بازگشت به قرآن ونهضتهاي اصلاحي جهان اسلام

تاريخ تفسير قرآن در يك قرن اخير ، با نهضتهاي اجتماعي ، بويژه نهضتهاي اصلاح ديني كه چون رستخيز فكري سراسر اقاليم اسلامي را درنورديده است ، در هم تنيده است ، و بدون اشاره و ارجاع به نهضتهاي اصلاحي نمي‌توان آن را در چهارچوب تاريخي‌اش ملاحظه كرد . 


نهضتهاي اصلاح‌گرانة ديني كمابيش از يك قرن پيش در شرق اسلامي درگرفته و از سرزميني تا سرزمين ديگر در عين تشابه در اصوال ، تفاوتهايي داشته است ، يعني علاوه بر داشتن علل مشترك و متعدد ، در هر منطقه آثار و سير و آغاز و تداوم ديگري داشته است و يكپارچه و يكباره و منسجم و همه جا و هميشه يكسان با انگاره‌هاي ثابت و واحد نبوده است . 


اين گونه تحولات فرهنگي همانند نهضت ديني ـ رفورماسيون ـ قرن شانزدهمي اروپا ـ سرچشمه‌هايش از قرن دوازدهم آغاز مي‌شود و تا قرن هجدهم و نوزدهم و حتي هنوز هم ادامه دارد ـ همواره چند علتي و سنگين حركاتند و فقط چون از دور نگريسته شود ، يكپارچه و مستقيم الخط و نسنجيده مي‌نمايد ، و الا در سير تكويني پيچاپيچ و افتان و خيزان خود صورت و سيماهاي واضحي ندارد . نهضت نوخواهي و نوانديشي در عالم اسلام ، خاستگاه و خواسته‌هاي ديني و دنيوي داشته است . سلسله‌جنبان نهضتهاي اصلاح‌طلبي در عالم اسلام ، مواجهة وسيع با فرهنگ غرب بوده است كه به چند شيوة مستقيم و غير مستقيم بر ارزشها و نگرشهاي جامعة اسلامي بويژه در درجة اول بر تحصيلكرده‌ها و روشنفكران تأثير نهـاده است . بعضي از پژوهندگان ، حملـة ناپلئون به مصر را ( سال 1213 ق / 1798 م ) سرآغاز اين بيداري و به خودآمدن گرفته‌اند . ولي چنانچه گفته شد ، اين بيداري و بيدارگري نه در يك زمان و نه در يك مكان بلكه در گستره‌اي وسيع ،يك سلسله موج بوده كه برخاسته ، پيش‌آمده ، پيش رفته و هنوز و همچنان ادامه دارد . در بعضي از كشورهاي اسلامي بي‌آنكه سرانجام يابد ، پايان يافته و در بعضي رو به ضعف و در بعضي رو به قوت نهاده و در كشور خودمان نيز به انقلاب اسلامي انجاميده است . 


بعضي از محققان ( ن. برك در مقالة « اصلاح » در دائره المعارف اسلام ) عوامل بيداري و اصلاح‌طلبي جهان اسلام را چنين برشمرده است : 1. فشار وهابيگري كه هدف اصليش احيا و استقرار اخلاق و شيوة مسلماني « سلف صالح » بود 2. اشاعة چاپ و نشر آثار كلاسيك و تأسيس روزنامه‌ها . 3. نفوذ تمدن غرب . 4. تحولات آزادي‌خواهانةحكومت عثماني 5. فعاليت مبشران و مبلغان پروتستان كه شور ديني‌شان ماية عبرت مسلمانان شده بود . 


برك، قطع نظراز اينكه به وهابيگري ، بيهوده ارزش گزاف داده ، چنانكه پيداست اكثر اين عوامل را مي‌توان ذيل عنوان كلي برخورد با تمدن غرب گردآورد . اين برخورد به دو گونه بوده گاه غير مستقيم يعني بدون رابطة صريح استعماري ، مانند ايران ، و گاه غير مسقيم و در متن هجوم استعمار . چنانكه در بسياري از سرزمينهاي اسلامي چون مصر ، الجزاير ، شام ( : به معناي وسيعش شامل سوريه ، لبنان ، فلسطين و اردن ) و عراق و نيز مسلمانان هند ، بويژه قبل از تأسيس و استقلال پاكستان ، كه مواجهة مستقيمي با استعمار غرب ، بويژه انگليس و فرانسه ، و خواه و ناخواه تماس مستقيمي نيز با بعضي از پيشرفتهاي فرهنگي آن داشته‌اند .به تعبير آقاي حميد عنايت احساس روشنفكران و تحصيلكرده‌هاي مسلمان و بويژه آنها كه درد دين و انديشة اصلاحي ديني در سر داشته‌اند ، نسبت به غرب دوگانه و متعارض بود : « احساسي كه از مهر و كين آميخته به هم … مهر به فرهنگ غربي و كين به ستم استعمار غربي »1 و هم ايشان در جاي ديگر در همين زمينه مي‌گويند : « اين احساس مهر و كين توأمان(ambivalence ) در برابر غرب اكنون در مشرق زمين پديده‌اي مأنوس و صفت ممتاز بسياري از روشنفكراني است كه در عين آنكه به دانش و فرهنگ غربي دل بسته‌اند ، از لحاظ سياسي ، غرب را به نام دشمن استقلال و آزدي خود محكوم مي‌كند » 2 


خصوصيت اصلي نهضتهاي بيداري كه به صورتهاي مختلف بامضمون واحد يا مشابه در سراسر عالم اسلام سر برآورد ، در اين بوده است كه اسلام را نه يك عقيده مهجور و ايمان قلبي ، بلكه يك نظام كامل عيار ديني و دنيوي و اخلاقي و سياسي و عبادي و اجتماهي مي‌ديده‌اند . يعني يك فرهنگ بالنده نه يك دين راكد كه در حاشية اجتماع به راه خود برود . اصلاح‌گران و روشنفكران ديندار در مقايسة اسلام با مسيحيت ، از اينكه مسيحيت را زايندة تمدني بزرگ و اسلامي را با آن تمدن عظيم و اعجاز فرهنگ آفرينش در حال انحطاط مي‌ديدند دچار غيرت و حيرت مي‌شدند ، چرا كه مسيحيت را صلح‌طلب و بي‌اعتنا به دنيا و آكنده از اخلاقيات منفي و اسلام را دين مبارز و معتقد به اصلاح و عمران و طرفدار عقل و علم مي‌دانستند و چون در مقام مقايسه و تفحص برمي‌آمدند ، نهضت يا بلكه انقلاب مداوم اصلاح ديني  رفورماسيون پروتستان را  كه شعار عمده‌اش بازگشت به كتاب مقدس بود ـ از مهمترين عوامل تحول تمدن غرب مي‌يافتند . 


شايد اين هم از طنزهاي تاريخ باشد كه رنسانس اسلام كه اوجش و نه انتهايش  در قرن چهارم هجري ( دهم مسيحي ) اتفاق افتاده بود ، زماناً مصادف با تاريك‌ترين روزگار قرون وسطاي اروپا بود ، و بعد ، هنگامي كه در اروپا رنسانس و انقلاب صنعتي و عصر عقل و روشنگري و بسياري انقلابهاي علمي و اجتماعي پيش آمده بود ، در همة اين پنج قرن ، كشورهاي اسلامي گويي به محاق قرون وسطي دچار آمده بودند و نه فقط در دنياكه در دينشان نيز فتور و خلل راه يافته بود . مسلمانان كه در طي قرون سايه اروپا ، بزرگترين مشعلدار علم و فرهنگ بودند ، بر سر گنج باستاني خود به خوابي چند صد ساله فرو رفته بودند ، و اكنون كه با تازيانة استعمار بيدار مي‌شدند ، به اين حقيقت تلخ آگاهي مي‌يافتند كه قرنها فقط به مفاخر قدما دل خوش كرده و فرزندان ناخلفي براي « سلف صالح » خود نبوده‌اند و بدينسان دين را كه توانمندترين كانون تحول و ترقي و اعتلاي علمي و اخلاقي ديرينشان بود ، دستخوش زبون انديشيها و بي‌عمليهاي خويش ساخته‌اند ، از همين روي درعين اعتراض به بيگانه به انتقاد از خود پرداختند . 


سلفيه يا به معناي وسيعتر ، همة اصلاح‌گران ديني ، اساسي ترين چارة كار را در بازگشت به سنت و سيرة « سلف صالح » ( تسمية بعضي از نهضتهاي اصلاحي به سلفيه از اينجاست ) را نيز لازم شمرده‌ند . البته براي سلف صالح طريقت قايل بودند نه موضوعيت . يعني قرآن را مهمترين ركن اسلام در همة ابعاد ايماني ، عبادي ،فردي و اجتماعيش مي‌دانستند . اما بر آن بودند كه سنت را دقيقاً بايد نقادي كرد ، چه معتقد بودند در قرن اول كه هنوز حديث نامدون بوده و نيز در قرون بعدي بر اثر تعصبات قومي و فرقه‌اي و نيز تطميع حكومتها ، جعل حديث شايع بوده است . باري سنت را شارح « كتاب » ( قرآن ) و « سلف صالح » را شارح سنت مي‌دانستند . اما مرادشان از سلف صالح تا حدي مبهم است . آنچه مسلم است اين اسم و اصطلاح است و اصطلاح ، خلفاي راشدين ، صحابه و كبار تابعين و اتباع آنها و بنيانگذاران مذاهب چهارگانه ، بويژه احمد بن حنبل و توسعاً سرامدان علم و تقوي و صاحبنظران بزرگ نظير جويني و غزالي و بويژه ابن جوزي و ابن تيميه و ابن قيم الجوزيه را نيز تا برسد به الاستاد الامام ـ يعني محمد عبده كه خود از نخستين و بزرگترين مصلحان عصر جديد است ـ در برمي‌گيرد . 


غالب اصلاح‌گران ديني قرن اخير ، در عين اينكه چون قدما « كتاب » و « سنت » را مهمترين مباني و منابع استنباط احكام مي‌شمردند ، دو دليل يا مبناي ديگر را « اجماع » و « اجتهاد » مي‌دانستند . نكتة مهم در مورد اجماع و اجتهاد اين است كه نگرش تازه‌اي نسبت به اجماع داشتند و آن را كمابيش مترادف با افكار عمومي يا به تعبير درست‌تر آراي عمومي مي‌گرفتند كه طبعاً بايد به شكلي بيان شود و ارزش قانوني و تقنيني بيابد . تعبير قديمي اجماع يعني اتفاق نظر اهل حل و عقد يا مجتهدان و صاحبنظران يك عصر و مفهوم و مصادقش در تاريخ قديم و جديد اسلام مبهم و نامعلوم بوده است . اما مصلحان ، نظر روشنتر و رأي صائب‌تري داشتند . واقع‍بينانه‌ترين تعريف وتعبير جديد اجماع را اقبال لاهوري به دست داده است .او اجماع را انتقال قدرت اجتهاد از مجتهدين مذاهب فقهي مختلف به يك مجمع قانونگذاري اسلامي مي‌داند .3 آيت الله نائيني مصلح و مرجع بزرگ شيعه و صاحب رسالة معروف تنبيه الامه و تنزيه المله با بحث دقيقتر و فني‌تري مشروعيت تشكيل مجلس نمايندگان را به مقولة اجماع اهل سنت و اجتهاد شيعه ربط مي‌دهد ، يعني آن را از نظر اهل سنت يا كساني كه از سوي مجتهد ، اذن و تنفيذ يافته باشند ، مي‌داند . و در جاي ديگري از همين رساله در مورد « اهليت متصدي » اغماض و آسانگيري بيشتري روا مي‌دارد .4 


اما در باب اجتهاد ، غالباً اصلاح گران سني ، پس از تجربة تاريخي ده قرنه‌اي كه از انسداد باب اجتهاد مي‌گذشت ، به ضرورت بازگشايي اين باب به عنوان منبع چهارم ، و به جاي قياس ، اذعان داشتند و به بانگ بلند آن را اعلام مي‌كردند . اين آشكارا تأسي به شيعه بود كه همواره اجتهاد را ( به نام عقل ) چهارمين منبع از منابع چهارگانه استنباط احكام پذيرفته و به عمل آورده بوده است . مصلحان ازسيد جمال الدين اسدآبادي گرفته تا محمد عبده و از شاه ولي الله دهلوي وسيد احمد خان هندي گرفته تا علامه اقبال ، مناديان بازگشايي باب اجتهاد بوده‌اند . حتي محمد بن عبدالوهاب ، بنيانگذار فرقة تاريك‌انديش وهابيه نيز به تأسي از ابن تيميه ، يك قرن پيش ندايي را در داد كه شيعه ده قرن پيشتر سرداده بود . 


جنبش اصلاح طلبي اسلامي ، دو شاخة فكري همبافته و گاه مجزا داشته است كه يكي را مي‌توان شاخة نو اعتزالي سيد جمال الدين اسدآبادي و محمد عبده و دنباله‌گيران آن محمد اقبال و نيز طبعاً همة مصلحان شيعي ايراني هستند . و خاصه‌هاي اصلي آن در درجة اول گرايش به « عقل » و علوم عقلي ونيز علوم جديده كه جلوة جديد عقل است و اعتقاد به اختيار و ديگر ، نقادي حديث است . پيشواي شاخة نواشعري‌گري محمد بن عبدالوهاب است و معروفترين دنباله‌گير آن و در واقع رهبر سلفيه ، محمد رشيد رضاست و نسبت فكري‌اش به ابن تيميه و ابن قيم و از آن طريق از يك سو به احمد بن حنبل و از سوي ديگر به ابوالحسن اشعري مي‌رسد و از خاصه‌هاي مهم آن ، نظير قرينة اخباري‌گري در ايران ، عمل به احتياط وتقدم نقل بر عقل و علوم نقلي بر علوم عقلي و اعتنا و علاقة بيش از حد به حديث و اصحاب حديث و نص‌گرايي ظاهرپرستي و ترك تأويل و تمايل به جبر و نيز وسواس زهد است . 


5 باري نهضتهاي اصلاح‌گراانه و احياگرانه‌اي كه در شرق اسلامي در گرفته است ، دستماية ايدئولوژيكش بازگشت به سرچشمه‌اي اصيل و احياي توانمنديهاي ديرينه و از ياد رفتة اسلام بوده است و وطنپرستي ( وطنيه ) و حتي ناسيوناليسم ( قوميه ) و انديشة ستيزه با استعمار و مبارزه با نفوذ غرب ، در درجة ثانوي اهميت قرارداشته‌اند ، چنانكه سيد جمال الدين كه سلسله جنبان بزرگ نوخواهي و نوانديشي ديني ـ اجتماعي است ، همتي بسياري براي تمسك به اصول اسلام قايل بوده ، حال آنكه از نظر گرايشهاي وطنپرستانه يا قوم گرايانه لاقيد بوده است ، چنانكه هنوز بحث بر سر ايراني و يا افغاني بودن او ادامه دارد و خود او بيش از هر كس مسئول و بلكه خواستار اين مجهول ماندگي بوده است . از سوي ديگر هموست كه نخستين بار فكر و اصطلاح اتحاد اسلام ( پان اسلاميسم ) را كه منافي با گرايشهاي ناسيوناليستي است مطرح كرد . ناگفته نماند كه اصولاً اصلاح‌گران اعم از سلفيه و ديگران ، منادي وحدت كلمه و تأليف قلوب بين فرقه‌هاي مسلمانان بودن كه بايستي سرانجام همة مسلمانان امت واحده‌اي شوند ، چنانكه يك وقت بوده‌اند و همه به حبل الله ( توحيد و قرآن ) اعتصام كنند . با اين وصف ، همفكر و همروز سيد جمال الدين ، يعني شيخ محمد عبده ، با همان خلوص عقيده و علاقه به احياي نيروي ديرين اسلام ، حس وطنپرستي نيرومندي دارد و برعكس رشيد رضا يار و همفكر و ادامه دهندة راه و دنباله‌گير تفسير عبده ، همواره ناسيوناليسم را محكوم مي‌كند . 

سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده همة مقالات پر شور و برانگيزانندة نشرية مشترك خود عروه الوثقي ( كه خود يك تعبير قرآني است ) را به آيات قرآن و تفسير آياتي كه اهميت اجتماعي بيشتري داشت ، مستند مي‌كردند . 


عبده پس از آنكه اقدامات و راهبرد سياسي را كم‌اثر يافت ، مبناي كار خود را مبارزة اصلاحي‌اش بر برانگيختن قوة عقل و انتقاد مسلمانان و اقدامات آموزشي و فرهنگي قرار داد . ابتدا در جامع الازهر كه قلعة تحجر و تعصب بود ، رخنة روشنايي افكند و سپس در عين مبارزه‌هايي كه براي اصلاح روحانيت و بيدار كردن مفتيان و روحانيان از خواب اصحاف كهف ، پيشه كرده بود ، به مدت شش سال به املاي تفسير مهمي پرداخت و محمد رشيد رضا همدم و همفكر و شاگردش بيانات استاد را مدون و منقح مي كرد … 


چنانكه گفته شد ، رستخيز اصلاح ديني كه در قرون جديد در عالم اسلام در گرفته‌، نهضتي همگن و همزمان و متشابه‌الحركه و مستقيم الخط نبود . بسا نهضتها كه در ابتدا مكتب كلامي بود و بعد بدل به جنبش سطحي سياسي شد و اثري در اصلاح دين و دنياي مسلمانان نكرد . و بسا جنبشهاي اجتماعي غير ديني كه از خاستگاه‌ها و خواسته‌هاي ديني خالي نبود . چنين مي‌نمايد كه در يك قرن اخير كه رستخيز اصلاح ديني جهان اسلام را برداشته بود ، ايران در مقايسه با ساير كشورهاي بي‌تحول و كم‌تحرك مانده بود . 


ولي در واقع چنين نبود . اولاً انقلاب مشروطيت با آنكه در اصل يك نهضت اصلاح ديني نبود ، ولي خاستگاه و خواسته‌هاي ديني نيز داشت و پيداست كه علماي بزرگ شيعه ، چه در ايران چه در عراق در به پيروزي رساندن آن سهم قاطع داشتند . اما تفاوت عمدة ايران با ساير مهاد اصلاح ديني ، نخست فارسي زبان بودن و ديگر شيعه بودن ايرانيان بود و اين دو عامل ايران را از ساير كشورهاي اسلامي جدا مي‌كرد يا جدا جلوه مي‌داد . 


آري همنوا نبودن ايران با ساير كشورهاي اسلامي از نظر سياسي و اجتماعي در اين بود كه ايران بر خلاف تقريباً بقية جهان اسلام هرگز رسماً مستعمره نبود و از نظر ديني و فكري در اين بود كه ايرانيان شيعه قائل به اصل اجتهاد بودن ، يعني همان اصلي كه طرح و درخواست آن يكي از بزرگترين و مترقي‌ترين اهداف نهضت اصلاح ديني در سراسر اقطار اسلام بود و ايرانيان با داشتن سنت پوياي اجتهاد يك مرحله بيشتر از ساير كشورها بودند ، حال آنكه روحانيان اهل تسنن ، براي خود مسئوليت و رهبري عرفي و اجتماعي قائل نبودن و در طول تاريخ بين آنها و مردم عام فاصلة بعيدي در ميان افتاده بود . همين است كه سيد جمال الدين اسدآبادي در ايران با علما تماس مي‌گرفت و آنان را حمله القرآن ( = عالمان و عاملان به قرآن ) بزرگترين مشخصة نهضت اصلاحي ، ابتدا در عالم اسلام و سپس با فاصلة زماني نيم قرنه در ايران بازگشت به قرآن بود . 


همه مصلحان عالم اسلام از سيد جمال الدين اسدآبادي گرفته تا امام خميني متمسك به ذيل قرآنند … اعتناي عامه و خاصه مسلمانان بويژه روشنفكران ديني و رهبران اصلاح ، به قرآن چندان وسيع و عميق است كه شايد بتوان آن را كشف مجدد قرآن ناميد . آيت الله طالقاني با الهام از بازگشت به قرآن مصلحان بويژه سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده از همان اوان كه انديشه‌هاي اصلاح‌گري و بيدارگري در ذهن و ضميرش پديد آمده و پخته مي‌شد ، در آرزوي احياي آموزش و تفسير قرآن و تجديد عهد و غفلت زدايي از اذهان و بازآوردن قران به صحنة انديشه و علم بود . « براي ايشان نماز و منبر و ختم و سخنراني و نماز جمعه تماماً وسيله‌اي بود براي تفسير قرآن » 6 آري مجاهدات اصلي آيت الله طالقاني اين بود كه از وجود دست و پا گير سنت خود را رها كرد و توانست تعليم و تعلم قرآن را از طاق نسيان چند صد ساله فرود آورد و به مسجد و ميان مردم فرا ببرد . آيت الله طالقاني در اشاره‌اي به اين جهد و جهاد چهل ساله خود چنين مي‌گويد : 


... به ياد دارم در حدود سال 1318 تا 1320 كه از قم به تهران برمي‌گشتم ، در جنوب تهران ، قسمت قنات آباد ، كه محل ما بود و مسجد مرحوم پدر من بود ، من شروع كردم به تفسير قرآن گفتن . از دو طرف كوبيده مي‌شديم : از يك طرف مجامع ديني كه چه حقي دارد كسي تفسير قرآن بگويد ؟ اين قرآن دربست بايد خوانده بشود و به قرائتش مردم بپردازند . گاهي هم در مجالس فاتحه … و چقدر خود من فشار تحمل كردم تا بتوانم اين راه را باز كنم كه قرآن براي تحقيق است ، براي تفكر و تدبر است نه براي صرف خواندن و تيمن و تبرك جستن . همانطور كه مرحوم سيد متفكر و انقلابي ما ، مرحوم سيد جمال الدين ، قبل از آن مي‌گفت : تكية او هم براي حركت مسلمانها و براي بيداري مسلمانها همين بود كه چرا قرآن بركنار شده است …7 


نظر سيد جمال الدين اسدآبادي دربارة تفسير سيد احمد خان سيد جمال الدين در يكي از تبعيدهاي خود كه در هند به سر مي‌برد ، با سخنان و مقالات سيد احمد خان آشنا شد و با شامة تيز خود به دهريگري يا اصالت طبيعي بودن او پي برد و به قول بسياري از صاحبنظران ، رسالة نيچريه را در رد او و همفكران قديمش نوشت . آنچه ذيلاً نقل مي‌كنيم بخشي از مقالة مهمي به قلم سيد جمال الدين است كه به نام « تفسير مفسر » در شمارة 6 مجله شرق و شماره 9 سال دوم مجله ايرانشهر و نيز در مجموعة مقالات جماليه درج شده است : 


...از اين جهت هميشه خواهشمند آنم كه مقالات و رسايلي كه در اين روزها از قلم مسلمانان به ظهور مي‌رسد مطالعه و بر خيالات نويسندگان آنها احاطه نمايم ، شايد در اين مطالعات خود به افكار عالية حكيمي پي برم كه موجب حسن تربيت و صلاح و فلاح مسلمانان بوده باشد . تا آنكه به قدر توانايي خويش مساعد افكار عالية او بوده باشم و در اصلاح قوم خود يار و انباز آن گردم و در اين عالم بحث و تفتيش از افكار مسلمانان ، شنيدم كه شخصي از ايشان در حالت كبر سن و كثرت تجربيات سياحت ممالك فرنگ را نموده و پس از كد و جهت به جهت اصلاح مسلمانان تفسيري بر قرآن نوشته است به خود گفتم اينك همان كه مي‌خواستي و چنانچه عادت سامعين امور جديده است خيال خود را در جولان آورده تصورات گونه‌گونه در حق آن مفسر و آن تفسير نمودم و گمان كردم كه اين مفسر بعد از همة اين تفسير كثيره‌اي كه محدثين و فقها و متكلمين و حكما و صوفيه و ادبا و نحويين و زنادقه چون ابن راوندي و امثال آن نوشته ، البته داد سخن را داده است و كشف حقيقت را نموده به نكتة مقصود رسيده باشد . 


چونكه بر افكار شرقيين و غربيين هر دو پي برده است و انديشه نمودم كه اين مفسر از براي اصلاح قوم خويش حقيقت و ماهيت دين را چنانكه حكمت اقتضا مي‌كند ، در مقدمة تفسير خود بيان نموده و لزوم دين را در عالم انساني به براهين عقليه اثبات كرده و قاعدة كلية خردپسندي از براي فرق در ميانة دين حق و دين باطل در نهاده است و پنداشتم كه اين مفسر بلاشك تأثير هر يك از اديان سالفه و لاحقه را در مدنيت و هيئت اجماعيه و آثار هر واحدي از آنها را در نفوس و عقول افراد انسانيه توضيح نموده است و علت اختلاف اديان را در بعضي از امور به اتفاق در بسياري از احكام و سبب اختصاص هر زماني را به ديني و رسولي بر نهج حكمت بيان كرده است و چون اين تفسير را چنانكه ادا مي‌كند از براي اصلاح قوم نوشته است ، يقين كردم كه آن سياست الهيه و اخلاق قرآنيه‌اي كه موجب برتري و برومندي امت عربيه شد در جميع مزاياي عالم انساني ، 


همة آنها را در مقدمة كتاب خود به طرزي جدي و نهجي تازه بر وفق حكمت شرح و بسط داده است و آن حكمي را كه سبب اتفاق كلمه عرب و تبديل افكار و تنوير عقول و تطهير نفوس ايشان شده بود با آنكه در غايت شقاوت و نهايت توحش و قسوت بودند يك يك استنباط كرده بود در سطور آن مقدمه درج كرده است . چون تفسير به نظر گذشت ديدم كه به هيچ وجه اين مفسر از اين امور كلمه‌اي سخن در ميان نياورده است و كلامي در سياست الهيه نرانده است و به هيچ گونه متعرض بيان اخلاق قرآنيه نشده است و هيچيك از آن حكم جليه را كه باعث تنوير عقول عرب و تطهير نفوس ايشان گرديد ذكر ننموده است بلكه آن آياتي را كه متعلق به سياست الهيه است و متكفل بيان اخلاق فاضله و عادات حسنه و معدل معاشرت منزليه و مدنيه و سبب تنوير عقول مي‌باشد همه را بلا تفسير گذاشته است . 


فقط در ابتداي تفسير خود چند سخنان در معني سوره و آيه و حروف مقطعة اوايل سور رانده است و پس از آن همت خود را بر اين گماشته است كه در آيه‌اي كه در آن ذكري از ملك و يا جن و يا روح الامين و يا وحي و يا جنت و يا نار و يا معجزه‌اي از معجزات انبياء عليهم السلام مي‌رود آن آيه را از ظاهر خود برآورده به تأويلات باردة زنديقهاي قرون سابقة مسلمانان تأويل نمايد . فرق همين است كه زنادقة قرون سالفة مسلمانان ، علما بودند و اين مفسر بيچاره بسيار عوام است لهذا نمي‌تواند كه اقوال ايشان را بخوبي فراگيرد ... 


و عجيب‌تر اين است كه اين مفسر رتبة مقدسة الهيه نبوت را تنزل داده به پاية رفارمر 8 فرود آورده و انبيا عليهم السلام را چون واشنگتن و ناپلئون و ... گمان كرده است . چون تفسير را بدينگونه ديدم حيرت مرا فراگرفت و در كفر شدم كه اين مفسر را از اينگونه تفسير چه مقصود باشد و مراد اين مفسر چنانچه خود مي‌گويد اگر اصلاح قوم خويش باشد پس چرا سعي مي‌كند در ازالة اعتقاد مسلمانان از ديانت اسلاميه ، خصوصاً در اين وقت كه ساير اديان از براي فروبردن اين دين دهن گشوده است ... . 


اينك نهيليست تأمل نما ! اگر بي‌اعتقادي موجب ترقي امم مي‌شد مي‌بايست كه عربهاي زمان جاهليت در مدنيت گوي سبقت را ربوده باشند چونكه ايشان غالباً ره سپر طريقة دهريه بودند ... . پس از اين خيالات و تصورات گونا‌گون مرا به خوبي معلوم شد كه نه اين مفسر مصلح است و نه تفسير آن از براي اصلاحات و تربيت مسلمانان نوشته شده است و اين چند سطر بر سبيل عجله نوشته شد ... .9 


نقطة عطفي در تاريخ تفسير 


قرن چهاردهم از نظر تاريخ تفسير قرني است ممتاز و متمايز . چه مصلحان و احياگران فكر ديني ، از پس غفلتي ديرسال ، قرآن را از طاق نسيان فرو مي‌آورند و به متن اجتماع و به ميان مردم و بيشتر ميان روشنفكران و تحصيلكردگان ، مي‌برند و با ذهن و زندگي جديد پيوند مي‌دهند . نخستين صلاي بازگشت به قرآن را در سرآغاز قرن چهاردهم سيد جمال الدين اسدآبادي و دوست و دستيارش شيخ محمد عبده مفتي بزرگ مصر و صاحب تفسير المنار ـ با همكاري محمد رشيد رضادر دادند … باري كانون نور و گرما‌بخش نهضت اصلاح كه از يك قرن پيش در جهان اسلام در گرفته بود و سيد جمال الدين اسدآبادي سلسله جنبان و امام خميني انقلاب در جهاد چهل ساله‌اش از « ياربّ أنّ قومي أتخذوا هذا القران مهجوراً » آغاز كرد و به آستانه اميد « انّ هذا القرآن يهدي للّتي هي أقوم » راه برد . 


يادداشتها : 


1. حميد عنايت ، سيري در انديشة سياسي غرب ، ( تهران ، جيبي ، 1355 ) ص 39. 2. حميد عنايت ، شش گفتار دربارة دين و جامعه ، ( تهران ، موج ، 1352 ) ص 19. 3. محمد اقبال لاهوري ، احياي فكر ديني در اسلام ، ترجمة احمد آرام ، چاپ دوم ، ( تهران ، كانون نشر و پژوهشهاي اسلامي ، 1348 ) ص 198. 4. محمد حسين نائيني ، تنبيه الامه و تنزيه المله ، يا حكومت از نظر اسلام ، به ضميمة مقدمه و پاصفحه و توضيحات به قلم سيد محمود طالقاني (تهران، شركت انتشار ، بي تا ) صص 15 و 41 و 35 . 5. استاد شهيد مرتضي مطهري در همين باب مي‌نويسد : « عامل عمده‌اي كه سبب شد نهضت اسلامي كه از سيد جمال شروع شد ، از جلوه و رونق بيفتد ، گرايش شديد مدعيان اصلاح بعد از سيد جمال و عبده به سوي وهابيگري و گرفتار شدن آنها در دايرة تنگ انديشه‌هاي محدود اين مسلك است . اينها اين نهضت را به نوعي « سلفيگري » تبديل كردند و پيروي از سنت سلف را تا حدي پيروي از ابن تيمية حنبلي تنزل دادند و در حقيقت بازگشت به اسلام نخستين را به صورت بازگشت به حنبلي گري كه قشري ترين مذاهب اسلامي است تفسير كردند ، روح انقلابي مبارزه با استعمار و استبداد ، تبديل شد به مبارزه با عقايدي كه برخلاف معتقدات حنبليات مخصوصاً ابن تيمية حنبلي بود … » نهضتهاي اسلامي در صد سالة اخير ( تهران ، صدرا ، 1357 ) ص 50 . 6. مهدي بازرگان ، « خصال و صفات انقلابي طالقاني » در يادنامة ابوذر زمان ( تهران ، بنياد فرهنگي آيت الله طالقاني با همكاري شركت انتشار ، 1360 ) ص 196 7. هجرت و انقلاب ، انتشار قلم ، 1359 . 8. كلمه‌ايست انگليسي ( Reformer ) به معني مصلح مذهبي . 9. سيد جمال الدين اسدآبادي . مقالات جماليه ، گردآوري لطف الله اسدآبادي ، به كوشش صفات الله جمالي ،( تهران ، بي تا 1312 ) صفحات 97 ـ 104 .