کاوشی در مشروطه بر اساس کتاب خاطرات احتشام السلطنه

کاوشی در مشروطه بر اساس کتاب خاطرات احتشام السلطنه

این کتاب، یگانه اثر احتشام السلطنه است که از وی به یادگار مانده. وی چند کتاب دیگر درباره حوادث کلّی و اعمال و اغراض رجال زمان خود نوشته بود؛ ولی چند سال پیش از مرگ، با این استدلال که این آثار بعد از وی، فرزندانش را دچار مزاحمت اشخاص خواهد کرد، آن ها را سوزانید.کتاب مذکور که بیش از هفصد صفحه دارد، یادداشت هایی است که در ایام فراغت در سال 1339 قمری در شهر برلن آلمان نوشته شده است. نویسنده، هدف خود از نگارش کتاب را این گونه بیان می کند:
چون مقصود از نوشتن این یادداشت ها، این نیست که بعد از مرگ در نظر عامّه، شخص بزرگ و صاحب مقامات و صفات عالیه جلوه کنم، حتّی المقدور سعی دارم از جاده صداقت و راستگویی منحرف نشده و تا جایی که ممکن است و شخصا آگاهی و اطّلاع دارم، حقیقت هر مطلبی را ثبت نمایم. به علاوه من این یادداشت ها را برای آن که روزی منتشر شود و عامّه مردم آن را مطالعه نمایند، نمی نویسم؛ بلکه صرفا آن را برای بازماندگان و اولاد خود و آن هایی که مایل باشند اطّلاعی از احوال پدرشان داشته باشند و اشخاصی که در طول زندگی با من به جهتی دوستی یا دشمنی داشته اند و من طرف مراجعه آن ها واقع شده و یا در سر راه ایشان قرار گرفته ام و به طور خلاصه به جهت مناسبتی نام آنان ذکر شده را بشناسند و برای آن که به اختصار گوشه هایی از تاریخ کشورمان ایران را که خود به صورتی در آن وارد و داخل بوده ام شرح دهم، این یادداشت ها را می نویسم (ص 5).
در این مقاله، پس از گزارشی مختصر درباره زندگانی و شخصیت نویسنده و نیز مشخّصات کلّی کتاب، به بررسی مطالب احتشام السلطنه در باب مشروطیت ایران که حدود یک سوم از مباحث کتاب را تشکیل می دهد، پرداخته خواهد شد.
أ. زندگینامه مؤلّف کتاب
1. مشخّصات
میرزا محمودخان علامیر احتشام السلطنه، فرزند محمّد رحیم خان قاجاردولو، (نوه محمّد خان قاجار) در تاریخ ششم شعبان 1279 در تهران متولّد شد. مادرش، سلطان خانم، دختر شاهزاده ملک ایرج میرزا پسر فتحعلی شاه قاجار بود که مادرش از مرض قولنج یا آپاندیس در سال 1285قمری درگذشت. احتشام السلطنه، کوچک ترین فرزند خانواده بوده است. او می گوید:
به جهت آن که قدری گندم گون و از کودکی سیاه چرده بودم، پدرم مرا از طفولیت «کاکو» خطاب می کرد (ص8).
2. تحصیلات
وی در شش سالگی، وارد دارالفنون شد و همراه دو برادرش در یکی از اتاق های مدرسه سکنا گزید و به مدّت هشت سال در آن مدرسه تلمّذ کرد که خود این ایام را ایام خسارت زندگی دانسته، می نویسد:
حاصل و نتیجه تحصیل هشت ساله من در این مدرسه به قدری کم و قلیل بود که یقینا در مدّت طولانی که در مدرسه بودم و ابدا غفلت نکردم، به اندازه شاگردانی که شش ماه تحصیل کرده اند، چیزی نیاموخته ام. مختصر حسابی یادگرفتم؛ امّا کسی یک ساعت هندسه به من درس نداد. مختصر نقاشی آن هم منحصر به کشیدن چشم بود و بس و از فرانسه افعال باقاعده و بی قاعده و بعضی از اشعار «Racine.Lafontaibne» [را آموختم [ولاغیر ... اگر کسی دو کلمه فرانسه به من می گفت یا از من سؤال می کرد، پس از هشت سال قادر به فهم و جواب نبودم. یکی از بزرگ ترین خیانت هایی که نسبت به دولت و ملّت ایران و افراد ایرانی شده است و در نظر من لایغفر است، مسأله بی مبالاتی است که در کار تحصیل شاگردان دارالفنون شد که متجاوز از هفتاد سال است تأسیس شده و یک نفر فارغ التحصیل که به کار دولت و ملّت بخورد، تربیت نکرده که سهل است، خیلی از اخلاق رذیله هم از این مدرسه به جامعه و مخصوصا طبقه جوان سرایت کرد. ریشه تمام خرابی و علّت عقب ماندگی مملکت ایران در نظر این بنده، فقط باید در مدرسه دارالفنون جستجو کرد (ص 28).
در کتاب رهبران مشروطه آمده است:
وی [=احتشام السلطنه] با تلاش خود و اساتید خصوصی توانست زبان فرانسه، آلمانی و ترکی را به خوبی حرف بزند و در حقوق و تاریخ اجتماعی کشورهای آلمان و عثمانی مطالعات مختصری داشت.(2)
3. ویژگی های اخلاقی
می گویند: احتشام السلطنه از رجال متدیّن و متموّل بود و هیچ ملاحظه از کسی نداشت و غرض نوعی را بر غرض شخصی مقدّم می داشت. در کتاب رهبران مشروطه آمده است:
او مردی با تصمیم و بی پروا و صریح اللّهجه و مغرور بود. نسبت آلودگی و انحراف به او نداده اند و به جز سرمایه موروثی پدر، چیزی نداشت و در برخوردها، مؤدّب؛ ولی بی حوصله و تندخو بود و هنگام تندخویی به سختی می توانست بر اراده و اعصاب خود تسلّط جوید. او در عین روشنفکری و آزادی خواهی، سنن و آداب مذهبی و ملّی را محترم می داشت. با آن که متجدّد بود، از نابسامانی ها و بی بندوباری ها و آلودگی های اخلاقی که به نام تمدّن و تجدّد بر کشور مستولی شده، سخت ناراضی بود. در زندگی خود، این تجدّد مفسده خیز را راه نمی داد.(3)
احتشام در موارد متعدّد، از اعتقاد و ایمانش به دین و اسلام سخن به میان آورده، در جایی هم خود را مقلّد مرحوم میرزای شیرازی، پرچمدار نهضت تنباکو می داند (ص 243). او خود را در انجام مناسک و وظایف دینی، مقیّد دانسته، در این باره می نویسد:
حامل خلعت پادشاهی از تهران به تبریز برای پدرم بودم و هنگام تقدیم خلعت و دستخط و خواندن آن باید حامل آن که من بودم، حضور می داشتم؛ [امّا من] برخاستم که از اتاق خارج شوم و با وجودی که پدرم به اشاره دستور داد بنشینم و خارج نشوم، عرض کردم وقت گذشته و نماز نخوانده ام و خارج شدم و دستخط ملوکانه بدون حضور من قرائت شد و به یمن صلاة، این سنّت قدیمی شکست (ص 46).
وی درباره اعتقادش به امامان اطهار و توسّل به آن ها نیز چنین می نویسد:
من از اوان جوانی عادت داشتم هر وقت که در موقعیتی سخت قرار می گرفتم، دست به دامان یکی از ائمّه اطهار می زدم و متوسّل به امام موسی بن جعفر علیه السلام می شدم و خیلی فایده از این توسّل دیده ام (ص 292)؛
امّا با این حال احتشام السلطنه، هیچ اعتقادی به حکومت دینی و روحانیان ندارد و اگر در زندگی شخصی تدیّن دارد، در زندگی اجتماعی فردی سکولار است که این مطلب را در بحث خط فکری او اشاره خواهیم کرد.
4. خط مشی سیاسی
احتشام، در روزگاری می زیست که برخی از کارگزاران حکومت، به یکی از دو قطب روس و انگلیس متّکی بوده و سر و سرّی در سفارت دو کشور مذکور داشته اند؛ امّا وی از این دسته نبود. ابراهیم صفایی پس از بیان این نکته می نویسد:
وی به تحوّل تدریجی شیوه حکومت و شالوده اجتماع در ایران اعتقاد داشت.(4)
در امر حکومت و پیشرفت، با این که خود از قاجار و حاکمان آن عصر است، در عین حال به همراهی و همدستی توده مردم اعتقاد دارد. وی در نشست معروف باغشاه در پاسخ سخن امیربهادر که گفته بود: جناب احتشام السلطنه شما که از قاجاریان می باشید، نباید خرسندی دهید که پادشاهی از این خاندان بیرون رود، می گوید:
پیشرفت دولت و فزونی نیروی او در همراهی و همدستی با توده است. امروز، دولت را خوشبختی روی داده که توده، خود دربند نیکی ها گردیده. ارج این را بدانید و با توده دست به هم داده و به بدی ها چاره کنید و دولت را دارای آبرو گردانید. امیربهادر رو به عین الدوله گفت: «احتشام السلطنه می خواهد توانایی شاه را از میان برد». احتشام گفت: «من آرزومندم پادشاه و ولی النعمه خود را مانند امپراتور آلمان و انگلیس توانا ببینم؛ لیکن شما می خواهید او را همچون خدیو مصر و امیر افغانستان گردانید.(5)
خود احتشام نیز جریان باغشاه را در کتابش آورده است (ص 535).
احتشام در جای دیگر، آن جایی که با اتابک (امین السلطان) پس از عزلش ملاقات می کند، می گوید:
بایستی با مردم، مماشات و مدارای بیش تر نمود و آن ها را در سرنوشت و اداره حکومت مداخله داد (ص493).
او در عین حال که به همراهی مردم معتقد بود، از دخالت دین و روحانیان در امور حکومتی ابا داشت؛ چنان که وقتی حاکم خمسه (زنجان) بود، در مقابل دخالت روحانیان منطقه در امور اجتماعی و مملکتی موضع گرفته، به سرکوبی افراد مسجد شاه زنجان و دستگیری طلاّب و عالمان و برداشتن عمامه از سر رئیس مدرسه علمیه اقدام کرد و این اعتقاد را حتّی در ایام ریاست مجلس نیز تغییر نداد. زمانی که عالمان با فعّالیت های چشمگیر خود باعث پیروزی جنبش عدالتخواهی شدند (و حتّی می توانیم مجلسی را که او ریاست آن را به عهده داشت ثمره تلاش مردم و عالمان بدانیم) وی در ایام ریاست مجلس، در مقابل سیّد عبدالله بهبهانی (از رهبران و بنیانگذاران جنبش عدالت خواهی) موضع گرفته، از دخالت های او در مسائل و مباحث قانونگذاری و حکومت، جلوگیری و ضدّ او در صحن مجلس سخنرانی می کند (ص 628).
5. مسؤولیت ها
میرزا محمودخان علامیر که در اوایل سال 1306شمسی از ناصرالدین شاه لقب احتشام السلطنه گرفت و به حکومت خمسه (زنجان) مأمور شد، از رجال سرشناس قاجاریه و دارای مقامات مؤثّر و حسّاسی بوده است. جانداری سلطان (قوللرآقاسی)، حاکم ایالات مختلف، معاونت وزارت خارجه، سفارت، نمایندگی مردم در مجلس و ریاست نخستین دوره مجلس شورای ملّی به مدّت هفت ماه، از مسؤولیت های او و سمت آخر احتشام السلطنه، سفیر کبیر ایران در برلن بوده است.
ب. ویژگی های کتاب
1. روش نگارش
کتابی که از احتشام السلطنه به جای مانده، حاوی خاطره های وی در طول زندگی سیاسی اجتماعی است. این کتاب به صورت نقلی بوده و مؤلّف در آن به وصف اوضاع و احوال خانوادگی، مشاغل، مسؤولیت ها و فعّالیت های سیاسی خود پرداخته است؛ امّا این نکته را هم نمی توان نادیده گرفت که در موارد بسیاری، این وصف را با تبیین و تحلیل همراه کرده؛ یعنی نویسنده پس از بیان واقعه، به تحلیل آن پرداخته است؛ به طور نمونه، درباره علّت تضعیف مشروطه می نویسد:
زیاده روی و هرزگی و هتّاکی جمعی اوباش و اراذل که به نام مشروطه دست تعدّی و تجاوز به جان و مال و حیثیت و شرف مردم دراز کرده بودند، اکثریت و عامّه مردم را از مجلس و مشروطه متنفّر ساخته بود (ص 677).
در آن جا که مسأله به توپ بستن مجلس را مطرح می کند، تحلیلش چنین است:
... اگر چه عقیده من است که محمّدعلی شاه در آن حرکتی که کرد [=مجلس را به توپ بست]، فی الواقع خدمتی به مشروطیت و بقای آن نمود؛ زیرا کار مجلس و فساد و سیاه کاری های جمع سرشناس وکلا و تندروی های بی مورد و موقع جمع دیگر از ایشان و اعمال بی رویه و ناسالم انجمن ها و مندرجات جراید، به جایی رسیده بود که اگر محمّدعلی شاه، مرتکب آن خطای توأم با خریّت نشده بود، دیری نمی گذشت که طبقات مختلف مردم و بازاریان و کسبه و پیشه وران بر ضدّ مجلس قیام می کردند و آن بساط را برمی چیدند (ص 678).
و در موردی دیگر می نویسد:
به عقیده من، شرایطی که وکلای تندرو که خواستار انقلاب کبیر فرانسه و عاشق گیوتین و نام بودند، و انجمن هایی که با هزار غرض تشکیل شده و موضعی که جراید هرزه و هتّاک پیش آورده بودند، هر پادشاه ترقّی خواه و عاشق آزادی و حکومت مشروطه را متنفّر و عاصی و وادار به دشمنی و جنگ با مجلس و مشروطه خواهی می کرد؛ چه رسد به محمّدعلی شاهی که از سراپای وجودش، بهانه برای تعطیلی مجلس و بازگرفتن آن چه خود و پدرش به زور از دست داده بودند، هویدا بود (ص 624).
نمونه ای دیگر از روش تحلیلی مؤلّف، آن جایی است که به عقب افتادگی کشور اشاره دارد؛ چه این که یکی از دغدغه های اصلی او، عدم ترقّی و اقتدار کشور است؛ چنان که در پاسخ امیربهادر گفته بود که آرزومندم پادشاه را مانند امپراطور آلمان و انگلیس توانا ببینم. وی درباره علّت این عقب افتادگی می نویسد:
ریشه تمام خرابی و علّت عقب ماندگی ممکلت ایران را به نظر بنده فقط باید در مدرسه دارالفنون جستجو کرد؛ زیرا هر ایرادی که به شخص ناصرالدین شاه یا امرا و حکّام مستبد و اطرافیان رشوه خوار و عمّال جبّار دستگاه او که موانع ترقّی ایران وارد باشد، بنده آن ایراد را در حقیقت متوجّه مدیران و رؤسای مدرسه دارالفنون می دانم و بس؛ زیرا اگر همین چهار دیوار که به نام دارالفنون موسوم است، در طول سه ربع قرن اشخاص را تربیت می کرد که چشم و گوش مردم را باز نمایند و به آن ها بفهمانند که زیر بار ظلم نروند و تحمّل حاکم متعدّی و رشوه خوار را ننمایند و اگر محصّلین این مدرسه قادر و لایق برای تربیت و تعلیم تعدادی از همنوعان خود بودند، حال و روز مردم و مملکت ما امروز طور دیگر بود.(6)
این گونه تحلیل ها و تبیین ها در موارد متعدّدی از کتاب قابل مشاهده است. بر این اساس می توانیم روش نگارش در این کتاب را توصیفی که گاه تبیینی را نیز در بردارد، بدانیم.
2. خطّ فکری مؤلّف
12. تعصّب به فرهنگ ایرانی
یکی از ویژگی های برجسته احتشام، غیرت ایرانی و تعصّب به فرهنگ ملّی اش بوده است. وی در یکی از یادداشت های خود سخن گنیاز دابی ثرا را، که در ایران سابقه و مأموریت داشته است، مورد انتقاد قرار داده، می نویسد:
گنیاز دابی ثرا، اهالی ایران را وحشی و لایق هر نوع تحقیر می داند؛ امّا من که نیمی از عمر شصت ساله خود را در خارج از ایران و در اروپا طی کرده ام و این بیست سال عمر نیمه دوم، دوران رشد و درک من بوده است، بدون کم ترین تعصّبی شهادت می دهم که اکثریت مردم عامی و بی سواد ایران از حیث اخلاق و تربیت و خلقیات و صفات عالیه انسانی، حتّی با افراد و طبقات حاکمه و ممتاز سرزمین های متمدّن فرنگ قابل مقایسه نیستند و تهمت وحشی گری اگر تعریف تربیت و اخلاق، محدود به تمدّن طلایی که مردم اروپا در یکی دو قرن اخیر با غارت موزیانه ثروت و هستی مردم سرزمین های آسیا و افریقا و امریکا به چنگ آوردند، نباشد در حقیقت توحّش و درنده خویی صفات، قابل تعریف و مختص عمومی خود ایشان است (ص 189).
ارزش این گونه مواضع در مقابل غربیان، زمانی برجستگی خود را می نمایند که مواضع منوّرالفکرانی چون میرزاملکم، تقی زاده و آخوندزاده ها که هم عصر او بودند را در کنار آن قرار دهیم. این ها افتخار از سر تا پا غربی شدن داشتند و احتشام السلطنه در حالی که خود فردی ترقّی خواه است به فرهنگ و اخلاق ایرانی افتخار می کند.
نمونه ای دیگر از این تعصّب و ملّی گرایی احتشام را در گفت وگوی او با گراندوک، عموی امپراتور روسیه می بینیم. وی در این زمینه می نویسد:
هنگام مراجعت از پترزبورگ، در شهر معروف مسکو، در قصر سلطنتی کرملین منزل کردیم. فردای روز ورود به آن شهر قدیمی به حضور گراندوک سرز؛ عموی امپراتور، بار یافتیم. گراندوک، مرد بسیار متکبّری بود و در موقع شرفیابی فقط با من صحبت کرد. اوّلین سخن گراندوک با من این بود که «چند روز دیگر وارد سرحد ایران می شوید و خوشی ایّام توقف در روسیه را به خاطر خواهید آورد... اظهارات گراندوک مثل خنجری به دل من نشست. یقین کردم که قصد اهانت دارد. در جوابش گفتم: راست است چند روز دیگر وارد سرحدّ ایران می شویم و رفع خستگی این مسافرت را خواهیم کرد. در داخل خاک ایران اگر چه اسباب آسایش به طرز فرنگ موجود نیست، ولی در عوض، یک نوع سادگی مطبوع و صداقتی که با آن عادت کرده ایم، در دهات و روستاها و شهرهای کشور متبوع ما وجود دارد. دوک متوجّه شد که سخنانش بی موقع بوده و موجب رنجش ما شده است؛ علی رغم غرور و تکبّر ذاتی خود، ناچار از اظهار خصوصیت و علاقه به ایران و مردم آن گردید؛ سعی کرد سخن نسنجیده خود را جبران کند (ص 210).
22. اندیشه ترقّی خواهی مؤلّف
احتشام، درباره ملاقاتی که با اتابک امین السلطان، بعد از عزل او داشت، می نویسد:
به این سلطان، توضیح دادم که تغییرات زمان و اوضاع اجتماعی ممالک عالم به خصوص ممالک فرنگ، اقتضای ترتیبات تازه را دارد. دیگر نمی توان مثل زمان شاه شهید حکومت کرد. بایستی با مردم مماشات و مدارای بیش تر نمود و آن ها را در سرنوشت و اداره حکومت، مداخله داد. راه ورود و دخول افکار تازه را بر روی مردم نمی توان بست و سخت گیری و شدّت عمل برای غافل ساختن و دور نگاه داشتن مردم از افکار و عقاید جدید و مقاومت در مقابل تعمیم و توسعه معارف و شرکت دادن ملّت در امور حکومت، موجب عصیان و انقلاب عمومی خواهد شد. هر قدر سختگیری و شدّت عمل دولت در این قسمت بیش تر باشد، مایه تسریع عصیان و قیام عمومی خواهد شد (ص 493).
32. استقلال طلبی
اتّکا به قدرت های بزرگ روز (روس و انگلیس) از جمله معضلاتی بود که دامنگیر حاکمان و دولتمردان عصر قاجار شده بود و کم تر فرمانروایی بود که خود را به یکی از سفارت های خارجی متّصل نکرده باشد و حتّی برخی از آن ها جزو حقوق بگیران ممالک خارجی بودند؛ امّا احتشام السلطنه از جمله کسانی است که استقلال ایران از دولت های خارجی را مشی خود قرار داده و حمایت یا تحت الحمایه بودن هیچ قدرتی را استقبال نمی کند. وی در یکی از یادداشت های خود می نویسد:
وثوق الدوله، رئیس الوزرا و همکارانش یعنی عاقدین و حامیان قرار داد 1919م با انگلیس ها، برای تبرئه خود سعی کردند مرا حامی سیاست آلمان و متّهم به دوستی با آلمان ها نمایند؛ در حالی که هیچ وقت ملاحظات و نظریات شخصی را در امور سیاسی مملکتی دخالت نداده، با وجودی که بر اثر سابقه ممتد اقامت و سفارت در برلن با تمام مقامات سیاسی آلمان دوستی و آشنایی پیدا کرده بودم و با این که بر خلاف دوستی نزدیکی با دو سیاست روس و انگلیس که جز سلطه استعماری و جلب منافع و امتیازات و غارت منابع ایران هدفی نداشتند و برای پیشبرد مقاصد سوء خود هر روز ایران را ضعیف تر و هیأت حاکمه آن را فاسدتر از روز قبل می خواستند، دوستی و نزدیکی ایران با آلمان، بی ضررتر یا کم ضررتر بود؛ معذلک، هیچ گاه چشم دیدن تفوّق و استیلای هیچ بیگانه ای را در ایران نداشتم، و حتّی در روابط آلمان ها با ایران، جز تأسیس و توسعه مدرسه صنعتی و تعلیم علم و صنعت به جوانان ایران، هیچ گونه طرح و پیشنهادی در دیگر زمینه ها را مورد توجّه و علاقه قرار ندادم (ص 4).
وی حاضر نیست زمانی که داخل شدن در احزاب و به ویژه فراماسونری، برای مسؤولان و روشنفکران ایرانی، مایه افتخار بود، وارد این گروه ها و دسته هایی که در خارج ریشه دارند، شود. خود در این باره می نویسد:
در دسته بندی ها و انجمن بازی ها وارد نمی شدم. روزی اعتلاالملک اصرار کرد که شب به خانه مشیرالدوله بروم تا به اتّفاق ایشان به جایی برویم. به قرینه فهمیدم مسأله «لژ» و فراموشخانه است. اتفاقا در آن شب در مجلس گرفتار بودم؛... امّا اگر گرفتار هم نبودم، گله آقایان بی جا بود؛ چه این که ایشان قبلاً بنده را می شناختند و می دانستند اهل دسته بندی و جمعیت سازی با وثوق الدوله و غیره نیستم و داخل دارودسته ای که ریشه آن را بیگانگان آبیاری کرده و می کنند، نمی شوم (ص 620).
42. تفکّر سکولاریستی مؤلّف
منظور از سکولار و تفکّر سکولاریستی این است که فرد، دین را در امور شخصی و زندگی فردی، محدود دانسته، اجازه دخالت در امور اجتماعی و مملکتی به آن ندهد. احتشام السلطنه به دخالت دین و روحانیان در امور مملکتی اعتقاد ندارد و در حالی که خود در امور شخصی فردی متدیّن است، به شدّت مخالف حضور روحانیان در صحنه اجتماعی و مملکت داری است؛ چنان که در آن جا که مشی سیاسی اش را بررسی کردیم، نمونه ای آوردیم که طلاّب و رئیس مدرسه را به سبب دخالت در امور، تنبیه کرده است.
نمونه ای دیگر از موضع سکولاریستی وی را می توانیم در مورد انجمن طلاّب ببینیم. او می نویسد:
یکی از مطالب هم، تأسیس انجمن اعیان بود که چون هر طبقه و صنفی انجمنی داشتند، حتّی کالسکه چی ها ... اعضای این انجمن [اعیان [قصدی بد در کارشان نبود؛ نه شرورتر از انجمن منصور [کالسکه چی] بود نه متعدّی و مزاحم تر از انجمن طلاّب (ص 613).
در جایی دیگر، وقتی در مقام ارائه راه حلّی برای بهبود وضعیت آشفته کشور، آرزوی فردی چون کمال پاشای ترکیه همو (پایه گذار حکومت لائیک در کشور اسلامی ترکیه) را دارد، در این زمینه می نویسد:
... [این همه] خود حکایت از اوضاع آشفته و بلبشوی پایتخت و بی صاحب بودن مملکت دارد و از همین جزئیات می توان دانست که اگر سکّان کشتی شکسته ایران، به دست ناخدایی نظیر کمال پاشا نیفتد، به زودی باید شاهد محو استقلال و موجودیت کشورمان باشیم (ص 724).
سیّد محمدمهدی موسوی، تدوین کننده خاطرات احتشام، در حاشیه سخن مذکور می نویسد:
مقصود از کمال پاشا، مصطفی کمال «آتاتورک» است. خوشبختانه آرزوی احتشام السلطنه برای این که کشتی شکسته ایران به دست ناخدایی چون مصطفی کمال پاشا بیفتد، زود تحقّق پیدا کرد و زمام اختیار و سررشته اداره مملکت ایران، به دست رضاشاه افتاد. احتشام السلطنه در سال های 1304 و 1305 در ایران بوده و در تهیه مقدّمات تغییر سلطنت، نقش حسّاس داشته و جدّیت فراوان کرد (ص 729).
این مطلب، خود شاهدی است بر مدّعای ما که مؤلّف کتاب، فردی سکولار بوده، و اقدام های رضاخان در جهت حاکمیت سکولاریسم در ایران، از جمله دستاوردهای تلاش افرادی چون احتشام السلطنه بوده است که آرزوی فردی چون مصطفی کمال پاشا را در سرداشته و در جهت عملی شدن آن گام برمی داشتند.
ج. مقدّمات نهضت مشروطه از دیدگاه احتشام السلطنه
شکّی نیست که هر حرکت و جنبش اجتماعی بزرگ، برای آغاز کار خود به زمینه ها و مقدّماتی نیاز دارد. نهضت اجتماعی، حرکتی انفجاری نیست؛ بلکه امری تدریجی است. نهضت مشروطه نیز از این قاعده کلّی مستثنا نبوده و مقدّماتی را پشت سر گذاشت که مورّخان و اندیشه وران سیاسی، هر یک در نوشته های خود، وقایعی را مقدّمات نهضت مشروطه برشمرده اند؛ البتّه نقش این مقدّمات در نهضت در یک سطح نیست و اهمیّت برخی از آن ها بسیار بیش تر از برخی دیگر است.
در این مقال بر آن شدیم تا نگاه مؤلّف که خود از فعّالان عصر مشروطه بوده و در آن نقش داشته است را درباره این امر جویا شویم و دریابیم که چه وقایعی را مقدّمات نهضت مشروطه می داند. به اعتقاد وی، چند واقعه مهم در آغاز حرکت عظیم مردمی، نقش اساسی داشته اند:
1. حکم تحریم تنباکو از سوی میرزای شیرازی
احتشام السلطنه معتقد است: ریشه اصلی نهضت مشروطه را باید در فتوای مرجع بزرگ شیعیان در مورد تحریم تنباکو جست. آن گاه که مردم با آن فتوای مهم، حرکتی عظیم و نهضت بزرگی راه انداختند، نهال مشروطه را در سرزمین ایران غرس کردند. وی در این باره می نویسد:
در سال 1308 ق وقتی تمام مردم ایران حتّی خدمه دربار و غلامان و کنیزکان اندرون شاهی بر ضدّ امتیازنامه رژی قیام کرده بودند و مرجع بزرگ عالم تشیّع، مرحوم میرزای شیرازی، فرمان تحریم استعمال تنباکو صادر و استعمال آن را در حکم محاربه با ولی عصر (عج) اعلان یا نسبت صدور این فتوا را به خود با سکوت و تأیید آن فتوا، تنفیذ فرمود و جمیع علمای اعلام و جامعه روحانیت تهران از طّلاب علوم دینی تا بزرگ ترین مجتهد معاصر در آن نهضت بزرگ دینی و ملّی، یار و یاور و حامی مردم و مجری فتوای تحریم بودند که نهال آزادی و مشروطیت ایران در آن واقعه کاشته و آبیاری گردید و امروز همان نهال بارور شده است (ص572).
2. ماجرای عکس مسیو نوز
از جمله وقایعی که به اعتقاد مورّخان و نویسندگان تاریخ مشروطه، مقدّمه ای برای آغاز قیام است، مسأله عکس مسیونوز بلژیکی (مسؤول گمرک ایران) با لباس روحانیان است که در بین مردم پخش شد و مورد انتقاد آن ها قرار گرفت. احتشام السلطنه نیز این قضیه را از مقدّمات نهضت شمرده، می نویسد:
ماجرای مجلس نشینی «بال ماسکه» و شرکت «مسیونوز» بلژیکی مدیر گمرکات با لباس روحانیت در آن مجلس بر سر زبان ها بود و عکس هایی را که به یادبود آن شب برداشته بودند و تکثیر شده بود، دست به دست می گشت و محافل روحانی تهران را به شدّت خشمگین و عصبانی ساخته بود. مردم و روحانیون عمل مسیونوز را توهین به اسلام و شریعت مطهر می دانستند و به شدّت انتقاد می کردند. جسته و گریخته این شکایت ها به مجالس عمومی راه یافت و بر سر منابر گفته شد. عدّه ای از رجال و صاحبان القاب و شاهزادگان که بی کار بودند و یا کسی آن ها را به بازی نمی گرفت، از هر قماش و طبقه عالی تا دانی و ... به صف اصلاح طلبان و ترقّی خواهان پیوستند که در آن ایّام، تمام توقّعشان در تشکیل عدلیه که بعدا نام «عدالتخانه» بر آن نهادند، خلاصه می شد (ص 519).
3. مسأله تاجران قند و علاءالدوله
تقریبا همه کسانی که درباره نهضت مشروطه سخن گفته یا نوشتاری از خود به جای گذاشته اند، مسأله تاجران قند و شلاّق خوردن حاجی سیّدهاشم قندی را در شمار مقدّمات نهضت بر شمرده و برخی آن را مهم ترین جرقّه مشروطیت دانسته اند. احتشام السلطنه نیز این مسأله را بررسی کرده؛ هر چند برخورد وی با این مسأله با دیگران متفاوت است؛ چه این که علاءالدوله که یک طرف این مسأله است، برادر بزرگ تر احتشام بوده و در تبرئه و توجیه کار برادرش می کوشد. احتشام السلطنه موضوع علاءالدوله و مسأله تاجران قند را این گونه بیان می کند:
علاءالدوله در مأموریت هایی که داشت، به سستی و ضعف معتقد نبود و نه تنها اهل مماشات و سهل انگاری نبود و چشمپوشی از هیچ امر جزئی نمی کرد؛ بلکه برعکس در برابر کم ترین لغزش و انحرافی، بی ملاحظه و سختگیر و بی گذشت بود. عدم ملاحظه و سختگیری علاءالدوله در امور دولتی، او را متّهم به صفات و خلقیاتی کرده بود که مطلقا در وجودش یافت نمی شد؛ پس از این که علاءالدوله به حکومت تهران منصوب شد، با اقتدار مشغول کار شد و ابدا به این واقعیت توجّه نداشت که حاکم تهران در حقیقت، مدیر و رئیس انتظامات پادشاه و صدراعظم است و بایستی تمنیّات علما و اعیان و وزرا و شاهزادگان را برآورده کند، سهل است؛ بلکه او امور حکومتی را فارغ از مداخله و اجرای توقّعات مقامات مذکور، اداره می نمود و همین بی ملاحظگی ها، اسباب دردسر و گرفتاری او گردید (ص 514).
در حقیقت احتشام السلطنه می خواهد برادرش علاءالدوله را تبرئه کرده، درخواست عالمان و بست نشینان حضرت عبدالعظیم را به توقّعات آن ها برگرداند و قضیه شلاق زدن تاجران وارد کننده قند را نیز به قصد سودجویی تاجران برمی گرداند و عمل او را با تاجران، توجیه کرده، می نویسد:
علاءالدوله، قندفروش ها (تجّار وارد کننده قند) را احضار و دلیل گرانی قند را سؤال کرد. چون دید بدون دلیل و برای سود و صرفه بیش تر اجحاف نموده و گران فروشی می کنند، چند نفر از رؤسای ایشان را چوب زد. ... مردم هم البتّه موقع را غنیمت شمرده و هم دست و هم صدا شدند. علمای اعلام که عموما حساب هایی با دولت و دربار داشتند و محلّ مراجعه تجّار و مردم نیز بودند، موقع را از دست ندادند، شروع به اجتماع در مسجد شاه و با بهانه دیگر در حضرت عبدالعظیم تحصّن نمودند و سخن از تشکیل عدالتخانه به میان آوردند. ... علاءالدوله وقتی دید کار اجتماع علما و تجّار به تحصّن در حضرت عبدالعظیم و طرح شرایط و پیشنهادات تازه کشید، متوجّه شد که این رشته سر دراز دارد و بهتر است او هدف کشمکش برخورد با تقاضاهای ملّی نباشد و از حکومت تهران استعفا نمود (ص 515).
چنان که ملاحظه می شود، نگاه احتشام به مسأله و شلاّق خوردن آنها، تا اندازه ای مشوب به توجیه گری و حتّی به نوعی تحریف تاریخ است؛ چرا که گرانی قند، به دلیل آن بود که قند از روسیه وارد می شد و در آن زمان، جنگ میان روسیه و ژاپن، ناامنی و کمبود ارزاق را در روسیه پدید آورده بود.(7)
4. برگزاری مجالس و مجامع
با آشفته شدن اوضاع کشور، مردم در مجامع و مجالس، سخن از عدالتخانه و امثال آن به میان می آوردند. احتشام السلطنه در این باره می نویسد:
مجامع و جلسات و مهمانی ها دایر می شد و افراد مذکور، [عدّه ای از رجال و صاحبان القاب و شاهزادگان بی کار و...] گروه گروه در آن جلسات حضور می یافتند. بنده در یکی از این جلسات که عدّه نسبتا زیادی از سرجنبانان طبقات مختلف از علما و اعیان و وعّاظ و بازاریان حضور داشتند، گفتم: به فرض که دولت، امروز بر حسب میل اهالی، عدلیه را که توقّع دارید، تشکیل داده و ده روز دیگر از قوای عدلیه و اجرای احکام آن جلوگیری نمود به طوری که عدلیه مطلوب آقایان، صورت تحقّق و اجرا پیدا نکرد، چه کسی و با کدام قدرت مطمئن می تواند از عدلیه حمایت کند؟ عدلیه بدون داشتن مرجعی که حمایت از او بکند، غیر ممکن است و قدرتی که می تواند از عدلیه حمایت نماید و مانع ملاحظات عمرو و زید در صدور یا اجرای احکام کیفی بشود، مجلس شورای ملّی است و لاغیر، مجلسی که متشکّل از نمایندگان منتخب مردم بوده و اعضای آن مصون از تعرّض حکومت و دولت باشند (ص 519).
مؤلّف اعتقاد دارد که مسأله مجلس شورای ملّی از ابتکارات خود او است و دیگران یا از آن چیزی نمی دانند یا جرأت گفتن آن را نداشتند. او می نویسد:
حضرات، البتّه تا این جا و این حدود خیالشان نمی رفت و بعضی اصولاً از نظام مشروطه سلطنتی و حکومت پارلمانی، آگاهی نداشتند؛ بعضی هم که بی خبر نبودند، هنوز جرأت اظهار آن را پیدا نکرده و یا طرح این مطالب را زود می دانستند (ص 521).
د. رهبری نهضت مشروطه در نگاه مؤلّف
بی تردید یکی از ارکان مهم و کارساز هر انقلابی، رهبری آن است و برای شناخت و ارزیابی و تحلیل هر نهضت، شناخت رهبران و ویژگی های آن ها، از جمله مباحثی است که باید مدّ نظر محقّق قرار گیرد. درباره رهبری حرکت عظیم مردمی در اواخر دوره قاجار که بعد به نهضت مشروطه معروف شد، اختلاف نظر وجود دارد و هر نویسنده و محقّقی، به گمان خود و با شواهدی که در دست داشته، فرد یا افرادی را رهبر آن نهضت دانسته است. حال ببینیم احتشام السلطنه چه فرد یا افرادی را رهبر نهضت می داند.
وی در نوشته هایش می کوشد خود را از رهبران اصلی و از پیشقراولان نهضت مشروطه نشان دهد. حتّی مدّعی است فکر مشروطه خواهی را او در سر داشته و برای نخستین بار با دیگران از این اندیشه سخن به میان آورده و دیگران را با خود همراه ساخته است.
اوّل دفعه که نیّت قلبی خود [مشروطه خواهی] را با کسی اظهار کردم، به شخص حاج میرزا یحیی دولت آبادی بود که در ملاقات با او در منزلش، درد دل های هفت ساله مفارقت و از آن روزها که وقایع انجمن معارف و مدارس پیش آمد و مرا از وزارت خارجه به ایالت کردستان فرستادند و ... برای او شرح دادم و از اوضاع دنیا و مفاسد دولت و دربار و رذایل درباریان و دولتیان و احوال شخصی رئیس اوباش (یعنی شاه) سخن گفتم و توسّط او از حوادث ایران و دارالخلافه و اقداماتی که برای بیدار و آگاه ساختن طبقات مختلف مردم به عمل آورده بودند، گفت و گو کرده و آگاه شدم. در همان روزها، ماجرای مجلس نشینی «بال ماسکه» و شرکت مسیو نوز بلژیکی با لباس روحانیت در آن مجلس بر سر زبان ها بود و عکس هایی را که از آن شب گرفته بودند، دست به دست می گشت و ... در آن روزها و در یکی از جلسات که عدّه نسبتا زیادی از سرجنبانان طبقه مختلف از علما و اعیان و وعاظ و بازاریان حضور داشتند، گفتم: عدلیه بدون داشتن مرجعی که از او حمایت بکند، غیرممکن است ... و [آن مرجع] مجلس شورای ملّی است و لاغیر. ... بالجمله با جمعی که در صداقت و صمیمیتشان اطمینان کامل بود، به قید قسم، هم عهد شدیم و تا مدّت شش ماه، محرمانه دور هم جمع می شدیم و اغلب شب ها در منزل حاجی سیّدمحمّد طباطبایی، اجتماع می کردیم. آقا سیّدمحمّد طباطبایی، شخص بسیار ساده و فی الواقع اهل بهشت بود. به آزادی و مشروطیت، حقیقتا دل بست و با صداقت برای تحصیل آن قیام نمود. سیّد تحت امر و فرمان پسر دومش آقا سیّدصادق بود؛ او هم سر پرشوری داشت و مایل به این اقدامات بود و با صداقت کار می کرد (ص 513521).
وی درباره فعّالیت خود در جهت به بار نشستن نهضت می نویسد:
من در خارج، دست اندرکار شده و حقیقتا تا جایی جلو رفته و با جمعی مشغول همکاری بودم که عمده ایشان سیّدمحمّد طباطبایی و پسرش آقا سیّدمحمّدصادق، میرزا یحیی دولت آبادی و ملک المتکلّمین بودند و به علاوه به وسیله حاجی میرزا علی محمّد دولت آبادی، برادر حاج میرزا یحیی که دستی در بازار و نفوذی در مزاج آقا سیدعبداللّه بهبهانی داشت و با حاجی سیّد محمّدرضا شیرازی که بعدا معروف به مساوات شد، دوست بودند و به اتّفاق او در میان طلاّب نفوذ و رخنه بسیار داشتند و با آقا سیّدمحسن برادر صدرالعلما و داماد آقا سیّدعبداللّه مجتهد (که برای جلب نفع، با عین الدوله هم آمد و شد پنهان و آشکار می کرد) قرار همکاری گذارده و جلسات متعدّد داشتیم و نقشه های وسیع و همه جانبه طرح کرده و به موقع عمل گذارده بودیم و دریغ بود که با مصلحت اندیشی آقایان مذکور دنبال این اقدامات مهمّه را رها کرده و کوتاه بیاییم؛ فلذا چنان که به آنان هم اعلام نمودم، بهتر دانستم که فعّالیت ها و اقدامات مخفی و آشکار خود را تعقیب نمایم (ص 524).
چنان که در اوایل این نوشتار یادآور شدیم، احتشام پس از پیروزی قیام مردمی و تشکیل مجلس شورای ملّی، به مدّت هفت ماه در جایگاه دومین رئیس مجلس، فعّالیت می کرد و از فعّالان صدر اوّل مشروطه بود. پس از به توپ بستن مجلس هم احتشام از فعالیت باز ننشست. هر چند زمان به توپ بسته شدن مجلس، وی در خارج (در لندن و برلن) به سر می برد، قضیه مشروطه را دنبال می کرد. او پس از جریان به توپ بستن مجلس به وسیله محمّدعلی شاه، مصاحبه مطبوعاتی تندی ضدّ شاه ایران نمود و او را خائن به ملّت و مشروطه خطاب کرد. خودش در این باره می نویسد:
... نمایندگان جراید آلمان را به سالن مهمانخانه ای که در محل اقامتم بود، دعوت کرده و رسما اعلام نمودم که شاه ایران، بر ملّت و پارلمان یاغی شده و علی رغم سوگندهای مکرّر، دست به کودتا زده و با کمک افسران روسی و پشتگرمی به حمایت دولت تزاری روسیه، مجلس را به توپ بسته و جمعی نفوس بی گناه را برخلاف قانون و بدون محاکمه به دار مجازات آویخته است. ... با ارتکاب اعمال جانیانه و خائنانه مذکور، صلاحیت بقا بر تخت سلطنت، از شاه ایران سلب گردیده و محمّدعلی شاه در حقیقت فردی یاغی و جنایتکار است و دیگر پادشاه قانونی ایران نیست؛ بلکه عمل اجرای نقشه های بیگانه در ایران است (ص 524).
وی با این سخنان و مقاله ای که ضدّ شاه در روزنامه «تاغبلات» نوشته بود، از سفارت وزیر مختاری لندن عزل شد و به برلن بازگشت و در آن جا به سبب تنگدستی به زوریخ رفت و همان زمان بود که عدّه ای از رجال ایران در پاریس برای أخذ تصمیم درباره اوضاع ایران پس از به توپ بستن مجلس و اقداماتی که باید صورت گیرد، دور هم گرد آمدند؛ احتشام در این باره می نویسد:
نامه هایی به من و برادرم علاءالدوله نوشتند و ما را به پاریس دعوت کردند. به اتّفاق رفتیم و در منزل علی خان سرادر اسعد مجلسی منعقد شد که علاوه بر صاحب خانه و من و برادرم، قوام الدوله و دبیرالملک و معاضدالسلطنه و جمعی دیگر حاضر بودند. در آن جلسه قرار شد سردار اسعد به ایران برود و افراد ایل بختیاری را برای حمله به تهران و حمایت از مجاهدین و مشروطه خواهان آماده و مجهّز کند (ص 706).
به هر تقدیر، احتشام السلطنه خود را از رهبران و فعّالان نهضت مشروطه می داند که در شکل گیری و تداوم آن نقش مهمّی ایفا کرده است و در این میان از میرزایحیی دولت آبادی، سیّدمحمّد طباطبایی نیز نام می برد و در جایی هم سیّدعبدالله را از ارکان نهضت به شمار آورده، می نویسد:
سید عبداللّه اگر مداخله جو نبود ... فرشته ای بود که خداوند برای پیشرفت کار مشروطیت مأمور ساخته بود. ... به حق از ارکان مشروطیت محسوب بود (ص 631).
ه. دیدگاه مؤلف درباره رجال مشروطه
1. میرزا ملکم خان ناظم الدوله
یکی از افرادی که به گمان برخی از اندیشه وران، نقش عمده ای در فکر مشروطه و ایده سازی آن داشته، میرزا ملکم خان ارمنی ناظم الدوله است. احتشام السلطنه درباره میرزاملکم می نویسد:
پرنس ملکم خان ناظم الدوله در ایران شهرت فراوان دارد؛ ولی آن چه از احوال ملکم خان، شخصا اطلاّع دارم، این است که او علی التحقیق، استحقاق شهرت و معروفیتی را که در ایران تحصیل کرده بود، نداشت. آن چه از او در ظرف چند سال همقطاری دیده ام، این است که خیلی شهرت پرست و شارلاتان بود. علوم و اطّلاعاتش، خیلی سطحی و به هیچ مکتبی داخل نگردیده و از هیچ مکتبی خارج نشده بود. هنر ملکم خان این بود که شهرتی را که پنجاه سال قبل از مشروطیت، با دایر کردن بساط تردستی و چشم بندی و راه انداختن مجمع فراماسون و رخنه و نفوذ در میان جمعی از رجال و طبقات مختلف مردم، آن روز به دست آورده بود (علی رغم سیاه کاری هایی که در مدّت نیم قرن مرتکب شد و افتضاحی که سر قضیه امتیاز لاتاری بالا آورد و کلاه برداری از یک کمپانی انگلیسی و محاکمه و محکومیت او در محاکم لندن و اخراج و بدنامی و بی آبرویی از انگلیس، معذلک ملکم) با استفاده از ضعف و زبونی مظفّرالدین شاه و فساد و تباهی رجال دربار و دولت و جهل و بی اطّلاعی مردم، به کمک وقاحت و پررویی ذاتی، آن شهرت و معروفیت اوّلیه را همچنان در ایران حفظ نمود و حتّی در طیّ این مدّت نسبتا طولانی، اشتهار کاذب خود را بسط و توسعه هم داد (ص 414و415).
نویسنده، ملکم را فردی بی اطّلاع از اوضاع کشور و مردم می داند و متعجّب است که چطور او را ناجی کبیر می دانند؛ در حالی که از مشکلات هیچ خبر ندارد. او می نویسد:
در ملاقاتی که در رُم با ملکم داشتم، به او گفتم: شما سی سال بلکه بیش تر است که در خارجه اقامت دارید و در تمام این مدّت به جز چند روز در ایران نبوده اید؛ از مشکلات مملکت کم ترین اطّلاعی ندارید؛ مردم را مطلقا نمی شناسید؛ شما امروز رجال و اعیان و وزرا و اجزای دولت را نمی شناسید. اگر هم اکنون وارد پایتخت ایران شوید، راه به جایی نمی برید با این وصف، چطور می توانید برای اصلاح مملکت اظهار رأی بنمائید؟ (ص 417)
در جای دیگر می نویسد:
به راستی دلم به حال مملکت و مردمی که شخص اوّل و صدراعظم آن می خواهد کشتی شکسته دولت و ملّت را با کمک و معاضدت این ناخدای دریا ندیده و کشتی ننشسته به ساحل نجات برساند، سوخت (ص 418).
این سخن مؤلّف، بدان سبب است که عین الدوله به ملکم نامه نوشت که به ایران تشریف بیاورید تا برای انجام اصلاحات اساسی، دست به دست یک دیگر داده، برنامه ها و نقشه هایی را که حضرت عالی برای ترقّی و تعالی مملکت دارید، به موقع اجرا بگذاریم (ص 416).
احتشام السلطنه درباره مذهب ملکم می نویسد:
ملکم به اعتقاد من، نه مذهب داشت، نه وطن، نه مسلک؛ امّا بنا به مصلحت وقت، گاه مسلمانی پاک اعتقاد و متعصّب و زمانی دیگر ارمنی و مسیحی و غیره بود. آری آن پیرمرد هشتاد ساله شارلاتان، حتّی عقاید خود را برای اصلاح وقت، تغییر می داد و در حالی که سال قبل آن طور اظهار تنفّر از مذهب عیسوی می کرد، معلوم شد که خودش و فرزندانش عیسوی هستند و برای خوش آمد امثال بنده، با عبارات رکیک نسبت به کلیسا و صلیب، زبان درازی می نماید (ص 420).
او در نتیجه گیری از شخصیت ملکم می نویسد:
بالجمله، اشخاصی که ملکم را ندیده، به او گرویده اند، او را نشناخته اند و از رذایل اخلاقی او به کلّی بی اطّلاع هستند و تحت تأثیر تبلیغات کاذب و شؤونات موهومی که برای او ساخته و پرداخته و در تمام مجامع و محافل ایران منتشر کرده اند، قرار گرفته اند. به طور خلاصه، ملکم خان، شخصی متوسّط، با اطّلاعات بسیار سطحی و شارلاتان و طمّاع می باشد که برای ایران جز دردسر و خیانت هیچ گونه فایده و ثمری نداشته و هیچ گاه مصدر خدمتی نشده است (ص 422).
2. یحیی دولت آبادی در نگاه احتشام
یکی از افرادی که در نوشتار احتشام مورد توجّه قرار گرفته، میرزا یحیی دولت آبادی است که مؤلّف او را فردی بی غرض و در عین حال خودخواه و خودپسند دانسته، می نویسد:
حاجی میرزا یحیی را از هنگام تشکیل مدارس ملّی و کتابخانه و انتشار روزنامه و تأسیس انجمن معارف می شناختم و تا امروز که بیست و شش سال می گذرد، هیچ گونه ریب و ریا و غرض و مرض در او ندیدم؛ جز خودخواهی مفرط و خودپسندی بی اندازه، هیچ عیبی در او ندیدم (ص 529).
3. سید عبداللّه بهبهانی در بیان احتشام
بی تردید یکی از شخصیت های مطرح در عصر مشروطه، سیدعبداللّه بهبهانی است که احتشام السلطنه حسّاسیتی خاص به او دارد و وی را فردی مداخله جو دانسته، تحمّل دخالت های او در مجلس را ندارد. حتّی روزی در صحن مجلس، ضدّ سید سخنرانی کرد و به او نسبت رشوه خواری و جاه طلبی داد و این موضوع را در نوشته های خود یادآور شده است. ابراهیم صفایی نیز در کتاب رهبران مشروطه، متعرّض این موضوع شده است.(8)
با این همه به اعتقاد احتشام، سیّد، فرشته ای برای مشروطیت بود و از ارکان آن شمرده می شود:
سید عبدالله اگر مداخله جو نبود، فرشته ای بود که خداوند برای پیشرفت کار مشروطیت، مأمور ساخته بود و با وجود آن معایب، بر این بساط ترتیب تازه، حقوق غیر قابل انکار داشت و بحق از ارکان مشروطیت محسوب بود (ص 631).
نکته ای که این جا باید مورد توجّه قرارگیرد، این است که چرا از نظر احتشام السلطنه، سیدعبداللّه با آن همه تلاش در جهت به بار نشستن حرکت مردم، حقّ دخالت در امور را نداشته باشد. چرا سخنان و فعّالیت های او در مجلس، مداخله جویی دانسته می شود؛ امّا خود احتشام که هنگام به بار نشستن نهضت و تحمّل مرارت ها و مشکلات، در فرنگستان، روزگار سپری می کرد، به خود، حق دخالت داده و ضدّ سیّد سخنرانی می کند و به او نسبت رشوه خواری می دهد؟ این پرسشی است که پاسخ آن را باید در تفکّرات سکولاریستی احتشام السلطنه جست.
4. سیّدمحمّد طباطبایی در نوشته های احتشام
از دیگر رجال معروف و فعّال در حرکت مردمی نهضت عدالتخواهی که نقش رهبری اش جای تردید ندارد، سیّدمحمّد طباطبایی است که مؤلّف به او معتقد بوده، درباره اش می نویسد:
آقاسیّدمحمّدطباطبایی، شخص بسیار ساده و فی الواقع اهل بهشت بود؛ به آزادی و مشروطیت حقیقتا دل بست و با صداقت برای تحصیل آن قیام نمود. سیّد، تحت امر و فرمان پسر دومش آقاسیّدصادق بود (ص 521).
5. دیدگاه احتشام السلطنه درباره شیخ فضل اللّه نوری
شیخ فضل اللّه نوری، از جمله شخصیت های برجسته در جریان مشروطه است که هر محقّق و نویسنده دست به قلم برده و از حوادث نهضت عدالتخواهی قلم زده، او را مورد توجّه قرار داده و درباره اش به داوری نشسته است. یکی او را شهید عزّت و جنازه او بر سر دار را پرچم آزادی و آزادگی و مظهر وفا و دلبستگی به دین و شریعت نبوی دانسته و دیگری نسبت استبداد و همکاری با مستبد و ریاست طلبی به او داده است.
احتشام السلطنه نیز شیخ شهید را از نظر دور نداشته و در ملاقاتی که با آخوند خراسانی در نجف اشرف داشته است، شیخ را فردی ریاست طلب معرّفی می کند و در این باره می نویسد:
چون می دانستم که اختلاف و ضدیّت حاج شیخ فضل اللّه با آقاسیّدعبداللّه مجتهد و غیره بر سر مسند ریاست و انتفاع شخصی است و این مسأله لااقل در نزد من مجهول نبود و وقعی به مشروطه طلبی آقاسیّدعبداله و مخالفت آقاشیخ فضل اللّه نمی نهادم، به آقای آخوند ملاّمحمّدکاظم عرض کردم: موافقت و مخالفت این هر دو مجتهد، مربوط به مسند ریاست روحانیت است، نه رژیم مشروطه. اگر آقاشیخ فضل اللّه نوری مشروطه خواه می بود و علم مشروطه طلبی را به دوش گرفته بود، آقاسیدعبداللّه با وجودی که باطنا به آزادی دلبسته است، از سر رقابت با شیخ، علم مخالفت با مشروطیت بر می افراشت (ص 572).
تأمّلی کوتاه در کلام احتشام
برای آگاهی از صحت و سقم دیدگاه نویسنده، مناسب است گزارش یکی از مورّخان مشروطه ذکر شود. هاشم محیط مافی در کتاب مقدمات مشروطیت، خلاصه ای از مذاکرات میان سیدعبداللّه بهبهانی و سیّدمحمّد طباطبایی با شیخ فضل اللّه که در زاویه مقدّسه عبدالعظیم صورت گرفته را آورده است. در این گزارش، شیخ فضل اللّه، هدف خود را از تحصّن عبدالعظیم و مخالفت با مشروطه بیان می کند. محیط مافی می نویسد:
از طرف مجلس، مقرّر شد که آقایان سیّد عبداللّه و آقامیرزا سیّدمحمّد طباطبایی به حضرت عبدالعظیم بروند و به هر طریقی که صلاح می دانند، همراهانش را به شهر برگردانند. ... شیخ و سایر عُلما، نهایت پذیرایی را برای ورود عُلما به جا آوردند و با نهایت احترام حضرات را وارد باغ (محلّ سکونت شیخ) کردند. ... سیدعبداللّه مجتهد، شروع به مطلب نمود که سبب این حرکت ناگهانی [=تحصّن [شما در این مکان چه بود؟ ... شیخ شروع کرد به بیان تلاش هایی که جمعا برای نهضت انجام دادند و هزینه هایی که پرداختند و قضیه انتخاب وکلا و تدوین قوانین و ... می گوید: کرارا گفتم ما طبقه مسلمانان که دارای قانون و کتاب آسمانی هستیم، چرا از روی قانون قرآن رفتار نکنیم و از روی قانون آلمان و انگلیس وضع قانون نماییم. کسی به این حرف های من اعتنایی نکرد؛ بلکه در روزنامه ها مرا توهین کردند و در این وقت، جماعتی از این مردم، زبان بدگویی و بدنویسی بر ما گشودند تا آن اندازه که مرا از اظهارش شرم می آید. ... تکلیف خود را در آن دیدم که در گوشه خانه نشینم و از مردم کناره گرفتم؛ چندی در خانه مقیم شدم. شما دو بزرگوار چند بار مرا به اصرار به مجلس بردید. در مجلس غیر از جمع اضداد و اختلاف آرا از وکلا ندیدم و جمعی را چنان با خود طرف قهر و غضب دیدم که از چهره ایشان آثار قهر پدید بود که مرا از ملاقات با ایشان اندیشه بود. همان قدر که از مجلس بازگشتم در خانه نشستم و در بر خلق بستم. ... آن وقت، ملّت غیور، خانه نشینی مرا گمان اسباب چینی کردند؛ در مجالس متعدّد در دفع من سخن می گفتند؛ آخرالامر، جماعتی مخصوص، کمر قتل مرا سخت بستند و اصلاح امور مملکت اسلامی را در اعدام و افنای من دیدند ... .
آقای طباطبایی رو به شیخ کرد و گفت: مقاصد شما چه چیز است و مستدعیات شما چه؟ بفرمایید ما هم بدانیم. شیخ خواسته ها و مقاصد خود را در سه چیز خلاصه کرد: اوّلاً فعلاً در موضوع مشروطیت و مجلس و وکلا و حدود و عرف، ابدا حرفی نداشتم و ندارم. در حدّ سلطنت و حدود وزرا و دوایر دولتی حرفی نیست و این مجلس برای امروزه ما خیلی لازم است؛ امّا چه نوع وکیل برای مجلس لازم است؟ دارای چه صفاتی باید باشد؟ ... وکیل مسلمان، باید مسلمان باشد و وکیل خارج از ملّت اسلامی به درد ما نمی خورد و امور ما را برصلاح نمی کند. هفت الی هشت نفر هستند که از متّهمی گذشته، مسلمان نیستند. خود شما هم آن ها را می شناسید. خلاصه این چند نفر از مجلس باید خارج شوند. مطلب دوم: مجلس برای ما خیلی خوب است. مشروطیت خیلی به جا است؛ امّا مشروطه باید قوانین و احکامش سر مویی از طریقه شرع مقدّس نبوی خارج نشود؛ پس ما را در موضوع مشروطیت ابدا حرفی نیست؛ امّا آزادی که جزو مشروطیت نیست. آزادی زبان یک چیز است؛ امّا نه تا اندازه ای باید آزاد باشد که بتواند توهین از کسی بکند، آزادی قلم و زبان، برای این است که جراید آزاد نسبت به ائمّه اطهار هر چه خواهند بنویسند و بگویند؟ «کوکب دری» را بخوانید تا بدانید من از چه راه است که این طور می شوم ... ؛اما مسأله سیمین: شما را به خدا و به مسلمانی شما و وجدان شما، ببینید سزاوار است که پیشوایان و مجتهدین دین شریف اسلامی در پای منبر حاضر باشند و یک نفر واعظِ متّهمِ بابیة العقیده، در بالای منبر هزاران ناسزا نسبت به علما و پیشوایان و نسبت به بزرگان دین و نسبت به وزرا و اعیان و اشراف و غیرها بگوید. ...این مردم گیج ملّت ما، به شما راه نمی برند، امروزه چون محتاج شما هستند، این است که شما را با لفظ، به مراتب عالیه رسانده اند؛ برای این است که قوّه و قدرتی به دست بیاورند. آن وقت شما را از درجات علیا به مرتبه سفلا برمی گردانند. اوّلین علامتش این است که میانه شما را با من چنان برهم زده اند که هیچ وقت اصلاح نشود. امروز نوبت من است، چند روز دیگر نوبت شما می رسد. ... آیا شنیده اید که همین واعظین، از ترس عمّال امور دیوانی و اولیای امور، دربه در ولایات بودند؛ امروز با خوشوقتی بازگشت کرده، می خواهند ما را به ترقّی و سعادت راهنمایی نمایند؟ به هر تقدیر این چند نفر واعظ که قبح اعمال و نیت فاسد ایشان به همه کس مکشوف است، یا باید از تهران مهاجرت نمایند یا قدغن شوند و قدم بر منبر نگذارند.
آخرالامر طباطبایی مجدّدا متذکّر شدند که شما به شهر تشریف بیاورید، من ضامن و ملتزم می شوم که هر سه مطلب شما را انجام و شما را آسوده دارم. سند هم اگر بخواهید خواهم داد. شیخ گفت جناب عالی از این ضمانت ها بسیار فرموده و التزام ها داده اید؛ زیرا که این داستان اوّلین ما نیست. فعلاً این سندی که می خواهید به من بدهید، مثل همان سند است؛ خیر سند ندهید؛ ضامن من نشوید. به سلامتی به شهر بروید، مراتب را در مجلس مطرح کنید، اگر صلاح دیدند و مختصر مستدعیات ما را انجام کردند، ما همین طور که آمدیم، خودمان به شهر مراجعت خواهیم کرد، [خلاصه مستدعایات] اوّل: عزل و تبعید شش نفر وکیل از مجلس؛ دوم: قدغن موقوفی جراید و تبعید دو سه نفر از مدیران جراید از تهران؛ سوم: تبعید چهار نفر واعظ از تهران یا قدغن و نرفتن منبر.(9)
این مختصری بود از سخنان شیخ فضل اللّه نوری که در آن، علّت مخالفت و تحصّن در زاویه مقدّسه را بیان کرده است. حال باید این سخنان را در کنار کلام احتشام گذاشت و داوری کرد و دید آیا شیخ، فردی ریاست طلب است یا نگرانی شیخ چیز دیگری است؟ او نگران مجلسی است که نمایندگان ناصالح که به دین و احکام آن تقیّد ندارند، بر کرسی آن تکیه زدند و جالب آن جا است که خود احتشام بر این امر واقف است؛ چرا که می نویسد:
مجلس، مرکّب از جماعتی مردمان مختلف الشکل، مختلف العقیده، با تعدادی از علما و جماعتی از اصناف بی خبر از همه چیز و همه جا و جمعی فحّاش و معترض تشکیل یافته بود. در آن میان، عدّه خیلی قلیل مردمانی بودند که بالنسبه اطّلاعات مختصر و سطحی داشتند و خود را به شکل مردم فرنگ و بلکه مستفرنگ درآورده بودند، یقه و دستمال گردن می بستند و تظاهر می کردند که روی زمین نمی توانند بنشینند؛ چند نفر از کهنه دزدهای سابق که در تمام عمر، امورات خود و پدرانشان را از دزدی و رشوه خواری می گذارندند و شهرت خوبی نداشتند (ص 594).
نگرانی دیگر شیخ، از روزنامه های هتّاک و بی قید و بند است که به بهانه آزادی، هر آن چه خواسته و توانسته می کنند که در این باره هم احتشام می نویسد:
شب نامه و روزنامه ها پر بود از تعریف و تملّق گویی و فحّاشی، تعریف و تمجید بی موقع از اشخاص غیرقابل تمجید و فحش و بدگویی بلاجهت به اشخاصی که مستحق آن نبودند ( ص 592).
آن چه تاریخ شهادت داد و مورّخان با خامه قلمشان ثبت کردند، خود گواهی است بر حقّانیت شیخ و مرام او و پیکر بی جان او بر سردار نامردمی، مهر بطلانی است بر گمان های ناصواب ضدّ شیخ.
چه زیبا گفت که امروز نوبت بر من است و فردا بر شما و تاریخ دید که همان هوراکشان و القاب دهندگان، دو فردای دیگر، با شش تیر حیدر عمواوغلی، سیّد عبداللّه بهبهانی را در منزلش به شهادت رساندند و زبان سید طباطبایی را از گفتن هر سخنی بستند و اجازه تکلّم به او ندادند.
کتابنامه
1. احتشام السلطنه، محمود، خاطرات احتشام السلطنه، تدوین سید محمدمهدی موسوی، اوّل، تهران، انتشارات زوّار، 1366ش.
2. ترکمان، محمد، مکتوبات، اعلامیه ها،... و چند گزارش پیرامون نقش شیخ فضل الله نوری در مشروطیت، ج 2، اوّل، تهران، مؤسّسه خدمات فرهنگی رسا، 1363ش.
3. صفایی، ابراهیم، رهبران مشروطه، دوم، تهران، انتشارات جاویدان، 1362ش.
4. کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1369ش.
5. محیط مافی، هاشم، مقدمات مشروطیت، به کوشش مجید تفرشی جوادجان فدا، اوّل، تهران، انتشارات فردوسی، 1363ش.
6. ناظم الاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اوّل، به کوشش سعیدی سیرجانی، پنجم، تهران، نشر پیکان، 1376ش.

________________________________________
1. ابراهیم صفایی: رهبران مشروطه، ص 609.
2. همان، ص 607.
3. همان.
4. همان، ص 608.
5. احمد کسروی: تاریخ مشروطه ایران، ص 80.
6. همان، ص 29.
7. در اکثر منابع مشروطیت که به مقدّمات نهضت پرداخته اند، به این مسأله اشاره شده و برخورد علاءالدوله را ظالمانه بیان کرده اند؛ به طور نمونه، ر. ک: محمد ناظم الاسلام کرمانی: تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اوّل، ص 332؛ احمد کسروی: تاریخ مشروطه ایران، ص 58.
8. ابراهیم صفایی: رهبران مشروطه، ص 194.
9. هاشم محیط مافی: مقدمات مشروطیت، ص 357368. البتّه اصل این نوشته ها مربوط به کتاب خطی میرزا نصرالله مستوفی تفرشی است که متأسّفانه محیط مافی، بدون ذکر منبع، مطالب را از آن کتاب اخذ کرده است. جهت توضیح بیش تر، ر. ک: محمد ترکمان: مکتوبات، اعلامیه ها،...، ج 2، ص 13 15.