یک قرن در آئينه دوکتاب

یک قرن در آئينه دوکتاب

باوجود اين به اعتقاد من دوکتاب روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه و يادداشت هاي علم که هر دو اززندگي روزانه دو دربار و دوپادشاه در يک صدسال اخير سخن به ميان مي آورند از هرجهت بر دو نوع تاريخ نويسي و خاطره نگاري در زبان فارسي برتري دارند.
دراين راه فضل تقدّم بي شک از آن ميرزامحمدحسن خان اعتماد السلطنه وزيرانطباعات ناصرالدين شاه است که روزنامه خاطرات او تصاوير زنده و روزمره هجده سال از پنجاه و اندي سال سلطنت ناصرالدين شاه قاجار را در برمي گيرد و سپس خاطرات اميراسدالله علم وزير دربار محمدرضا شاه پهلوي است که نه سال آخر عمر اين وزير را شامل است و او هشت سال از اين نه سال را به تحرير دفتر خاطرات روزانه خود مشغول بوده است و سندي زنده و جاندار از خود به جاي گذاشته. افسوس که در اين ميان يک سال مربوط به جشن هاي دوهزار و پانصدمين سال تأسيس شاهنشاهي ايران در تخت جمشيد را ياننوشته و يانوشته و از دست رفته است.
امّا من چرا معتقدم که اين دوکتاب هم بر تواريخ و هم برکتب خاطرات برتري دارد؟ دلايل اين رجحان به اختصار از اين قرار است:

1. کتاب های تاریخی

کتب تاريخ ما حتي آنها که به صلاحيت و امانت مؤلفانشان دراين اواخر بسيار مي باليم -و در صدر همه آنها تاريخ مشروطه ايران مرحوم کسروي- خالي از حب و بغض هاي شخصي مورّخان و نگرش عاطفي آنان به وقايع تاريخي نيست.
زبان اين کتب يا زبان پيچيده تواريخ قرون پيش است-چون ناسخ التواريخ- و يا نويسندگان آنها براي رهايي از تقليد سبک قديم به نوعي زبان نگارش تاريخي متوسل شده اند که فهمش بر مردمان آسان نمي نمايد و گاه، با همه زيبايي ساختمان زباني، يک فارسي دان فارسي خوان هنگام قرائت آن به دست انداز کشف معاني لغات موضوعه تاريخ نگاري مي افتد. باز هم براي ذکر نمونه اي برجسته از اين گونه آثار بايد از تاريخ مشروطه ايران و تاريخ هجده ساله آذربايجان مرحوم کسروي يادکرد.

کتب تاريخي هم که بر مبناي نمونه هاي کتب تاريخ اروپايي تدوين شده بر دو وجه اند. وجه اوّل آن که اين کتب صرفاً بازسازي دوباره کتب قديمي تاريخ با اسلوب تازه و نثر ساده نويسندگان است . اين مزيت را چه در اعتلاي نثر فارسي امروز و چه در قابل فهم کردن متون کهن نمي توان ناديده گرفت (تاريخ مغول مرحوم عباس اقبال آشتياني). ولي اشکال عمده آن است که مؤلفان اين گونه کتب تاريخي در ايران، به هرملاحظه، از تجزيه و تحليل تاريخي وقايع و نتيجه گيري علمي تاريخي متداول درتاريخ نويسي اروپايي طفره رفته اند.

وجه دوم آن که نويسندگان اين کتاب ها، به تأثير بيش و کم از نحوه تاريخ نويسي متداول در رژيم اتحاد جماهيرشوروي پيشين، به کليه وقايع از نظرگاه مارکسيسم و حتي گاه مارکسيسم-لنينسيم نگريسته اند و در حقيقت الگوي تاريخ نويسي سوسياليستي را بر مبناي تجزيه و تحليل هاي مارکسيسم تاريخي قرارداده و چه تاريخ زمان معاصر و چه تاريخ روزگاران گذشته ايران را از اين ديدگاه قضاوت کرده (تاريخ اجتماعي ايران، مرتضي راوندي) و عنصر حيات تاريخي ايران را مورد توجه قرار نداده اند. معدودند مورخيني که از عصر مشروطه به اين طرف کارشان از اين گونه لغزش ها نسبتاً خالي بوده باشد و با آن که محمود محمود با تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس اولين گام ها را در راه نگارش تاريخ مستند به اروپايي را برداشته، حق آن است که از دکترفريدون آدميت به عنوان پايه گزار تاريخ نويسي تحليلي به شيوه اروپايي و، در کنار وي، از شاگردان و پيروانش ياد کنيم.

2. خاطرات
درمورد خاطره هايي هم که به صورت چاپ شده تاپيش از انقلاب اسلامي اندک بود و پس از آن ناگهان بسيار شد و اينک در اختيار همگان است اين انتقادات را مي توان برشمرد:

اوّل- خاطراتي که نويسنده هنگام نوشتن آن در فکر انتشارش بوده و درنتيجه مراعات جوانب را کرده است و کتاب خاطره در حقيقت به قول حافظ شراب خانگي ترس محتسب خوردهاي است که مرزهاي بيان حقيقت درآن بسيار مبهم است. حتي اگر اين خاطرات در زمان حيات نويسنده منتشر نشده باشد ما آثار وحشت بعد از انتشار را در سطور آن مي بينيم و مي خوانيم (خاطرات و خطرات از مهديقلي هدايت، مخبرالسلطنه؛ و شرح زندگاني من از عبدالله مستوفي). و در بسياري از آنها انسان وحشت خاطره نويس را از نامحرم درخلال سطور کتاب مي تواند احساس کند(خاطرات احتشام السلطنه).

دوّم- خاطراتي که نويسنده يا ناقل -بعد از اطمينان به آن که جوابگوي صاحب صلاحيتي در قيد حيات نيست يا کسي بر اريکه قدرتي تکيه نزده است که بتواند دمار از روزگار او برآورد- نوشته يا نقل کرده است که درآن بيشتر بر "من" خاطره نويس و تأثير او در تاريخ تکيه شده و نوعي باب تصفيه حساب با دشمنان ديروز درآن گشوده شده است (خاطرات دکتر علي اميني؛ اميدها و نااميدي ها از دکتر کريم سنجابي؛ چهل سال در صحنه قضائي، سياسي و ديپلماسي ايران و جهان از دکتر جلال عبده؛ و آئينه عبرت از دکتر نصرالله سيف پور فاطمي). در اين رديف بايد انصاف داد که يادداشت هاي مرحوم دکتر محمد مصدق که تحت عنوان خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق پس از انقلاب اسلامي به چاپ رسيده است يکي از هوشيارانه ترين و زيرکانه ترين نوع اين خاطرات است که بيشتر به نوعي مکالمه و احتجاج يک مرد سياسي مخالف با سيستم سياسي حاکم شبيه است و درآن از کينه کشي هاي شخصي کمتر مي توان نشاني يافت.

سوّم- خاطراتي که نويسنده يا ناقل در دوران قدرت شخصي و سياسي خود نوشته و درآن اطمينان کامل به درستي و صحت نظريه ها و اعتقادات خود دارد و نوعي دستورالعمل حيات سياسي يا مانيفست فکري است که صورت خاطرات به خود گرفته (ماموريت براي وطنم از محمدرضا شاه پهلوي) و اگر بتوان بريده هاي فکري و برخورد ذهني ناصرالدين شاه قاجار را با تجدد صنعتي اروپا از سفرنامه هاي فرنگ او استخراج کرد.

چهارم- وبالاخره خاطراتي که در عين داشتن ارزش تاريخي به قلم سر سپردگان بي چون و چراي حکّام روز نوشته شده است. در اين نوع يادداشت ها و خاطره ها مجذوبي از جاذب خود سخن مي گويد و مرعوبي صديق حکايت دلبستگي هاي خويش را بيان مي دارد (خاطرات سليمان بهبودي از رضا شاه).


3 - سفرنامه نويسی

اين بخش از نقل تاريخ و جغرافيا که سابقه اي کهن در ادبيات جهان دارد از اين جهت در خور تامل است که در هيچ يک از دو طبقه بندي تاريخ نويسي و خاطره نويسي جا نمي گيرد. بلکه ااين نوع کار ادبي در حقيقت گزارش نويسي يک فرد است که در طول سفري به شرح احوالات خود و توصيف اماکن و اشخاص به پيراموني خويش مي پردازد سفرنامه ها معمولاً به سه گروه عمده تقسيم مي شوند.

اول- سفرنامه هايي که توسط سياحان حرفه اي نوشته شده اين سياحان در حقيقت گزارشگران (رپرترهاي) روزگار خود بوده اند که به تفاوت درجه دقت و امانت صورتي از روزگار خويش را براي ما پي گذاشته اند چون ابن بطوطه و ياقوت صمدي که کارشان زير پا گذاشتن جهان آن روز و توصيف و تشريح احوال مردمان بوده است. دراين سفرنامه ها خود سياح چون بخشي از کل سفر حضور دارد و گاه براي شيرين تر کردن حوادث سفر دست به دامن تخليات خويش مي زند و از حيوانات غريب و انسان هايي که در نقاطي ناشناس به صورت هاي غير قابل قبولي زندگي مي کند سخن به ميان مي آورد و حديث غريبي گري ماست پيش آورد را در ذهن تداعي مي نمايند.

دوم- کساني که کار آنها سياحت نيست اما به مناسبتي به سفر مي روند و با نوشتن سفرنامه اي در حقيقت گزارش آن سفر را و براي ثبت در جريده عالم از خود به يادگار مي گذارند. سفرنامه معروف ناصر خسرو را- با بلاشکي که اخيراً در حالت آن پيدا شده است- بايد از اين دست سفرنامه ها دانست هم چنان که بسياري از حکايات بوستان و گلستان شيخ اجل سعدي را از شکستن بت عاج در سومنات تا مشاهده دو طلبه مشتاق علم درجامع کاشفر و از هم نشيني با بازرگاني درجزيره کيش تا نصيحت بر پادشاه بي انصاف عرب بر تربيت يحيي پيغامبر علبه السلام.

سوم- سفرنامه هايي که پادشاهان و رجال سرشناس براي ثبت موجوديت تاريخي خود در برهه اي از زمان که دوران سفر است مي نويسد و درخلال آن "من" غالباً خودبين خود پسند محور اصلي همه کار و همه چيز است . اين سفرنامه ها با همين عيوب باز هم کمک کننده اي است به شناخت افراد و محيط پيراموني نويسنده واي بسا که پايه اي خوب براي مقايسه عقايد نويسنده سفرنامه با همراهان سفر (توجه مي دهم لطفا اين مقايسه را در کار سفرنامه سوم ناصرالدين شاه به فرنگ با روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه درسال همان سفر)

درمجموع روزنامه نويسي که به حقيقت پدر گزارش نويسي روزنامه اي امروز يعني رپرتاژ است در صورت خيلي صميمي و واقع بينانه باز در مقام قياسي با روزنامه خاطرات نارسايي هاي دارد که اهم آن همانا محدود بودن نوع نگرش سياح به پيرامون خود و قرار نداشتن عنصر اصلي انساني -يعني نويسنده- در جانمايه سفرنامه است و نيز اين که سفرنامه ها در يک برهه مشخص زماني نوشته مي شود و خواننده نمي تواند آن تداوم و خاطر مجموعي را که با خواندن يک روزنامه خاطرات به دست مي آورد در مطالعه سفرنامه به دست آورد و به احوال درون نويسنده و قضاوت هاي او پي ببرد و درنتيجه به شناخت عميق تر وقايع و دريافت روابط اشخاص دست يابد.
با اين اشاره مختصر در باره تاريخ نويسي و خاطره نويسي معاصر حال مي پردازيم به اين که دوکتاب مورد بحث اين مقاله چه مزايايي دارند و چه افق هاي تازه اي را به روي تاريخ صدسال اخير ايران مي گشايند؟

نوشتن "روزنامه خاطرات" که در زبان هاي فرانسه و انگليسي به ترتيب journal و diary گفته مي شود در زبان ديرسال فارسي کم سابقه و جوان است و تا آن جا که من مي دانم اعتماد السلطنه نخستين دولتمرد ايراني است که دست به اين کار مهم زده است. 3

آقاي ايرج افشار مصحّح ومنقّح اين اثر با ارزش در مقدمه خود بر چاپ اول کتاب آن را درمقام مقايسه با کتب خاطرات هم عصران وي قرار داده اند و از ذکر اين نکته دريغ کرده اند که روزنامه روزانه خاطرات نوشتن کاري است و خاطره نويسي کاري ديگر. آن اولي به جان و دل و زندگي شخصي بيشتر بسته است و اين دومي کوششي است در راه حضور نويسنده در تاريخ براي آن که صدايي از وي در زير اين گنبد دوار به يادگار بماند. اعتماد السلطنه مردي صاحب ذوق و اطلاع بوده و به شهادت کتاب حجيم خود کار روزنامه خواني روزانه در درگاه ناصرالدين شاه را برعهده داشته و به زبان فرانسه کاملاً آشنا بوده است. وي که مدت چهارسال در فرانسه به تکميل زبان فرانسه و اخذ معلومات جديد مشغول بوده و درسال 1284 هق به ايران مراجعت کرده و به پست مترجم حضوري دربار تعيين شده،4 به نظر اين نويسنده، بي شک درمدت اقامت خود در فرنگ به چند روزنامه خاطره از اين نوع که اتفاقاً در نيمه دوم قرن نوزدهم و پس از استقرار جمهوري سوم سخت باب روز بوده دست يافته و نگاهي به آنها افکنده است. از جمله، شيوه برخورد او با وقايع و ضبط و ثبت آنها به شيوه دو روزنامه خاطرات معروف زبان فرانسه يعني خاطرات لويي سن سيمون5 و ژوزف فوشه6 شباهت هاي بسيار دارد ورندي ها و زيرکي هاي آن دو در کار اين به خوبي ديده مي شود. و باز به نظر مي رسد که او بعد از آن که خوب در دربار ناصري جا افتاده، يعني بعد ازهشت سال خدمت شاهي و در فاصله بين معاونت وزارت عدليه (1290 ه.ق) و انتساب به مقام رياست دارالتأليف (1298 ه.ق)، به تصميم خود مبني برنوشتن روزنامه خاطرات روزانه جامعه عمل پوشانده است.7 سبک و سياق اين روزنامه را هم چنان که گفتيم شايد بيش از فوشه از سن سيمون اقتباس کرده است زيرا سن سيمون نقاش چيره دست دربار لويي چهاردهم .است با همه حکايات دروني و بروني آن.

انتشار روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه به طور کامل درسال 1345 يک حادثه بزرگ براي کتابخوان ها و علاقمندان به تاريخ بود. به خاطر دارم که هنگام انتشار اين کتاب، کار بزرگ آقاي ايرج افشار درمحافل سياسي و ادبي آن روز تهران باچه تحسين و درعين حال نگراني دوستداران ايشان مواجه شد. به هرحال حکايت حکايت زندگي روزانه يک پادشاه بود و گذر روز در دربار سلطنتي ولوآن که اين حوادث بيش از هشتاد سال پيش از انتشار کتاب اتفاق افتاده بود و شاه هم ناصرالدين شاه بود (خاطرات اعتماد السلطنه در25 تير1253 برابر با 16 ژوئيه 1874 آغاز مي شود و در 29 اسفند 1274 برابر با 30 مارس 1896 خاتمه مي يابد).8

کتاب خاطرات اعتماد السلطنه در تيرماه 1345 منتشر شد و اميراسدالله علم که بعد از کنار گذاشته شدن از مقام نخست وزير (17اسفند1342) رياست دانشگاه پهلوي شيراز را به عهده داشت درآذر ماه همين سال به وزارت دربارشاهنشاهي محمدرضا شاه پهلوي منصوب گرديد.9 از اين تاريخ تا تاريخ شروع يادداشت ها (24 بهمن 1347) علم نيز اين فرصت را داشته است که به طرح يک روزنامه خاطرات روزانه فکر کند. اگر ماجراي انعکاس انتشار خاطرات اعتماد السلطنه را به ياد بياوريم و نيز به تيز هوشي علم در خلال يادداشت هايش توجه کنيم و بپذيريم که اين مهندس کشاورزي دانشکده کرج و پرورده روش تربيت سنّتي ايران در بيرجند همواره مراقب احوال روز بوده ومعاشرانش روشنفکران برجسته سال هاي 1320 و 1330، چون دکترخانلري، رسول پرويزي، دکتر باهري و دکتر حسن ارسنجاني، بوده اند، مي توان فکرکرد پايه اي داد که علم نيز به نوبه خود روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه را به دقت و هوشياري خوانده و براي کار خود به عنوان سرمشقي درنظر گرفته است. 10 و شايد اولي که ويراستار يادداشت ها مدّعي مفقود شدن يا جاماندن آن در ميان کتاب هاواسناد نويسنده درتهران شده است، و خود علم نيز هرگز بدان اشارهاي نکرده،11 مسوّده اوليه اي بوده است از کار بعدي او طي سال هاي پُرمسئوليتش.

يک نکته اساسي درمورد اين هردو کتاب نبايد از نظر پژوهنده و خواننده دور بماند و آن اين که اين روزنامه هاي خاطرات براي انتشار در زمان حيات نويسنده تهيه نشده و هردو صورت يادداشت هاي خصوصي ياjournal intime را داشته است. اين که آيا ناصرالدين شاه و محمدرضا شاه از وجود چنين يادداشت هايي با اطلاع بوده اند يا نه از جانب هردو گردآورنده يعني آقايان ايرج افشار و دکتر علينقي عاليخاني به ابهام گذشته است. آقاي ايرج افشار مي نويسند تنها کسي که از تحرير اين خاطرات با خبر بود عيال او بودکه گاهي به علّت کسالت يا خستگي شديد در روزنامه بود بنابراشاره صنيع الدوله ظاهراً ناصرالدين هم بويي برده بوده است.12

آقاي عاليخاني تلويحاً به کسب اجازه علم از پادشاه درگذشته ايران براي نوشتن يادداشت ها- بدون آن که پادشاه از دقايق وچند وچون آن آگاه باشد- اشاره دارد:

علم هميشه بيم داشته است مبادا اين يادداشت ها به نحوي دست رقيبانش بيافتد و براي او دردسر ايجاد کند به همين دليل گاهي بعضي موضوع ها را در پرده مي گويد يا اگر خيلي حساس باشد تنها به اشاره مبهمي بسنده مي کند. دربسياري از موارد هم که از گفتار يا کردار شاه انتقاد مي کند، درپايان جمله اي در مدح شاه و اين که او بهتر از هرکس صلاح خود و کشور خود را مي داند مي گذارد و بدين سان تا اندازه اي از گزندگي خرده گيري مي کاهد. پس از چندي اصولاً بهتر مي بيند اين يادداشت ها را در ايران نگاه ندارد و هرچند ماه يک بار حاصل کار خود را به سويس مي برد و در بانکي نگه مي دارد.13

به این نوشته آقای عالیخانی اشاره صریح خود علم را، مبنی بر این که یادداست ها پس از مرگ شاه و خود او منتشر خواهد شد، باید افزود: من این سطور را برای تملق نمی نویسم زیرا وقتی چاپ خواهد شد که هم کفن شاه و هم نوکرش پوسیده است. 14 آقای باهری نیز در باره شیوه نگارش و حفظ یادداشت های علم، در گفتگو با نویسنده مقاله، نکات ارزنده ای را یادآور شده اند.15

نگاهي به نقدهاي اين دو کتاب

به کتاب خاطرات اعتماد السلطنه درهنگام انتشار نقدهايي نوشته شد و برخي از نکات تاريک تاريخي آن را رجال معمّر به آقاي افشار تذکر دادند و ايشان کريمانه همه اين تذکرات را در مقدمه چاپ دوم کتاب خود آوردند.

درمورد يادداشت هاي علم من اولين بار به هنگام انتشارمتن فشرده اين يادداشت ها با عنوان شاه و من16 نقد گونه اي، با نگاه به ديگر نقدهايي که تا آن زمان نوشته شده بود، نوشتم که در مجله ايران شناسي به چاپ رسيد.17 پس از آن هنگام انتشار جلد اوّل يادداشت هاي علم آقاي دکتر جلال متيني دربخش نقد و بررسي کتاب مجله ايران شناسي اين کتاب را با نگاهي دقيق و انتقادي به نحوه ويراستاري کتاب مورد بحث قراردادند18و سپس جلد دوم آن را دربخش گلگشتي در انتشارات فارسي مجله ايران شناسي معرفي کردند19 هم چنان که جلد سوم آن را در همان بخش.20
افزون بر این سه نقدهای دیگری هم چه در مطبوعات داخلی و چه در مطبوعات خارجی بر این کتاب نوشته شده است که بنده به شش مورد آن در پانویس مقاله ایران شناسی اشاره کرده ام.21

روش بررسي
براي مقايسه اين دوکتاب، هردو به دقت خوانده و يادداشت برداري شده است. جمع فيش هاي کتاب خاطرات اعتماد السلطنه 1932فيش و جمع فيش هاي سه جلديادداشت هاي علم 712 فيش است که براساس موضوعات کلي طبقه بندي شده . هيچ گونه قضاوت واظهار نظري درنقل يادداشت ها از سوي نويسنده به عمل نيامده و سعي او فقط برآن بوده است تا موارد تشابه يا تخالف موضوعي را کاملاً و برابر متن عرضه دارد. در موارد نقل قول از اين دو منبع يا ارجاع به مطالب آن ها، به ذکر نام نويسنده (علم يا اعتماد السلطنه)، شماره مجلد کتاب، تاريخ روز، و شماره صفحه اکتفا شده است. در بعضي موارد هم موضوع يادداشت قابل مقايسه و جالب بوده اگر يادداشت هنوز به صورت اصلي به فارسي چاپ نشده است ناچار به يادداشت چاپ شده در متن خلاصه انگليسي مراجعه شده است و به علامت اختصاري "انگ" با ذکر صفحه کتاب "شاه و من" اکتفا گرديده است.22

 
* * *

دو آئینه در برابر هم
 

رفتار با مخالفان سياسي:
شنيدم که ميرزا ملکم خان ناظم الدوله وزيرمختار ايران در انگليس را با نهايت خفت معزول کردند. هنوز جهتش معلوم نيست . اگرچه کسان امين السلطان شهرت دادند که امين السلطان اسباب عزل او شده . . .

امين السلطان تعزيتي به من کرد و سر سلامتي از عزل ميرزا ملکم خان به من داد. اگرچه ميرزا ملکم خان استاد من بود. بدواً تحصيل فرانسه را پيش او نمودم. ليکن مدت ها بود که من از پولتيک او اعتذار جسته بودم و اعتقاد به او نداشتم. از آن جايي که مرد قابلي و فاضلي است در اطلاع و بصيرت مثل و مانند ندارد اين تعزيت وزير اعظم بايد به تمام ايران باشد نه به من و هنوز تقصير اين معزول مجهول است. (اعتماد السلطنه، ص 672)
 
-------------------
 

وقتي به سعد آباد رسيديم در باغ دنبال شاهنشاه بودم يک دفعه برگشتند، فرمودند اين دکتر کني- رئيس و دبير کل حزب مردم چه غلط هايي کرده است؟ عرض کردم نمي دانم. فرمودند بلي در اصفهان متينگ داده و گفته است اين دولت يک دولت ارتجاعي است و به علاوه اگر انتخابات شهرداري ها و انجمن هاي ولايتي آزاد باشد حزب ما خواهد برد. اولاً چطور به خود جرئت داده است بگويد دولت من دولت ارتجاعي است؟ ثانياً چطور ممکن است تفوه اين حرف بکند که انتخابات در سلطنت من آزاد نيست؟ عرض کردم من که خبر نداشتم چه گفته است. ولي رئيس حزب اقليت يک چيزي که بايد بگويد. هرچه مي گويد اگر شاهنشاه بردباري tolerance نداشته باشند البته برخورنده است و به آبروي يار بر مي خورد. بسته به اين است که چه جور به عرض برسد و چه جور شاهنشاه آن را تعبير و تفسير بفرمايند. البته به نظر رئيس اقليت، اکثريت ارتجاعي است. درمورد آزادي انتخابات هم که اين حقيقتي است حالا نبايد مي گفت عليحده است. فرمودند بسيار خوب چطور انتخابات را مي برد؟ با پشم خايه اش مي خواهد اکثريت ببرد؟ عرض کردم خير ولي دولت هم اکثريتي ندارد به علاوه مردم لا يحب علي (کذا) بل از بغض معاويه به او راي ممکن است بدهند. ولي من چنين فکر نمي کنم. اين ادعاي خود اوست. فرمودند گه خورده است همچو خيالي کرده من ديدم خيلي عصباني هستند ديگر حرفي نزدم. . . . بعد از ظهر به تفصيل قريب سه ساعت شرفياب بودم کار دکتر کني را عرض کردم و عرض کردم آن قدر غصه خورده که استعفا داده است حالا استدعا کرده در دربار کاري به او داده شود. عريضه او را تقديم کردم. خواندند فرمودند در دربار هم براي او جايي نيست. فهميدم کار خيلي ريشه دارد به اين سادگي نيست. (علم، ج3، صص 273-74)
 
-----------------------
 

از وقايع تازه که براي دولت ننگ بزرگي است صدمه اي است که به سيد جمال الدين وارد آوردند. چون بعضي کاغذها علما و طلاب به او مي نوشته اند از معايب دادن امتيازات به فرنگي ها. کنت و نايب السلطنه بعضي ها مي گويند نايب السلطنه از اين کاغذها به دست آورده به شاه داده و به گردن سيد جمال الدين گذاشته اند. حکم شد پنج نفر غلام سيد را از حضرت عبدالعظيم ببرند به طرف عراق عرب. مختار خان حاکم شاهزاده عبدالعظيم در اين مورد خواسته خدمتي بکند سيد را زده اسبابش را غارت نموده که مردم شاهزاده عبدالعظيم خواستند بروند شورش نمايند. در هرصورت او را بردند اسبابش را به حضور همايون آوردند. همه را عزيزالسلطان و اتباعش غارت نمودند. بعد امين السلطان که شنيده بود باوجودي که باعث فتنه را مي دانست باز اين رذالت را نپسنديد همه را پس گرفت با پانصد اشرفي و يک خرقه و يک اسب و يک قاطر از خودش رويش گذاشت به جهت او پس فرستاد . سيد از شاه درکمال ياس و از امين السلطان اميدوار از تهران بيرون رفت. (اعتمادالسلطنه، ص 730)
 
-----------------------------

 
از اخبار داخلي دبيرکل حزب مردم از طرف نخست وزير تعيين شد. اين است معني حزب اقليت که دبير کل آن با نظر و مشورت ليدر اکثريت تعيين شود. . . . (علم، ج3، ص 98)

صبح زود ناصر عامري دبيرکل حزب مردم که جاي دکتر کني است با سبيل هاي آويزان پيش من آمد که از نطق هاي من در گرگان که گفته ام بايد تحصيلات و معالجه براي مردم مجاني باشد شاهنشاه عصباني شده اند. بعد هم کانديدي را که ما فکر مي کرديم خوبست و پيش مردم راي دارد به عنوان اين که طرفدار مصدق بوده ساواک خط زده اند و به ما گفته اند يکي ديگر را انتخاب کنيم. درصورتي که حزب مخالف کانديدي را انتخاب کرده است توده اي بوده مي گويند او عيبي ندارد. حالا هم اجازه شرفيابي خواسته ام به من نمي دهند. چه خاکي به سر بريزم؟ در دلم خيلي خنديدم. گفتم حالا چه مي گوئيد؟ گفت ترتيبي بده که شرفياب شوم. گفتم بسيار خوب سعي خواهم کرد. دردلم گفتم ولي شما بايد در ته چاه به عشق عمر مار بگيريد. کجايش را خوانده اي؟ به اين صورت حکومت دو حزبي محال است و لازم هم نيست نمي دانم چرا شاهنشاه آنقدر اصرار مي فرمايند (علم، ج 3، ص 283)

نخست وزير تقاضاي يک شرفيابي ده دقيقه اي پيش از آن که من شرفياب شوم کرده بود. شاهنشاه سرصحبت را اين طور باز کردند که من به عامري تذکر بدهم که حرف هاي او در مورد پرداخت يک حداقل به معلمان چيزي جز جنجال برانگيزي نيست . اعليحضرت فرمودند او علناً خرابکاري را تشويق مي کند. . . بعد فرمودند به او بگو اگر به اين حرف هاي مسخره و بي معني ادامه بدهد منتظر تنبيه ما باشد. پيدا بود که نخست وزير موجب عصبانيت اعليحضرت شده است. (علم، انگ، ص )

به عرض رساندم که عامري رهبر حزب مردم تقاضاي شرفيابي کرده است. شاهنشاه فرمودند مردکه احمقي است با اين حرف هاي پرت و پلايي که در باره ضد انقلابي بودن دولت مي زند، به او بگو برود گورش را گم کند (علم، انگ، ص 272)


پابوسي سنتي:
ظل السلطان نطق مفصل سراپا نامربوطي بيان کرد. بعد به حضور شاه احضار شديم. امين السلطان پاي شاه را بوسيد شاه اظهار التفات زيادي فرمودند. (اعتمادالسلطنه، ص 851)
 
-------------
 

فقط عرض کردم نخست وزير و وزيرخارجه در پيشگاه مبارک خيلي بي ادب هستند. اجازه بفرمائيد آنها را ادب کنم. فرمودند: "تربيت امريکايي و انگليسي است با وصف اين تذکر بده خوب است." عرض کردم کاش روي تربيت باشد و من مي ترسم اينها مي خواهند به مردم حالي کنند که خودشان هم . . . هستند که در مقابل شاه اين طور رفتار مي کنند. شاهنشاه خنديدند و ولي فرمودند: "گمان نمي کنم اين طور باشد چون ديده اي که وقتي من به اردشير دست مي دهم جلوي من زانو مي زند." عرض کردم اين هم کار بسيار بدي است. درپاريس که اين کار را کرد يک خبرنگار فرانسوي به من گفت مگر شاه شما رفورميست و دمکرات نيست چطور اجازه مي دهد يک نفر وزير به اين صورت جلو او زانو به زمين بزند؟ شاهنشاه از اين عرض من خوششان نيامد فرمودند: "بايد مي گفتي اين يک تراديسيون ملي است." ياللعجب که تملق بزرگ ترين و باهوش ترين و بزرگوارترين مردان را هم گمراهي مي دهد. (علم، ج2، ص 19)


نامه اي از فرنگ و اعلاميه اي درخانه
 
کاغذي به اسم شاه از فرنگ رسيده نمي دانم به چه مناسبت به دست امين السلطان رسيده او هم به ميرزا عيسي خان گروسي داده بود ترجمه کرده سراپا فحش به شاه و انکشاف قبايح اعمال وزراي ايران بوده است. معلوم است چنين کاغذي را به شاه نخواهد داد و گفته بود ميرزا ملک خان نوشته. (اعتمادالسلطنه، ص 605) ---------------------
 

درشرفيابي اعلاميه اي را که از سوي يکي از گروه هاي مخالف زير زميني منتشر شده بود به اعليحضرت نشان دادم اين اعلاميه زير صندلي معظم له درکنفرانس رامسر پيدا شده بود. به ايشان به شدت برخورد و دستور رسيدگي فوري صادر فرمودند (علم، انگ، 436)

شاه مهمان دو وزیر
امروز شاه به قدوم ميمنت مزيد همايون حسن آباد را رشک خلد برين يا آسمان هفتمين فرمودند. صبح زود از خواب برخاسته آن چه تدارک ديده شده بود، درهم بود، جمع آوري کرده مرتب نمودم و از خداوند تبارک و تعالي استدعا نمودم که مثل ديروز و پريروز باران نفرستد که تدارک و مخارج من به هدر رود و به وجود ذيجود همايون و خادمان حرم بد بگذرد. الحمدالله به مقصود نايل شدم. باران نيامد. دو از دسته گذشته حاجي سرورخان خواجه مخصوص پادشاهي آمد. پنجاه نفر سرباز آورده بود و در حسن آباد گذاشت و خود درها را ديد و بست و بعد اندرون رفت. من هم رفتم. بدون رودربايستي مطالبه حق الزحمه خود را نمود. من هم به خانم گفتم پنجاه عدد پنج هزاري آورد به او داد. خودم بيرون آمدم. ناهار صرف شد. شش به غروب ما را از باغ دواندند و قرق کردند. اهل خانه و اقوام ايشان که تماماً از اولاد مرحوم عمادالدوله و عروس هاي آن مرحوم بودند از اندرون بيرون آمده انتظار حرم خانه جلالت را داشتند. چهار به غروب مانده خواتين حرم رسيدند. سه و نيم به غروب مانده موکب همايون تشريف فرما شدند. والده ظل السلطان هم تشريف آورده بود و کمال بزرگواري را فرمودند. بدون دعوت تشريف آوردند. باوجودي که شهر هستند. بندگان همايون الي مغرب تشريف داشتند. الحمدالله به وجود همايون و خادمان حرم خيلي خوش گذشته بود. في الواقع من هم از مخارج و سليقه کوتاهي نکردم. وقتي بندگان همايون بيرون تشريف آوردند که در کالسکه جلوس فرموده بودند به من فرمودند که شب در سلطنت آباد حاضر باشم. به درشکه نشسته تعاقب موکب همايون رفتم. شب بيرون شام خوردند. وقت مراجعت دونفر غلام کشيک خانه مقرر شد با من همراهي نمايد مرا حسن آباد برساند. خيلي خسته بودم. شام هم حاضرنبود. دير شام خوردم. مرده وار افتادم. اهل خانه که ازخستگي و دردپا که شش ساعت تمام درحرکت بوده است آه و ناله زياد داشت. . .

صبح که سلطنت آباد رفتم الي عصر بودم. شاه مکرر تعريف از مهماني ديروز مي فرمود. از حرم خانه هم به جهت اهل خانه همين طور نوشته بودند. (اعتمادالسلطنه، صص 302-303)
 
-------------------

 
مستقيماً از همدان به بيرجند آمدم که شاهنشاه و شهبانو و هفتاد نفر مهمان و هم چنين والاحضرت همايون ولايتعهد و والاحضرت فرحناز و عليرضا را پذيرائي کنم. از مهمان ها و والاحضرت ها در چادر و از شاهنشاه در اکبريه منزل خودم پذيرايي کردم. شب تولد شهبانو 22 مهر هم در بيرجند برگزار شد. به اين جهت بهترين آشپزهاي دنيا را از رستوران ماکزيم پاريس به بيرجند آورده بودم. زير چادر پوش بزرگي که از جدم اميرعلم خان به يادگار مانده است شام و ناهاري شاهانه دادم. قريب سه ميليون ريال خرج اين دو شب مهماني من شد. در شب دوم توقف شهبانو و والاحضرت ها و مهمان ها را سوار بر شتر از اکبريه به شوکت آباد که هفت کيلومتر فاصله است بردم. دهل و سرناي محلي هم دربين راه در مهتاب نواخته مي شد و در جلو پنجاه چادر هم آتش زيادي افروخته بوديم. زارعين محلي رقصيدند دراين موقع شاهنشاه با اتومبيل از اکبريه به شوکت آباد آمدند. آن قدر وضع جذاب بود که ناگهان علياحضرت شهبانو با زن هاي دهاتي به رقص و پايکوبي پرداختند هم چنين والاحضرت ها. فوق العاده جالب بود. من هم با مردم جلو شاهنشاه رقص محلي کردم. شب خوشي گذشت. مردم بيرجند براي وليعهد احساسات پرشوري به خرج دادند که مرا متأثر کرد و گريه کردم . . . با آن که خسته هستم سر خوشم که به شاهنشاه وشهبانوي عزيزم دربيرجند خوش گذشت. (علم، ج 2، ص109)

انحصار تنباکو و کرايه اتوبوس
فتواي جناب ميرزا: بسم الله الرحمن الرحيم. اليوم استعمال تنباکو و توتون باي نحوکان درحکم محاربه با امام زمان صلوات الله عليه است. حرره اقل محمدحسن الحسيني. ( اعتماد السلطنه، ص 780)

امروز مجلس خانه نايب السلطنه مرکب از وزرا و علما معتقد بود. علما از قبيل ميرزاحسن آشتياني و آقا شيخ هادي نرفته بودند امام جمعه و سيد عبدالله و ميرزا سيدعلي اکبر تفرشي از اين قبيل علما نمره دوم و سوم رفته بودند. . . علما غليان نکشيده بودند بلکه اجازه هم ندادند که وارد کنند به مجلس . . . شنيدم که شاه فرموده بود به زن هاي خودش که کي غليان را حرام کرده؟ بکشيد اينهاچه حرفي است ؟ يکي از خانم هاي آبرومند عرض کرده بود همان کس که ما را به شما حلال کرده . . . خلاصه عجالته احدي درخانه ها و کوچه ها غليان نمي کشندغيرازشاه وامين السلطان و امين اقدس (اعتمادالسلطنه، ص781)

نايب السلطنه، جناب امين السلطان و ساير وزراي محترم دولت اين يادداشت ما را ملاحظه کرده براي تجار محترم و غير تجار معتبر تنباکوفروش قرائت نمايند. . . . يک وقتي مقتضي شد عمل دخانيات را به کمپاني انگليسي بدهند دادند. چندي بعد مقتضي شد که آن امتياز را از کمپاني بگيرند گرفتند. . . تمام اين يادداشت و حکم فرمايش ماست که دراين ورقه نوشته شده است و سوادي ازاين فرمايشات راملک التجار برداشته به همه جا منتشر نمايد. (اعتماد السلطنه، صص 790-91)
 
-------------
 

اتفاق ديگري درتهران افتاد که خيلي باعث ناراحتي شد آن اين که به عذر اضافه کردن خطوط کمربندي اتوبوسراني يک دفعه ترتيب کار را طوري دادند که کرايه اتوبوس سه برابر ترقي کرد. تمام مردم ناراحت شدند و در نتيجه دانشگاه ها اعتصاب کردند و دانشجويان به بلوا پرداختند و شروع به شکستن در و پنجره اتوبوس ها نمودند. کار داشت بالا مي گرفت. زيرا همه مردم طرفدار دانشجويان بودند. تا اين که شاهنشاه امر دادند نرخ به صورت اوليه برگشت. اول که بلوا شروع شد گويا به پيشنهاد دولت شاهنشاه فرموده بودند به بلوا که نمي شود تسليم شد بايد سرکوبي شود. من اتفاقاً آن شب در لوزان بودم. با تهران صحبت کردم بعد با سن موريتز صحبت کردم و سرهنگ وزيري هم به من گفت غائله را امر دادند قواي انتظامي خاموش کنند. من فوري تلفني به شاه عرض کردم. عرض کردم آن وقت که غائله را بازورخاموش کرديم (من نخست وزير بودم و غائله پانزدهم خرداد به اغواي بختيار و آخوندها و کمونيست ها پيش آمده بود، برعليه اصلاحات شاهنشاه) يک عده رجّاله را براي منافع ملي پامال مي کرديم و همه مردم طرفدار عمل ما بودند. حالا قضيه برعکس است. امر فرمايند قطعاً اين تصميم دولت لغو شود. قبول فرمودند. خدا رحم کرد و شانس شاه بلند است که بازهم اين کثافت کاري در غياب معظم له شده و مردم دانستند که امر شاه آن را لغو کرد. اصولاً تصميمات فعلي هیچ گونه هماهنگي ندارد و من واقعاً نگرانم که عاقبت کار چه مي شود. (علم، ج 1، ص 378).

پيش بيني دو وزير درحق سلطنت
امروز صبح محقق آمد مرا خدمت وليعهد برد. يک ساعت تمام خلوت کرد. خيلي صحبت هاي متفرقه شد. از جمله من عرض کردم که با وجود ترتيب دولت که حالا داريد و بي قابليتي وزرا و اغراض شخصي آنها و هم عهد و همقسم شدن آنها در تلف نمودن مال ديوان و کتمان اطلاعات لازمه و وقايع اتفاقيه درمملکت به پادشاه و نفاق و نقار مابين سه فرزند پادشاه است دست تقدير سلطنت را از سلسله قاجاريه خواهد برد. ( اعتماد السلطنه، ص 71)
 
---------------------

 
من مجموعاً شهبانو را نسبت به آينده نگران ديدم. حق هم دارد فرزند دلبند و نورچشمي او بايد در آينده شاه بشود و هرعملي برضرر رژيم برضرراوست. من هم مکرر به ايشان عرض کرده ام. با آن که معتقدم سلطنت در ايران با توجه به سنن ملي که ما داريم هنوز تا لااقل دويست سيصد سال ديگر طرف احتياج مبرم کشور است ولي حقيقت اينست که سلطنت در دنيا رنگي ندارد. آن هم سلطنت موروثي، يعني خلاف عقل و منطق است. به چه مناسبت فرزند بزرگ شاه بايد مالک جان و مال مردم باشد؟ مگر آنکه شاه سلطنت بکند نه حکومت. آن هم در ايران ممکن نيست يعني به محض آن که شاه به سلطنت کردن قانع شد فاتحه خودش را خوانده است مثل احمد شاه قاجار و [امثالهم]. وواقعاً مردم هم رشد آن راندارندکه قابل حکومت دمکراسي باشند. . . پس راه چاره ايران چنان که حالا اتفاق افتاده است داشتن پادشاهي باهوش، مدبر، روشن بين، عاقل، با انصاف و عادل است. خوشبختانه اکنون اين سعادت را داريم. ولي اين کار را خداوند تضمين نکرده است. پس ملت ايران حق دارد نگران باشد و شهبانو نيز به همچنين. (علم، ج 2، ص 43)

اهداي نشان به بانوان
به انيس الدوله نشان حمايل آفتاب داده شد. اين نشان را قبل از سفر فرنگ اختراع فرمودند که به فرنگ به ملکه هم داده شد. انيس الدوله اول زني است درايران که داراي اين نشان است. (اعتمادالسلطنه، 596)
 
--------------------------
 

به شاهنشاه عرض کردم که بانو فريده ديبا مدت زمان درازي است که منتظرند نشان خورشيد که مخصوص افراد خانواده سلطنتي است دريافت دارند. ايشان هرگز اشاره مستقيمي به اين نشان نکرده اند اما مکرراً درباره نشان هاي ديگر سخن گفته اند. شاهنشاه فرمودند خيلي عجيب است به ايشان بگو اين جور چيزها با روحيه درويشي که ايشان مدعي آن هستند جور درنمي آيد اينها جزو جيفه دنيوي است. (علم، انگ، ص 388)

خرافه و فال بد
صبح که بعد از روضه دربخانه رفتم شنيدم طالار طنبي که انيس الدوله روضه خواني مي کند که مستمعين اهل حرم خانه و زائرين روضه خوان هاي مردانه هستند شمع مومي که به قامت مبارک همايوني ريخته بودند پاي منبر روشن کرده مي شود و خود قبله عالم به دست مبارک روشن مي کند. در وقتي که تمام اهل حرم خانه تکيه رفته بودند شمع بروي منبر مي افتد تمام منبر و يک تخته از زنبوري و قدري از فرش مي سوزد که خبر مي شوند و فراش ها از بيرون مي روند خاموش مي کنند. اگر قدري ديرتر خبر شده بودند تمام طنبي سوخته و آتش گرفته بود از قرار گفتند خواجه ها وقتي که بندگان همايون به جهت روشن کردن شمع پاي منبر تشريف برده بودند سرخوش بردند و حادثه را حمل بر اين عمل و تطيّرات بد نمودند. انشاءالله بلا از وجود مبارک دور است و اين حرف ها غلط است. (اعتماد السلطنه، ص 517)
 
-------------------

 
نيکسون وارد شد. خوب بود. فقط هنگام رژه گارد احترام چون باد شديد بود، کلاه پرچم دار را پراند به نظرم آمد که خوش يمن نيست، با آن که خنديديم. (علم، ج 2، ص 256)

در شب زنده داري ها
شب با لباس رسمي به پارک صدراعظم مهمان بودم رفتم. اين اول دفعه است که من به خانه صدراعظم مي روم. سه چهار دفعه مهماني کردند مرا دعوت نکرده بودند. اولاً از حيث عمارت و اسباب و تجمل اول بناي ايران است. خيلي از عمارت سلطنتي بهتر و قشنگ تر است. بايد تا به حال صد و پنجاه هزار تومان مخارج مبل و بنايي شده باشد. ثانياً از نظر مجلس و ماکولات و مشروبات من در مدت عمرم در ايران مجلس به اين خوبي و جلوه مهماني نديده بودم. اشخاصي که مدعو بودند از اين قرار است. سفير عثماني با تمام اجزاي خود، هفت نفر ايراني ها: امين الدوله، مشيرالدوله، مخبرالدوله، امين الملک، صاحب جمع، علاءالملک، معاون الملک، علاء الدوله، امين خلوت، قوام السلطنه، ظهيرالدوله، مهندس الممالک و کتابچي بود. قبل از ورود ايلچي قرار شد در سر ميز شراب نگذارند. به همان ميز "زاکسکه" که انواع مشروبات و مزه روي او چيده بود اکتفا نمايند و ما بعد از ورود ايلچي حرصي که او به خوردن مشروبات داشت سر ميز شراب آوردند. بعدازشام مطرب هاي مرحوم مشيرالدوله که حالا نفر صدراعظم اند تار و طنبوري زدند. تا وقتي که سفير بود و نرفته بود مجلس درکمال جلال و ادب بود. ساعت پنج سفير رفت آن وقت طرز مجلس تغيير کرد. ظهيرالدوله پيانو مي زد و مي خواند اهل مجلس همه به رقص افتادند غير از من که بلد نبودم. امين الدوله هم باز مي توانست دست بزند من آن هم نتوانستم. بسيار خوش گذشت حالت من دراين مجلس مشابه به حيواني بود که از کره ما به زمين بيافتد و هيچ نفهمد. ملتفت شدم که من محال است بتوانم دراين مجالس خاص صدراعظم حاضر شوم و طرف ميل ايشان واقع شوم. (اعتمادالسلطنه، ص 855)
 
--------------------
 

بعد به مهماني رفتيم. مهماني خنکي بود. اصولا براي ما که از پنجاه سالگي سرازير شده ايم ديگر اين طور مهماني ها و رقص ها به خصوص بدون داشتن هيچ دلخوشي، کيفيتي ندارد من بعد از شام به هتل برگشته، خوابيدم. (علم، ج 2، ص 268)

بعد در رکاب علياحضرت شهبانو به مهماني آخر فستيوال فيلم جهاني رفتيم، که شهبانو جوائز را تقسيم فرمودند. بعد هم شام در آن جا خورده، مراجعت فرمودند. حالا ساعت يک است آمده ايم من هنوز هزار کار نکرده دارم. نخست وزير هم مست کرده بود. بي شباهت به دلقک ها نشده بود. (علم، ج 2، ص 219)


 
پيگفتار

 
دو کتاب روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه و يادداشت هاي علم همواره در چشم من به صورت پرانتزي است که سير تجدد اروپائي و امريکائي در ايران در ميان آن قرار مي گيرد. از همین رو به جاست که مقاله را با نقل فشرده ای از بازتاب های این صد سال در این دو آئینه به پایان بریم.

 اعتماد السلطنه روزنامه خاطرات خود را پس از سفر دوم ناصرالدين شاه به فرنگ و پيش از آغاز سفر سوم او نگاشته است اين درست است که اعزام محصلين ايراني به انگليس توسط عباس ميرزا، نايب السلطنه فتحعلي شاه، در حقيقت فتح باب عملي داد و ستد فرهنگي ميان ايران و غرب بوده است و تلاش هاي ميرزا تقي خان اميرکبير و ميرزا حسين خان سپهسالار در حقيقت ادامه راه عباس ميرزا به شمار مي آيد و حتي بردن ناصرالدين شاه به اروپا توسط اين آخري از هرجهت درخور ذکر است. اما نوشتن روزنامه خاطرات از سوي اعتمادالسلطنه از 1292 تا 1313 قمري در حقيقت ثبت و ضبط روزانه تحولات ايران است درآخر دوران سلطنت پنجاه ساله ناصرالدين شاه. هم چنان که يادداشت هاي علم در حقيقت آخرين سطور عصر تجدد ايران است پيش از حضور حکومت اسلامي و نه غربي و نه شرقي تهران.

اعتمادالسلطنه يادداشت هاي خود را از روز 29 جمادي الاولي 1292 ه. ق. (برابر با 15 خرداد 1253 هجري شمسي و 6 ژوئن 1875 ميلادي) 23 آغاز کرده و علم يادداشت ها خود را در 19 شهريور 1359ه.ش. (برابر با 9 سپتامبر 1977 ميلادي ) 24 خاتمه داده است، يعني فاصله تاريخي شروع آن و پايان اين فقط 102 سال يعني دوسالي بيش از يک قرن است.

درفاصله اين يک قرن حکومت مستبده و مستقله ناصرالدين شاه قاجار جاي خودرا به حکومت مشروطه داد يا به قول فرنگي مآب هاي آن روزگار ايران رسماً در عداد دول مشروطه و صاحب "کنستي توسيون" قرار گرفت25، سلسله قاجار منتقرض شد و سلسله پهلوي به جاي آن نشست. دراين فاصله ايران سه کودتاي محمدعلي شاه، رضاخان ميرپنج و بيست و هشت مرداد و دو انقلاب مشروطه و اسلامي را از سر گذرانيده و سر انجام به نوعي حکومت اسلامي مستبده مستقله رسيده است که نه تنها در تاريخ ايران بي نظير بوده بلکه در تاريخ جهان نيز جز درمحدوده قرون وسطي و حيطه فرمانروايي کليساي کاتوليک رم مشابهي نداشته است. امّا در فاصله باز و بسته شدن اين پرانتز ايران آغوش به روي تمدني گشوده است که تمدن غربي ناميده مي شود و مملکت ما نيک و بد اين آغوش گشايي را در آن صدسال تجربه کرده است.

آرزوهاي دست يابي به توسعه صنعتي و قدم نهادن به جهان پيشرفته در هردو کتاب به خوبي ديده مي شود، از روشن شدن چراغ گاز در معابر تهران (اعتمادالسلطنه، ص 119) تا آرزوي داشتن بمب اتم براي ايران (علم، ج 1، ص 259) و ازنگراني ورود سفاين مجهز انگليس به بندر بوشهر (اعتمادالسلطنه، ص 426) تا دلواپسي از کوتاهي برد موشک هاي ناوگان ايران در برابر ناوگان عراق (علم، ج 3، ص 39) همه و همه شاهد اين مدعاست.

آئینه اول
اما به نظر ما از اين دوکتاب -که در فاصله يک قرن هر دو به صميميت و به طور روزمره نوشته شده اند- هنگامي مي توان بهترين بهره تاريخي گرفت که ما سيماي دو پادشاه، ناصرالدين شاه و محمدرضا شاه، را از يکسو و سيماي دو وزير نويسنده، محمدحسن خان اعتمادالسلطنه و امير اسدالله علم، را از سوي ديگر براساس نوشته هاي اين دو کتاب بشناسيم. با اين همه در خلال يادداشت هاي اعتماد السلطنه مي بينم که تمدن اروپايي به صورت هاي گوناگون در عرصه حيات ايران دوره ناصري قدم نهاده است. زن هاي فرنگي و ارمني در مجالس مردان دولت ظاهر مي شودند (اعتمادالسلطنه ص 76) وزير انطباعات از تند راندن کالسکه به شيوه فرنگي ها در خيابان ها و کوچه ها عصباني است و به اين فرنگي مابي متلک مي گويد. ما از دو سفر فرنگستان امتيازات مدني و تربيتي چيزي که آورده ايم من جمله تند راندن کالسگه است که به سبک کالسگه هاي راه آهن بايد تند راند (اعتماد السلطنه ص 81) در سربازخانه ها موزيک نظامي مي زنند و باز اعتمادالسلطنه ناراضي مي نويسد: در رکاب همايون سربازخانه فوج مخصوصي يعني متعلق به نايب السلطنه رفتيم در کمال خوبي با گل و بلبل زينت داده بودند به همه چيز شباهت داشت مگر سربازخانه به قهوه خانه هاي عمومي پاريس که موزيک مي زنند و مي رقصند بيشتر شبيه بود (اعتمادالسلطنه ص 85) کنت دومونت فر رئيس نظميه تهران شده است و سعي دارد که نظمي در حکومت ملکوک الطوايفي پايتخت برقرار سازد اما توپچي ها نايب السلطنه با او مخالفند و ميرزا ابراهيم يکي از مستشاران کنت را مي گيرند و او را به ميدان توپخانه برده علي الرووس الاشهاد در ملاء باحضور خود اله ورودي خان ميرپنج توپچي باشي به مقعدش شمع مي کند (اعتمادالسلطنه ص 101) در همان زمان  آبله ايران الملوک دختر شاه را مي کوبند ( اعتماد السلطنه ص 144) فرستاده جمهوري ونزوئلا از آن سر دنيا به حضور شاه شرفياب مي شود و نشان مملکتش را به ناصرالدين شاه مي دهد. ابوالقاسم خان ناصرالملک فارغ التحصيل انگليس کتابچه خلاصه تحقيقات ملکم را که در حقيقت برنامه ريزي توسعه است و درباب رواج مال التجاره و تکميل صناعت و ترقي صناعت مي نويسد که شاه را خوش مي آيد و وزيران ر ابراي خواندن آن احضار مي کند (اعتمادالسلطنه ص 321) فرانسوي ها در شهرشوش قديم که خوزستان است زمين کني کرده در عمارت مخروبه همين دراز دست کياني خيلي اسباب نفيس از قبيل مجسمات طلا و قدح هاي طلا از زير خاک بيرون آوردند ( اعتمادالسلطنه ص 437)

 آمريکا براي بستن قرارداد تاسيس راه آهن با ايران تلاش مي کند و شکست مي خورد. تظاهرات خياباني براي بدست آوردن آزادي کم و بيش آغاز مي شود. در انجمني که شبيه انجمن اصناف است و به آن فوايد عامه گفته مي شود مردمسگري زبان به انتقاد از حکومت مي گشايد و اعتمادالسلطنه مي نويسد من اين مجلس را خوش ندارم چرا که استقلال سلطنت قاجاريه را طالبم. اما آنها که طالب آزادي ايران هستند خيلي خوشحال و راضي هستند کاوه آهنگر سلطنت ضحاک را به هم زد، اگر مسگري مقدمه انقلاب سلطنت ايران شود بعيد نيست ( اعتماد السلطنه ص 444) شاه از وفور فرانسه دان ها در تهران و بازشدن چشم وگوش مردم احساس نگراني مي کنند و اين که در دوران فتحعلي شاه يک نفر در تهران نبوده که کاغذ ناپلئون اول را به فارسي ترجمه کند چندان ناراضي نيست بلکه : بندگان همايون دستي به سبيل مبارک کشيدند و فرمودند آن وقت بهتر از حالا بود. هنوز چشم و گوش مردم اين طور باز نشده بود ( اعتماد السلطنه ص 524)

جوان ها کم کم امور مملکت را در دست مي گيرند به کدخدايي انتخاب مي شوند و اعتماد السلطنه مي نالد که: کدخدايان محلات آن وقت غالباً مردان سالخورده با تجربه متدين بودند، حال جوان هاي فرنگي مآب هستند (اعتمادالسلطنه ص 575) ماشين دودي يا راه آهن جديد تهران به راه مي افتد. مجسمه شاه را درقورخانه با چدن مي سازد و علي رغم حرمت مجسمه سازي در اسلام آن را در تهران نصب مي کنند وبراي نصب آن جشن مي گيرند(اعتمادالسلطنه ص 597)

ناصرالدين شاه وزرا را احضار مي کند و دستور نوشتن قانون دولتي مي دهد(اعتماد السلطنه ص 669) شاه خيال دارند ده بيست نفر شاگرد به فرنگ بفرستند تحصيل کنند. امروز به حضور همايون آورده بودند اين منافي با پولتيک سابق شاه است که مي فرمودند احدي نبايد فرنگ برود (اعتمادالسلطنه - ص 682) امتيازات تجاري و صنعتي يکي پس از ديگري به خارجي ها واگذار مي شود و فرنگي به شيوه استعماري خود دست در کار استفاده از اين امتيازات مي گردند. بادکنک براي بازيچه بچه ها به تهران وارد مي شود ولي براثر ترکيدن آن صداي عجيبي بر مي خيزد. مثل اين که طپانچه درکردند چون غفلتاً اين صدا بلند شده بود بندگان همايون ترسيده بودند طوري که تا امروز روده ها و اعضاي شکم مبارک درد مي کرد (اعتمادالسلطنه ص 905) حمام بلغاري که قاعدتاً گرم خانه ترکي است درخانه اتابک برپا مي گردد و صدر اعظم ميز بيليارد وارد مي کند و به اين بازي سرگرم مي شود درخانه امين الدوله مهماني رقص "بال" برپا مي گردد زن هاي فرنگي دعوت شدند که بعد از شام برقصند صدراعظم و جمعي هستند (اعتمادالسلطنه ص 852) اعتمادالسلطنه روابط داخل دربار ناصرالدين شاه را با دربار لويي پانزدهم مقايسه مي کند و امين اقدس را که کاري جز پيدا کردن صيغه براي شاه ندارد با مادام دوپاري مقايسه مي کند (اعتمادالسلطنه ص 843)

 رمان تخيلي دور دنيا را هشتاد روز ژول ورن را اعتماد السلطنه براي شاه به فارسي بر مي گرداند ( اعتماد السلطنه ص 834) ميزان الحراره در اندازه گيري گرما و سرماي هوا به کار گرفته مي شود و مردم کم کم به حقوق انساني خود آشنا مي گردند به نحوي که رعيت عاجز از ستم والي به قونسول خانه روس مي روند و بست مي نشينند اعتماد السلطنه به حق نگران است که : اين فقر، البته وهن بزرگي است براي دولت ايران زيرا که تا به حال رعيت ايران نمي دانستند که مي شود به قنسول خانه ها و سفارتخانه هاي خارجه پناه ببرند از اين به بعد به واسطه تعدي حکام اين کار را خواهند کرد. (اعتمادالسلطنه، ص 831)

آئينه اول روز جمعه 2 ماه مه 1895 با گلوله اي که ازششلول ميرزا رضا کرماني خالي مي شود در هم مي شکند و برخاک مي ريزد و اين درحالي است که آئينه گر اول محمدحسن اعتماد السلطنه در تاريخ 29 مارس همان سال يعني يک ماه و دو سه روزي پيش از آلابمرگ سفاجاة بوده است و مرگ شاه مجبوبش را به چشم ديده.


آئينه دوم

درخلال يادداشت های علم ما با ايراني رو برو هستيم که نه تنها تجدد اروپايي، بلکه شيوه هاي فرهنگ و تمدن کشوري را که اعتماد السلطنه درآغاز روزنامه اش به دليل نشنيدن تلفظ نام آن "اتائوني" خوانده است و پيوند صوتي اين کلمه فرانسوي را به کار نگرفته، به طرز بارز و چشم گيري مورد تقليد و استفاده قرار داده است و ديگر کسي از آن حتي به نام اتازوني يا ايالات متحده آمريکا ياد نمي کند. بلکه امريکا به طور مطلق به نام ابرقدرت جواني است که در سرنوشت جهان حرفي و گاه حرف اول را براي زدن دارد. و تربيت شدگان سيستم فرهنگي او يا به قول علم  وزرا و رجال کت سرچاکي امريکايي که سرشان هزار جانبه است ( علم ج 1 ص 348) اندک اندک در ايران مصدر کار مي شوند. ايران اين روزگار تحت رهبري پادشاهي قرار گرفته است که خود را از حجب دوازده ساله سال هاي نخست سلطنت و تجربه تربيت دمکراتيک سويسي خويش وارهانيده و ربع قرن دول پادشاهي خود را پشت سر نهاده و بايقين و باور اين که هادي و رهبر ايران کهن به سوي تمدن تازه است در عرصه سياست ايران و جهان عرض اندام مي کند.

او در تمام زمينه هاي حساس اداره مملکت گوينده حرف آخر است و تصميم نهايي با اوست. نوکري هم سن و سال خود دارد که با آن که غلام خانه زاد است از نصيحت چشم فرو نمي بندد و هرچه را که به نظرش مي رسد به شاه مي گويد وقتي شاه از بي پولي و افزايش هزينه ها برخلاف پيش بيني لب به شکايت مي گشايد وي مي گويد: اينها را من قبلا عرض کردم، مورد مواخذه واقع مي شدم همين طور که امروز مي شوم. حالا هم عرض مي کنم بي اعتنايي به خواسته هاي حقه مردم صحيح نيست. من چون نوکر وفادار و صديق شما هستم عرض کنم يعني بعد از شما زندگي نمي خواهم (علم ج 1 ص 140) در تمام اين يادداشت ها شاه را در تلاش اين مي بينم که ارتشي داشته باشد که بتواند بدون تکيه به خارجي ايران را در برابر حوادث منطقه حفظ کند وحتي نقش رهبري منطقه را به عهده بگيرد. براي داشتن چنين ارتشي پول لازم است و براي داشتن پول بايد اختيار نفت - اين مهم ترين منابع تامين سرمايه- را در اختيار داشت اما اين کار بايد با مهارت صورت بگيرد به اين جهت  خيلي محرمانه به من فرمودند بايد نفت را در دست خودمان بگيريم بعد هم بفروشيم. اين کمپاني ها خريدار بشوند. مگر دراين صورت هرگز دعوايي نخواهيم داشت (علم ج 1 ص 191) وقتي اسلحه نفت به دست او مي افتد سر از پا نشناخته به سراغ تهيه سلاح مي رود دراين کار اسرائيل را مدل قرار مي دهد و بهانه اين هزينه را هزينه گزاف تسليحاتي اسرائيل قرار مي دهد بعد فرمودند اسرائيل 600 ميليون دلار ساليانه اسلحه مي خرد حالا به من ايراد مي کند که چرا اسلحه مي خرم؟ اگر اسلحه نمي داشتيم که همين عراق کوفتي سبيل ما را دود مي داد (علم ج 1 ص 231) بديهي است که هيچ گاه اشاره اي به کمک هاي بلاعوضي که اسرائيل دريافت مي دارد با آنها اسلحه مي خرد نمي کند. درعوض سخت خرسند است که اسلحه فروشان اين طور پيغام مي دهد: شاهنشاه مجدداً پيامي به سفير امريکا فرمودند که شينده ام گفته ايد ما در پنج سال آينده بيش از پانصد ميليون دلار نمي توانيم به ايران اعتبار خريد اسلحه بدهيم اگر شما خيال مي کنيد با محدود کردن اعتبار خريد اسلحه، واقعاً خريد اسلحه ما را هم محدود کنيد واقعاً در اشتباه هستيد. اگر شما پول ندهيد من از طريق ديگر اقدام خواهم کرد. ما حداقل بايد در پنج سال آينده هشتصد ميليون دلار اسلحه از شما بخريم، دويست ميليون از انگليس ها و دويست ميليون از روس ها (کاميون و توپ و غيره). حال اگر شما ندهيد من از جاي ديگر خواهم گرفت (علم ج 1 ص 389) خوشحالي او افزون تر است هنگامي که توپ هاي ضد هوائي ارليکون را که سرلوله آن در هر دقيقه پانزده هزارمتر خالي مي کند از سويس مي خرد و در همان حال به وزير مورد اعتمادش دستور مي دهد که با سفير انگليس صحبت کند تا معامله موشک ها سر ريپر با رفع اشکالات فني سربگيرد( علم ج 1 ص 287). او در پي خريدن سيصد تانک چيفتن از انگلستان است ( علم ج 2 ص 122) و بعد وقتي انگليس ها مي خواهند يک مجتمع صنعتي نظامي در ايران بسازند زيرکانه پيغام مي دهد: فرمودند بايد پول و اعتبار را خودشان بياورند ولي اگر ما پول بدهيم ساختمان ها را هم خودمان در دست مي گيريم. بعد هم راجع به تانک هاي اسکورپيون من علاقمند شده ام. چون سريع هستند و شعاع عمل خوبي دارند (علم ج 2 ص 353-4) وزير دربار گاه از اين همه دستور دخالت در خريدهاي نظامي عجب مي کند  امروز صبح شرفياب شدم اوامري در خصوص خريد ريپر و هلي کوپترهاي شي نوک چهل نفري و کشتي هاي هدورکرافت فرمودند که همه را بايد به انجام برسانم هرچه فکر مي کنم اين مسايل به وزيردربار چه مربوط است سر درنمي آورم. الا اين که بگويم فقط به علت اعتماد شاهنشاه به من است (علم ج 2 ص 54)

 درآمد نفت بايد بيش از اينها باشد تا به جز سلاح در زمينه هاي توليدي و فرهنگي نيز بتوان کارهايي انجام داد شاه به مامور بلا واسطه اش دکتر فلاح توسط وزير دربار پيغام مي دهد که: به فلاح بگو تا معامله آفريقاي جنوبي و کوبا و نوتروپ را تمام نکند حق استفاده از مرخصي را ندارد و نفت اضافي را به هر که خريدار است بفروشند حتي کوبا که دشمن امريکاست. (علم ج 1 ص 344) در سايه همين درآمد ناگهاني است که در اپراي تهران ني سحرآميز دوزارتو اپراي ريگولتو توسط بازيگران ايراني و ايتاليائي روي صحنه مي رود (علم ج 1 ص 308)، جشن هنر شيراز برپا مي شود که علم آن را چندان نمي پسندد و آلات و ادوات موسيقي کوبه اي Peroutions را مسخره مي کند جشن هنر تعريفي نداشت يک گروه فرانسوي با سازهاي خبري صداها عجيب و غريب با آلات عجيب و غريب از قبيل ديگ آشپزي و غيره در مي آوردند که باعث مضحکه اروپائي ها و ايراني شده بود ( علم ج 1 ص 256) مسابقات بين المللي تنيس حرفه اي جام آريامهر در ايران برگزار مي شود و شاه به ديدار آن مي رود (علم ج 2 ص 86)

 تاسيسات دانشگاه هاي استان ها سريعا رشد مي کند تنها براي دانشگاه پهلوي 35 ميليون دلار بودجه ساختماني منظور مي گردد ( علم ج 1 ص 298) سازمان هاي عمراني به کارهاي عمراني درجنوب به ويژه بندر لنگه و جزيره کيش مي پردازند. کارخانه هاي لوله سازي اهواز، ماشين سازي و تراکتورسازي تبريز، تاسيسات بارگيري خارک ، کارخانه کاغذ سازي و شکر اهواز يکي پس از ديگري بوجود مي آيد و شاه دوازدهمين سد دوران سلطنت خود را افتتاح مي کند. سيصد ميليون دلار براي عمران بلوچستان و سازمان هاي نظامي منظقه اختصاص داده مي شود و وقتي چشم مي بنديم که شاه با سلاح نفت و تکيه به قدرت نظامي خود در منطقه صاحب ادعاست. در کار همسايگان دخالت مي کند وقتي راديو بغداد به ايران و خانواده سلطنتي حمله مي کند پاسخ اين حمله را شاه با انفجار لوله هاي نفتي عراق مي دهد و علم يقين دارد که : (اگر متحدين و رفقاي ما بگذارند) حساب آنها را خواهيم رسيد من يقين دارم متحدين ما نگذاشتند در موصل بيش از اين لوله هاي نفت منفجر شود و الا کردها کار خودشان را کرده بودند. دراين زمينه دلايل کافي دارد (علم ج 1 ص 233) براي ادب کردن عراق طرح يک کودتا را دست مي گيرد که منجر به شکست مي شود و سيل اعدام ها در عراق آغاز مي گردد (علم ج 1 ص 355) شاه که در طول تمام يادداشت هاي علم مردي معتقد به تقدير معرفي شده و دو روز پيش از آن : درهواپيما شاهنشاه از من پرسيدند حافظ همراه داري؟ عرض کردم بلي دارم. فرمودند فالي بگير متاسفانه حافظ در چمدانم بود و در کيف دستي نبود ممکن نشد در هواپيما فال بگيرم ولي فکر کردم بايد مطلب بسيار مهمي در فکر شاهنشاه باشد و خيلي ناراحتشان داشته باشد چون هرگز چنين تقاضائي نفرموده بودند (علم ج 1 ص 354) ناگهان به حدس علم جنبه يقين مي دهد زيرا سر ميز صبحانه : معلوم شد ناراحتي شده از چه بود که مي خواستند پريروز فال بگيرند مثل اين که به دلشان افتاده بود که کار سر نخواهد گرفت (علم ج 1 ص 355)

حالا فرمانرواي کشور ثروتمند ايران مخالف خود تيمور بختيار را در عراق که به او پناه داده است از ميان برمي دارد (علم ج 2 ص 85) و براي آن که قرارداد هيرمند از مجلس افغانستان مي گذرد با توجه به ناتواني پادشاه افغانستان در اداره مملکت و مجلس و اجازه "خرج" کردن را در مملکت همسايه صادر مي نمايد . تذکري که خود به محمد ظاهر شاه داده اشاره مي کند. فرمودند بلي مجلس آن جا خر تو خرعجيبي است و پادشاه بايد فکري بکند که از اين وضع آسوده شود به او هم گفته ام کي بتواند عمل کند معلوم نيست. به هرصورت آدم مطمئني را بفرست که پيش سفير ما برود و اگر واقعاً لازم است پول خرج کند (علم ج 2 ص 324)

شاه در اين روزگار قطعه اي از خاک ايران را که عملاً چند قرني است به ايران تعلق ندارد (بحرين) با يک بازي دنياپسندانه و ماهرانه از طريق رفراندم به استقلال مي رساند و در عوض سه جزيره تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسي را که درگلوگاه خليج فارس قرار دارد به دست مي آورد و مالکيت ايراني اين سه جزيره را به جهانيان مي قبولاند. دراين راه اعراب بزرگ و کوچک ساحل جنوبي خليج فارس هيچ عکس العمل و ادعايي از خود نشان نمي دهند.

ثروت و قدرت و گشوده آغوشي و مهمان نوازي سنتي ايراني سبب مي شود که خيلي مهمانان رنگارنگ از چهارگوشه جهان رهسپار درگاه خدايگان شوند و جشن هاي شاهنشاهي که خودعلم برپا کننده آن حتي نگران برپايي آن است در راه است: کار پذيرائي از بيست پادشاه و پنجاه رئيس کشور کار کوچکي نيست. آن هم اشخاصي که به دعوت ما آمده اند يعني سوزن را برداشته ايم و به پهلوي خود زده ايم (علم ج 2 ص 153) به جز اين خود دمکراسي موضوع تفکر هوشيارانه علم است : اگر شاهنشاه بتوانند اصول دمکراسي را در 1970-1980 برقرار سازند به آينده و به سلطنت وليعهد انشاءالله مي توان اميدوار بود. اگر در دو دهه گذشته ما جان سالم بدر برديم علت اين بود که قدرت هاي بزرگ به خصوص امريکا در ويتنام و ساير نقاط گيتي گرفتار بود، وگرنه تحريک آنها کشور را راحت نمي گذارد. در دنياي امروز حکومت فردي نه قابل دوام و نه قابل قبول است (علم ج 1 ص 337) و از حدود همين سال هاست که ما صداي گلوله هاي مخالفان در خيابان ها آئينه دوم ترک برمي دارد و در فوريه 1979 مي شکند و فرو مي ريزد و آخرين بازمانده طرز فکر تجدد طلبي متعادل در آوريل 1978 مرده است.
-------------------------------------------------------------------------------------


پانوشت ها:

1. اعتماد السلطنه- محمدحسن- روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه وزير انطباعات در اواخر دوران ناصري- با مقدمه و فهرست ها از ايرج افشار- چاپ دوم- تهران- آذرماه -1350 امير کبير 39+ 1107ص .
2. علم- امير اسدالله- يادداشت هاي علم- با مقدمه، ويرايش، توضيحات و واژه نامه علينقي عاليخاني- ج 1، 413ص -41992- ج 2، 424 ص -21993- ج3، 328ص -21995- ناشر ان :Now vald L+D،Swan Gverseas P1C موزّع در امريکا و کانادا کتابفروشي ايران. واشنگتن - ايالات متحده امريکا.
3. درهمين جا لازم است تذکر داده شود که اعتمادالسلطنه خود در آغاز نگارش يادداشت هاي روزانه خويش نام "روزنامه" براي اين مجموعه نهاده است و ابتدا به ساکن مي نويسد: به جهت شروع روزنامه انتظارموقعي لازم نيست که ابتداي سالي باشد، يابعد از اتفاق عمده، يامقدمه سفر بزرگي باشد. هروقت شروع کردي خويست. مثلاًغرّهّ جمادي الثاني راکه فرداست منتظر نمي شوم از امروز که 29 جمادي الاول سنه 1293هجري است شروع مي کنم. اما اعتماد السلطنه در جاي ديگري شايد براي رعايت کلام شاه که يادداشت هاي او را تاريخ خوانده است روزنامه خود را تاريخ مي نامد: به من فرمودند درتاريخ خودت ثبت کن. به اين پادشاه مگر الهام شده است که من تاريخ مي نويسم و الا از کجا خبر دارد. بايد دانست که اصطلاح "روزنامه" که امروز معادل انگليسيnewspaper و فرانسه Journal است در ادوار پيش از ورود روزنامه به ايران کاربردي داشته است معادل دفتر خاطرات و ياشرح گزارش روزانه و دکتر معين ذيل يادداشتي تحت عنوان "روزنامچه" مفصلاً به اين معنا اشاره دارد. هم چنين محمد محيط طباطبايي در مقدمه جزوات درسي تاريخ مطبوعات خود به کلمه روزنامه که در ديوان عنصري به کار رفته اشاره دارد و آن را همانا دفتر ثبت احوال و اعمال روزمره به شمار آورده است.
4. روزنامه اعتمادالسلطنه، همان ص سيزده.
5. Louis- Saint- Simon (1675-1755).
 6. Joscpa- Fouchet (1759-1820).
 7. اعتماد السلطنه- روزنامه خاطرات - ص 403.
8. تقويم صد ساله ايران- از نشريات اداره کل احصائيه و ثبت احوال - تهران- چاپخانه فردين و برادران - تاريخ چاپ ؟ ذيل 1292 قمري.
9. يادداشت هاي علم - ج -1 ديباچه ص 43.
10. در يک گفتگوي تلفني نويسنده اين مقاله با آقاي دکتر محمد باهري (17 سپتامبر 1996 برابر 27 شهريور 1375)، ايشان به صراحت تأييد کردند که علم از راه علاقه اي که شخصاً به تاريخ ايران مخصوصاً تاريخ قاجاريه داشت خاطرات اعتمادالسلطنه را به دقت مطالعه کرده بود. آقاي دکتر باهري، معاون وزارت دربار در دوران وزارت دربار علم و از نزديکان ايشان، اظهار داشتند که من خود بارها کتاب اعتمادالسلطنه را روي ميز کار علم ديده بودم و پيدا بود که او از فرصت هاي کوتاه در فواصل گرفتاري هاي روز استفاده مي کند و به کتاب مي پردازد. به اعتقاد آقاي دکتر باهري، علم سياق تحرير خاطرات خود را از روزنامه اعتمادالسلطنه با توجه به تفاوت هاي نثري دو زبان اقتباس کرده است..
11. يادداشت هاي علم - ج -1 ديباچه ص 7.

12. روزنامه اتمادالسلطنه ص - شش.
13. يادداشت هاي علم ج 1 ص - 6.
14. يادداشت هاي علم ج 1 ص 193.
15. نوشتن اين خاطرات با اطلاع ضمني شاه بوده است. درمورد اسناد نقل شده در داخل کتاب من به ياد دارم که در اوايل خود علم اين اسناد را با دست رونويس مي کرد و در داخل يادداشت ها جا مي داد. بعد از آن مرحوم علم توسط يکي از محارم خود به نام آقاي سالاري يک دستگاه ماشين فتوکپي ابتياع کرد و به اين طريق از اصل اسناد فتوکپي مي گرفت و حفظ مي نمود. به اعتقاد آقاي دکتر باهري شاه از خروج اين خاطرات و سپرده شدن آنها به بانک سويس توسط آقاي عظيمي که در سويس مسئول اين کار بوده است اطلاعي نداشته. پس از مرگ علم هنگامي که بعضي از نزديکان شاه براي بدست آوردن اين يادداشت ها و اطلاع از محتويات تلاش کردند کوشش هايشان به دليل خروج يادداشت ها از مملکت بی نتيجه ماند.
16. Alam ,Asadollah- The Shah And1 The Confidential Dairy of Iran's Royal court- 1969-1977, Introduced And edited by Alinaghi Alikhani Translated into English by Alinaghi Alikhani and Nicolas Vincent I.B. Tauris&Co L=D Publishers London- New York 1991.
17. الهي- صدرالدين- ايران شناسي- سال سوم- شماره -4 ص 805.
18. متيني- جلال- ايران شناسي- سال چهارم- شماره -3 ص 617.
19. متيني- جلال- ايران شناسي- سال پنجم- شماره -3 ص 451.
20. متيني- جلال- ايران شناسي- سال هفتم- شماره -3 ص 674.
21. الهي- صدرالدين- ايران شناسي - سال سوم- شماره 4س صص 809-10.
22. برخود فرض مي دانم که در بررسي مجدد از متن فارسي يادداشت هاي علم توفيق دکترعاليخاني را در اتمام اين کار آرزو نمايم و با تذکر مجدد همه انتقادهاي اصولي که بر کار ايشان و متدلوژي وبراستاري اين کتاب شده است اين خدمت انکار ناپذير دکترعاليخاني را به تاريخ معاصر ايران صميمانه بستايم.
23. تقويم صدساله ايران- ذيل 1292 قمري.
24. Alam, op, cit., p, 557