سيد جمال الدين اسدآبادي و جامع الازهر مصر

با اين همه، هنوز هالهها از ابهام بر زندگي پرماجراي اين نابغه نامور و انديشهپرداز پرتوان شر ق سايهها افكنده است. از اين رو بازنگري نقادانه و به دور از مبالغات ناروا و تعصبات بيجا براي بازيابي هويت شخصي و ماهيت فكري و ابعاد مثبت و يا منفي زندگي سياسي اجتماعي اين عنصر فعال عرصه سياست و ديانت بسيار ضروري مينمايد؛ چرا كه اين بزرگ مرد در هنگامه هجوم استعمار غرب و هرج و مرج حاكم بر كشورهاي شر ق و حكومتهاي اغلب نالايق اسلامي بي هيچ پيشينه شهرت خانوادگي و وابستگي آبا اجدادي به صاحبان زر و زور يا مراجع روحاني مقلد تراش با سايههايي از استعدادهاي فطري و شجاعت ذاتي به صحنه آمد و پا را از دايره روش معمول در زندگي معتاد روحانيت اغلب خفته و ناآگاه آن زمان فراتر نهاد، پردههاي خشك مغزي و تعصبات خردآزار را بردريد و از لايههاي خودمحوري و فرقهگراييهاي تنيده بر اندام جامعه فرسوده اسلامي وارهيد و با زمامداران و بازيگران صحنه سياسي در خاور و باختر با هر مرام و مسلك با ستيز يا سازش درآميخت و چنان شد كه امواج اعجابها و يا انگها از اتهامات ناروا يا ارادتهاي در حد پرستش مريدان و هواداران او را احاطه كرد. بنابراين، جمالالدين معمايي شد كه از حكمرانان و روحانيون و تودههاي تشنه اصلاحات يا مزدوران چشم و گوش بسته و ايادي عاملان استعمار كامها و ناكاميهاي بسيار ديد كه بجاست اين همه بارها و بارها در محك نقد و نظر صاحبنظران در مسايل سياسي و اجتماعي قرار گيرد.
اسدآبادي بيشك برخاسته و باليده ايران روزگار قاجاران است. شهرتش به افغاني كه غربيان و عربان بيچون و چرا آن را پذيرفته و خود سيد نيز گاه بر آن صحه ميگذاشته، ساخته و پرداخته ضمير بيدار و فكر فعال شخص اوست كه با اين تمهيد توانست به دور از تفرقهها و تضادهاي فرقهاي شيعي سني ـ كه از آغاز روزگار عثماني و صفوي جامعه اسلامي را بيش از پيش دستخوش افترا ق و تشتت كرده بود ـ خود را وارهاند، و با بهرهگيري از اين ترفند توفيق يافت كه در سراسر سرزمينهاي سني و شيعهنشين ايران قلمرو قاجار تا عراق ق و حجاز و مصر و سودان و آسياي صغير تحت سلطه عثماني و هند و افغانستان و نيز روسيه تزاري و اروپاي مسيحي، در هر جا كه حضور مييافت از پرتو شعور علمي و شم سياسي و فصاحت فطري ممتازي كه از آن برخوردار بود، و نيز آشنايي و يا تسلط به بيشتر زبانهاي رايج روزگار خويش (چون: فارسي، عربي، تركي، انگليسي، فرانسه، هندي، افغاني، عبري) (1) را با چهرهاي جذاب و زيبا و بياني سحرآميز ـ كه توان تحريك احساسات ملي و عر ق ديني را داشت ـ هواداراني با اخلاص گرد آورد و بخش عمده تحركات سياسي ـ اجتماعي جامعه آن روزگار شر ق را بدانسان كه رستاخيز فكريش ناميدند به خود اختصاص دهد.
سيد جمالالدين در سبب انتساب خود به افغان و شهرت به «افغاني» گفته است: «چون افغان در جايي كنسول ندارد، من خود را به افغان نسبت دادم كه از دست كنسولهاي ايراني آسوده باشم، و در هر شهري كه ميروم گرفتار كنسول نباشم». حاج سياح محلاتي از معاصران و دوستان او نيز گفته است: «چون سيد جمالالدين درباره ايران مقاصدي بزرگ داشت، لذا خود را به افغان نسبت داد تا از صدمه و اذيت ) ايادي ( ناصرالدين شاه محفوظ بماند». (2) از اين رو عناوين متعدد، جمال، جمالالدين، جمالالدين الاستنبولي، جمالالدين الاسدآبادي، جمالالدين الحسيني، جمالالدين الحسيني (عبدالله بن عبدلله)، جمالالدين الحسيني الاستنبولي (عبدالله)، جمالالدين الحسيني الافغاني الكابلي، جمالالدين الحسيني الافغاني، جمالالدين الحسيني رومي، جمالالدين الحسيني الطوسي، جمالالدين افندي، جمالالدين الحسيني الكابلي، جمالالدين اسعدآبادي، رومي (تخلص) و نيز شهرت به حنفي مذهب بودن او مؤيد اين مدعاست. حضور گاه و بيگاه سيد جمالالدين در هر مكان و محفلي كه مناسب و ضروري ميدانست چنان شگفتانگيز مينمود كه برخي از روزنامههاي چاپ استانبول آن زمان به طنز او را شيطان در لباس انسان ميخواندند. (3)
گزارش زندگينامه سيد جمالالدين محمد پسر سيد صفدر اسدآبادي كه در زادگاهش اسدآباد و در همدان و قزوين و اصفهان و نجف و افغانستان دانش آموخت و... (4)، منظور اين مقال نيست، و نيز نقد و نظر درباره فعاليتهاي سياسي و گرايشهاي خاص او در اين اندك زمان نميگنجد كه از خدمت و يا خيانتش سخنهاي بسيار گفته و حق و بغضهاي ناشايست روا داشتهاند؛ و اين افراط و تفريطهاي نابجا يادآور اين كلام علي (ع) است كه فرمود: «هلك في رجلان محب غال و مبغض قال» (دو تن يا دو گروه درباره من هلاك شدند، دوستي كه دوستي را از حد گذرانيد و دشمني كه دشمني را...» (5)
عضويت سيد در لژهاي فراماسونري ايتاليايي، فرانسوي، انگليسي، يوناني، تركي عثماني اگرچه در معيارهاي اخلا ق سياسي عصري كه او در آن ميزيست عملي ناشايست نمينمود و سيد در مواردي كه مرام هر يك از اين انجمنها را با مساوات و برادري و نوع دوستي ـ كه از آرمانهاي فراماسونري بود ـ مغاير ميديد، ميخروشيد و از آن كناره ميگرفت. (6)
اگر از اين موارد درگذريم، كافي است مواردي از داوريهاي غيرمنصفانه و متعصبانه ارنست رنان نويسنده فرانسوي معاصر سيد را در برخورد اسلام با علم و تنقيد ملايم و محافظه گرانه و يا تأييد ضمني سيد در جوابيهاش به او در معرض داوري قرار گيرد، تا از آنچه خود گفته و آنچه كاسههاي داغتر از آش و سازشكاران با سياست روز درباره او ميگويند معلوم گردد كه: «تفاوت ره از كجا است تا به كجا».
ترجمه سخنراني رنان در زمينه اسلام و علم و جوابيه سيد به او از سيد محمدعلي جمالزاده فرزند سيد جمالالدين واعظ اصفهاني (از قربانيان مشروطهخواهي و از ياران و هواداران سيد) است. اين مرد قرن كه هنوز در قيد حيات است و با وجود كهولت گهگاه مطالبي از خاطرات و مصاحبههاي او را در روزنامهها ميخوانيم كسي است كه آغاز زندگياش با پايان روزگار سيد جمالالدين تقارن داشته است؛ بنابراين در اصالت اين سخنراني رنان و جوابيه سيد و ترجمه هر دو توسط جمالزاده به هيچ وجه جاي ترديد نيست.
رنان ميگويد: «...در حقيقت اسلام همواره دشمن علم و فلسفه بوده و عاقبت با چنگال تعصب خود علم و فلسفه را خفه نموده است...» (7) و يا «...اسلام عبارت از زنجير و سلسله دردانگيزي است كه مانند آن هيچ وقت بر گردن انسانيت زده نشده، روحانيون مغرب زمين هم در ضديت با علم و معارف از اسلام عقب نيفتادهاند، چيزي كه هست مذهب در مغرب زمين كامياب نشد كه افكار و روح جديد را مضمحل كند، ولي اسلام در هر كجا كه دست يافت، روح آزاد و افكار فلسفي را فلج نمود و از ميان برد...». و يا «...از صفات مخصوصه شخص مسلمان بياعتنايي و كينه علم و دانش و عقيده محكمي است به اينكه تتبع و تحقيق درباره علوم بيفايده و بيمعني و تقريباً كفرآميز است...» اين بود نمونهاي از برخورد و برداشت يك متفكر مسيحي زاده و باليده در فرانسه مهد آزادي، كه كوركورانه حساب دخالت حكمرانان بر جامعه اسلامي را به حساب خود اسلام گذاشته و آن همه ارج و اعتباري را كه اسلام بر دانش و دانشمندان نهاده اعتراف و بسياري از همگنان مستشر ق او اين واقعيت را ناديده انگاشتهاند.
از اين مقوله بگذريم و باز گرديم به پارهاي از جوابهاي سيد جمالالدين و خردهگيريهاي اين نظريهپرداز پرآوازه مسلمان، سيد ميگويد: «...مقصد اصلي معظمله ) ارنست رنان ( اين بود كه يك حقيقت تاريخي را كشف نموده و اشخاص حقيقتجو و كساني را كه در تاريخ ملل و نحل و خصوصاً در تاريخ تمدن در پي كشف مراتب نشو و نماي مذاهب هستند آشنا سازند و حقيقتاً در انجام اين امر مشكل مسيو رنان داد سخن را داده و به بيان مطالبي پرداخته كه تاكنون مورد توجه نشده بودند. نگارنده ) سيد جمال ( در خطابه جناب ايشان مقداري مطالب سودمند و نظريات جديد يافته و از طريق بيان ايشان حظ وافر بردم...» و يا «...اگر حقيقت باشد كه مذهب اسلام مانعي در ترقي علوم است، بايد دانست كه اين مانع را در يك روز نميتوان رفع كرد، ولي در اين خصوص چه فرقي است مابين اسلام و ساير مذاهب و اديان. هر ديني به نحو مخصوص ناسازگار است، مذهبي نيست كه طريق مدارا را بپيمايد... مذهب مسيحي يا به عبارت ديگر جماعتي كه تابع افكار و عقايد اين دين هستند مقام اول مذهبي را ـ كه در فو ق بدان اشاره شد ـ طي كرده است، و چون ديگر مانعي در پيش ندارد در طريق ترقي و تعالي افتاده و روز به روز در راه كشفيات علمي جلوتر ميرود، ولي ملت مسلمان هنوز از قيموميت مذهبي آزاد نشده، ولي از آنجا كه اسلام چندين قرن پس از مذهب مسيح به ظهور پيوسته، لهذا اميد واثق دارم كه ملت اسلام هم روزي زنجيرهاي خود را از هم گسسته و همانطور كه ملت مسيح با وجود ناسازگاري و تعصب مذهبي دين مسيح كامياب به رفع و دفع تمام موانع گرديد، ملت اسلام هم راه ترقي را در جلوي خود آزاد و هموار ساخته و قدم در راه تمدن بردارد. حاشا و كلاّ كه من از اين اميد خود دستبردار باشم. مقصود من مدافعه مذهب اسلام نيست، بلكه ميخواهم از چند صد ميليون بشري دفاع كنم كه به عقيده مسيو رنان محكوم هستند كه در توحش و جهل بمانند... راست است كه مذهب اسلام حلقوم علم را گرفته و ميفشارد و نميگذارد كه علم ترقي كند ) ! ( و يك قسمت از نوع بشر را از جستوجوي حقايق مانع آمده است، ولي تصور ميكنم مذهب مسيح هم طور ديگري رفتار ننمود و رؤساي كليساها هم هنوز سپر نينداختهاند و با جدّ و جهد و پشتكار مخصوص به قول خودشان ضد اباطيل و زندقه در كشتي هستند». (8)
از آنچه گذشت و با دقت در تنگنظريهاي رنان پرورش يافته در مهد باز و فضاي آزاد فرانسه آن روزگار و جوابيه حاكي از بلندنظري توأم با تسامح ديني سيد جمال ميتوان دريافت كه افكار متعالي و ابعاد گسترده فكري او در فراخنا و فضايي بالاتر و والاتر از محدوديتهاي نژادي و فرقهاي فقيهان مسلمان شر ق و روشنفكران سر برداشته از خواب قرون وسطايي غرب در پرواز بوده است. اما اين پرسش نيز پيش ميآيد كه اگر اين طرز تفكر و تلقي سيد جمالالدين از دين را به حساب جهانبيني و تلاش او در راستاي ايجاد وحدت ديني منظور داريم، چرا برخي حكومتها در برخورد با اين نوع آراء و انديشهها «نؤمن ببعض و نكفر ببعض» و يك بام و دو هوا رفتار و برخورد ميكنند؟ چه بسيار بزرگاني كه با منش و مرامي ملايمتر و شيوهاي سازگارتر در دفاع از اين نظرات نانشان بريده، زبانشان بسته و قلمشان شكسته است.
به هر روي ظهور و حضور سيد جمالالدين در عرصه سياسي ـ اجتماعي شر ق اسلامي و گاه غرب مسيحي چنان چشمگير و اعجابانگيز بوده است كه از سوي معاصران وي و كساني كه روزگارش را درك كردهاند، تا به امروز مقالات و كتابهاي متعدد و متنوع درباره او نوشتهاند. (9)
از كساني كه روزگار رشد و بالندگي سيد را درك كردهاند، مهديقلي هدايت تا حدودي بدبينانه و با ترديد، و مهدي ملكزاده، پسر «ملك المتكلمين» يار و هوادار اسدآبادي با تحسين و تجليل از او ياد كردهاند. هدايت بخصوص بر اين عمل سيد كه با تحريك ميرزارضا كرماني در قتل ناصرالدين شاه (1313 ق ) اوضاع ايران را پريشانتر و نابسامانتر از آنچه بود كرد، خرده گرفته و از قول «ناظمالتجار» يادآور شده است كه چگونه ميرزارضا را گفت: «چرا ناصرالدين شاه را كشتي؟ گفت: به خاطر آن همه ظلم و بيداد. گفت: اين درست، اما آيا انوشيروان عادل يا سلمان فارسي را پشت در داشتي كه به جاي او به تخت سلطنت بنشاني؟» از مجموع گزارشهاي هدايت چنين برميآيد كه سيد جمالالدين فردي ناآرام، آشوبگر، ماجراجو و يا عامل استعمار بوده است. (10)
برخلاف هدايت، دكتر ملكزاده پس از تأكيد بر اسدآبادي بودن سيد، نوشته است: «از آن رو نام گرامي اين بزرگمرد را در سرلوحه آزادمردان نهادم و بر معاصرانش مقدم شمردم كه او اول كسي است كه فلسفه جديد و افكار نوين را با شجاعت و صراحت در ايران منتشر كرد و تخم آزاديخواهي را در دلهاي شيفته كاشت... سيد جمالالدين يكي از مردان جهاني است، و چون ستاره درخشاني در خاور طلوع كرد و قسمتي از كشورهاي عقبافتاده آسيايي را روشني بخشيد». آنگاه چنين ادامه داده است كه: «براي شناسايي سيد جمالالدين بهتر آن دانستم آنچه را كه ملكالمتكلمين ـ كه يكي از دوستان سيد و مدت سه ماه با او انيس و جليس بوده و تا آخر عمر هم با هم مكاتبه داشتند و به افكار يكديگر آشنا بودند ـ و ملك در يكي از آثار قلمي خود به يادگار نهاده، نقل كنم: «سيد داراي شهامت و شخصيت بينظيري بود و عقيده داشت كه تمام بدبختي ايران و ايراني و همه مسلمانان و دورافتادگي آنان از كاروان ترقي جهان، از فسادي است كه در دستگاه روحانيت راه يافته و از حكومتهاي استبدادي سرچشمه گرفته است. اين بود كه پايه مرام خود را بر پاك كردن مذهب اسلام از خرافات و از ميان برداشتن حكومتهاي استبدادي و برقرار كردن حكومت ملي نهاده بود. او با ظلم و ستمگري و حكومت شخصي دشمن بود و معتقد بود كه تا كشورهاي جهان بويژه مسلمانان زنجير اسارت استبداد را پاره نكنند و در تحت لواي حكومتهاي ملي جاي نگيرند، به نعمت ترقي و تعالي نايل نخواهند شد و از زير بار نفوذ بيگانگان رهايي نخواهند يافت. سيد قسمتي از دوره جواني خود را در افغانستان گذرانيد و با وجود صغر سن مورد احترام امرا و رجال آن دولت بود... به واسطه جنگها و كشمكشهاي داخلي افغانستان را ترك كرد و راه هندوستان در پيش گرفت. پس از چندي توقف به مصر رفت و از آنجا رهسپار اسلامبول شد... استعداد ذاتي و مقام علمي او توجه وزارت علوم دولت عثماني را جلب نمود... و خطابههايش مورد ستايش روشنفكران قرار گرفت. با صدراعظم عثماني آشنا شد و به عضويت انجمن دانش انتخاب گرديد. ...موقعيت مهم، او را هدف كينه روحانيون قرار داد و ديري نگذشت كه شيخالاسلام عثماني سيد را تكفير كرد ) از آن رو كه گفتهاند سيد نبوت را صفتي شمرده بود. ) سيد به اميد اينكه كشور مصر بيش از ساير ممالك شر ق از نعمت آزادي برخوردار است، راه آن ديار را در پيش گرفت. رياض پاشا وزير مصر كه مرد روشنفكري بود، به استعداد ذاتي و مقام علمي سيد پي برد و او را تكريم بسيار كرد و مبلغي ماهانه براي او قرار داد... زماني نكشيد كه سيد مسند استادي «جامع الازهر» را اشغال كرد ) البته بهطور رسمي چنين نبوده و بعد از آن سخن خواهيم گفت ) و به تدريس فلسفه و تاريخ پرداخت. ولي خديو مصر به تحريك روحانيون و خواهش نماينده انگليس سيد را از ديار فراعنه تبعيد كرد... جرايد مصر نوشتند كه سيد محفل فراماسون را كه سيصد نفر عضو داشت، در مصر تأسيس كرد و ضد استعمار انگليس و دولت استبدادي مصر قيام نمود... بسياري از روشنفكران و جوانان آزاديخواه مصر بويژه شيخ محمد عبده كه سپس به عاليترين مقام روحانيت نايل گشت و فرهنگ نوين اسلامي را ايجاد نمود، از تربيتشدگان سيد بودند...» (11) اين بود گزيدهاي از زندگينامه سيد به نقل از مهدي ملكزاده و پدرش «ملك المتكلمين» از رجال آزاديخواه عصر مشروطيت.
ادامه سخن درباره سيد جمالالدين اسدآبادي و «جامعالازهر» مصر است و اين مقدمه مفصل تمهيدي بود بر متني شايد مجمل، چرا كه گفتن يا نوشتنش را مجالي فراختر بايد.
هرچند بيشتر خوانندگان با فضل با نام نامي «الازهر» و سرگذشت پرفراز و نشيب آن آشنايي دارند، سخني هرچند كوتاه از پيشينه آن را ضروري ميدانيم.
«الازهر» كه از آغاز پيدايي عنوان «جامع»، يعني دانشگاه داشت، كهنترين نهاد آموزشي ـ عبادي روزگار فاطميان مصر است كه همزمان با تأسيس شهر قاهره «القاهره المعزيه» در سال 359 ق توسط جوهر كتاب سيسيلي (م 381 ق ) سردار خليفه فاطمي المعزالدين الله (341 ـ 365 ق ) به منظور دعوت و تبليغ مذهب اهل البيت و آموزش و پرورش اسماعيلي مذهبان بنياد گرديد و در سال 361 ق فعاليت خود را بهطور رسمي آغاز كرد. (12) با گذشت بيش از هزار سال و رويارويي با بسياري از دگرگونيهاي سياسي ـ فرهنگي همچنان به عنوان يكي از اصيلترين دانشگاههاي موجود جهان اسلام و حفظ ميراثهاي كهن و سنتي آموزشي و نيز بهرهگيري از دانشهاي نوين در تأسيس رشتههايي از دانش و تكنولوژي جديد پابهپاي تحولات علمي زمان به پيش ميرود. (13) «جامع الازهر» از هنگام تأسيس تاكنون در روند زندگي فرهنگي و معنوي جامعه مصري همان نقشي را ايفا كرده است كه رود نيل در سرنوشت اقتصادي اجتماعي اين جامعه. از اين گذشته، «الازهر» چونان خود مصر به گونهاي كه خواهيم گفت از ديرباز با جامعه فرهنگي ايران پيوندهاي ديرينه داشته است. جاي تأسف است كه دخالت و تجاوز عوامل سياسي در مرزهاي علمي و فرهنگي مانع از آن شد كه حتي يك نماينده دانشگاهي ايران در مراسم بزرگداشت و جشنهاي هزاره «الازهر» حضور يابد و اندكي از آن همه مشاركتهاي علمي و آموزشي ايرانيان با اين دانشگاه كهن اسلامي را بازگو كند.
خود مصر نيز بيگمان تنها كشور ريشهدار اسلامي و عرب زبان شدهاي است كه با وجود بعد مكاني سرنوشتش با ايران اين سوي دنياي اسلام پيوستگيهاي بسيار دارد و شايد اين از جمله عواملي است كه رشتههاي معنوي اين دو جامعه عريق را در موارد زياد به هم پيوند داده است. گذشته از آشنايي ايرانيان با مصريان از روزگار سلطه هخامنشيان، بر سرزمين مصر، در دوره اسلامي افزون بر چند سال حكمراني جعفر پسر يحيي برمكي، در عصر خلافت هارونالرشيد (170 ـ 193 ق ) ( 14) ، و ولايت عبدالله بن طاهر بر مصر روزگار مأمون (198 ـ 218 ق ) (15) ، بانيان حكومتهاي مستقل طولوني و اخشيدي در مصر برخاسته از سرزمينهاي شرقي ايران بودند، (16) و حتي صلاحالدين ايوبي سردار نامدار و پيروزمندي كه قلمرو اسلام را از اشغال مهاجمان صليبي نجات داد و بر حكومت ديرپاي فاطميان اسماعيلي مصر غالب شد، از كردان نژاده اران ايران بوده است. ( 17)
در تأسيس سلسله با اقتدار فاطميان و رواج مذهب اسماعيلي در مصر نيز ـ كه تحولي بزرگ در جميع شئون جامعه مصري بويژه جامعه اسلام عموماً ايجاد كرد ـ دست عناصر ايراني در موارد بسيار در كار بوده است. پيروان اين مذهب كه به «اسماعيلي»، «فاطمي»، «باطني»، «سبعيه»، «قرامطه»، «ملاحده»، و در ايران به «نزاريه»، «حشيشيه » يا «فداييان» و «صباحيه » (پيروان حسن صباح) شهرت يافتند، نخست در ايران شكل گرفتند و حركات مرموز و زيركانه خود را عليه سلطه عباسيان از اين ديار آغاز كردند.
جامعه ايراني گرچه گاه و بيگاه به واسطه فرسودگي هيأت حاكمه و فساد ايادي آنان مغلوب گروهي قليل از مهاجمان خارجي يا فرصتطلبان داخلي شده، اما چندان نپاييده است كه در زمان مناسب با غلبه فرهنگي و نفوذ در دستگاه حكومتي يا ديگر ترفندها زمينه را براي سست كردن بنيان و سرانجام فروپاشي حكومت غاصب فراهم ساخته است. ايرانيان آنگاه كه از طرف امويان و روي كار آوردن عباسيان طرفي نبستند و آل عباس را در ستم و استبداد و خيانت در حق رجال سياسي نظامي ايراني در رديف امويان يافتند، از همان روزگار منصور (136 ـ 158 ق ) بنيانگذار واقعي خلافت عباسي زمينههاي تزلزل براي اين حكومت به ظاهر استوار را فراهم ساختند. در همين دوره بود كه گروهي اسماعيل، پسر بزگر امام صاد ق را كه در سال 143 ق در زمان حيات پدرش درگذشته بود، جانشين بلافصل و بر حق او دانستند پس از آن محمد، پسر اسماعيل معروف به «مكتوم» مدت زماني در قريه «محمدآباد» ري كه به وي منسوب شد، اقامت گزيد و به دعوت سرّي به حمله عليه عباسيان در منطقه دماوند دست زد و پس از او اعقاب وي چندي در خراسان و قندهار و هند به نشر دعوت اشتغال داشتند، (18) تا سرانجام به دستياري ديگر ايرانياني چون عبدالله بن ميمون قداح اهوازي، حسن اهوازي، حسين زيدان كرجي، ابوسعيد رامهرمزي و... زمينه را براي ظهور عبيدالله بن محمد ملقب به «مهدي» كه خود را از فرزندان فاطمه زهرا و از اعقاب محمد بن اسماعيل معرفي ميكرد، به عنوان خليفه برحق جامعه اسلامي فراهم ساختند. (19) بعدها عقايد و آراء اسماعيليان از سوي بزرگاني چون ناصرخسرو قبادياني (م 481 ق )، ابو يعقوب سجستاني (م 331 ق )، حميدالدين كرماني (م نيمه اول سده 5 ق )، ابوحاتم رازي (م، 322 ق )، مؤيد شيرازي (472 ق ) ثبت و ضبط گرديد. ناصر خسرو افزون بر دفاع از عقايد اسماعيلي و خلافت فاطمي در جاي جاي اشعارش پيش از هر جهانگرد اسلامي سيماي مصر بويژه شهر قاهره و زندگي در روزگار مستنصر فاطمي (خ: 427 ـ 487 ق ) را در سفرنامه خود به تصوير كشيده است. (20) از آن پس، حسن صباح (م ـ 518 ق ) از رجال نامدار عصر سلجوقي و از مخالفان سرسخت دستگاه نظامالملكي چند سالي در مصر به سر برد و پس از آشنايي با عقايد اسماعيلي در سلك پيروان اين فرقه درآمد و در بازگشت به ايران و دعوت به نام نزار پسر مستنصر فاطمي سلسلهاي هولناك و انتقامجو و قدارهبند را بنيان نهاد كه در انتساب به نام او، به «صباحيه» شهرت يافت و تا سال 654 ق كه هولاكوي مغول هستههاي مركزي قدرت آنان را در كهستان و الموت و... ويران ساخت و اكثر قريب به اتفاق ق پيروان اين فرقه را نابود كرد. (21) نزديك به دويست سالي بيشتر تقلّباب و تحركات سياسي و ترورها و كشتارهاي رجال سياسي از خليفگان و شاهان و وزيران و پيشوايان روحاني و نظامي به وسيله فداييان اين فرقه طرحريزي و عمل ميشد....
«جامعالازهر» قاهره نيز چنان كه پيش از اين يادآور شديم نخستين پايگاه تعليماتي تبليغاتي بود كه فاطميان پس از غلبه بر مصر و دستاندازي بر بسياري از سرزمينهاي تحت حكمراني عباسيان براي خدشهدار ساختن سلطه روحاني خلفاي عباسي داير كردند و در اعتلا و عظمت و تأمين هزينه زندگي استادان و دانشجويانش از هيچ كوششي فروگذار نكردند. هدف عمده خليفگان فاطمي از تأسيس و اداره اين مركز بزرگ تربيت داعيان و مبلغاني بود كه وظيفه اشاعه مذهب فاطمي پرورش دشمنان و مذاهب اهل سنت ضد عباسي را بر عهده داشتند. از اين رو بايد گفت كه با كمال تأسف نخستين نهادي كه پس از تأسيس مساجد جامع «فسطاط» و «ابن طولون» در مصر شكل گرفت، منظورش دامن زدن به اختلافات فرقهاي و ايجاد شكاف و تفرقه در جوامع اسلامي بود، نه پرداختن به اصل دانشاندوزي و تحصيل دانشهاي اصيل و چارهساز. فعاليت آشكار و نهاني اين داعيان و مبلغان ازهري در عراق ق و شام و جزيره و موصل و ديگر مناطق ايران و ماوراءالنهر كه سرزمينهاي شرقي خلافت عباسي نام داشت، اگرچه در روزگار سامانيان سني مذهب اما آزاده و به دور از تعصبات و تنگنظريهاي فرقهاي و نيز در دوران اميران شيعي مذهب آل بويه بر ايران و عراق ق با واكنشهاي جدي و سختگيري ايادي سياسي و روحاني مواجه نشد و در اواخر عصر حكمراني آل بويه بر عراق ق يكي از فرماندهان نظامي آنان به نام ارسلان بساسيري (اهل فساي فارس) كه رياست شرطه بغداد را بر عهده داشت، چون آفتاب عمر آل بويه را در حال افول ميديد به هواداري از مستنصر خليفه فاطمي (خ 427 ـ 487 ق ) خطبه خواند و يك سال قائم خليفه عباسي را از بغداد بيرون راند و ميرفت تا براي هميشه طومار دودمان عباسي را درپيچد؛ (22) اما ورود بر ق آساي سلجوقيان تركنژاد و نو مسلمان به عرصه سياسي شر ق اسلام و ايران و حمايت و نگاهباني بيدريغشان از مذاهب سنت و خلافت، آب رفته را به جويبار خلافت رو به زوال عباسيان باز گردانيد و چندان نپاييد كه وزير پرتوان و متعصب شافعي مذهب آنان خواجه نظامالملك طوسي كه بيش از سي سال سررشته اداره سلطنت سلجوقي و خلافت عباسي را در دست داشت از تمامي نيروهاي مادي و معنوي خويش در مبارزه با ازهريون اسماعيلي مايه گذاشت و مدارس بزرگ و پرآوازه نظاميه را از خراسان بزرگ تا آسياي صغير براي خنثي كردن تبليغات ضد عباسي فاطميان تأسيس كرد. مدارس مذهبي و فرقهاي كه بعدها توسط پيروان سياسي و مسلكي او در قلمرو وسيعي از چين تا درياي سياه بر ضد فاطميان بنياد گرديد و افسوس كه با برخورداري از آن همه امكانات مادي، همه رنگ مجادلات مذهب و تعليم سطحي علوم ديني به خود گرفت و از نقش اساسي تعليم علم براي علم و پروردن بزرگاني علمي از سنخ دانشمندان سده سوم تا سده پنجم در اين مدارس بزرگ و جنجالي خبري نبود.
«جامعالازهر» مصر نيز كه رسالت علمياش از آغاز به بيراهه افتاده بود، در طريق تعالي و پيشبرد دامنه دانشها كارنامهاي درخشان نداشت، چنان كه نه فيزيكدان و نورشناس برجستهاي چون ابن هيثم بصري توانست توان علمي خود را در ازهر عصر فاطمي نشان دهد و نه ابن خلدون مغربي فيلسوف و جامعهشناس بزرگ در عصر مماليك كه روزگاري در آن كرسي تدريس داشت. برنامههاي آموزشي اين دانشگاه بزرگ از آن رو كه اصالت علمي نداشت در تحكيم مباني مذهب فاطمي ناكام بود، زيرا در انقراض سلسله شيعي فاطمي و غلبه ايوبيان سني بر مصر به سال 567 ق «الازهر» به سرعت رنگ باخت و برنامههايش يك شبه به برنامههاي مذاهب اهل سنت مبدل گشت. (23) در عصر مماليك و عثمانيان نيز اگرچه «الازهر» در مسير حفظ ميراث زبان ادب عربي نقشي به نسبت فعال داشت، اما از نظر فكر و انديشه و ايجاد فضايي فرهنگي و خردپرور همچنان ناكام بود و كارنامه اين دوره طولاني پرمخاطره «الازهر» محدود بود به پرورش معدود قاريان قرآن بيخبر از مفاهيم و معاني آن و شماري فقيهان سطحي و كوتهفكر واپسگرا كه كارشان دستكاري آثار اصيل و كهن علمي از قبيل مطولسازي و مختصرپردازي، تفسير به شرح و حاشيه بر تفسير و ذيل بر حاشيه يا تعليقه بر تفسير بود كه جز بستن گرههاي كور بر متون درسي و آثار علمي پيشينيان و زدودن ملكه استعداد و به هدر دادن ذو ق و شو ق و ايجاد تنفر و انزجار در ذهن و ضمير دانشآموزان اثري ديگر نداشت. درخشش اندك دانشمنداني از نوع جلالالدين سيوطي، مقريزي، نويري، قلقشندي، ابن تغريبردي نيز در زمينه علوم ادبي و نظري چون تاريخ و جغرافياي تاريخي و علوم قرآني و مذهبي بود. اين جو بيخبري و انجماد فكري و روحي در دوره سلطه عثمانيان بر مصر به اوج خود رسيده بود كه عاملي بيروني و خارجي آغاز نقطه تحولي در مصر آغاز سده سيزدهم هجري و اواخر سده هجدهم ميلادي شد. اين عامل همانا اشغال مصر توسط نيروهاي فرانسوي بود.
چند سالي پيش از اينكه ايران اوايل عصر قاجار با هجوم سپاه توسعهطلب تزاران روس به مرزهاي شمالي و شمال شرقي ايران درگير جنگهاي پيگير شود و ايرانيان به دور مانده و ناآگاه از پيشرفتهاي علمي و صنعتي باختر زمين را در اين جنگ ناخواسته روبهروي صنايع جديد و آتشين نظامي و نمونههايي از آنچه در مغرب زمين تحقق يافته بود قرار دهد، سرنوشت بر اين بود كه سپاه فرانسه به سرداري ناپلئون بناپارت در 13 ـ 1212 ق / 1798) با اشغال مصر، مسلمانان آن سوي دنياي اسلام را از خواب بيخبري دوره سلطه عثماني بيدار كند و افقي تازه از دانش و تكنولوژي غرب و اروپاي مسيحي را در برابر ديدگان مردمي بگشايد كه از روزگار فراعنه تا اين زمان ضربات استعمار بيگانه را بيوقفه بر وجود خويش لمس ميكردند.
به گفته دكتر شوقي ضيف اديب و مورخ معاصر مصري: «ملت مصر در خلال اين حمله بود كه به پارهاي از وجوه حيات اروپايي و پيشرفت علوم در آن ديار آگاهي يافت. ناپلئون گروهي از دانشمندان فرانسوي را به تحقق و مطالعه در سرزمين مصر مأمور كرد. نتيجه اين مطالعات 9 مجلد كتابي بود كه از 1809 تا 1825 م با عنوان وصف مصر در فرانسه به چاپ رسيد. افزون بر اين ناپلئون كارخانهها، كتابخانهها و چاپخانهاي در مصر داير كرد. (24) اين رويداد چنان تحول فكري و تحرك عملي و آشنايي با علوم و فنون جديد ايجاد كرد كه مصريان اين هجوم بيگانه و اشغال خاك خود توسط اشغالگران فرانسوي را آغاز عصر نهضت در دنياي عرب ناميدند.
حضور سپاه فرانسه در مصر اگرچه چندان ديرپا نبود، اما همين حمله از يك سو مصريان را بر آنچه در دنياي خارج از قلمرو عثماني ميگذشت آشنا و آگاه ساخت و از ديگر سو با خدشه بر سلطه عثماني به حكمراناني چون محمد علي پاشا (1220 ـ 1264 ق ) سعيد پاشا (1264 ـ 1280 ق )، اسماعيل پاشا (1280 ـ 1296 ق )، مجال داد كه با استقلالي نسبي گامهايي به سوي ترقي و تعالي بردارند. اما «جامع الازهر» با اينكه در مبارزات ضد استعماري نقشي فعال داشت و مشايخ و استادان ازهري پيشاپيش جامعه مصري عليه اشغالگران غربي پرچمدار مبارزه ضد استعماري بودند و ازهر در خلال اشغال مصر بارها مورد تجاوز غارت و بمباران سپاه فرانسه قرار گرفت. (25) اما در استمرار برنامههاي درسي و شيوههاي آموزشي همچنان نگهدار و نگاهبان سبك و سنت قديم و با هر نوع نوگرايي در ستيز بود. خاصه اينكه با دستاندازي محمد علي پاشا بر موقوفات «الازهر» اشراف وزارت اوقاف بر اين موقوفات و دولتي شدن اين نهاد بزرگ و كهن آموزشي، الازهر استقلال ديرين خود را از دست داد و استادان ازهري ديگر آن امنيت مالي و آزادگي فكري گذشته را نداشتند و ناگزير بودند به خواستههاي دولتي لبيك گويند كه براي امرار معاش از او حقوق دريافت كنند. يادآوري اين نكته ضروري نمينمايد كه آنچه آن روز بر سر «الازهر» آمد، زنگ خطري است بر رؤساي حوزههاي علميه ايران، در اين زمان كه با اغتنام از فرصتهاي به دست آمده و تحولات موجود شتابزده و بي اينكه از اين رويداد «الازهر» تجربهاي اندوزند ناآگاهانه ميكوشند كه با دولتي كردن اين نهادهاي مستقل و اعطاي سخاوتمندانه مدارك تحصيلي به تصور استفاده از امكانات دولتي بار مسئوليت مالي خود را سبك گردانند و از كل امكانات مملكتي كه در اختيار دارند به سود حوزههاي علميهاي كه خود بر آنها دست دارند، بيشترين بهره را ببرند، غافل از اينكه چه آفات و خطراتي از اين رهگذر در آينده متوجه آنان خواهد گشت، دولتها در گردشند و آنچه ماندني است، مردمند و پايگاه مردمي.
اوضاع «الازهر» بر اين منوال ميگذشت كه سيد جمالالدين در 1288 ق / 1871 م در مصر حضور يافت و كشتي افكار مواجش بر كرانه الازهر كهن لنگر انداخت و و در گرماگرم رقابتهاي سياسي استعمار فرانسه و انگليس و سلطه فرسوده عثماني توانست از الازهر به عنوان پايگاه مناسبي براي اجراي اهداف عاليهاي كه در سر داشت بهره برگيرد. سيد جمالالدين چراغ نيم مرده اين نهاد آموزشي ـ تبليغاتي بازمانده از عصر فاطميان مصر را كه با آن همه نام و نشان روزگاران گذشته نتوانسته بود گامهاي مؤثري در پيشبرد دامنه دانشها و وحدت ديني و تحول فكري بردارد، فروغي فراگير و بيسابقه بخشيد و طي نزديك به 9 سال اقامت در مصر ياران و مريدان و شاگرداني گرد خويش فراهم كرد كه غالب آنان از مشايخ نامدار و استادان ازهري بودند يا شدند و به ياري آنان تحولي در اصلاحات فكري جامعه مصري ايجاد شد كه رستاخيز فكريش ناميدند و امواج اين اصلاحات از محدوده مصر گذشت و بيشتر كشورها و سرزمينهاي عربنژاد يا عربزبان آن روزگار از جمله سودان و سوريه و لبنان و عراق ق را فرا گرفت. (26)
سيد جمالالدين پديدهاي نو و بيسابقه در جامعه روحانيت غر ق در اوهام و خرافات سياه روزگار اواخر سده سيزدهم و اوايل سده چهاردهم هجري در سراسر سرزمينهاي اسلامي بود كه بيباكانه پا را از تنگناي تقاليد و عادات عصر دريوزگي و بيخبري جامعه روحانيت خفته در تعصبات بيرون نهاد. بندهاي قومي و حصارهاي نژادي و موانع فرقهاي و مسلكي را بردريد، با مسلمان و مسيحي و يهودي، حتي بيدينان درآميخت و با شاهان و سلاطين و سران سياسي، ديني كشورهاي ايران، افغانستان، روس، عثماني، هند، مصر، سودان، عراق ق ، حجاز، فرانسه و انگليس با مدارا يا بحارا درآميخت تا از جامعه گرفتار تفرقه و بازيچه اوهام و استعمار به عنوان وسيلهاي براي نيل به آرمان انساني و هدف عالي خود ـ كه همان وحدت جهان اسلام بود ـ بهره برگيرد و زنگار جهل و فقر را از اندام اين جامعه بزدايد. طبيعي است كه در اين راستا مغزهاي خشك و افكار خرد تحمل اهداف و اعمال بلندش را نداشت و تيربار طعنها و لعنها، جرأت، جلادت و وحدت ذهنش را از هر سو نشانه ميگرفت و بسياري از نيات و اعمالش را ناكام ميساخت، و در اين رهگذر از روحانيت اغلب سازشگار و واپسگراي روزگار خويش بيش از ديگران ضربه خورد. اما در مصر چنين نشد و «جامع الازهر» جايي بود كه نخستين گامهاي اصلاحطلبي او و شاگردان يار وفادارش محمد عبده در آن خودنمايي كرد. سيد از يك سو اقتدار ريشهدار سنتگرايان را در مظان ترديد قرار ميداد و از ديگر سو راه را براي شكلگيري دوباره استنباط از طر ق اجتهاد هموار ميساخت. (27) سيد با اين تعبير كه جامعه اسلامي بيمار و نجات و رستگاري آن در خود اسلام است، دو هدف عمده را دنبال ميكرد: احياي دين راستين، و استيلاي اسلام براي رهايي از زنجير استثمار و استعمار.
شيخ محمد عبده (1323 ق / 1905 م) شاگرد و يار وفادار و هواخواهي كه سيد هنگام تبعيد از قاهره، در حق وي به مصريان گفته بود: «من شيخ عبده را براي شما باقي ميگذارم. حكمت او براي مصر كافي است». (28) همان روستازاده درسخوانده ازهري بود كه روزگاري رنج رفتار و آموزش ناهنجار ازهريون دل و دماغ او را از آموختن خسته و آزرده كرده بود و به روزنههاي رهايي چشم ميدوخت تا با همان نفخههاي نخستين سيد اندام خميده و اميد پژمردهاش قد برافراشت، بر كرسي استادي ازهر و رياست آن و سپس بر بلندترين مقام روحاني سياسي يعني مفتي اعظم سراسر مصر ارتقا يافت و با دنبال كردن اين چهار هدف اساسي: رهانيدن فكر از زنجيرهاي استدلال تقليدي؛ فهم و درك درست به سان صدر اسلام و روزگار خلفاي راشدين كه سيد جمالالدين بر آن تكيه داشت؛ اقتدار نهايي نه در مذاهب و نه در سلسله سران ديني بلكه در قرآن و سنت؛ ايجاد معيارهاي عقلاني براي تفسير. (29)
عبده روزگاري در سمت استادي و رياست دانشگاه «الازهر» و زماني به عنوان شخصيت تراز اول و بارز علمي سياسي و مصلح نامدار جامعه مصري توانست برنامههاي سنتي «الازهر» اين نهاد آموزش عالي و در عين حال واپسگراي مصر را با علوم و فنون جديد پيوند دهد.
اينها همه از بركات بهرههاي فكري و نكتههايي بود كه از فكر بكر جمالالدين الهام ميگرفت؛ برنامههاي اصولي و اهداف عالي و بلندپروازانهاي كه سيد جمال نتوانست در موطن خود ايران عملي سازد و ايران عصر ناصري تحمل اين تحولات فكري را نداشت و در نتيجه حوزههاي علميه ايران همزمان با ورود علوم و فنون جديد به عرصه آموزش و تأسيس دارالفنون به عنوان نخستين نهاد آموزش عالي به سبك نوين با آنها همگام نشد و خود را با برنامههاي نوين پيوند نداد و رشتههاي جديد از دانش بشري و مورد نياز افراد جامعه چون پزشكي، رياضي، طبيعي، فيزيك و شيمي، جغرافيا، علوم اجتماعي و تاريخ جامعهشناسي و ادبيات را نهتنها در خود جا نداد، بلكه روياروي آن ايستاد و درهاي خود را به روي هرچه غير از فقه و اصول بود و بوي پيشرفت داشت، بست. برعكس عبده در مصر با اصلاح و تصويب قوانين، گزينش استاد و دانشجو از طريق آزمونهاي دقيق علمي، حذف دروس و متون درسي بيفايده و دماغآزار و افزودن رشتهها و كتابهاي درس جديد، ايجاد نظم و ضابطه براي صدور مدارك تحصيلي، تأمين حقو ق استاد و دانشجو و تأسيس كتابخانه مركزي و اماكن مسكوني استادان و دانشجويان تأسيس شعبههاي «الازهر» در شهرهاي بزرگ مصر، نظارت هيأت آموزي دانشگاه ازهر بر ديگر مراكز آموزشي سراسر مصر و نيز تأسيس نمايندگيها در بسياري از كشورهاي شر ق و غرب جهان اسلام و حتي كشورهاي غربي نيز پرورش نسلي انقلابي و اصلاحطلب و نو انديش از بين معاصران خويش و دورههاي پس از خود كه راهبري فكري جامعه مصري را در پيش گرفتند و ديگر اصلاحات و اقداماتي كه ذكرش به درازا ميكشد، (30) منشأ و مصدر خدماتي ارزنده شد كه از «الازهر» آغاز شد و در سراسر مصر دامن گسترد و اين همه تحول را كه رستاخيز فكرياش نام نهادند، مرهون حضور فعال و فكر سيال سيد جمالالدين يا روح متحرك بيداري مصر دانستند. (31)
به گفته هشام شرابي: «جمالالدين افغاني و محمد عبده پرنفوذترين چهرههاي جنبش اصلاحطلبي اسلامي بودند ) جنبشي كه از الازهر جوشيدن گرفت ) محمد رشيد رضا از راه مجله ماهانه خود به نام «المنار» كه احتمالاً بيش از سي و پنج سال مهمترين نشريه اصلاحطلبانه جهان اسلام بود، در پخش انديشههاي آنان (و نيز انديشههاي خود) نقش قاطعي ايفا كرد... از همين آغاز بايد اشاره كرد كه جنبش تجديد حيات ديني به پيشگامي افغاني و عبده ترديدي در مورد آيين پديد نياورد، مبارزهجويي كه غرب بر جامعه اسلامي تحميل ميكرد، سرچشمه انگيزه اصلي جنبش اصلاحطلبي بود. هدف اين جنبش آن بود كه از راه پاسخ دادن به مبارزهجويي غرب به طريق «مثبت» از جامعه اسلامي دفاع كند. اصلاحطلبي بر آن بود كه حقيقت اسلامي را دوباره برقرار و تقويت كند... بنابراين براي محافظهكارترين دانشمندان الازهر دشوار بوده است كه در قاعدهسازي... از اين اصول عقايد خطايي بيابند». (32)
چنان كه پيش از اين يادآور شديم، سرزمين مصر و جامعه مصري كه با اشغال سپاه فرانسه و پس از آن انگليس و نيز از پرتو رقابت اين دو كشور استعمارگر اندك آشنايي را با پيشرفتهاي علمي و فرهنگ و تجدد رو به رشد دنياي غرب حاصل كرد و اين عوامل تا حدودي از بار فشار سلطه ديرپاي عثمانيان بر آنان ميكاست، فضايي به نسبت مناسب در اين كشور كهن و بزرگ اسلامي پديد آورد كه سيد جمال توانست بيش از ديگر كشورهاي شيعه و سني نشين اسلامي افكار و اهداف سياسي خويش را در آن عرضه كند. دانشگاه «الازهر» كه تا اين زمان به رغم مبارزات ضد استعماري در برابر هر پديده جديد علمي و آموزشي سرسختي و مقاومت نشان ميداد، جاي مناسبي بود كه سيد بر استعدادهاي مساعد و تشنه اصلاحات اما آزرده و سرخورده از شيوههاي فرسوده آموزشي و افكار و اعمال واپسگرا، سنتي و محافظهكار مشايخش آگاهي بيابد. اين نسل جوان كه تكيهگاه اصلي و سرمايه عمده اميد و اتكال سيد جمال بودند با حضور در مجالس درس و بحث و سخنرانيهاي سيد در «الازهر» و بيرون از آن رشد فكري و شعور سياسي لازم براي پيگيري آرمانهاي اصلاحات ديني و ملي او را يافتند اين امواج فكري كه به وسيله سيد جمال و محمد عبده از «الازهر» جوشيدن گرفت، سازنده و پردازنده نسلي پرشور، وطنپرست، اصلاحانديش و راستكردار شد كه با وجود آن همه موانع سياسي و اجتماعي توانستند با خلق و نشر آثار سودمند و هشداردهنده علمي و فكري و نيز دست يافتن بر بسياري از مشاغل حساس سياسي اجتماعي جامعه مصري را در صدر جوامع مسلمان آغاز سده چهاردهم هجري / بيستم ميلادي قرار دهند كه اگر اتحاد ننگين برخي از شيوخ و سران وابسته به استعمار انگليس عرب در پديده اسراييل در قلب جهان اسلام چهره مينمود، و نيروهاي مادي و معنوي اين كشور تازه رهايي يافته از استعمار قرون و اعصار گذشته را درگير جنگهاي بيحاصل در يمن و نيز جنگهاي تحميلي و خيانتهاي رنگارنگ استعمار در نيم قرن اخير نميساختند، ميرفت كه مصر پيشتاز و سلسلهجنبان جنبشهاي آزاديخواهي در كسب استقلال واقعي و پيشرفتهاي مادي و معنوي در بسياري از كشورهاي آسيايي و آفريقايي شود. اين پروردگان فكري و هواداران انديشههاي سياسي ـ ديني سيد جمالالدين و يار و مددكار او محمد عبده اغلب از دانشآموختگان ازهري بودند كه هر گونه حركت اصلاحي و جنبش فكري در مصر و سوريه و لبنان و عراق ق و كشورهاي شمال آفريقا از پرتو افكار و اعمال صادقانه آنان نشأت گرفت. اين بزرگان كه شرح احوال و آثارشان به درازا ميكشد، دستكم نام و نشانشان حسن ختامي است براي اين مقال:
اديب اسحا ق دمشقي مسيحي (م 1303 ق ) از اديبان و نويسندگان سوري كه سالها در مصر با نشر مجله «مصر» و «التجار» پيشتاز افكار آزاديخواهي بود، عبدالله نديم (م 1314 ق ) از اديبان و خطيبان و شاعراق ن جهادگر و انقلابي جنبش عراق بي پاشا كه مجله «الاستاد» را تأسيس كرد و از سوي دولت انگليس تبعيد شد. عبدالرحمان كواكبي (م 1320 ق ) زاده و تعليم يافته در حلب كه در مصر روزگار گذرانيد و كتاب «طبايع الاستبداد» نماينده فكر ضد استعماري او است. مصطفي لطفي منفلوطي (م 1343 ق ) نويسنده و شاعر نامدار كه در «الازهر» به حلقه درس عبده پيوست مؤسس مجله «المؤيد» كه مقالات «النظرات» را براي آگاهي عموم در آن مينوشت، محمد ميلحي (م 1348 ق ) از رجال نهضت عراق بي پاشا و صاحب مجله «مصباح الشر ق »، محمد رشيد رضا (م 1354 ق ) از نويسندگان و عالمان ادب و تاريخ و تفسير كه اصالت بغدادي داشت و به هند و حجاز و سوريه و اروپا سفرها و سخنرانيهاي انقلابي كرد و با پيوستن به عبده از هواداران فكري او شد و چنان كه پيش از اين گفتيم مجله «المنار» او بيش از سي سال نهال آزاديخواهي و نوگرايي را در دنياي عرب و شر ق اسلامي بارور ساخت، عبدالحميد الرافعي (م 1350 ق ) درسخوانده در الازهر نزد سيد جمال و عبده، عبدالقادر مغربي (م 1375) نويسنده «مذاكرات سيد جمالالدين الافغاني»، مصطفي عبدالرزا ق (م 1366 ق ) از محققان علوم ديني و ادبي كه به استادي فلسفه و رياست در «الازهر» و وزارت اوقاف مصر دست يافت و شرح حال عبده را به زبان فرانسه نوشت. و نيز بسياري ديگر از بزرگاني كه روزگارشان به زمان ما پيوند خورده است. (33)
پینوشت:
(1)-کرمانی،ناظم الاسلام،«تاریخ بیداری ایرانیان»،امیر کبیر، چاپ چهارم،1371 خ 1/62
(2)-کرمانی،همان جا ص 61،دولت آبادی،یحیی،«حیات یحیی» تهران،رنگین،چاپ چهارم،1362 خ 1/91.
(3)-اصغر مهدوی،ایرج افشار،«اسناد و مدارک چاپ نشده دربارهء سید جمال الدین مشهور به افغانی»،انتشارات دانشگاه تهران، 1342 خ،ص 146 و 158.حائری،عبد الهادی،«تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری در کشورهای اسلامی»،مشهد،آستان قدس،1368 خ،ص 88.
(4)-هدایت،مهدیقلی،«گزارش تاریخ ایران»،بخش قاجاریه،چاپ سنگی تهران،ص 156.
(5)-شریف رضی،«نهج البلاغه»،ترجمهء سید جعفر شهیدی، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،چاپ دوم،1370 خ ص 444.
(6)-حائری،ص 79،رائین،اسماعیل؛«فراموشخانه و فراماسونری در ایران»،امیرکبیر،1357 خ،1/359-421.
(7)-رک:کتاب:«مجموعهء اسناد و مدارک چاپ نشده دربارهء سید جمال الدین».
(8)-حلبی،علی اصغر،«زندگی و سفرهای سید جمال الدین اسدآبادی»،با شرح و نقد رسالهء نیچریه،به ضمیمه،مقالهء اسلام و علم،نوشته ارنست رنان و جوابیه سید جمال الدین.ترجمهء سید محمد علی جمالزاده،تهران زوار،1350 خ،بخش رساله ص، 16-18 و 27-30.
(9)-برای نمونه رک:امین الدوله.میرزا علی،«خاطرات»هدایت، مهدیقلی،«گزارش تاریخ ایران»،بخش قاجاریه،خاطرات و خطرات، احتشام السلطنه،خاطرات،یحیی دولتآبادی،«حیات یحیی»،ناظم الاسلام کرمانی،«تاریخ بیداری ایرانیان»،دکتر مهدی ملک زاده، «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران»،عبد الله مستوفی،«شرح زندگانی من،یا رجال عصر قاجار»،مهدی بامداد،«رجال ایران در سدهء 12، 13 هجری»،«آراء و معتقدات سید جمال الدین افغانی»،محمد محمدی ملایری،«درس اللغة و الآدب»،سید جمال الدین الاسدآبادی.مرتضی مطهری،«نهضتهای اسلامی در صد سالهء اخیر»،محیط طباطبایی،«نقش سید جمال الدین در بیداری مشرق زمین»،علی اصغر حلبی«زندگی و سفرهای سید جمال الدین اسدآبادی»،اسماعیل رایین«فراموشخانه و فراماسونری در ایران»، جلد اول.حمید عنایت،«اندیشهء سیاسی در اسلام معاصر»، عبدالهادی حائری،«تاریخ جنبشها و تکاپوهای فراماسونگری»و...
(10)-هدایت ص 152.
(11)-ملک زاده،مهدی،«تاریخ انقلاب مشروطیت»،تهران،علمی، چاپ دوم،1363 خ 1/150-154.
(12)-مقریزی،تقی الدین،«الخطط المقریزیه»،قاهره،مکتبة الثقافة الدینیة،2/273.
(13)-طه الولی،«المساجد فی الاسلام»،دارالعلم للملایین 1409 هـ/1988 م،ص 524،525.«بایاردداج»،دانشگاه الازهر، ترجمهء آذر میدخت مشایخ فریدنی.تهران،مرکز نشر دانشگاهی، 1367 خ.ص 165-190.
(14)-ابن اثیر جزری،«کامل التواریخ»،بیروت. 1385 هـ-/1965 م،6/126.
(15)-ابن طیفور،احمد بن طاهر،«بغداد فی تاریخ الخلافة العباسیه»،بغداد،مکتبة المثنی،1388 هـ/1968 م،ص 79.
(16)-ابن تغری بردی،«النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره»، مصر،وزارة الثقافة،3/1 و 251
(17)-ابن خلکان«وفیات الاعیان»...،تصحیح احسان عباس،قم، شریف رضی،چاپ دوم،1364،7/139.
(18)-جوینی،عطا ملک،«تاریخ جهانگشا»،تصحیح محمد قزوینی، تهران،نشر کتاب،چاپ سوم،1367 خ،3/146.
(19)-ابن خلدون،«تاریخ العبر»،ترجمهء عبد المحمد آیتی،مؤسسهء مطالعات و تحقیقات فرهنگی،1366 ج،3/39-42.الندیم، محمد بن اسحاق،«الفهرست»،ترجمهء محمدرضا تجدد،امیر کبیر، چاپ سوم،1364 خ،ص 348-349.برنارد لوئیس،«تاریخ اسماعیلیان»،ترجمه فریدون بدرهای،تهران،توس،1362 خ،ص 69-70.
(20)-ناصر خسرو قبادیانی،«سفرنامه»،کوشش محمد دبیر سیاقی،تهران،زوار چاپ دوم،1335 خ،ص 48-73.
(21)-جوینی،«تاریخ جهانگشا»،3/268-278.
(22)-ابن اثیر،«کامل التواریخ»،9/639-649.
(23)-ابن ملکان،«وفیات الاعیان»،7/206-207.
(24)-شوقی ضیف«الادب العربی المعاصر فی مصر»،دار المعارف مصر،چاپ پنجم ص 12-14.
(25)-«بایاردواج»،دانشگاه الازهر،ص 113-114.
(27-26)-شرابی،هشام،«روشنفکران عرب و غرب»،ترجمه عبدالرحمن عالم،تهران،دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی 1369 خ ص،31-34.
(28)-«بایاردواج»،همانجا ص 134.
(29)-شرابی،هشام،همانجا ص 43-46.
(30)-«بایارداج»،همانجا،ص 133-142.
(31)-شرابی،همانجا،ص 46.
(32)-همو،همانجا،31-32.
(33)-حنا الفاخوری،«تاریخ الادب العربی»،ترجمه عبدالمحمد آیتی،تهران،توس،ص 754 و 767،حائری همانجا ص 99،شوقی ضیف،همانجا،ص 227-230،شرابی،همانجا ص 31-32، زرکلی،خیرالدین،«الاعلام»،بیروت چاپ هفتم 1986 م 1/285 و 3/83 و 287-298 و 411،4/47 و 137-138، 5/305-306،6/126،7/239-240.