تبارشناسی کلانِ جریان «اصلاحطلبیِ اصیل» در ایران پیش از مشروطه

در تبار اصلاحات اصیل


تا پیش از گلآلود شدن جویبار اصلاحات و اصلاحطلبی در ایران عصر مشروطه به دست بیگانگان و عوامل داخلی آنها، رگ و ریشههای نوعی اصلاحطلبی اصیل دینی و ملّی در ابتدای دورة تاریخ معاصر ایران وجود داشت.

شخصیتهای متنفذ دینی و رجال مستقل و وطنخواه سیاسی، قصد داشتند ایران را با ملاحظه و ملاطفه به سمت نوعی ترقی و آبادانی اصیل و عاقلانه پیش ببرند، امّا برخی خائنان سیاسی و مستفرنگهای اعتقادی کار اصلاحگری در ارکان سیاسی و اجتماعی ایران را به تفرقه و آشوب کشاندند و در بیشتر زمینهها، مجاهدتها و دستاوردهای اصیل دینی و ملّی را بر باد دادند؛ بهگونهای که سرنوشت این اقدامات چيزي نبود جز مشروطه و وقایع پس از آن.

اصلاحطلبان مستفرنگ نه تنها ثمرۀ آبادانی و استقلالی را که امثال امیرکبیر با راهنمایی و حمایت عالمان دینی ایجاد کرده بودند بر باد دادند، بلکه حتی نگذاشتند آن عظمتها و اصالتها در تبارشناسی اصلاحات به صورت پررنگ جای بگیرد. امّا امروزه تاریخ بهتر سخن میگوید و جریان اصلاحات اصیل ماقبل مشروطه را به روشنی بازگو میکند. مقالۀ حاضر گوشهای از این سخنان پرعبرت و اعتبار تاریخ است که تقدیم حضورتان میگردد.

 

سخن از پیشینه و تبار جریان اصلاحطلبی و ترقیخواهی طی دو قرن اخیر در تاریخ ایران است، که اصطلاحاً آن را «تاریخ معاصر ایران» نامیدهاند. معمولاً چنین تصور میشود که حرکت اصلاحطلبی دو قرن اخیر در تاریخ ایران، حرکتی «برونزا و وارداتی» بوده و تمنای دستیابی به اصلاحات اجتماعی سیاسی، و تلاش برای نفی استبداد و تحصیل آزادی و حکومت قانون، یکسره از مغرب زمین به این مرز و بوم صادر شده است. به همین منظور، چهرههایی نیز که باعنوان بنیانگذاران و فعالان جریان آزادیخواهی و اصلاحطلبی در تاریخ کشورمان مطرح میشوند و ویژگی بارز آنها تعلق خاطر به فرهنگ و تمدن غرب است (نظیر پرنس ملکمخان ارمنی بنیانگذار فراموشخانۀ فراماسونری، سرهنگ فتحعلی آخوندوف مترجم نایبالسلطنۀ روسیه در قفقاز اشغالی و یاران و دستپروردگان آن دو، همچون میرزا حسینخان سپهسالار قزوینی و میرزا یوسفخان مستشارالدوله و...) مؤیّد همین امر است؛ زیرا کسانی که طی یک قرن و نیم اخیر به مثابۀ چهرههای «ترقیخواه» و «اصلاحطلب» معرفی میشوند، افرادی «سکولار و دینگریز» و گاهی نظیر سرهنگ آخوندوف «دینستیز»اند؛ درحالیکه با نام اصلاحطلب در جامعۀ ایران، دنبالهرو غرب، مدلها و فرمولهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و نظامی آن بودهاند.

اما این تصور که تا حدود زیادی رایج شده و تأثیر زیادی بر بسیاری از گزارشها و تحلیلهای تاریخی نویسندگان معاصر ایرانی و خارجی گذاشته درست نیست و ریشه در «عدم آگاهیِ» مورخان و تحلیلگران يادشده نسبت به حقایق و واقعیات تاریخ ایران دارد (البته اگر ناشی از «اغراض سیاسی و ایدئولوژیک» نباشد، که مسلّماً در مورد برخی، چنین است). 

 

ویژگیهای اصلاحطلبیِ «اصیل و درونزا» 

مطالعۀ تاریخ دویست سال اخیر ایران نشان میدهد که، کشورمان از ابتدای قرن 13 هجری قمری (برابر با قرن 19 میلادی) در کنار گروهها و جریانهای «مرعوب» یا «مجذوبِ» قدرتهای بیگانه (عمدتاً روس و انگلیس)، شاهد حركتي «ملّی اسلامی شیعی» با رهبری علمای دین و رجالِ سیاسیِ وطنخواه بوده که عوامل ذیل بیانکنندۀ این امر است:

1ــ دفع هجوم و تجاوز بیگانگان (بهویژه استعمار مهاجم صلیبی) به میهن اسلامی و کوشش برای تقویت بنیۀ سیاسی نظامی کشور برای مقابلۀ مقتدرانه با این تجاوز، ایجاد صفی متحد از مسلمانان در برابر استعمار و همچنین تلاش مدبّرانه به منظور بهرهگیری از «تضاد» قدرتهای خارجی با یکدیگر به نفع استقلال و پیشرفت کشور و کاهش فشارها و رهایی از تحکمهای بیگانگان سلطهجو. 

2ــ کوشش برای آبادی و پیشرفت کشور و رشد و ارتقای توان اقتصادی و صنعتی و نظامی آن، به شیوههای مختلفی همچون: بهرهگیریِ حسابشده از دستاوردهای «مثبتِ» فنّی و تکنولوژیک مغرب زمین.

3ــ تلاش برای تقلیل ظلم، بسط و تعمیق عدالت در جامعه و جلوگیری از ستم و اجحاف حکام و دیوانیان به طبقات مردم.

4ــ همبستگی دین و سیاست، بهرهگیری از نفوذ و محبوبیت دینی اجتماعیِ رهبران دینی جامعۀ ایران (یعنی علمای وارسته و بانفوذ وقت شیعه در ایران و عراق) و نیز دیدگاهها و تجارب آنان، به منظور حلّ و فصلِ منطقی، معقول و کمهزینۀ مشکلات و مسائل کشور و پیشبرد بهینۀ آرمانها و مقاصد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی نظامی در این سرزمین. 

 

چهرههای مشهور جریانهای مستقل، روسوفیل و انگلوفیل 

از چهرههای شاخص این جریان «دیندار، ضدّاستعمار و تعالیخواه» چنانکه خواهیم دید، در برههای از تاریخ، تا مرز نگارش و تدوین «قانون» برای ادارۀ امور کشور نیز پیش رفت میتوان از عوامل زیر یاد کرد:

 

الف) رجال بلندپایۀ سیاسی ـ اجتماعی: 

عباسمیرزا (ولیعهد و نایبالسلطنۀ فتحعلیشاه و فرماندۀ کل قوای ایران در جنگ با ارتش مهاجم تزاری)، میرزا محمد شفیع بَندپِئی مازندرانی (صدراعظم فتحعلیشاه، با سابقۀ طلبگی و بنیانگذار مدرسۀ علمی دینیِ «صدر» در جلوخان مسجدشاه سابق (مسجد امام خميني) تهران)، میرزا محمدعیسی حسینی فراهانی قائممقام اول، مشهور به «میرزا بزرگ» (قائممقام صدراعظم در زمان فتحعلیشاه و پیشکار عباسمیرزا ولیعهد در آذربایجان)، میرزا ابوالقاسم حسینی فراهانی قائممقام ثانی، مشهور به «قائممقام» (فرزند میرزا بزرگ و پیشکار عباسمیرزا پس از مرگ پدر در آذربایجان و صدراعظم مقتول زمان محمدشاه قاجار)، حاج میرزا موسی حسینی فراهانی (برادر قائممقام و نایبالتولیۀ پارسای مشهد مقدس در زمان فتحعلیشاه)، میرزا مهدی ملک الکُتّاب (خواهرزاده و داماد میرزا بزرگ فراهانی و وکیل و کارگزار عباسمیرزا و قائممقام ثانی در دربار فتحعلیشاه)، حاج محمدحسینخان مروی «فخرالدوله» (ندیم پارسا و دیندار فتحعلیشاه، بنیانگذار مدرسه علمی دینیِ مشهور تهران: مدرسۀ «مروی» یا به طور دقیقتر: «خان مروی»)، میرزا محمدصادق وقایعنگار مَروَزی متخلص به «هما» (ادیب، منشی، مورخ و سیاستمدار بزرگ عصر فتحعلیشاه)، میرزا حسنخان مستوفیالممالک آشتیانی و برادر وی: میرزا محمدعلی مستوفی و فرزندش: میرزا یوسفخان مستوفیالممالک (هر سه از کارگزاران بلندپایۀ دستگاه عباسمیرزا، محمدشاه و ناصرالدینشاه قاجار)، میرزا تقی علیآبادی (مستوفیالممالک و صاحب دیوان عصر آقامحمدخان قاجار و فتحعلیشاه)، میرزا موسی منجمباشی گیلانی مشهور به «نایب رشتی» (دفعکننده تهاجم ارتش تزاری به گیلان در زمان جنگهای ایران و روس)، نجفقلیخان دُنبُلی (دستیار عباسمیرزا در تبریز و در جنگهای ایران و روس)،[1] میرزا محمدخان امیرنظام زنگنه (والی مقتدر و باکفایت آذربایجان در زمان محمدشاه قاجار، مربّی دوم امیرکبیر پس از قائممقام ثانی)، میرزا حسینخان نظامالدوله آجودانباشی صاحب اختیار (حاکم مقتدر فارس، سفیر اعزامی ایران به اروپا در زمان محمدشاه قاجار برای حلّ و فصل مناقشات ایران و انگلیس)، عبدالرزاق بیک دُنبُلی متخلص به «مفتون» و فاضلخان گرّوسی (دو ادیب و فاضل مرتبط با عباسمیرزا و قائممقام ثانی در آذربایجان)، میرزا محمدتقیخان امیرکبیر، میرزا سعیدخان مؤتمنالملک انصاری (ملا محمدسعید عشلقی گرمرودی سابق، محرم راز و کاتب سرّ امیرکبیر، وزیر خارجۀ ناصرالدینشاه به سفارش امیر، روحانیزاده و دارای سابقۀ طلبگی)، محمدرضاخان فراهانی (برادرزاده قائممقام ثانی)، میرزا محمدمهدی ملکالتجار تبریزی (دوست و دستیار امیرکبیر در امور اقتصادی)، سلطان مرادمیرزا حسامالسلطنه (فرزند شجاع و وارستۀ عباسمیرزا و فاتح هرات در زمان ناصرالدینشاه)، سلیمانخان افشار صاحب اختیار، چراغعلیخان زنگنه سراجالملک و عباسقلیخان جوانشیر (هر سه از رجال بلندپایه و خدوم عهد ناصری و یار و دستیار امیرکبیر)، میرزا عبدالرحیمخان طباطبایی «ساعد الملک قائممقام»، میرزا عبدالوهابخان شیرازی آصفالدوله (داماد فرهاد میرزا و از وزرا و استانداران عصر ناصری)، میرزا محمدخان صدیقالملک مشهور به میرزا محمد رئیس (پدر محتشمالسلطنه مشهور و دستیار میرزا سعیدخان در وزارتخارجه)، میرزا عباسخان قوامالدوله تفرشی (برکشیدۀ میرزا سعیدخان و از وزرای خارجه ایران پس از مرگ وی)، عزیزخان سردار مُکری (داماد امیرکبیر و از رؤسای دارالفنون)، میرزا قهرمان امین لشکر اصفهانی (دستیار و برکشیدۀ سردار مکری)، میرزا هدایتالله آشتیانی وزیر دفتر (پدر دکتر مصدق)، امیرنظام گرّوسی، میرزا غفارخان صدیق الملک وزیر، میرزا محمودخان ناصرالملک و... .

 

ب) عالمان دین: 

آیتالله العظمی میرزا مهدی قاضی طباطبایی (نیای بزرگ علامه قاضی طباطبایی صاحب تفسیرالمیزان، و فقیه متنفذ تبریز در عصر عباسمیرزا)، آیتالله العظمی میرزا احمدآقا مجتهد تبریزی (نیای خاندان مجتهدیهای تبریز، و همچنین فقیه متنفذ تبریز در عصر عباسمیرزا)، آیتالله العظمی سیدمهدی مجتهد (فقیه بزرگ خراسان در عصر فتحعلیشاه و حامی دولت مرکزی وقت در برابر تمرّد بازماندگان نادرشاه افشار در خراسان)، آیتالله حاجمیرزاعبدالله خویی (نایبالتولیه مشهد در زمان محمدشاه قاجار و مقتول به دست حسنخان سالار رهبر فتنه تجزیهطلبانه خراسان در زمان محمدشاه و ناصرالدینشاه)، آیتالله حاج محمدابراهیم شیخالاسلام خوی (فرستادۀ ایران از سوی فتحعلیشاه به دربار عثمانی)، آیتالله العظمی شیخ محمدحسن اصفهانی «صاحب جواهر» (مرجع عامّ شیعیان در نجف اشرف)، آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالحسین تهرانی «شیخالعراقین» (شاگرد ممتاز صاحب جواهر، حاکم شرع مورد قبول امیرکبیر در پایتخت و وصیّ همو پس از مرگ)، آیتالله میرزا محمدهاشم قاضی طباطبایی (فرزند میرزا مهدی قاضی و منشی و محرم اسرار امیرکبیر)، آیتالله میرزا محمدرفیع نظامالعلمای تبریزی،  آیتالله حاج ملاعلی شریعتمدار استرآبادی (فقیه پارسا و وارسته تهران در زمان ناصرالدینشاه و تدوینکننده کتاب «جامع ناصری» به خواهش میرزا سعیدخان انصاری برای ادارۀ کشور بر بنیان قوانین)، آیتالله العظمی حاج ملاعلی کنی، آیتالله العظمی آقا سیدصادق طباطبایی (پدر سیدمحمد طباطبایی پیشوای مشهور مشروطه) که این دو نفر، یعنی کنی و آقا سیدصادق، از فقهای پارسا و متنفذ تهران در عهد ناصری بودند و ... .

این گروه همبسته و متشکل از رجال دینی و سیاسی، در تقابل با دو گرایش «آنگلوفیل» و «روسوفیلِ» درونِ دستگاه قاجار (نظیر میرزا آقاخان نوری و بهمنمیرزا) قرار داشت که اعضای آن در بسیاری اوقات، (به تبعِ «همدستی و همکاریِ» خودِ روسها و انگلیسیها با یکدیگر بر ضدّ مصالح ایران و اسلام)، در خدمت به اربابان خارجی، با هم «اتحاد نظر و عمل» داشتند، چنانکه در مواردی، میتوان از دو گروه یادشده، با عنوان «انگلو روسفیل» یاد کرد! 

 

پیشینه و فرایند جریانِ «اصلاحطلبیِ بومی اسلامی» 

پس از فروپاشی سلطنت صفوی در 1137.ق توسط مهاجمان افغان، افغانها و عثمانيها از ابعاد مختلف به ایران اسلامی شیعه هجوم آوردند و دورانی از اغتشاش، درگیری و کشتار در این سرزمین آغاز شد که حتی فتوحات چشمگیر نادر افشار نیز نتوانست هرج و مرج ناشی از آن را، پایان دهد. نادر در آغاز به سمت «پیشکار» شاه طهماسب ثانی (پسر و جانشین شاه سلطانحسین) پیشرفت خوبی در پاکسازی ایران از لوث مهاجمان افغان و عثمانی داشت؛ اما زمانی که به قتل فتحعلیخان قاجار (للة شاه طهماسب از سوی شاه سلطانحسین) دست زد و مهمتر از آن، انقراض سلسلۀ صفوی را اعلام کرد و در مراسم تاجگذاری خود در دشت مغان، عالم بزرگ وقت (صدرالصدور) را به جرم مخالفت با کار خود، به قتل رسانید، به سَمت ایجاد یک دیکتاتوری وحشیانه و خونین رفت و به همین دلیل، در کل کشور با شورشهای مردمیِ گسترده و خونباری روبرو شد که «مشروعیت» بلکه «موجودیتِ» سیاسیِ او را به شدت زیر سؤال برد و او نیز برای سرکوب کردن آنها که نهایتاً تلاشی بیحاصل بود حمام خون راه انداخت. 

آخرین اقدام سرکوبگرانۀ نادر، تصمیم به قتل افراد گارد ایرانیِ خویش (که از قزلباشهای شیعه تشکیل میشد) بود، که به پیشدستی آنان به ترور وی انجامید. با قتل دیکتاتور افشار، کشور به آشوبها و هرج و مرجهای تازهای دچار شد که فرزندان وی نتوانستند آن را سامان دهند و تشکیل سلسلۀ زندیه به همت کریمخان زند نیز (به دلیل جنگ قدرتی که پس از مرگ وی، میان بازماندگانش از یک سو، و حتی خاندان قاجار با زندیان از سوی دیگر، رخ داد) نتوانست ایران را به وضعیت یکپارچه و آرام عصر صفوی بازگردانَد. سرانجام آقامحمدخان قاجار، نوۀ فتحعلیخان قاجار، با شدت عمل و خشونت بیاندازهای که در جنگ سرنوشت با رقبای سیاسی خویش نشان داد، به یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران حیات دوباره بخشید. 

با قتل مشکوک آقامحمدخان (پادشاه سنگدل اما ایرانخواه و ضدّ استعمار قاجار) که در بحبوحۀ جنگ وی با امپراتوری متجاوز روس تزاری در شمال ایران صورت گرفت، سلطنت به برادرزادهاش، باباخان رسید که با عنوان «فتحعلی شاه» به تخت نشست و در آن برهۀ حسّاس و مخاطرهبار که ویژگی آن، هجوم نظامی پیاپی استعمارگران صلیبی غرب به کشورمان است ادارۀ امور کشور را برای دهها سال بر عهده گرفت. 

در دستگاه زندیه، در کنار کسانی چون ابراهیمخان کلانتر، دو برادر از سادات بلندپایۀ مناطق مرکزی ایران به نامهای میرزا محمدحسن و میرزا محمدحسین فراهانی خدمت میکردند. میرزا محمدحسین فراهانی متخلص به «وفا»، مشیر و مشاور خردمند و فرهیختۀ زندیه، و لَـلـۀ لطفعلیخان زند بود که با ابراهیمخان کلانتر مخالفت شدیدی داشت و بارها در مورد خیانت او به زندیه و کشور، به لطفعلیخان هشدار داد، اما متأسفانه او در اجرای رهنمودهای میرزا محمدحسین سستی کرد. سِر هارد فورد جونز (سفیر انگلیس در زمان فتحعلیشاه)، که در اواخر حکومت زندیه از نزدیک با میرزا حسین وفا و لطفعلیخان زند دیدار و گفتوگو كرد، در کتاب خود با عنوان «آخرین روزهای لطفعلیخان زند» شرحی جالب و خواندنی از بزرگواري میرزا محمدحسین وفا، و نیّات و رفتار شوم ابراهیم کلانتر و نیز ندامت لطفعلیخان (در دوران آخر عمر، یعنی روزهای شکست و فرار از دست آقامحمدخان قاجار) از بیتوجهی به توصیههای احتیاطآمیز وفا دربارة کلانتر بیان کرده است.[2]

زمانیکه آقامحمدخان قاجار (با کمک میرزا ابراهیمخان کلانتر) بر سلسلۀ زند فائق آمد، از میرزا محمدحسین وفا که کفایت و شایستگی علمی و سیاسیاش بر همگان روشن بود خواست که به خدمت او در آید، اما وفا که ظاهراً نمیخواست به «دشمنِ ولی نعمت خود» خدمت کند، با ردّ درخواست وی، گفت: «پیر شده و دیگر توان کار ندارد و میخواهد چند صباح باقی مانده از عمر خویش را در جوار ائمۀ هدی (ع) در عتبات عالیات به عبادت بگذراند». اما کاری که کرد  و خوشبختانه منشأ و مصدر برکات بسیاری در تاریخ ایران شد این بود که برادرزاده و داماد خود، میرزا عیسی فراهانی مشهور به میرزا بزرگ پدر میرزا ابوالقاسم فراهانی قائممقام مشهور، را بجای خویش در دستگاه قاجار گذاشت تا به سلسلۀ جدید (و در واقع، به ایران اسلامی که زمام امور آن به دست قاجارها افتاده بود) خدمت کند.[3] 

شخصیت دیگری در دستگاه آقامحمدخان، میرزا محمد شفیع بندپئی مازندرانی (میرزا شفیع صدر) نام داشت که دارای سابقۀ طلبگی و تحصیل در حوزههای علمی دینی بود. میرزا شفیع که با میرزا بزرگ، دوستی و صمیمیت داشت، رقیب میرزا ابراهیمخان کلانتر و جزء جناح مقابل او محسوب میشد و میرزا ابراهیمخان، با سوءاستفاده از ثروت و نفوذش نزد آقامحمدخان، میرزا شفیع را سخت منزوی ساخته بود.  

زمانیکه فتحعلیشاه به سلطنت میرسد، به اقدامی عجیب و کاملاً حساب شده دست میزند که قرائن و شواهد تاریخی، نشان میدهد خاندان فراهانی و شخص میرزا محمد شفیع در طراحی و اجرای آن بیتأثیر نبودهاند. فتحعلیشاه در یک روز مشخص، به میرزا ابراهیمخان کلانتر و ایل و تبار وی که هر یک بر بخشی از ایران حکومت داشتند حمله کرد و همه را جز کودکانی شیرخوار به قتل رساند. (سال 1215.ق)؛ تنها یکی دو تن از خاندان کلانتر توانستند به خارج از کشور گریخته که مشهورترین آنها، خواهرزاده و داماد ابراهیمخان کلانتر موسوم به میرزا ابوالحسنخان شیرازی است که هنگام قتلعام مزبور، به بمبئی منطقۀ نفوذ انگلیسیها میگریزد و بعدها با ناامیدی حکومت قاجار از کمک دولت فرانسه به ایران در برابر روسیه و تغییر سیاست دربار فتحعلیشاه دربارۀ اتحاد با لندن، زمینه برای تقویت جناح «انگلوفیل» در حکومت فتحعلیشاه (به رهبری محمدحسینخان صدر اصفهانی) و بازگشت میرزا ابوالحسنخان به کشور فراهم شد. وی در مقام دومین «ماسون» قدیمی ایرانی و نیز نخستین ایرانیِِ حقوقبگیرِ انگلستان در کشورمان، بر مسند وزارت خارجه ایران نشست و بهنام میرزا ابوالحسنخان ایلچی به سفر فرنگ رفت و سهم بسزایی (به همراه سفیر وقت بریتانیا در ایران و استاد اعظم فراماسونری، سِر گور اوزلی) در تجزیۀ قفقاز اشغالی از ایران (توسط روسها) داشت. 

فرد دیگری از خاندان کلانتر، که او نیز همراه ایلچی به بمبئی فرار کرد، میرزا محمدعلیخان شیرازی (خواهرزاده و به قولی برادر امّی میرزا ابوالحسن ایلچی) بود که بعدها در زمان ناصرالدینشاه و پس از قتل امیرکبیر، با اخذ رشوه از بیگانگان، زحمات چندساله و طاقتفرسای امیرکبیر در کنفرانس ارزنهالروم (مبنی بر تعیین نقاط مرزی ایران و عثمانی) را بر باد داد. به قولی، در فراموشخانۀ فراماسونری میرزا ملکمخان نیز عضویت داشته است.[4] 

از دیگر بازماندگان خاندان کلانتر، حاجی حیدرعلیخان شیرازی (از منسوبان نزدیک  ابوالحسن ایلچی و محمدعلی شیرازی) بود که در زمان فتحعلیشاه به مقام «صندوقداری» عباسمیرزا در تبریز منصوب شد و در این سمت، مشکلات زیادی را برای میرزا ابوالقاسم قائممقام به وجود آورد. قائممقام در «رسالۀ شکوائیه» و نیز اشعار خویش[5] گلایههای زیادی از حیدرعلیخان کرده است. از اظهارات قائممقام در این زمینه چنین برداشت میشود که حیدرعلیخان و گروه همراه او نظیر ابوالحسن ایلچی در دستگاه قاجار، علیه قائممقام فعالیت میکردهاند[6] و قائممقام نیز عباسمیرزا را از توطئههای او و همدستان منافق و دسیسهگرش در تبریز و تهران برحذر میداشته، که البته در یک برهۀ حساس از تاریخ، قائممقام مغلوب آنان شده است. آن اطفال شیرخواره نیز که در قتلعام خاندان کلانتر، زنده مانده بودند، بعدها بنیانگذار سلسلۀ قوامالملکهای شیراز شدند که متأسفانه از عصر قاجار تا پهلوی، زیر استعمار بریتانیا بودند و تاریخ ایران، آنان را مسبب مسائلی چون ربودن و چوب زدن آیتالله حاج میرزا علیاکبر فال اسیری (داماد میرزای شیرازی) در جریان نهضت تحریم تنباکو، و ترور آیتالله محمدباقر اصطهباناتی (از رهبران دینی جنبش مشروطه در استان فارس) در صدر مشروطه میداند. 

بههرحال پس از قتل میرزا ابراهیمخان کلانتر، موانع سیاسی از سر راه صدارت میرزا محمد شفیع مازندرانی برطرف شد و او به منصب صدراعظمی ایران، یعنی اولین مقام سیاسی کشور پس از شاه رسید. او در این جایگاه زمام امور این سرزمین را در دست گرفت و میرزا بزرگ فراهانی را نیز به سمت «قائممقام» خود (یعنی سومین رجل سیاسی کشور) تعیین کرد. بدینگونه، نخستین اقدام فتحعلیشاه (که قاعدتاً با همدستی میرزا شفیع و میرزا بزرگ صورت گرفت) پاکسازی حکومت ایران از فردی خیانتپیشه (میرزا ابراهیمخان) و خانوادة وی بود.   

اقدام بسیار مثبت و ضروری دیگر در زمان فتحعلیشاه و با همت میرزا، اعزام عباسمیرزا (ولیعهد خردسال فتحعلی شاه)[7] به سرپرستی میرزا بزرگ فراهانی به منطقۀ بسیار حساس و استراتژیک و در آن تاریخ، ضعیف و ویرانِ «آذربایجان» بود.[8] آذربایجان، متأسفانه به علت هرج و مرج خونبار حاکم بر کشور پس از سقوط صفویه، به منطقهای ویران تبدیل شده بود[9] و اگر به سرعت به آن توجه نمیکردند، هر بخش آن به دست یکی از دو همسایۀ فزونخواه و سلطهجوی شمال و غرب ایران (روسیه و عثمانی) که چشم طمع به این سرزمین داشتند، میافتاد.

میرزا بزرگ، عباسمیرزا را به آذربایجان برد و با کمک پسران کوشا و رشید خویش، بهویژه میرزا ابوالقاسمخان فراهانی، و پشتیبانی رجال دینی و سیاسیِ وطنخواه و دلسوزِ منطقه (نظیر آیتالله میرزا مهدی قاضی طباطبایی) به آبادی و عمران آذربایجان برخاست و با تلاش شبانهروزی و خستگیناپذیر خود و یاران و فرزندانش، به سرعت از این ایالت، استان مقتدری ساخت که در سیاست داخلی و خارجی، از دولتهای بزرگ وقت چیزی کم نداشت. چنانکه (در دورۀ اول جنگهای ایران و روس) ده سال در برابر حملات ارتش مقتدر تزاری مقاومت کرد و در فترت میان جنگهای دورۀ اول و دوم ایران و روس نیز، طیّ نبردی قهرمانانه، ارتش عثمانی را در هم شکست و از تجاوز آن به مرزهای ایران جلوگیری کرد.

اسناد و مدارک موجود نشان میدهد که عباسمیرزا و دیگر سران وقت حکومت قاجار (به اقتضای عقل سیاسی و نیز توصیه و ترغیب علمای بزرگ شیعه نظیر آیتالله العظمی شیخ جعفر کاشفالغطاء) در پی دوستی و اتحاد با حکومت «مسلمان» عثمانی و تشکیل صفی متحد و نیرومند از امت اسلام در برابر دولتهای مهاجم صلیبی (روس و...) بودند؛ اما دولت عثمانی (گذشته از آنکه با بریتانیا پیوند بسیار عمیقی یافته و به همین دلیل جنایات افسران و لردهای لندن در هند را نادیده گرفته بود) به علت مخالفت و تفتین وعاظالسلاطین دربار اسلامبول، این اتحاد ضروری را نپذیرفت و حتی از خنجر زدن از پشت به ایران اسلامی ابایی نداشت.  

قائممقام فراهانی در رسالۀ «شکوائیه» تلاشهای خود، پدر و برادرانش (در کنار عباسمیرزا) را برای اصلاح وضعیت آذربایجان و رشد و تقویت بنیۀ سیاسی، اجتماعی و نظامی آن بیان کرده است.[10] نکتۀ جالب اینکه در این رساله، علمای دین را در این تلاش ارزشمند و موفّق، با پدرش همدست و همداستان دانسته و تصریح میکند که ما مالیاتهای ضروری را، نه به طور ظالمانه، بلکه بر وِِفقِ منهاج عدل، از مردم آذربایجان میستاندیم؛ فقهای عادل به جواز گرفتن مالیات فتوا داده و مردم از سر طوع و رغبت، مالیات خویش را به ما میپرداختند.[11]

ابوالقاسم لاچینی نیز بيان كرده است که عباسمیرزا همواره با علمای تبریز جلسه داشت و مسائل و مشکلات حکومت را با کمک آنها حل و فصل میکرد. نادرمیرزا نیز در «تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز» اشاره کرده است که عباسمیرزا از «تنفیذ» و «حکمِ ولائیِ» آیتالله العظمی میرزا مهدی قاضی برای این گونه امور استفاده میکرده است. رابطۀ عباسمیرزا و میرزا مهدی قاضی به حدّی گرم و صمیمی بوده که میرزا مهدی، زمانی که درگذشت، وصیّ خویش را عباسمیرزا قرار داد، و چنانکه آیتالله شهید محمدعلی قاضی طباطبایی (نخستین شهید محراب در جمهوری اسلامی و حفید میرزا مهدی قاضی) بیان کرده است، درواقع سلاطین قاجار، تبریز را «ولیعهدنشین» خود ساختند تا به توصیۀ میرزا مهدی عمل کنند. حتی عباسمیرزا در نامهای که هنگام جنگ با عثمانی، برای میرزا بزرگ در تبریز نوشت و در «منشآت قائممقام» نیز آمده، تصریح کرده است که میرزا مهدی، از آب و گل و جان و دل ما و در حکمِ خودِ ما بود. چنانکه همین پیوند در تاریخ، میان مرحوم امیرکبیر و عالم بزرگی چون آیتالله العظمی شیخ عبدالحسین تهرانی معروف به «شیخ العراقین» (شاگرد ممتاز صاحب جواهر) مشاهده ميشود که امیر، وی را به سِمت حاکم شرعِ پایتخت و نیز وصیّ خویش برگزید و او مسجد و مدرسۀ شیخ عبدالحسین در بازار تهران را از ثُلث میراث امیر بنا کرد. 

میرزا بزرگ فراهانی به کمک عباسمیرزا و عالمان بزرگ منطقه (میرزا مهدی قاضی و میرزا احمد مجتهد تبریز) در کنار اقدامات وسیع و کارگشای عمرانی، سیاسی و نظامی خود در آذربایجان، «مکتب سیاسی» را بنیان نهاد که طی تاریخ قاجار، شخصیتهای شاخص و خَدومی چون: عباسمیرزا، ابوالقاسمخان قائممقام فراهانی و برادرش میرزا موسی، میرزا محمدعلی مستوفی آشتیانی، میرزا محمدخان امیرنظام زنگنه، میرزا تقیخان امیرکبیر، میرزا محمدهاشم طباطبایی (فرزند میرزا مهدی قاضی)، میرزا مهدی ملکالتجار تبریزی (عموزادۀ میرزا احمد مجتهد تبریزی و ملکالتجار زمان امیرکبیر)، میرزا سعیدخان مؤتمنالملک انصاری، میرزا عبدالرحیمخان ساعدالملک قائممقام و... پرورش داد و این مهمترین خدمت او به تاریخ معاصر ایران بوده است. 

  

جریان اصلاحطلبیِ بومی اسلامی و رژیم خودکامه 

پیش از این به طور مختصر، اشاره شد که جریان مستقل و متشرّع و اصلاحطلب، دهها سال پیش از وقوع جنبش مشروطیت در ایران، به شیوههای مختلف به دنبال پایان دادن به «خودکامگیِ» حکومت قاجار و مهار و تعدیل رفتار خودسرانه و مستبدانۀ دولتمردان بود. اینک نمونهاي روشن و مستند از این امر و سوابق تاریخی آن در جریان اصلاحطلبی بومی اسلامی، ارائه شده است.

از جمله ویژگیهای بارز اعضای جریان اصلاحطلبی اصیل، مبارزه با «بوالهوسیها، خودسریها و خودکامگیها»ی اهل دیوان (از شاه تا مأموران جزء دیوان) و هدایت امور به سَمت «خِرَد و خدمت و مصلحت» بود. چنانکه، قائممقام نوشتهاند، زمانی از ریخت و پاش محمدشاه (که با عنوان «مهمانی» صورت میگرفت) جلوگیری میکرد و خشم شاه را سبب شده بود. امیر هم در دیدارها و نیز مکاتبات رسمی و عمومی با ناصرالدین شاه، تشریفات و احترامات معمول را کاملاً نسبت به شاه جوان رعایت میکرد تا دیگران حساب کار دستشان بیاید و شئونات سلطنت و دولت را حفظ کنند. اما در دیدارها و گفتوگوهای خصوصی خود با شاه (که عوامل فاسد دربار و اندرون پیوسته میکوشیدند وی را به لودگی و ولنگاری بکشانند) از بیان نصایح و انتقادات صریح و اغلب تند نسبت به شاه دریغ نمیکرد و حتی گفته میشود که یکبار کشیدۀ محکمی نیز (برای تأدیب) به گوش اعلیحضرت همایونی نواخته بود! میرزاسعیدخان انصاری نیز در رسالۀ انتقادی اصلاحی که با عنوان «شرح عیوب و علاج نواقص مملکتی ایران»، در دهۀ 1270 یا 1280.ق در اختیار ناصرالدینشاه قرار داد، انتقادات گزندهای به رفتار شاه داشته است؛ که فریدون آدمیت، به درستی، نسبت به این بیپروایی اظهار شگفتی میکند. برای نمونه، در آن رساله، با اشاره به همراهیِ اجباریِ مسئولان عالیرتبۀ دولتی با شاه در سفرهای تفریحی داخل کشور، انتقاد شده که مگر دستگاه صدارت و دولت، جزء محتویات آبدارخانۀ سلطنتی است که باید در مواقع شکار و... همراه شاه باشد!

از اتهامات میرزا ابوالقاسم قائممقام (که در کتابهای مورخان درباری عصر قاجار نظیر اعتمادالسلطنه در «صدرالتواریخ» مطرح شده) آن است که وی میان وظایف سلطنت و دولت، «تفکیک» قائل شده و در پی آن بود که شاه قَدَرقدرت را به مقامی تشریفاتی و ماشین امضا برای تصمیمات حکومت بدل سازد؛ نکتهای که از دوران مشروطه به بعد در ایران، با عنوان «شاه باید سلطنت کند، نه حکومت»، همواره براي مبارزان و مصلحان سیاسی کشورمان بر ضدّ استبداد و دیکتاتوری در خور توجه بود. زدن این اتهام بر قائممقام، نشان میدهد که وی قائل به حامیت ارادۀ مطاع و مطلق همایونی نبوده و راهی به سوی تقسیم اختیارات و وظایف میجسته است. 

پس از قائممقام امیرکبیر، یکی دیگر از اصلاحطلبان، درصدد تشکیل دولت منتظم بوده است. دکتر فریدون آدمیت در کتاب «امیرکبیر و ایران»، از قول میرزا یعقوب ارمنی (پدر میرزا ملکمخان بنیانگذار فراموشخانۀ فراماسونری در ایران و جاسوس انگلیسیها در سفارت روسیه در تهران در زمان امیرکبیر) بيان كرده است: امیرکبیر به من گفت: «مجالم ندادند و الا خیال کنسطیطوسیون داشتم. مانع بزرگم روسهای تو بودند، و انگلیس کمال همراهی را در باطن وعده میداد؛ منتظر موقع بودم»؛[12] البته چنانکه آدمیت هم به درستی يادآور شده است، مقصود امیر از کنسطیطوسیون، از نوع همان «دولت منتظم» بود که آن روزگاران در کشورهایی چون عثمانی و آلمان و ژاپن اجرا میشد (و نه لزوماً به معنای پارلمانتاریسم تمامعیار غربی، که در دوران امیرکبیر اساساً زمینۀ اجرا نداشت). اما بههرحال، این سخن، نشان از عزم امیر بر خاتمه دادن به رژیم خودکامگی (استبداد فردی) و حرکت به سوی تعدیل و تحدیدِ نهادمندِ تصمیمات و عملیات دولتمردان بود. نکتۀ جالب این است که چند سال پس از مرگ امیر، که فضا برای بازگشت یاران او به مسند قدرت فراهم گردید، جلوههای این اندیشه و تحولات سیاسی در عرصۀ عمل ظاهر شدند.

ناصرالدینشاه در آغاز سال 1275.ق، میرزا آقاخان نوری (جانشین «انگلوفیل» امیرکبیر، و از عوامل اصلی عزل و قتل وی) را پس از 7 سال «صدارت» در ایران از کار برکنار و مجدداً یاران امیر را روی کار آورد. شاه، در این تحول، مقام «صدارت» را که با شیوۀ حکومتداریِ کهن به صورت «استبدادی» یعنی ادارۀ کشور به شکل «متمرکز و انحصاری» و بر پایۀ «حاکمیت اراده و تشخیص فردی» تناسب داشت، منحل، و اختیارات و مسئولیتهای این مقام را به یک «شورای دولتی» واگذار کرد که از شش و بعداً هشت  وزارتخانه تشکیل میشد. سال بعد نیز نهادی به نام «مصلحتخانه» یا مجلس «مشورتخانه عامّه دولتی» ایجاد شد که طبق دستخط شاه، مقرّر بود اعضای 25 نفرۀ آن «در امور مملکتی از قبیل ترویج تجارت و تکثیر زراعت، وضع قوانین ممدوحه و رفع عادات مذمومه، انتشار علوم و اختراع صنایع، اجرای قنوات و انهار و غرس باغات اشجار، راه انداختن معادن، ساختن راهها، توفیر [ازدیاد] مداخل و تقلیل مخارج، اشاعۀ دلایل عدل و انصاف، رفع بواعث [موجبات] ظلم و اجحاف و ازدیاد نفوس خلایق و حفظ صحت آنها و... ، محاوره نمایند». این دو کار تشکیل شورای وزیران و استقرار مصلحتخانۀ دولتی در اوضاع خطیر آن روزگار که کشور به شیوۀ کهنِ «استبداد فردی» اداره میشد، اقدامی مهم و شایان توجه به منظور استقرار «دولت منتظم»، و حرکت کشور از رژیم «استبداد» به سوی «مشروطیت» (دولت مسئول و پاسخگو و قانونمند) محسوب میشد.

در این تحول نسبتاً اساسی، یاران و دستپرودگان امیرکبیر حضور و فعالیت داشتند که آن را باید اقدامی از سوی جناح مستقل و دادخواه به منظور مهار و تعدیل نظام خودکامگی دانست.

از جمله اقدامات اصلاحي مهم ميرزا سعيدخان انصاری، كه نشان از تشرع و دادخواهي بسيار او دارد، تلاش تحسينبرانگيز وي به منظور تدوين قانون جامع براي ادارة امور كشور براساس موازين اسلامي است. ميرزا سعيد، پس از متقاعد ساختن شاه قاجار به ادارة كشور بر اساس احكام اسلام، از يكي از علماي بزرگ تهران، يعني مرحوم آيتالله شيخ سیفالدین علي شريعتمدار[13] (از شاگردان صاحب جواهر)، درخواست کرد كتاب مناسبی در اين زمينه بنويسد. مرحوم شريعتمدار کار تصنيف و تدوين جلدهاي سهگانۀ «جامع ناصري» را آغاز کرد، اما متأسفانه با مرگ وزير و مداخلۀ برخي معاندان، آن قانوننامة اسلامي اجرا نشد. ناظمالاسلام كرماني نوشته است: «اگرچه ميرزا سعيدخان، باني و مسبّب تأليف قانون [کذا] ناصری بود، لكن مؤلف و جمعكنندة قانون ناصري، مرحوم آقا شيخ علي شريعتمدار بود كه همچنین مخترع تفنگ تهپر و ساعت معروف نیز بود». 

مرحوم ميرزا سعيدخان به ناصرالدينشاه گفت: «سلاطين صفويه كه ترقّی و دوامی كردند، نبود مگر به [سبب] اتفاق و اتحاد با ملت و عمل كردن به قانون. شاه اگر اذن دهد يكي از علمای بزرگ را متكفل شويم مخارج و تهية اسباب او را، تا قانوني بنويسد كه تكليف افراد مسلمين را حاوی باشد، از شاه و رعيت، حاكم و محكوم و غيره». ناصرالدينشاه گفت: «بسيار خوب، چه بهتر از اين».[14] 

ملاعلی شریعتمدار فرزند آخوند ملا محمدجعفر استرآبادی بود. ملا محمدجعفر، شاگرد ممتاز صاحب ریاض و دانشمندی ذوفنون بود و علاوه بر این، در جنگ دوم ایران و روس در زمان فتحعلیشاه شرکت کرد و از همراهان آیتالله العظمی سید محمد اصفهانی (سید مجاهد) در سفر جهاد با روسهای متجاوز محسوب میشد.[15] 

نام قانوننامۀ وی: «جامع ناصری»، از کتاب مشهور «جامع عباسی» اتخاذ شده که توسط شیخ بهائی و در زمان شاهعباس کبیر صفوی تألیف یافته و از نخستین رسالههای عملیۀ فقها به زبان فارسی است. دانشمند معظم، مدرس تبریزی[16] در بیان آثار پرشمار ملاعلی شریعتمدار در علوم تاریخ، فقه، اصول، هیئت، نحو، تجوید و تفسیر، از «جامع ناصری در فقه عملی» یاد کرده و افزوده است: «این کتاب را برای ناصرالدین شاه قاجار تألیف کرده است که تمامی ابواب فقهیه را حاوی، و احکام شرعیۀ سیاسیه را نیز که متعلّق به تدبیر مُدُن و تکالیف سلطان و رعیت نسبت به یکدیگر و وظایف هر صنفی نسبت به صنف دیگر است مشتمل میباشد. منظور نظر شاهانه بوده که آن را قانون رسمی کشور نمایند تا در تمامی بلاد ایران ساری و جاری و معمول گردد؛ ولکن از آن رو که این مرام مقدس، منافیِ مقاصد لادینیّۀ بعض از اصحاب، آرای فاسد بوده اینک مانع از اجرای آن گردیدند».

شایان ذکر است که این کار مربوط به سال 1300.ق و پیش از آن، یعنی ربع قرن یا بیشتر، پیش از قیام مشروطیت در ایران است.

بدینگونه، روحانیت بیدار شیعه همهجا با جریان مستقل، مردمی، ضدّ استعمار و ترقیخواه دوران قاجار، همدلی و همنوایی دارد و در هر اقدام مثبت و مردمی که یک یا چند تن از افراد این جناح یا جناحهای دیگر در کشور انجام میدهند (و در کل اقدامات مثبت و مفید دولتمردان عصر قاجار)، حمایت و هدایت چند عالم دینی را نسبت به آن اقدامات مشاهده میکنیم:

در جنگهای ایران و روس در زمان فتحعلیشاه، علما حکم جهاد میدهند و حتی بسیاری از آنان (نظیر آیات عظام: سید محمد اصفهانی، آخوند ملااحمد نراقی، شیخ محمدتقی و برادرش شیخ محمدصالح برغانی قزوینی) به شخصه برای ترغیب و تشویق رزمندگان در جبهههای جنگ حضور مییابند. در مناقشات سخت ایران و انگلیس در زمان محمدشاه قاجار، وقتی سِرجان مکنایل (نمایندۀ مُحیل و فتنهجوی بریتانیا در ایران) برای ایجاد اختلاف میان علما و دولت ایران و بهرهگیری از آن برای پیشبرد دسیسههای استعماری لندن، به آیتالله العظمی سید محمدباقر شفتی (فقیه محبوب و پرنفوذ اصفهان) نامه نوشت و از شاه و صدراعظم وقت ایران (محمدشاه قاجار و حاجی میرزا آقاسی) به آیتالله شفتی شکایت کرد، ایشان در نامهای مفصل و بسیار منطقی و معقول و کوبنده، ایرادات نابهجای وی را پاسخ داد (خان ملک ساسانی در کتاب سیاستگران عصر قاجار، متن این نامۀ تاریخی را آورده است). حتی در زمان حکومت میرزا حسینخان سپهسالار (صدراعظم ماسون و انگلوفیل ناصرالدینشاه)، شخصیتی چون آیتالله العظمی حاج ملاعلی کنی (فقیه متنفذ پایتخت) با قرارداد استعماری امتیازات «رویتر» (مبنی بر واگذاری امتیاز استخراج و بهرهبرداری از معادن ایران و نیز احداث راهآهن در این کشور به یک سرمایهدارِ جهودتبارِ مسیحینمایِ استعمارگر و نور چشم ملکۀ انگلیس ویکتوریا به نام «جولیوس دو رویتر») مخالفت کرد و اجرای آن قرارداد مخاطرهبار را متوقف ساخت؛ اما زمانیکه موضوع احداث خط آهن تهران حضرت عبدالعظیم (ع)  قم و تهران مشهد و همچنین کشیده شدن راه شوسۀ تبریز قزوین با سرمایهگذاری و اجرای خود ایرانیان و بازرگانان این کشور مطرح شد، علمای کشور از این طرح استقبال کردند و به حمایت از آن فتوا داده و حتی بعضی به خرید بخشی از سهام آن اقدام کردند؛ از جمله شاخصترین این افراد میتوان به آیات و حجج اسلام حاجی ملاصادق (مجتهد بزرگ قم)، میرزا باقر مجتهد، شیخ ابومحمد مجتهد، شیخ عبدالرحیم مجتهد، میرزا احمد مجتهد، آخوند ملا غلامحسین مدرس (فقها و مدرسین بزرگ مشهد)، حاجی میرزا جواد آقا مجتهد تبریزی، ملاحسین شمسالعلماء، روحالامین شیخالاسلام، آقا میرزا ابوالقاسم قاضی، آقا میرزا هاشم رئیسالعلماء (فقها و علمای شاخص تبریز) اشاره کرد.[17] 

بیدلیل نیست که مرحوم سید جمالالدین اسدآبادی، شخصیت مشهور ضدّ استعمار، در نامه به حاج مستان داغستانی، شایعات منفی در میان روشنفکران بر ضدّ علما و روحانیان را به شدت رد کرده و میگوید: «کی دولت ایران درصدد ایجاد مؤسسات مفید علمی و صنعتی و اقتصادی در کشور برآمد و علما با آن مخالفت کردند و حتی به کمک آن نیامدند؟».

پارسایی و عدالتخواهی عالمان دین در حدّی بود که حتی روشنفکران سکولار و غربزدهای چون میرزا ملکمخان نیز (البته از سر نفاق و ریاکاری و برای شکستن سنگ مخالف سرسخت و مقتدر خویش در ایران، ناصرالدین شاه مستبد)، در روزنامۀ قانون خویش، طرح ادارۀ کشور زیر نظر شورایی مشتمل بر جمعی از فقیهان شاخص ایران را مطرح کرد[18] و از آیتالله العظمی میرزای شیرازی، رهبر نهضت ضد استعماری تحریم تنباکو، با عنوان «رهبری آدمیت» (آدمیت، در عرف ملکم و ماسونها، در معنای «فراماسونری» به کار میرفت) یاد کرد![19] همچنین او و همکارانش فردی نظیر آیتالله العظمی حاجی میرزا جواد آقا مجتهد (فقیه محبوب، متنفذ، دادخواه و شجاع تبریز در عهد ناصری و پیشوای نهضت تحریم تنباکو در آذربایجان) را نامزد مطلوب خود برای سلطنت ایران و انجام اصلاحات در آن معرفی کردند.

دکتر غلامحسین زرگرینژاد بيان كرده است:[20] «علمای واقعی شیعۀ علوی با الهام از تشیع اصیل، آماده نفی سلطنت ناصری و نظام سلطنت مطلقه میشدند. این آمادگی و زمینههای سیاسی برای ستیز به سلطنت، یا حداقل تحدید آن در قالب نظام قانونی، به جایی رسیده بود که حتی برخی از روشنفکرانی که از پایه و اساس با اسلام و قدرت علمای شیعه مخالف بودند، مصلحتگرایانه، از حکومت مشروع فقها و مراجع و عدم مشروعیت حکومت سلاطین سخن میگفتند. ملکمخان، یکی از روشنفکران و پیشوای منورالفکرانی بود که آشکارا از مشروعیت حکومت فقها و حکومت شیعه سخن میگفت و تنها حکومت ایشان را دورة غیبت، قانونی و مشروع معرفی کرد».

وی در روزنامۀ قانون بارها این امر را تصریح كرده و از جمله در شمارۀ 26 روزنامه چنین نوشته است: «موافق مذهب شیعه، سلطنت حالیۀ ایران خلاف اصول اسلام و شاه غاصب است. بنا به این عقیدۀ مذهبی، امروز در ایران دو حکومت است؛ یکی مشروع که متعلق به علمای دین است، یکی دیگر غصبی که دستگاه ظلمه میگویند. خدام دولت مشروع، یعنی مجتهدین، بالضروره دشمن این دستگاه هستند. از شاه ابداً نشان و مواجب قبول نمیکنند. حتی آن مسلمانان که داخل نوکری سلطنت شاهی شدهاند، مواجب خود را حرام و خدمت این سلطنت را گناه میدانند و این مباینت دو حکومت به طوری در قلب این ملت رسوخ دارد که عمم شیعیان با همۀ فقر خود علاوه بر آن مالیات که دستگاه ظلمه جبراً میگیرد، چند فقره مالیات دیگر به اسم خمس و ثلث، بدون هیچ اجبار و محض ادای فریضۀ دین، به مجتهدین میدهند». 

ملکمخان در شمارۀ بیست و نهم روزنامۀ قانون، علاوه بر نفی سلطنت ناصری بر بنیادهای ستمستیزی شیعه، آشکارا مرحوم میرزای شیرازی را حاکم و ولی دورۀ غیبت شمرده و تنها اطاعت او را مشروع ... دانسته است.[21]

  

جریان اصلاحطلبیِ غربگرا 

جریان میهندوست، استعمارستیز، دادخواه، اصلاحطلب و دینباور و مستقل و ملّی ایران در قرن 19 که از پشتیبانی کامل علمای دین (و طبعاً تودههای وسیع ملت) برخوردار بود، همراه رشد و پیشرفت خویش، منافع استعمارگران سلطهجو و متجاوز به ایران را به شدت به خطر میافکند و در ادامۀ این وضعیت، کشورهای مجاور منطقۀ خلیجفارس آسیا را نیز بر ضدّ سلطۀ استعمارگران غرب برانگیخت. چنانکه، بهادرشاه ثانی، واپسین امپراطور گورکانیِ هند، که گرفتار کمپانی هند شرقی انگلیس بود، به ناصرالدینشاه نوشت که من شیعه شدهام؛ به برادر دینی و ایمانیِ خود براي نجات از یوغ انگلیس کافر کمک کنید. حکام استقلالطلب وقت افغانستان که از تعرضها و تحکمهای هند بریتانیا به ستوه آمده بودند نیز از امیرکبیر خواهان کمک بر ضدّ ارتش بریتانیا در پنجاب بودند و امیر هم به آنها پاسخ میداد که چندی صبوری پیشه کنید، ما از کار استقرار امنیت و آرامش در ایران فارغ گردیم، بهزودی به کمکتان خواهیم آمد. به نوشتۀ کنت دوگوبینو، سفیر فرانسه در ایران عهد ناصری، قیام هندیها در 1857.م بر ضدّ بریتانیا که در تاریخ آن کشور به «شورش سیپای» و «نبرد استقلال» مشهور است، در دربار ناصرالدین شاه پایهریزی شد.

با این وضعیت، روشن است که استعمار صلیبی غرب، در برابر جریان مستقل و ملّی اصلاحطلب ایران ساکت و خاموش نماند و به دست عوامل مختلف خود در ایران (از جمله، اعضای دو جناح «روسفیل» و «آنگلوفیل» خود در درون حکومت قاجار) کوشید که از یک سو، فعالان جریان مستقل (رجال سیاسی وطنخواه، دینباور و روحانیت پناه) را از عرصۀ اجتماع و سیاست بیرون براند و مقتول و محبوس یا منزوی سازد و از سوی دیگر، مهرههای وابسته به خویش را بر سر کار آورده و در صفحۀ شطرنج سیاست از آنها بهره گیرد. ماجرای عزل و قتل مظلومانۀ امیرکبیر، و روی کار آمدن میرزا آقاخان نوری (عامل فاسد و «تحت الحمایۀ» انگلیس) با توطئۀ مشترک عامل مستبد داخلی و استعمارگر خارجی در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه را باید حادثهای در همین زمینه دانست.

استعمار، علاوه بر نشاندن مهرههای خود در درون حکومت ایران و در پستهای حساس آن، به ایجاد پایگاهی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دست زد تا در تقابل با «مکتب سیاسیِ» میرزا بزرگ فراهانی در تبریز عمل کند؛ یعنی، مهد پرورش رجالی گردد که الگوهای اصلاح سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را، نه در گنجینۀ پربار تمدن و فرهنگ اسلامیِ سرزمین مادری خویش، بلکه در غربِ پس از رُنسانس جستجو کنند و در زیر کلاه ایرانی خویش (که بعدها به شاپو مبدل شد) فکر اروپایی داشته باشند و در همه چیز از خوراک و پوشاک تا سیاست، فرهنگ، اقتصاد، روش تعلیم و تربیت و ادارۀ امور کشور  فرنگی بیندیشند و عمل کنند. 

این «مکتبِ سیاسیِ» وارداتی و استعماری، همان فراموشخانۀ فراماسونریِ میرزا ملکمخان («مجمع آدمیت» بعدی) بود که افرادی چون مانکجی هاتریا (سَر جاسوس بریتانیا در ایران عهد ناصری) در تکوین و تکوّن آن سهم بسزا (و البته پنهان) داشتند.[22] ملکمخان (پرنس افتخاری دربار قاجار) هنگام روی کار آمدن دوست و همفکر ماسون انگلوفیل خود، میرزا حسینخان سپهسالار قزوینی به سِمت وزیرخارجه و سپس صدراعظم ایران در عصر ناصرالدینشاه، مشیر و مشار و مقرَّب حضور وی شد و نتیجۀ این همدستی و همکاری، تحمیل قرارداد ننگین «امتیازات رویتر» بر ایران بود که به گواه خود دیپلماتهای انگلیسی (نظیر لرد کرزن) ثروت و دارایی ایران را یکجا تقدیم دولت بریتانیا میکرد، و خوشبختانه این قرارداد استعماری، با قیام مردم ایران به رهبری آیتالله العظمی حاج ملاعلی کنی و همیاری بعضی از رجال وقت (همچون میرزا سعیدخان مؤتمنالملک انصاری و فرهاد میرزا معتمدالدوله) اجرا نشد و بعدها (پس از مرگ مرحوم کنی، فرهادمیرزا و میرزا سعیدخان) با فشار دولت بریتانیا و رشوۀ فرزند رویتر به جمعی از دولتمردان، میان دولت وقت ایران و انگلیسیها مصالحهای صورت گرفت و قرارداد بسیار خطرناک رویتر، به بهای واگذاری امتیازهای جدیدی چون امتیاز بانک شاهنشاهی ایران و انگلیس (مشهور به بانک شاهی) و انحصار تنباکو به حریف لندنی، لغو شد؛ که این امتیازها، خصوصاً امتیاز انحصار تنباکو، خود سرآغاز تهاجم استعماری جدیدی به کشورمان گردید. ولی خوشبختانه بزرگمردی از تبار فقیهان بزرگ تشیع، آیتالله العظمی میرزا محمدحسن شیرازی، به قیام دست زد و به کمک ملّت و همدلی و حمایت علمای بزرگ بلاد (همچون آیات عظام میرزا محمدحسن آشتیانی و حاج شیخفضلالله نوری در تهران، آقا نجفی در اصفهان و حاجی میرزا جواد آقا مجتهد در تبریز) بینی کمپانی انگلیسی رژی را به خاک مالید و به لحاظ تاریخی، با شکستن «قداست» شاه خودکامه، زمینه را برای انقلاب بعدی مشروطیت فراهم آورد. در اینجا به دو نکتۀ بسیار درخور تأمل باید اشاره کرد: 

نکتۀ اول آن است که میرزا آقاخان نوری (عامل مهمّ عزل و قتل امیر و صدراعظم «انگلوفیل» ناصرالدینشاه پس از وی) به ملکمخان (بنیانگذار فراموشخانۀ فراماسونری) و پدرش (میرزا یعقوبخان) توجه و عنایت خاصّی داشتند و زمانی که قرار شد برای حلّ مناقشات ایران و انگلیس، فرخخان امینالدوله (ماسون بزرگ بعدی) در رأس هیئتی سیاسی به اروپا برود، به سفارش میرزا آقاخان، ملکم جوان به مترجمی هیئت منصوب شد و همراه آن به اروپا اعزام گردید.[23] هیئت مزبور در سفر خود به اروپا پس از ورود به پاریس، همگی (از جمله، ملکم) وارد انجمن ماسونی آن کشور شده و به کسوت برادران ماسون درآمدند و پس از مذاکره با نمایندگان بریتانیا و با وساطت فرانسه، قرارداد ننگین مارس 1857.م بین ایران و انگلیس (مبنی بر تجزیۀ هرات و افغانستان از ایران اسلامی) را امضا کردند. در بازگشت از همین سفر بود که ملکمخان، فراموشخانۀ فراماسونری را برای ما ایرانیان سوغات آورد و جالب این است که گفته میشود ملکم این کار را به سفارش میرزا آقاخان انجام داد[24] و حتی برخی از مورخان نظیر سعید نفیسی معتقدند که میرزا آقاخان از اعضای فراموشخانۀ ملکم بوده است! بر این اساس ریشه و تبار فراموشخانۀ فراماسونری و جریان اصلاحطلبیِ برخاسته از آن را به میرزا آقاخان نوری (فردی انگلو روسفیل، و عامل قتل امیرکبیر) نسبت میدهند؛ چنانکه میرزا آقاخان و پسرانش پس از عزل و تبعید به خارج از تهران (در 1275.ق)، هر چه سعی کردند و واسطه قرار دادند که به پستهای خود برگردند و یا حداقل از تبعید رهایی یافته و به پایتخت بیایند، به علت مخالفتهای یاران امیرکبیر (نظیر میرزا سعیدخان، سردار مُکری و میرزا یوسفخان مستوفی الممالک) موفق نشدند، تا اینکه میرزا آقاخان در شوال 1281.ق در قم درگذشت و خانوادهاش اجازه مراجعت به تهران را یافتند، اما تا زمانی که سپهسالار قزوینی در 1288.ق به حکومت رسید، کاری به آنها واگذار نشد؛ آنگاه «میرزا کاظمخان نظام الملک [پسر میرزا آقاخان] را ابتدا عضو دارالشورای کبرای دولتی نموده و سپس به جای میرزا یوسف آشتیانی مستوفیالممالک که از کار کنارهگیری کرده بود به سِمت ریاست دفتر استیفا (وزیر دارایی) انتخاب گردید. میرزا عبدالوهابخان [پسر میرزا کاظمخان] نیز مشغول به کار شد».[25]   

نکتۀ دوم آن است که فراموشخانه در سالهای 1274 1275.ق تأسیس شده و این دوره، همانگونه که مورخان داخلی و خارجی (نظیر رابرت گرنت واتسون عضو سفارت انگلیس در ایران عهد ناصری و فریدون آدمیت) نوشتهاند، آغاز دوران توجه و هجوم سرمایهداری غرب به ایران و شروع دورۀ استعمار اقتصادی است.[26] و با توجه به رویکرد غربگرایانۀ بنیانگذار فراموشخانه و فعالان جریانِ اصلاحطلبیِ ناشی از آن، که شعارشان: «تسلیم در برابر تمدن فرنگی بودن تصرّف ایرانی» بود، درواقع، باید این جریان را تمهیدی از سوی کاپیتالیسم غرب برای تصرف ایران اسلامی دانست. نشانۀ آشکار این مطلب، یقهدرانیهای مکرّر ملکمخان و همفکرانش برای اثبات بیخطر بودنِ سرمایهداران غربی برای استقلال و تمامیت ارضی ایران اسلامی و ترغیب و تشویق دولت و ملت ایران به واگذاری امتیازات گوناگون اقتصادی و سیاسی به کارتلها و تراستهای مغرب زمین است که عملاً به عقد قرارداد استعماری امتیازات «رویتر» با یکی از این سرمایهداران جهودتبار و لندننشین به نام جولیوس دو رویتر انجامید.  

 

تفاوت دو جریان اصلاحطلب ملّی اسلامی و غربگرا

جریان اصلاحطلب درونزا (ملّی اسلامی) و برونزا (غربگرا و وارداتی) تفاوتها بلکه تضادهای بسیار زیادی با هم دارند که به بعضی از موارد مهم آن در ذیل اشاره شده است:

1ــ جریان اصلاحطلب مستقل و اسلامی در ایران عصر قاجار، از نظر زمان پيدايش قدمت بيشتري نسبت به جریان اصلاحطلب وارداتی و غربگرا دارد؛ زيرا دهها سال پیش از ایجاد اين جریان پديد آمد.

قدمتِ جریان اصلاحطلبیِ غربگرای تاریخ ایران حداکثر به حدود سالهاي 1274 1275.ق، يعني زمان تأسيس فراموشخانة فراماسونري به دست ملكمخان باز ميگردد (قبل از آن، غربگرایی و اصلاحطلبیِ آمیخته به آن، به صورت «جریان» در کشورمان وجود نداشت، هرچند گرایش به غرب، به شکل فردی، در برخی از فرنگرفتگان ایرانی اعم از دیپلمات، بازرگان و دانشجوی اعزامی به غرب نظیر میرزا ابوالحسنخان ایلچی و میرزا صالح شیرازی به چشم میخورد). جریان اصلاحطلبیِ بومی و ملّی اسلامیِ کشورمان در همان عصر قاجار، سابقهای بس کهنتر از جریان اصلاحطلبِ غربگرای این سرزمین دارد و جلوههای اصلاحطلبی و ترقیخواهیِ بومیِ اسلامی از همان آغازین سالهای سلطنت فتحعلیشاه در دستگاه عباسمیرزا و میرزا بزرگ دیده میشد. شایان ذکر است غربزدگانِ مدّعیِ اصلاح همچون سپهسالار قزوینی، برای جلب نظر دیگران (از جمله ناصرالدینشاه جوان، که به امیرکبیر ارادت داشت) خود را تداومبخش راهِ امیرکبیر میدانستند. علاوه بر این، میرزا ملکمخان و یاران وی برای انجمن ماسونی (یا شبه ماسونی) خویش که منادی اصلاحطلبی به سبک و شیوۀ غربی و استعمارپسند بود، میکوشیدند از میان یاران و دستپروردگان امیرکبیر (وابستگان به جریان اصلاحطلبیِ ملّی اسلامی) عدهای را به عضویت این انجمن درآورند که برای نمونه، میتوان از کسانی چون امیرنظام گرّوسی (از همکاران امیر)، میرزا محمودخان ناصرالملک (دست پروردۀ میرزا سعید انصاری و نیای میرزا ابوالقاسمخان ناصرالملک مشهور عصر مشروطه)، میرزا غفارخان صدیقالملک و میرزا هدایتاللهخان یاد کرد که در برههای از تاریخ، با ملکم و سپهسالار قزوینی همکاری داشتند. (گرّوسی و میرزا غفارخان وزیر، بعدها با دوستان ماسون خود درافتادند). 

2ــ بنیانگذاران و عوامل فعال در جریان اصلاحطلب «ملّی اسلامی»، همگی اشخاصی شناخته شده در علم و اخلاق و نسباند اما عوامل جریان اصلاحطلبیِ غربگرا و وارداتی، غالباً افرادی هستند که از نظر اخلاقی فاسد و به لحاظ سیاسی شدیداً مظنون به ارتباط با بیگانگاناند. 

شخصیتهایی چون عباسمیرزا، قائممقام اول و دوم و امیرکبیر، بینیاز از تعریفاند و تاریخ کشورمان، آنها را همچون رجالی ایراندوست، دادجو و اسلامخواه ارج مینهد؛ ولی در جناح و جریان مقابل این گروه، یعنی جناح اصلاحطلب غربگرا، افرادی نظیر ملکم، آخوندوف و سپهسالار قزوینی وجود داشتند که کارنامهشان مزیّن! به انواع مفاسد و آلودگیهای فکری و عملی است. 

میرزا ملکمخان خود یک «ارمنیتبارِ لامذهب و انگلوفیل» و پدرش میرزا یعقوبخان نیز «جاسوس انگلیسیها در دستگاه روس تزاری» بود. ملکم عمری طولاني را بسته و پیوستۀ انگلیسیها باقی ماند و در عقد قرارداد استعماری امتیازات «رویتر»، جزء پادوها و رشوهگیرندگان از طرف انگلیسیِ قرارداد (شخص جولیوس رویتر) بود. بعدها نیز بر سر افتضاحی که در قرارداد «لاتاری» بالا آورد، شدیداً به آبروی خود و دولت ایران در انظار غربیها لطمه زد. شاهزاده جلالالدین میرزا، پسر فتحعلیشاه و نایب ملکم در فراموشخانه، نیز در هُرهُری مذهبی دست کمی از ملکم نداشت و ممتحنالدوله در خاطرات خویش (به کوشش ایرج افشار) شطری از مفاسد اخلاقیش را باز گفته است. 

بالگونیک فتحعلی آخوندوف («بالگونیک» به زبان روسی، به معنی «سرهنگ» است) در دستگاه نایبالسلطنۀ روسها در قفقاز اشغالی (مقیم تفلیس) به سِمَتِ مترجم و منشی خدمت میکرد و به هیچ دین و آیینی پایبند نبود، بلکه دشمنی سختی نسبت به اسلام و روحانیت شیعه، داشت و به صراحت میگفت که میخواهد با طرح پروتستانتیسم در اسلام، ریشۀ این دین را بزند! 

میرزا حسینخان سپهسالار قزوینی، علاوه بر داشتن سوابق سیاه در دوران مأموریت سیاسی خویش در قفقاز و هند و وابستگی به انجمنهای ماسونی، فردی دروغگو شمرده میشد که در آغاز، با انگلیسیها مراوده داشت و قرارداد رویتر را نیز در همین دوران بست و بعدها (همچون برادرش میرزا یحییخان مشیرالدوله) با روسها پیوند یافت. او به رغم تظاهر به اصلاحطلبی و ترقیخواهی  ابایی نداشت که برای حفظ و تجدید موقعیت سیاسی خود در حکومت ایران و برداشتن مخالفان خود از سر راه، از تملقآمیزترین لحن و ادبیات در برابر شاه بهره گیرد و رسماً از «استبداد» ملوکانه (و به قول خود: «استقلال آزادی همایونی» و «اعتبار و استقلال دولت عَلیّه» که در اثر مخالفت علما و رجال همبستۀ آنان که با قرارداد استعماری رویتر مخالفت کرده و موجب توقف آن شده بودند) تعریف و حمایت کند.[27] 

پس از متوقف شدن اجرای قرارداد رویتر (در پی قیام علما و مردم به رهبری آیتالله العظمی حاج ملاعلی کنی) سپهسالار بارها به شاه قول داد که قرارداد را از طریق گفتوگو با طرفِ قرارداد و حامیان آن در دولت انگلیس، ملغی سازد، اما هیچ کاری نکرد و با مرگ او 5 سال پس از عقد آن، قرارداد هنوز به قوّت خود باقی ماند و به مثابۀ اهرم فشاری از سوی جولیوس رویتر و دولت انگلیس بر ضدّ حکومت ایران به کار میرفت. (تنها پس از گذشت 17 سال از کشمکش مستمرّ و فرسایندۀ دیپلماتیک میان ایران و لندن بر سر قرارداد ياد شده بود که با مصالحهای که بین دولت وقت ایران، به ریاست میرزا علیاصغرخان امینالسلطان و خانوادۀ رویتر و انگلیسیها صورت گرفت و در پی اعطای امتیازهای تازهای به بریتانیا، قرارداد رویتر لغو شد). 

3ــ چنانکه گفتیم عوامل جریان اصلاحطلب اصیل، به احکام و آموزههای اسلام، کاملاً معتقد و پایبند بودند و ضمن پیوند محکمی که با عالمان وارستۀ عصر خویش برقرار ساخته بودند، مسائل و مشکلات حکومت را با آنها در میان گذاشته و برای حل آن از رأی و تنفیذ ولائیِ آنان بهره میبردند. پیوند و تعامل نزدیک میان عباسمیرزا و خاندان قائممقام با آیتالله میرزا مهدی قاضی طباطبایی، و نیز امیرکبیر با شیخالعراقین، شواهد خوبی بر این امر است؛ اما عوامل جریان اصلاحطلب غربگرا کسانی چون ملکم و آخوندوف و سپهسالار قزوینی نه تنها چنین نبودند بلکه در عمل (به منظور تثبیت جریان غربزدگی و پیشبرد اهداف غیراسلامی بلکه ضداسلامی خویش) از تلاش برای محو اسلام و روحانیت دریغ نکردند، که از آن جمله، به جاست به بدگوییهای تند و مکرّر سپهسالار از علما (بهویژه از حاجملا علیکنی) در نامههای خود به ناصرالدینشاه در جریان قرارداد رویتر اشاره کرد.    

4ــ عوامل جریان اصلاحطلب بومی اسلامی، نسبت به استعمار خارجی و دسیسهها، شیوههای نفوذ و راههای سلطۀ آن بر ایران اسلامی، به شدت حساس بودند و علاوه بر شواهدي که نیّت و تلاش اعضای این جریان را (نظیر قائممقام و امیرکبیر) برای باز پس گرفتن سرزمینهای اشغالی قفقاز از چنگ روسها نشان ميدهد، داستان مقاومت شدید قائممقام در زمان صدارت خود در برابر خواستۀ مصرانۀ سفرای روس و انگلیس مبنی بر استقرار کنسولگریهای روسیه و بریتانیا در شهرهای ایران و عقد قرارداد بازرگانی با انگلستان، در تاریخ مشهور است، تا آنجا که قائممقام در گفتوگوی مشاجرهآمیز خویش با سفیر انگلیس، گفته بود «به هر مردی و نامردی باشد» زیر بار ایجاد کنسولگری روسیه در گیلان و مازندران نخواهد رفت. و از انگلیسیها میخواست که به جای اصرار بر عقد قرارداد تجاری با ایران (که سبب زیان به اقتصاد ملّی ایران شد) با این کشور قرارداد دفاعی نظامی بسته و به وی کمک کنند تا قرارداد تحمیلی «ترکمنچای» را بر هم زند و از فواید سیاسی این کار، انگلیس نیز (که از دستاندازی روسها به هند نگران بود) همچون ایران بهره ببرد.[28] 

اما هر چقدر عوامل این جریان اصلاحی، ضدّ استعمارند، سایر اعضای فعال در جریان اصلاحطلبیِ غربگرا، در نظر و عمل با استعمار دوست و همپیمانند و همۀ تلاششان این است که نگرانی مردم ایران را از استعمار از بین ببرند! و همین افراد هستند که نخستین بار در زیر پای کلان سرمایهداران غربی (نظیر جولیوس رویتر) فرش قرمز پهن میکنند و (در ازای رشوههایی که از این جماعت میگیرند) از آنان تمجيد ميكنند... . 

در اینجا باید افزود که عوامل جریان اصلاحطلبی اصیل بومی، کشور اسلامی را فقط نیازمند فراگیری از «علوم طبیعی و صنعتی» مغرب زمین و تکنولوژی پیشرفتۀ فنی و نظامی آن میدیدند و در علوم بهاصطلاح «انسانی»، میراث عظیم فرهنگ و معارف اسلامی را کاملاً بر آموزهها و دانشهای مشابه آن در غرب ترجیح میدادند. بیدلیل نبود که امیرکبیر، «دارالفنون» را که همان دانشکدۀ پلیتکنیک بوده بنیان نهاد و در پی کسب دستاوردها و تجارب «فنّی» مغرب زمین بود، نه «فلسفه و علوم انسانی» آن. اما اعضای جریان اصلاحطلبی وارداتی، به عکس، خواهان همه چیز غرب، از جمله، اصول موضوعه و مبانی فکری، فلسفی و فرهنگی آن بودند. فریدون آدمیت در کتاب «فکر آزادی» میگوید: «میرزا ملکمخان منادی تمامعیار تسلیم به تمدن فرنگی بود». ملکمخان و همفکرانش در مواردی نیز که ظاهراً از اسلام و روحانیت سخن میگفتند، این عملشان از سر نفاق و تزویر بود و اسلام را تنها لفافی فریبنده و جذاب برای تأویل و توجیه ایدئولوژیهای غربی و روحانیت (یا بهتر بگوییم، نفوذ و محبوبیت اجتماعیِ وسیعِ و ژرفِ این طبقه) را نیز صرفاً وسیلهای برای پیشبرد اهداف سیاسی و مقاصد غیراسلامی خویش در جامعه و حکومت ایران میدانستند.

                                           

پینوشتها


 

________________________________________

[1]ــ او نیای حسینقلیخان بیگلربیگی نظامالدوله است که داماد احمدخان ساعد الملک (فرزند امیرکبیر) بود. 

[2]ــ سرهارد فورد جونز، آخرین روزهای لطفعلی خان زند، ترجمه هما ناطق و جان گِرنی، صص 32 به بعد.

[3]ــ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، تهران: زوّار، 1371، ج 6،  صص 228 227

[4]ــ رک: فراماسونری در ایران، محمود کتیرایی، ص 69. (در مورد محمدعلی و ابوالحسن ایلچی مراجعه شود به کتاب حقوقبگیران انگلیس در ایران، نوشتۀ اسماعیل رائین).

[5]ــ «رساله شکوائیه» همراه «منشآت» قائممقام، تصحیح و مقدمه محمد عباسی، چاپ شده است. این رساله درواقع کیفرخواستی بر ضدّ دسائس و توطئههای بازماندگان ابراهیمخان کلانتر در حق خویش است.

[6]ــ رک: منشآت قائممقام، چاپ محمد عباسی، بخش اشعار، صص 93 92

[7]ــ عباسمیرزا در آن زمان 11 سال بیشتر نداشت.

[8]ــ مآثرسلطانیه، عبدالرزاق بیک دنبلی، ص 49

[9]ــ برای وضعیت خراب آذربایجان هنگام ورود عباسمیرزا و میرزا بزرگ به آن دیار رک: مآثرسلطانیه، همان، ص 128

[10]ــ منشآت قائممقام، همان، صص 360 359

[11]ــ همان، صص 359 358

[12]ــ امیرکبیر و ایران، چ 5، ص 223، نقل از: عریضۀ محرمانۀ میرزا یعقوب به ناصرالدینشاه سالها پس از مرگ امیر.

[13]ــ براي آشنايي با شرح حال و آثار علمي وي ر.ك: ريحانهالادب، مدرس تبريزي، ج 3، ص210؛ چهلسال تاريخ ايران...، (المآثروا الاثار)، اعتمادالسلطنه، به كوشش ايرج افشار، ج 1، ص 201؛ شرح حال رجال ايران، بامداد، ج 6، ص 224؛ تاريخ بيداري ايرانيان، ناظمالاسلام، بخش اول، مقدمه، صص 148 145

[14]ــ تاريخ بيداري ايرانيان، همان، ص 144. دربارة «جامع ناصري» و سهم ميرزا سعيد در نگارش و تدوين آن ر.ك: چهلسال تاريخ ايران ...، همان، ج 1، ص 201؛ مكارمالآثار، معلم حبيب آبادي، ج 4، صص 1171 1170؛ خاطرات سياسي امينالدوله، ص 86؛ «قانون ناصري و جامع ناصري و رسائلي در عقايد اجتماعي»، محمدتقي دانشپژوه، مجلة تاريخ، نشرية گروه آموزشي تاريخ، دانشكدة ادبيات و علومانساني دانشگاه تهران، ش 2، ج 1، 1356، صص 223ــ 212

[15]ــ رک: شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، ج 6، ص 224

[16]ــ مدرس تبریزی، ریحانهالادب، ج 3، ص 210

[17]ــ  برای شرح ماجرا رک: اندیشۀ ترقی و حکومت قانون...، فریدون آدمیت، صص 326ــ324

[18]ــ روزنامه قانون، میرزا ملکمخان، چاپ هما ناطق، نمرۀ 2، ص آخر.

[19]ــ ر.ک، همان، نمرۀ 29، ص 2

[20]ــ رسائل مشروطیت، مقدمه عسگرینژاد، ص 56 

[21]ــ اظهارات ملکم دربارۀ لزوم نقش فقها و مجتهدان در ادارۀ امور کشور، توجه دیگر تحلیلگران نظیر دکتر عبدالهادی حائری را جلب کرده است. حائری در «تشیع و مشروطیت در ایران...»، ص 45، نوشته است: ملکم «پیشنهادهای گوناگونی برای برقراری «مجلس اداره»، «مجلس شورای دولت»، «مجلس شورای کبرا»، «مجلس کبرای ملی» و «مجلس قوانین» میدهد ولی هیچیک از آنها یک مجلس انتخاب شده به شیوه یک نظام نمایندگی و مشروطه جلوهگر نمیشود. البته ملکم در گفتارهای خود قائل به قدرت آن مجالس بود و میگفت که آنها تنها ادارهکنندگان کشور به طور مستقیم یا غیرمستقیم هستند. او وزرا را در برابر مجالس مسئول دانست نه در برابر ناصرالدینشاه، ولی نگفت که آن مجالس چگونه باید به وجود آیند. در یک جا میگوید: « باید اقلاً هفتاد نفر باشند؛ مجتهدین بزرگ و فضلای ملت باید لامحاله داخل این مجلس باشند» (روزنامۀ قانون، نمرۀ 18، صص 3ــ2). و در جای دیگر میآورد که: «باید اقلاً صد نفر از مجتهدین بزرگ و فضلای نامی و عقلای معروف ایران را در پایتخت دولت در یک مجلس شورای ملّی جمع کرد و به آنها مأموریت و قدرت کامل داد که از قوانین و اصول که از برای تنظیم ایران نافع است تعیین و تدوین و رسماً اعلام نمایند» (همان، نمرۀ 6 ، صص 3 1).    

[22]ــ روسهای تزاری نیز در این میانه بیکار نمینشینند و از طرقی نظیر ایجاد فرقه وابسته بهائیت، به ایجاد مرکزی برای «تخمریزیها و بذرپاشیهای سیاسیِ» خویش در ایران و منطقه و استفاده از آنها برای پیشبرد مقاصد شیطانی خویش، تلاش میورزند که خود داستانی طولانی و غمانگیز دارد.  

[23]ــ رک: مجموعۀ اسناد و مدارک فرخخان، به کوشش کریم اصفهانیان، قسمت دوم، صص 176ــ175 و 229

[24]ــ رک: افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی...، فریدون آدمیت و هما ناطق، ص 65

[25]ــ شرح حال رجال ایران، ج 2، ص 320

[26]. رک: اندیشۀ ترقی و حکومت قانون، فریدون آدمیت، صص 338 و 340

[27]ــ رک: عصر بیخبری، ابراهیم تیموری، صص 44 و 46

[28]ــ رک: فریدون آدمیت، مقالات تاریخی، تهران: دماوند، 1362، ص 141