شهرآشوبی به نام مشروطه
در شوال سال 1328ق خوانین بختیاری كه قبلاً اصفهان، یزد و كرمان را تصرف كرده بودند، به منظور انقیاد شیراز به سوي آن شهر به حركت درآمدند. صولتالدوله قشقایی ملقب به سردار عشایر نسبت به اين عمل به شدت اعتراض نمود، او از شیراز حركت كرد و تا حوالی اصفهان پیش آمد. مخالفین سرداراسعد در معیت او بودند. به همین مناسبت حاجي آقا شیرازی از وكلای فارس در مجلس نطق مفصلی ایراد كرد. او غرض صولتالدوله را مثل سایر رؤسای ایلات نه مملكتداری و نه مشروطهخواهی، بلكه تلاش برای حفظ موقعیت شخصی، خودخواهی و حكومت كردن دانست. حاجی آقا «نقشهكشیهای تهران» را باعث یاغی شدن كسانی دانست كه ابتدا دم از اطاعت میزدند: «اغراض شخصی طهران خادم را خائن كرد و خائن را خادم جلوه داد».
حاجی آقا گفت برخی وكلای تندرو در كار وزراء مداخله بیجا میكنند و این اعمال «بالاخره مملكت را آتش خواهد زد». او با طعنه خاطرنشان كرد خیلی غریب است یك نفر هم وكیل، هم وزیر، هم رئیس امنیه، هم رئیس نظمیه، هم مشار و هم مشیر باشد. او توضيح داد سردار اسعد به فرمانفرما گفته است یا صولتالدوله را معزول كن یا استعفا بده، فرمانفرما هم استعفا داده بود. حاجی آقا گفت یك وكیل چه حق دارد چنین تكلیفی به وزیر تحمیل كند؟ او تهدید کرد اگر جلو دخالت قوه مقننه در قوه مجریه گرفته نشود استعفا خواهد داد. حاجی آقا گفت هر اقدامی انجام میگیرد، میگویند كار مجلس است در حالی كه «مطالبی را كه راجع به مجلس است، باید در مساجد و مجامع و روزنامهها بخوانیم و بعد معلوم میشود كه به میل بعضی از وكلا گفته نشده». او با صدای بلند فریاد زد وكلا اصلاً از جریان امور خبر ندارند و جز معدودی هیچ كس در تصمیمگیریها دخالت ندارد: «تا كی اسبابچینی، تا كی وجدانكشی، تا كی بیرحمی به حال مملكت. آقای سردار اسعد شما را به خدا، شما را به پیغمبر، شما را به هر حقیقتی كه مقدس میدانید این قدر مداخله در كار فارس نكنید. از وظیفه خارج نشوید. بختیاری جنوب را آتش زد. جلو[ي] آنها را بگیرید. به خدا ملت بیش از این تاب ندارد. این اقدامات سبب میشود كه یك دفعه یك قطعه مملكت آتش میگیرد، بهطوری كه هیچ نتوان جلوگیری كرد. من بیشتر از این نمیتوانم تحمل كنم. صبر تا كی، حقوق داخله و خارجه ما را به باد میدهند. دولت ابداً خود را مكلف و مسئول نمیداند. تجاوزات اجانب و اغراض مغرضین داخلی و رقابت ایلاتی بلای بزرگ ایران شده و تا ریشه آن مفاسد كنده نشود، اصلاح مملكت خیال است، محال است و جنون».
ایلات و عشایر ایران بخش مهمی از ساكنین ایران آن روز را تشكیل میدادند، برخی از سران اينها به واسطه نزدیكی به دربار و مقامات لشكری و كشوری، مراوده با خارج و اسلحههایی كه از این راه به دست آورده بودند، از اواسط سلطنت ناصرالدین شاه وزنهای در معاملات سیاسی به شمار میآمدند. تا آن زمان و پیش از مشروطیت ماهیت سلطنت ایران امری ناشناخته بود و كسی از درون آن خبر نداشت. این اوضاع در مشروطه بر هم خورد و با خلع و طرد محمدعليشاه درون پوسیده نظام سلطنت معلوم گردید. ایلات و عشایر كه همه مراقب هم بودند، مشاهده كردند درون نظام سلطنت تهی است و همه تعظیمها، تكریمها، تقدیمها و مالیاتها از روی وهم بوده است. وقتی این حقیقت عریان شد ایلات تصور كردند بهتر است خود را به اریكه قدرت نزدیك نمایند: «هر یك از این سركردگان ایلات بستگی به یك سفارتی دارند و حمایت دولتی را كه در موقع لزوم خود و كسان خود را محفوظ میدارند و اگر باز لازم شد عود به كارهای سابق میكنند».
تصور میشد با خلع و عزل محمدعليشاه كارها بر وفق مراد خواهد شد، اما با رفتن او مركزیت سياسي هم از بین رفت. هر كدام از سران ایلات در منطقه خود یک محمدعليشاه شده بودند.
در نوزدهم شوال سال 1328ق، ادوارد براون نامهای برای آخوند خراسانی ارسال كرد كه طبق دستور آخوند در یكی از شمارههای روزنامه نجف درج شد. قبل از چاپ اصل نامه خاطرنشان شده بود این نامه توسط فردی كه «هواخواه اسلامیان و بالخصوص ایرانیان و معروف خدمت رؤسا[ي] روحانی اداماله ظلالهم است» نوشته شده و مضمون آن «خیرخواهی ایران» میباشد. توصیه شده بود «اولیاء امور و ذمهداران نجات و استقلال مملكت و عموم طبقات ملت» این نامه را بخوانند و عاقبت وخیم كشور را بسنجند و «نتایج سیئه این نفاق و خودپرستی را كه من الباب الی المحراب همه را فرو گرفته ملتفت بشوند و در حالیكه بیگانگان بر حال اسف اشتمال ما رأفت كرده و قلوب دوستان ما از رفتن این آب و خاك در غایت غلق و اضطراب افتاده است از خواب غفلت بیدار و چندی نفاق و اغراض شخصیه را كنار گذاشته، اساس دیانت و استقلال وطن اسلامی را كه سرمایه شرف و عزت دنیوی و اخروی است محافظت بنمایند».
براون خطاب به آخوند خراسانی از تحصیل سی ساله علوم و ادبیات شرقی خود سخن به میان آورده بود كه باعث ایجاد انس و الفت با مردم این سرزمینها شده بود. اما او خود را «به طور معنوی و روحانی»، ایرانی میدانست و بالطبع از هر چه باعث ترقی و پیشرفت و تعالی ایران باشد، مسرور میگردید و آنچه را كه باعث زوال كشور میشد اسباب حزن و اندوه خود میدانست. براون از بحران خطرناكی بحث كرد كه ایران كهن را در معرض تهدید قرار داده است، به نحوی كه اگر دیر جنبیده شود «دور نیست حاشالله كه آن مملكت قدیم و آن بیضه اسلام طعمه اجانب گردد» و روح جدیدی كه در ایرانیان دمیده شده است از بین برود. او با اظهار بر «عدم سنخیت با رجال سیاست» بر خود واجب دانسته بود، آنچه را كه در نظرش میآید در دفع این خطر خاطرنشان گرداند، «بالاخص اینكه او در خارج نشسته است و چیزهایی میبیند كه دیگران نمیبینند».
بلای بزرگ ایران عدم اتفاق و اتحاد دانسته شد كه علاج آن «مرض مزمن» از هر چیزی مهمتر و لازمتر است. برای این منظور به كلامی نیاز بود تا بتواند اختلافات را رفع نماید و در این زمان «هیچ كلامی نیست كه تواند این آثار را داشته باشد، الا حكم و فتوای مجتهدین كبار» كه از مشروطه تا به حال بیشتر از همه كس «اظهار وطنپرستی و دوربینی و دوراندیشی و احاطه بر مراتب امور نمودهاند». پس، به دنبال تردید بسیار «كه شاید امل از مخلص از قبیل جرأت و فضولی شمرده شود» مصمم بر آن شد كه نامهای بنگارد و برای او ارسال كند.
براون در اين نامه خطراتی كه ایران را تهدید میكند بر دو قسم دانست: «یكی تعرضات خارجی و یكی اختلافات باطنی». اگر درد اول علاجناپذير است، علاج دومی در دست خود ایرانیان است. گفته شد ایرانیها به جای اینكه در فكر اصل «یعنی حفظ وطن» باشند، در پی فروع «یعنی چطور حكومتی داشته باشیم» با هم درگیرند. مثلاً طایفهای خود را انقلابیون مینامند و برخلاف اعتدالیون هستند و هر دو برخلاف مستبدین «و بعضی از آنها خجالت نمیكشند كه محض تقویت نفوذ خودشان از خارج استغاثه بكنند و اجنبی را بر هموطن خود مسلط گردانند». بدیهی است بدخواهان از این قضیه نهایت بهرهبرداری را میكنند، تا بدون زحمتی ایران خودش را تكه پاره كند: «تا به حال عمده خطر از روس بود ولی در این ایام دولت انگلیس هم حكومت ایران را تهدید كرده است»؛ آن تهدید هم مسئله اولتیماتوم در باب امنیت جنوب بود. براون تلاشهای قوم بختیاری را برای امنیت ستود، لیكن دیگران كه البته قشقاییها بودند به «حسد بختیاری و ترس آن كه شاید نفوذ آنها زیاد گردد»، به راهزنی و قطعالطریق مشغولند، «به آنها باید درست حالی كرد كه در صورتی كه بهانه به دست اجنبی بدهند كه زور بیاورد و آنها را مقهور گرداند به چه حالت ذلت و انقراض خواهند افتاد». او نوشت اگر اتحاد بین ملت تحقق پذیرد، بیگانه جرأت نخواهد كرد در برابر ملتی كه متحداً آماده جانفشانی است لشكركشی كند و خطر خود به خود رفع خواهد شد، لیكن منافع شخصی و فكر ریاست مانع این كار شده است.
براون هیچ مرجعی را «به غیر از مجتهدین كبار و آیاتالله الكرام» صاحب نفوذ در بین مردم نمیدید و سابقه «خدمتهای نمایان به ملت ایران» از «ایام انحصار دخان تا به حال» را یادآور شد؛ خدماتی كه نشان داد مردم «اطاعت ایشان را از اطاعت خود پادشاهان الزم و احق میدانند». نیز این مسئله را عنوان كرد كه آنها «به یك فتوی جلب قلوب زرتشتیان هندوستان را كردند و آنها را مستعد انواع خدمتها نمودند و به یك فتوای دیگر مردم را از تعرض به اجانب كه البته سبب مداخله دول عظمی میشد بازداشتند».
به قول او عالميان در آن روز از خویشتنداری مردم تهران متحیر ماندند، اما برای تربیت قبایل و فرقههای سیاسی و «حالی كردن مردم را به وظیفه خود در راه وطنپرستی» صرف فتوا كفایت نمیكند. او پیشنهاد كرد فرستادگاني به اطراف و اكناف ایران بروند تا اختلافات را برطرف سازند و لزوم وحدت را خاطرنشان نمایند. اگر «مردم بفهمند كه در این ایام پرخطر كسی كه راهزنی یا دزدی بكند یا باعث نفاق فیمابین قبیلتین شود یا سبب اغتشاش شود» و قس علیهذا، حقیقتاً دشمن وطن است و «سزاوار اخراج و ابعاد از زمره عباد میشود»، به وحدت كمك خواهد شد: «... به نظر مخلص اصل مطلب و اهم اشیاء در اتحاد است و اتحاد بسته به اطاعت است از یك مركز و انقیاد به یك حكم و هرچه ملت ضعیفتر باشد خلاف حكومت حرامتر است».
زیرا مثلاً در انگلیس اگر حكومت برانداخته شود، دولتی دیگر از خود ملت تشكیل میشود و همه مطیع آن میشوند، هرچند بهطور كلی و صددرصد آن را تأیید نمیكنند. اما در ایران بیم آن وجود دارد اگر حكومت فعلی برافتد، دخالت خارجی به میان آید و به همین علت «بنده به قدر مقدور سعی كردهام تا بر دوستان ایرانی كه داخل حكومت بودهاند یا شاید خواهند بود، مبرهن دارم كه قوت قاهره تاج و تخت لابد باید بر قدرت باطنیه دین تكیه نماید كه آن مثل جسد است و این به مثابه روح و یقین دارم از همت و دوربینی و حكمت حضرات آیاتالله كه در تقویت حكومت كوتاهی نخواهند فرمود، خصوصاً در صورتی كه شخص كامل معتدل معقول خالصی مثل ناصرالملك نایبالسلطنه باشد كه قدر علماء اعلام را میشناسد و طریق اعتدال و مصالحه را فیمابین آراء مختلفه میجویند».
پس مراجع باید در تقویت نفوذ حكومت ایران بكوشند تا اتحاد و وطنپرستی حاصل شود «و مردم در ادای مالیات حلال كوتاهی نكنند كه بیپول، حكومت نمیتواند اصلاحات لازمه را به جا آرد و رفع دزدی و راهزنی بكند تا بهانه از برای مداخله بیگانگان در دست اجنبی نگذارد». برای به دست آوردن پول كه بدون آن «هیچ اصلاحی نمیشود» بهتر آن است كه استقراض داخلی باشد و اگر قصد قرض از خارج وجود دارد «از اشخاص متمول بهتر كه از دول عظمی، و اگر از دوستان ایران مثل مسلمانان متمول هندوستان یا زرتشتیان هندوستان باشد بهتر و نزدیكتر به سلامت است». مسئله دوم تشكیل سپاهی است كه ضامن امنیت راهها باشد، اگر این نباشد، هیچ كار دیگری نمیتوان انجام داد و در آن صورت نه قوانین اجرا میشود و نه مملكت از تعرض خارجی مصون میماند:
فیالجمله فوائد اتحاد افراد ملت این است كه معروض گردید و فوائد اتحاد ملل متجاوزه كه با هم سنخیت و جنسیت دارند، كمتر از آن نیست، چنانچه یكی از اسباب قوت دولتهای فرنگ آن است كه با وجود اختلاف مذهب و مقصد گاهی با هم متحد میشوند از برای حصول بعضی مقاصد مابهالاشتراك ولیكن بر هر كه تاریخ دول اسلامیه را خوانده باشد، واضح و روشن است كه یكی از اسباب زوال قوت آنها آن است كه به واسطه بعضی اختلافات دینیه همیشه با هم در جنگ و جدل بودهاند و گاهی متمسك به اذیال اغیار، چنانچه در اختلافات فیمابین دولت ایران و دولت عثمانی دولت ایران مثلاً متمسك و ملتجی به دولت روس شده است و خسران اخوین فائده بیگانه گردید و پر واضح است كه تا برادر با برادر در جدال است، خانه مشرف به زوال است و له در من قال:
آنچه مردم را كند عالی نژاد
اتحاد است اتحاد است اتحاد
و در غیر این صورت به قول نصر بن سیار: علیالاسلام والعرب السلام.