كتاب شرح حال رجال ايران در بوته نقد

تراجُم و شرح حال نويسى در حوزه هاى علميه, از تاريخ كهن برخوردار است و از روشهايى اثر پذيرفته كه در علم رجال به كار برده مى شود.در دوران معاصر, اين فن, همزمان با پيدايش جريده ها, مجلّه ها و روزنامه ها در ايران رواج يافت, ولى خودستايى و مبالغه در آن زياد بود. بسيارى از نويسندگان از نوشتن و بيان حقايق مثبت و منفى عبرت آموز پرهيز مى كردند.

زنوزى نويسنده ريحانة الادب, معلم حبيب آبادى, نويسنده مكارم الآثار و معصوم على شاه شيرازى صاحب طرايق الحقايق را مى توان از پيشگامان تراجُم و شرح حال نويسى معاصر دانست و مهدى بامداد(1263 ـ 1352ش) پس از اين تراجم نويسان, كتاب شرح حال رجال ايران در قرن 12 و 13 و 14 را در شش جلد نگاشت و به سهم خود, نام و ياد رجال ايران را در سده هاى دوازده تا چهارده احيا كرد.

مهدى بامداد, فرزند رفيع الممالك خراسانى, به سال 1263 ش در مشهد ديده به جهان گشود. تحصيلات حوزه اى داشت و به زبان فرانسه, چيره بود. با شمارى از رجال سياسى, از جمله: تقى زاده, نجم الممالك و ابراهيم حكيم(حكيم الملك) دوست بود. در پُستهاى دولتى به پايه هاى عالى رسيد. به سال 1322 ش. در دولت على سهيلى به پيشنهاد نخست وزير, به همراه حسين مكى, به عضويت كميسيون بازرسى برگزيده و مأمور بازرسى وزارت كشاورزى و پيشه و هنر شد.1 در دولت حكيمى, از آبان تا بهمن 1324 ش.معاون نخست وزير بود. سالهاى بعد نيز در كارها به حكيمى كمك مى كرد.2

پدرش ميرزا محمد, متخلص به رفيع و ملقب به رفيع الممالك(1237 ـ 1319ش) نيز متولد مشهد و تحصيل كرده حوزه علميه بود كه سال 1275 ش به تهران رخت كشيد و مدتى در تهران ماندگار شد و در اين شهر, با حاج شيخ هادى نجم آبادى سيد احمد پيشاورى و ميرزا رضاى كلهر, خوشنويس معروف, محشور بود و خود از خوشنويسان شمرده مى شد. در سال 1325 هـ.ش چند سالى رياست محكمه تجارت عدليه خراسان را به عهده داشت. تاريخ مفصل اسلام از آثار اوست. و ديوان شعر دارد. در 82 سالگى, به سال 1319ش در تهران درگذشت و در شهر رى, امامزاده عبداللّه, به خاك سپرده شد.3

برادر كهتر مهدى بامداد, محمد على بامداد(1284 ـ 1330 هـ.ش) از روزنامه نگاران و سياسيون وارسته و مبارز عصر مشروطه بود و در دوره ششم مجلس شوراى ملى, كه به نمايندگى از مردم شيراز به مجلس راه يافت, مستوفى الممالك بود و در واقعه ترور شهيد سيد حسن مدرس در آبان 1305, همراه تنى چند از نمايندگان مجلس, در دستگيرى تروركنندگان بسيار پاى مى فشرد.4

آيت اللّه سيد عزالدين زنجانى, از برخورد تند محمد على بامداد, با شيخ ابراهيم زنجانى, چنين ياد مى كند:

(در زمان رضاخان, در منزل مرحوم والد(واقع در اميريه ـ منيريه تهران) جلسه روضه هفتگى برگذار مى شد كه عصرها تشكيل مى شد. نيك به ياد دارم. يكى از روزها, كه اتاق پر بود و جمع زيادى از دوستان پدرم و علما و رجال وقت تهران, از جمله مرحوم محمد على بامداد حضور داشتند, شيخ ابراهيم زنجانى وارد شد 

بارى من در حياط سرگرم بازى بودم كه شيخ ابراهيم,در حالى كه برف پيرى بر سر و رويش نشسته و عصايى در دست داشت, وارد شد.به محض ورود او, مرحوم بامداد به طور بى سابقه و به نحوى كه دلالتِ تام بر نفرت او از ابراهيم زنجانى داشت, از جا برخاست و از اتاق بيرون زد. به گونه اى كه همگان متوجه امر شدند  جلسه آن روز به پايان رسيد و جمعيت پراكنده شدند. هفته بعد, كه مجلس تكرار شد, باز آقاى بامداد در خدمت والد بود كه شيخ ابراهيم وارد شد. اين بار نيز, به مجرّد رسيدن شيخ, مرحوم بامداد از جاى خود برخاست و از اتاق خارج گشت. اين بار, ديگر كاملاً روشن بود كه بامداد, همنشينى با شيخ ابراهيم را سخت مكروه مى دارد و از آن, گريزان است.

شيخ ابراهيم, با مشاهده اين صحنه موهن, كه براى دومين بار انجام مى شد, در صدد دفاع از خود برآمد و روى به بامداد كرد و گفت: ما كه آمديم, باز آقاى بامداد, برخاستند. مثل اين كه تعمدى در كار هست.

مرحوم بامداد نيز, با كمال صراحت و قاطعيت, فرياد برآورد كه بله آقا! متعمد هستم. شما مگر نشستنى هستيد كه كسى با شما بنشيند. سپس اشاره بر مرحوم والد كرد و افزود: آقا ميزبان اند و از باب(اكرموا الضّيف ) ناچارند بنشينند و شما را تحمل كنند و من كه اين محذور را ندارم و از مجلس بيرون زدنده.)5

و سيد الشعرا شادروان اميرى فيروز كوهى در سوگ او مرثيه اى سروده است با اين مطلع:

همرهان رفتند و من از كاروان وامانده ام

واى من, كز كاروان رفته برجامانده ام

حكمت عملى يا علم اخلاق, حافظ شناسى يا الهامات خواجه, ادب چيست و اديب كيست, از آثار قلمى محمد على بامداد است.

محمد على بامداد, در حوزه مشهد, از محضر بزرگانى چون: ميرزا حبيب اللّه مجتهد خراسانى, ملا عباسعلى فاضل و ميرزا محمد آقازاده بهره برد.

وى از مبارزان صادق مشروطه و از مخالفان قرار داد 1919 وثوق الدوله نخست وزير وقت با انگليسيها بود.6

مهدى بامداد به جز شرح حال رجال ايران, چند اثر ديگر از خود به جاى گذارده است, از جمله: آثار تاريخى كلات و سرخس كه به سال 1233, چاپ شده است.در مقدمه كتاب, هدف خود را از سفر چند ماهه به شرق ايران, بررسى جامعه هاى محلى در اين نواحى و مقايسه نام جاهاى موجود در شاهنامه و آثار جغرافيايى قديم با شكلهاى امروزى آن ذكر كرده است.7 و آثارى دارد كه تاكنون به چاپ نرسيده اند, از جمله: خاطرات من, چهل سال كارمند دولت, سياحت 23 مملكت يا سفرنامه اروپا و آفريقا, شرح حال رجال معاصر. 

چاپ اول كتاب شرح حال رجال ايران در سال 1347 ش و چاپ پنجم آن در سال 1378 و در شش جلد انجام يافته است. جلد اول تا چهارم به صورت الفبايى و تا حرف ى و دو جلد پنجم و ششم كه نسبت به جلدهاى اول تا چهارم حالت تكميلى دارند, هر كدام به گونه جداگانه, نام كسان را از حرف الف تا حرف ى دربردارند.

اين كتاب, از مراجع مهم محققان و دانش پژوهان است و بامداد با پشتكار, مطالعه و تحقيق چند ساله و بر اثر معاشرت, همنشينى و نشست و برخاست درازمدت با رجال سياسى, موفق به نگارش آن شد.8

بامداد از آن جا كه با بيش تر رجال عصر خود آشنايى داشت و به علت مراوده با خاندانهاى نامور و رجال سياسى و قدرت حافظه, توانسته بود آگاهى هاى بسيارى درباره انساب خاندانها و شجره نامه آنها و ويژگيهاى روحى و اخلاقى رجال به دست آورد و آن همه را, با درآميختن به آن چه از كتابهاى تاريخ و رجال به دست آورده بود, در كتاب خود بگنجاند و منبعى مناسب در باب رجال دوره قاجار و عصر حاضر در اختيار تاريخ نگاران و تاريخ پژوهان قرار دهد.9

او, تا آخرين روزهاى حيات خود, سال 1352 هـ.ش, در جست و جوى منابع و مدارك و عكس در باب رجال بود عكسهاى خود را با ديگران, از جمله ايرج افشار مبادله مى كرد و براى تكميل آرشيو خود از كتابخانه مركزى دانشگاه تهران و خانواده ها بهره مى جست.10

بامداد, در پيشگفتار كتاب خود خاطر نشان مى كند:كه اين اثر 6 جلدى, كه تاكنون پنج نوبت از سوى انتشارات زوار تهران به چاپ رسيده است, خلاصه و فشرده اى است از مجموع يادداشتها و اطلاعات زيادى كه در مدت چندين سال مطالعه و(كاوش در تاريخ احوال رجال ايران در سه قرن اخير) به دست آورده است.11

از ويژگيهاى كتابِ بامداد, استفاده از تصوير و ثبت و ضبط چهره هايى است كه با خود وى هم عصر بوده اند و بامداد در واقع مشاهدات خود را در تراجم آنان بازتاب داده است. هر چند او تا جاى ممكن كوشيده ا ست بى طرفى خود را نسبت به شمارى از كسان حفظ كند, ولى اين توازن را در همه جا نتوانسته است دنبال كند.

كتاب بامداد, كم وبيش, كم غلط است و به ندرت سهوالقلم در آن به چشم مى خورد.


كتاب بامداد در بوته نقد

در اين اثر,شرح حال شمارى از ناموران نيامده و به رجال دوره افشاريه و زنديه كم تر پرداخته شده و در دوره قاجار نيز, به جز دوره سلطنت ناصرالدين شاه, به شرح حال شمار كمى از رجال بسنده شده است.

از اشكالهاى فنى اثر بامداد اين است كه, به ترتيب نام مرتب شده, نه لقب يا نام خانوادگى. اين در حالى است كه بسيارى از رجال تاريخى ايران, يا داراى لقب بوده اند يا نام خانوادگى و لقب آنان, بيش تر از نام شان شهرت داشته است. از باب نمونه, قائم مقام, اميركبير,امين السلطان و امين الضرب, خيلى مشهورتر از ابوالقاسم, تقى, ابراهيم و محمد حسن است.

به طور كلى از اشكالهاى تاريخ معاصر ما شناسايى صاحبان القاب است; زيرا يك شخص در دوره خدمت يا عمر خود چند لقب دريافت مى كرده است, يا يك لقب در دوره قاجار به چندين نفر داده مى شده است و پس از اعطاى القاب, نام فرد در نوشته ها نمى آمده و از دور خارج مى شده است.

در اين كتاب, مدخل ها به صورت دقيق الفبايى نشده است. در مَثَل در همان اوائل جلد اول, در نام ابراهيم چند ترجمه حال ذكر شده, آن گاه به ابراهيم خليل پرداخته شده و باز به ابراهيم بازگشته است.

از اشكالهاى اساسى كتاب شرح حال رجال ايران اين است كه هر جا بامداد, نظر خاصى را تأييد كرده, مدرك منبعى نياورده است, در حالى كه در يك كتاب مرجع, براى نظريه مختار بايد سند و دليل آورده شود. افزون بر اين كه وى, بيش تر, از منابع خود بدون نقد استفاده مى كند.

گاهى يك مدخل, مثل شرح حال عبدالحسين لارى,12 محمد خليل كوراوغلى13 و اسحاق قائم مقامى14 تكرار شده است.

مدخل ها نسبت به يكديگر تناسب ندارند. پاره اى از مدخلها, مثل مدخل نادرشاه, بيش از 50صفحه و ناصرالدين شاه بيش از 80صفحه و پاره اى از مدخلها, فقط چند خط است.

كاستى مهم اين اثر اين است كه: تلاش و كاركرد علمى و سياسى رخشان, اثرگذار و افق گشاى بسيارى از شخصيتهاى روحانى, گرچه به گونه اشاره, مورد توجه بامداد قرار نگرفته است.

بامداد تراجم بزرگان علماى شيعه را بسيار خلاصه نوشته و به اجمال از آنها گذشته است. مثلا شرح حال آخوند ملا عبداللّه مازندرانى (م:1330هـ.ق) حاج سيد ابوالحسن اصفهانى(م:1277 ـ 1365هـ.ق)15 و حاج آقا حسين بروجردى(م:1292 ـ 1380هـ.ق) از مراجع بزرگ شيعه و حاج ميرزا حسين تهرانى(م:1326هـ.ق) از رهبران مشروطيت و نيز زندگى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى(م:1276 ـ 1355هـ.ق) مؤسس حوزه علميه قم, در چند سطر آمده است;16 اما شرح حال چهره هاى فرقه سازى چون قرّةالعين (م:1232 ـ 1268هـ.ق) و ملا حسين بشرويه اى(م:1229 ـ 1265هـ.ق) و ميرزا حسين على نورى(م:1233 ـ 1309هـ.ق)و عباس افندى (م:1340هـ.ق) را به شرح آورده است.

او, قره العين رازنى به كلى مخالف خرافات و اوهام و آداب و رسوم دينى مدنى عصر خود و بسيار آزاد و متجدد معرفى مى كند:

( به طورى كه از قرائن معلوم و حدس زده مى شود, بيش تر مخالفت و بدگويى و بدبينى نسبت به قرة العين از آ ن جا ناشى و توليد شده كه مشاراليها, زنى بوده به كلى مخالف خرافات و اوهام و آداب و رسوم دينى و مدنى آن عصر و بسيار آزاد و متجدد و درصد و اندى سال پيش حجاب را دورانداخت و بى پرده به منبر مى رفت و نطق هاى آتشين مى نمود و به آزادى نسوان و تساوى حقوق بين زن و مرد قائل بود.)17

ييا شيخ ابراهيم زنجانى(م:1313ش) را فردى فاضل, آزادى خواه و روشنفكر معرفى كرده است. البته به فراماسون بودن وى نيز اشاره دارد:

(شيخ ابراهيم زنجانى, پسر شيخ هادى خمسه اى, از فضلاى زنجان و از آزاديخواهان و روشنفكران بود. و دوره هاى اول 1324سوم 1333 و چهارم1339 هجرى قمرى مجلس شوراى ملّى از زنجان و دو دوره دوم 1328هـ.ق. از تبريز نماينده مجلس شد.

در سال 1328ق كه حاج شيخ فضل اللّه نورى, مجتهد معروف, در دادگاه انقلابى دادرسى و بعد به دار آويخته شد, شيخ ابراهيم, دادستان آن دادگاه بود.

در سال 1329هـ. كه دولت روسيه اولتيماتوم معروف خود را به دولت ايران داد, شيخ ابراهيم, برخلاف رأى شعبه پارلمانى فرقه دموكرات, كه خود جزء آن بود, رأى به قبول كردن اولتيماتوم داد.اين امر, به مقام حزبى او خلل وارد ساخت. پس از نمايندگى دوره اول و دوم, رئيس مدرسه ثروت(1329ق) و بعد در دوره سوم 1333ق. مجدداً نماينده مجلس شوراى ملّى گرديد و پس از انحلال دوره سوم, مدتى رئيس اداره اوقاف بود.

نامبرده از اعضاء جمعيت فراماسون بوده و در آذر ماه 1313 خورشيدى, درگذشت.)18

و درباره حاج ميرزا حسين آشتيانى(م:1319هـ.ق) مى نويسد:

(از شاگردان شيخ مرتضى انصارى بوده, لكن به ورع و تقوى استاد خود نبود.)19

بامداد هدف خود را از نگارش كتاب(شناساندن رجال ايران از روى واقع بينى و بر پايه مأخذ و منابع معتبر تاريخى) بيان كرده است كه با دقت و درنگ روى آن چه ارائه داده, به خوبى روشن مى شود كه همه جا چنين نيست.

او ضمن اشاره به جايگاه تاريخ رجال هر ملت در تبيين هيأت اجتماع آن ملت, دلبستگى خود را به تاريخ جديد كشورهاى اروپايى و امريكايى, آسيايى و آفريقايى, مردان بزرگ و استوارى كه از اين سرزمينها برخاستند و نقش مدنى و ملى خود را به خوبى ايفا كردند, خاطر نشا ن مى سازد:

(به زمامداران سياسى ايران كه مى رسيم. به اين نتيجه نزديك تر مى شويم كه به استثناى دو سه نفر, نيست در شهر نگارى كه دل از ما ببرد.)

منابع او در تدوين كتاب شرح حال ر جال ايران, روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه, خاطرات و خطرات, كتابهاى خان ملك, مجلات يادگار و يغما و كتاب معروف كرزن(ايران و مسأله ايران) و كتابهاى براون, از جمله كتاب انقلاب ايران است.

بامداد دستان غير ايرانى, بويژه دستان روس و انگليس را فراسوى حوادث ايران مى بيند. او بر اين عقيده است كه بيش تر نخست وزيران و وزراى عصر قاجار و مشروطه, با كمك سفارت خانه هاى خارجى به قدرت رسيدند:

(ميرزا آقا خان نورى, از وزراء و صدراعظم هايى است كه در خيانت به مملكت خود كم تر ديده شده, با اين كه اغلب صدراعظم ها و وزراء دوره قاجاريه و مشروطه بنابر كمك سفارش خارجيها بر روى كار آمده اند و كسى كه به حال مملكت مفيد باشد(به استثناى يكى ـ دو نفر) در بين آنان نبوده است. و به نظر من خا ئن تر از تمام آنان در دوره قاجاريه و مشروطيت, يكى ميرزا آقا خا ن نورى و ديگرى وثوق الدوله است كه بايد به آنان سلطان الخائنين و رئيس الخائنين لقب داد.)20

درباره خيانتهاى وثوق الدوله مى نويسد:

(وثوق الدوله, علاوه بر ساير خيانتهايش, عاقد قرار دا د 1919 مى باشد كه با گرفتن مبلغ بسيار ناچيزى براى خويش و دو نفر از وزراء همكار خود, اكبر ميرزا صارم الدوله و فيروز ميرزا نصرة الدوله, ايران را به تحت الحمايگى انگلستان درآورد.)21

و نيز يادآور مى شود فرقه هاى نوظهور مذهبى در ايران به وسيله خارجيان سامان يافته اند:

(بامداد, در لابه لاى تاريخ خود خشم خود را از نفوذ بيگانگان در ايران اعلام مى دارد و افرادى را كه براى انگليس و غرب جاسوسى مى كردند كثيف مى خواند.)22

از جمله درباره ميرزا اسماعيل خا ن, پسر ميرزا ابوالحسن خان شيرازى معروف به بانكى, پسر ميرزا سيد جعفر خان خورموجى حقايق نگار, مؤلف حقايق الاخبار مى نويسد:

(زبان انگليسى را خوب حرف مى زد. بسيار زيرك و باهوش بود. مى گفتند جزء كاركنان و جاسوسهاى انگليس در تهران مى باشد. و در سال 1332هـ.ق. بنابر سفارش سفارت انگليس و تصويب مرنارد بلژيكى, رئيس خزانه دارى ايران, به رياست ماليّه سيستان منصوب گرديد و پس از چند ماهى مراجعت نمود و ثروت زيادى حاصل كرده بود. اين سفر باعث ترقى او گرديد. در نخست وزيرى حسن وثوق(وثوق الدوله) و وزارت دارايى حسن مشار(مشارالملك) در سال 1334ق 1295 خ. رياست انبار گندم تهران را كه شغل مهمى است و بايد مخصوصاً شخص امينى را منصوب كنند, به عهده اومحوّل گرديد.

لكن در سال 1335 هـ.ق در موقعى كه از انبار گندم بر مى گشت, به دستور كميته مجازات, كريم دوات گر او را ترور نمود و پس از چند دقيقه درگذشت.نامبرده, روى هم رفته مرد بسيار كثيفى بود.)23

بامداد نفوذ انگليس را در جريان مشروطه به طور اشاره و سربسته بيان كرده و در شرح حال سيد ضياءالدين طباطبايى مى نويسد:

(سيد ضياءالدين برخلاف پدرش سيد على آقا يزدى و پسر عمش سيد محمد طالب الحق, كه مستبد و روسوفيل بودند, از اول تكليف خود را خوب تشخيص داد و فهميد كه موضوع از چه قرار است و چه بايد بكند. او در جرگه مشروطه خواهان وارد شد و خود را در زمره هواخواهان انگليس قلمداد كرد و به طور ثابت تا آخر عمر در هواخواهى انگلستان باقى و برقرار ماند و از اين راه به موقعيتهاى شايانى نايل گرديد, تا جايى كه در كودتاى 1299 خورشيدى در 30سالگى, به مساعى مسترهاوارد به نخست وزيرى رسيد.)24

در كتاب شرح حال رجال ايران, كم و بيش, در جاهايى استقلال رأى و نظر بامداد, به روشنى ديده مى شود. او با صراحت و شهامت, هر كس را, همان گونه كه شناخته, مى شناساند و درباره او داورى مى كند. داوريهاى او در باب رجال, بيش تر با آن چه ديگران ديده اند, برابر است. سعى داشته است بى پرده سخن بگويد و اين امر, اگرچه با طبع همگان سازگار نيست, خالى از فايده هم نمى باشد.

بامداد, روى زواياى اخلاقى افراد, تأكيد دارد و خويهاى پسنديده و ناپسند آنان را بازتاب مى دهد و نسبت به علم و اخلاق و حرّيّت و نظم و پاكيزگى و بى توجهى كسان, بويژه عالمان دينى به شؤونات مادى اهميت مى دهد و در برابر, كسانى را كه داراى خويها و خصلتهاى نكوهيده اند, سرزنش مى كند.

براى بامداد عنوان و جايگاه كسان و شخصيتهايى كه به بوته نقد مى گذارد, مهم نيست. او شيفته انسانهايى است كه از علم و هوش و ذكاوت و حافظه و اخلاق كريمه برخوردارند و درگاه نياز منافع عامه مردم و ميهن را بر منافع شخصى برترى مى دهند و از سازش با نهاد قدرت و چاپلوسى يا وابستگى نسبت به بيگانگان پرهيز دارند.

به اختصار مى توان مهدى بامداد را يك شرح حال نگار ملى گرا و علاقه مند به توسعه كشور دانست كه طرفدار آزادى و استقلال است و با نفوذ بيگانگان سر ناسازگارى دارد.

طعنه زدن و نكته گويى درباره رجال از ويژگيهاى بامداد است. او هرگز از زبان طنز غفلت نمى كند و جابه جاى القابى را كه مخالفان افراد به آنان مى داده اند, يادآور شده است.25

او گزارش مى كند:

(چون سيد ضياءالدين طباطبايى پس از بازگشت به ايران در خانه خود از ميهمانان با نعناى دم كرده پذيرايى مى كرد, مخالفان وى در غيابش او را(سيد نعنا) خطاب مى كند. و نامبرده معروف به سيد نعنا شده بود.)26

و درباره سيد حسن تقى زاده مى نويسد:

(در دوره پانزدهم كه از تبريز به سمت نمايندگى انتخاب شد و به تهران آمد, در موقع طرح اعتبارنامه اش در مجلس, جنجال زيادى برپا شد. تقى زاده در مقام دفاع از خود گفت: من در تهيه لايحه نفت و گذراندن آ ن از مجلس, آلت فعل بودم, ود يگرى عامل و فاعل فعل بوده است. چون اين بيان را كرد و خودش را آلت فعل معرفى نمود, از اين تاريخ, در بيان خواص معروف گرديد به آلت فعل.)27

براى بامداد استفاده از زبان قصه و داستان و گاهى روزنامه اى, در شرح حال رجال تاريخى از زبانى كه تاريخ نگاران مى بايد از آن استفاده كنند, دلپذيرتر است.

از جمله در شرح حال ميرزا شفيع جهان شاهى مى نويسد:

(ميرزا شفيع جهان شاهى در سال 1261 خورشيدى متولد و در سال 1332 خورشيدى در 71 سالگى درگذشت. نامبرده مردى بود نيك نفس, درست, رفيق, متين و عاقل; امّا قاضى شجاعى نبود كه زير بار تحميلات ولو از طرف هر مقامى باشد نرود.

لازمه قضاوت, شجاعت است كه متأسفانه بيش تر قضات ماو از صدر گرفته تا ذيل, فاقد اين صفت مى باشند. قضات ممالك عقب افتاده بايستى هم چنين باشند; زيرا بنا به گفته سعدى:

ز آب خرد ماهى خردخيزد نهنگ آن به كه با دريا ستيزد

به طور كلى قاضى نبايد نان را به نرخ روز بخورد و اوضاع و احوال مملكت در او تأثير داشته باشد. قضاوت مافوق اين حرفهاست. عالى و دانى بايد در نظر وى يكسان باشد.)28

او بيش تر به ستايش انسانهايى مى پردازد كه از جايگاه بلندى در دگرگونيهاى تاريخى سه قر ن اخير, برخوردار بوده اند و چهره هاى انقلابى و سازش ناپذيرى چون سيد حسن مدرس(1287 ـ 1356هـ.ش) را مى ستايد:

(مرحوم مدرس, به واسطه مخالفت سخت خود با هيأت حاكمه وقت, در هفت آبان ماه 1305خ. مورد حمله عده اى كه مأمور كشتن او بودند, چند گلوله به وى اصابت كرد. لكن از اين ترور, به هر نحوى كه بود, جان به سلامت به در برد و باز هم از ميدان درنرفت و براساس مخالفت خود كاملاً استوار بود تا اين كه چند سال بعد, شبانه او را تحت الحفظ به خواف خراسان, در مرز افغانستان تبعيد كردند و پس از چندى امر شد كه او را در آن جا تلف كنند. به جهاتى در آن جا كشته نشد. بعد او را دوباره تحت الحفظ از خواف به كاشمر(ترشيز) منتقل كردند و در اين جاست كه در دهم آذر1316 خ برابر با 28رمضان 1356هـ.ق. در حبس كاشمر, به وسيله مأمورين شهربانى مقتول و در همان جا مدفون گرديد.

مرحوم مدرس, نماينده اى بود ناطق, شجاع و با جرأت مجلس شوراى ملّى كه تا آخر عمر علناً و جهاراً با سلطنت پادشاه وقت, رضا شاه پهلوى مخالفت مى كرد.

مدرس زندگانى داشت بسيار ساده و چندان قيدى به خوراك و پوشاك خود نداشت و به اقل ما يقنع قناعت مى ورزيد. بسيار درست, باهوش, حاضرالذهن, حاضر جواب و وارسته بود.)29

چنانكه در بيان وابستگى افرادى چون وثوق الدوله(1290 ـ 1370هـ.ش) كوتاهى نمى ورزد:

( وثوق الدوله, پس از مشروطيت عنوانى پيدا كرد و پا به دايره ترقى گذاشت. يك بار وزير فرهنگ, دو بار وزير دارايى, هفت بار وزير خارجه و دو بار نخست وزير بوده است. نامبرده مردى بود باسواد, باهوش, نويسنده, ناطق, فعال و پركار, لكن به تمام معنى خائن و نادرست و گفته سنايى(چو دزد با چراغ آيد گزيده تر برد كالا) درباره اين شخص, كاملاً مصداق پيدا كرده است. بدبختانه رجالى كه در اين صد و پنجاه سال خير, صدراعظم, وزير اعظم, رئيس الوزراء, نخست وزير شده اند, اكثراً مردمان با نبوغ و استعداد بوده اما متأسفانه چون ملتى در كار نبوده كه در صورت ارتكاب به جنايت و خيانت از آنها بازخواست كند و آنان را به مجازات برساند و از طرفى هم ملت و دولت ايران نيز در اين سالها در ميان دو حريف پر زور و خدعه مانند گندم بين دو سنگ آسياب بوده, اين قبيل رجال چون طالب جاه و مقام و پول بوده اند بنابراين, راه ترقى خود را منحصر به بستگى به بيگانگان مى دانسته اند و بس)30


بامداد و نهضت مشروطه:

در اين كتاب بخش عمده اى از رويدادهاى مهم نهضت مشروطه, ضمن شرح حال رجال تأثير گذار در اين نهضت, به طور كامل بازتاب پيدا كرده و در جاى خود, تنها منبع و يا از منابع انگشت شمار در نقل برخى از جزئيات حوادث مربوط به مشروطه است.

موضع بامداد نسبت به انقلاب مشروطه جانبدارانه است. با اين حال مشروطيت را نيز مايه رستگارى ايران نمى دانست. او در جايى از جلد اول كتاب شرح حال رجال ايران مى نويسد: 

(در دوره مشروطيت وسالهاى بعد, خائنينى به دستيارى و اتكاى خارجيها امثال وثوق الدوله عاقد قرار داد 1919 م و ديگران روى كار آمدند.)31

او, جنبه هاى مثبت شخصيت مشروطه خواهان را يادآور شده و از نقد ابعاد شخصيتى بعضى از آنان پرهيز ندارد و به طور كلى در پرداخت شخصيت مشروطه خواهان از حد اعتدال پافراتر نمى گذارد و به نقاط قوت و ضعف شخصيت علمى, اخلاقى, اجتماعى و سياسى آنان تا حدى اشاره مى كند و از غلو و جانبدارى و مطلق نگرى پرهيز دارد.32

او, در چهره پردازى از شمارى شخصيتها و نيز نقل پاره اى از رويدادها, بى طرفى خود را حفظ مى كند و همانند يك مورخ به وظيفه خود پاى بند است. ما اين ميانه روى را در ترجمان زندگى احمد قوام33 و شرح عمليات كميته مجازات كه در ترجمه اسداللّه خان ابوالفتح زاده34 به آن پرداخته است, مى بينيم. هر چند خواهيم ديد كه در داورى نسبت به تنى چند از چهره هاى روحانى از مرز اعتدال خارج شده و بى انصافى را پيشه كرده است.

بامداد هر چند ضعف شمارى از مشروطه خواهان سكولار را كم تر بازتاب داده است, با اين حال نظر مناسبى نسبت به كسانى مانند ملكم خان ندارد:

(ميرزا ملكم, سرهنگ اتاماژور و مترجم مخصوص, مأمور سفارت خانه دولت عليه در اسلامبول گرديد و در همين سال كه فرخ خا ن امين الملك كاشانى براى مصالحه و عقد معاهده با انگلستان به سمت اروپا حركت كرد و منتهى شد به عقد معاهده بسيار ننگين پاريس در سال 1337ق. ملكم از همراهان و مترجم او بود. در اين سفر ملكم وارد فراموشخانه شده و پس از بازگشت به ايران در سال 1274ق. در اواخر صدارت ميرزا آقاخان, با تحصيل اجازه از ناصرالدين شاه در تهران فراموشخانه كه آن را(ميسن) مى ناميدند, داير كرد و عده اى از جوانانى كه در دارالفنون تحصيل مى كردند, در آن مجمع وارد شدند. و مردم را به آزادى و جمهوريت دعوت مى كرده است.)35

و از اخذ رشوه و واگذارى امتيازها او حكايتها آورده است. از جمله مى نويسد:

(محمد حسن خان اعتمادالسلطنه در كتاب خواب نامه تأليف خود, در ضمن شرح حال و اعمال و تقصيرات ميرزا حسين خان مشيرالدوله چنين مى نويسد:  بعد ملكم خان حقه باز نادان را كه جز شارلاتانى و ادعاء,هيچ نداشت, پس از آن كه مدتى دولت و ملت ايران, از شرّ او آسوده بودند, به ايران طلبيده و چندى مستشار مخصوص خود نمودم. آن گاه او را به وزير مختارى به لندن فرستادم. ملكم محيل طماع هم چون از خيالات من باخبر بود, در اين مقاصد, بلكه در اين مفاسد با من همدست شده ,با شخصى كه آن وقت از جانب دولت ايران در لندن مأموريت داشت, بساخت و رويتر نامى از صرّافان معتبر يهودى انگليس را تطميع نموده آن خام طمع مبلغ هاى گزاف به من و ملكم و آن مأمور و جمعى ديگر از رجال دولت ايران در تهران رشوه داد و امتياز نامه راه آهن را بگرفت. در آن امتيازنامه ها داير كردن بانك بود, هم استخراج معادن و هم همه چيز.)36

او در نهايت مى نويسد:

(موضوع سوء استفاده هاى ملكم چيز تازه اى نبود, بلكه اين كارى بود كه شاه, صدر اعظم و وزراى ا يران هم مى كردند و چندان قبحى هم نداشت, نهايت چون خيلى زرنگ و زبردست بود, سر تمام آنان كلاه مى گذاشت.)37

در خصوص سيد محمد تدين در كابينه وثوق الدوله(1298خورشيدى) معروف به كابينه قرار داد كه ايران را به تحت الحمايگى انگلستان در آورد مى نويسد:

(تدين در پيشرفت و تصويب آن خيلى يقه درانى كرد و در اماكن عمومى در محاسن و مزاياى قرارداد نطق ها نمود و البته بديهى است كه بروز اين قبيل احساسات و نطق ها مجانى نمى شود و از محل ا عتباراتى كه به وثوق الدوله داده شده بود به اين و آن مزد و پاداش داده مى شد.)38

بامداد با اين كه كم تر كار كردهاى سياسى تقى زاده را نقد كرده است, با اين حال, به نقش پنهان و تأثير گذار تقى زاده, در بخشهاى مختلف اثر خود اشاره دارد و نقش وى را در هدايت حيدر خان عمو اوغلى, به دقت آشكار مى كند. به نقل از محمود محمود, از اعضاى فرقه دموكرات ايران, مى نويسد:

(نقشه كشتن ميرزا على اصغر خان اتابك و بمب انداختن در خانه علاءالدوله وسوء قصد به محمد على شاه را حيدرخان كشيد و پيروان او اجرا كردند.اين كارها با نظر و تصويب تقى زاده انجام مى گرفت.)

و به نقل از يادداشتهاى محمود محمود مى نويسد:

(سيد عبداللّه بهبهانى به دست ياران حيدر عمو اوغلى كشته شد. چند روز پس از قتل بهبهانى تقى زاده تصميم گرفت از ايران برود و به من گفت ديگر نمى تواند در تهران بماند و از من خواست كه تر تيب مسافرت او را محرمانه فراهم آورم.)39

بامداد از راه مقايسه افراد با يكديگر, چه در امور مثبت و چه در امور منفى, نشان مى دهد كه خدمت و خيانت كاراكترها نيز داراى نسبيت است و همه را در يك سطح نمى توان قرار داد. او در زندگى نامه ميرزا جواد خان سعد الدوله, يكى از رجال مطرح عصر مشروطيت, ضمن اشاره به سروسرّ وى, ابتدا با انگليسها و بعد با روسها,40 به مقايسه وى با وثوق الدوله مى پردازد, و او را طرف نسبت با امثال وثوق نمى داند و يادآور مى شود:

(هرگاه در مقام مقايسه برآييم سعدالدوله بهتر از خيلى از رجال اين مملكت بوده است.)41

درباره حسن وثوق يا ميرزا حسن خان وثوق الدوله مى نويسد:

(او خود و برادرش(احمد قوام) از محصولات و فرآورده ها و پرورش يافتگان زمان مشروطيت مى باشند و بعد به اصطلاح, مشروطه خود را از حيث جاه و مقام و تمولى و به خوبى و به وجه احسن و اتم گرفت.)42

سپس نقش او را در اعدام شيخ فضل اللّه نورى, اين چنين ترسيم مى كند:

(پس از توپ بستن و انحلال مجلس در سال 1326هـ.ق.كسى متعرض او نگرديد و بدون شغل و كارى در تهران زندگى مى كرد. پس از فتح تهران (1327هـ.ق) به عضويت هيأت مديره درآمد. هيأت مذبور عده اى را محكوم به اعدام كرد كه از آن جمله يكى هم حاج شيخ فضل اللّه نورى مجتهد بود.)43

مبلغ دريافتى وثوق الدوله و ديگران را در جريان قرارداد معروف1919 م(1298هـ.ش) از انگلستان, چنين يادآور مى شود:

(گفته شد كه دولت انگلستان به عاقدين قرارداد مزبور[معروف به 1919(1298خ)] در ازاء خدمات و زحمات شان! دستمزدى بدين شرح پرداخت: 1ـ وثوق الدوله, نخست وزير, شصت هزار ليره(صدو پنجاه و سه هزار تومان). 2ـ صارم الدوله(اكبر ميرزا) وزير دارايى چهل هزار ليره. 3ـ نصرةالدوله وزير امور خارجه, سى هزار ليره(هفتاد و شش هزار و پانصد تومان))44

درباره سرانجام اين رشوه مى نويسد:

(رضا شاه پهلوى كه به سلطنت رسيد, وجوه مزبور را در سال 1306خ از هر سه نفر پس گرفت.)45

يادآور مى شود كه انگليسها, وثوق الدوله را به خاطر خدمات بزرگى كه به آنها كرده بود, تا آخر عمر تحت حمايت خود گرفتند و در حفظ جان و مال او و كسانش, بيش تر از ميرزا آقاخان پشتيبانى كردند.46

بامداد به علل و عوامل رويدادها در حيات انسانها و تأثير اين عوامل در دگرگونى شخصيت افراد توجه نشان مى دهد.47

ولى نسبت به گرايشهاى دينى چهره ها لابشرط است و علاقه هاى مذهبى و مبانى فكر دينى آنان را در نقد و بررسيهاى تاريخ و چهره شناسى خود دخالت نمى دهد.

بامداد داراى انديشه ضد استبدادى است و به مشروعه خواهان نگاهى انتقاد آميز دارد. به همين دليل, درباره شخصيت ميرزا حسن مجتهد تبريزى, ملاقربانعلى زنجانى و شيخ فضل اللّه نورى داوريهاى نادرستى كرده و آنان را جاه طلب خوانده است.

او, به هيچ وجه به انگيزه هاى دينى و ارزشى و يا مبانى علمى و رويكردهاى انديشگى آنان اهميت نمى دهد.

او, برخلاف معارضه فكرى شديد با جريان استبداد, در شرح حال حسين پاشاخانى اميربهادر, كه پس از اعلان دوره دوم عفو عمومى در 15شعبان 1327 هـ.ق جزو سه نفر مستثنى بود و به همين دليل مدتى با محمد على شاه در روسيه(اودسا) بعد در وين پايتخت اتريش مى زيست, مى نويسد:

(او پس از گرفتن تأمين از دولت به ايران بازگشت و در حدود سال 1336 هـ.ق در تهران در گذشت. امير بهادر برخلاف ساير رجال, رنگ ايرانى اش توام با ديانت, بر ساير رنگهايش غلبه داشت و زياده از حد به فردوسى و كتاب شاهنامه اش علاقه مند بود و اغلب اشعار آن را از برداشت و گاهى به مناسبت آن را مى خواند.)

بامداد, همين امر را منشأ رستگارى نهايى او مى انگارد و در حاشيه به چاپ شاهنامه معروف به شاهنامه اميربهادرى از سوى ايشان اشاره مى كند.48


علماى عصر مشروطه از نگاه بامداد

موضع بامداد نسبت به علما متفاوت است. او مال اندوزى علما را مخالف شؤون آنان مى داند و مشى علماى پرهيزكار را به دقت شرح داده و نگاهى ستايشگرانه نسبت به چهره هايى چون آخوند ملاقربانعلى زنجانى دارد و او را فردى ساده زيست, زاهد و باتقوا مى خواند و مى نويسد:

(هنگامى كه بدرود حيات گفت, دارايى او فقط پنجاه ريال بوده است.)49

با اين حال, چون از زاويه مشروطه خواهى به قضايا مى نگرد, نمى تواند بپذيرد كه عالم دينى مانند قربانعلى زنجانى, از سر ديندارى و براساس مبانى شرع راه خويش را پيش گرفته و با مشروطه خواهان به مخالفت برخاسته و خواهان مشروطه مشروعه بوده است.مى پندارد اين حركت او از سر جاه طلبى بوده است.50

ييا شيخ محمد خيابانى را مردى بااستعداد, درستكار و ناطق مى داند و شگفتى او از اين است كه از مال دنيا بهره اى نداشته:

(پس از كشته شدنش معلوم شد, در اين مملكتى كه همه براى پول و استفاده جان فشانى مى كنند, از مال دنيا چيزى نداشته است. از كارهاى خوب او قيا م عليه خيانت كارى وثوق الدوله و قرارداد 1919 مى باشد.)

اما اين تاريخ نگار چون مسائل انسانى, الهى و معنوى را در بيش تر بررسيهاى خود ناديده مى گيرد و يا درك درستى از آنها ندارد, حركت, قيام عليه بيداد, استبداد و احياى حقوق مردم را نمى تواند درك كند كه شايد از سر ديندارى و باورهاى دينى باشد, شيخ محمد خيابانى و ديگر عالمان بيدار را جاه طلب مى خواند!51

پندارى كه هيچ مستند تاريخى ندارد. در حالى كه تاريخ نگار نبايد بدون دليل و به گونه اى تقليدى و يا از روى غرض و كينه درباره افراد داورى كند. اين گونه داوريها, اعتبار تاريخ نگار و كار تاريخى او را مى كاهد.

بامداد, گاه رجال را با يكديگر مقايسه مى كند. در مثل در هنگام بيان شرح حال سيد عبداللّه بهبهانى, دست به اين مقايسه مى زند و مى نويسد:

(نه در پرهيزكارى و ايمان به مشروطه خواهى, به مقام طباطبايى مى رسيد و نه در علم و دانش اسلامى همراه شيخ فضل اللّه بود روشنفكران نيز اعتقادى به وى نداشتند, ولى سيد ميان خلق صاحب نفوذ فراوان و به همين جهت در جريان كارها بسيار مؤثر بود.)52

و يا مى نويسد:

(سيد عبداللّه بهبهانى از كسانى است كه در انقلاب مشروطيت ايران, رُل بسيار مهمى داشته و براى خاطر هر چيزى كه بود, زحمات بيشمارى را متحمّل شد و سرانجام هم خود را به كشتن داد.)53

با اين كه سيد عبداللّه بهبهانى مجتهد, نقش اساسى و بنيادينى در بسيج مردم عليه عين الدوله ستم پيشه و نظام استبدادى و در بنيانگذارى عدالتخانه داشته است كه سخنرانى وى عليه نوز بلژيكى, نقش او در حركت علما به سوى عبدالعظيم و مهاجرت كبرى وسخنرانيهاى آتشين او, از جمله, در مسجد شاه و در گيراگير نبرد و رويارويى مردم با قواى حكومتى, كه خطاب به مردم گفت:

(اينها مرا مى خواهند و آن گاه سينه خود را باز كرد و فرياد زد اين سينه من است. كجاست آن كه تيرى خالى كند و مرا مانند اجدادم در راه دين خدا شهيد نمايد, شهادت ريشه ماست.)54 

و تلاشهاى خستگى ناپذير او بيان گر آن است, آقاى بامداد, بى انصافى مى كند و اين همه را ناديده مى گيرد و رويارويى او را با عين الدوله, نه از سر دين خواهى, عدالت دوستى و مردمدارى كه برخاسته از دشمنى شخصى با عين الدوله مى انگارد. و يا برخورد با نوز بلژيكى و رفتار ناپسند او را, نه براى حفظ كيان روحانيت, كه براى تأمين منافع انگليس قلمداد مى كند55 كه زهى بى انصافى! و به اين سخنان واهى و به دور از منطق و دليل نيز بسنده نمى كند, پا را از اين فراتر مى گذارد و وى را متهم به جاه طلبى, رشوه گيرى و  مى كند!56

درباره آخوند خراسانى گرچه بسيار كوتاه; امّا انصاف را رعايت مى كند و مى نويسد:

(به واسطه مساعى و فتواى او و دو سه نفر از علماى ديگر بود كه سلطتنت استبدادى تبديل به مشروطيت شده و سرانجام در سال 1327 ق به خلع محمد على شاه منتهى گرديد.)57

بامداد در شرح حال شيخ فضل اللّه نورى مى نويسد:

(در ابتداى ورودش از عراق به ايران, كارش رونق گرفت. به اين معنى كه نفوذ و مرجعيت تام پيدا كرد و مدتى بدين منوال گذشت, لكن بعد اعمالى از او سر زد كه خيلى از وجهه او كاسته شد.)58

امّا اين كه چرا پس از رونق گرفتن كارش از وجهه اش كاسته شد, وى, دو دليل ارائه مى دهد: 

1.واگذارى زمين قبرستان به روسها براى ساختن بانك استقراضى:

(در سال 1308 هجرى قمرى(1890ميلادى) دولت ايران(يعنى شاه و صدراعظم) امتياز مؤسسه رهنى, كه بعد به بانك استقراضى تبديل گرديد, به دو نفر روسى به نام رافلوويچRaffiovitch و پالياكوف polia off واگذار نمود. روسها قصد داشتند كه بانك, يا شعبه آن را در بازار داير نمايند. محلى را در اراضى موقوفه سيّد ولى, كه در آخر بازار كفاشها واقع و مدرسه خراب و قبرستان مسلمين بود, براى ساختمان بانك در نظر گرفتند. براى اجاره آن, به هر يك از ملاها كه مراجعه كردند, كسى حاضر نشد كه آن را به روسها اجاره دهد; لكن به حاج شيخ فضل اللّه كه رجوع كردند, او حاضر شد و اراضى مزبور را جهت ساختمان بانك به مبلغ هفتصد و پنجاه تومان, به ملاحظه تبديل به احسن, به روسها فروخت. و پس از اين عمل, از نفوذ روحانى وى در افكار و انظار مردم خيلى كاسته شد و ديگر آن نفوذ اوليه را دارا نبود.)59

هدفِ نويسنده از نقل اين فراز, نماياندن اين مطلب است كه شيخ فضل اللّه, در راستاى هماهنگى با روسها و منافع مادى خود و اطرافيان(زيرا در پاورقى يادآور مى شود: احتمال دارد به خود آقا و اطرافيانش, پولى داده باشند) چنين اجازه اى را به روسها داده است!

2. طلاق دادن شكوه الدوله, زن موقر السلطنه و به نكاح حاج سيد ابوالقاسم امام جمعه تهران درآوردن.

بامداد, البته به تقليد از ديگران, بر اين پنداراست كه شيخ فضل اللّه, به ناروا و برخلاف شرع, طلاق شكوه الدوله را, كه شوهر داشت جارى كرد و آن را به عقد امام جمعه درآورد. يعنى برابر خواست درباريان به اين حركت ناروا دست زد كه سبب كاسته شدن از نفوذ معنوى او در بين مردم شد:

(بدتر از اين عمل[اجاره دادن زمين قبرستان به روسها] طلاق دادن شكوه الدوله, دختر ششم مظفرالدين شاه, زن موقرالسلطنه بود كه او را به حباله نكاح حاج سيد ابوالقاسم امام جمعه تهران درآورد.)60

حال چرا و چگونه اين عمل را شيخ فضل اللّه انجام داده است, بامداد بدون اندك درنگ و هيچ گونه گمانى زنى كه شايد مجتهد بزرگ شهر, دليل شرعى براى اجراى طلاق داشته, وى را آلت دست درباريان قلمداد مى كند و چنين مى پندارد و مى نماد كه شيخ, نه برابر معيارها و ترازهاى شرع كه براى خوشايند درباريان و انجام خواست آنان به ا ين كار خلاف شرع دست ز ده است:

(و به طور اجمال, شرح قضيه آن[طلاق شكوه الدوله] چنين است:

شاه, يا وليعهد خواستند كه به اجبار, طلاق شكوه الدوله را از موقر السلطنه, شوهرش, كه زندانى شده بود بگيرند, موقر راضى نبود. براى انجام اين عمل, ابتدا,به حاج سيد على اكبر تفرشى و بعد به سيد عبداللّه بهبهانى مراجعه شد و چون موقرالسلطنه گرفتار بود, هر دو نفر گفتند كه بايد شوهر آزاد باشد و شخصاً رضايت بدهد و در غير اين صورت, به هيچ وجه امكان ندارد و برخلاف شرع است.

پس از مأيوس شدن از اين دو نفر, از طرف دربار به حاج شيخ فضل اللّه مراجعه شدو او, بدون رضايت شوهر, صيغه طلاق جارى نمود و شكوه الدوله را به زوجيت امام جمعه درآورد.)61

بامداد به اين هم بسنده نمى كند و پا را فراترمى گذارد و مقام و جايگاه شيخ شهيد را از يك آخوند كثيف دربارى كه براى لقمه نانى هر كار خلاف شرعى را ممكن است ا نجام دهد, پايين تر مى آورد و چنين وانمود مى كند كه شيخ به آسانى و بدون چون و چرا و در نظر گرفتن شرع با خواست شيطانى درباريان هماهنگ شد و شكوه الدوله, زن موقر السلطنه را, پس از طلاق, در حال عدّه, به عقد امام جمعه درآورد:

(در اين جا روايت مختلف است. بعضى مى گويند كه شيخ فضل اللّه پس از طلاق دادن, در همان مجلس, بدون نگهداشتن عدّه, او را براى امام جمعه عقد كرد.

و برخى ديگر مى گويند كه پس از سرآمدن عدّه, زن مطلقه به اجبار, به حباله نكاح امام جمعه درآمد.

و اگر در يك مجلس, طلاق و عقد صورت گرفته باشد, بديهى است كه شيخ فضل اللّه مرتكب چندين خلاف شرع شده است.)62

آيا جناب تاريخ نگار, از خود پرسيده كه امكان دارد نسبت اين عمل خلاف شرع به شيخ شهيد و مجتهد بزرگ عصر مشروطه كه دوست و دشمن به سرآمدى او در دانش دين اعتراف دارند, شايد كار دشمنان وى باشد؟

و نيز از يك تاريخ نگار بعيد است كه نداند عالمى در سطح شيخ فضل اللّه, به هيچ روى رفتار خلاف مبانى شرع انجام نمى دهد و سخنى برخلاف احكام اسلامى بر زبان جارى نمى سازد و چطور ممكن است عالمى اين چنين بى پروا و بى توجه به آيين دستور شرع و در يوزه صفت و تسليم بى چون و چراى دربار, از آن نفوذ بالاى معنوى برخوردار باشد كه بتواند مردم را عليه دربار بسيج كند و علماى نجف را نيز به جرگه انقلاب بكشد و پس از آن كه مشروطه, به باور او, از مسيرش منحرف شد, چنان قهرمانانه عليه روشنفكران وابسته به بيگانگان بايستد و جان خويش را بر سر هدف فدا كند و آنى براى حفظ جانش به در يوزه نيفتد! 

مگر ممكن است كسى آن پيشينه ننگين را داشته باشد كه براى خوشايند روس و پر كردن جيب, زمين موقوفه را به روسها اجاره بدهد و صيغه طلاق زن شوهردار را جارى بكند و او را در عدّه طلاق, به حباله ديگرى دربياورد, بعد در شرايط سخت و بحرانى كه جانش را دشمن مى خواهد بگيرد و در هنگامه هول انگيزى كه او را به سوى چوبه دار مى برند التماس نكند و به اين و آن متوسل نشود و رفتار خلاف شرعى از او سر نزند!

روشن است كه اين گونه رفتارهاى خلاف شرع ممكن نيست از مجتهد نامورى چون شيخ فضل اللّه, كه مورد وثوق ميرزاى بزرگ شيرازى و علماى نجف و ايران بوده, سرزده باشد و تنها كسانى در اين تارهاى تنيده شده از سوى دشمن گرفتار مى آيند كه يا قدرت تشخيص ندارند و نمى توانند در برابر انبوه سخنان واهى عليه افراد, نقبى به حقيقت بزنند و يا غرض مندانه, قلم خود را به اين ترهات آلوده مى سازند. يعنى مى دانند و از لابه لاى تاريخ به اين مطلب دست يافته اند كه شيخ شهيد, همان گونه كه در فرجام زندگى نشان داد, سخت پاى بند به آيين محمدى(ص) است, در برهه برهه زندگى اين پاى بندى را داشته; امّا مى بينند اگردست به تركيب شايعات نزنند و علامت سؤال جلوى پاره اى از سخنان نگذارند, براى هدفى كه در پيش دارند بهتر است, قلم خود را غرض ورزانه به كتمان مى آلايند و از روايتهاى ديگر چشم مى پوشند. در مَثَل, مهدى بامداد, درباره فروش زمين قبرستان به بانك استقراضى روسيه, با كپى بردارى از تاريخ بيدارى, دست داشتن شيخ فضل اللّه را در اين معامله مسلّم گرفته است, در حالى كه روايت ديگرى هم هست و بى گمان ايشان از آن اطلاع داشته است.

آقاى على ابوالحسنى(منذر) در مقاله تحقيقى, راهگشا و روشنگر خود زير عنوان:(تاريخ نگارى مشروطيت, كاستيها و آفات)

در ضمن بررسى يكى از كاستيهاى تاريخ نگارى مشروطيت كه همان عدم توازن در ارائه اخبار و جريان يكسويه اطلاعات باشد, مى نويسد:

(گزارش ناظم الاسلام در تاريخ بيدارى ايرانيان, و كسروى در تاريخ مشروطه ايران, را جع به موضوع فروش زمين چال به بانك استقراضى روسيه و اتهام(انحصارى) شيخ فضل اللّه به دست دا شتن در اين معامله ننگين, از نمونه هاى بارز عدم توازن در ارائه اخبار و اطلاعات است كه در كتاب(كالبد شكافى چند شايعه درباره شيخ فضل اللّه نورى(بخش دوم) مفصلاً پيرامون آن توضيح داده ايم. 

خلاصه مطلب آن كه: ناظم الاسلام(و به تبع وى كسروى) در گزارش خويش از واقعه, هيچ گونه اشاره اى به اقوال و نظريات ديگر رايج در بين مردم(در آن تاريخ) راجع به عاملان و دست اندركاران فروش زمين به بانك استقراضى ندارند و به گونه اى از ماجرا سخن گفته اند كه خواننده بى اطلاع, مى انديشد نسبت فروش زمين بانك به شيخ شهيد مسلّم بوده و كسى در اين امر ترديد نداشته است.

حال آن كه با مرورى به جرايد و مكاتب آن ايّام, در مى يابيم كه قضيّه چنين نبوده و قول ديگرى نيز درباره چگونگى واقعه رواج داشته كه حبل المتين كلكته بدان تصريح كرده است و قول مزبور اشعار مى داشت معامله مزبور, مدتها ى مديد پيش از آن تاريخ, توسط مرحوم آقا سيد صادق طباطبايى, متوفى1300 ق(مرجع متنفد عصر ناصرى و پدر سيد محمد طباطبايى پيشواى انقلاب مشروطه) و ميرزا حسن آشتيانى(فقيه بزرگ عصر ناصرى و مظفرى و پدر آقايان:ميرزا مصطفى و شيخ مرتضى آشتيانى, از گردانندگان بلوا عليه ساختمان جديد التأسيس بانك استقراضى در بازار) صورت گرفته و شخصيتهايى چون آقا سيد على اكبر تفرشى و آقا سيد عبداللّه بهبهانى, صحت آن معامله را امضا كرده اند. حبل المتين همچنين از حادثه تخريب بانك دو نوع تحليل متفاوت ارائه مى كند كه طبق يكى از آنها, ماجرا از جانب همسايه جنوبى ايران(انگليس) هدايت مى شده است.

مع الوصف, ناظم الاسلام و كسروى, به نقل يك جانبه اين شايعه و سانسور نظريات ديگر در مورد آن پرداخته اند و اين در حالى است كه ناظم الاسلام در عصر واقعه در تهران مى زيست و قاعدتاً از اقوال گوناگون درباره آن, اطلاع داشت; امّا اين اقوال را با اغراض سياسى خود مغاير ديده و به كتمان آ ن پرداخته است.

كسروى نيز, هر چند هنگام واقعه در تهران حضور نداشته و در حقيقت مصرف كننده مندرجات تاريخ بيدارى است; امّا به مطالب روزنامه حبل المتين كاملاً دسترسى داشته و مندرجات اين روزنامه را, مربوط به ماجراى مسجد شاه و پرخاش امام جمعه به سيد جمال واعظ در همان ايّام(كه مغاير با گزارشهاو تحليلهاى رايج مشروطه خواهان از ماجراست) نقل و نقد كرده است[تاريخ مشروطه ايران/63] ولى در قضيّه زمين چال, هيچ اشاره اى به اقوال مغاير ندارد و پيداست كه(همچون ناظم الاسلام) نه درصدد گزارش(بى طرفانه) و در عين حال(جامع الاطراف) واقعيت تاريخ, بلكه در پى لكه دار ساختن چهره شيخ بوده است.)63

افزودن بر ترديدهاى تاريخى نسبت به پاره اى از تهمتهاى ناروا به شيخ شهيد, كه تاريخ نگار بى طرف بايد آنها را بازگويد و ديدگاه هاى مخالف قضيه اى را كه روى آن ا نگشت مى گذارد بنمايد و از ميان تمام روايتهاى رويدادى, روايتى را نقل نكند كه با جريان سياسى كه با آن همراه است, نزديك تر و هماهنگ تر باشد. در موضع گيرى, آهنگ و رفتار علماى بزرگ و فقيهان جامع الشرايط, مبانى فكرى و فقهى آنان را تاريخ نگار نبايد از نظر دور بدارد, بويژه تاريخ نگارى كه در جامعه شيعى قلم مى زند و تاريخ و ترجمه كسانى را مى نگارد كه بر مدار فقه حركت مى كنند و زندگى شان را بر اين شالوده, شبان و روزان مى ريزند. فقيه و مجتهد جامع الشرايط در جامعه شيعى, مدار حركت را بر ولايت خود استوار مى دارد. ميرزاى شيرازى, نهضت تنباكو را بر مدار ولايتى كه براى فقيه جامع الشرايط باور داشت به حركت درآورد. شيخ فضل اللّه نورى,برجسته ترين فقيه روزگار مشروطه و شاگرد نامور ميرزاى شيرازى و ازطلايه داران جنبش تنباكو در ايران, هر حكم و فتوايى و يا رفتارى انجام داده, از اين زاويه و بر اين مبنى بوده است, اگر قضاوتى كرده كه آ ن را عده اى خلاف رويه معمول پنداشته اند, يا اجازه ساخت در موقوفه اى داده(اگر درست باشد) براساس ولايتى بوده كه براى فقيه جامع الشرايط, باور داشته است. و اين پديده جديدى نبوده است. علماى بزرگ دوره قاجار, مانند: ميرزاى قمى, كاشف الغطاء, نراقى, كشفى و  كارهاى حكومتى را وقتى مشروع مى دانسته اند كه به اذن مجتهد جامع الشرايط انجام بگيرد و حكومت, به باور آنان وقتى مشروعيت داشته كه زير نظر مجتهد عادل به رتق و فتق و بست و گشاد كارها بپردازد و اينان وظيفه خود دانسته اند براساس نيابت عام امام زمان(عج) براى اصلاح امور شيعيان و سروسامان دادن به كار آنان و حلٌ اختلافهاو انجام امور به زمين مانده, بهره ورى درست از موقوفات, اموال مجهول المالك, اجراى طلاق در امور خاص و   دست به كار شوند و نگذارند نظام زندگى مردم از هم بگسلد و يا امور بر غير مدار شرع به گردش درآيد.

شيخ فضل اللّه نورى بر اين عقيده بود:

(بايد گفته شود كه قوانين جاريه در مملكت نسبت به نواميس الهيه از جان و مال و عرض مر دم, مطابق فتواى مجتهدين عدول هر عصرى كه مرجع تقليد مردم اند, باشند. از اين رو, بايد تمام قوانين ملفوف و مطوى گردد و نواميس الهيه در تحت نظريات مجتهدين عدول باشد, تا نظريات غاصبانه, كه موجب هزار گونه اشكالات مذهبى براى متدينين است, مرفوع گردد و منصب دولت و اجراء آن, از عدليه و نظميه و ساير حكام, فقط اجراء احكام صادر از مجتهدين عدول مى باشد, چنانچه تكليف هر مكلفى انفاذ حكم مجتهد عادل است.)64

درباره اجاره قبرستان متروكه به بانك استقراضى روس, محمد على تهرانى(كاتوزيان) مى نويسد:

(قبرستان مذكوره سالها باير بود و شيخ به عنوان جهول المالك آن را براساس اختياراتى كه يك مجتهد از آن برخوردار است, به بانك استقراضى روس واگذار كرد.)65

به پندار بامداد, شيخ شهيد, چنان در سراشيبى سقوط قرار گرفته بود كه به هر كارى براى درهم كوباندن جريان رقيب دست مى زد, حتى جعل سند و گنجاندن و وارد كردن جمله هاى كفرآميز در اسناد آنان, تا به اين دستاويز بتواند چهره آنان ر ا خراب كند و برنامه خود را پيش ببرد:

(شيخ فضل اللّه, به دستيارى دو سيد يزدى, موسوم به محمد و على[منظور از محمد, سيد محمد طالب الحق است و مراد از على, سيد على آقاى يزدى, پدر سيد ضياءالدين طباطبايى است]

اقدام به جعل اسنادى از طرف انجمنهاى آذربايجان و قفقاز, محتويات جملات كفرآميز خلاف شرع اسلام كرده, به حساب خود موقعيت آنان را خراب نموده كه بى دين به شمار آيند.

و همچنين نامه هايى از طرف بزرگان با بيان دائر بر تعريف و تمجيد بسيارى از معارف نمايندگان مجلس, جعل نموده بود.)66

در پاسخ بامداد, هيچ سخنى روشن تر از كارنامه روشن و درخشان و فرجام خونين زندگى او نيست كه هر فرد باوجدانى آن را به درستى و به دور از كينه, بغض, گرايش گروهى و سياسى خاص, وابستگى به غرب و از چشم اندازى بى غبار و نيالوده به هواها و هوسها و دنياگرايى و تقليد از اين و آن, بنگرد و سخنان علماى بزرگ, دولتمردان, نخبگان, روشنفكران, حتى دشمنان سرسخت و كينه توزاو را درباره پرهيزگارى, دنياگريزى و بى توجهى آن بزرگوار را به مقام رياست دنيوى از نظر بگذراند, درخواهد يافت آن چه اين گونه تاريخ نگاران به قلم آورده اند, حقيقت ندارد و از ساحت مقدس آن مرد خدا, كه هيچ هدفى جز اعتلاى كلمه حق نداشت, به دور است.

بامداد, بيش تر از جريانهاى سياسى مخالف شيخ در عصر مشروطه, بويژه ادوارد براون, در كتاب انقلاب مشروطه ايران, اثر پذيرفته است.

بامداد, بسان مخالفان شيخ, مشروعه خواهان را مرتجع و كهنه پرست مى داند و منشأ موضع گيريهاى شيخ شهيد را رشك و حسد مى داند و به نقل از براون مى نويسد:

( از قرارى كه مى گويند اين بدبخت فقيه جامع و كاملى بوده كه بايد از سرنوشت شوم او متأسف بود. او ديد سيد عبداللّه و سيد محمد, كه آنان از حيث علم و اجتهاد, مادون خود مى دانست, بلندترين مقام را در جامعه احراز كرده و شكوه يافته اند, از رشك و غبطه خود را در دامن دسته كهنه پرستان انداخته مقام بلند خويش را با بخت بدفرجام و سرنوشت شوم آنان توأم ساخت. چون مقام روحانى شيخ فضل اللّه, برتر از ديگران بود و رقبايش او را, آن طورى كه خودش مى خواست, به بازى نمى گرفتند و او را كنار گذاشتند. از اين جهت براى اين كه از سايرين عقب نيفتد و در مبارزات خود بر ضد مشروطه خواهان در دوره سلطنت محمد على شاه به هيچ وجه كوتاهى نمى ورزيد و به عمليات مخالفت آميز خود ادامه مى داد و از هيچ گو نه ضديتى در اين راه كوتاهى نداشت.)67

شيخ شهيد, چيزى كم نداشت كه به كسى حسد بورزد, نه از نظر علمى و پايگاه والاى اجتماعى و نفوذ در بين مردم و نه از حيث اثرگذارى عميق و همه سويه در جنبش مردمى و هدايت آن.

اين گو نه قلم زدن, از روى استيصال است. وقتى كسى نمى تواند در روشنايى, با راه, روش و هدف والا و متعالى عالم روشن ضمير, آگاه و همه سونگرى كه نقشه هاى شوم و ضد انسانى استعمارگران را مى بيند در به انحراف كشيدن حركت الهى مردم, و خروش برمى آورد و بر سر استعمار و ايادى آن در ايران فرياد مى كشد, به رويارويى برخيزد, به تاريكى مى خزد و سخنانى را بر نوك قلم جارى مى سازد كه زيبنده حرفه شريف تاريخ نگارى نيست, بلكه بيش تر هوچى گرى, حذف رقيب و لجن مال كردن اوست, براى رسيدن به مقاصد سياسى.

وقتى شيخ شهيد, با آن همه سخنان و مو ضع گيريهاى روشن و منطقى و لوايحى كه عرضه كرده و دلايل مخالفت خود را با مشروطه سكولار نمايانده, حسودو كهنه پرست و مرتجع قلمداد مى شود, در حقيقت آموزش كتمان گرى, واژگونه نمايى و تحريف گرى است, كارى كه در ذهن و فكر مردمان هر جامعه اى ريشه بدواند, آنان را از بالندگى و پيشرفت و پيمودن راه تعالى بازمى دارد.

بامداد, به خاطر اين كه در بررسى زندگى شيخ شهيد به رونويسى از كتاب براون پرداخته, دچار همان تناقضى شده كه براون شده است. براون در بررسى علت جدايى شيخ از نهضت, يك بار, حسد ورزى شيخ را نسبت به سيد عبداللّه بهبهانى و سيد على طباطبايى علت و انگيزه جدايى شيخ از مشروطه مى پندارد, كه يادآور شديم, و يك بار حسدورزى سيد عبداللّه بهبهانى و سيد محمد طباطبايى را نسبت به شيخ:

(شيخ از نظر معلومات مقام بسيار ارجمندترى از آنها داشته است كه چندى بعد گسيختن پيمان از حزب اصلاح طلب و پيوستن او به ارتجاع محمد على شاه, دليل حسادت آنها[سيد عبداللّه بهبهانى و سيد محمد طباطبايى] و تفوق نفوذ خود بر شيخ, احتمال داده شده است.)68

منابع بامداد در تدوين زندگى نامه شيخ شهيد, به طور كامل, يك سونگرانه است. شگفت اين كه به هيچ روى, به آثار و منابعى كه از روى انصاف و بى طرفانه نگاشته شده, يا سخنان, اعلاميه ها, وسائل و لوايح خود وى, كه در دسترس بوده, براى روشن شدن حقيقت مراجعه نمى كند و تنها با استناد به كتاب براون, صوراسرافيل و  كه عليه شيخ شهيد از هيچ تهمت و نسبت ناروا كوتاهى نورزيده اند, به ترسيم گرى چهره شيخ مى پردازد.

او, مدارج علمى و پاره اى از خدمات شيخ شهيد را يادآور مى شود:

(شيخ فضل الله در مدارج علمى, بر ديگران برترى داشت و در قيامى كه منجر به صدور فرمان مشروطيت گرديد, خدمت ارجمندى كرد.)69

با اين حال, به نقل از براون, كناره گيرى وى از جرگه اصلاح طلبان و پيوستن به جرگه ارتجاع را بر اثر درگيرى مى داند كه او با سيد عبداللّه بهبهانى و سيد محمد طباطبايى بر سر رياست داشت:

(  سيد عبداللّه و سيد محمد طباطبايى, به حضرت عبدالعظيم رفته, در آ ن جا قرار گرفتند و شيخ فضل اللّه نيز, كه اعلم مجتهدين تهران بود, به جمع آنان پيوست, لكن چندى بعد, در سر رياست كه كدام يك بايد مقدم و رئيس باشند و شيخ را از اين بابت كنار گذاشته بودند, شيخ فضل اللّه تعرض كرده, از جرگه آنان كناره كرد و به دسته مخالفين پيوست و خود رياست مخالفين را عهده دار شد.)70

اين گونه موضع گيريها, بى طرفى بامداد را مخدوش مى كند و از اعتبار كتاب او مى كاهد. از اين روى جست وجوگر حقيقت, ناگزير از آن مى پرهيزد و در بررسيهاى خود به آن اعتماد نمى كند.


پى نوشتها:

1.خاطرات سياسى, حسين مكى, ج13/123, تهران, 1368.

2.Encyclopedia iranica.s.u.Bamdad Mehdi by A.A3.شرح حال رجال ايران, مهدى بامداد, ج5/102, زوار, چاپ پنجم.

4.حسن:زندگينامه رجال و مشاهير ايران, حسن مرسلوند, ج2/26, الهام, تهران 1369.

5 .شيخ ابراهيم زنجانى, زمان, زندگى, خاطرات, على ابوالحسنى(مُنذر)/ 317 ـ 318, مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران.

6.شرح حال رجال ايران, 3/420ـ422, براى آشنايى با سوانح زندگى و آثار و خدمات محمد على بامداد, همچنين ر.ك: مقدمه دكتر محمود بامداد بر ا دب چيست؟ اديب كيست. اثر آن مرحوم الف ـ هـ و مقدمه بلند اميرى فيروز كوهى بر چاپ دوم علم اخلاق يا حكمت عملى اثر ديگر آن مرحوم ص الف ـ ك, زندگى نامه رجال و مشاهير ايران حسن مرسلوند/2ـ25ـ27, گلزار معانى احمد گلچين معانى/125ـ127, اسناد مطبوعات به كوشش كاوه بيات,1/268ـ269.

7.ايرانيكا, ذيل بامداد.

8.براى مطالعه بيش تر ,ر.ك: محبوبى اردكانى: انتقاد كتاب شرح حال رجال ايران در قرن 12,13,14 هجرى, راهنماى كتاب, سال دوازدهم, ش9و10 آذر ـ دى 1348ش. 538ـ543 و سال سيزدهم شماره 10ـ12,د ى و اسفند 1349ش/ ص771ـ778.

9.فرهنگ معين: ذيل قاسم.

10.پژوهشگران معاصر ايران بديع الزمان فروزانفر/397.

11.شرح حال رجال ايران, ج1, پيشگفتار.

12.همان, ج 6/135.

13.اين مو رد در چهار جا تكرار شده است:ج 5/126 ذيل محمد اسماعيل و / 214ذيل محمد خليل و / 265 ذيل محمد على.

14.همان, ج 6/32.

15.همان, ج 1/34.

16.همان, ج 2/275.

17.همان, ج1/208.

18.همان/15.

19.همان/ 316.

20.همان, ج4/368.

21.همان.

22.همان, 3/18.

23 . همان, ج1/134 زندگى ميرزا اسماعيل خان شيرازى, 2/261/262 عبدالحميد خان غفارى يمين نظام كاشى.

24. شرح حال رجال ايران, ج 5/123 ـ 124.

25.همان/ 126.

26.همان / 125.

27.همان/68.

28.همان/305.

29.همان, ج 1/345.

30.همان/ 351.

31 .همان/ 292.

32.ر.ك:زندگى سيد جمال الدين واعظ اصفهانى, ج 1/257ـ280 شيخ ابراهيم زنجانى, ج 1/15, حاج ميرزا سيد ابوطالب محمد موسوى زنجانى, ج 1/72ـ75.

33 .همان, ج 1/94ـ99.

34.همان / 111 ـ 113.

35.همان, 4/141 ـ 142.

36 . همان, ج4/145ـ146.

37.شرح حال رجال ايران, 4/145.

38.همان, 3/236.

39.رك:ج1, زندگى حيدرخان عمواوغلى/ 468ـ472.

40 .شرح حال رجال ايران, 1/292.

41 .همان.

42 .همان / 349.

43 .همان/ 349 .

44 . همان / 350 . 

45 . همان.

46 .همان/ 351 .

47 .همان/ 351 .

48 .همان/ 385ـ386.

49 .همان, ج 6/179ـ180.

50 .همان.

51 .همان/197ـ198.

52 .همان, ج2/287.

53 .همان, ج 2/287.

54 .تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران, دكتر سيد جلال مدنى, ج2/114, انتشارات اسلاميو وابسته به جامعه مدرسين قم.

55 .شرح حال رجال ايران, مهدى بامداد, ج2/287.

56 .همان.

57 .همان, 4/1.

58 .همان, ج3/96.

59 .همان.

60 .همان/96.

61 .همان/97.

62 .همان.

63 .روزنامه جام جم, 22مرداد 1385, سال هفتم, شماره 1789/11 ويژه مشروطه.

64 .مجموعه اى از رسائل, اعلاميه ها, مكتوبات  و روزنامه شيخ فضل اللّه نورى, گردآورنده محمد تركمان, ج1/360, مؤسسه خدمات فرهنگى رسا.

65 .تاريخ انقلاب مشروطيت ايران, محمد على تهرانى(كاتوزيان)/141, شركت سهامى انتشار, تهران1379.

66 .شرح رجال ايران, ج3/98.

67 .همان/99 ـ100.

68 .همان/98.

69 .همان/97.

70 .همان,ج2/287 .