مشروطيت سرآغازدگرگونيهاى وسيعى در ايران
همايش بزرگداشت يكصدمين سالگرد مشروطيت در مجلس در 14و15مرداد 1385
بسم الله الرحمن الرحيم
در سالى كه در كشور ما با نام پيامبر اعظم ص) و عظيم شأن اسلام مزيّن است, سخن را با سلام و درود به پيشگاه خاتم پيامبران الهى حضرت محمد مصطفى(ص) آغاز مى كنم. سالروز ولادت حضرت جواد الائمه(ع) را به همه ملت بزرگ ايران و مسلمانان جهان و حضار ارجمند تبريك عرض مى كنم.
درود و سلام خود را به روح پرفتوح امام راحل تقديم مى كنم. و مقام شهيدان را گرامى مى دارم, همه شهيدان اسلام و شهدايى كه در نهضت مشروطيت, در راه سربلندى اين كشور, در راه اسلام و ايران جان فدا كردند. همچنين به شهداى انقلاب اسلامى در ايران و در سراسر جهان و بويژه شهداى كه در اين روزها در خط مقدم دفاع از امّت اسلامى در لبنان مظلوم و فلسطين جان خود را نثار اسلام و قرآن مى كنند, اداى احترام مى كنيم. از مقام معظم رهبرى سپاسگزارم كه با بيانات خود همواره راه گشاى ما بودند. از ميهمانان عاليقدر: رياست محترم قوّه قضائيه, رياست محترم دفتر مقام معظم رهبرى, حضرت آيت الله جنّتى, جناب آقاى ناطق نورى و هيأت رئيسه محترم, نمايندگان محترم مجلس و ساير مهمانان سپاسگزارى مى كنم و از مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران كه در برگذارى اين همايش, از آغاز تا انجام, يار و مددكار مجلس شوراى اسلامى بوده اند تشكر مى كنم. همچنين سپاسگزارم از محققانى كه با تهيه مقاله, ما را در اين دو روز برگذارى همايش بهره مند مى سازند.
بنده در اين فرصت قصد دارم در حد مقدور و ممكن به اين سؤال پاسخ دهم كه: چرا مجلس شوراى اسلامى, تصميم به برگذارى همايشى به مناسبت صدمين سال پيروزى نهضت مشروطيت گرفته است؟
ما چه مقصودى داريم و چه نتيجه اى مى خواهيم عايد شود؟
حقيقت اين است كه نهضت مشروطيت يا انقلاب مشروطيت يك واقعه مهم تاريخى است, متعلق به مردم ايران و متعلق به اين كشور, نهضتى كه مقام معظم رهبرى آن را نهضت ملى و اسلامى مردم ايران ناميدند. مشروطيت يك پديده گسترده پيچيده مهم است, با ابعاد گوناگون, كه حاصل مجاهدتهاى بسيار است. چه خونهايى گرامى, چه جانهاى گرامى كه در اين راه فدا شده و چه آرمانهاى بلندى كه در سرها بوده است.
مشروطيت خود تبلور تحولات چند ده ساله اى بود كه قبل از سال 1285 در ايران آغاز شده بود. اين تحولات در يك نقطه به نام انقلاب مشروطيت متبلور و متمركز شد. و به نوبه خود سرآغاز دگرگونيهاى وسيع در اوضاع سياسى و اجتماعى, فرهنگى, اقتصادى كشور ما شد. ملت ايران در يك صد سال پيش, در آسياپيشتاز مبارزه با استبداد و طلب حاكميت قانون بود. و اين يك افتخار است براى ملت ايران كه قبل از بيدارى بسيارى از ملل ديگر در اين راه قدم نهاد و انقلابها و نهضت هاى بعدى و نهايتاً انقلاب اسلامى ايران ثابت كرد كه ملت ايران, ملتى شجاع و هوشمند, قهرمان و ضد استبداد, آزادى خواه و وطن دوست است. صدمين سال هر واقعه تاريخى مهم, فرصت مناسبى است براى توجه بيش تر و احترام به آن واقعه تاريخى, نظير اين مراسم در صدمين سال هر نهضت و انقلابى در كشورهاى ديگر جهان برگذار مى شود. در كشور ما هم از چند سال پيش, با نزديك شدن مثل امروزى كه به حسب تاريخ شمسى دقيقاً يكصد سال از پيروزى مشروطيت و امضاى فرمان مشروطيت مى گذرد, فعاليتهاى تحقيقى گوناگونى آغاز شده است. نه تنها در داخل كشور سليقه هاى مختلف جريانهاى فكرى و سياسى گوناگون برنامه هاى داشته اند, بلكه در خارج از ايران هم در كشورهاى متعددى, هر جا كه گروهى از ايرانيان اهل سياست و تاريخ با گرايشهاى مختلف حضور داشته اند, برنامه هاى متعددى بوده است. و جالب توجه است كه بسيارى از آنها كوشيده اند تا ديدگاه هاى خود را تحت عنوان بررسى مشروطيت بيان كنند و هر كدام از ظن خود يار مشروطيت شده اند و از درون مشروطيت به جست و جوى اسرار آن پرداخته اند. مجلس مولود و فرزند بلافصل و طبيعى مشروطيت است. مجلس ميراث ماندگار مشروطيت است. مجلس نماد مشروطيت است. وقتى نام مجلس در اين يكصد سال به گوش مى خورد, نام مشروطيت تداعى مى شد.و وقتى نام مشروطيت به ميان مى آمد, تصورى از مجلس در ذهن نقش مى بست. طبيعى بود كه مجلس شوراى اسلامى در بهارستان, در صدمين سال اين نهضت, از كنار اين واقعه بزرگ سياسى و اجتماعى كشور ما بى اعتنا نگذرد. و چون اين بود كه از يك سال پيش بر نامه ريزى براى يك همايش دو روزه آغاز شد كه اكنون افتتاح مى شود.
در اين سخن يكى از نكاتى كه بنده مى خواهم به آن اشاره كنم اين است كه: مقصود از مشروطيت چه بود. مشروطه طلبان در طلب چه بودند چه تقاضايى داشته اند. چه انگيزه اى داشته اند. حقيقت اين است كه تقاضاها مجموعه اى از مطالبات حقيقى و تاريخى انباشته شده بر سر هم بود. ما نمى توانيم بگوييم يك تقاضا در مشروطيت وجود داشت. اگر چه مى توانيم در ميان تقاضاها, اوليت تشخيص بدهيم. من به بعضى از وجوه مهم و جنبه هاى مهم مطالبات اين ملت در مشروطيت اشاره مى كنم. مهم ترين تقاضا, همان طور كه در سخنان مقام معظم رهبرى هم منعكس بود, مخالفت با سلطه بيگانه بود. مردم و علما و دلسوزان كشور, ده ها سال بود, حضور آشكار و پنهان بيگانه را در كشور خود احساس مى كردند و سلطه بيگانه را بر مقدرات خود مى ديدند. از آن روزى كه ميرزا تقى خان اميركبير, با دسيسه انگليس, در اين كشور مظلومانه عزل شد و به قتل رسيد, مردم بغضى در گلو داشته اند كه منتظر فرصت براى شكستن آن بغض بودند. بعد كه داستان تنباكو پيش آمد, باز حضور و دخالت بيگانه بيش تر احساس شد. و علما واكنش مناسب و بهنگامى نشان دادند. قضيه رويتر پيش آمد و قضاياى ديگر پيش آمد, اين روح مخالفت با استعمار كه از بيرون روزافزون بود, تقويت شد. دخالتى كه روز افزون بود. و قطعا يكى از جهات حضور علما در مشروطيت همين جنبه بود و آنها شاه و دربار را عامل دخالت بيگانگان در سرنوشت ايران مى دانستند و معتقد بودند با محدود كردن دربار و شاه, راه براى نفوذ بيگانگان هم بسته خواهد شد.
مطالبه ديگر اين كه: كشور مستند به هيچ قانون و مقرراتى نباشد, نه قانون شرع نه قانون عرف, با هيچ عقل و منطقى جور در نمى آمد. آنها مبارزه با استبداد محدود كردن استبداد و در يك كلمه آزادى مى خواستند. حاكميت اراده ملت را بر اين كشور تلقى مى كردند و مهم تر از اين عدالت مى خواستند از ظلم شاهان قاجار و ظلم خوانين كه هر يك در ولايت خود و در منطقه خود, حكم يك شاه را داشته اند, مردم به ستوه آمده بودند, طالب عدالت بودند. در اوايل صحبت از مجلس شوراى اسلامى يا صحبت از مجلس شوراى ملى نبود. مردم عدالتخانه مى خواستند. و بعد حاكميت قانون برقرارى نظم و امنيت در سراسر كشور.
و بالاخره يك مطالبه اى كه به صورت گسترده, هم در اذهان رهبران روحانى و غير روحانى مشروطيت جاى داشت و هم در انديشه و ذهن آحاد ملت بود, مطالبه رشد و ترقى و پيشرفت براى كشور بود. ايرانيان از آن روزى كه جنگهاى ايران و روس به شكست منتهى شد و هفده شهر آباد قفقاز از پيكر اين سرزمين جدا شد, از آن روز احساس كردند كه ايران از نظر علمى و صنعتى و نظامى عقب افتاده است. مردم ايران احساس مى كردند كه وضعى كه دارند متناسب با شأن اين ملت بزرگ و تاريخى نيست. مردم احساس مى كردند كه در گردونه تاريخى تحقير شده اند. مردم طالب رشد و پيشرفت بودند, در علم و صنعت و تعليم و تربيت و اقتصاد و قدرت نظامى.
حق اين است كه مجموعه اين مطالبات و چيزهاى ديگر, اينها غرض و مقصود اين ملت از مشروطه خواهى بود كه در صدر آنها مبارزه با استعمار و استبداد و طلب حاكميت و قانون آزادى قرار داشت. اما انقلاب مشروطه چگونه به پيروزى رسيد. جزئيات البته در كتابهاى تاريخ مضبوط هست و بايد از اين پس مشروح تر نگاشته شود. اما مثل هر انقلاب ديگرى جرقه اى داشت و بعد انفجارى. آن چه اتفاق افتاد, مسلماً با رهبرى علما ممكن شد. اگر مراجع عظام تقليد در نجف و علماى بزرگ درجه اول در تهران با اين حركت مردمى, با اين تقاضا موافقت نمى كردند و رهبرى نمى كردند و اجازه نمى دادند و تأييد نمى كردند, توده هاى مردم در صحنه حاضر نمى شدند, مجاهدان تفنگ به دوش نمى گرفتند, پيكار نمى كردند, جان فدا نمى كردند, مردم جان و مال خود را در اين نهضت تقديم نمى كردند. حضور توده مردم مسلمان ارتباط مستقيم با تأييد علماى دين از نجف و تهران و علماى ساير بلاد داشت. در اصفهان, در فارس در جاهاى ديگر علما حضور تعيين كننده داشته اند. در آذربايجان خصوصاً.
و در كنار علما روشنفكران, آشنايان با نظامهاى حكومتى مغرب زمين نيز بودند, كسانى كه خارج از ايران را مى شناختند, عقب ماندگى ايران را در مقايسه با ساير ملل مى ديدند. آنها هم مؤثر و دخيل بودند. عده اى از رجال دولتى هم مؤثر و دخيل بودند.
اين انقلاب فقط منحصر به تهران نبود. در بسيارى از شهرها, مردم در انقلاب مشروطيت حضور مؤثر داشته اند. كتابهايى درباره آن چه در اصفهان گذشته در كاشان گذشته, در خراسان گذشته, در آذربايجان و ديگر جاها گذشته, نگاشته شده و هنوز بايد نگاشته شود.
اما بايد پرسيد: آيا اين انقلاب مشروطيت با آن گستردگى با آن اهميت, آيا به اهداف خود نائل شد. آيا آن چه مى خواستند تأمين شد. آيا شاه بايد سلطنت كند و نه حكومت, حقيقتا سلطنت كرد, يا اين كه وضعى پيش آمد كه بر همه چيز اين كشور مسلّط شد. چه اتفاقى افتاد. آيا قانون در اين كشور حاكم شد. آيا حاكميت اراده ملى تأمين شد؟
پاسخ ما در يك كلام منفى است. بايد بگوييم انقلاب مشروطيت به آرمانهاى بلند خود نائل نشد. در مقام تمثيل بايد بگوييم مشروطيت نوزادى بود كه بلافاصله بعد از تولد از پدر و مادر و خويشان دلسوز خود دور افتاد و به دست كسانى افتاد كه دلسوز نبودند و در محيطى رشد كرد كه آن محيط, محيط مناسبى براى تربيت اين نوزاد نبود و سرانجام در سن چهارده سالگى يعنى در 1299 و يا در نوزده سالگى در سال 1304 يعنى سال آغاز سلطنت رضاخان, اين نوزاد نحيف رنجور جوان مرگ شد. اين در واقع سرنوشت مشروطيت در كشور ما بود.
ما مى توانيم اين صد سال فاصله ميان 1285 تا 1385 يعنى امروز و اكنون را به پنج دوره تقسيم كنيم.
دوره اول: از پيروزى مشروطيت است تا 1299 دوران چهارده ساله. اين دوران بسيار متلاطم است تلاطمى هم در داخل كشور و هم در اوضاع و احوال جهان. در داخل كشور, مشروطيت تازه آغار شده, گرفتار استبداد صغير محمد على شاهى مى شود. كسى كه مردم او را محمدعلى ميرزا مى ناميدند و لايق ان مقام نمى دانستند, گرچه اول مقامى هم نبود. مجلس به توپ بسته شد آزاديخواهان اعدام و منزوى شدند. قبلا از آن موج ترورها آغاز شد. رهبران بزرگ مشروطيت, مانند: مرحوم آيت اللّه بهبهانى در تهران ترور شدند. كسانى مانند ستارخان كه با اغراض مخالفان علما همراهى نمى كردند و در واقع مى توانيم بگوييم نقش واسطه را ميان علما و مردم براى سازماندهى نظام توده هاى مردم داشته اند, منزوى شدند, تير خوردند و از غصه دق كردند و از صحنه نخست طرد شدند و سپس حذف شدند. حتى فوت مراجع بزرگ, مانند آخوند در نجف كاملاً مشكوك است. چون درگذشت مشكوك آخوند, آن هم در استانه حركت به سوى ايران, براى سر و سامان دادن به اوضاع, با آن اطلاعى كه ما از انجمنهاى سرى و آن برنامه ها داريم, كاملاً مشكوك به نظر مى رسد. آنچنان كه وضع آيت اللّه سيد محمد طباطبايى نيز از نظر فوت به همين ترتيب است. درگيريهاى فكرى بسيارى در اين دوره اتفاق افتاد كه من به آنها بعداً اشاره مى كنم. اما در يك كلمه مى توانيم بگوييم كه در ايران, متاسفانه از 1285 تا 1299 هرج و مرج حاكم بود. و قطعاً بيگانگان, بخصوص انگليسيها در ايجاد اين هرج و مرج مؤثر بودند. آنها از اين فرصتِ تبديل قدرت از سلطنت مطلقه به حكومت مشروطه استفاده كردند, از ناپايدارى اوضاع سوء استفاده كردند. از اين كه هنوز نهادهاى مشروطيت استقرار پيدا نكرده بودند, سوء استفاده كردند و عمال و جيره خواران خود را در كشور, به تحريك و ايجاد بلوا و نا امنى تشويق كردند. نام نمى برم, ولى در كتابهاى تاريخ مضبوط است كه انگليسيها چه طور در هر جا ناامنى ايجاد مى كردند. در فضاى مطبوعات هم فضاى پديد آمد كه بسيار قابل توجه است, بسيار عبرت انگيز است. در مطبوعات نوعى لجام گسيختگى تحت عنوان آزادى حاكم شد.
در بسيارى از مطبوعات, اين وضعيت بود تا اين كه اوضاع بين المللى هم بر اين آشفتگى افزود. در همين فاصله بود كه جنگ بين الملل اول آغاز شد, جنگى كه به فروپاشى عثمانى همسايه بزرگ ايران منجر شد. و آثار آن در عراق و جاهاى ديگر, بر اوضاع ايران اثر گذاشت. حادثه مهم ديگرى كه در همين سالها اتفاق افتاد, انقلاب كمونيستى و ماركسيستى در روسيه بود. با مشغول شدن روسها به انقلاب خودشان در داخل, انگليسيها كه از قبل هم عوامل سياسى در مشروطه داشتند, هم عوامل فكرى و هم كشور را به اندازه كافى در لرستان و خوزستان و در جاهاى ديگر ناامن كرده بودند, فرصت را غنيمت شمردند و چون رقيب ديرينه خودشان, يعنى روسيه تزارى را كه همواره ناچار بودند, در دهه هاى گذشته, موازنه قدرت را با آنها مراعات بكنند, از صحنه غائب ديدند, نمايش روى كار آوردن رضا خان را تحت عنوان كودتاى 1299 اجرا كردند. اين سرنوشت, يعنى پايان مرحله اول تاريخ مشروطه است, در 1299. از آن پس اوضاع به كلى دگرگون شد. از آن پس ديگر مجلس, همان نيمه جانى كه داشت از دست رفت. ديگر جايى براى امثال مدرس, در امنيتى كه انگليسيها به وجود آورده بودند, نبود. امنيتى كه قطعا بيگانگان در ايجاد آن هم دخيل بودند, چنانكه در ايجاد ناامنى دخيل بودند. چون بعد از آن كه رضاخان به قدرت رسيد, آنها دست خودشان را از پشت نوكرهاى خودشان, كه در ولايت ناامنى ايجاد مى كردند و اداى ياغى گرى داشتند برداشتند, و به رضا شاه گفتند كه آنها را سركوب كند. چنين فضايى پديد آمد. در چنين فضايى, امثال مدرس بايد ترور مى شدند, تبعيد مى شدند و چيزى از مجلس باقى نماند. استعمار بيگانه بدتر از گذشته آمد. استبداد پهلوى از استبداد قاجارى بدتر شد. جايى براى حاكميت ملى و اراده ملت باقى نماند. هيأت دولتى باقى نماند كه بتواند تصميم بگيرد. انتخابات آزادى وجود نداشت, عدالتى وجود نداشت و از همه آرمانهاى مشروطيت, يك عنصر در اين كشور به صورت غلط و منحرف و سطحى باقى ماند و آن پيشرفت بود. پيشرفت ظاهرى تأسيس دانشگاه, يا كشيده شدن راه آهن و امثال آن, بدون آن كه زير ساختهاى فكرى و اجتماعى و اقتصادى لازم براى دموكراسى و آزادى و علم و اقتصاد صحيح تأمين شده باشد. مخبر السلطنه هدايت, كه سالها در زمان رضاخان نخست وزير بوده است, در خاطرات خطرات مى نويسد: تيمور تاش, وزير دربار, به هيأت دولت مى آمد و هر چه او مى گفت ما تصويب مى كرديم.
در مجلس هم اسناد منتشر شده كه دربار به استانداران ابلاغ مى كرد كه از هر شهرى چه كسى وكيل شود. اين هم وضع مجلس بود. در اين دوران مشروطيت ديگر مطرح نبود. عده زيادى از كسانى كه داعيه مشروطه خواهى داشته اند, به نوايى رسيده بودند و در همين حكومت استبدادى رضاخان در مجلس و در دولت و بر كرسيهاى ديگر تكيه زده بودند و هيچ گريبانى براى فدا شدن آرمانهاى مشروطيت چاك نمى كردند. مشروطيت به يك پدر پير از دنيا رفته اى شبيه بود كه وارثان او هيچ دل خوشى از او ندارند و تنها در سالگرد يك مراسمى براى حفظ ظاهر مى گيرند. در تمام اين سالها در دوران پهلوى اول و دوران پهلوى دوم, دورانى كه ما به ياد داريم, مشروطيت صرفا يك عنوان تشريفاتى و تفننى بود و هيچ تأثيرى تعيين كننده اى در سرنوشت اين كشور نداشت. ما به ياد داريم كه تنها در چنين روزى, يعنى 14 مرداد در اين صحن چمن, فضاى باز جلوى ساختمان قديمى مجلس, جشنى مى گرفتند در عصر روزهاى چهاردهم مشروطه عده اى از رجال و مدعوين سفراى خارجى مى آمدند و به خوشى و شادمانى يك شربت و شيرينى مى خوردند و مشروطيت تمام بود. بيش از اين ديگر مشروطيت جايگاهى نداشت.
از 1299 تا 1320 دوره دوم سياه ترين ظلم ها و استبدادها بر اين كشور حاكم شد.
دوره سوم: از 1320 تا 1332 است در اين دوران, با تغيير سلطنت و تحولاتى كه در ايران پديد آمد, در يك فاصله 12 ساله, يك امكان محدودى براى از جا برخاستن ملت پديد آمد. ملتى كه آن 20 سال در زير فشار بود, واكنشى نشان داده, دوباره احزاب و حركتهاى مردمى جان گرفتند و دوباره حزب هاى بيگانه ساخته, دوباره همان هرج و مرج و لجام گسيختگى در مطبوعات آنها تكرار شد, اما با اين حال, در اين دوران مجلس جانى پيدا كرد. در مواردى, ملت توانست نمايندگان خود را به مجلس بفرستد. قانون ملى شدن صنعت نفت در همين فاصله و از يك مجلسى بيرون آمد كه آن مجلس, برخلاف مجالس گذشته, مجلس متعلق به مردم بود. اما اين دوران هم ديرى نپاييد, با كودتاى 28 مرداد 1332 دوباره استبداد رضاخانى تجديد شد.
و دوره چهارم آغاز شد, يعنى از 1332 تا 1357 كه مى دانيد باز مجلس, مجلس نبود, آزادى وجود نداشت حكومت قانون وجود نداشت. بيگانه در اين كشور تسلط و نفوذ داشت. مقدرات اين كشور كه قبلا به دست انگليس بود, با توافق انگليس و آمريكا به دست آمريكا افتاد. تقسيم شد. و آن چه در صحنه نبود و اراده آن مؤثر نبود, ملت ايران بود و آن چه مطرح نبود دين و ايمان و اعتقاد و فرهنگ مردم اين سرزمين بود.
دوره پنجم آغاز شد با پيروزى انقلاب اسلامى از 1357 تا امروز. اين پنج دوره دورانهاى سپرى شده در اين يكصد سال است.
ما مى بايد مشروطيت را در ايران يك انقلاب ناكام بدانيم, يك انقلاب ناموفق و علت اصلى اين ناكامى اين است در مشروطيت, دو جريان با يكديگر در كشاكش بودند. يك جريان طالب تجدد و تحول بود; اما اين تجدد و تحول را منطبق بر دين مى خواست و محدود در دايره شرعيت. اين تحولى بود به رهبرى علماى دين. هيچ كدام از اينان طالب استبداد نبودند, چه آنها كه مانند شيخ فضل اللّه در نيمه راه توقف كردند و تجديد نظر كردند, در تأييد آن چه واقع شده بود و چه ديگران و علماى دين كه طالب پيشرفت در شؤون كشور بوده اند, واقع بينانه رشد و پيشرفت كشور را در همه شؤون طلب مى كردند.
به افكار ثقة الاسلام در آذربايجان نظر كنيد, ببينيد چه مى خواستند. اينها براى شان دين اصل بود. حرف توده مردم هم همين بود.
اما گروه ديگر, در صف مقابل تجددى مى خواستند حاكم بر دين, تجددى مى خواستند كه بر دين غلبه كند. تجددى مى خواستند از نوع تجدد رايج در كشورهاى اروپايى. در واقع نزاع بين سكولاريسم و ديندارى بود, گرچه به اين الفاظ و عبارات خودش را نشان نداده بود. ماهيت امر اين بود.
ييك طيف گسترده اى وجود داشت در يك سر اين طيف, مرحوم شيخ شهيد شيخ فضل اللّه بود و در سر ديگرش تقى زاده. جايگاه اين دو هم مشخص بود, يكى در حرم عبدالعظيم متحصن شده بود و در 1326 به بالاى دار رفت, و ديگرى رو به سفارت انگليس داشت و نهايتاً سالها بر كرسى رياست مجلس سنا تكيه زد. اين دو شخصيّت نماد آشكار اين دو جريان مهم بودند. و متأسفانه آن كه پيروز شد, اين جريان دومى بود كه رهبرى آن را منوّرالفكرهاى غربگرا در اختيار داشتند. علماى دين, يا ترور شدند, يا مسموم شدند, يا بدنام شدند و سردارانى مانند ستارخان, چنانچه گفتم, حذف شدند. و تفرقه ميان آنها افتاد و مشروطيت ناكام ماند. و آن چه نصيب ملت شد استبداد بود و ظلمى بدتر ازگذشته.
فقدان يك رهبرى يگانه, فقدان يك رهبرى آگاه و با اراده و مصمم آنچنان كه انقلاب اسلامى را به پيروزى رساند, در مشروطيت كاملاً محسوس است. ترورها, ضعف و تفرقه و انزوا همه اينها مهم بوده است. و بلاخره انقلاب اسلامى به دست همان مردمى كه انقلاب مشروطيت را به پيروزى رسانده بودند در ابعادى گسترده تر با آرمانهاى والاتر در اين كشور به پيروزى رسيد.
ما انقلاب اسلامى را در ايران مرحله اى تكامل يافته از جنبه هاى مثبت و آرمانهاى دينى انقلاب مشروطه مى دانيم. اين انقلاب چه در نظر و چه در عمل, بسى پيشرفته تر از انقلاب مشروطيت است. آن بحثهاى نظرى در باره حكومت دينى كه در انقلاب مشروطه هنوز پخته نشده بود, هنوز جانيفتاده بود, هنوز واضح نشده بود و كوششهاى بزرگانى مانند مرحوم نائينى در اين راه بود, اينها بعد از هفتاد و چند سال رشد كرده بود, شفاف تر شده بود, بهتر شده بود. و بلاخره آن نكته اى كه مورد توجه علما بود در اصل دوم متمّم قانون اساسى آورده اند, تحت عنوان اصل طراز, كه بايد پنج مجتهدِ طراز اول به تائيدِ مراجع تقليد, در مجلس باشند و هر قانونى كه از مجلس مى گذرد, بايد به تائيد آنهابرسد. اين نكته كه در متمّم قانون اساسى پيش آمد و دعواى بزرگ طرفداران دين و غرب گرايان بر سر همين مسأله بود. در انقلاب اسلامى به صورتى جامع تر, كامل تر, مدوّن تر, فقهى تر به صورت ولايت فقيه متجلّى شد. و در متن قانون اساسى و در صدر قانون اساسى جا گرفت كه شوراى نگهبان يكى از شعاعهايى آن, و آثار آن است. اينها پيشرفتهايى بود كه از لحاظ نظرى در انقلاب اسلامى نسبت به مشروطه حاصل شد.
و بلاخره در انقلاب اسلامى, مشروطيت مانند يك آئينه اى در مقابل چشم امام بود. امام در 1320 هجرى قمرى به دنيا آمد, يعنى در انقلاب مشروطه امام پنج ساله بوده است. دوران نوجوانى و جوانى امام منطبق بوده است با آن دوره 14 ساله, يا 19 ساله اول بعد از پيروزى مشروطه. يعنى امام قربانى شدن آرمانهايى مشروطه را در مسلخ اشتباه كاريها و دخالتهاى بيگانگان و هرج و مرج ها مشاهده كرده است.
اين بود كه امام همواره ملت را و علماء را و دلسوزان كشور و انقلابيون را از تكرار مشروطيت بر حذر مى داشتند. و خودشان به شدّت مراقب بودند. بنده يادم هست در همان هفته هاى اول بعد از پيروزى انقلاب, در روزنامه هاى غرب گرايان و غرب زدگان داخلى كشور نوشتند كه اين اوضاع و احوالى كه هست به زودى بر طرف مى شود. اين آقايان روحانيون كه آمده اند اينها برمى گردند به حجره هاى خودشان و مشكلات حل مى شود.
امام مراقب بودند كه روحانيتى كه انقلاب را به پيروزى رسانده است, آن را دو دستى به مخالفان دين و روحانيت تقديم نكند, نه از سر قدرت طلبى, كه چنين شائبه هايى از امام دور بود, از سر حقيقت خواهى و ايمان و دلسوزى و واقع بينى و عبرت گرفتن از مشروطيت. اين بود كه بر حضور مستمر علماى دين در صحنه, پافشارى مى كرد.
و همچنين تفاوت ديگر اين انقلاب با نهضت مشروطيت اين بود كه: زمام امور كشور را بعد از پيروزى به دست دولت مردان قبل از انقلاب نسپردند.
و اين كارى بود كه در مشروطه شد. يعنى همان مستبدان كه اعمال آنها باعث نارضايتى ملت شده بود, همانها آمدند و نخست وزير شدند و اختيارات را به دست گرفتند. پس به نتيجه نرسيد.
و ديگر قطع دست بيگانگان. اين كه امام اين اندازه بر قطع دست بيگانگان و خصوصاً آمريكا تاكيد مى كنند, اينها همه عبرتهايى است كه از مشروطيت گرفته شده است و از ساير انقلابهاى جهان.
و سرانجام, اين است كه ما امروز به شدّت احساس مى كنيم كه ضرورت دارد يك بازنگرى و بازنگارى در تاريخ مشروطيت صورت بگيرد. تاريخ مشروطه بايد از نو نوشته شود.
در سالهاى قبل از انقلاب, امكان تحقيق عالمان و بيطرفان در تاريخ مشروطيت وجود نداشته است. امروز به بركت انقلاب اسلامى چنين فضايى فراهم شده است. امروز فرصت فرخنده اى است براى محققان و مورخان تا حقيقت را بيان كنند.
شما به عنوان يك نمونه ببينيد چه تصويرى از شيخ فضل اللّه در اذهان نسل جوان و دانش آموزان اين كشور در مدارس, دانشگاهها, دانشجويان در سالهاى قبل از انقلاب ترسيم شده بود. چنان شيخ فضل اللهى ساخته بودند كه مردم فكر مى كردند يك روحانى دربارى و ناآگاهِ دنياپرستى طرفدار جاه و مال و منال محمدعلى شاهى و مخالف آزادى و قانون. اين تصويرى بود كه از شيخ فضل اللّه ترسيم شده بود.
امّا با انقلاب اسلامى بود كه غبار تحريف از چهره او زدوده شد و چهره هاى امثال او. و اين راهى است كه بايد ادامه پيدا كند. در يك كلام, من تعبيرى دارم در باره مشروطه كه به كنايه و مجاز مقصود را بيان مى كند.
شنيده ايد اين قاعده معروفى كه مرحوم ملاصدرا در فلسفه اسلامى آورده كه: (النفس جسمانية الحدوث و روحانية البقا) ملاصدرا نفس را يك واقعيتى مى داند كه آغاز تكون آن از جسم است, امّا در مدارج تكامل و تعالى به مرحله روحانى مى رسد. بنده حالا با استفاده از اشتراك لفظ روحانيت عرض مى كنم كه: (المشروطية روحانية الحدوث و جسمانية البقا) شد. يعنى روحانيت مشروطيت را ايجاد كرد و به پيروزى رساند; امّا بعد از پيروزى, اين نهضت از جنبه دينى تهى شد, و در واقع علمانيت البقا شد. اين سرنوست مشروطيت بود. علماى دين مى خواستند با همّت توده مردم, سلطنت مطلقه را مشروط و محدود كنند; امّا آن چه در عمل اتفاق افتاد اين بود كه: دين محدود و مقيد و منزوى و نحيف شد. يعنى عكس آن چيزى كه مى خواستند اتفاق افتاد.
سلطنت لجام گسيخته تر و مستبدانه تر شد. اين سرنوشت مشروطه بود. تا انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد و ما اميدواريم بتوانيم در پرتو اسلام و رهبرى هاى رهبر معظم انقلاب اسلامى و رهنمودهاى امام راحل, آن آرمانهاى بلند انقلاب اسلامى را, كه در خود همه جنبه هاى مثبت مشروطيت را نيز دارد, جامه عمل بپوشانيم.
ييك بار ديگر از حضور مهمانانِ ارجمند و يكايك مهمانان سپاسگزارى مى كنم. از حضور اعضاى محترم هيأت دولت, مسؤولان دستگاه هاى اجرايى, وزراى محترم, مسؤولان محترم دستگاه هاى قضايى, دبيران كل و مسؤولان احزاب و فعالان سياسى و مديران جرايد و خبرنگاران و همه كسانى كه حضور دارند. از جانب همه نمايندگان مجلس شوراى اسلامى, سپاسگزارى مى كنم و اميدوارم برگذارى اين همايش در امروز و فردا بتواند ما را به شناخت حقيقت در مشروطيت و روشنگرى آينده كمك كند.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته