آنچه از او بر مشروطه گذشت - سيري در احوال ميرزا كريمخان رشتي

براي ریشهیابی دربارة اينكه از كجا کار انقلاب مشروطیت ایران منحرف شد و چه شد که شیخ فضلالله نوری و سیدعبدالله بهبهانی به شهادت رسیدند و سایر رهبران مذهبی و ملّی پرسوز و گداز مشروطه در مدتزمان کوتاهی در تبعید و حبس جان باختند، و چه شد که مشروطه بدنام، و مردم ناکام شدند، باید به سراغ مشروطهچیان وارداتی گیلان رفت و اوضاع و احوال مشروطهخواهان گیلان به سرکردگی میرزا کریمخان رشتی را مطالعه کرد. او و برادرانش، که به صراحت انگلوفیل بودن خود را اعلام میکردند، با رفتوآمدهای خارجی و نشست و برخاستهای توطئهآمیز داخلی بهتدریج کاری بر سر مشروطیت آوردند که در فكر انگلیسیها هم نمیگنجید. از مشروطیت تا سلطنت محمدرضاشاه و قدرت گرفتن امریکا در ایران، میرزا کریمخان رشتی یکی از مهرههاي مهم انگلیس در ایران بود و نمیتوان تأثير منفی او را در تاریخ تحولات اين دوره نادیده گرفت یا کم دانست. مقالۀ پيشرو شرحي از ماجراهای سیاسی او است.

 

زندگينامه و وضعيت خاندان ميرزا كريمخان

حاجي وكيل (حاجي آقاجاني رشتي) نه پسر داشت كه از ميان آنان سردار محيي معزالسلطان، عميدالسلطان، احمد عليخان مجاهد و ميرزا كريمخان رشتي از همه سرشناستر بودند و نامشان در اغلب كتابهای مشروطيت آمده است.[1] عبدالكريم مشهور به ميرزا كريمخان رشتي، در سال 1260.ش(1300.ق) در رشت به دنيا آمد. اطلاعات زيادي از وضعيت نوجواني و تحصيلات وي در دست نيست. پدرش از متمولان و از مالكان و اعيان رشت و از طايفۀ امشهاي بود. رابينو بیان کرده است: «در رشت دو طايفۀ مهم وجود دارد كه يكي طايفۀ حاجي سميع و ديگري طايفۀ امشهاي است ... طايفۀ امشهاي از مردي به نام حاجي آقاجاني از اهل امشه ريشه ميگيرند كه ادارۀ امور آن ده به او محول گرديده بود. پسر حاجي آقاجاني بهنام علياكبر كه بعدها لقب بيگلربيگي گرفت، ثروت خود را از اجارۀ گمرك انزلي و ساير گمركات سواحل ايران در درياي خزر بهدست آورد. برادرزادههاي او سردار منصور[2] (فتحالله اكبر) و سردار معتمد، سالهاي سال عهدهدار امور گمرك بودند و امروزه از اعضاي بسيار مهم و ثروتمند اين طايفه ميباشند».[3]

دست يافتن به يك منبع كلان ثروت چون گمركات سواحل شمالي در دورۀ قاجار به واسطۀ پرداخت حق و حسابهاي كلان به شاه و درباريان بهدست آمده بود. ارتقا از سطح يك خانوادۀ معمولي روستايي به اشرافيت طراز اول گيلان و سراسر كشور نشاندهندۀ استعداد اكبرخان بيگلربيگي و برادرانش در توطئهگري و اندوختن ثروتهاي كلان و نامشروع بود كه در ذیل به نمونهاي از آن اشاره شده است: «چون فتحاللهخان، بيگلربيگي رشت گرديد با درجة اميرتوماني مانند عمويش مدير گمركات خراسان، گيلان و مازندران هم بود و بعد تمام آنها را از دولت اجاره كرد و در ضمن، در اين چند سال، علاوه بر لقب بيگلربيگي، ملقب به سالار افخم و سالار اعظم نيز گرديد. بديهي است كه گرفتن درجۀ اميرتوماني و اجارة گمركات قسمت شمالي تماماً با دادن رشوه به شاه و صدراعظم صورت ميگرفته است. در سال 1320.ق كه مظفرالدينشاه از راه رشت عازم اروپا بود (سفر دوم) براي گرفتن لقب سرداري، دوازدههزار تومان به مظفرالدينشاه پيشكش كرد و ملقب به سردار منصور گرديد. پسرعمويش نيز با تأسي بر او پس از دادن دوازدههزار تومان، ملقب به سردار معتمد گرديد».[4] 

ميرزا كريمخان دوران كودكي و جواني خويش را در اين محيط گذراند و زيركي و فطانت و دسيسه را از آنها به ارث برد. او مغز متفكر خانواده بود و پدر و برادرانش در امور مختلف با وي مشورت ميكردند.

ابراهيم فخرايي بیان کرده است: «فرزندان حاجي وكيل نه نفر بودند كه در رأس آنها ميرزا كريمخان رشتي (خاناكبر) جاي داشت. ميرزا كريمخان رشتي مردي زيرك و متين و سياستمدار بود و گرچه از سه برادر ديگرش مجيبالسلطنه و عميدالسلطان و معزالسلطان كوچكتر بود، اما از لحاظ هوش و فطانت بر آنها تفوق داشت و برادرانش، دستورهايش را بيچون و چرا پذيرفته و اطاعت ميكردند. حتي سپهدار رشتي و سردار معتمد و مبصرالملك و مجيبالسفرا، كه پسرعموهايش بودند و (نشريه) خيرالكلام همه را بهنام «آل امشه» ميناميد، نميتوانستند دستورهايش را ناديده بگيرند».[5]

دوران جواني ميرزا كريمخان با سالهاي پرآشوب انقلاب روسیه (1905 ــ 1907.م)، كه تأثيرات مستقيم آن در خطة گيلان احساس ميشد، مصادف بود. در اين شرايط حساس سياسي، توجه استعمار بريتانيا به شمال ايران و تأسيس پايگاهي متنفذ و كارا در مقابل پايگاه نيرومند استعمار تزاري در اين منطقه، معطوف شد. بريتانيا بهسرعت توجهش به خاندان تازه به دوران رسيدۀ اكبرخان بيگلربيگي، كه به تبع ثروت كلان خود، سوداهاي بزرگ سياسي در سر ميپرورانيدند، و بهویژه چهرة جوان و بااستعداد اين خاندان و برادر ماجراجوي او عبدالحسين، جلب شد. اين هماهنگي طبيعي ميان سوداهاي سياسي خاندان متمكن نوپديد و اميال توسعهطلبانۀ امپرياليسم انگليس به ظهور پديدهاي در انقلاب مشروطه منجر شد كه با نام ميرزا كريمخان رشتي گره خورده است. در نتيجة ظهور اين پديده بود که به گفتۀ ملكزاده، عبدالحسينخان معزالسلطان و ميرزا كريمخان، از پهلوانان انقلاب مشروطيت و مؤسس حكومت ملّي به شمار ميآيند و نام آنها در تاريخ نهضت مشروطيت جاويدان است.[6] 

 

زندگي سياسي كريمخان

ميرزا كريمخان از جمله افرادي بود كه به سلطۀ انگليسيها بر جهان اعتقاد داشت. وي معتقد بود اگر انسان ميخواهد زندگي راحتي داشته باشد، بايد تحت لواي انگليسيها باشد و آنها را به رهبري خويش انتخاب كند.

ابوالحسن ابتهاج دراينباره نوشته است: «معروف بود كه ميرزا كريمخان از انگلوفيلهاي پروپا قرص است. او از افرادي بود كه گمان ميكرد انگليسيها در همۀ امور دخالت دارند و همۀ كارهاي دنيا زير سر آنهاست. وقتي در بانك شاهنشاهي كار ميكردم، يك روز، روي سابقۀ دوستي و رشتي بودن، خيلي به من اصرار كرد كه او را با «تروت» يا به قول خودش «مسيو تروت» كه سمت دبير امور شرقي را در سفارت انگليس داشت، آشنا كنم (من تروت را از وقتي كه كنسول انگليس در رشت بود ميشناختم)، من تعجب كردم و پرسيدم، شما به چه مناسبت ميخواهيد با تروت آشنا بشويد؟ فايدۀ اين كار چيست؟ گفت شما نميدانيد ولي همۀ وقايع دنيا به دستور انگليسيها انجام ميگيرد. من بالاخره ناچار شدم ميرزا كريمخان را با تروت آشنا كنم».[7]

عبدالله شهبازي، ارتباط اطلاعاتي ميرزا كريمخان رشتي با سرويسهاي جاسوسي بريتانيا را اينچنين بیان کرده است: «فتحاللهخان، عموي كريمخان، با ملكمخان ناظمالدوله آشنا شده و در سن 40 سالگي وارد سازمان پنهاني او ’مجمع آدميت‘ گرديد و چندين سال بعد از آن، اردشير ريپورتر، كارمند سرويس اطلاعاتي بريتانيا از بمبئي وارد تهران شده و فعاليت خود را در جهت جذب چهرههاي مستعد و تأسيس شبكۀ جاسوسي انگليس در ايران و هدايت نخبگان غربگرا آغاز كرد. در دوران نوجواني كريمخان در شبكه سري جامع آدميت فعاليت جدي داشت و فتحالله اكبر (سردار منصور) و صادقخان محتشمالملك (سردار معتمد گيلاني) پسرعموهاي متنفذ كريمخان و عبدالحسينخان معزالسلطان، برادر بزرگتر كريم عضو آن بودند و پس از تأسيس لژ بيداري ايران كه اردشيرجي و فتحالله اكبر عضو آن بودند و اردشيرجي با توجه به شناختي كه از خانوادۀ ميرزا كريمخان داشت، وي را به ارتباطي ويژه و فراتر از فراماسونري وارد ساخته است».[8]

همچنين نویسندۀ کتاب «نقش فراماسونها در رويدادهاي تاريخي و اجتماعي ايران» نيز، به صراحت ميرزا كريمخان را از عمال انتليجنسسرويس برشمرده است.[9]

مهدي ملكزاده بیان کرده است: «سردار محيي و ميرزا كريمخان در عنفوان جواني با اشخاص روشنفكر و مترقي آمد و شد ميكردند و عقايد نوين را الهام ميگرفتند. اين دو برادر به واسطۀ مسافرتي كه به اروپا كردند، مجذوب تجلّيات تمدن نوين شدند و آرزومند بودند كه ايران هم روزي از آزادي و تمدن برخوردار شود و در رديف ملل راقيه جهان جاي گيرد». و در جاي ديگر نوشته است: «بهطوريكه ميرزا كريمخان رشتي و معاضدالسلطنه نقل ميكردند، لنين رهبر آزاديخواهان روسيه در آن زمان در سوئيس ميزيسته و با آنان آشنايي پيدا كرده و توصيههايي به مراكز آزاديخواهان روسيه براي تقويت و معاضدت انقلابيون ايران نموده و در روزنامهاي كه در سوئيس به مديريت خود منتشر مينمود، مقالاتي چند راجع به مشروطيت ايران و همكاري دولت مستبد ايران با دولت تزاري و مظالم روسها در ايران و فجايع اعمال محمدعليشاه منتشر مينمود» و در جاي ديگر ادامه داده است: «مسيو يقيكيان، كه يكي از ارامنۀ روشنفكر و تحصيلكرده و مطلع به مسائل سياسي و نهضتهاي اجتماعي بود و قلم شيوايي داشت و در تحقيق در مسائل سياسي بسيار پخته و عميق بود و رياست حزب «انچاكي» ارامنه را داشت، با اين دو برادر (ميرزاكريمخان و عبدالحسين خان) سر و سري پيدا كرد و آنها را بيش از پيش به تحولات ملل و انقلابات امم و احزاب سياسي آشنا ساخت و همين يقيكيان سبب آشنايي و ارتباط اين دو برادر و ساير ملّيون گيلان با كميته و رهبران حزب سوسيال دموكرات قفقاز گرديد و از مساعدتها و كمكهايي كه آن حزب به آزاديخواهان تبريز ــ كه در آن موقع با قشون محمدعليشاه در جنگ بودند ــ ميكرد، آنان را آگاه ساخت و به آنان اطمينان داد كه درصورتيكه ملت رشت بر ضدّ دولت استبدادي محمدعليشاه قيام كنند (حزب سوسيال دموكرات روسيه، كه در آن زمان لنين رهبري و رياست كميتة مركزي آن را داشت و استالين رياست كميته قفقاز را عهدهدار بود)، از هيچگونه مساعدت به آزاديخواهان گيلان مضايقه نخواهند كرد».[10]

ابراهيم فخرايي نيز به اين مسافرتها اشاره كرده است: «در معيت كميتۀ ستار رشت تعدادي از انقلابيون قفقاز و گرجستان وجود داشتهاند كه از فكر و عمل و چالاكي آنها، كمكهاي بزرگ به آزاديخواهان گيلان شد. مجامع ملي رشت، ميرزا كريمخان رشتي را بهعنوان نمايندگي به باكو فرستاده بودند تا از مراكز آزاديخواه آن مناطق تقاضاي اسلحه كند، ميرزا كريمخان در بادكوبه با حاجي زينالعابدين (تقيوف) كه از بازرگانان شهير و مردي روشنفكر و انساندوست بود، تماس گرفت و بهوسيلۀ او با كميتۀ سوسيال دموكرات ارتباط پيدا كرد. در گنجه با سرگو (اورجنيكيدزه) و ژوزف ژلزا (استالين) ملاقات كرد و از آنها وعدۀ ارسال اسلحه گرفت. سرگو به گيلان آمد و دربارۀ نحوۀ دادن كمك، اجمالاً مطالعهاي كرد و برگشت. نتيجه آن شد كه غلام آقا محمدي در آستارا اسلحه و نفراتي را كه از بادكوبه فرستاده ميشدند، تحويل ميگرفت و محرمانه و بااحتياط كامل به رشت ميفرستاد».[11]

 

ارتباطات با برادران ماسون خارج از ايران

سفرهاي ميرزا كريمخان به اروپا، بادكوبه و تفليس و نيز نامههاي رد و بدل شده بين ايشان و سيدحسن تقيزاده، كه در لندن مستقر بودند، بيانگر مطالبي است كه به بخشي از آنها اشاره شده است. در تمامي نامههاي ارسالی به تقيزاده، گزارشهایي از رشت و وضع آزاديخواهان و مخالفان داده ميشد و اين نشاندهندۀ ضروری بودن اين اطلاعات براي او بود.

در نامهاي كه میرزا کریمخان از بادكوبه به سيدحسن تقيزاده فرستاده، اشاره کرده است: «... بقيۀ پول را فردا به سلامتي برميدارم، ميروم تفليس، مشغول تجارت ميشوم تا از رشت پول ميرسد، بنده مشغول به تجارت خواهم شد». در اين نامه مسئلۀ مهم، تجارت مشترك وی با تقيزاده است و منظور از این تجارت، خريد اسلحه و مواد منفجره است كه سفر ميرزا كريمخان به قفقاز نيز بدين منظور بوده است.

در نامهاي ديگر میرزا از بادكوبه، نوشته است: «در هر صورت براي آن تجارت خيلي اهتمامات لازم است كه تجارت از پيش برود با اين وضع. در بادكوبه هر شكلي بوده است با بيع شرط و ضمانت، هزار منات از آن سههزار منات تحصيل شده است. سيصدوپنجاه منات در اين پانزده روز خرج شده است و حال اينكه به سر شما در كمال امساك راه رفتيم ولي چه كنيم آيند و روند شده است و اينقدر خرج شده است». در اين نامه به مطالب ذيل اشاره شده است: اولاً سيدحسن تقيزاده (فراماسونر) در تهيۀ مقدمات قيام گيلان مداخله داشته است؛ ثانياً ارتباط ميرزا كريمخان با تقيزاده هم در اروپا و هم در قفقاز به طور منظم ادامه داشته است؛ ثالثاً در اقداماتي كه ميرزا كريمخان انجام ميداده، رأي و نظر تقيزاده را ميخواسته و همۀ مخارجي كه خرج ميشد، به اطلاع ايشان ميرساندند تا جايي كه اين پاسخ «و حال اينكه به سر شما در كمال امساك راه رفتيم ولي چه كنيم...» در مقابل پرسش تقيزاده است؛ برايناساس تقيزاده در تأمين هزينة سفرهاي ميرزا كريمخان مؤثر بوده است و اين سخن براون را كه گفته بود ميرزا كريمخان از ثروت شخصي خويش به تهيۀ سلاح و پرداخت مخارج اعزام مجاهدان به رشت استفاده ميكرده است، نقض میکند. ادوارد براون در «انقلاب ايران» يادداشت شمارۀ بيست (محرکان جنبش رشت) به اين مطلب اشاره کرده که ميرزا کريمخان دو بار به ممالک اروپاي غربي سفر کرد و بيستهزار روبل معادل دوهزار پوند از ثروت خود را در پيشرفت امور جنبش گيلان صرف نمود و به مساعدت دوستاني که فراهم کرده بودند، براي آوردن اسلحه پنج مرتبه به تفليس و ساير قسمتهاي قفقاز سفر کرد. او و برادرش در مدت سه ماه، هفتاد نفر از مجاهدان را در خانۀ خود نگهداري کردند.[12] 

ابراهيم صفايي نيز بر اين موارد صحه گذاشته و بیان کرده است: «معزالسلطان و برادرانش سلسلهجنبان قيام رشت بودند. معزالسلطان پس از بمباران مجلس از رشت به اروپا گريخته، پس به اتفاق علي محمدخان (خواهرزاده تقيزاده) به قفقاز آمد، وارد کميتة سري حزب سوسيال دموکرات تفليس شد و ترتيب خريد اسلحه و نارنجک و استخدام جمعي تروريست را داده، به اتفاق عليمحمدخان به رشت بازگشت و ميرزا کريمخان، برادرش، براي آوردن افراد و اسلحه و انجام معاملة آن، چند روز به تفليس و بادکوبه رفت و پانزده نفر قفقازي تروريست و بمبانداز و هفتاد نفر مجاهد ملّي را استخدام کرده، محرمانه آنان را تعليمات جنگي ميدادند. پول براي چنين مخارج هنگفتي از کجا به معزالسلطان ميرسيد؟ معلوم نيست! آنها مدعي بودند که با فروش املاک خود چنين مخارجي را متحمل شدهاند؛ ولي کليۀ املاک آنها تکافوي چنين مخارجي را نميداد. ناچار بايد قبول کرد که آنها هم از کمکهاي نامرئي برخوردار بودند».[13]

مبارزۀ نیروهای انقلابی در سراسر کشور عليه رژيم استبدادي قاجار ادامه داشت. در شهر تبريز مبارزان به رهبري ستارخان و باقرخان توانستند شکستهاي سختي بر پيکرۀ حکومت قاجار وارد سازند. سازمان جاسوسي بريتانيا از حکومت مبارزان تبريز به طرف مرکز و تصرف تهران، واهمه داشت؛ ازاينرو سعی در استفاده از مهرههاي خويش در داخل مشروطه کرد تا اين حرکت را به نفع خود به پايان برساند؛ بنابراين ميرزا كريمخان و امثال آن را وارد ميدان، و فعاليت خود را  از گيلان شروع كرد.

 

ميرزا كريمخان در كميتۀ ستار 

ميرزا کريمخان بعد از بازگشت به گيلان، در نيمة سال 1326.ق(1908.م) سازمان مخفي خود را در رشت بنيان نهاد. او اين سازمان را در ظاهر به نام ستارخان، قهرمان انقلاب تبريز، «کميتۀ ستار» ناميد، ولي فخرايي يک وجه ديگر نيز بر آن اضافه، و بیان کرده است: «اين سازمان سرّي کميتۀ ستار ناميده شد که ميبايست رازش مکتوم بماند و افرادش شناخته نشوند. چه پيدا بود اين افراد به محض شناخته شدن دستگير و اعدام ميشدند. به هر تقدير اعضاي اين کميته را جز تني معدود، که از بستگان ايشان بودند، کسي نميشناخت و نميبايست هم بشناسد. اعضاي کميته عبارت بودند از: ميرزا کريمخان رشتي (خاناکبر) و سه برادرش معزالسلطان، عميدالسلطان و احمد عليخان، سيديحيي نداماني (ناصرالاسلام)، حسين کسمايي، عليمحمد تربيت و... 

اين کميته در رأسشان ميرزا کريمخان رشتي جاي داشت، همهروزه در اطراف جنبش و نحوۀ اجرا، مذاکره ميکرد و نقشه ميکشيد. جلسات کميته در محلۀ سبز ميدان، خانۀ ميرزا يوسفخان (معاون ديوان)، که شوهرخواهر مديرالملک بود، تشکيل مييافت. از کميسيونهاي فرعي اين کميته، يکي (کميسيون جنگ) بود که حکم ستاد فرماندهي جنگ را داشت؛ ديگري (کميسيون عالي) که وظيفهاش تهيۀ پول و برآوردن حاجات مالي کميته بود».[14] 

ابراهيم صفايي دربارۀ تركيب اين كميته نوشته است: «در آن اوقات (کميتۀ ستار رشت) که به وسيلۀ معزالسلطان، حاج حسينآقا و آقاگل اسکنداني، شاساي گرجي و وليکوف روسي، يپرم ارمني، تبعۀ عثماني، ميرزا عليمحمدخان تربيت (خواهرزاده تقيزاده) اداره ميشد و از حمايت کنسول روس برخوردار بود، ميرزا کريمخان رشتي با سي نفر از اتباعش که بيشتر از تروريستها و نارنجکسازهاي قفقازي و باکويي بودند، به کميتة ستار شتافتند. مردان فعال (کميته ستار) بيشتر ارمني و روسي و گرجي بودند. معدودي از آزاديخواهان واقعي هم، اين کميته را سنگر مشروطه ميدانستند و با احساسات خالص در آنجا راه داشتند و خدمت ميکردند».[15]

 

كميتۀ ستار و فساد مالي ميرزا كريمخان

اين كميته بهويژه در ترور علما و مجتهدان سهم بسزايي داشت. اين گروه، شيخ علي فومني را به شهادت رساندند و به حاج ملامحمد خمامي نيز، كه روزي در ايوان خانهشان مشغول اذان گفتن بود، تيراندازي کردند، ولي تير به ايشان اصابت نكرد؛ پس از مدتي معلوم ميشود كه ضارب به دستور ميرزا كريمخان اقدام به اين كار كرده بود.[16] 

در زمينۀ فساد مالي اين كميته نيز، منابع زيادي وجود دارد و همانطور كه پيشتر بیان شد، اين کميته کميسيوني به نام کميسيون عالي داشت که وظيفهاش جمعآوري اعانه بود. ولي اين کميسيون چگونه و از چه طريقي عمل ميکرد؟ آيا اين اعانه که جمعآوري ميشد با رضايت اعانهدهنده بود يا به انحاي ديگر عمل ميشد؟ 

ابراهيم صفايي دراينباره نوشته است: «کميتۀ انقلاب رشت، کميسيونهاي گوناگوني از کميسيون نظام و کميسيون جنگ و جز اينها تشکيل داد و شروع به جمعآوري پول به اسم اعانه نمود. تعديات بسيار بر مردم رفت و پولهاي زور از اشخاص وصول کردند، از جمله پنجاههزار تومان از شعاعالسلطنه، که از طريق اروپا به انزلي وارد شده بود، گرفتند و او را به انزلي بازگرداندند، اموال ادارۀ حکومتي و سرمايۀ جمعي از طرفداران دولت به تاراج  رفت».[17] 

عبدالله مستوفي نيز دربارۀ فساد مالي ميرزا کريمخان و خانوادهاش و داستان جنجالي لشت نشا اينچنين بیان کرده است: «پارههايي از مجاهدان و آزاديخواهان مادي هم بودند که عبث، پاپيِ اين قماش از مردم شده، آنها را از آزادي ميرماندند و مرتجع ميتراشيدند؛ سرآمد آنها پسرهاي حاج محمدکاظم رشتي، سردار محيي و برادران، حتي ميرزا کريمخان بودند. مثلاً اين امينالدوله مالک لشت نشا بود و به خيال خود تدبيرانديشي کرده، املاک خويش را به آنها اجاره داده بود که از شرّ سايرين معاف شود. آقايان لشت نشا را، که اصلاً خالصه بوده است، جزء اموال عمومي و متعلق به خود دانسته، نميخواستند به مالک قانوني آن پس بدهند. مالک به موجب اجارهنامه، اجاره را فسخ کرده بود، ولي آقايان دستبردار نبوده و به آساني نميخواستند ملک را واگذار (بکنند) و اسباب زحمت امينالدوله را فراهم ميکردند. بالاخره عقل خانم فخرالدوله[18] اقتضا کرد که ملکهاي خود را به آقا محمدجواد گنجهاي اجاره بدهد. اگرچه آقا محمدجواد و برادرانش غير از قاچاقچيهاي قفقازي، ولي درهرحال، در آن وقت تبعۀ روس بودند، ساير مالکين و اعيان گيلان هم براي آسايش از تعرضهاي بيجاي اين قماش آزاديخواهان، املاک خود را به اتباع روس واگذار ميکردند».[19]

تقيزاده در خاطرات خود نوشته است: «همين الان بعد از پنجاه سال اين امينيها از من خيلي راضي هستند. مادرش (خانم فخرالدوله)، هميشه حتي وقتي به بيروت آمده بود، از آنجا به من که در پاريس بودم، بهوسيلۀ شخصي پيغام داده بود که خيلي از شما تشکر ميکنم؛ زيرا اين مجاهدان گيلان (ميرزا کريمخان و غيره) ميخواستند لشت نشا امينالدوله را ببرند دست گذاشتند روي آن. آنها هم زور نداشتند. به تهران که آمدند حتي خانهشان را هم ميخواستند تصرف کنند».[20] 

ميرزا کريمخان و برادرانش لشت نشا را تا دوران رياستالوزرايي رضاخان در ملكيت خويش نگه داشتند که سرانجام با وساطت ايشان و عبدالحسين ميرزا فرمانفرما به مصالحه کشيده شد. سليمان بهبودي نوشته است: «23 حوت (اسفند) 1302، شاهزاده فرمانفرما راجع به کار ميرزا کريمخان رشتي به اتفاق خانم فخرالدوله شرفياب شدند و در حضور حضرت اشرف (رضاخان) دعواي لشت نشا را مطرح کردند. سالها (15 سال) بود ميرزا کريمخان با خانم فخرالدوله نزاع داشت. عاقبت فرمانفرما پا در مياني کرد و هر دو طرف حکميت حضرت اشرف را قبول کردند ... مدارک و اظهارات هر دو طرف، مورد مطالعه قرار گرفت. عاقبت حضرت اشرف، حق را به خانم فخرالدوله دادند».[21]

سيد حسن تقيزاده در خاطرات خويش از فساد مالي مجاهدان گيلان و اعضاي کميتۀ ستار به موارد ديگري نيز اشاره کرده است: «در خيابان شاهآباد، عليزادهاي است که طبابت ميکند. عليزاده هم با آنها بود و خيلي جان نثار. آمدند رسيدند به قزوين. مجاهدان رشتي غارت ميکردند. اين جوان که در تفليس و غيره با انقلابيون همراه بود، ميگفت درست نيست؛ روزي رفتند دهي را غارت کردند عليزاده ديوانه شد که ما براي نجات مردم قيام کردهايم، شما ميروي اينها را غارت ميکنيد!؟ گذاشت رفت به روسيه، به تفليس ...» و در جاي ديگر ادامه ميدهد: «معزالسلطان که بعدها سردار محيي لقب گرفت ... داستان مفصلي دارد که چطور آنها يواش يواش و بهتدريج با من مخالف شدند؛ زيرا من تا جايي که ممکن بود، از کارهاي ناصحيح آنها جلوگيري کردم و آنها انتظار نداشتند که به کارهاي خلاف و غارتگري مجاهدان ايراد گرفته شود».[22]

عينالسلطنه نيز دربارۀ غارتگريهاي آل امشه بیان کرده است: «معزالسلطان (دومين مقام کميتۀ ستار) پس از آنکه طالش را خوب چاپيد و چندين نفر از آنها را در موقعي که مهمان آنها در سر ناهار بود، به حکم او با مَوزِر مقتول کردند و کليۀ خانوادۀ نمينيها را غارت کرده، براي نان شب محتاج کرد. به سمت اردبيل گسيل شد. حالا شهرت دارد. روسها مانع دخول او شدند و پيغام دادند اگر براي ملاقات و تسلي اين ستمديدهها ميآييد، اسلحه خود را داده، داخل شهر شويد. اگر ميخواهيد به اسم مشروطه و استبداد باز از مردم پول بگيريد و به ناحق آدم بکشيد ما نميگذاريم وارد شويد. اگر ميخواهيد جنگ کنيد، آن شاهسون است برويد جنگ کنيد. آمدن به شهر را لازم ندارد ...».[23] 

به تعبير يكي از پژوهشگران، ابعاد فساد ميرزا کريمخان رشتي و برادران و عموزادگانش فقط به گيلان و غارت املاک خانوادۀ امينالدوله محدود نميشد؛ بلكه اين فساد، که سرچشمۀ ثروت کلان خاندان اکبر است، تا حدي که نام آن را در رديف چهل فاميل اشرافي طراز اول دوران محمدرضا پهلوي قرار میداد، در همۀ ابعاد گسترش مييابد؛ زيرا اکنون خانوادۀ اکبر فقط اشراف طراز اول محلي گيلان نيست، بلکه از زعماي حکومت نوين مشروطه است و دامنۀ سيطره آن سراسر خاک ايران را در بر ميگيرد. در سال 1332.ق (1913.م)، سردار محيي، برادر ميرزا کريمخان رشتي حاکم کردستان بود و يک گروه قزاق به فرماندهي رودمستر و رضاخان ماکزيم (شاه بعدي) تحت امر او بودند. شيخ محمد مردوخ کردستاني در تاريخ مردوخ، داستان فروش لقب (شيخالاسلامي کردستان) توسط سردار محيي و طمع بيپايان او را توصيف کرده و از علاقۀ بسيار او به پول و اعمال شنيع جنسي پرده برداشته است. وي همچنين شرح داده است که چگونه سردار محيي با چماق رضاخان ماکزيم کوشيد از آصف ديوان بيستهزار تومان تلکه کند و ادامه داده است: «کمکم بساط کلاهسازي و مجاهدبازي توسعه پيدا کرده، سلب اعتماد از مشروطه و مشروطهطلب شد، بلکه کلمۀ مشروطه در ميان مردم ترجمۀ قتل و غارت شد که هرکس، هرکس را ميکشت يا هرجا را غارت ميکرد، ميگفتند مشروطه شد».[24]

 

كريمخان و گشوده شدن پاي سوسيالدموكراسي به ايران

در بحبوحۀ انقلاب، کميتۀ ستار و ميرزا کريمخان طبق يک معادلات سياسي سعی کردند توجه سوسيال دموکراتهاي روسيه را به سمت خويش جلب کنند؛ زيرا سرويس اطلاعاتي انگليس از سويي به حضور بلشويکهاي روسيه درون خاک ايران به منظور توجيه و پيريزي حرکتهاي آتي خود نياز داشت و از سوي ديگر فعاليت سوسيال دموکراسي رشت به رهبري ميرزا کريمخان پوشش مناسبي براي نفوذ در حرکتهاي انقلابي روسيه بهشمار ميرفت.[25] درنتيجه به دستور کميتۀ ستار «ميرزا کريمخان رهسپار قفقاز شد. وي در اين مدت مأموريت توانست همکاري و مساعدت کميتۀ حزب سوسيال دموکرات را تحصيل کند و کميتۀ مذکور براي مطالعۀ دقيق در اوضاع ايران يکي از برجستهترين افراد خود به نام سرگه اورجانيکيتزه، عضو سياسي و اصلي حزب سوسيال دموکرات قفقاز را که بعداً وزير صنايع سنگين شد، به گيلان فرستاد. مسافرت ميرزا کريمخان در قفقاز به طول انجاميد. ولي در حدود دو ماه تمام، وقت خود را صرف ملاقات با رجال انقلابي و کساني که ميتوانستند به انقلاب رشت کمک کنند، نمود و موفق شد محرمانه مقداري اسلحه براي کميتة رشت ارسال دارد».[26]

در اوايل سال 1909.م، دوازده نفر از اعضاي جمعيت سرّي، يک کميتۀ انقلابي به نام «ستار» در رشت تشکيل داده بودند که اين کميته، ارگان رهبري سازمان سوسيال دموکرات بود. بدينسان در پاييز همان سال با برنامهريزي انتليجنسسرويس گروه 140 نفري بلشويکهاي قفقاز (مرکب از چهل نفر گرجي و صد نفر آذربايجاني) به سرپرستي سرگي ارژنيکيدزه همراه تعداد زيادي سلاح وارد رشت شدند و زير پوشش و فرمان ميرزا کريمخان قرار گرفتند. سرگي ارژنيکيدزه با وجود اينکه بعد از استالين، دومين شخصيت انقلاب روسيه بود، مانند يک مجاهد، يک دواساز يا معين طبيب (پزشکيار) ساده وارد گروه مجاهدان ميرزا کريم رشتي شد.[27]

قفقازيها فعاليتهاي مارکسيستي خويش را در خطۀ گيلان آغاز کردند و مقالاتي دربارۀ مبارزۀ طبقاتي در ايران و اهداف انقلاب ايران ايراد، و بين جوانان گيلاني پخش ميکردند. ميرزا کريمخان نيز براي جلب نظر آنها مانيفست کمونيستي نوشتۀ مارکس را به فارسي ترجمه، و ميان ايرانيان توزیع کرد.[28]

 

ماجراي باغ مديريه يا توطئۀ كودتا به نام مشروطه

کميتۀ ستار و ميرزا کريمخان براي رسیدن به اهداف از پيشتعيين شدۀ خويش و حرکت به سمت تهران مجبور به علنی کردن اقدامات خويش بودند؛ بنابراين تصميم گرفتند حاکم شهر رشت، سردار افخم را، که نماينده و حامي دولت مركزي ايران بود، از سر راه برداشته و با جايگزين کردن فرد مدّنظر، اين شهر را تصرف کنند.

روز سيزدهم بهمن که مصادف با عاشوراي 1327.ق بود و مردم بر طبق سنت ديني، دستهها تشکيل داده و به عزاداري مشغول بودند، يکي از افراد سردار افخم، حاکم شهر، ميرزا علياکبر نامي را هدف گلوله قرار داده و از پاي درآورد. اين عمل در آن روز، باعث شد که تا چند ساعت، عدۀ زيادي از مردم در سبزه ميدان و مساجد اجتماع نموده و از حاکم، مجازات قاتل را خواستار شوند. کميتۀ ستار و پيروانش که چنين وضعيتي را پيشبيني ميكردند، در معابر و مساجد از مظالم محمدعليشاه و درباريانش صحبت کردند و حاکم را ظالم و ستمگر جلوه دادند و مردم را عليه آنان شورانيدند.[29]

ابراهيم صفايي نوشته است: «معزالسلطان پس از بازگشت از اهواز، يپرم را شناخت و از نقشههاي يکديگر آگاهي يافتند و با همديگر توطئۀ باغ مديريه را طرح کردند. و در اين توطئه، يپرم و گري و معزالسلطان و ميرزا کريمخان و عميدالسلطان شرکت داشتند. نتيجۀ توطئه بر اين شد که براي دست يافتن به حکومت گيلان، سردار افخم (آقابالاخان)، حاکم گيلان را از شهر بيرون برده و در آنجا بر او بتازند و کارش را بسازند و سپس مرکز حکومت رشت را تصرف کرده، بر شهر مسلط شوند. اجراي قسمت اول اين توطئه را معزالسلطان و برادران او به عهده گرفتند و قسمت دوم به عهدۀ يپرم و گري و گريش گذاشته شد».[30]

در گزارش مفصلي که «مستر گاردنر» قنسول انگليس مقيم رشت، در تاريخ 9 فوريه به سرجان بارکلي سفير انگليس داده، اينطور نوشته است: «چهار بعدازظهر هشتم شهر جاري، دستهاي اشخاص مسلح از خانه معزالسلطان به طرف دارالحکومه هجوم برده و دفعتاً سربازهاي مستحفظ را مورد حمله قرار ميدهند ... طولي نکشيد که تمام سربازهاي ساخلو را خلع سلاح کردند. در همان حين عدهاي از شورشيان به باغ مديريه رفتند و به واسطۀ انداختن يک بمب، ورود خود را اعلام نموده و داخل عمارت باغ شدند و در نتيجه سردار افخم را، که مهمان سردار معتمد بود، کشتند ... ميگويند مؤسس اين انقلاب معزالسلطان و برادرش ميرزا کريمخان ميباشند که چند روز است از روسيه وارد ايران شدهاند».[31]

 و در گزارش ديگري که سرجان بارکلي به سر ادوارد گري، وزيرخارجۀ انگليس داده و متن يادداشت مستر چرچيل را نيز ضميمۀ گزارش کرده، چنين بیان کرده است:

«مراسلۀ نمرۀ 169 در چند روز قبل که من از رشت عبور ميکردم، به ديدن سردار همايون و سردار معتمد (عموزادۀ ميرزاکريم خان) رفتم و شرح وقايع که در گيلان پيش آمده بود از آنها سؤال کردم، سپس بنا به تمايلي که از طرف سپهدار براي ملاقات من شده بود، ايشان را ملاقات کردم. در ملاقاتي که با سپهدار شد، يکي از اعضاي کميتۀ انقلاب حضور داشت. بنابر اطلاعاتي که شخصاً داشتم و سپس تحقيق کردم بر من معلوم شد که طرح نقشة انقلاب رشت، در قفقاز کشيده شده و به توسط يک عده قفقازي داوطلب که عدۀ آنها بيش از پنجاه نفر نبوده به موقع اجرا گذاشته شده است. از آن زمان تا اين تاريخ که چند ماه است بر عدة آنان افزوده شده و فعلاً در حدود سيصد نفر ميباشند. ديگر آنکه يک عده از ايرانيان تبعيد شده، به رشت آمدهاند، سه نفر عموزادههاي سردار منصور، عميدالسلطان، ميرزا کريمخان و معزالسلطنه، مؤسس اين نهضت ميباشند».[32]

در اين قسمت از گزارش، دست پنهان انگليسيها در انقلاب رشت آشکار شد و ايشان (سفير انگليس) در ملاقات با سپهدار اظهار کرده بودند: «من در تقويت مشروطيت مصمم هستم، ماداميکه قشون فرستاده نشده است، در استقرار نظم در رشت مداومت خواهم کرد. ولي هرگاه قشون بر ضد من فرستاده شود، مسئوليت آن به عهدۀ رهبران نهضت خواهد بود و من مسئوليت آن را نخواهم داشت. اگرچه من اطمينان دارم با هر عده قشوني که شاه بتواند گسيل دارد، بتوانم مقابله نمايم».

 

اجراي دستورات انگليس بعد از تصرف گيلان 

کميتۀ ستار سه روز ادارۀ شهر را به عهده گرفتند، ولي بعد از مدتي شهر رشت را به محمد وليخان تنکابني (سپهدار) مهرۀ  انگليسيها تسليم کردند و آغاز انقلاب را در گيلان اعلام نمودند. شایان ذکر است محمدوليخان تنکابني از دولتمردان دربار محمدعليشاه و حاکم مستبد و خونريز تنکابن بود که توسط شاه به حکومت گيلان منصوب شد و به دستور شاه در کشتار نیروهای انقلابي تبريز سهم داشت. کميتۀ ستار و ميرزا کريمخان رشتي، اين چهرة ضدّانقلابي را در رأس مجاهدان گيلان قرار دادند.[33] 

تقيزاده بیان کرده است: «سپهدار از همگامي با قشون گيلان اکراه داشت و عليرغم اين تمايل در رأس مجاهدان قرار گرفت. اول که در رشت خروج کردند، عبدالحسينخان معزالسلطان که داراي قوم و خويش و قبيله در رشت بود، تقريباً بر همۀ مجاهدان تسلط داشت. سپهدار را آوردند که صورتاً باشد. نميشد آدم بيسروپا را براي اين کار گذاشت. سپهدار را از تنکابن آوردند. اردوي شمال به رياست و اسم او، ولي در تحت يپرم و معزالسلطان و عليمحمدخان تربيت (کميتۀ ستار) بود. از رؤساي اردوها مرحوم سردار اسعد بختياري بود. (بختياريها) هم از انگليسيها اطاعت ميکردند. سهام نفت جنوب را داشتند. از شمال سپهدار با يپرم آمد. در بين راه از طرف محمدعليشاه آدم فرستادند که بلکه آنها نيايند. مجاهدان گيلان و اينها تحت تسلط ميرزا عليمحمدخان و يپرم و معزالسلطان و برادرش ميرزا کريمخان بودند».[34]

هدف اين برنامهريزي دقيق و ماهرانه آن بود که نيروهاي گيلان و بختياري به مثابۀ وزنۀ سنگين انقلاب مشروطه، پايتخت را به تصرف خود درآورند و از تسلط نيروهاي اصيل انقلاب بر اوضاع جلوگیری، و بدينسان اهداف استعمار بريتانيا را اجرا کنند. خانوادۀ اکبر، حاکم منطقة شمال شدند. قواي گيلان به رهبري صوري محمدوليخان تنکابني و رهبري واقعي عبدالحسينخان معزالسلطان و يپرمخان ارمني، بهرغم نداشتن آمادگي و تدارک کافي، شتابان به سمت تهران آمدند و پس از تصرف قزوين منتظر رسیدن قواي بختياري از راه قم شدند. سپس بهطور هماهنگ، تهران به اشغال اين دو نيرو درآمد. يپرمخان نخستين رئيس شهرباني حکومت نوين مشروطه شد و معزالسلطان به سردار محيي ملقب، و عضو کميسيون عالي گرديد، که در 27 جماديالثاني 1327.ق محمدعليشاه را عزل کرد. محمدوليخان سپهدار نيز، وزير جنگ و در واقع شخص اول ايران شد. او مدتي بعد رئيسالوزرا گرديد و سپهسالار اعظم لقب گرفت. فتحالله اکبر (سردارمنصور) به سپهدار ملقب و وزارت پست را به عهده گرفت. ساير مشاغل کليدي نيز بختياريها و ديگران گرفتند؛ ولي ميرزا کريمخان رشتي همچنان در پس پرده ماند و هيچ پست و منصبي را نپذيرفت.

پس از فتح تهران، دوباره نشانهای از حضور ميرزا کريمخان رشتي در اروپا مشاهده میشود. در شوال 1327.ق، روزنامۀ شرق به مديريت و نويسندگي سيدضياءالدين طباطبايي، در مقالهاي از ميرزا کريمخان رشتي و برادرانش انتقاد کرد و آنان را به اعمال سيطرۀ مستبدانه بر خطۀ گيلان متهم ساخت. ميرزا کريمخان در ظاهر به دليل اين حادثه «دلتنگ» شد و نوشت: «شکر خدا را که نخستين ثمرة فداکاريهايم را که آزادي قلم است، به چشم ميبينم» و بهرغم اينکه سپهسالار تنکابني (نخست وزير) و سپهدار رشتي (وزير پست) سفر وي را بيموقع و وجودش را در گيلان براي تمشيت اوضاع لازم ميديدند، او با عذرخواهي مؤدبانه و به بهانة مداوای بیماری خود، به اروپا سفر کرد. روشن است که «دلتنگي» و تمارض ميرزا کريمخان بهانهاي بيش نبود و اهداف مهمي در اين سفر پنهان بود که با حوادث آتي و پيدايش احزاب رقيب و عمليات تروريستي مرموزي که در تعيين سير حوادث، سهم تعيينکنندهاي داشت، بيارتباط نبوده است. اين سفر مدت زيادي طول نكشيد و در حوادث سال 1328.ق(1910.م) به بعد، ميرزا کريمخان در تهران حضور داشت.

نخستين دسيسههاي انتليجنسسرويس با کمک ميرزا کريمخان رشتي از مجريان طراز اول آنان و سردار محيي، برادرش، کارگزار ماجراجو و فتنهانگيز آنها، انجام شد. از جملۀ اين حوادث مهم، قتل مرموز سيد عبدالله بهبهاني، فاجعۀ پارک اتابک و خلع سلاح مجاهدان تبريز و شهادت مظلومانۀ شيخ فضلالله نوري است. با توجه به اسناد موجود، سهم پنهان ميرزا کريمخان رشتي و سيد حسن تقيزاده و تأثير آشکار يپرمخان و سردار محيي در اين حوادث، کم و بيش نمايان است.[35]

 احمد کسروي دربارة قتل سيدعبدالله بهبهاني بیان کرده است: «در اين گرماگرم شب شنبه بيست و چهارم تيرماه (نهم رجب) چهار تن مجاهد به خانۀ سيد عبدالله ريخته و در برابر چشم کسانش او را کشتند. اگرچه کشندگان، به نام شناخته نشدند، ولي بيگمان از دستۀ حيدر عمو اوغلي بودند و اين خونريزي را با دستور تقيزاده کردند ... آقا سيدعبدالله با آن همه کوششها در راه مشروطه چرا بايستي او را بکشند؟ ... روز سوم تير (روز بمباران مجلس) را که در چنان روزي، تقيزاده در خانه خود نشست و رو ننمود. ولي سيدعبدالله، دليرانه به مجلس آمد و ايستادگي کرد و آن همه گزند ديد».[36]

مهدي ملکزاده نیز، که خط فکرياش از خط فکري ميرزا کريمخان رشتي و تقيزاده و امثال آنها جدا نيست و هميشه از عملکردهاي ايشان تمجيد کرده، نوشته است: «قتل مرحوم ميرزا سيد عبدالله بهبهاني، بزرگترين فاجعهاي بود که پس از اعادۀ مشروطيت روي داد و يکي از گناهان کبيره بود که از طرف مرتکبين به عمل آمد».[37]

ايشان دربارۀ شهادت شيخ فضلالله نوري نيز به نکتۀ جالبي اشاره کرده است: «محققين و کساني که به تاريخ نهضتهاي ملل و انقلابات امم آگاهند، به خوبي ميدانند که در انقلابات ملّي همين که کسي جلب به محکمه انقلابي شد، مخصوصاً اشخاص مهم که گذشتۀ آنها براي همه روشن است و به خوبي و بدي آنها همه آگاهي دارند و عهدهدار و رهبري دستة مخالف را داشتهاند، قبلاً محکوم به اعدام بوده و تشکيل محکمه جز صورتسازي، چيز ديگري نيست. حاجي شيخ فضلالله هم از اين قاعدة عمومي مستثني نبود و ميتوان گفت که پيش از محاکمه، محکوم به اعدام شده بود و همين که دستگير و جلب به محکمۀ انقلابي شد محکوميت او غيرقابلاجتناب بود ... به دار آويختن حاجي شيخ فضلالله، يکي از وقايع مهمي بود که در انقلاب مشروطيت ايران روي داد و اگر بگوييم که يکي از حوادث و اتفاقاتي بود که در قرن اخير، نظير نداشت و يا نظير آن به ندرت ديده شده بود، گزافهگويي نکرده و راه خلاف نپيمودهايم».[38]

 

تأثير كريمخان در ماجراي پارك اتابك

ستارخان همراه مجاهدان تبريز در پارك اتابك مستقر شدند. آنها با يفرمخان ــ رئيس نظميۀ تهران ــ دربارة تحويل دادن سلاح مجاهدان تبريز اختلافهايي داشتند. يفرمخان ارمني عضو حزب داشناكسيون بود و با كميتۀ ستار و اعضاي او همکاری داشت. كميتۀ ستار و در رأس آن، ميرزا كريمخان، مايل نبودند تهران به دست مجاهدان تبريز بيفتد؛ چون ماهيت مذهبي و اصيل قيام ستارخان و باقرخان مانع از آن بود كه امثال ميرزا كريم و يپرم بتوانند با آنها كنار بيايند؛ بنابراين ميرزا كريمخان و معزالسلطان، برادر او، كه در رأس مجاهدان گيلاني قرار داشتند، تصميم ميگيرند به انحايي، بنا بر قول خودشان، شر ستارخان را كم كنند. ستارخان تصميم گرفته بود سلاح خويش را تحويل داده و هر بهانهاي را از يفرمخان بگيرد تا سرانجام به درگيري منجر نشود. ولي تعدادي از مجاهدان تبريزي با اين عمل ستارخان مخالف بودند. در اين گيرودار بود كه گيلانيها ميخواستند هم مجاهدان تبريز را خلع سلاح كنند و هم ستارخان را از سر راه بردارند؛ بنابراين جاسوساني بين نيروهاي تبريزي، كه در داخل پارك مستقر بودند، فرستادند و موجبات تفرقه را فراهم آورند، ولی چون هنوز عدهاي از مجاهدان تبريزي سلاح خويش را زمين نگذاشته بودند، درگيري خونين بين مجاهدان تبريز و نيروهاي يفرمخان و تعدادي انقلابي ديگر (كه احتمالاً نيروهاي گيلاني بودند) روي داد و ستارخان اينچنين خلع سلاح شد. ميرزا كريمخان در اين ماجرا نیز، مرموزانه عمل كرد. 

احمد کسروي دربارۀ حادثه پارک اتابک اينچنين نوشته است: «اين يکي از اندوهناکترين داستانهاي تاريخ مشروطه است و چون تلخترين ميوة تباهکاريهاي سررشتهداران بوده، نگزاردهاند چگونگي آن به راستي شناخته شود و تا توانستهاند پرده بر روي آن کشيدهاند. پارک اتابک نشيمنگاه ستارخان بود. روز پنجشنبه دوازدهم تيرماه، چون ستارخان از مجلس بازگشت، چنانکه در آنجا زبان داده بود به کسان خود دستور داد که تفنگ و فشنگ خود را گرد آورده براي سپردن به دولت آماده باشند. و چنين گفت: کاري نکنيد که کاسه بر سر ما شکند. کساني از پيرامونيان ناخرسندي نموده ميگفتند: با اين دشمني که ميان شما با يفرمخان و ديگران است، پس از گرفتن ابزار جنگ با شما و سالار (باقرخان) رفتار ديگر، پيش خواهند گرفت. ستارخان گفت: اين دولت را ما خودمان برانگيختهايم و شايسته نيست که با او نافرماني کنيم و آنگاه در اينجا ميان شهر چگونه ميتوان جنگ نمود. بدينسان او و باقرخان به دادن تفنگ خرسندي داشتند و به مجاهدان نيز راهنمايي ميکردند ... دستة مجاهدان معزالسلطان به پارک درآمده ميگفتند ... ما اين تفنگها را در جنگ از دست دشمنان مشروطه (دولت) درآوردهايم و مفت از دست نگزاريم. اين درخور گفتوگوست که براي چه، دستۀ معزالسلطان او را رها کرده، داوري نزد ستارخان آورده بودند و ما نميدانيم آيا خود او چنين دستوري به مجاهدان داده بود و يا مجاهدان از او نااميد شده و از ناچاري رو به ستارخان آورده بودند، هرچه هست کار زشتي بهشمار است».[39]

زاوش به همۀ اين قضايا از ديدگاه سهم فراماسونري نگریسته و نوشته است: «فراماسونري، بازيگردان امپرياليسم در صحنة سياسي ايران، ميبايست حادثهاي بيافريند که عظمت آن موقتاً وجود ستارخان را در تهران تحتالشعاع قرار دهد و مردم را به چنان بهتزدگي و حيرت و تأثر فرو برد که در گسترۀ تاريک آن، زمينۀ پياده کردن طرح فاجعة پارک اتابک، فراهم آيد. هنوز چند روزي از اقامت اجباري ستارخان در تهران نميگذشت، که فضاي سياسي پايتخت با تشنجات ساختگي به آلودگي گراييد، ظاهراً اختلاف دو حزب (اجتماعيون ــ اعتداليون) و (دموکرات ــ عاميون) که سران هر دو از اعضاي فراماسونري (لژ بيداري ايران) بودند، بالا گرفت. کشمکشها به صفبنديها کشيد. گروهي در اين سو، گروه ديگر در آن سو تشنجآفريني کردند و به خشونتهاي متقابل دست زدند، ستارخان با آگاهي که از هويت آفرينندگان وقايع پيدا کرده بود، تلاش ميکرد نقش ميانجيگري را بين طرفين بازي کند». 

براساس اسناد تاريخي، پنج تن از مجتهدان و علماي طراز اول با انقلاب ايران همراه بودند. سيدعبدالله بهبهاني و سيدمحمد طباطبايي در تهران و آخوند خراساني، حاج شيخ عبدالله مازندراني و حاج ميرزا حسين تهراني كه در عتبات عاليات اقامت داشتند. سيدمحمد طباطبايي که بعداً از اعضاي لژ بيداري شد، به مرگ طبيعي از دنيا رفت، آيتالله بهبهاني ترور شد و سه نفر ديگر مقيمان عتبات عاليات، مرموزانه بهتدريج مسموم و به شهادت رسيدند. 

عملي کردن طرح فاجعة پارک اتابک، که در آن برهه از زمان، سرفصل اهداف استراتژيک فراماسونري بهشمار ميرفت، به يک جو سياسي مغشوش و حادثهاي که وخامت اوضاع کشور را پيچيدهتر نشان دهد، نياز داشت.

جو سياسي مدّنظر و مطلوب را، دو حزب رقيب، که مهارش به دست فراماسونرها بود، از نخستين سال فتح تهران، پديد آورده بودند. ايراد اتهام افترا، دروغ، بهتان، ناسزا، بدگويي، شايعهپردازي، برچسبزني، رقابت و جنگ بر سر ارثية مشروطه از سطرهاي صفحات روزنامههايي که مديران مشکوک و نويسندگان فراماسونري داشتند، به اذهان مردم سادهدل منتقل ميشد و در فضاي تهران موج ميزد. در چنين محيط پر از بدگماني، سوءظن و اغتشاش ذهني، حادثهاي بزرگ با نقشة اهريمني فراماسونها و به عامليت سيد حسن تقيزاده، فراماسونر، روي داد. در 24 تير 1289.ش (9 رجب 1328.ق) که سه ماه و اندي از اقامت اجباري ستارخان در تهران ميگذشت، سيد عبدالله بهبهاني، روحاني پيشرو مشروطيت، يکي از رهبران حزب (اجتماعيون ــ اعتداليون) به ظاهر از طرف دموکراتها ترور شد. هيجده روز بعد، اعتداليون هم به انتقام قتل بهبهاني، دو نفر از دموکراتها، عليمحمدخان تربيت و سيد عبدالرزاقخان حکاک را، که از مجاهدان رشت بودند، ترور کردند ... از ظواهر امر چنين پيداست، که اين ترورها براي مقاصد فراماسونري و پيشزمينههاي فاجعة پارک اتابک کافي بوده، که سردار اسعد بختياري در مقام وزير جنگ در مجلس شورا نطقي ايراد كرد که «... بايد امنيت را در اين شهر پايدار کنم ... اميدوارم به زودي يعني تا يک هفتة ديگر امنيت را چنان به شهر تهران اعاده بدهم که کسي چنين امنيتي نديده باشد».[40]

سرانجام مبارزان گيلاني، بهويژه ميرزا کريمخان و برادرش معزالسلطان و اعضاي لژ بيداري و جامع آدميت پس از سالها تلاش مداوم توانستند تهران را در اختيار گرفته و در دستگاه حاکمة جديد احمدشاه قاجار راه يابند. ولي «در سال 1329.ق ناصرالملک، اولتيماتوم روسها را پذيرفت، مجلس را بست و تعدادي از عوامل اصلي حوادث روز، از جمله ميرزا کريمخان رشتي و سردار محيي، برادرش را به قم تبعيد کردند. با اين وجود اين افراد مدت کوتاهي بعد به تهران بازگشتند و فعاليت خود را از سر گرفتند».[41]

 

ميرزا کريمخان و سرکوب نهضت جنگل

ميرزا کريمخان در کودتاي انگليسي 1299.م سهيم بوده و با هدایت و حمایت انگلیسیها راه را براي اين کودتا گشود. همچنین وی در کميتۀ آهن يا زرگندة مشهور، عضويت داشت.[42] عجيب است که در همان زمان فعاليت ميرزا کريمخان در کميتۀ آهن، سردار محيي برادر او، با دستورات مخصوص با برادر خود به گيلان رفته و خود را به رشت رسانيد و با بلشويکنمايي، نمايشها و عملياتي افراطي عليه ثروتمندان و مردم انجام داد و موجب شکاف،[43] افتراق و انزوا و سرانجام شکست نهضت جنگل شد. 

شايان ذكر است در اواخر سال 1917.م يا اوايل 1918.م (بين پاييز و زمستان 1296.ش) سازماني بهنام «کميتۀ آهن» در اصفهان با حمايت کنسولگري انگليس و مداخلة کلنل هيگ تأسيس شد. دولتآبادي، که مدتي عضو آن بود، بيان كرده است که در زمان كوتاهي در اصفهان تعداد اعضاي آن به 2000 نفر رسيد. از محتواي کلام او چنين برميآيد که قرار بوده اين کميته، نطفة تشکيلاتي يک جنبش و برنامة سياسي جديد باشد. ميرزا کريمخان رشتي هم از اعضاي اين كميته بود.[44] درواقع اين کميته از بدو تشکيل، در خيال تشکيل دولتي از اعضاي خود بوده و چنانكه بيان شد، هنگام تشکيل کابينة  سيد ضياءالدين، اعضاي کميتة آهن، داراي مشاغل و پستهاي مهمي شدند.[45] 

يحيي دولتآبادي دربارۀ اجراي طرح شکاف در نهضت جنگل به دست ميرزا کريمخان رشتي بيان كرده است: «خلاصه چيزي که در اين وقت، انگليسيان را در ايران مشوش و شاه و دولتيان را مضطرب دارد، وقايع گيلان است و ترس اينکه ميرزا کوچکخان و مجاهدان رو به تهران بيايند. ولي انگليسيان در اين وقت تدبيري ميکنند که تا مدتي بعد، کسي به حقيقت آن پي نميبرد و آن اين است که يک قوة ملّي به دست متمولين گيلاني، ضدّ ميرزا کوچکخان به تقليد همان قوة مجاهدان كه از دريا آمده، رشت را تحت قدرت خود درآورده و جنگل را هم به خود ملحق ساخته است، ميسازند تا اين قوه، عمليات قوة وارد شده را خنثي کرده، ميان رؤساي آنها اختلاف کلمه و نفاق بيندازند و از ارتکاب فجايع هم دريغ نکنند تا اسباب انزجار گيلانيان بيطرف از عنوان بلشويکي بگردد و اگر بشود ميرزا کوچکخان را هم که مبغوض آنهاست و يک قوة ايراني ثابت قدمي است محو بسازند ... سردار محيي که پس از حوادث مهاجرت و بعد از انقلاب روسيه گاهي در تهران و گاهي در گيلان بيتکليف امرار حيات ميکرده است، در اين وقت با ارتباط به کميتة زرگنده، چنانکه احتمال داده ميشود با دستور مخفي به گيلان رفته و با برادر کوچک خود (ميرزا کريمخان رشتي) بيآنکه کسي متعرض آنها بشود چندي در رشت ميمانند و خود را بلشويک ميخوانند و از اينجا بلشويک مصنوعي گيلان شروع ميشود. بلشويک شدن اشخاصي که اين جامه به اندام آنها به هيچ وجه برازندگي ندارد و باور کردني نيست، البته از روي سياست و خارج از عادت است. خصوصاً که ديده ميشود دست سياست بيگانه به توسط کميته زرگنده از آستين همين بلشويک ساختگي در گيلان درآمده، رل بزرگي بازي مينمايد. بلي انگليسيان با همين دست ميانه، ميرزا کوچکخان و سردستگان مجاهدان تازه وارد شده از قبيل احساناللهخان و غيره را بر هم زده، شعلة آتش رياستجمهور ميرزا کوچکخان را هنوز درست برافروخته نشده، خاموش ميکنند ... خلاصه اينکه ميرزا کوچکخان ميرود و مانعي که در پيشپاي احساناللهخان و رفقاي قفقازي و ايراني او بوده است برطرف ميشود و بلشويک ساختگي گيلان، بيمانع ميتوانند به دست او (احساناللهخان) به مقاصد سياسي و ضد بلشويکي خود رسيده، نقشهاي را که مأمور اجراي آن هستند، عملي نمايند».[46] 

ابراهيم فخرايي نيز در کتاب سردار جنگل به اين موضوع اشاره کرده و نوشته است: «ميرزا کريمخان رشتي که در واقعه مشروطيت از سر جنبانان متنفذ به شمار ميرفت و ملاکين درجۀ اول گيلان مانند سردار معتمد و سپهدار اکبر و حاجي سيدرضي و جز اينها از نامبرده حساب ميبردند، اين بار نيز پيشقدم شد، اما چون مرد زيرک و عاقل و سياستمدار بود، علناً وارد مبارزه نگرديد و به عادت هميشگي خود، ديگران را آلت فعل نموده و خود در پشتپردة استتار به انتظار نشست».[47] 

 

ميرزا کريمخان و صعود رضاخان به سلطنت

براساس اسناد تاريخي، کميتة زرگنده دو کارکرد اصلي داشت: 1ــ سرکوب نهضت جنگل؛ 2ــ استقرار ديکتاتوري آهنين در ايران؛ ازهمينرو براساس اين استراتژي جديد بريتانيا، کميتة زرگنده، بعد از سرکوبي نهضت جنگل، حرکت خويش را براي استقرار ديکتاتوري آهنين در ايران آغاز كرد كه اين طرح در دو مرحله به ثمر ميرسيد: در مرحلة نخست، ديکتاتور آينده در پوشش سيد ضياءالدين طباطبايي، روزنامهنگار جوان، آزاديخواه و ناسيوناليست، قدرت را به دست ميگرفت و در مرحلة دوم بهتدريج به سمت استقرار يک ديکتاتوري متمرکز و قوي پيش ميرفت. نامزد اجراي اين استراتژي، که بايد حکومت مقتدر و متمرکز آيندة ايران را به سود بريتانيا بهدست آهنين خود گيرد، چگونه انتخاب شد؟ ظاهراً در آغاز، مقامات انگليسي حاضر در صحنه، کانديد مشخصي نداشتهاند. گويا براي اجراي کودتاي 3 حوت 1299.م، به افرادي چون امير مؤثق نخجوان پيشنهاد شد و آنان نپذيرفتند و بالاخره رضاخان ميرپنج انتخاب نهايي «وايت هال» بود، که کودتا را با آترياد همدان (مرکب از 1200 نفر) با موفقيت به انجام رسانيد. رضاخان ماکزيم در سال 1332.ق در گروه چماقداران سردار محيي در کردستان حضور داشت و با شروع جنگ جهاني اول و آغاز هماهنگي ميان دو قدرت متحد روس و انگليس در سال 1334.ق (1915.م) با درجة ميرپنجي در رأس تيپ همدان قرار گرفت. ميرزا کريمخان رشتي از اين قزاق خشن، شناخت کافي داشت و واسطۀ ارتباط مستقيم او با اردشير ريپورتر، رئيس شبکة انتليجنسسرويس در ايران، در مهر 1297.ش (اکتبر1917.م) شد. بهمنظور تسهيل جريان کودتا و تضمين موفقيت کامل آن از طريق کميتة زرگنده، فتحالله اکبر (سپهدار رشتي) در منصب رياست الوزرايي قرار گرفت.[48] 

مهدي بامداد به صراحت بيان كرده است: «در سال 1299.ش چون قرار بود که کودتا بشود او (فتحالله اکبر) را به دستياري ميرزا کريمخان رشتي، پسرعمويش، که با جاهايي ارتباط کامل داشت، روي کار آوردند و بهتر از او هم کسي نبود که از جريان اوضاع بياطلاع باشد. او در اين سال نخستوزير شد و وزارت کشور هم به عهده خودش بود ...».[49]

دکتر باقر عاقلي نيز دربارة سادهلوحي سپهدار و خطدهي ميرزا كريمخان رشتي به او نوشته است: «فتحالله اکبر مردي سادهلوح و از عوام و کمسواد بود و غالباً اسرار کابينههاي مشروطيت، که در آن عضويت داشت، توسط او فاش ميگرديدند. نسبت به سياست انگلستان در ايران هميشه روي موافق نشان ميداد. ميرزا کريمخان رشتي پسرعموي او، که از طرفداران پروپا قرص انگلستان در ايران بود، غالباً وسيلۀ اجراي سياست انگليس در ايران توسط سپهدار اعظم ميشد. فتحالله اکبر از مالکان درجه اول ايران بود و ذاتاً ممسک و خسيس نبود و تمايل زيادي در معاشرت با خارجيان نشان ميداد.[50] در اواخر دورۀ مجلس چهارم، سليمان محسن و محمدصادق طباطبايي، ليدران حزب سوسياليست که جمعاً در مجلس، پانزده نفر بودند، روابط نزديک و صميمانهاي با سردار سپه، وزيرجنگ برقرار نمودند و او را مورد حمايت قرار دادند و سرانجام پيماننامهاي بين سردار سپه، ميرزا کريمخان رشتي، سليمان محسن، سيد محمدصادق و خدايار خان، امضا و مبادله شد. به موجب اين پيماننامه قرار شد حزب سوسياليست، سردار سپه را به نخستوزيري برساند و سردار سپه در عوض، وزيران خود را از اعضاي حزب سوسياليست انتخاب نمايد».[51]

در سالهاي پس از کودتا نيز، ميرزا کريمخان رشتي از مشاوران مهم رضاخان، و هميشه در كنار او بود. «ميرزا کريمخان هيچگاه مقام دولتي نداشت و از زمان رضاشاه و محمدرضاشاه تا هنگاميکه زنده بود از کارگردانهاي سياست ايران به حساب ميآمد و از فراماسونهاي صاحب مقام بود».[52]

ميرزا کريمخان حتي بالاتر از مشاورت در کنار رضاخان بود. در اين سالها ميرزا کريمخان همبازي آس سردار سپه بود. سليمان بهبودي در اين باره بيان كرده است: «شبها که در عمارت بيروني، حضرت اشرف (رضاخان)، با امير لشکر خدايارخان و سردار رفعت امير لشکر نقدي براي تفريح و سرگرمي، آس بازي ميکردند، قائممقامالملک هم شرکت داشت. اخيراً ميرزا کريمخان رشتي (خان اکبر) که مرد فوقالعاده باهوش و زيرکي است، و بعداً هم صارمالدوله شرکت داشتند».[53] چندي بعد، رضاخان غائلة جمهوريخواهي را علم کرد و در آنجا نيز کريمخان، جانب سردار سپه را گرفت؛ مرحوم ملك الشعراء در جمهورينامة خويش از وي با لقب شيطان رشتي، و يکي از سينهزنان پاي علم جمهوري ياد و انتقاد کرد:[54]

چو جمهوري شود آقاي دشتي

علمدارش بود شيطان رشتي

تدين آن  سفيه کهنه  مشتي

نشيند عصرها در توي هشتي

کند کور و کچلها را خبردار

ز حلاج و ز روّاس و ز سمسار

دريغ از راه دور و رنج بسيار ...

 

ميرزا کريمخان و محمدرضا پهلوي

با سقوط ديکتاتوري رضاخان و آغاز دهة 1320.ش، دوباره عوامل قديمي سرويس جاسوسي انگليس فعاليتهاي سياسي ــ اطلاعاتي خود را آغاز كردند. درواقع شبکههاي نوين انتليجنسسرويس در ايران بر شانههاي اين نسل کهنسال جاسوس بازسازي شد. ميرزا کريمخان رشتي نيز دوباره به ميدان آمد؛ ولي در ميداني که بازيگران اصلي آن نسلي جوان و به شدت جاهطلب بود، او ديگر جلوه و رنگ پيشين را نداشت. در سالهاي 1324 ــ 1326.ش ميرزا کريم همواره در دربار و در کنار محمدرضا پهلوي بود و همچون رايزني خردمند به شاه جوان خدمت ميكرد. او در دوران دولت احمد قوام، همراه دو زن جاهطلب و دسيسهگر دربار، تاجالملوک و اشرف پهلوي، درگير توطئهاي عليه اين نخستوزير قدرتمند شد و ازهمينرو در ارديبهشت 1325.ش به دستور قوام، كه حمايت امپرياليسم جوان امريكا را داشت، دستگير و زنداني گرديد.[55] 

احمد سميعي به نقل از مورخالدوله سپهر، شرح داده است که به دنبال دستگيري ميرزا کريمخان، شاه جوان با تضرع و خواري، آزادي او را از قوام تقاضا کرد و قوام متفرعانه پاسخ داد: «آن آدم با مادر و خواهر شما بر ضد من تحريک ميکند، همان بهتر که در توقيف بماند». و سپس به سردي با شاه دست داد. مرحوم سپهر گفته است: «هيچ وقت قيافة شاه را فراموش نميکنم که چگونه درخواست ميکرد و قوام کوچکترين اعتنايي به حرف او نکرد ...» پس از مدتي قوام گفت: «او ميخواهد من کريم رشتي را رها کنم که بر ضد من توطئه کند؛ ولي من فعلاً اين کار را نخواهم کرد و او هم هيچ غلطي نميتواند بکند». شايد اين حادثه، که بيانگر دگرگوني اوضاع جهاني بود و ناقوس زوال امپراتوري بريتانياي کبير و همراه آن افول نسل کهن سياستسازان و جاسوسان را به صدا در ميآورد، بيش از هر چيز ديگر براي ميرزا کريمخان رشتي تلخ و ناگوار بود و سبب مرگ او در 29 فروردين 1326، در هفتاد سالگي شد. با مرگ ميرزا کريمخان، شاه جوان همراه محرمترين دوستش، حسين فردوست با هواپيماي کوچک خود در آسمان تهران به پرواز درآمد و بدينسان دردمندانه در تشييع جنازة باشکوه او شرکت کرد.[56]

 

پينوشتها         


 

________________________________________

[1]ــ ايرج افشار، اوراق تازهياب مشروطيت و نقش تقيزاده، تهران: جاويدان، 1359، ص 5

[2]ــ فتحالله اكبر پس از مرگ عمويش، اكبرخان بيگلربيگي، همسر او را به زني گرفت و با تصاحب ارثيۀ كلان او، بيگلربيگي رشت شد و گمركات گيلان، خراسان و مازندران را از دولت اجاره كرد.

[3]ــ ه.ل رابينو، ولايات دارالمرز ايران ــ گيلان، ترجمة جعفر خماميزاده، رشت: بنياد فرهنگ ايران، 1357، ص 90

[4]ــ مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، تهران: زوار، 1357، ج3، صص 53 ــ 52

[5]ــ ابراهيم فخرايي، گيلان در جنبش مشروطيت، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371، ص 199

[6]ــ عبدالله شهبازي، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، تهران: اطلاعات، 1373، ج2، ص56

[7]ــ خاطرات ابوالحسن ابتهاج، تهران: علمي، 1371، ج1، صص 24 ــ 23

[8]ــ عبدالله شهبازي، همان، ص57

[9]ــ ح. م زاوش، نقش فراماسونها در رويدادهاي تاريخي و اجتماعي ايران، تهران: آينده، 1361، صص 83 ــ 82

[10]ــ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران: سخن، 1383، ج 5، صص 990 ــ 1041 ــ 1040

[11]ــ ابراهيم فخرايي، گيلان درجنبش مشروطيت، ص 115

[12]ــ رک: ايرج افشار، اوراق تازهياب مشروطيت و نقش تقيزاده، صص 17 ــ 7

[13]ــ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه دورة اول، تهران: جاويدان، 1363، صص 535 ــ 534

[14]ــ ابراهيم فخرايي، همان، ص 113 

[15]ــ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان، ص296

[16]ــ ابراهيم فخرايي، همان، ص101

[17]ــ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان، ص297

[18]ــ دختر مظفرالدين شاه، عروس ميرزاعليخان امينالدوله، و مادر دکتر علي اميني 

[19]ــ عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من، تهران: زوار، 1371، ج 2، صص312 ــ 311

[20]ــ ايرج افشار، زندگي طوفاني (خاطرات سيد حسن تقيزاده)، تهران: علمي، 1368، صص 151 ــ 150

[21]ــ خاطرات سليمان بهبودي، ص 119

[22]ــ ايرج افشار، همان، صص 151 ــ 136

[23]ــ مسعود سالور ــ ايرج افشار، روزنامة خاطرات عين السلطنه، تهران: اساطير، 1377، ج4، ص 2953

[24]ــ عبدالله شهبازي، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، صص 71 ــ 70

[25]ــ رک: همان، ص 60

[26]ــ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 1042

[27]ــ رک: ت. ا ابراهيموف (شاهين)، پيدايش حزب کمونيست ايران، تهران: گونش، 1360، صص 83 ــ 82، 87 ــ 86

[28]ــ رک: عبدالله شهبازي، همان، صص 62 ــ 61

[29]ــ رک: مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 5، ص 1059

[30]ــ ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، همان، ص 536

[31]ــ همان، ص 1067

[32]ــ همان، ص 1068

[33]ــ عبدالله شهبازي، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ص 62

[34]ــ ايرج افشار، زندگي طوفاني، صص 136 ــ 135 

[35]ــ عبدالله شهبازي، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، صص 65 ــ 63

[36]ــ احمد كسروي، تاريخ 18 ساله آذربايجان، تهران:  اميركبير، 1378، صص 131 ــ 130

[37]ــ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 6، ص 1333

[38]ــ همان، صص 1260 ــ 1257

[39]ــ احمد كسروي، همان، صص 138 ــ 137

[40]ــ ح. م زاوش، نقش فراماسونها در رويدادهاي تاريخي و اجتماعي ايران، صص 204 ــ 201

[41]ــ ملكالشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، تهران: اميركبير، 1363، ج 1، ص 167

[42]ــ يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، ج4، صص 151 ــ 150      

[43]ــ همان، ص 152 

[44]ــ محمدعلي همايون كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، تهران: مركز، 1379، ص 152

[45]ــ حسين مكي، تاريخ بيست سالة ايران، تهران: اميركبير، 1358، ج1، صص 190 ــ 189

[46]ــ يحيي دولتآبادي، همان، صص 153 ــ 151

[47] ــ ابراهيم فخرايي، سردار جنگل، تهران: جاويدان، 1376، ص 453

[48]ــ عبدالله شهبازي، همان،  صص 87 ــ 86

[49]ــ مهدي بامداد، همان، ص53

[50]ــ باقر عاقلي، شرح حال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، تهران: گفتار، 1380، ج1، ص172

[51]ــ همان، ص122

[52]ــ احمد سميعي، سي و هفت سال، تهران: شباويز، 1366، ص 48

[53]ــ غلامحسين ميرزاصالح، رضاشاه، تهران: طرح نو، 1372، ص 31 ــ 30

[54]ــ چهرزاد بهار، ديوان بهار، تهران: توس، 1380، ج1،ص377

[55]ــ عبدالله شهبازي، همان، صص 94 ــ 93

[56]ــ احمد سميعي، سي و هفت سال، صص 50 ــ 48