شيخ ابراهيم زنجاني و نمايندگى مجلس سوم و غوغاى جنگ جهانگير

زنجانى در دورة سوم مجلس ((17 محرم 1333   6 محرم 1334 ق) مجدداً در 17 رجب 1333 از زنجان  وكيل شد و به عضويت شعبة چهارم از شعبات 6 گانة مجلس درآمد.  حدود يك سال بيشتر از عمر مجلس سوم نگذشته بود كه جنگ جهانى اول پيش آمد و حوادثى كه طىّ آن رخ داد به تعطيلىِ مجلس در كشورمان انجاميد. 


*  جنگ جهانى اول

دوران جنگ جهانى اول بُرهه‏اى سخت حسّاس و پرماجرا در تاريخ ايران است. پيكارِ متفقين و متحدين، نه تنها اروپا، كه كشور ما را نيز   به عنوان بخشى مهم از «فُرونت شرق»   در آتش خود كشيد. انگليسيها براى ستيز با امپراتورى عثمانى (كه به حمايت از آلمان ويلهلم برخاسته بود) و نيز حفظ تأسيسات نفتى خويش در جنوب ايران و عراق، به قلمرو آن كشور لشكر كشيدند و قشون روسيه نيز (به رهبرى ژنرال باراتوف) براى كمك به قشون بريتانيا، مناطق وسيعى از ايران (از قزوين تا قم و اصفهان و همدان و كرمانشاه) را مورد تجاوز قرارداد و كوشيد خود را به نيروهاى انگليسىِ جنوب عراق برساند تا همپاى آنان، قلب عثمانى را هدف گيرد. 

در اين شرايطِ حاد، مبارزان ضدّ استعمار از گوشه و كنار ايران گردآمدند و با تشكيل يك دولت ملّى مهاجر به زعامت نظام السلطنة مافى و رهبرى معنوىِ شهيد مدرّس در غرب ايران، به يارى برادران مسلمان خود شتافتند و با ايستادگى در برابر قشون روسيه، حركت ژنرال باراتوف به سوى جنوب عراق را كُند، و زمينة شكست فاحش ارتش بريتانيا در كوت العماره (واقع در حوالى بصره) را فراهم ساختند. مع الأسف، پيروزى تركان عثمانى بر ارتش انگليس (كه با كمك جدّى شيعيان ايران و عراق به دست آمد) دير نپاييد و با ضعف تدريجى جبهة آلمان (در اثر حمايت آمريكا از متفقين) و رخنه‏اى كه حملة اعرابِ به اصطلاحْ ناسيوناليست و تحت هدايت لرد كيچنر و كلنل لورنس انگليسى، در اركان موجوديتِ عثمانى افكند، كتاب جنگ به سود متفقين ورق خورد و نهايتاً امپراتورى عثمانى چند پاره شد و هر بخش آن، چون لقمه‏اى، در كام يكى از استعمارگران فرورفت...

در آن هنگامة سرنوشت ساز، به نوشتة سيد ابوالحسن علوى: ابراهيم زنجانى همراه اميرمؤيد سوادكوهى كه در صفحات مازندران ذى نفوذ بود «براى ضدّيت با قشون روس» به مازندران رفت.  زنجانى، از حدود اواسط محرم 1334 ق در مازندران بوده  و قبل از ربيع الثانى 1336 به تهران بازگشته است.  

اميرمؤيد از نمايندگان شاخص مجلس سوم بود كه با شروع جنگ جهانى اول و توسعة دامنة تجاوز روس و انگليس به خاك ايران، به زادگاه خويش (سوادكوه) رفت. او در پى مهاجرت جمعى از وكلاى مجلس سوم (همچون مدرس و سليمان ميرزا) به قم، به مازندران رفت  و آنجا در اولين گام، برخى از نقاط حساس مرزى در مازندران (همچون شيرگاه، قشلاق ايل سوادكوه) را كه روسها از سالها پيش بر آن چنگ انداخته بودند، با نيروهاى خود اشغال كرد و با اين كار خشم آنان را برانگيخت. روسها، همچنين، از عزم امير مبنى بر حمله به ارتش تزارى در بابل نگران بودند و به دولت ايران فشار مى‏آوردند كه وى را به پايتخت احضار كند و همين امر سبب شد كه نخست وزير وقت، فرمانفرما، امير را به تهران فراخواند، كه البته وى از اجابت اين فرمان تن زده و طى نامه‏اى به فرمانفرما، از بيداد و تجاوز روسها در خاك مازندران به شدت انتقاد كرد. 

*  يك سؤال:

در كارنامة زنجانى موارد متعددى از ضديت آشكار و حتى تند وى بر ضدّ روسيه و مطامع آن در ايران مشاهده مى‏شود، اما از نمونه‏هاى مشابه اين امر در ضدّيت با انگليس خالى است. در جنگ جهانى اول نيز مى‏بينيم كه وى، عوض همراهى با بسيارى از رجال مشروطه و هم‏مسلكان دمكرات خود در هجرت به غرب ايران (كه بيشتر، ميدان ستيز با انگليس بود)، مأموريت سفر به مازندران را برمى‏گزيند كه منطقة نفوذ روسها محسوب مى‏گرديد و در آنجا تنها مى‏شد با تجاوز دولت تزارى مبارزه كرد و حتى طبق اسناد موجود  فردى چون ارباب كيخسرو (دبير پيوستة لژ بيدارى ايران، كه گفته مى‏شود هفته‏اى يك بار راپرت دقيق اوضاع ايران را براى نايب السلطنة انگليسى هند ارسال مى‏داشت ) نيز با او در اين مأموريت همكارى داشت.

امير مؤيّد و فرزندان و بستگانش (سيف اللّه‏ خان باوند و...)، در تاريخ معاصر ايران، چهره‏اى خوشنام دارند و اين خوشنامى به دليل استقلال و وطن خواهى امير و منسوبين نزديك او است كه در جاى جاى زندگى سياسى او بروز دارد و شاخصترين جلوه‏هاى آن از قرار زير است: معارضه با روسهاى تزارى در جنگ جهانى اول و پيش از آن ، كشمكش با وثوق الدوله عاقد قرارداد 1919 ايران و انگليس (كه به تبعيد وى به كرمانشاه و توقيف اموال و املاكش منجر شد) ، و بالاخره نپذيرفتنِ پيشنهاد انگليسيها مبنى بر رهبرى كودتاى حوت 1299 و آسيبهاى سختى كه پس از آن تاريخ از همولايتى خويش و قهرمان نظامى كودتا (رضا خان سوادكوهى) ديد و چشيد و سخت‏ترين آنها قتل دو پسر برومندش به دست ديكتاتور پهلوى بود، كه هاله‏اى از مظلوميت، گرد چهرة امير آفريد. وطن خواهىِ امير در محلّ سكونتش (مازندران) نيز    كه حوزة انحصارى نفوذ روسيه محسوب مى‏شد    طبعاً بيشتر اقتضاى ستيز با روسها را داشت تا انگليسيها را.

اما، در مورد زنجانى (با آن پيشينة ماسونى و روابط با عناصر مظنون به وابستگى به انگليس) بايد گفت كه مسئله، جاى تأمل دارد و اساساً در بابِ ورودِ آنگلوفيل‏هاى نشاندارى چون حسينقلى خان نوّاب به عرصة جنگ با متفقين (در پوششِ سفير ايران و... در برلن) و كلاًّ در بارة حضورِ عناصر مشكوكى چون: 

* ميرزا كريم خان رشتى: مرد هزار چهرة عصر مشروطه و پهلوى، نديم رضاخان و محمدرضا پهلوى، و از جملة رابطهاى آن دو با سفارت انگليس، 

* ميرزا على‏اكبر ساعت‏ساز: معركه‏گردان سفارت انگليس و پادوى وثوق الدوله ، 

* عبدالحميد خان يمين نظام سردار مقتدر: مشهور به خيانت و اخذ رشوه از انگليسيها در جريان كميسيون تحديد حدود سيستان و رود هيرمند (سال 1321ق) ،

* عدل الملك دادگر: از عوامل مهمّ كودتاى انگليسى 1299، كه اعتبارنامه‏اش در مجلس چهارم به همت مدرس رد شد،

* نظام السلطان: نوادة «عياش» ميرزا آقا خان نورى (عامل سرنگونى و قتل مرحوم امير كبير) ، 

* محمود خان پولادين: از دستياران يپرم در ماجراى اعدام شيخ فضل‏اللّه‏ نورى، از كارگزاران اولية رضاخان، و بالاخره از همكاران مسيو هايم (عضو اينتليجنت سرويس بريتانيا و رئيس صهيونيستهاى وقت ايران) براى كودتا عليه رضاخان كه رضاخان او و هايم را اعدام كرد ، 

* حيدر عمو اوغلى (تروريست مشهور صدرمشروطه و رهبر بعدى حزب كمونيست ايران در زمان سردار سپه)، و گروهِ ترورِ وابسته به او (نظير كريم دواتگر، حسين خان لَلِه، احسان‏اللّه‏ خان دوستدار و...)، كه اقدام نافرجامشان به ترورِ رهبر دولت مهاجر ملّى (نظام السلطنة مافى)  جز گامى در راستاى منافع متفقين نبود، 

در صف مهاجران و پيكارگرانِ راهِ‏استقلال و آزادى ايران در غوغاى جنگ جهانى، سؤالات و ابهامات زيادى وجود دارد كه بايد در جاى خود به بررسىِ آنها نشست  و ضمن آن، نقش ابراهيم زنجانى را نيز دقيقاً معلوم ساخت.