ايرانيان هم چنان در دموكراسي خواهي در منطقه پيشتازند

 
به بهانه يكصدمين سالروز صدور فرمان مشروطيت درباره وضعيت سياسي و استراتژيك ايران در منطقه آستانه اين جنبش و حوادثي كه همزمان با آن رخ داد؛ دكتر حميد احمدي استاد علوم سياسي دانشگاه تهران گفتگويي با ميراث خبر انجام داده است.
 
 
جنبش مشروطه ايران يكي از مهمترين حوادث تاريخ معاصر است كه نه تنها بي‌تاثير از حوادثي كه در اطراف ايران رخ داد نبود، بلكه تاثيراتي زيادي را در كشورهاي همجوار خود گذاشت. به بهانه يكصدمين سالروز صدور فرمان مشروطيت درباره وضعيت سياسي و استراتژيك ايران در آستانه اين جنبش و حوادثي كه همزمان با آن رخ داد؛ دكتر حميد احمدي استاد علوم سياسي دانشگاه تهران گفتگويي با ميراث خبر انجام داده است. 
براي ورود به بحث وضعيت جهان و مسائل عمده آن  در سال‌هاي آغازين  قرن بيستم  يعني سالهاي حول و حوش رخداد  مشروطه ايران چگونه بود؟
قرن بيستم  همراه با قطب بندي جهان بين دو ابرقدرت آن روزگار يعني بريتانيا و روسيه تزاري و  بر پايه يک مبارزه استراتژيک آغاز مي‌شود. دو نيروي رقيبي که از قرن نوزدهم در برابر هم ايستاده بودند و منطقه خاورميانه خصوصا ايران به  منطقه اي  حايل تبديل شده بود. اين مسأله مشکلات بسياري براي ايران بوجود آورد. اين وضع تا ابتداي  قرن بيستم ادامه داشت. اما در همان سالهاي اوليه حادثه ديگري رخ داد و آن ظهور تدريجي آلمان بود يعني يک نيروي چالش گر عظيمي که منافع هر دو را به خطر انداخت بطوريکه ما شاهد نزديکي دو بازيگر رقيب ديروز شديم. در آستانه انقلاب مشروطه ايران، دنيا  قطب بندي شد و اتحاد مثلث در برابر اتفاق مثلث شکل گرفت و يک نوع يارگيري جهاني پديد آمد  و طبيعتا ايران در اين برهه با بدشانسي هاي بسياري مواجه شد. منطقه خاورميانه کنوني در آن زمان به شکل امروزي وجود نداشت، تنها  سه حوزه در آن زمان در اين ناحيه وجود داشت ، حوزه ايران ، حوزه عثماني و حوزه شبه قاره هند. البته افغانستان هم بصورت نيمه  مستقل وجودداشت. 
ايران و امپراطوري عثماني  كه شامل تمامي کشورهاي عربي منطقه  و ترکيه امروزي مي‌شود هر يک  به نوعي درگير اين کشمکش شدند، بعضي ها بي طرف ماندند و بعضي ها متحد شدند وسرنوشت اين کشمکش ها سرنوشت کشورهايي چون ايران، عثماني و هند را رقم زد.
 
شما به  بحران و کشمکش اشاره كرديد.  اين کشمکش ها تنها در مناطقي مثل  ايران بروز مي کرد  يا در مناطق ديگر جهان چون شمال آفريقا و  بالکان بحران‌هايي از اين دست وجود داشت؟
بحرانها بسيار گسترده بود. اين بحرانها از چين تبت آغاز و بر اساس رقابتهايي که وجود داشت به ايران و عثماني وسپس  به اروپا کشيده شد.  اوضاع بحراني اين دوران از شرق دور تا ايران و عثماني و بالکان و کل اروپا دنيا را وارد يک جنگ تمام عيار درمقطع جنگ جهاني اول  كردند.
 
آيا در اين دوره جريان  مشابهي وجود داشت كه ما بتوانيم آن  را به عنوان الگوي نظام پارلماني و يا مشروطه در ايران تلقي كنيم ؟
 
هم بلي و هم خير.  جريانهايي بوده اما الگو نشده است. مشروطه خواهي ناموفق در زمان سلطان عبدالحميد دوم در 1876 که منجر به تشکيل پارلمان و سپس انحلال آن شد و نيز حرکتهايي که در مصر و شامات رخ داده بود مثل نهضت هاي اصلاحي که از جانب سيد جمال شروع شد. انتشار مطبوعات و رواج مدرنيته را مي توان به عنوان حرکتهاي پيشرو در منطقه  نام برد اما هيچ حرکتي يه پايه  حرکت و جنبش اصلاحي- مردمي ايران  در منطقه اتفاق نيفتاد  .حتي  اصلاحات عثماني نيز از نوع   اصلاحات از بالا و جريانهاي نخبه گرا بود که به سرعت نيز  منحل شد .اگر چه حرکت ايران به لحاظ پارلمانتاريزم مانند حرکت عثماني بود اما به نوعي انقلاب توده اي و از پايين بود و اتفاقي دولتي نيود . از همين حيث جنبش مشروطه ايراني يک جنبش پيش رو ناميده مي شود .مشروطه ايران در 1908 الگوي ترکان جوان در عثماني شد.
 
 نظر و موضع انگلستان و روسيه به عنوان دو قدرت غالب در منطقه  در قبال  مشروطه ايران بر پايه رقابت هاي جهاني و فارغ از منافع اختصاصي شان در ايران چه بوده است؟
 
به نظر من جنبش مشروطه از اساس يک انقلاب ضد روسي بود. مشروطه خواهان در اين برهه تحت فشارهاي روسيه تزاري بودند.  از ديد ايراني ها روسيه دشمن اصلي بود. آن‌ها بودند  که قضيه ترکمان چاي و عهدنامه گلستان را پيش آورده بودند. گرچه در 1856 بريتانيا در جنوب حكومت ايران را تهدديد كرده بود ولي حداقل در آستانه انقلاب مشروطه فشارها عمدتا از سوي روسيه بود . روسيه بيشتر دشمن تلقي مي شد تا انگلستان. روسها با نيروي نظامي به تهديد مي پرداختند و سيستم ايران را بخود وابسته کرده بودند، بانک استقراضي روس به همه حقوق مي داد رجال، دربار و شاه. براي ايراني‌ها دشمن درجه اول روسيه بود. با وجود  رقابتي هم که  بين دو بازيگر وجود داشت بريتانيا نيز از اين حضور احساس خطر مي کرد. گسترش نفوذ و دخالت روسيه به زيان وي تمام مي شد و مواضع استراتژيک او را در منطقه به خطر مي انداخت. در نتيجه سعي مي کرد از طريق هماهنگي با نخبگان سياسي ايران مانع نفوذ روسيه تزاري بشود . ما مي توانيم به صورت آشکار اين جريانها و حرکتها را در وقايع تاريخ مشروطه ببينيم. مثلا در 1901 ميلادي زماني که بحث گرفتن قرضه از بانک استقراضي مطرح بود. روسها همچنين  سعي مي کنند تا  تعرفه هاي گمرکي را کاهش دهند.  با اطلاع از اين موضوع  سفير بريتانيا  تلاش مي کند با بسياري از رجال و روحانيون از تهران و اصفهان و شهرهاي بزرگ  وارد گفتگو بشود و خطر روسيه تزاري را گوشزد کند. نتيجتا همگام و حامي مشروطه خواهي ايران در حرکتهاي بعدي بشود. 
 
بر پايه تلقي هاي موجود  از آن دوره ، ما انگلستان را حامي مشروطيت و روسيه را به عنوان تقويت کننده استبداد و مستبدين مي‌شناسيم.  فارغ از مناسبات سنتي که رجال و درباريان ايران با يکي از اين دو و يا هردو اينان داشتند-آيا مي توان  برپايه منافع دراز مدت اين دو ابرقدرت تعبير و تلقي مطرح شده را تعبيري صحيح دانست. ديگر فارغ از اينکه انگلستان مشروطه را شايد به عنوان حربه اي عليه نفوذ بيش از حد روسيه در عرصه سياست داخلي ايران مي دانسته است آيا مي توان انگلستان  را طرفدار نظام حکومتي مشروطه نيز تلقي نمود؟ وآيا نوع حکومت ايران در اين مقطع تاريخي براي اين دو ابرقدرت اهميت داشته ؟ قرارداد 1907 يکسال بعد از مشروطه توسط روسيه و انگلستان بسته مي شود و انگلستان هرگز به شرايط ايران و منافع ايران توجه نمي کند .آيا در اين نظريه که انگلستان حامي مشروطه بود نبايد تجديد نظر نمود ؟ 
درست است که دولت بريتانيا  از اين حرکت تاحد محدودي حمايت کرد اما بدين مفهوم نيست که حرکت را ساخته است. درهمه جاي جهان با بروز انقلابات، خارجي ها موضع مي گيرند ، عده اي حمايت مي کنند و عده اي به رد آن مي پردازند ، دولت انگلستان بر اساس منافع خود که کم کردن نفوذ روسيه بود از حرکت مشروطه حمايت کرد و در سفارت انگلستان بست نشيني شد. اينکه آيا انگلستان طرفدار يک نظام پارلماني بود؟ تا مقطعي آن هم نه بصورت کاملا روشن مي‌توان انگلستان را طرفدار اين نظام دانست يعني همراهي با برپايي سيستمي در ايران مطابق با دموکراسي غربي. اين مسأله البته نياز به تجزيه و تحليل و موشکافي دارد. شايد دموکراسي پارلماني و مشابهت آن با نظام بريتانيا  خوشايند آنها بود. اما ما زمان کافي براي اثبات اين مسأله نداريم چون بلافاصله در عرض چند ماه حوادث جهاني به گونه اي رقم خورد که انگلستان که هواخواه مشروطه و دشمن روسيه بود به دوست وي بدل شد.  در برابر مشروطه خواهان  ايستاد و  در قبال روسيه موضع بي طرفي اتخاد كرد و متحد استراتژيک روسيه شد و گاه با مشروطه خواهان در افتاد. مردم باور نمي کردند که قرارداد 1907 بسته بشود. مسأله اساسي مسأله منافع يک بازيگر است که اقتضا مي کند امروز از دموکراسي دفاع مي کند و فردا موضع مخالف بگيرد. 
سياست انگلستان در حفاظت از مرزهاي هندوستان و سياست روسيه در رسيدن به آبهاي خليج فارس در اين سالها هنوز به قوت قبل باقي است ؟
 
انگيزه بريتانيا   درحمايت از مشروطه کنترل حضور روسها در منطقه و  ممانعت از دستيابي آن‌ها در رسيدن به اين مهم بود .عهدنامه هاي ترکمن‌چاي و گلستان با وساطت انگلستان بسته شد و مي توان  مهندس اصلي آن را  انگليسي ها دانست  که به دنبال ايجاد سد در اين منطقه بودند بعدها  حوادثي که در هرات ايجاد شد به جلوگيري از نفوذ روسيه انجاميد.  هر چه جلوتر مي آييم حمايت انگلستان از مشروطه ،که هرگز نفي اصالت مشروطه را نمي کند، نيز در راستاي حذف روسيه صورت بندي شد ، اما ظهور بازيگران تازه  در عرصه بين المللي و ايجاد چالش هاي جديد دو رقيب سابق را متحد هم كرد و تقسيم بندي منافع بر پايه خط کشي حوزه هاي نفوذ را ، بوجود آورد 
قراداد 1907بخشي از يک قرارداد تقسيم جهان بين دو ابرقدرت است که ازمنطقه تبت شروع مي شود به افغانستان وسپس ايران و خارج از آن کشيده مي شود ، قراردادي  استراتژيک   بين دو بازيگر عمده سياست جهاني بسته مي شود   که نگراني انگلستان را در دخالت روسيه به  مرزهاي هندوستان بر طرف مي کند، نوعي توافق که دو طرف متعهد مي شوند بر خلاف منافع هم گام برندارند. برپايه اين منافع در 10 -12 مورد مانند بمباران مجلس اول ، فشار برمشروطه خواهان براي  روي کار آمدن نخست وزيران حامي روس ، جلوگيري از اقدامات مورگان شوستر ، حوادث تبريز ، حوادث مشهد، قرارداد 1915 ،مجلس سوم ومسأله مهاجرت. در تمام اينها انگلستان يا سکوت مي کند و يا  از روسيه به صورت آشکار حمايت مي کند ، تنها جايي که دولت انگلستان جلوي روسيه مي ايستد، بر سر توافق آلمان وروسيه است جهت احداث راه آهن خانقين که بشدت جلو آن را مي گيرد. 
 
بعضي برداشتهاي عوامانه تر ترس و نگراني  سال‌هاي دورتر انگلستان از روسيه در نزديك شدن به مرزهاي هندوستان را متصل مي‌كند  به ترسها و نگراني هايي که انگلستان در سال‌هاي بعد از روي کار آمدن كمونيست‌ها در اتحاد شوروي دارد و بين اين دومقطع تاريخي  هيچ مرز و فاصله نمي گذارد. در حاليکه در اين سالها ميانه‌ كه اتفاقا مشروطه ايران هم در همين سال‌ها رخ مي‌دهد منافع انگلستان با روسها همراه مي‌شود نظر شما چيست؟
 
اين مشکلات ناشي از فقر تاريخي‌نگري است ، روشنفکران دنبال تاريخ نمي روند بيشتر حرف از  روايات کلاني  مي زنند که عمدتا سياسي �ايدئولوژيک است ، گزاره هايي که غاليا رويکرد تاريخي ندارد. شايد بتوان بد شانسي شکست مشروطه را ناشي از همين همساني بازيگران نظام جهاني دانست ،اگر وضعيت رقابت روس و انگليس به قوت خود باقي مانده بود مشروطه ايران پيروز شده بود و سرنوشت ما فرق مي کرد ، هنوز مشروطه به بار ننشسته بود که قرارداد 1907 بسته شد ويعد سرکوب هايي آغاز شد  مشروطه ايران را در سالها ي بين 1907- 1917 دچار مشکل ساخت. بر خلاف تحليل هايي که شکست مشروطه را ناشي از عوامفريبي عوامل آن ، اختلافات داخلي و ...مي دانند ،اينان غافل از اين هستند که ساختار نظام جهاني در اين سال‌ها در هم ريخت. اختلافات داخلي، اختلافات روحاني و روشنفکر، مليت و اسلام و... وجود داشته اما   بسيار در حاشيه و در بسياري مواقع غالبا ذهني است.  هر سه مجلس را كه سمبل دموكراسي در دوران مشروطيت بود روسيه تزاري با کمک انگلستان در هم کوبيد و نيروهاي دموکراتيک را آواره کرد، فروريختن قطب بندي سابق دو بلوک باعث بر هم ريختن جريان مشروطه و ضربه زدن به مشروطيت شد. البته در دوره رضا شاه باز ايران از شانس ديگري بر خوردار است که باز اين  دو بازيگر در برابر هم قرار گرفتند و دوباره همان وضع سابق پيش آمد يکي از ترس ديگري از فشارش بر ايران کاست ودر نتيجه دوره رضا شاه فشارها کم شد و ايران به نوعي نفس کشيد تا دوباره در انتها ي دوره رضا شاه ورق بر گشت ودوباره اتحاد استراتژيک به نابودي دولت ايران انجاميد، درست مثل دوره مشروطيت. بدشانسي دولت ايران که تا 4-5 سال هم ادامه پيدا کرد هميشه نظام جهاني وساختار رژيم بين المللي است. لازم است در تحليل هاي خود اين عامل مهم را هميشه  مد نظر داشت  ، بحث، بحث توطئه نيست بحث رقابتهاي استراتژيک در ساختاربندي سيستم بين المللي است .
 
برخي پژوهشگران تاريخ، ايران دوره مشروطه را نه کشوري مستقل مي دانند و نه يک مستعمره مثل هندوستان که لااقل بتواند از امتيازات خاصي که يک مستعمره از آن بهره مند مي شود مانند سرمايه گذاري هاي اقتصادي سود ببرد. آيا شما اين باور را که ايران در يک شرايط برزخي بوده و اصولا اين سياست با هدفمندي مشخص مثلا از جانب دولت انگلستان طراحي شده بوده  قبول داريد؟ به ديگر سخن  آيا دولت انگلستان به صورت هدفمند و آگاهانه ايران را در اين وضعيت قرار داده بود ويا نه اگر توان آن را داشت، ايران را هم مستعمره مي کرد ؟
 
اصطلاح کشور نيمه مستعمره توسط احمد اشرف بخوبي در کتاب موانع رشد سرمايه داري در ايران ذکر مي شود، ايران نه مستعمره است و نه مستقل ، نيمه مستعمره است ؛ بلاها و مشکلات استعمار در آن ديده مي شود اما عملا زير نفوذ مستقيم نيست. موقعيت ايران و عثماني و نيز عدم قدرت کافي  انگلستان اين کشورها را در حالت نيمه مستقل قرار داد . نمي‌توان قرار دادن ايران در حالت نيمه مستعمره را آگاهانه و از سوي انگلستان دانست ، بريتانيا  وحتي روسيه در اين دوره در ايران دنبال حضورنظامي مستقل نبودند بلکه به حضور اقتصادي و سياسي اهميت مي دادند . تعرفه هاي گمرکات جنوب در دست بريتانيا  ، تعرفه هاي شمال در دست روسيه . در ظاهر ايران مستقل  به نظر مي آيد اما ساختارهاي اساسي وابسته است. 
 
با توجه به نظر کساني که زمان ظهور مشروطه را در ايران زمان مناسبي نمي‌دانند. با اين فرض اگر بتوان  جريان مشروطه را از تاريخ منطقه برداشت ، با توجه به اوضاع منطقه و جهان آيا مي شود زمان مناسب ديگري براي امکان رخداد مشروطه ايران تصور کرد تا مزاحمت ها و ممانعت هاي جهاني کمتر دامن آن را بگيرد؟
 
اغلب تحليل نادرستي از  مشروطه صورت مي گيرد كه يک تحليل کاهش گرايانه درتعريف آن است. هنوز معلوم نيست مشروطه چيست و هرکس تعريفي از آن ارائه مي کند .اکثر تحليل گران ما مشروطه را در يک چيز خلاصه مي کنند، پارلمانتاريزم و دموکراسي. اين اشتباه بزرگ تاريخي است. بايد توجه کرد که مشروطيت ايران به دنبال سه آرمان بزرگ اساسي است که در نوشته هاي شاعران، نخبگان و حتي تجار و بازرگانان و روزنامه نگاران پيدا مي شود. ايران داراي عظمت تاريخي گذشته اي بود و ذهن همه  به سمت اين گذشته توجه داشت،  ايران در وضعي دچار شده بود که شايسته آن نبود، بنابراين ايرانيها به دنبال اعاده عظمت و شکوه گذشته ايران ، بازسازي ايران به لحاظ اقتصادي و مالي و سپس کسب استقلال از سلطه خارجي در تصميم گيري ها و هدف سوم برقراري نظم و ثبات و دولت مقتدر ايراني بودند. مشروطه بر پايه اين سه هدف شکل گرفت . اما در شکل گيري اين حرکتها افراد خودي که به روسها وابسته هستند ممانعت مي کنند، در نتيجه بحث از تغيير سيستم و ايجاد پارلمانتاريزم پيش مي آيد ، نکته جالب هم رسيدن سريع به اين هدف بود دموکراسي هدف چهارم مردم بود ، دموکراسي ابزار رسيدن به سه هدف بالا بود . اختلافات ناسيوناليزم و اسلام هم ذهني ست ، روحاني روشنفکر هم وجود نداشت غالبا دعواهاي 50 سال بعد به آن دوره فرافکني مي شود .دموکراسي به ارمغان آمد ، پارلمان درست شد ، انتخابات در زمانه خودش ايجاد شد به سبکي کاملا آزاد .اما نظام جهاني جلو آن را گرفت ، روس و انگليس ! اما مشروطه فقط دموکراسي نبود مشروطه همان آرمانهاي سه گانه بود .در 15 سال مشروطيت ما بد شانسي هايي داشتيم ، اما کودتاي 1299 دوباره باعث انسجام ملت شد. کودتايي که محصول مستقل فکر ايراني است. البته انگليسي ها هم چاره اي جز همراهي ندارند .کودتا  را هم بايد  محصول فکر مشروطيت دانست ، متأسفانه ما مشروطيت را دست کم مي گيريم. کسي آمد به نام رضا خان که مظهر بيم و اميد مردم شد و با حمايت گسترده اي روبرو شد گرچه بعد ها پادشاه مستبد شد ، در آمدنش همه از او حمايت کردند .اما در زمان او  سه آرمان مشروطه متحقق شد ، به سرعت کشور رو به سوي بازسازي گذاشت ، ايران اولين کشور خاورميانه شد که در زمينه بازسازي به سرعت پيش مي رفت ، کارخانه ها ، تأسيسات آموزشي ، زير ساختارهاي جامعه مدرن ، تأسيس راه آهن و راههاي زميني بسيار شگفت انگيز بود. مشروطيت ادامه پيدا کرد .ايران ساخته شد .دموکراسي در هيچ جاي جهان يک شيه بدست نمي آيد تمام سيستم ها از طريق اقتدار گرايي به توسعه مي رسند و بعد از توسعه و شکوفايي اقتصادي ، با شرط آرامش اوضاع دموکراسي بوجود مي آيد .در تحليل هاي روشنفکران غالبا نظام جهاني ناديده گرفته مي شود و مدام به نخبگان اعتراض و داد سخن از بي لياقتي خودي ها  به ميان مي آوريم ، اينها جزيي از مسأله است .اما ايران همچنان تا امروز گرفتار سيستم جهاني است و مشکلات زيادي از طريق آن برايش ايجاد مي شود ، البته رهبران ناآگاه و با بينش اندک را هم نمي‌شود ناديده گرفت . منظور تئوري توطئه نيست که عده اي ازآن ياد مي کنند . تئوري توطئه زماني معنا مي يابد که در تحليل يک حرکت هيچ رد پايي از عناصر موجود نباشد و بتوان به توطئه گري در تحليل روي آورد ، اما در اين برهه تاريخي خارجي آمده است و خود هم به حضورش اذعان دارد،  ديگر مسأله توطئه نيست.  مسأله اساسي متغير هاي نظام جهاني ست .مشروطيت در تعريف خود دچار نقص است . مشروطه يعني يک انقلاب دائمي (permanent revolution   ( . ايران هنوز هم که هنوز است ما به دنبال بازسازي عظمت ايران و ورودش به صحنه جهاني هستيم  بعلاوه مسأله دموکراسي .دردرجه اول عظمت ايران براي ايرانيان مهم بوده ،مهم عظمت ايران بود ، ايراني حاضر بود کشورش ساخته بشود ، نظم برقرار بشود خود اگر قرباني شخصي شد مهم نبود. بسياري از روشنفکران کشته شدند، داورها و تيمورتاشها و ارباب کي‌خسروها  فداکاري کردند و در آخر هم قرباني استبداد رضا شاه شدند. اما اين روشنفکران مي ديدند که کشور در حال پيش رفتن ست ، حال خود فدا شدند ، شدند اما کشور پيش رود. دموکراسي بدون نظم و ثبات و رونق اقتصادي به چه کار مي آيد؟ تحليل هاي اشتباه مي گويد که صد سال گذشت و ما به هيچ جايي نرسيديم ، سوال من اين است که آيا مشروطه دنبال دموکراسي صرف بود؟ مشروطه دنبال همان اهداف سه گانه بود که در جاهايي به آنها رسيديم هر چند سقوطهايي هم داشتيم . در عرصه دموکراسي حتي ، ملت ايران از خيلي ملل خاورميانه پيشروتر  است ، ايرانيان همچنان دردموکراسي خواهي در منطقه پيشتازند دموکراسي هم يک شبه بدست نمي آيد، لوازم وساختارهاي زير بنايي مي خواهد و بالاخره بدست خواهد آمد .مشروطه يک جريان است جرياني در حال حرکت.