مشروطه و آموخته های روحانیت

سال 1342 شمسی زمانی که امام خمینی(ره) در مدرسه فیضیه قم پس از عتاب به حکومت پهلوی و شخص شاه، آمریکا و اسرائیل را دشمنان اصلی ایران دانست و تقیه را حرام اعلام کرد، بسیاری از ناظران آن روز، عمق این همه خروش و فریاد را درنیافتند. گروهی این قیام را ایستادن بی نتیجه در برابر جریان حاکم و قاهر خواندند و این نهضت را کوبیدن مشت بر سر نیزه، و نتیجه را شکست دوستان و جرأت و دریدگی دشمنان دانستند. اما نهیب او، فریاد فرو خورده ای بود که پس پنجاه و چهار سال از حلقوم این پیرمرد شصت و سه ساله شنیده می شد. فریادی که آخرین زمزمه آنرا پیش از غروب یازدهمین روز مرداد سال 1288 شمسی، جماعتی سرمست و غافل، از زبان خسته اما استوار شیخ فضل الله نوری شنیدند و اندکی بعد در کنار پیکر آویخته بر دار او، هلهله کنان به شادی پرداختند. شیخ بر دار، گویی سال ها دور از آن همه غوغا آرمیده بود و این تفنگچی های بی اطلاع در رقص و پایکوبی گویی حرف حسابی نشنیده بودند. شیخ فضل الله نوری اگرچه در آن همه هیاهو، غریبانه بر دار شد و حیرت و حسرت دوستان را برانگیخت، اما غریبه ای نبود که تهرانی و ایرانی او را نشناسند. او عالمی پارسا بود که با همه جامعیتی که از معقول و منقول و معارف الهی و بشری داشت کرسی تدریس در حوزه های علمیه عراق را رها کرد و از آینده ای که دیگران از مرجعیت تام او تصویر می کردند، دست شست. به اشاره میرزای شیرازی به تهران آمد و بیست و هفت سال در کنار مردم ایران زندگی کرد، آنسان که مرجع مشکلات و ملجأ گرفتاری های مردم شد. هرچه از این دست گرفت، از آن دست بخشید، حتی دزدان و راهزنان هم از کرامت او بی نصیب نماندند. در پس همه جوسازی ها و لجن پراکنی های این و آن در صفحات تاریخ، اما آن همه علم و فضیلت و تقوا و این همه مردم داری و احسان و انفاق، محو نشد و همان زبان ها که او را متهم می نمودند، در گوشه ای ناگزیر به زهد و پارسایی او اقرار کرده اند.

پرسش اساسی آنست که امام خمینی(ره) در پی این پنجاه و چهار سال چگونه توانست آن خروش الهی را زنده کند و بر تمام ایران اثر بخشد، آنسان که پس از پانزده سال تلاش و مجاهدت تحمل زندان و تبعید از وطن، پیروزمندانه به ایران بازگردد و بنای حکومت اسلامی را بنیان گذارد؟ نمی توان انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی(ره) را بدون بازدید ماجرای مشروطه تحلیل کرد؛ در آن واقعه نیز مردم با اشارت عالمان و روحانیان به صحنه آمدند، اما پایان غم انگیز حضور روحانیت در این ماجرا شاید قرار بود سازمان روحانیت شیعه را از ورود به سیاست و دخالت در حکومت باز دارد و ناامیدانه به کنج مدرس و مکتب بنشاند تا استبداد و استعمار با خیالی آسوده از زهرچشمی که از این جماعت روحانی گرفته بودند به حراج و تاراج ثروت این مرز و بوم بپردازند، که چنان هم نشد. پس چه رخ داده بود؟

سازمان روحانیت که پس از سال ها بگیر و ببند عباسیان و اقمارشان، در پناه حکومت صفوی ها نفسی تازه کردند و تشیع را که در تمام ایران گسترده بود، عمق بخشیدند و ریشه های این شجره طیبه را که با مجاهدت امامان و امامزادگان مظلوم و غریب در این سرزمین سربرآورده بود، مستحکم ساختند در کنار سلاطین هر دوره برای ایمن ماندن کانون تشیع از هجوم عثمانی ها و جماعت سلفی گرای جزیره العرب، به تقویت اصل حکومت ها پرداختند تاامنیتی برای مردم حاصل آید و فراغتی برای بسط و نشر احکام الهی. پس از پایان دوران صفوی اندک اندک خودکامگی و استبداد سلاطین، نهاد روحانیت را از نهاد حکومتی دور کرد، گرچه با همان ملاحظات پیشین به هدم حکومت ها روی نیاوردند. در ماجراهای پایانی دوران قاجار اگرچه سخت در برابر بیدادگری سلاطین بر مردم و وادادگی شاهان در برابر بیگانگان ایستادند، اما همچنان اصل حکومت را برای حفظ کیان تشیع لازم دانستند در نهضت تنباکو و قیام عدالتخانه و حوادث پیش و مابین آنها، علما بدون نظر به سرنگونی حکومت، به اجرای قوانین اسلام و عزل عمال بیدادگر اصرار ورزیدند. قیام عدالتخانه، که به هر روی تغییر نام داده، به مشروطه خواهی بدل گشته بود، سرانجام اندوهباری داشت و این نکته اول بود که سازمان روحانیت برای حفظ کیان تشیع از گزند بیگانگان نمی تواند به حکومت های مستبد داخلی دل خوش کند و به دنبال دفع افسد به فاسد باشد. از همین رو امام خمینی(ره) در آغاز فریادگری خود، سلطنت و شخص شاه را مخاطب قرار داد و ما بی مهابا به قلب حکومت استبدادی تاخت. نکته دیگر، لزوم آگاهی بیش از پیش نسبت به زمانه بود. شیخ فضل الله دنیا و جریان های سیاسی جهان را از همان دوران حضور در عراق به خوبی می شناخت و حتی بعدها ترجمان مباحث روزنامه های اروپایی را که محمد قزوینی برای او از فرانسه می فرستاد، مطالعه می کرد و گاه خود سری به متون اصلی اروپایی می زد. اما دیگرانی هم بودند که از حقیقت جریانات غربی و غربزده و ادعاهای خیره کننده منورالفکران وابسته اطلاع نداشتند و تنها به گویش های دسته چندم حلقه های فرنگ دیده اطرافشان بسنده می کردند و این ضربه ای عظیم بر پیکر روحانیت وارد آورد و آه حسرت را از نهاد همین دیگران بی اطلاع، آنگاه که چشم تجربه بر حقیقت ماجرا گشودند برآورد. سازمان روحانیت آموخت که باید خود و بدون واسطه از آنچه در جهان می گذرد آگاه شود تا افت و خیزهای میان داران کشورهای غربی، موج بنیان کنی در ساحل این مملکت ایجاد نکند و تدبیر روحانیت به عنوان امین و امام مردم، همگان را به امنیت رساند. امام خمینی(ره) خود از تمام مسائل روز آگاه بود و شاگردان را نیز به این امر تشویق می کرد. شیخ فضل الله تلاش بسیاری کرد تا دیگران را از این مسئله آگاه سازد اما افاقه نکرد، چرا که سازمان متشکلی از همفکران و همراهان نداشت و این همان نکته سومی بود که روحانیت دریافت: لزوم ایجاد شبکه ای منسجم از عناصر تحصیلکرده و همفکر؛ همان کاری که شیخ مرتضی حائری(ره) با تأسیس حوزه علمیه قم به آن پرداخت و مرحوم بروجردی(ره) در حفظ و اعتلای آن سنگ تمام گذاشت، بی جا نبود که این هر دو بزرگوار حوزه علمیه را از تنش ها و آشوب های سیاسی روزگارشان به دور داشتند، تا نهال این سازمان(که پس از توجه دشمنان به حوزه نجف و تلاش برای هدم آن، اینک در قم ریشه می دواند) مستحکم شود و برای رویارویی طوفان های بنیان کن آینده، استوار گردد. البته برای امام خمینی(ره) تربیت شاگردانی که توان همراهی و همفکری داشته باشند، جز در این زمینه هموار ممکن نبود و این همه فرصت ها و نعمت هایی بود که شیخ شهید از آنها محروم بود.

از طرفی، سالوس و فریبکاری وابستگان به غرب چنان بود که دیگر عالمان نهضت عدالتخانه و مشروطه، بنابر مماشات با بعضی کژی های این جماعت گذاشته بودند و نمی دانستند اینها از بن دندان اعتقادی به دین و مذهب ندارند و قبله آمالشان لندن و پاریس و دیگر ممالک غربی است و همراهی روحانیت را نردبان صعود و وجهه ای در عموم می دانند. نکته چهارم همین بود؛ روحانیت دریافت نه تنها به شاهان و سلاطین که به این منورالفکران و مدعیان ترقی و پیشرفت نیز اطمینانی نیست و این جماعت علم زده، جایی برای باورهای دینی و مذهبی در زندگی خود باز نکرده اند و هر آنچه از دین داری و بندگی حق ادعا می کنند به هنگام عمل بر مدار اروپا می گردند و علم و سیاست غربی را طواف می کنند. همان زمان وقتی لفظ مشروطه را بر زبان راندند و در جامعه جا انداختند، چنان از همخوانی و همراهی و ای بسا یکسانی مشروطه با حکومت اسلام گفتند و نوشتند که بر مخیله کسی (جز شیخ که اصل ماجرا را دانسته بود) نمی آمد که این مشروطه ای که اینها ادعا می کنند به دیکتاتوری رضاخانی و پهلوی می انجامد. البته حقیقت پنهان نماند، همان ها که شیخ و اسلام خواهان را به طرفداری استبداد متهم می کردند، خود مجیزگو و طرفدار مستبدترین حکومت های این مملکت گردیدند، رضاخان دست پرورده همین قبیله بود و محمدرضا درس خوانده همین مکتب! اما آن روز لفظ مشروطه را در پناه ناآگاهی مردم چنان گستراندند که هرچه شیخ فریاد کرد، به جایی نرسید و این نکته پنجم این ماجرا بود که از آغاز باید اصل و فرع هدف را برای مردم گفت و خلایق را آگاه کرد، کاری که امام خمینی(ره) از ابتدا در آن کوشید و همراه شاگردانش، پانزده سال تمام به اجرای آن همت نهادند. نکته ششم شناخت همراهان بود، امام جمعه درباری تهران که بعدها به سفارت روسیه پناه برد و برای شیخ هم پیام دعوت و همراهی داد و آه اندوه شیخ را برآورد، انسانی فاسد و وابسته به استبداد بود که از آغاز به نیرنگ و دغل خود را همراه با شیخ کرده بود. شیخ فضل الله که در غربت و تنهایی برای آگاهی مردم و دیگران در تلاش و مجاهدت بود، مجالی برای پاکسازی اغیار نیافت. اما در نهضت امام خمینی(ره) اگر چه گیر و بندهای رضاخانی و هجمه و تضییقی که بر حوزه های علمیه راند، محلی برای بقای عناصر سست بنیاد و وابسته در حوزه ها نگذاشته بود (عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد) اما همان اندکی که با شذوذات انحرافی سر بر می آوردند، از نهضت و روحانیت طرف می شدند. تو گویی لفظ آخوند درباری، بدترین دشنامی بود که آن زمان بر کسی رانده می شد!

اما استعمارگران که پس از ماجرای نهضت تنباکو به تدبیر این شکست، محافل شبه ماسونی و حلقه های منورالفکری را پشتیبانی می کردند و سرانجام توانستند از این اطوار و سالوسگری، طناب داری بر حلقوم خروشان روحانیت بیاندازند، برای پیشگیری از مزاحمت دوباره جماعت روحانی، زمزمه جدایی دین از سیاست را به راه انداختند. این شعار تا آن روزگار معنایی نداشت. علمای ایران به تبع حوزه های عراق در سامرا و نجف به سیاست نظر داشتند و در سیاست وارد می شدند، ماجرای تنباکو این مسئله را بارزتر نمود و نهضت عدالتخواهی و مشروطه آنرا به اوج رساند. از مرجع بزرگ تقلید زمان در عراق تا علمای اطراف ایران همه در این مسئله حضور داشتند و نامه ها و اعلان ها و فتاوا و حتی کتاب ها نوشتند. ولی آنگاه که حیله استعمار به ثمر نشست و آن گونه، عالمان را به دار کردند و کشتند و به تبعید فرستادند، سازمان روحانیت مظلومانه و دردمندانه به تدبیر آینده پرداخت و استعمار به خیال سرخوردگی روحانیت از سیاست شعار جدایی دین از سیاست را پراکند. حال آنکه تاریخ گواهی می دهد حیات روحانیت شیعه، حیاتی سیاسی بوده است. امام خمینی(ره) این نکته را دریافته بود. از طرفی سال ها بود که پس از ماجرای مشروطه در زیر فشار استبدادیان و استعمارگران روحانیت، طریق تقیه را پیش گرفته بود تا انسان که گفته شد، سازمان خود را بازسازی کند و برای حرکتی عظیم آماده سازد. آن روز که امام در قم سخنرانی کرد و به شاه تذکر داد و بر بیگانگان تاخت، پایان زمان این حرکت مقطعی را اعلام کرد و گفت: امروز تقیه حرام است ولو بلغ مابلغ! تجربه مشروطه به امام آموخته بود که نمی شود در لفافه و با مماشات کار را به پیش برد و این نکته هفتم بود. امام نه تنها تقیه را حرام خواند که دشمنان اصلی را هم معرفی کرد تا آن همه انرژی که از پس پرده سال ها تقیه و اختفا آزاد می شد هدر نرود. انگشت اتهام را به سوی آمریکا (که دیگر انگلیس، این گرگ پیراستعمار را از صحنه بیرون رانده بود) نشانه گرفت و همگان را از خطر اسرائیل آگاه کرد. امام بدنامی استعمارگران را به رخشان کشید و تأکید کرد همه آنها مثل همند! بی آبرویی، ثمره سال ها دغلبازی انگلیسی ها در ایران بود و امام آمریکا را از انگلیس بدتر و روسیه و شوروی را از آن دو بدتر و هر یک را از دیگری بدتر خواند!

در نهضت مشروطه، تشتت آرا و برهم شدگی احوال چنان بود که وقتی مجلس اول به توپ بسته شد، احتشام السلطنه بزرگ مشروطه چیان و رئیس آن مجلس گفت: باید به جان شاه دعا کرد که با حمله به مجلس این گونه مردم را به پشتیبانی ما برانگیخت اگر نه، فساد وتباهی و حماقت برخی مشروطه خواهان، مردم را علیه ما شورانده بود! آن روز احتشام السلطنه خیال می کرد بانی اصلی حمله لیاخوف روسی به مجلس، شاه بوده است، حال آنکه انگلیس با توافق پشت پرده با روس کارها را به پیش می برد و از حماقت شاه خودخواه و مستبد بهره می برد. انگلیسی ها خیلی زودتر از او احتمال روگردانی مردم از مشروطه را دیده بودند و کل ماجرا را آن طور که می خواستند مدیریت می کردند تا هیچ قدرت مستقلی شکل نگیرد. در همان ایام، شاه، سیدبهبهانی را به تبعید فرستاد و انگلیسی ها که آن همه دم از حمایت مشروطه خواهان می زدند، دم برنیاوردند. تو گویی پشت پرده با روس توافق کرده بودند که چگونه از شر یک یک این جماعت روحانی خلاص شوند! در ماجراهای بعدی نیز دیگر روحانیان و سرداران و سالاران ملی و وطن خواه را که به دنبال اجرای شریعت بودند یا به دار آویختند و یا به تیری ناشناخته از پا درآوردند. از قیامگران مشروطه جماعتی وابسته و غرب زده ماندند و گروهی نامسلمان و کافر. بی خود نبود که از میان آن همه مبارز و انقلابی یپرم ارمنی رئیس نظمیه تهران شد و سربازان نامسلمان او تدبیر امور را برعهده گرفتند و شد آنچه شد!

غرب زده ها آسمان ریسمان می بافند که ریشه انقلاب مشروطه ترجمه و ره آورد کتب غربی، رفت وآمد روشنفکران و بازرگانان و ورود فرهنگ غربی، مراودات بین المللی و انعکاس وقایع جهانی و تأثیرگرفته از نوشته های میرزا ملکم خان و آقاخان کرمانی و طالبوف و ابراهیم بیک است اما بر این نکته چشم می بندند که از آغاز علما مردم را به صحنه آوردند و کارها را به پیش بردند. اگر علما همان گونه که از آغاز وارد میدان شدند تا انتها هم می ماندند، مجالی برای آشوب و بلوای این قبیله قیل و قال نمی ماند. قبیله ای که به سالوس، همراهی با علما را پیش گرفتند و در پایان یک یک آنها را از سر راه خود برداشتند.

اما امام خمینی(ره) از همان آغاز برای جلوگیری از هر پراکندگی و چند دستگی و پیشگیری از هر تفرق و از هم گسستگی، حبل المتین الهی را به متن جامعه آورد و محور انقلاب را همان ولایتی قرارداد که سال ها در عمق دل ها و جان های مردمان این مرزوبوم آشیانه داشت. نکته هشتم همین بودکه اگر صاحب اصلی و امام و ولی معصوم نبود، ولایت که تعطیل نمی شد، امام خمینی(ره) به استدلال عقل و اشارت نقل، ولایت فقیه را تبیین کرد و آوازه اش را گستراند، غبار سال های غربت و مهجوری را از این صحیفه زدود و تخته بند تقیه و مماشات را از آن برداشت و چشم ها و گوش ها و دل ها را متوجه رهبری کرد. دیگر مجالی برای بازی گردانی اغیار نمی ماند. شبکه ای از علما و روحانیون فاضل و وارسته ایجاد شد و در تمام ایران پیام امام را پراکندند و اهداف نهضت را تبیین کردند. ماجراهای اندوهبار مشروطه دیگر تکرار شدنی نبود و مردم مسلمان و دین دار، رهبری مرجعیت را رها نمی کردند و سازمان روحانیت نیز بدون تفرق و چند دستگی، و بدون اتکا و وابستگی به گروه ها و قدرت ها، به راهنمایی مردم می پرداخت. روشنفکران غربزده نیز تا آنجا که با این جریان ریشه دار همراه می شدند مقبول مردم و روحانیت بودند و دیگر توان سالوس و فریب نداشتند. اگر چه در دولت موقت مجالی برای قیل و قال یافتند اما ارتجاع به دوران صدر مشروطه و مخالفت با خواسته های دینی مردم و همراهی با دشمنان، برای همیشه آنها را از دایره تأثیرگذاری بر مردمان این سرزمین بیرون راند و روحانیت شیعه تجربه جدید اداره مستقیم حکومت مردم را آغاز کرد.

زمانی که امام خمینی(ره) در خرداد سال 42در مدرسه فیضیه پس از عتاب به حکومت پهلوی و شاه، آمریکا و اسرائیل را دشمنان اصلی ایران دانست و تقیه را حرام اعلام کرد، بسیاری از ناظران آن روز عمق این همه خروش و فریاد را درنیافتند اما امروز و بعد از ربع قرن که از پیروزی انقلاب اسلامی می گذرد با مجاهدت علما و مردم، سازمان روحانیت سرشار از آن همه تجربه و تدبیر، رو به سوی آینده ای دارد که تمدنی الهی و جدید را به رخ تمام مدعیان مدنیت خواهد کشید.