بازخوانی جنبههاي اقتصادي مشروطه و تاثیرات متقابل اقتصاد و سياست؛

وی از همین منظر به آسیبشناسی مشروطه میپردازد و از پدیدهای مغفول در بازخوانی مشروطه با نام فقدان نظریه عدالت خبر میدهد. وی با ذکر چند نکته مثال برای ما روشن میکند که خوانش تاریخ تا چه میزان میتواند ما را در تصمیمگیریهای صحیح امروز یاری دهد.
هدف از این سوالات بازخوانی پرونده مشروطه است، بازخوانی اتفاقاتی که در آن روزها در ایران افتاد و عدهای معتقدند که آغازگر عصر روشنگری در ایران بوده است. اما شاید بتوانیم بپذیریم که در یک منظر مشروطه شکست خورد و آن هم تجویز مدنیت به خصوص در حوزههای سیاسی و اقتصادی به جامعه بود. شما به عنوان یک کارشناس برجسته اقتصادی فضای دوران مشروطه را از زاویه نگاه اندیشه اقتصادی تحلیل کنید. آیا اساسا آن زمان چیزی به این مفهوم وجود داشت؛ یعنی در پس مایههای مشروطه چیزی به عنوان ایدههای اقتصادی مطرح بوده است. آیا مدرنیسمی که روشنفکران مطرح میکردند به حوزه اقتصاد نیز کشیده شده بود و چیزی به عنوان مفهوم تولید ملی یا تولید خودانگیخته در ابتدای مشروطه وجود داشته است یا خیر؟
به عنوان مقدمه برای ورود به این بحث و در مقام تقدیر از زحمتی که میکشید توجه شما را به چند نکته جلب میکنم. نکته اول اینکه معمولا وقتی که ما به تاریخ برمیگردیم به طور سنتی هدف این است که در واقع نوعی عبرتگیری از گذشته در دستور کار قرار گیرد و ما از آنچه که بر پیشینیان گذشته، آگاه شده و پند بگیریم برای آینده. طی چند دهه اخیر نگاه به تاریخ در ادبیات توسعه تحول چشمگیری پیدا کرده است که در عین حالی که بر وجه عبرتگیری تکیه میکند، ولی بحثش این است که موضوع اصلی اهمیت تاریخ عبرتگیری نیست، بلکه موضع اصلی مراجعه به تاریخ، شناخت هزینه فرصت انتخابهایی است که ما در گذشته کردهایم. تعبیر تئوریک در این زمینه این است که شناخت ميزان سنگینی تاریخ بر سرنوشت حال و آینده ما به اندازه زیادی اهمیت دارد و از این زاویه ژرفکاوی درباره تاریخ، آنقدر میتواند ثمربخش باشد که ارزش عبرتگیری متعارف و متداول در برابر آن کاملا رنگ میبازد. نکته گوهری در این بحث این است که به لحاظ نظری هر انتخابی که انسانها و جوامع انسانی در هر مقطعی از تاریخ انجام میدهند در آینده حکم قیدهایی را پیدا میکند برای انتخابهای بعدی. به عبارت دیگر وقتی که ما در گذشته انتخابهایی انجام میدهیم یک طیفی از ملاحظات و سازوکارهای نهادی و ساختاری و ذهنی به اعتبار آن انتخاب شکل میگیرد که اجازه نمیدهد که ما برای حال و آینده هر انتخابی را که میخواستیم بتوانیم انجام دهیم. طبیعتا این زاویه از نگرش نشاندهنده این است که چرا جوامع در طول تاریخ کارنامههای متفاوت رقم میزنند و نکته بعدی این است که برای این سوال حیاتی از این زاویه پاسخهایی پیدا میشود که چرا جوامع حتی پس از آگاهی از اشتباهاتی که در گذشته انجام دادهاند و آگاهی از رموز موفقیت دیگرانی که موفق شدهاند، باز نمیتوانند از مدار توسعهنیافتگی خارج شوند. بنابراین اگر ما از این زاویه به تاریخ نگاه کنیم متوجه میشویم که مراجعه به تاریخ برای فهم مجموعه قیدهایی که بر سر راه توسعه و انتخابهاي جديد ما قرار دارد میتواند به مثابه یک کانون بزرگ انباشت سرمایههای تجربه شده تاریخی جلوی روی ما قرار گیرد و اگر به واقع ما بخواهیم بهطور جدی از مدار توسعهنیافتگی خارج شده و به سمت توسعهیافتگی حرکت کنیم ناگزیر باید این قیدها را بشناسیم و تا زمانی که آنها را نشناختهایم امکان عبور وجود ندارد.
خود انقلاب مشروطیت از این زاویه به نظر من درسهای بزرگی دارد. حتی امروز کسانی که راجع به مشروطه صحبت میکنند اذعان دارند که در زمان خود، قانون اساسی مشروطه یک قانون بسیار پیشرفته بوده و در استاندارد کشورهای اروپایی. سوال این است که از دل این قانون چه نیروهایی تعامل کردهاند که در فاصلهای کمتر از دو دهه انقلاب مشروطیت دقیقا به ضد خود تبدیل شد و از دل این همه مجاهدتی که در راه مشروطه شده بود رضا شاه سر برآورد. این در واقع همان نکتهای را که ذکر کردم، برجسته میکند که کشورهایی که بهخصوص از سابقه طولانی تاریخی برخوردار هستند انتخابهای پیشینیان آنها را در معرض آسیبهایی قرار میدهد که در ادبیات توسعه از آن با عناوینی مثل وابستگی به مسیر طی شده یا قفلشدگی به تاریخ نام برده میشود. بنابراین اصل ضرورت واکاوی در انقلاب مشروطیت از این زاویه که یک صلاحیتهای نظری برجستهتر و ممتازتری برای ما میتواند ایجاد کند که از آن درس بگیریم و برای ساختن آیندهای بهتر در کشورمان به کار ببریم، کاری ارزشمند و بسیار ضروری است. ما براي ساختن آينده بهتر دقيقاَ بايد قيدها و موانع موجود و ريشه از گذشته برگرفته براي انتخابهاي جديد خود را بشناسيم تا بتوانيم مواجههاي منطقي و ثمربخش با آنها داشته باشيم.
اما اگر بخواهیم به واکاوی خود این پدیده صرفنظر از استفادههای بزرگی که میشود کرد، بپردازیم واقعیت این است که از موج اول انقلاب صنعتی به این طرف، فاصله بین کشورها به طرز بسیار محسوسی افزایش پیدا کرد. این افزایش شکاف بین کشورها شرایطی را پدید آورد که طبیعتا مردم ما هم از آن مستثنی نبودند. تحلیلهایی که توسعه و توسعهنیافتگی در ایران را به لحاظ تاریخی مورد واکاوی قرار میدهند چند نقطه عطف مهم را در این زمینه مطرح میکنند که برآیند خود را در انقلاب مشروطه نشان داد. به ادعای برخی از نظریهپردازان، یکی از اولین حوادث که نشان میداد مواجهه سنتی با دستاوردهای دنیای مدرن برای ما میتواند خسارتها و هزینههای غیرقابل تصوری به همراه داشته باشد، در جنگ چالدران ذهن ایرانیان را به خود معطوف کرد. آنجا که برای اول بار سپاهیان ایرانی با سلاحهایی روبرو شدند که کوچکترین تصوری از آن نداشتند و سپاه عثمانی با زحمت بسیار اندکی توانست خسارتهای جانی و مالی غیرمتعارفی به ما تحمیل کند. به لحاظ تاریخی گفته میشود که از دوره رنسانس به این طرف اولین شوکی که به واسطه مدرنیسم به جامعه ایرانی وارد شد مربوط به جنگ چالدران است. شوک دوم مربوط میشود به جنگهای طولانی و چندگانه ایران و روس. ما در این جنگها نیز به شکلهای جدیدی مواجه شدیم با یکسری دستاوردهایی که تصوری از آنها نداشتیم و حریف ما که نسبت به آن دستاوردها احاطه نسبی داشت توانست تحمیلهای سنگینی را متوجه ما کند و هزینههای سنگین و خسارتهای مالی و جانی بسیار سنگینی را به ما تحمیل کند. برخی از مورخان بزرگ ایران کوششهای مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی و مرحوم امینالضرب را در واقع واکنشی به این شوکها ارزیابی میکنند و اینها را نماد وجدان عمومی و خودآگاهی و غیرت ملی ایرانیان در دوره معاصر میدانند. وقتی که شما به چند دهه مانده به مشروطه بازمیگردید میبینید که به تدریج در اثر رفت و آمد با اروپا و راه پیدا کردن روزنامهها به ایران و ارتقای سطح آگاهیهای عمومی، مردم تاملات بیشتری راجع به چرایی سرنوشتی که به آنها تحمیل شده بود، پیدا کرده بودند.
گزارشهای ارزشمندی امروزه در دسترس ماست که نشاندهنده این است که به گمان دلسوزان و آگاهان جامعه ايراني در سالهاي آغازين قرن بيستم، کانون اصلی همه این ناهنجاریهایی که باعث عقبماندگی غیرعادی و تحقیر ایران و ایرانیان در برابر دنیای مدرن شده بود، روشنفکران برجسته در آن زمان مساله ناامنی تشخیص داده بودند. این ناامنی ابعاد بسیار غیرقابل تصوری برای ما دارد. وقتی که الان مراجعه میکنیم به آن دوره؛ مثلا فرض کنید در گزارشی که نمایندگان سیاسی بریتانیا در ایران نوشتند در فاصله سالهای 1326 تا 1330 هجری قمری، یعنی دوران سلطنت ناصرالدین شاه که بهطور نسبی این دوره امنترین دوران برای ایرانیان در کل دوران سلطنت قاجار بوده، آنها گزارش کردند که در 40 سال نخستین سلطنت ناصرالدین شاه که اوضاع کشور به طور نسبی آرام بوده در مجموع 169 شورش و قیام مسلحانه توسط متنفذین محلی، شاهزادگان و مردم صورت گرفته؛ یعنی به طور متوسط سالی بیش از 4 شورش داشتیم. شما تصور کنید که در آن شرایط، ناامنی چگونه همه شئون حیات جمعی ایرانیان و از جمله فعالیتهای تولیدی را تحت تاثیر قرار میداده است. در این گزارش اشاره شده است که در فاصلهای 4 ساله؛ یعنی 1326 تا 1330 هجری قمری کاروانهای تجاری انگلیسی 64 بار مورد راهزنی قرار گرفتهاند. در دورهای که امنترین دوره تاریخی عصر قاجار به شمار میرفته است، بهطور متوسط سالی حدودا 16 بار راهزنی نسبت به اموال و كاروانهاي انگليسيها صورت میگرفته، تازه کاروانهای انگلیسی که بریتانیا آن زمان از امتیاز کاپیتولاسیون برخوردار بوده و پلیس ویژه داشته است. وقتی آنها این طور در معرض تعرض و راهزنی قرار میگرفتند میتوان فکر کرد که برای بقیه چه فضایی وجود داشته است.
برای اینکه انباشت اتفاق بیفتد چه در حوزه سرمایه انسانی در قالب وجوه فرهنگی و اجتماعی و چه در قالب سرمایههای مالی که ما از منظر اقتصادی به آنها نظاره میکنیم، شرط اولیه و بنیادی مساله امنیت است که در امنترین دوره قاجار اوضاع از این قرار بوده است. گزارش نمایندگان سیاسی بریتانیا اعلام میکند که از این 64 راهزنی، 42 مورد به وسیله عشایر، 15 بار توسط روستاییان، 3 مورد به وسیله خود قراولان راه و 4 مورد هم تشخیص داده نشده است که چه کسانی به کاروانها دستبرد زدهاند.
نکته خیلی مهم در این زمینه این است که به قاعده این افزایش آگاهیها، مردم دیده بودند که هر جایی که پیشرفت اتفاق میافتد دولت در آن نقش تعیینکنندهای داشته و مهمترین نقش دولت هم در آن تجربههای توسعهای، برقراری امنیت بوده است. در گزارش بسیار ارزندهای که توسط آقای احمد اشرف برای آن دوره تهیه شده است، نشان داده شده که در دوره قاجاریه، 8 گروه عمده از ناامنیها وجود داشته که اینها مستقیما توسط خود دولت و عمال آن به اقتصاد و جامعه ایران تحمیل میشده است؛ از مصادره اموال فعالان مطرح اقتصادی گرفته تا خودداری از پرداخت وامهایی که از تجار گرفته شده بود، خودداری از پرداخت بهای کالاهایی که از تجار خریداری میشده، غارت کاروانها و بازار توسط شاهزادهها و قشون نظامی تا باجگیری و اخاذی و تقلب در ضرب سکه و از این قبیل. مردم ما و بهخصوص روشناندیشان و دلسوزان جامعه که انصافا از همه طبقات جامعه هم بودند، ولی در بین آنها تجار، بازرگانان، تولیدکنندگان و روحانیون نقش ممتازتری داشتند، اینها متوجه میشدند که تا زمانی که تغییرات بنیادین در دولت اتفاق نیفتد امکان حرکت به سمت پیشرفت وجود نخواهد داشت و راه نجات را هم در گام اول اصلاح نهاد دولت دیدند.
در واقع مشروطه در ذات خود یک حرکت اصلاحی بود برای هنجار کردن و قاعدهمند کردن و منطقی کردن رفتار دولت. تصور انقلابیون مشروطه بر این بود که اگر دولت به قاعده درآید امکان انباشت سرمایههای انسانی و مادی و توسعه فراهم میشود. به همین خاطر است که شما ملاحظه میکنید دو مولفه کلیدی در انقلاب مشروطه مورد تمرکز ویژه است. یکی برقرار کردن عدالتخانه و دیگری مبتنی کردن رفتار دولت بر قانون.
تصور آنها این بود که فقط در سایه این دو تحول که رفتار دستگاههای اجرایی و قضایی ما را پیشبینیپذیر کند، امکان پیشرفت وجود دارد و دلیل اینکه به این جمعبندی رسیده بودند همان نکاتی بود که از شرایط بسیار ناهنجار و ناامن آن موقع وجود داشت. البته در کنار این دو پدیده بنیادین ما با یکسری مسائل دیگر هم روبرو هستیم. یکی از مواردی که خیلی توانسته بود به بسیج ایرانیان کمک کند و انصافا چهرههای بزرگ چون ملک المتکلیمن و سید جمال واعظ، آیتالله سیدعبدالحسین لاری و از این قبیل نقشهای برجسته و درخشانی در این زمینه ایفا کردند، مساله تبعیض ناروا و شکنندهای بود که بین صنعتگران و تجار ایرانی و خارجی وجود داشت. اگر دقت کرده باشید یکی از عبرتهای بزرگ دوره قاجار که امروز هم میتواند برای ما ثمربخشی داشته باشد این است که ما در دوره قاجار، بدون استثنا به ازای هر شکست نظامی بزرگی که متحمل شدیم اولین امتیازی که نظامیان فاتح از دولت قاجار طلب ميکردند صفر کردن تعرفه کالاها و خدمات و آزادسازی واردات بود. سوالی که حتی امروز هم در برابر اندیشهورزان و سیاستمداران ما است این است که اگر آزادسازی واردات قرار بود کوچکترین کمکی در جهت توسعه ایران و ثمری برای اقتصاد و توسعه ایران داشته باشد چرا امتیاز آزادسازی واردات را مهاجمان مسلح به زور سرنیزه از ما گرفتند؟
خیلی خوب است که همین الان متن عهدنامه ترکمانچای و گلستان را منتشر کنیم. جزو اولین چیزهایی که از ما تعهد گرفته شده است که سقف تعرفهها از 5 درصد در مورد هیچ کالایی بالاتر نباشد. اینها نکاتی است که ایرانیها و روشنفکران و آگاهان و نخبگان بیش از عامه مردم در آن روزها به شکل ملموس و محسوس میدیدند و برای آن پاسخی نیافتند جز اینکه از طریق مهار کردن قدرت سرکش نهاد دولت و مهار کردن خودکامگی شاهان قاجار بتوانند امور را در ایران پیشبینیپذیر کرده و آن چنان بستری از امنیت فراهم کنند که از دل آن نیل به توسعه و انباشت سرمایه انسانی و مادی امکانپذیر باشد.
نکته فوقالعاده دیگری که در مشروطه وجود دارد و به گمان من هم در نهضت ملی شدن صنعت نفت به شکلی و هم در 5-6 سال اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی به شکل دیگری دوباره تکرار شده و ارزش واکاویهای خیلی جدی دارد این است که گرایش به تولید ملی و ارتقای بنیه تولید ملی در 4 -5 سال قبل و بعد از انقلاب مشروطیت، واقعا خارقالعاده است. ما در آن دوران با نهضتهای خیلی بزرگ و ارزندهای روبرو هستیم که در آن دفاع از تولید ملی شکل گرفته بود و در میان پیشگامان آنها هم روحانیون بزرگ و والامقامی را شاهد هستیم که فتاوایی دادهاند بسیار تکاندهنده. مرحوم سیدعبدالحسین لاری از برجستهترین اینهاست. ایشان شاگرد مرحوم میرزای شیرازی بودند و در منطقه فارس نهضت مشروطیت را رهبری میکردند. ایشان کارهای بسیار درخشان و بزرگی انجام دادند و تا آنجا پیش رفتند که حتی قرائت برخی از قرآنها را برای مسلمانان حرام اعلام کردند. ایشان حتی بستن عمامه بر سر روحانیون را در صورتی که پارچه آن از خارج وارد شده باشد، حرام اعلام کردند. منتهی نکتهای که در تجربه مشروطه وجود دارد و واقعا خارقالعاده است این است که هم زمان با این کوششها، مجاهدتها و فتاوایی که مطرح میشد در کنار این و به موازات این میبینیم که به همت ملکالمتکلمین و سیدجمالالدین واعظ از ایجاد شرکتهای سهامی که در ربع پایانی قرن نوزدهم در غرب اتفاق افتاده بود استقبال فوقالعادهای شده و اینها بر منابر رفته و مردم را تشویق میکردند که سرمایههای پراکنده خود را در اختیار تولید ملی و ارتقای بنیه آن قرار داده و موج شکلگیری شرکتهای سهامی عام مثل اسلامیهها و کاظمیهها و کازرونیها و از این قبیل، محصول آگاهي هوشمندانه افراد مزبور، بسيج امكانات مالي پراكنده مردم در راه افزايش توليد و مقياس بنگاههاي توليدي و مجاهدتهایی است که در آن دوره شده است.
این هم بسیار جالب است که در هر مقطعی از تاريخ معاصر که یک هوشیاری نسبی در این زمینه؛ يعني ضرورت ارتقاي توان توليد ملي پدید آمده، دستاوردها واقعا خارقالعاده بوده و جالب است که در همين تجربه 100 ساله، بلافاصله بعد از اینکه کودتایی صورت میگیرد چه در مشروطیت و چه در جریان ملی شدن صنعت نفت، جزو اولین اقدامات دولت کودتا، آزادسازی واردات بوده است تا دستاوردهاي حركت مردم را به چالش بكشاند.
از طریق این آزادسازی واردات اینها تمام آن دستاوردهای مقطعی گرایش به ارتقای تولید ملی را از بین بردند و در واقع تمام کسانی را که در زمینه تولید ملی در ایران سرمایهگذاری کردند، تنبیه کردند. بدیهی است که امروز اگر کسی بخواهد همین ضربهها را بر اقتصاد ایران بزند دیگر با سرنیزه و شمشیر و نیروی نظامی این کار را انجام نمیدهد، به واسطه اینکه ما با یک سازوکارهای بسیار پیچیدهتر روبرو هستیم، اما مساله مهم و حیاتی این است که آیا ظرفیتهای ذهنی و نرمافزاری ما و فهم ما از اقتضائات این مرحله از توسعهمان تناسبی با اقتضائات آن دارد یا نه و آیا ما میتوانیم از مرور این تجربههایی که محصول مجاهدت بزرگان این سرزمین است استفاده کنیم یا نه؟
نکته بسیار مهم دیگری که در مشروطه به اعتقاد من حائز اهمیت است این است که با وجود اینکه حرکت مشروطه یک موج امید و نشاط در همه آحاد ملت به وجود آورد و همانگونه که ذکر کردم دستاوردهای مقطعی قابل توجهی هم داشت، اما این تحول نتوانست مناسبات تولیدی را در ایران تغییر دهد. شما وقتی به تاریخ مشروطه نگاه میکنید میبینید که بخش بزرگی از اوقات نمایندگان ملت صرف رسیدگی به تظلماتی است که روستاییان ایران از جفاهایی که خوانین بر آنها روا داشتهاند، شده است. ولی متاسفانه درک کافی از اقتضائات آن زمان به اعتبار این موج امیدی که ایجاد شده بود وجود نداشت و نمایندگان مردم به واسطه پافشاری بر آن مناسبات ناعادلانه گذشته به تدریج دهقانان و روستاییان را از انقلاب مشروطیت مایوس کردند و به محض آنکه پایگاه مردمی انقلاب مشروطیت آسیب دید گامهای چکمهپوشان قزاق مستحکمتر شد و توانستند در فاصله کوتاه کمتر از 2 دهه همه آن دستاوردها را از بین ببرند.
اساسا این موضوع به خاطر خصلت طبقاتی نمایندگان مجلس نبود، چون بسیاری از نمایندگان مجلس زمیندار بودند؟
قطعا یکی از عوامل همین بود، ولی بحث بر سر این است که منهای همه مناقشات مفهومی که بر سر مساله طبقه اجتماعی به معنای استانداردش در ایران وجود دارد، در همان دوره شاهد این هستیم که در مجلس نمایندگان دلسوز و علاقهمندی وجود دارند که هشدارهای لازم را در این زمینه داده بودند و صحبت از اینکه این مناسباتی که بر تولید کشاورزی حاکم است مناسباتی کاملا ناعادلانهای است، گوشزد کرده بودند. میخواهم در اینجا گوشزد کنم که مساله فقط آن نبود. مساله این بود که ما در آن زمان بزرگترین ضربه را از فقدان یک نظریه عدالت که متناسب با مبانی، ارزشها و اعتقاداتمان باشد و مناسب واقعیتهای روز جامعه باشد خوردهایم. میخواهم اشاره کنم که این خلاء تا امروز هم برطرف نشده است و ما هنوز هم مشاهده میکنیم که به نام عدالت کارهایی صورت میگیرد که ولو با حسن نیت، اما مضمونی کاملا ناعادلانه دارد و مناسبات ناعادلانه را تشدید میکند. بنابراین از این زاویه هم به نظر میرسد که ما میتوانیم یک درس خیلی بزرگی از مشروطه بگیریم.
آخرین نکتهای که به نظر من شایسته تامل در این تجربه تاریخی است و میتواند به کار همه کسانی که دل در گرو توسعه ایران دارند بیاید این است که برقرار کردن مناسبات مبتنی بر عدالت و آزادی یعنی آن چیزی که مشروطهخواهان از طریق برپایی مجلس شورا و عدالتخانه دنبال میکردند نیازمند صلاحیتهای فکری و کارشناسی سطح بالا و نیز نیازمند تمرینهاي عملی جدی است. در غیاب این دو و بهخصوص در غياب تمرینهاي عملی جدی، حتی فرصتهایی که به نام آزادی در اختیار ما قرار میگیرد میتواند آن چنان مردم را دلزده کند که خود متمایل به ضد آن شوند. برای اینکه تصوری از این مساله داشته باشیم کافی است نگاه کنیم به این نکته که به محض اینکه مجلس در اثر مشروطه در ایران قدرت گرفت، به واسطه اینکه قبلا ما تمرینهای در خوری نکرده بودیم و آمادگیهای ذهنی را هم تدارک ندیده بودیم، در 10 ساله اول پیدایش نظام پارلمانی در ایران، 38 کابینه سقوط کرده است. معنای این موضوع این است که تقریبا کمتر از هر 3 ماه یک بار ما یک کابینه داشتهایم. معنای دیگر این است که ما آمدهایم شکلهایی از ناامنی را با شکلهای دیگری جایگزین کردهایم، نه اينكه براي اصل ناامني و ضرورت ريشهكني آن چارهاي بينديشيم. این برمیگردد به اینکه آن تمرین کافی و بصیرتهای نظری و ظرفیتهای فکری متناسب با این تحول در حد نصاب فراهم نشده بود. خیلی جالب است که بدانیم برای مثال این مساله حتی در دوره بعد از شهریور 1320 هم دوباره در تاریخ ایران تکرار شده است. ملاحظه میکنید که در دوره سالهای 1320 تا 1332 در مجموع 12 نخستوزیر 17 بار کابینه تشکیل دادهاند و 23 بار هم کابینهها ترمیم شده است. یعنی به عبارت دیگر اگر ما ترمیمها را در نظر نگیریم به طور میانگین عمر هر کابینه حدود 8 ماه و در صورتیکه ترمیمها را هم در نظر بگیریم میانگین عمر هر کابینه 3 ماه و نیم بوده است. مفهوم مساله مزبور این است که اگر ما واقعا ارادهای به سمت نیل به عدالت و آزادی داریم علاوه بر اینکه باید بنیانهای نظری آن را نیکو فراهم کنیم باید تجربههای عملی را هم میدان دهیم و در غیاب این تجربههای عملی، واکنشهای ما نسبت به فرصتهایی که در این زمینه پیدا میکنیم قطعا واکنشهایی هنجار نخواهد بود. این مساله به گمان من فوقالعاده حائز اهمیت است. به واسطه اینکه نظریهپردازانی که روی عنصر دانایی تاکید میکنند، معتقدند که سهم دانش ضمنی؛ یعنی دانشی که از طریق تمرین، تجربه و عمل کردن حاصل میشود حدودا 90 درصد از کل ماجرا را پوشش میدهد و سهم بصیرتهای نظری چیزی حدود 10 درصد. ما الان در هر دو زمینه کمبود داریم، ولی به نظر میرسد که تمرینهای عملی ضریب اهمیت بسیار بیشتری دارد و هر دولتی که صادقانه بخواهد به پیشبرد آرمان عدالت و آزادی در کشور کمک کند که سرمنشا توسعه همهجانبه و بومی مبتنی بر شرایط و ویژگیهای محیطی ما است، باید بستری فراهم کند برای اینکه این تمرینها در هر دو بستر صورت بگیرد و اهلنظر هم امکان تبادل یافتهها را داشته باشند. در این صورت میتوان امیدوار بود بازخوانی انقلاب مشروطه بتواند برای آینده ایران درسهای بزرگی به همراه داشته باشد.
یکسری از کارشناسان عقیده دارند همین موضوع امنیت که شما عنوان کردید در ادامه باعث شد که مشروطه با شکست روبرو شود. بهزعم این عده مردم توقع داشتند که مشروطه برای آنها امنیتی به همراه آورد، ولی مشروطه نتوانست این دستاورد را برای آنها داشته باشد و لذا مردم به سمت دیکتاتوری پناه آوردند که قادر به تامین امنیت آنها باشد.
ببینید در 3 – 4 ساله قبل و بعد از مشروطیت وقتی که مردم احساس کردند که این مملکت متعلق به آنهاست و میتوانند کسانی را که میخواهند بر سر کار بیاورند، میزان مشارکت مردم به حدی بالا رفت که بیسابقهترین سطوح امنیت به طور نسبی در آن سالها حادث شد. اما ماجرا مربوط به کوتاهی مردم نبود، به واسطه فقدان سواد و آگاهی کافی در میان انقلابیون و به واسطه فقدان شکلگیری احساس ملی در دوره قاجار، پس از پیروزی در میان خود انقلابیون، علائق و منافع قومی و قبیلهای تفوق پیدا کرد بر مصالح توسعه ملی و این ریشه ناامنیها شد. یعنی جنگ و دعوایی که بین خود انقلابیون درگرفت و ناهنجاريهایی که بین قبایل و اقوام و ایلات طرفدار مشروطه درگرفت منشا آن ناهنجاریها و ناامنیهای غیرمتعارفی شد که مردم را ناگزیر کرد که واکنش متناسبی نشان دهند.
در بازخوانی که شما از پرونده مشروطه در ایران داشتید اشاره کردید به نکتهای که به نظر میرسد تاکنون تحلیل و بررسی عمیق چندانی درباره آن صورت نگرفته است و آن بحث عدم وجود چارچوب مشخصی برای عدالت در آن دوره است. به نظر میرسد که در آن دوران جامعهای شکل گرفته بود. سوال این است که درکی که از عدالت شکل گرفته بود چه جغرافیایی داشت؟ همچنین درباره مناسبات تولیدی، به نظر میرسد که در آن دوره، تولید به شکلی که بایسته است در جامعه درک نشده بود. در جدول عناصر تولید آن دوران، شباهتهایی با دوران فئودالیته به چشم میخورد و آنگونه که باید انسان در این جدول عوامل تولید نقش پررنگی نداشته است. فکر میکنم تا حدی براساس آنچه شما از آن به عنوان قفلشدگی تولید یاد کردید، اینجا هم نوعی فشلیسم در درک ماهیت تولید و جایگاه انسان در بطن جامعه وجود داشته است که زمینهساز برخوردهای پیشتر ذکر شده خوانین با روستاییان میشده است.
در درجه اول و در بیان اهمیت استثنایی یک نظریه عدالت خودی، توجه شما را به کار بسیار بزرگ و ارزشمندی که استاد مطهری در این زمینه انجام داد و متاسفانه پس از ایشان کسی آن پروژه پیشنهادی را دنبال نکرد، جلب میکنم. شهید مطهری در مقام نقد اندیشهورزان ایرانی و بهخصوص در مقام نقد عالمان دینی روی این مساله تاکید فوقالعادهای دارند که عالمان دینی روی یکسری مطالب دمدستی، انرژی بسیار بزرگی را آزاد کردهاند و یک فقه خیلی تناور و تنومند در آن عرصهها ساختند در صورتیکه درباره مساله عدالت به هیچ وجه کار فکری در خوری انجام ندادهاند. به تعبیر ایشان – این موضوع بسیار مهم است چرا که وی این سخنان را در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی بیان کرد که طنین صدای وی باید همین الان هم شنیده شود- مهمترین دلیل انحطاط جوامع اسلامی طی بالغ بر هزار سال گذشته، فقدان نظریه عدالت است. میگویند اگر جایی نظریه عدالت وجود نداشته باشد علم، عقل و اخلاق رشد نمیکند و طبیعتا در غیاب اینها، امکان رشد و پیشرفت و توسعه وجود نخواهد داشت.
اما اینکه ذکر میکنم ما نظریه عدالت در دوران مشروطه نداشتیم و انقلاب مشروطه شدیدا از این حیث آسیب دید، برآوردهایی که از آن دوران وجود دارد نشاندهنده این است که بین 82 تا 90 درصد تولید ناخالص داخلی ایران در آن دوران از بخش کشاورزی و جامعه روستایی تامین میشده است. بحث بر سر این است که در یک ساخت تولید معیشتی، آنهایی که خلق ارزش افزوده میکنند بیشترین فشارها و مضیقهها و ظلمها بر آنها روا داشته شده و برخورداریها از آن یک اقلیت اندکی است که میزان زحماتشان نزدیک به صفر است. مساله کلیدی این بود که کسی توقع نداشت که یک زیر و رویی اتفاق بیفتد. حد انتظار روستاییان در آن زمان این نبود. مثلا یکی از تظلمخواهیهایی که روستاییان در آن زمان کرده بودند این بود که خوانین متقاعد شوند که لااقل در دوران خشکسالی، سهمخواهیشان از تولیدات کشاورزی نسبت به سالهای غیرخشکسالی تفاوت کند. این یکی از خواستهها بود که اجابت نشد. یکی دیگر از خواستهها این بود که دولت در مقام گرفتن مالیات این مناسبات را لحاظ کند، چون در آن دوران ما متناوبا در معرض خشکسالی قرار داشتیم، یکی از چیزهایی که خیلی روستاییان مطالبه میکردند این بود. فرض کنید یکی دیگر از خواستههای غیرمتعارف که الان از بیانش شرم دارم این بود که برخی روستاییان در آن زمان حقوق ویژهای به خوانین در شب زفاف خود میپرداختند که خواستار لغو آن بودند. این مناسبات باید زیر ذرهبین قرار میگرفت و متاسفانه قرار نگرفت به هر دلیل و سبب شد که به این خواستهها توجه نشود. حتی اگر میخواهیم در متنزلترین سطح از تاریخ استفاده کنیم، یعنی عبرتآموزی از تجربه پرهزینه گذشته، الان باید به اقتضای شرایط کنونی برگردیم و یک بار دیگر این مناسبات را بازخوانی کنیم. برای مثال باید مشخص کنیم که سهم قالیبافان دستی ما، هنوز از کل ارزش افزودهای که خلق میکنند چقدر است و سهم آنهایی که هیچ نقشی در خلق قالی ندارند و فقط در مناسبات دلالی و واسطهگی آن حضور دارند، چقدر است؟ از اینجا میتوانیم شروع کنیم و موضوع را بسط دهیم تا بدانیم که الان نسبت به گذشته و آن تجربه تاریخی که داشتهایم چقدر توانستهایم مناسبات مربوط به ساختار تولید را در بخشهای مختلف اصلاح کنیم و به سمت یک شرایط عادلانه پیش ببریم. بدون تردید امروز وقتی وضع کشاورزان را با دوران مشروطه مقایسه میکنیم یک وضعیت جهشیافته دارند، اما وقتی که همین امروز کشاورزان خود را با کشاورزان اروپایی و آمریکایی مقایسه کنیم معلوم نیست که شکاف بین برخورداریهای کشاورزان امروز ما با همتایان آن سوی مرزهای خود بهتر از آنی باشد که در دوران مشروطه بوده است. بنابراین باید به طیف این مسائل توجه کرد تا بتوان یک راهگشایی برای آینده کشور ایجاد کرد.
برای جمعبندی موضوع، جناب آقای دکتر مومنی چه شد که در مشروطه صدای امثال امینالضربها گم شد، ولی زمیندارانی که هیچ دستی در پیدایش مشروطه نداشتند در گامهای بعدی به عنوان نمایندگان مردم در مجلس مشروطه حاضر شدند و میراثخوار مشروطه شدند؟
همانگونه که گفتم واقعیت این است که ایران به قاعده برخورداری از یک پیشینه تاریخی بسیار طولانی، قفلهای بزرگ تاریخی دارد که باید آنها را یک به یک شناسایی کرد. یکی از این قفلها مساله سطح آگاهیهاست. در جامعهشناسی توسعه گفته میشود که بین سطح آگاهیها و سطح تحریکپذیری یک رابطه معکوس وجود دارد. بنابراین وقتی که سطح آگاهیها نازل باشد، میتوان موجهای کاذب بیشمار راه انداخت و فرصتطلبانی هم وجود دارند که سوار آن موجها میشوند و کسانی که اصلاحگر واقعی هستند بالاخره اخلاقیات اصلاحگری را هم رعایت میکنند. اگر در احوالات امینالضرب دقیق شویم ملاحظه میشود که این مرد، چه اندازههایی داشته و چه کارهایی کرده که بعضی از این خدمات زیربنایی از مجموعه خدمات زیربنایی چندین دولت قاجار بیشتر بوده است. در عین حال مرحوم امینالضرب نزدیکترین و صمیمیترین دوستش سیدجمالالدین اسدآبادی بوده و در تاریخ ثبت است که هر وقت سید به ایران میآمده تمایل داشته در منزل حاج امینالضرب اقامت کند. خوب کسی که این الگوی مراودات را دارد و آن نامهها را میتواند به شاه و میرزای شیرازی بنویسد برای اینکه بخواهد فرصتطلبی کند دستهای بستهای دارد، برای اینکه اخلاق اصلاحگری به او اجازه چنین کاری را نمیدهد. بنابراین وقتی او رفتار فرصتطلبانه نمیکند، اما موجسوارانی در اطرافش هستند که از فرصتها سوءاستفاده و مصادره شعارها به نفع منافع خود میکنند، معلوم است که کارها طور دیگری رقم میخورد.