بر سر اعمال سياسي او بود، درحاليكه در دومي [هند] بحث بر سر مشكل سركوبي نظريات بحثبرانگيزتر سياسي و مذهبياش بود. چه در افغانستان و چه در هند، سيدجمال نسبت به افزايش نفوذ بريتانيا ابراز انزجار ميكرد. فعاليتهاي وي در قسطنطنيه از مخالفت او با علماي محافظهكار حكايت داشت، اما درواقع قصد داشت با ترويج اصلاحات به رويارويي با آنها بپردازد. درحقيقت وقتيكه افغاني مجددا در سال 1871.م به مصر بازميگشت، يك ميراث مهم از خود بر جاي گذاشته بود: مخالفت شديد با اقدامات بريتانيا.
مصر 1871ــ1879.م: برخورد اوليه
در سال 1878.م مصر در زمينه داخلي و خارجي دچار بحران شد. در زمينه بحران خارجي، مصر شاهد درگيريهاي روس ــ عثماني، كودتاي مدحتپاشا در قسطنطنيه، اعلام حكومت مشروطه عثماني و كنگره برلين بود. همه اين مسائل بهزودي در آينده مصر نقش بازي كردند.[xxvi] از لحاظ داخلي، بحران مالي كه به وضعيتي دشوار انجاميده بود، با مخارج بيهوده اسماعيل براي افتتاح كانال سوئز وخيمتر شد. اين مساله، باعث شد يك هيات بررسي به رياست رياضپاشا با شركت سرريورز ويلسون (Sir Rivers Wilson) بهعنوان معاون رئيسجمهور تشكيل شود. نتيجه گزارش هيات ابراز ميداشت كه خديو اسماعيل مسئول اصلي بحران مالي است و دارايي او بايستي به دولت واگذار شود. خديو با شرايط گزارش موافق بود. او دولت جديدي را به رياست نوبرپاشا تشكيل داد و رياضپاشا را نيز بهعنوان وزير داخله آن منصوب كرد. دِ بليگنيرز (De Blignieres) و ويلسون (Wilson) نيز بهترتيب بهعنوان نمايندگان منافع فرانسه و بريتانيا در كابينه حضور داشتند.[xxvii]
بههرحال، پسازآنكه خديو براي دستيابي به قدرت بيشتر شروع به آشوبآفريني كرد، نوبرپاشا استعفا نمود. با رفتن نوبر، اسماعيل نارضايتي خود را به سوي رشيدپاشا متمركز كرد. در آوريل 1879.م سركنسول بريتانيا از يكسلسله مبارزات پنهاني و فزاينده از سوي خديو و علما عليه رياضپاشا و وزراي اروپايي پرده برداشت. رياض به «دوستداري مسيحيان» محكوم شد و سرانجام اسماعيل به او دستورداد از هيات بررسي استعفا دهد. رياض در بيستودوم آوريل با تقاضاي حمايت از سر ريورز ويلسون، آنجا را به مقصد ناپل ترك كرد. او تا زمانيكه اسماعيل بركنار شد و توفيق، خديويت را بر عهده گرفت، در تبعيد به سر برد.[xxviii] بااينكه هيات بررسي تاثير فوري بر سياستهاي مصر برجايگذاشته بود، استعفاي نوبر و تبعيد رياض نشان ميداد كه خديو همچنان نوميدانه براي حفظ قدرت تلاش ميكند؛ و اين از طبيعت انعطافناپذير سيستم ديكتاتوري حكايت دارد.
درخصوص بازگشت سيدجمال به مصر دو سوال مهم مطرح ميشود: چرا دولت مصر به وي علاقمند بود؟ و چرا سيدجمال به مصر علاقمند بود؟[xxix] به گفته عبدْه، سيدجمالالدين بهعنوان يك توريست وارد مصر شد و سپس يك مقرري ماهانه هزار پياستري[xxx] به او پيشنهاد گرديد. ظاهرا حامي او، رياضپاشا، در ازاي اين مقرري، انتظار خاصي از او نداشته است. اما ساير منابع معاصر، اظهاركردهاند كه آن پاداش افتخاري در ازاي كرسي تدريس در الازهر بوده كه ظاهرا سيدجمال مدت كوتاهي اين مسئوليت را بر عهده داشته است.[xxxi] پس چه چيزي دولت مصر را وسوسه ميكرد تا از وي حمايت كند؟ گرچه بريتانيا در سال 1871.م حضور چنداني در مصر نداشت، اما اسماعيل به دليل مواضع آشكارا ضدبريتانيايي افغاني نميتوانست به او گرايش داشته باشد. دليل محتمل ديگري كه برخي صاحبنظران ابراز داشتهاند، رقابت آشكار اسماعيل با سلطان است. خديو با دعوت از سيدجمال، پيغام صريحي مبني بر عدم اطاعت براي پورته (Porte) ارسال كرده بود: «بازكردن در به روي روشنفكران ناراضي، يكي از راههاي بهچالشكشيدن و آزار و اذيت سلطان است.»[xxxii] بههرحال نزديكترين احتمال اين است كه اسماعيل به دليل موضع مصمم سيدجمال براي اصلاحات آموزشي مجذوب او شد.[xxxiii] خديو برخلاف گرايش پدرش، محمدعلي، به سنت، به آموزش مدرن تمايل داشت. او پروژههاي آموزشي را پايهگذاري كرد و در 1872.م دارالعلوم را كه دانشگاهي با همان ويژگيهاي دارالفنون بود، افتتاح كرد. ازخودگذشتگي افغاني براي اصلاحات آموزشي بدونشك مورد علاقه اسماعيل بود، و احتمالا بههمينخاطر بود كه سيدجمال پيشنهاد تدريس در الازهر را از سوي اسماعيل دريافت كرده بود.
احتمالا پاسخ سوال دوم، يعني علاقه افغاني به مصر، آسانتر است. در زمان حكومت سلسله محمدعلي، دولت مصر آزاديهاي فردي مهمي به مردم داده بود. درواقع اين وضعيت به روشنفكران اجازه داد تا رشد كنند. امكان اصلاح الازهر نيز ميتوانست يك محرك جذاب باشد، هرچند اينكار گرچه ناممكن نبود، اما در كوتاهمدت ميتوانست مشكلساز باشد. همانطور كه در بالا گفته شد، سيدجمال بسيار علاقمند بود مدت كوتاهي در الازهر تدريس كند، اما برخورد وي با علما اجتنابناپذير بود. به گفته اديب اسحاق ــ يكي از پيروان و شاگردان بسيار نزديك افغاني ــ «مناظرهاي بين او و علماي الازهر شكل گرفت كه به كدورت منجر گرديد و بههميندليل او خانهنشين شد.»[xxxiv]
لازم به ذكر است كه علماي الازهر تفاوت چنداني با سنتگراياني كه افغاني را در قسطنطنيه محكوم كرده بودند، نداشتند. از نظر افغاني، الازهر موضوعات فراواني را مدتها بود كه به فراموشي سپرده بود ــ موضوعاتي نظير فلسفه، منطق، علمالاخلاق، رياضيات و علوم تجربي ــ حالآنكه در يك آموزش نوين اين موضوعات بهشدت حائز اهميت بودند. افغاني تصور ميكرد روشهاي گفتمان اين علما زمخت و بيروح است. چنين شواهدي اين نظريه را تقويت ميكند كه گرايش افغاني به مصر به دليل نظرات صريح او در زمينه اصلاحات آموزشي بوده است و نظر به تلاشهاي ناموفق وي در قسطنطنيه، منطقي به نظر ميرسيد كه گام بعدي او، قاهره باشد.
با اخراج از الازهر، سيدجمال تدريس را در منزل خود پي گرفت. به گفته عبده، او درباره تصوف، حقوق اسلامي، الهيات، فلسفه و نجوم تدريس ميكرد.[xxxv] تهور سيدجمال خشم اساتيد و علماي الازهر را برانگيخت كه معتقد بودند تفكر خردگرا، افراد را از راه راست خارج ميسازد. بيشترين تهديدهاي حاوي حملات ركيك و توهينآميز، از سوي دانشجويان الازهر ــ كه به لحاظ كمي و كيفي در سطح بالايي قرار داشتند و بيشازهمه با مقالات سيدجمال سروكار داشتند ــ برانگيخته ميشد. هيلباوي كه بعدها جزء پيروان سيدجمال درآمد، ميگويد اساتيد الازهر افغاني را ملحدي تلقي ميكردند «كه براي هدايت مردم به سوي الحاد و گمراهي، به مصر آمده است و تعدادي شاگرد و طرفدار را دور خود جمع كرده است تا اشتباهات و الحاد او را ترويج كنند.»[xxxvi] بيشترين ضديت را ميتوان در عنوان احتجاجات شيخ عبدالقاهر قيناوي عليه سيدجمال تحت عنوان: تحذير الامه من كلب العجم (برحذرداشتن امت از سگ خارجي)[xxxvii] مشاهده كرد.
اين فعاليتها در محافل سنتگرا با واكنشي فراتر از يك محكوميت مواجه شدند. افغاني هنوز در خانهاش با شاگردانش ملاقات ميكرد، اما هنگاميكه سنگهايي به پنجره خانه او پرتاب شد، دريافت كه بيشازاين نخواهد توانست به اين كار ادامه دهد؛ و لذا كار خود را در كافههاي قاهره ادامه داد. جالباينكه او شاگردانش را در خفا ملاقات ميكرد. هيلباوي ادعا ميكند كه سعد ذغلول، كه بعدا در شمار يكي از نمايندگان پيشرو وَفد قرار گرفت، بهطورسري با سيدجمال ملاقات ميكرد تا «از خطرات فعاليتهايي كه عليه او و پيروانش صورت ميگرفت، جلوگيري كند.»[xxxviii] رشد نارضايتي از وضعيت سياسي و اقتصادي مصر صرفا باعث افزايش محبوبيت افغاني شد. از همين سالها، به سيدجمال عنوان والاي «حكيم الشرق [فرزانه شرق]» داده شد.[xxxix] سيدجمال روشنفكران باهوشي را كه از كموكيف بحران موجود آگاه بودند، دور خود جمع كرده بود؛ كه بسياري از آنها در جريان نهضت بيداري ناسيوناليسم مصر نقشي اساسي ايفا نمودند.
فعاليتهاي انتشاراتي
سيدجمال در طي هشتسال اقامت در مصر، از يك مربي آموزشي به يك فعال سياسي تبديل شد؛ تغييري كه مستقيما از نفوذ اروپائيان در حوزههاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي ناشي ميشد. نخستين سالهاي فعاليت او بهعنوان يك معلم مخفي، از اين جهت مهم بود كه به جمعآوري گروهي از پيروان جوان كه بعدها به چهرههاي كليدي در دنياي عرب و بهويژه در سياستهاي مصر مبدل شدند و حتي بعضي از آنها نيز فعالانه در اصلاحات مذهبي مشاركت ميكردند، پرداخت. مهمترين وسيله آنها براي اظهار نظراتشان، نشريات بودند.[xl] سيدجمال نويسنده ماهري نبود، اما شاگردانش را تشويق ميكرد تا نظريات او را در مقالات و نوشتههاي خود شرح دهند. مجلهاي كه كاملا تحتتاثير افغاني بود، مجله «مصر» نام داشت كه در سال 1877.م توسط پيروان مسيحي ــ سوري افغاني، يعني اديب اسحاق و سليم النقاش، تاسيس شد. اين مجله، يك نشريه پرسروصداي سياسي بود كه فقط توانست تا دوره توفيق دوام آورد.[xli] بسياري از نظرات سياسي افغاني با نام خود او و يا با نام مستعار مظهربنوداح در آن منتشر ميشد. مهمترين دستاورد مصر رواج نام سيدجمال در بين تودههاي مردم بود. [xlii]
افغاني سپس اديب اسحاق و سليم النقاش را راهنمايي كرد تا روزنامه هفتگي «مصر» و يوميه «التجاره» را در اسكندريه منتشر كنند. اين روزنامه اولين نشريه مصري بود كه به عضويت آبونمان آژانس خبرگزاري جهاني رويترز درآمد. التجاره به وزراي اروپايي دِ بليگنيرز و ويلسون حمله كرد و در عوض به مدت دو هفته به حالت تعليق درآمد. اين نشريه، سال بعد هنگامي كه حاضر نشد لحن سياسي تند خود را تغيير دهد، غيرمجاز اعلام شد.[xliii]
ديگر مهاجر سياسي كه تحت تاثير افغاني قرار گرفت، سليمان النوري بود كه به كمك سيدجمال مجوز «مرآتالشرق» را گرفت و در فوريه 1879.م آن را منتشر كرد. بههرحال، او چند ماه بعد سردبيري روزنامه را رها كرد و لقاني اين مسئوليت را بهعهده گرفت. هنگاميكه سيدجمال در آگوست 1879.م از الازهر اخراج شد، مرآتالشرق از او دفاع كرد و بههميندليل به دستور دولت بسته شد. محمد عبدْه اگرچه در آن زمان مقالاتي براي روزنامه دولتي الاهرام قاهره مينوشت، اما در آنچه وي آن را مكتب روزنامهنگاري افغاني مينامد، كمتر دست داشت. از شاگردان ديگر سيدجمال، اديب اسحاق به عنوان سردبير روزنامه (و جنبشِ) «مصر الفتاةِ» اسكندريه مشغول كار شد. اين روزنامه به دو زبان عربي و فرانسوي منتشر ميشد و سطح بسيار پيشرفتهاي از مشروطهخواهي را ترويج ميكرد.
اين جوشوخروش نتايج مستقيمي داشت. اولين و آنيترين تاثير آن، رواج نام سيدجمال و خلق يك شخصيت معتبر بود. ستايشهاي متعددي در مقالات آن زمان به دست آمده كه سيدجمال را با دادن عناوين معتبري از قبيل «گنجينه اسرار حكمت» و «كاشف ستارگان علوم»[xliv] تحسين كردهاند. چنين اظهارات ستايشگرانهاي، كه در آغاز در بين عدهاي از مردم يافت ميشد، باعث بزرگجلوهكردن افغاني، همچنين باعث اغراقگويي درباره شخصيت او و فراگيرشدن شهرت وي در بين طبقه باسواد شد.
مساله دوم و شايد مساله مهمتر، اين بود كه همه مجلات و روزنامههاي فوق، از اولين نشرياتي بودند كه از جانب دولت حمايت نميشدند. درواقع سيدجمال با همت شخصي خودش تعدادي از آنها را پيريزي كرد.[xlv] اين مجلات ازآنجاكه مستقل بودند، از سياست اعمال سانسور اسماعيلپاشا در امان بودند (هرچند اگر دولت تصميم به تعطيلي آنها ميگرفت، هيچكس نميتوانست با اين تصميم مخالفت كند). كميت و كيفيت چاپ و نشر در مصر در اواخر دهه 1870.م پيشرفت چشمگيري داشت، كه بيشتر آن به دخالتهاي افغاني برميگشت. شاهد اين مدعا مقالهاي است كه در تايمز لندن در 1879.م نوشته شده است. در اين مقاله آمده است: شايد اروپائيان تهديد ناشي از يك حزب ملي مصر را به تمسخر بگيرند، اما نميتوانند رونق سريع صنعت روزنامهنگاري عربي را كه «كاملا منتقدانه و آزاد درباره رويدادهاي اجتماع به نقد ميپردازند»[xlvi] انكار كنند. بدونشك، علاقهاي كه سيدجمال به چاپ و نشر بهخاطر مفيدبودن اين صنعت در امر آموزش و اقناع تودهها پيدا كرد، يكي از مهمترين رويدادهايي بهحساب ميآيد كه به سود خاورميانه بوده است.
فراماسونري
ما تا اينجا نقش سيدجمال را در تحولات سياسي و مذهبي مصر مورد بحث قرارداديم. او پسازآنكه از الازهر اخراج شد، به ارائه سخنرانيهاي شخصي پرداخت و هنگاميكه پايگاه محكمي از شاگردانش بهوجود آمد، دامنه اين فعاليت خود را به سراسر مصر كشانيد. افغاني در سال 1871.م تحت حمايت رياضپاشا و بهعنوان دوست خديو وارد مصر شد، اما از سال 1879.م به يك دشمن پرسروصداي قدرتطلبيهاي مستبدانه اسماعيل تبديل شد. درحاليكه برخي فعاليتهاي سيدجمال عليه دولت بهخوبي شناختهشده و آشكار هستند، اما نقش او بهعنوان يك فراماسون در پرده ابهام باقي مانده است. پرداختن به تاريخ مختصري از فراماسونري در مصر براي بررسي نقش او مفيد خواهد بود.
تاريخ ماسوني بيان ميدارد كه ناپلئون در 1798 لژي را براساس حق ممفيس (Right of Memphis)، در قاهره تاسيس كرد. خواه اين ادعا درست باشد يا نه، ماسونري در خاورميانه به دو شعبه تقسيم شده بود: شرق اعظم (Grand Orient) كه نفوذ آن از اواخر قرن 18.م افزايش يافت و لژ ژنرال اسكات (General Scotch Lodge) كه در سال 1804.م تاسيس شد. هر دو جريان بهخوبي در مصر و سوريه براي خودشان جاي پا بازكرده بودند. بههرحال هنگاميكه شرق اعظم بهعنوان يكي از شروط عضويت، بياعتقادي اعضا به «معمار بزرگ هستي» را اجباري ندانست، ميان دو شعبه مذكور اختلاف روي داد.[xlvii]
از برخي اسناد خاص چنين بهنظر ميآيد كه سيدجمال بهاحتمالزياد در 1875.م يكي از اعضاي لژ اسكات بوده است اما به دليل مخالفت با شرط فوق، آن را رها كرده است. در گزارشي كه توسط سركنسول بريتانيا در هنگام تبعيد افغاني به جده نوشته شده: آمده است كه «[سيدجمال] اخيرا از لژ فراماسونري قاهره، به دليل فاششدن بياعتقادي اين اثر به وجود برتر [خدا] خارج شده است.» [xlviii] افغاني بعد از ترك لژ ژنرال اسكات، بهعنوان رهبر لژ ستاره شرقي ــ شعبهاي از شرق اعظم ــ انتخاب شد. كنارهگيري از لژ ژنرال اسكات و حضور او در لژ جديد، از راديكاليسم سيدجمال حكايت دارد: «او در ماسونري جنبه توسعهيافته و مدرني از اسلام دگرانديش اوليه را ميديد كه او آشكارا به آن متمايل بود.»[xlix]
بااينهمه، برخلاف اين نظر، مدارك ديگري نشان ميدهند كه علاقه و موضع افغاني در ماسونري كاملا سياسي بوده، و اعتقاد يا بياعتقادي او به وجودي برتر در اين مساله چندان دخيل نبوده است. در سرمقاله يك مجله جديدالتاسيس، سيدجمال شكايت ميكند كه وي پس از اخراج از مصر بهطورناروايي متهم به رياست لژي شده كه بنيانگذاري آن براي «انهدام مذهب و جهان»[l] بوده است. عبده و مخزومي هر دو ادعا ميكنند كه علاقه سيدجمال به ماسونري صرفا سياسي بوده است. در مقايسه با گزارش ژنرال كنسول بريتانيا، مخزومي حتي خاطرنشان ميكند كه افغاني، لژ اول را بهخاطر اختلاف با يك شخص هممسلك خود كه معتقد بود ماسونري امري غيرسياسي است، ترك كرد. رشيدرضا، شاگرد عبده و نويسنده زندگينامه او، بعدها اعلام كرد كه لژ دوم سيدجمال براي اهداف سياسي شكل گرفت. استدلال شاگردانِ استاد اين بود كه لژها از اساس با استبداد مخالف بودهاند. علاوهبراين، از طريق لژ ستاره شرقي بود كه دخالت افغاني در سياستهاي مصر افزايش يافت «و او توانست افرادي از شخصيتهاي صاحب نفوذ كشور را كه به تغييرات سياسي علاقمند بودند، به آنجا جذب كند.»[li]
بدونشك راز گرايش سيدجمال به ماسونري، به باور وي مبني بر ارتباط تنگاتنگ ميان فراماسونري و آزادانديشي، بهويژه در خاور نزديك قرن هيجدهم، مربوط بوده است. درحقيقت وجه سياسي فراماسونري بهخوبي براي جهان اسلام شناختهشده بود. در ايران، ناصرالدينشاه تذكرات جدي به اعضاي آن داد و در عثماني نيز، قبل از كودتاي تركان جوان، ماسونري با حقارت مشابهي در ميان صاحبان قدرت مواجه شد؛ بهويژه استبداد مصري نيز ترس شديدي از ماسونري داشت. در اوايل دهه 1860.م اسماعيل استفاده سياسي شاهزاده حليم (پسر جوانتر محمدعلي) از ماسونري براي تقويت موضع خود در ادعاي خديويت را برملا ساخت، و در واكنش به اين مساله در 1868.م همه لژها را بست. اين لژها تنها پسازآنكه حليم در سال 1872.م تبعيد گرديد، دوباره باز شدند.
ارتباط مستقيمتر ميان فعاليتهاي سياسي افغاني و نقش او بهعنوان يك ماسوني، موضوع بحثي است كه به طبيعت سري ماسونري و ابهام منابع مربوط به اين مساله برميگردد. بااينهمه، بدونشك فعاليتهاي سياسي زير را بايد از نقطهنظر برخي ديدگاههاي ماسوني سيدجمال، و نه بهخاطر ماسونيبودن او، مورد ملاحظه قرار داد.
اهداف و فعاليتهاي سياسي
تلاش همهجانبه سيدجمال براي برانگيختن مردم مصر عليه استبداد و تهاجم خارجي، به فعاليت جنونآميز سياسي او در سال 1879.م منجر شد كه وي به همكاري بيشازپيش با رهبران مخالف در مجلس نمايندگان روي آورد. ارتباط افغاني با شريفپاشا، چهره مشروطهخواه و كليدي نهضت مليگرايي مدني، براي فعاليتهايي كه او دنبال ميكرد، مهم بود. اهداف سيدجمال داراي سه جنبه بود: نخست، او ميخواست يك حزب ملي تاسيس كند (كه درواقع ادعا داشت كه آن را انجام داده است)؛ دوم، او ميخواست به طرفداري از توفيق، اسماعيل را خلع كند. افكار عمومي قدرت مطلقه اسماعيل را عامل اصلي ناكارآمدي او در رهبري ميدانستند و لذا معتقد شده بودند كه محدودكردن قدرت رهبران براي هرگونه اقدام به تغيير ساختار جامعه ضروري است و سرانجام اينكه سيدجمال از تاسيس يك دولت مشروطه، كه تاحدِي براساس مدل فرانسه بود، طرفداري ميكرد. او در اين ديدگاه خود با سياستمداران و روشنفكران برجسته آن زمان، كه بسياري از آنها در مدارس فرانسوي تحصيل كرده بودند، همعقيده بود.[lii]
مشروطهخواهان مصر تحت رهبري شريفپاشا، «به غلط فكر ميكردند كه پيشرفت اروپا به شكل دولت آن برميگردد»؛ بيخبر از اين واقعيت كه «موسسات دولتي انعكاسي از نيروهاي اجتماعي داخل جامعه هستند.»[liii] افغاني از معدود كساني بود كه اين تفاوت را تشخيص داد. او در بهار 1879.م رهبري هيات نمايندگي مصريان نزد كنسول فرانسه، تريكو، را براي اصرار بر تغيير حكام برعهده داشت. سيدجمال در اين ديدار ادعا كرد كه رهبر يك حزب ملي است. تريكو آشكارا اين درخواست را چندان مهم تلقي نكرد؛ كماآنكه در گزارشهاي فرانسه نيز نامي از افغاني برده نشده است (درواقع، كنسول بريتانيا كه فقط يكبار به تبعيد او اشاره كرده، در آنجا از نقش او بهعنوان رهبر يك «حزب ملي» خبر داده است. شايد شاگردان يا نويسندگان زندگينامه او درباره اين مساله اغراق كرده باشند.)[liv] پس از اين ملاقات بيثمر با تريكو، سيدجمال و گروهي از افراد سرشناس، شريفپاشا را متقاعد كردند از اسماعيل بخواهد از سلطنت كنارهگيري كند. اما نتيجه اين كار به نفع آنها نبود. همانطوركه قبلا گفته شد، رشيدپاشا بركنار شد و دولت جديدي كه توسط نوبرپاشا تشكيل شد، نتايج هولناكي براي افغاني داشت. با ازدسترفتن شريفپاشا كه از سيستم مشروطه طرفداري ميكرد و درواقع حامي اين ديدگاه بود، اكنون افغاني اميدش را براي مداخله در ساختار سياسي جديد مصر ازدسترفته ميديد. تازمانيكه اسماعيل در راس قدرت قرار داشت، و شريفپاشا از قدرت به دور بود، افغاني نتوانست هيچ نفوذي در دولت پيدا كند.
درواقع دليل محكمي وجود داشت تا سيدجمال براي حل مشكل دست به كار شود و نقشه ترور اسماعيل را طرحريزي كند. در سال 1903.م اورابي درباره تحول 1879.م به ويلفرد بلونت گفته است: «حذف اسماعيل بار سنگيني را از روي شانههاي ما برداشت و همه جهان خوشحال شدند. اما اگر ما خودمان اين كار را انجام ميداديم، بهتر بود؛ زيرا آنگاه ما ميتوانستيم از شر كل خانواده محمدعلي ــ كه هيچكس از آنها، جز سعيد، براي حكومت مناسب نبودند ــ خلاص شويم و اعلام جمهوري كنيم. شيخجمالالدين به محمد عبده پيشنهاد كرد اسماعيل را روي پل قصر نيل ترور كنند و محمد عبده نيز درخواست او را قبول كرد.»[lv]
هنگاميكه بلونت درباره طرحريزي توطئه ترور خديو (موضوعي كه به احتمال زياد عبده دوست نداشت درباره آن صحبت كند) از عبده سوال كرد، او پاسخ داد كه قاطعانه پيشنهاد مذكور را پذيرفت؛ و در ادامه افزود: «اگر ما در آن زمان [اورابي] را ميشناختيم، شايد مساله را با او هماهنگ ميكرديم، و اين بهترين وجه قضيه بود كه ميتوانست روي دهد، زيرا اين مساله ميتوانست از دخالت اروپاييها جلوگيري كند.»[lvi] همچنانكه بعدا مفتي اعظم [عبده] همهچيز را روشن ساخت، بركنارشدن توفيق نه تحت فشار سيدجمال و شريفپاشا، بلكه بيشتر ناشي از نفوذ بريتانيا و فرانسه بوده است. درواقع احتمالا افغاني از توفيق انتظار همكاري داشت، اما دخالت خارجي همه اين اميدها را برهم زد.
سيدجمال و توفيق قبلا با هم همكاري داشتند، و محتمل بهنظر ميرسد كه خديو جديد نيز از اعضاي لژ سيدجمال بوده است.[lvii] بههميندليل او بر اين باور بود كه توفيق با پيشنهاد او براي اصلاح دولت، از جمله با كمكردن دخالت اروپائيان، موافقت خواهد كرد. پس از حذف اسماعيل از قدرت، افغاني به توفيق توصيه كرد «براي ايجاد مشاركت ملي در دولت تعجيل كند... و بايستي ترتيب انتخاباتي براي گزينش نمايندگان قانونگذاري داده شود.»[lviii] او بهزودي متوجه اشتباه خود شد، زيرا مشخص گرديد كه توفيق چندان هم از فلسفه سياسي افغاني طرفداري نميكند. «اكنون توفيق بهسمت خارجيهايي چرخيده بود كه او را منصوب كرده بودند و با همكاران پرشور قبلي [سيدجمال و...] خصمانه برخورد ميكردند.»[lix] اين تغيير، سيدجمال را عصباني كرد و باعث شد او با يك تجديد قوا، فعاليت ضدخارجياش را دوباره از سر گيرد (درباره اين دوره كوتاه بعدا مفصلتر صحبت خواهيم كرد.) تشكيل انجمن جوانان مصر در 1879.م در اسكندريه، اقدامي بود كه صرفا در ظاهر با افغاني ارتباط داشت. انجمن جوانان مصر در يك مرامنامه رسمي و نيز در روزنامهشان (مصرالفئة) يك فراخوان مدرن و مفصل براي اصلاحات مشروطه ارائه دادند. هنگاميكه آنها براي پيشبرد اهداف خود شروع به فعاليت كردند، رياضپاشا، نخستوزير وقت، روزنامه آنها را تعطيل كرد. نقش افغاني در انجمن جوانان مصر سوالبرانگيز است. باوجوداينكه اين انجمن توسط پيروان او تاسيس شد، اما هيچ نشانهاي دال بر اينكه افغاني در تدوين مرامنامه آن كمك نموده و يا حتي آن را تاييد كرده باشد، وجود ندارد.[lx]
درواقع، چنانكه بعدا خواهيم گفت، جايگاه او در دولت مشروطه مبهم است.
مسالهاي كه قطعي است، اين است كه نقش او در سياستهاي پيش از سقوط اسماعيل، براي جلب توجه رسانههاي بريتانيا كافي بوده است. تايمز لندن در يكي از گزارشهاي خود درباره نقش سيدجمال ميگويد: او «در اين اواخر به نفوذ قابلملاحظهاي بر طبقات پايين و متعصب جامعه دستيافته است» و «از سوي [شريف]پاشا حمايت ميشود.»[lxi] همكاري با شريفپاشا در اين مقطع، نكته مهمي است؛ چراكه به توضيح تغييراتي كه در فعاليت سيدجمال پس از بركناري شريف رخ داد، كمك ميكند. از زمانيكه نوبرپاشا در دولت جديد منصوب شد، حزب ملي سيدجمال نيز از صحنه محو شد. درواقع، وقتيكه سيدجمال از دخالت استراتژيك در سياستها [بهخاطر بركناري شريف] محروم شد، مجبور گرديد دوباره به خطابه و سخنراني روي آورد و بنابراين بخش عمدهاي از جهت پيامش را از دولت بهسوي توده مردم تغيير داد. تحليل انتقادي از سخنرانيهاي نهايي او به درك ما از تصميم توفيق براي تبعيد افغاني از مصر در آگوست 1879.م كمك بيشتري خواهد كرد.
مقالات، سخنرانيها و نطقها: جزئيات انديشه سيدجمال
افغاني زيركانه از رسانهها استفاده ميكرد. او فلسفه سياسي مجادلهآميزي را ترويج ميكرد كه منجر به تبعيد او نهتنها از مصر بلكه تقريبا از همه كشورهاي اسلامي گرديد كه او از آنها بازديد ميكرد. بارزترين مشخصه تعليمات سيدجمال، دشمني شديد او با بريتانيا بود. در مقالهاي كه در 1878.م در نشريه «مصر» چاپ و منتشر گرديد، افغاني بههنگام بحث درباره حضور بريتانيا در هند ميگويد: «هيچ فرد هندي نيست كه براي پيشروي روسها به سوي مرزهاي هند دعا نكند و كيست در آنجا كه بيصبرانه ــ ولو بهگونهاي مضحك ــ منتظر مژده ورود روسها نباشد تا حداقل به فرصتي براي رهايي از سلطه انگليس دست يابد.»[lxii] او در ادامه در تحليل خود از جنگ دوم افغان ــ بريتانيا، ميگويد: «همه اين دشمنيها، نتيجه آزمندي بريتانيا بود.» وقتيكه روزنامهنگاران بريتانيايي به مخالفت با مقاله سيدجمال پرداختند، او در پاسخ اعلام كرد كه وي در گفتههايش «يك از هزار اعمال بد آنها» را بيان كرده است.[lxiii] او به ادبيات ضدبريتانيايي حتي پرشورتر از زمانيكه به هنگام تبعيد در پاريس مجله عروةالوثقي را تاسيس كرد، ادامه داد. شايد بتوان همسخن با زكي بداوي معتقد شد كه نفرت از توسعهطلبيهاي اروپائيان، نقش يك نيروي محرك را در زندگي سيدجمال ايفا ميكرده است. او يكبار به مخزومي گفته بود: «اگر همه دستاوردهاي علمي و هر پيامد خوب تمدن اين ملتها (غرب)، با جنگها و آسيب و رنج ناشي از سوي آنها مقايسه شود، بدونشك اين دستاوردهاي مثبت بسيار كم، و جنگ و درد و رنجها بسيار زياد خواهند بود. چنين پيشرفت، تمدن و علمي با اين روش و با اين نتايج، صرفا غفلت، جهالت، بربريسم و وحشيگري محض است. انسان از اين نظر حتي از حيوان كمتر است.»[lxiv]
ديدگاه افغاني نسبت به تجاوز غرب در طول زندگياش تزلزلناپذير بود. حتي پسازآنكه ديگر نظريات سياسياش تغيير كردند، احساسات ضدبريتانيايي او همچنان باقي ماند. اما ديدگاه او درباره فرانسه و روسها، به اين شدت نبود. او سياستهاي آنها را عادلانه ميدانست و درهمانحالكه ممكن بود از حضور فرانسه در مصر رنجش داشته باشد، قطعا فرانسه را بر بريتانيا ترجيح ميداد. با آنهمه سروصدايي كه او به راه انداخت، مسلما قدرتهاي اروپايي متوجه او شده بودند.
يكي ديگر از وجوه بارز نظريات افغاني، رويكرد فلسفي او به تلفيق و آشتي اسلام با غرب ميباشد. دو مقالهاي كه محمد عبده از سخنرانيهاي سيدجمال استخراج كرد و آنها را در روزنامه «مصر» به چاپ رساند، نظريه فلسفي سيدجمال درخصوص بيتفاوتي غرب را تشريح ميكنند.[lxv] مقاله نخست به اين مساله ميپردازد كه چگونه افغاني فلسفه سنتي را وسيلهاي براي حل مشكلات معاصر ميدانسته است. سيدجمالالدين در اين مقاله، درباره تضاد ميان غرب و اسلام راهحلهايي پيشنهاد ميكند كه ميتوان آنها را به دو دسته تقسيم كرد: نظريات فلسفي و راهكار عملي. در بخش نخست، وي استفاده درست از عقل را توصيه ميكند؛ كه بهنظر او، اين عامل ميتواند به شكلگيري يك جامعه خواهان ترقي و پيشرفت بينجامد كه پذيراي دريافت خصوصيات بايسته غرب باشد، و درعينحال زوايد و مسائل بهدردنخور آن را از خود دور كند. نكته مهمي كه در اينجا بايد به آن اشاره شود، اين است كه افغاني در بحث از هر دو جنبه سياسي و فيلسوفانه، بر اين ديدگاه خود تاكيد مينهد كه اسلام ــ و نه صرفا جامعه مسلمانان ــ كاملا با مدرنيسم سازگار است. درخصوص بخش «راهكار عملي» نيز بايد گفت: اين مساله به شكلهاي متعددي صورت ميگيرد. سيدجمال در كل آموزش و صنعت را شايان توجه ميدانست؛ بهويژه او آموزش را براي خارجكردن جهان اسلام از ركود، سخت مورد حمايت قرار ميداد.
شواهد زندگي افغاني بهگواه فعاليتهاي او در دارالفنون و الازهر، نشاندهنده اين است كه او آموزش نوين را يك راهحل بسيار مناسب براي اين هدف ميدانست.
دومين مقاله مورد بررسي، از شخصي معاصر، يعني از پتروس بوستاني است كه از دايرةالمعارف عربي استخراج شده است. سيدجمال، كار را تحسين ميكرد، و در توضيح، ابراز ميداشت كه وجود انساني از دو وجه برخوردار است: جوهر نوراني عقلاني و وجه تيره حيواني. او ميگفت: بيشترين بخش وجود انسان، تحتتاثير ذات حيواني او قرار دارد و فقط قسمت كمي از آن تحت سلطه عقل ميباشد. او انسان عاقل را نيز به دو گروه تقسيم ميكرد: حاكمان كه از عقل براي توجيه قتل و غارت استفاده ميكنند، و عقلا، دانشمندان و مخترعان كه همواره سعي ميكنند ذات حيواني را از وجودشان پاك كنند و معلومات خود را توسعه بخشند. سيدجمال در پايان ميگويد: «اي پسران شرق، آيا نميدانيد كه قدرت غربيها و برتري آنها بر شما، بهخاطر پيشرفت آنان و عقبماندگي شما در آموزشوپرورش است؟ ... آيا شما كه در گذشته دستاوردهايي داشتيد و از طريق آموزشوپرورش به اوج قلههاي افتخار رسيده بوديد، هماينك راضي هستيد كه بهدليل غوطهورشدن در جهل و اشتباه، در وضع مفلوكي قرار بگيريد؟... تلاش كنيد تا دانش كسب كنيد و با نور حقيقت وارسته شويد تا شكوه و عظمت ازدسترفته را جبران كنيد و استقلال حقيقي را بهدست آوريد.»[lxvi]
سيدجمال از اين سخنان، نتيجهاي ميگيرد كه پيام مقاله نخست او را به ياد ميآورد. او هنگاميكه مجددا به نياز به آموزش اشاره ميكند، اظهار ميدارد كه افول جهان اسلام در درجه اول به اين خاطر است كه آنها به دستاوردهاي گذشته دلخوش كردهاند و هيچ ارادهاي از خودشان براي رهايي از غفلت به خرج نميدهند. او علاوه بر آموزش، استفاده از عقل را براي احياي استقلال ضروري ميداند. بنابراين بايد گفت سيدجمالالدين به آموزش و قابليت قوه تعقل، به مثابه حلقه اساسي دستيابي به استقلال و عدالت واقعي مينگريست.[lxvii]
مقالهاي كه توسط سيدجمال در فوريه 1879.م در روزنامه «مصر» چاپ شد، بهخوبي نظرات سياسي او را بيان ميكند. اين مقاله ــ تحت عنوان «دولت خودكامه» ــ با اين اظهارات شروع ميشود كه جهان اسلام به دليل وجود سه مانع، نتوانسته است به سمت شكلگيري يك دولت جمهوريخواه حركت كند: حكومت مطلقه جباران، جهل ناشي از خرافات و مخالفت با علوم حقيقي. همه اين موانع، نميگذارند كه درباره دولت جمهوري گفتماني شكل بگيرد كه طي آن، «ذات واقعي جمهوري؛ ارزشهاي آن؛ خوشبختي كساني كه به آن دست يافتهاند؛ و اين حقيقت كه كساني كه به اين شيوه حكومت زندگي ميكنند، در موقعيتي برتر و بهتر نسبت به ساير افراد نژاد بشري قرار گرفتهاند، آشكار گردد.»[lxviii] اين سه مانع همچنين از بحث درباره دولت مشروطه، كه افغاني مدت مديدي از آن ستايش ميكرد، ممانعت ميكنند. مقاله سپس دولت مطلق را شرح داده، و آن را به چهار گروه تقسيم كرده است: ظالم، سركوبگر، دلسوز و منور. سيدجمال در سراسر مقاله، دولت منور را بهخاطرآنكه اين دولتها جوامع شكوفايي را ايجاد ميكنند و بهخاطر بهرهگيري از مشورت متخصصان، از لحاظ علمي، اقتصادي و حقوق انساني پيشرفته هستند، مورد ستايش قرار ميدهد. مقاله با يك تذكر زيركانه به حاكمان استبداد شرقي به پايان ميرسد.
مقاله مذكور، فهم روشني از نظريات سياسي افغاني بهدست ميدهد. بهنظر او دولت جمهوري و مشروطه، بهترين نوع حكومت هستند؛ اهميت اين نكته، آن است كه معلوم ميشود او هنوز اين نوع حكومت را دست اول ميدانست. ممكن است ستايش فراوان از استبداد منور، پيشنهاد زيركانهاي براي دولت وقت باشد. سيدجمال پيشازاين به جانسختي حاكمان مستبد پي برده بود، و لذا ممكن است برايآنكه ميخواسته از سانسور و آزار و اذيت خديو در امان باشد، از ارائه پيشنهاد مستقيم مبني بر تشكيل دولت مشروطه اجتناب كرده باشد. زكي بداوي دو امكان ديگر را براي بيان استبداد منور ذكر ميكند. از نظر او، ممكن است كه افغاني در اين برهه در سازگاري دولت مشروطه با فهمهاي موجود از اسلام ترديد كرده باشد. ازسويديگر، ممكن است برخي گرايشات اقتدارگرايانه بر سيدجمال تاثير گذاشته باشند، چراكه بنا به گفته توفيق، افغاني به وي پيشنهاد برگزاري انتخاباتي را ميداد كه از نظر او: «باعث تحكيم سلطنت و موجب دوام اقتدار ما ميشد.»[lxix] گرچه ممكن است سيدجمال درخصوص دولت مطلوب به نتيجهاي قطعي نرسيده بوده باشد، اما او درخصوص دو ديدگاه بنيادين و اساسي كه خود او آنها را به مصر آورد، ترديد نداشت: نخستاينكه حكومت، بلاشرط و ارث هيچ نژاد يا خانوادهاي نيست، دوماينكه حفظ حكومت منوط به انجام وظايف خاص حكمراني است.[lxx] اين فرياد راديكال كه در سراسر مصر طنينانداز شد، در فعاليتهاي سياسي سعد ذغلول به اوج خود رسيد.
همچنين سيدجمال نظريات ناسيوناليستي خاصي را بيان كرده است. او از جمله متفكرين اسلامي بود كه مفهوم وطن يا سرزمين پدري را به كار برد. «حكيمالشرق» كه در بيستوچهارم مي 1879.م منتشر شد، تنها نسخه كامل از يك سخنراني است كه توسط افغاني ارائه شده است. اين سخنراني از يك لحن راديكال برخوردار است، كه بدونشك با نظريه اسلام درباره «امت» اختلاف دارد. ارزيابي شرايطي كه سخنراني در آن ارائه شده، قبل از پرداختن به آن، ضروري است. سخنراني به درخواست «مردان روشنفكر جوان اسكندريه» در تالاري در اسكندريه برگزار شد، و درآمد حاصل از فروش بليط آن براي مستمندان صرف گرديد.[lxxi] نحوه سخنراني بيانگر آن است كه حضار غالبا از نخبگان بودهاند، كه بدونشك بر نوع سخنراني تاثيرگذار بوده است. سيدجمال به حضار بهگونهاي اشاره ميكند كه همه آنها ميتوانند ادعا كنند داراي ريشههاي مصري، فينيقي و كلدي هستند (اشاره به حضاري كه سوري و مصري بودند). افغاني اظهار كرد كه بناهاي تاريخي اين مردمان، خود سرزنشي واقعي بر عقيدهاي است كه شرق را پايينتر از غرب و ناتوان از پيشرفت ميداند.
سيدجمال در ادامه ميافزايد: تقسيمبندي مرزها كه از قبل در جهان اسلام انجام شده است، از عقبماندگي آنها ناشي ميشود كه خود دو علت دارد: تعصب [عصبيت] و استبداد. وي عامل نخست (تعصب) را نتيجه سوءاستفاده از مذهب ميداند. افغاني خاطرنشان ميكند كه بانيان همه مذاهب، توصيه كردهاند كه حقيقت فقط از خداوند ناشي ميشود، و به پيروانشان توصيه كردهاند كه راه حق را بپيمايند. اما نسلهايي از آن پيروان، بهعلت تفرقه، از اين تعاليم گمراه شدند. استبداد، حاصل گرهزدن سرنوشت يك ملت به خواسته يك شخص است. او بيان داشت كه مصر بهدليل پارلمانيبودن چندان ساختار استبدادي را تحمل نخواهد كرد، اما اين ساختار جديد نيازمند حمايتي فوقالعاده است و اين حمايت تنها در صورت وجود تعصب امكانپذير خواهد بود. سيدجمال تعصب را كليد رهايي از مشكلات موجود ميدانست. «تعداد كمي از شهروندان داراي تعصب هستند و آنانند كه ميدانند افتخارشان تنها به نژاد (جنس) آنها است، قدرتشان تنها در امت آنها، و افتخار و عزتشان تنها در سرزمين پدري (وطن) است.»[lxxii] او در ادامه توصيه ميكند: «ازاينرو من اميدوارم شما آقايان يك حزب ملي (حزباً وطنياً) تاسيس كنيد كه از حقوق كشور ما حفاظت كند و جلال و شكوه آن را حفظ نمايد... اميدوارم كه شما از آرمان سرزمين پدري حمايت كنيد و آن را در حكومت پارلماني تقويت نماييد، تا عدالت و انصاف بنيان نهاده شود و شما ديگر به هيچ كشور خارجي نيازمند نباشيد... شكي نيست كه شما ميدانيد حزب ملي (الحزب الوطني) قدرت و دوامي نخواهد داشت تا زمانيكه مردم كشور، از يك زبان مشترك كه با روشي مناسب ارتقا يافته باشد، برخوردار نشوند... شايد يكنفر بپرسد: چگونه ميتوان تعصب را گسترش داد، حزب ملي تاسيس نمود و زبان را احيا كرد؟ ما جواب ميدهيم: مهمترين عامل براي دستيابي به اين هدف، ايجاد يك سالن سخنراني، يعني جايي است كه سخنرانان مستعد بايستند و درباره تعصب و غيرت صحبت كنند، حقوق و وظايف ما را توضيح دهند، و افتخارات نياكان ما و خفت و خواري فرزندانمان را به ما يادآور شوند، وضع خارجيان، توان، ثروت، افتخارات و قدرت آنها را به ما نشان دهند تا ما دلايل و ويژگيهاي افول خود را بدانيم. اين امر بايد با تاسيس روزنامههاي آزاد ميهندوستانه كه حقايق را به ما بگويند، دنبال شود. اين روزنامهها بايد دوردستها را براي ما از نزديك نمايش دهند، حوادث عظيم گذشته را توضيح داده و وضع همسايگان ما را براي ما تشريح كنند و نيز آنچه را كه مفيد و مضر است، به ما نشان دهند تا از اولي پيروي و از دومي پرهيز كنيم... .»[lxxiii]
از ديد سيدجمال، ناسيوناليسم نيازمند يك جامعه تحصيلكرده و مقداري تعصب بود؛ وگرنه بدون اين شرايط، يك دولت مشروطه قابل حمايت نبود. اين سخنراني در محتواي خود، حاوي اين نگراني است كه مردم مصر مهياي دولت مشروطه نيستند؛ و سعي در ايجاد يك ساختار همانند دولتهاي اروپايي، با اين ريسك توأم است كه توده مردم بهخاطر عدم برخورداري از آموزش كافي از آن حمايت لازم را به عمل نخواهند آورد. پيشنهاد افغاني براي حل اين مشكل، اقدامات خود او را به ياد ميآورد و با نوعي لحن خودستايانه همراه است: افتتاح يك سالن سخنراني براي «سخنرانان مستعد»، انتشار روزنامههاي آزادي «كه حقيقت را بگويند». اين موارد، درواقع فعاليتهايي بودند كه باعث شهرت افغاني شدند.
نتيجه
با اين توضيحات، نقش سيدجمال در مصر در رويارويي با پيشرفتهاي اروپايي چه بود؟ در پاسخ گفتني است: پيشازهرچيز او بر گروه كوچك اما موثري از روشنفكران مصري و سوري تاثير گذاشت كه بسياري از آنها در حوزههاي سياسي و ديني به مدارج قدرت دست يافتند، و ازاينطريق بهنوعي در بيداري ملي مصر نقش داشت. افغاني از نشريات بهعنوان وسيلهاي موثر استفاده كرد. دامنه مخاطب سخنرانيهاي پرشور او حتي از روزنامههايي كه وي در آنها نقش داشت، گستردهتر بود؛ چراكه طبقات بيسواد را نيز دربرميگرفت. نقش او بهعنوان يك فراماسون سوالبرانگيز است، اما همينبس كه گفته شود او از آن بهمثابه محلي براي عمل سياسي استفاده ميكرد و به اين هدف خود در زمان وزارت شريفپاشا دست يافت.
راديكاليسم سيدجمال را در پيشنهاد وي مبني بر ترور خديو اسماعيل، شخصيت كاريزمايي او را در اظهارات ستايشگرانهاي كه در مقالات شاگردانش يافت ميشود و پايداري او را در انتقاد شديد او از استعمار بريتانيا ميتوان سراغ گرفت. هرچند ممكن است درباره نقش او توسط زندگينامهنويسان خاصي ــ بهعنوانمثال در نوشتههاي محمد عبده ــ غلو شده باشد، اما شكي نيست كه سيدجمال تاحدزيادي در بيداري مصريان نقش داشته؛ چنانكه پس از مرگش بر فعاليت سعد ذغلول و احتمالا بر جمال عبدالناصر نيز تاثيرگذار بوده است. وضعيت ركود دنياي اسلام در قرن 19.م، افول امپراتوري عثماني و نيز وضعيت رقتبار دولت تجزيهشده اسماعيل در مصر، همگي فضا را براي اقدام افغاني به تبليغ و تلاش موثر براي احياي دنياي اسلام فراهم كرده بودند.
پينوشتها
--------------------------------------------------------------------------------
[i]ــ اين مقاله ترجمهاي از منبع زير ميباشد:
Daniel Nerenberg, “Jamal ad – Din al – Afghani: a Critical Assessment of His Role in Egypt” Mcgill Journal of middle East Studies, V. 7. 2002-2003
(دانيل نرنبرگ ليسانسيه دانشگاه مكگيل است كه در يك برنامه افتخاري با «مركز مطالعات و علوم سياسي خاورميانه» همكاري ميكند.)
* ناميدن سيدجمالالدين اسدآبادي به افغاني صرفا به دليل شهرت وي به افغاني است و هيچ سند قابلقبولي تاكنون مبني بر افغانيبودن وي به دست نيامده است. (مترجم)
[ii] - Rejwan, Nissim, Arabs Face the Modern World: Religious, Cultural, and Political Responses to the West, Ganesville: University press of Florida, 1998: p. 1
[iii]ــ پژوهش شخصي براي بيان حكمي شرعي درباره مطلبي مشخص، توسط مجتهد يا شخص واجد شرايط تحقيق. همه واژهها از واژهنامه زير تعريف شدهاند:
Marshall G. S. Hadgson, The Venture of Islam, Volume III, Chicago: University of Chicago press, 1974
[iv]ــ هركدام از پيروان يك پيامبر، بهويژه مسلمانان، بهعنوان جامعهاي كه پيروان محمد(ص) را تشكيل ميدهند.
[v]ــ گروهي از افراد فرزانه، بهويژه كساني كه دانشآموخته مطالعات فقهي و مذهبي اسلام هستند.
[vi] - Hourani, Albert, The Emergence of the Modern Middle East, Berkeley: University of California press, 1981: p. 182
[vii] - Rejwan, p. 4
[viii] - Ibid, p. 4
[ix] - Kudsi – Zadeh, Albert A. “Islamic Reform in Egypt: Some Observations on the role of Afghani,” Reprinted from The Muslim World. Hortford, Conn: Hartford Seminary Foundation, 1971, LXI (1): p. 1
[x] - Badawi, Zaki, The Reformers of Egypt – A Critigue of Al – Afghani, Abduh and Ridha, Slough Berks, 1976: p. 1
[xi] - Hourani, 179
[xii] - Ibid, 180
[xiii] - Hodgson, Marshall G. S. The Venture of Islam. Chicago: University of Chicago Press, 1974: p. 229
[xiv] - Ibid, p. 231
[xv] - Ibid.
[xvi] - Ibid, p. 240
[xvii] - Keddie, Nikkie R. An Islamic Response to Imperialism. Berkeley: University of California Press, 1968: p. 6
[xviii]ــ شهرستان اسدآباد در استان همدان و حدود پنجاه كيلومتري شهر همدان قرار دارد. سيدجمالالدين اسدآبادي در سال 1217.ش در محله سيدان جنب امامزاده احمد اسدآباد همدان بهدنيا آمد. پدر وي سيدصفدر فرزند سيدعلي از نسل هشتم سيدعبدالله معاصر امامزاده شهيد احمد، است. اين خاندان از سال 673.ق در محله سيدان اسدآباد همدان وطن گزيدند. آنان پشتدرپشت عالم بوده و رهبري جامعه را بر عهده داشتند. اين خاندان در ميان مردم اسدآباد به طايفه شيخالاسلامي معروف بوده و هستند. مادر سيدجمالالدين نيز از ميان همين سادات بزرگوار حسيني بود. سيدجمالالدين تحصيلات خود را در پنج مرحله گذراند: 1ــ دوران طفوليت در اسدآباد 2ــ دوران كودكي در قزوين 3ــ دوران نوجواني در نجف 4ــ دوران جواني در افغانستان، هند و پاكستان 5ــ دوران ميانسالي در مصر و اروپا.
[xix] - Rejwan, 5
[xx] - Ibid, 6
[xxi] - Keddie, Nikkie R. Sayyid Jamal ad – Din “al – Afghani,” Berkeley: University of California Press, 1972: p. 89
[xxii] - Rejwan. P. 6
[xxiii] - Kudsi – Zadeh. 1971, p. 2
[xxiv] - Ibid, p. 3
[xxv] - Rejwan. P. 6
[xxvi] - Kedourie, p. 23
[xxvii] - Ibid, p. 24
[xxviii] - Ibid.
[xxix] - Kudsi – Zadeh. 1971, p. 6
[xxx]ــ پياستر واحد پولي در كشور مصر است كه معادل يكصدم ليره است.
[xxxi] - Keddie, 1972. P. 81
[xxxii] - Kudsi – Zadeh, 1971, p. 5
[xxxiii] - Ibid, p. 6
[xxxiv] - Ibid, p. 6
[xxxv] - Kudsi – Zadeh. 1971. P. 8
[xxxvi] - Ibid, p. 9
[xxxvii] - Kudsi – Zadeh. 1970, p. 299
[xxxviii] - Ibid, p. 300
[xxxix] - Kudsi – Zadeh, 1971, p. 4
[xl] - Kudsi – Zadeh, 1970, p. 302
[xli] - Kedourie, Elie. Afghani and ‘Abduh. New York: Humanities Press, 1966: p. 23
[xlii] - Kudsi – Zadeh. 1970, p. 302
[xliii] - Ibid, p. 303
[xliv] - Kedourie, p. 23
[xlv] - Kudsi – Zadeh. 1970, p. 301
[xlvi] - Ibid, p. 302
[xlvii]- Ibid, p. 21
[xlviii] - Ibid, p. 20
[xlix] - Ibid.
[l] - Ibid.
[li] - Keddie. 1968, p. 20
[lii] - Badawi. P. 2
[liii] - Ibid.
[liv] - Keddie. 1972, p. 113
[lv] - Ibid, p. 113
[lvi] - Kedourie. P. 25
[lvii] - Keddie. 1972, p. 114
[lviii] - Badawi. P. 2
[lix] - Keddie. 1972, p. 114
[lx] - Ibid, p. 115
[lxi] - Ibid, p. 116
[lxii] - Ibid, p. 102
[lxiii] - Ibid, p. 103
[lxiv] - Badawi. P. 3
[lxv] - Keddie. 1972, p. 106
[lxvi] - Keddie. 1972, p. 107
[lxvii] - Ibid, p. 107
[lxviii] - Ibid, p. 107-108
[lxix] - Badawi. P. 2
[lxx] - Ibid, p. 3
[lxxi] - Keddie. 1972, p. 109
[lxxii] - Ibid, p. 109
[lxxiii] - Ibid, p. 110