آيا شيخ، از امين السلطان رشوه گرفت؟!
سنگها و خدنگها
برخى از مخالفان شيخ، وى را متهم به اخذ رشوه از امين السلطان (يا شاه و ديگران) كردهاند. اتهام شيخ به رشوهگيرى از اتابك امين السلطان، به اشكال گوناگون در نوشتة كسانى چون والتر اسمارت (گزارشگر سفارت انگليس در صدر مشروطه، دوست تقىزاده، و دخيل در كودتاى اسفند 1299)، حاج زين العابدين مراغهاى (مؤلف سياحتنامة ابراهيم بيك) ، فرصت الدولة شيرازى ، محمدعلى تهرانى (كاتوزيان) ، احمد كسروى ، رحيم رضازادة ملك ، ملكزاده و ژانت آفارى تكرار شده است.
احمد كسروى، از جملة كسانى است كه (به دلايلى كه بر اهل نظر پوشيده نيست) بيش از ديگران در اين عرصه تُركتازى كردهاند. گفتار ذيل به بررسى و كالبد شكافى اين شايعه (بر پاية اظهارات كسروى) مىپردازد و با اين بررسى، طبعاً صحّت و سُقمِ كلامِ ديگر شايعه پردازان نيز معلوم مىگردد:
كسروى مدعى است كه حاج شيخ فضلاللّه نورى هنگام تحصن در حضرت عبدالعظيم عليه السلام (11 جمادى الاول ـ 8 شعبان 1325 ق) از اتابك امين السلطان پول مىگرفت و لذا زمانى كه اتابك به دست عناصر تندرو در برابر مجلس شورا ترور شد، شيخ نيز به تحصن خود پايان داد:
يك نتيجة ديگر كشته شدن اتابك، بازگشتن حاجى شيخ فضلاللّه و ديگران به خانههاى خودشان بود. زيرا پس از مرگ اتابك دانسته شد دررفتِ آنان را در عبدالعظيم، اتابك از كيسة خود مىداد، و چون او كشته شد ديگر كسى پول نداد و پيشوايان دين با سختى روبرو شدند، و چارهاى جز آن نمىديدند كه دست از كشاكش بردارند و به تهران بازگردند. ليكن براى آن نيز به دستاويزى نياز مىداشتند، وگرنه به يكبار بىآبرو گرديدندى. اين بود باز دست به دامن دو سيد [ طباطبايى و بهبهانى] زدند، و اينان چنين نهادند كه صدرالعلما، داماد بهبهانى، يك پرسش نامهاى بسيج كند كه در آن معنى مشروطه و آزادى، و اينكه آيا مجلس به «احكام شرع» نيز دست خواهد زد و يا تنها به كارهاى عرفى بس خواهد كرد، از مجلس بپرسد و از اين سو مجلس يك پاسخى به دلخواه بست نشينان دهد و دو سيد نيز آن را مُهر كنند، و اين پرسش و پاسخ، دستاويزى براى بازگشتن بست نشينان به خانههاى خودشان باشد.
اين يك مهربانى و دلسوزىِ نابجايى از دو سيد در بارة حاجى شيخ فضلاللّه و همراهانش بود. به هر حال صدرالعلما به دستور رفتار كرده، يك پرسش نامهاى به نام علما آماده گردانيد. مجلس نيز به همان دستور پاسخ داد. دو سيد و آقا حسين رضوى هم در پاى آن جملههايى نوشتند و مُهر و دستينه نهادند، و اين پرسش و پاسخ در نشست روز سه شنبه هجدهم شهريور (يكم شعبان) در مجلس خوانده شد، بى آنكه نامى از حاجى شيخ فضلاللّه يا ديگرى برده شود.
بست نشينان همان پاسخ را گرفتند، و در پاى آن حاجى شيخ فضلاللّه و سيد احمد طباطبايى و حاجى ميرزا حسن [ آقا مجتهد تبريزى] نيز مهر نهادند و چنين وانمودند كه مجلس درخواستهاى ما را پذيرفت و ما سخن خود را پيش برديم، و همين را دستاويزى ساخته، روز سه شنبه بيست و پنجم شهريور (هشتم شعبان) به شهر بازگشتند...
* تكذيب اتهام توسط برخى شاهدان عينى
مىدانيم كه كسروى، خود، حوادث تهران در صدر مشروطه را درك نكرده و مطلب فوق را دهها سال پس از وقوع ماجرا، به استناد گفتة اين و آن ـ و احياناً با افزود و كاستهايى از خويش ـ نوشته است. و اين در حالى است كه پارههاى كلام وى، بعضاً در تضاد با اظهارات شاهدان عينى قرار دارد. براى نمونه، حسن اعظام قدسى (اعظام الوزاره)، شاهد و مطلع عصر واقعه كه در جرگة مخالفان سياسى شيخ نيز قرار داشته، با اشاره به تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم عليه السلام مىنويسد: «با قبول» شرايط شيخ مبنى بر رعايت جهات شرعى توسط مجلس، تحصن «خاتمه» يافت و «حاج شيخ فضلاللّه با احترامات شايسته وارد تهران» گرديد ، و اين با سختى و دشوارى وضعيت متحصنين (كه كسروى تصوير كرده) چندان سازگارى ندارد.
شاهد عينى ديگر، مستوفى تفرشى، نيز شايعة بند و بست شيخ با دولت (امين السلطان) را با توجه به برخى قرائن (همچون صدور تلگراف از سوى دولت به بلاد ايران بر ضدّ مواضع و اظهارات شيخ) شايعهاى بىبنياد مىشمارد. وى، در شرح حوادث مربوط به تحصن شيخ و يارانش در حضرت عبدالعظيم (ع)، ضمن اشاره به مخارج شيخ در پذيرايى از متحصنين، چنين مىنويسد:
...جماعتى از مردمان طهران... علناً مىگفتند كه مخارجات شيخ فضلاللّه و همراهانش را دولت ماهى چندين هزار تومان مىدهد. مثل اينكه كراراً گفتند و مكرر در جرايد ملى نوشتند كه چندين هزار تومان پول در فلان شب به توسط فلان نوكر دولت براى مخارجات حاج شيخ از طرف دولت فرستاده شد و در فلان نقطه تسليم كردند. ولكن اين حرف قدرى سست و سبك به نظر مىرسد... زيرا كه اگر اين حركت شيخ با تحريك دولت بود پس چرا ضدّ تلگراف شيخ را مخابره مىفرمودند. لااقل بايستى از طرف دولت تصويب از تلگراف شيخ شده باشد، نه تكذيب. چنانچه به واسطة همين تلگرافى كه در تكذيب تلگراف شيخ به ولايات مخابره شد از اكثر ولايات جواب رسيد كه تلگراف شيخ، محلّ اعتنا نخواهد شد...
به هر روى گفتار كسروى، از جهات مختلف، مخدوش و درخور ايراد مىنمايد:
* نقوض دهگانه بر سخنان كسروى
1. چنانكه مىبينيم، كسروى براى اثبات اتهام، هيچ نوع سندى ارائه نمىكند. او مىگويد: «چنانكه پس از مرگ اتابك دانسته شد دررفتِ آنان را در عبدالعظيم اتابك از كيسة خود مىداد»، ولى معلوم نمىسازد كه چگونه اين نكته دانسته شد و بر چه كسانى و از چه راهى اين راز مكشوف گرديد؟!
2. شايعة كمك مالى امين السلطان به شيخ نورى در هنگام تحصن حضرت عبدالعظيم (ع) و پايان يافتن تحصن يادشده به علت قتل امين السلطان، على الاصول با شايعة پول گرفتن شيخ از محمدعلى شاه، در تعارض آشكار قرار دارد. چه، اگر شيخ از كمك شاه بهرهمند بود، دليلى نداشت كه به علت قتل امينالسلطان و به اصطلاح قطع كمكهاى وى، ناچار از پايان دادن به تحصن گردد! چون با خشك شدن جويبار كمكهاى صدراعظم، به زعم شايعه پردازان رودخانة كمك دربار، كشتزار متحصنين را سيراب مىساخت! بنابراين، ادعاى كسانى (چون كسروى) كه شيخ را متهم به پول گرفتن از امين السلطان كرده و ختم تحصن را با مرگ اتابك مرتبط شمردهاند، به وسيلة ادعاى افراد ديگرى (همچون وَنِسا مارتين) كه شيخ را متهم به رشوت ستانى از شاه و دربار شمرده و علت پايان يافتن تحصن شيخ را «كمرنگ شدن حمايتهاى دربار» از وى قلمداد كردهاند نقض مىگردد ، و كسانى نيز كه (همچون ملكزاده و محمدعلى تهرانى ) هر دو شايعة موجود (پول گرفتن شيخ از شاه، و پول گرفتن همو از امين السلطان) را رونويسى و تكثير كردهاند، نادانسته به نوعى تضاد و تناقض دچار شدهاند.
3. در تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام كه در بحبوحة مشروطة اول روى داد، گذشته از شيخ فضلاللّه، شخصيتهاى بزرگى از علماى تهران و تبريز و شهرستانها حضور داشتند كه همچون حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى، حاجى آخوند رستم آبادى، حاجى آقا احمد عراقى، سيد على سادات اخوى و شيخ جعفر گلپايگانى ــ هريك در شهر و ديار خود داراى نفوذ و مريدان بسيار بودند و قاعدتاً بار همة مخارج خويش را، در آن شرايط خطير و حسّاس، بر دوش شيخ نمىنهادند... ضمن اينكه، تاريخ از كمك مادى برخى كسان همچون مرحوم آيت اللّه حاج آقا محسن عراقى به شيخ ياد مىكند.
بنابراين، اين سخن كسروى، كه با اشاره به متحصنين مىنويسد: «در رفتِ همه را حاجى شيخ فضلاللّه مىداد» ، قابل بحث و خدشه مىنمايد.
4. قتل اتابك در شام 21 رجب 1325) كه به دست مشروطهخواهان تندرو و افراطى صورت گرفت، رُعبى مهيب در دلِ مخالفان مشروطه افكند و كفّة قدرت را به سود عناصر تندرو سنگين كرد، چندانكه صنيع الدوله (رئيس وقت مجلس شورا و دوست اتابك) كه مانعى بر سر راه تندروىها بود ناچار به استعفا شد و وثوق الدوله (نايب رئيس اول مجلس) نيز چند روزى خود را به تمارض زد. صنيع الدوله در استعفانامهاش نوشت: به من «علناً در معبرها بد گفتند، بلكه تهديد به قتلم كردند». همچنين بسيارى از شاهزادگان و درباريان قاجار، از سر رغبت يا ريا، در برابر موج مشروطهخواهى سر تسليم فرو آوردند. به نوشتة خود كسروى: «چون اتابك به دست عباس آقا كشته كرديد و از جيب كشندة آن كارت بيرون آمد، بيشتر مردم چنين باور كردند كه راستى را يك انجمنى از فداييان برپا است كه براى كشتن بدخواهان مشروطه آماده مىباشد و عباس آقا چهل و يكم آنان مىبوده. اين باور، دلهاى درباريان را پر از ترس مىگردانيد و هر كس به زندگى خود بيم مىداشت آرزوى درآمدن به ميان آزادى خواهان مىكرد. اين بود سران ايشان با هم گفتگو كرده، راهى مىانديشيدند كه به ميان آزادى خواهان درآيند». حتى پس از قتل اتابك، مدير روزنامة روح القدس، تير عباس آقا را به ضربتُ علىٍّ فى يوم الخندق تشبيه» كرد!
درپى اين امر بود كه شاهزادگان و درباريان قاجار، سندى را امضا كردند كه بستگى و سرسپردگى آنان به مشروطه را اعلام مىكرد و پس از آن نيز دست جمعى به عتبه بوسى مجلس رفتند (22 شعبان 1325). مستشارالدوله (از وكلاى مجلس اول و دوستان امين السلطان) مىنويسد: دقايقى پس از خروج امين السلطان از مجلس، «ناگهان مخبرالسلطان نفس زنان و سراسيمه پلهها را به عجله بالا آمده گفت: اتابك را زدند! ناصرالملك [ و ]صنيع الدوله، مبهوت و بيمناك در همانجا ماندند. من با شتاب از پلهها پايين آمده طرفِ درِ بهارستان رفته در جلو حوضخانه مستوفى الممالك را ديدم كه مبهوت و پريشان ايستاده بود... شب قتل اتابيك، در دم مجلس دو سه نفر گرفتار شده و در خود مجلس توقيف شده بودند. از فرداى آن شب، نظميه، توقيف شدگان را از مجلس مىخواست كه با استنطاقات و تحقيقات لازمه... قاتل يا قاتلين را دستگير نمايد. در مجلس از طرف بعضيها، از تسليم آنها امتناع به عمل مىآمد. سؤال و جوابهاى اين موضوع دو سه روز طول كشيد. چون صنيع الدوله بعد از وقوع قتل اتابيك از رياست مجلس استعفا داد و وثوق الدوله، نايب رئيس اول، مصلحت خود را در تمارض ديد، لهذا حاج امين الضرب، نايب رئيس دوم، مجبور شد در اين باب از مجلس رأى بگيرد. من با دو سه نفر ديگر از نمايندگان در اطاق ديگر براى مطلبى كميسيون داشتيم و در آن مجلس حاضر نبوديم. در اين ضمن، رئيس التجار، نمايندة خراسان، به در اطاقى كه ما بوديم آمده به من گفت: مجلس در حال مفتضحانهاى مانده؛ جرئت نمىكند رأى بدهد و التماس كرد كه من بروم و اين سكوت را بشكنم. در جلسات دورة اول مجلس، نمايندگان چند صنف در اطراف سالون بزرگ مرتبة فوقانى مىنشستند و تماشاچيان در يك طرف سالون و جوانان پرحرارت در توى درگاهها ايستاده، نمايندگان را تحت رُعبِ انظارِ خشم آلود خود مىگرفتند. من از ميان آنها راهى براى عبور خود باز كرده، داخل مجلس شده، در صف جلو نشسته، يك دو دقيقه به مطالعة وضع مجلس پرداختم. ديدم آقايان علما و نمايندگان، همه به جلو خود خم شده، با نگاه [ به] گلهاى قالى، سعى دارند روى خود را به تماشاچيان نشان ندهند تا مبادا رأى آنها از قيافهشان معلوم گردد و نايب رئيس اتصالاً زنگ زده، نمايندگان را به مذاكره و دادن رأى دعوت مىكرد...»! سپس توضيح مىدهد كه چگونه براى نمايندگان سخن گفته و با دل دادن به آنها، گره از مشكل گشوده است. احتشام السلطنه نيز، كه پس از قتل اتابك به رياست مجلس رسيد، تصويرى بسيار گويا و عجيب از غربت اتابك پس از ترور و شكوه ختم قاتل وى (عباس آقا) به دست داده و وضعيّت اسفبار و دهشت انگيز تهران در روزهاى پس از ترور را تشريح كرده كه حقيقتاً خواندنى و عبرت انگيز است.
در چنان فضاى رعبانگيزى كه اوضاع كاملاً به نفع مشروطهخواهان بود، چنانچه (به ادعاى كسروى) شيخ و همراهانش به كمكهاى امين السلطان متكى بودند، چرا و چگونه مجلس شورا به جاى آنكه «طلبهاى سوختة خود را از آنان وصول كند»، در برابر شيخ و يارانش سرِ تسليم فرود آورد و، با پاسخ مثبت به پرسش نامهاى كه مطابق با آمال متحصنين تنظيم شده بود، بر خواستهاى آنان مُهرِ تأييد زد و (طبق گفتة خود كسروى) به آنان «دستاويز» داد كه مدّعى شوند «مجلس درخواستهاى ما را پذيرفت و ما سخن خود را پيش برديم»؟!
عبارت ژانت آفارى، «بىوجهىِ» اين به اصطلاح ارفاقِ سيدين در حق شيخ را در آن تاريخ، بيشتر نشان مىدهد:
قتل امين السلطان، مشروطه خواهان ليبرال و راديكال را چه در درون مجلس و چه در بيرون براى مدتى تقويت كرد... نورى كه از امين السلطان حمايت مالى و سياسى دريافت مىكرد، به تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم پايان داد. طباطبايى و بهبهانى براى آنكه بازگشت نورى چندان خفتبار نباشد، اعلاميهاى را امضا كردند مبنى بر اينكه مجلس به مسائل عرفى خواهد پرداخت و نه امور شرعى. مشروطه يا مشروعه. البته عدة زيادى [ ؟] از اين مصالحه و مماشات به خشم آمدند و آن را در آن شرايط غير لازم دانستند. براى مدتى تقىزاده و همتايانش نفوذ بيشترى در مجلس كسب كردند، و در بيرون مجلس هم نفوذ مجاهدين بيشتر شد.
5 . شيخ فضلاللّه نورى، در مبارزات خويش به روزگار مشروطه، از همدلى و حمايت جمع كثيرى از علما و مردم برخوردار بود، و اين امر، در دوران تحصن وى در حضرت عبدالعظيم (ع)، پشتوانة مردمى نيرومندى را براى او تشكيل مىداد كه تأثير شايانى در پيشبرد دهداف اصلاحى وى و همرزمانش داشت.
كسروى، از جلسات مستمر شيخ نورى با ملامحمد آملى، مجتهد تبريزى، آخوند خمامى و نزديك به هزار تن از علما و طلاب در تهران (پيش از شروع تحصن در حضرت عبدالعظيم عليه السلام) خبر مىدهند. به يُمن همين نفوذ و محبوبيت گستردة اجتماعى، زمانى كه شيخ، اصل پيشنهادى خود (نظارت مجتهدين بر مصوّات مجلس شورا) را مطرح ساخت، غالب نمايندگان با آن روى موافق نشان دادند. كسروى، در گزارشى كه از مخالفت تقىزاده و ياران اندك شمارش با قرائت و تصويب اصل پيشنهادى شيخ در مجلس به دست مىدهد، صراحتاً به موافقت «بيشتر نمايندگان» (و بخش قابل ملاحظهاى از مردم تهران) با اصل يادشده اعتراف مىكند. همو، قدرت و مقبوليت اجتماعى ـ دينىِ شيخ و يارانش را هنگام طرح اصلاحات شرعى در قانون اساسى، چنين ترسيم مىكند: «سست نهادى تهرانيان بار ديگر خود را نمودار مىساخت... اكنون انبوهى از آنان در برابر «شريعت خواهان» خاموش ايستاده و يا خود «شريعت خواهى» مىنمودند ... شورش آزادى خواهى در ميان تودة تهران فرونشسته، پيشگامان سست گرديده، دو سيد به كارى برنمىخواستند. علماى نجف از آن راه دور چگونگى را درنيافته به حاجى شيخ فضل اللّه خوش گمانى مىنمودند و با او همراهى نشان مىدادند». خلاصه، متحصنين «ميان مردم ارجى مىداشتند».
اين نفوذ و مقبوليت مردمى، پس از روشنگريهاى شيخ در ايام تحصن نه تنها كم نشد، بلكه بسيار هم افزايش يافت و در نهايت، حريف را به كرنش در برابر موج شريعت خواهى وادار ساخت.
حتى مخالفان شيخ اعتراف دارند كه، «روز به روز بر عدة متحصنين حضرت عبدالعظيم افزوده مىگرديد». مسعود شهيدى (پسر نمايندة قزوين در مجلس شوراى صدر مشروطه، و عضو جناح مخالف شيخ فضلاللّه) در نامه به ميرزا حسن رئيس المجاهدين (از سران مشروطهچيان تندرو قزوين) 10 روز پس از شروع تحصن شيخ فضلاللّه در حضرت عبدالعظيم (ع)، از حضور قريب به 1500 تن در پاى منبر شيخ در حضرت عبدالعظيم (ع) ياد مىكند:
از اخبارات تازة طهران بخواهيد... عالى جناب حاجى شيخ فضلاللّه جماعتى را در دور خود جمع كرده و در حضرت عبدالعظيم مىباشند كه من جمله جناب آقاى حاجى اخوند رستم آبادى و شيخ محمد آملى و آقاى آقا ميرزا سيد احمد طباطبايى و حاجى ميرزا لطفاللّه و جماعت ديگرى، عنوان مىكنند كه وضع حالية مجلس منافى با شرع است، و خودم رفتم به حضرت عبدالعظيم و به خانة حضرات.
...حاجى شيخ فضل اللّه آمد و رفت بالاى منبر، بعد از شرح مفصلى گريه كردن از براى شريعت، اظهار كرد كه ايها الناس گمان نكنيد كه من با مجلس ضديت دارم. من خودم چهار هزار تومان از براى اين كار مايه گذاردم و جانم را بالاى اين كار گذاشتم، ولى مىگويم چهار نفرند كه اخلال در امر دين مىكنند، اين چهار تن بايد اخراج شوند و من هم امشب را به شما ميهمان هستم [ و سپس به سوى عتبات مىروم]. قدرى مردمى كه پاى منبرش بودند كه تقريباً قريب هزار و پانصد مىشد، بعضى گريه كردند و زنهايى كه پشت منبر نشسته بودند اظهار كردند كه تمام، جانمان را قربان تو مىكنيم و نمىگذاريم تو از اين شهر بروى...
6 . در مقابل اين موج نيرومند، جناح تندرو و سكولار (كه عمدهترين دشمن شيخ و ياران وى محسوب مىشد) به رغم جنجالها و غوغاگريهاى خويش، سخت آسيبپذير بود.
درواقع، يكى از علل مهمّ رويكرد جناح بهبهانى و طباطبايى به شيخ در دوران تحصن را، بايستى در روشنتر شدن تدريجىِ مقاصد سوء ضد اسلامىِ باند تقى زاده دانست كه به نگرانى علما و متدينين مشروطه خواه از سرنوشت اسلام و احكام اسلامى زير سلطة مشروطه چيان تندرو و سكولار به طور روزافزون دامن مىزد و بر اخطارها و هشدارهاى شيخ مُهر تأييد مىنهاد.
ردّ پاى نگرانى علما، و عقب نشينى تاكتيكى جناح تقى زاده را، مىتوان بخوبى حتى در گزارشهاى سفارت انگليس در تهران در صدر مشروطه به لندن مشاهده كرد. والتر اسمارت، عضو فعال سفارت انگليس در صدر مشروطه، در گزارشى كه از مذاكرات مجلس شوراى اول پيرامون اصل پيشنهادى شيخ (نظارت مجتهدين بر مصوبات مجلس) به لندن مىدهد (16 ژوئية 1907 م / 5 جمادى الثانى 1325 ق) ضمن اشاره به چالش سخت تقى زاده و يارانش با تصويب اصل مزبور در مجلس، نكتة جالبى را مىآورد:
ظاهراً سرنوشت مجلس بسته به تنازع بين آزادى خواهان و جامعة روحانيت مىباشد... آزادى خواهان مىدانند كه دست كم تا چند سال نمىتوانند دشمن را به شيوهاى آشكار مورد حمله قرار دهند و به همين دليل در دادن امتياز به علما و احترام از آنان راه مبالغه پيمودند. بنابراين، اصل دوم متمم قانون اساسى به خاطر توافق با جامعة روحانيت به رغم مخالفتهاى نمايندگان تبريز به رهبرى تقى زاده... مورد توجه مجلس قرار گرفت، ولى رويدادها نشان داد كه گنجانيدن آن اصل با دانايى و زيركى قابل توجهى همراه بوده است. يعنى تصويب اين مادّه در واقع يك اقدام مدبّرانة سياسى بزرگى تشخيص داده شد. زيرا همين موضوع زير پاى شيخ فضل اللّه را... خالى كرد.
بديهى است به محض اينكه آزادى خواهان زمام امور را به دست گيرند، مسلَّم است كه اين مادّة كهنه پرستانه به طور دائم در حال تعليق قرار خواهد گرفت.
وزير مختار انگليس (اسپرينگ رايس) نيز در گزارشى كه چندى پس از آن تاريخ، در ژانوية 1908 به لندن فرستاد، ضمن اشاره به تصميم مجلس در عرفى ساختن دستگاه قضايى افزود: «مواردى پيش آمده كه بدون ترديد، نگرانى طبقة علما را از تعرض دمكراسى نسبت به امتيازات و قدرت آنان مىنمايد... بى پروايى و عدم تمكينى كه در مجلس نسبت به شخصيتهاى روحانى ابراز گرديد، روشن مىدارد كه مجلس در آن قضيه مصمم است...». همو ماهها پيشتر از ارسال اين گزارش، راجع به اعلام تساوى حقوق مسلمانان و غير مسلمانان از سوى مجلس نوشته بود: «علماى بالنسبه روشن بين، ضعف خود را تميز داده، پى بردهاند كه پايان دورة سيادت و سرورى ايشان نزديك مىشود». نيز خاطر نشان ساخته بود كه: روحانيان دريافتهاند كه همين كه مشروطه خواهان بر دربار محمدعلى شاه فائق آيند «طولى نمىكشد كه نوبت ايشان هم برسد؛ يعنى سروران خود و مقام زبردست خويش را بشناسند... همراهى مجتهدان در جهت مقصد مردم، جدّى و صميمانه نيست. اينكه به راه آن مقصد، تظاهر به پيشوايى مردم مىكنند، از ترس آن است كه مردم آنان را مجبور به پيروى از خود نسازند». فريدن آدميت، پس از نقل گزارشهاى فوق، بقاى «اعتبار» علما در سالهاى پس از مشروطه، و روى آوردن مجدد مردم به «تكيه گاه روحانيت» را، «نشانهاى» از «شكست نخبگان» مشروطه «در ايفاى مسئوليت روشنفكرى» مىشمارد.
7. اسناد و مدارك تاريخى، تحصن معترضانة شيخ و يارانش در حضرت عبدالعظيم (ع) را، به طور نسبى، حركتى موفق و پيروز نشان مىدهد.
دكتر رضوانى معتقد است: انتشار اولين شماره از لوايح متحصنين «در ميان مشروطه خواهان ولولهاى افكند... و از اين به بعد، قسمت عمدة نيروى» آنان «صرف پاسخ گويى به نوشتههاى مرحوم شيخ شد و با اينكه مشروطهخواهان سعى داشتند نسبت به متحصنين حضرت عبدالعظيم[ ع] بىاعتنايى نشان دهند، اما از خلال مقالاتى كه در جرايد آن عهد به چاپ رسيده، وحشت و اضطراب مشروطه خواهان هويدا است... به هر صورت، روزنامة شيخ فضلاللّه چنان هلهله و ولوله و آشوبى برپا كرد كه مزيدى بر آن متصوّر نيست». دكتر تندركيا با اشاره به خطابه و منبر مستمرّ شيخ در حضرت عبدالعظيم (ع) مىافزايد: «اين عمل حاج شيخ اثر فوق العادهاى در تمام نقاط مملكت بخشيد و يك نهضت حقيقى و قوى به وجود آورد، به طورى كه موجب هراس مخالفين گرديد».
كسروى، تحصن شيخ و يارانش در حضرت عبدالعظيم (ع) را «پيش آمد بزرگى در تاريخ مشروطه» مىشمارد كه «دنبالة بسيارى پيدا كرد» و هرچند در آغاز تأثير چندانى نگذاشت، اما «سرانجام... هنايش [ = تأثير ]خود را كرد و دستههاى بزرگى از مردم و از همان مشروطه خواهان پيروى كردند و با مشروطه و مجلس به دشمنى پرداختند». سپس با اشاره به تحصن جمعى از شريعت خواهان (به رهبرى شيخ زين الدين زنجانى و سيد اكبر شاه) سه ماه پيش از تحصن شيخ نورى در همان حضرت عبدالعظيم (ع) مىافزايد: «آنان» يعنى زنجانى و يارانش «را در ميان مردم ارجى نمىبود و كارى از پيش نمىتوانستند برد. ولى اين دسته» يعنى نورى و همفكرانش «ميان مردم ارجى مىداشتند، و آنگاه دولت از اينان پشتيبانى مىنمود [ كذا]. از اين رو بيم آسيب و زيان» به مشروطة وارداتى «مىرفت».
در تأييد اظهارات فوق، مىتوان شواهد بسيارى از اظهارات سران مشروطه و نيز جرايد آن زمان ارائه نمود. يحيى دولت آبادى (از عيون مشروطهخواهان و مخالفان شيخ) خاطر نشان مىسازد كه: «كم كم روزنامة شيخ فضلاللّه بعضى از مقدسين كسبه را متزلزل مىسازد و نزديك است قسمهاى به قرآن او را در مخالف بودن مشروطه با اسلام باور نمايند. اين است كه در بازار بعضى از مستبدين به عنوان ديندارى از او حمايت مىكنند و بعضى در صدد هستند پولى به بازاريان بدهند كه بازار بسته شود مردم تعطيل عمومى كرده به حضرت عبدالعظيم بروند و به شيخ مساعدت نمايند...». شرف الدوله (وكيل تندرو تبريز در مجلس اول) كمتر از يك هفته پس از شروع تحصن شيخ مىنويسد: «روز به روز كثرت و افراد جمعيت شيخ فضل اللّه و حاجى ميرزا حسن آقا زياد مىشود». در مورد جرايد نيز نمونهوار تنها به روزنامة نداى وطن اشاره مىكنيم كه مدير آن، مجدالاسلام كرمانى، از مخالفان سرسخت شيخ به شمار مىرفت و اين امر، به وضوح از مندرجات روزنامة مزبور و نيز كتاب خود مجدالاسلام بر مىآيد. اما همين روزنامه، خبر ختم تحصن شيخ و ياران وى در حضرت عبدالعظيم عليه السلام را بسيار محترمانه و حتى جانبدارانه درج كرده است.
افزون بر اين همه، بررسى مذاكرات مجلس شورا در طول دوران تحصن، كاملاً نشان از پريشانى و اضطراب نمايندگان و فقدان جرئت تصميم گيرى و قاطعيت آنان (و نيز دولت) در برخورد منفى و سركوبگرانه با متحصنين دارد. تا جايى كه خود نمايندگان به يكديگر اعتراض مىكنند چرا يك روز تصميم به برخورد مىگيرند و يك روز جا مىزنند و حتى تقىزاده مواضعى متضاد در پيش مىگيرد!
تلقى جناح شيخ فضلاللّه نيز از سير جريانات، مثبت بود: محرّر شيخ در نامه به فرزند وى (آقا ضياءالدين نورى) در نجف مىنويسد: «بحمداللّه تعالى امور خيلى پيشرفت كرده و حقانيت و بىغرضى حجهًْ الاسلام [ شيخ فضلاللّه ]روحى فداه بر همه كس معلوم و مشهود گرديده، مخالفين و معاندين كه مىگويند (كلمهًْ حقٍّ يُرادُ بِهَا الباطل) در اين ايام به واسطة نشر لوايح و مطبوعات زاوية مقدسه كه مردم بيدار شدهاند، خيلى در هيجان آمدهاند...».
افشاگريهاى شيخ در تحصن، چنانكه ديديم، به سرعت زمينة بيدارى مردم را فراهم ساخت. علاوه بر اين، تلگراف شيخ و يارانش به شهرهاى مختلف در ايام تحصن، در نقاط مختلف كشور نظير زنجان (به رهبرى ملا قربانعلى)، سبزوار (حاج ميرزا حسين علوى) و اراك (حاج آقا محسن عراقى) و نيز تا حدودى شهرهاى يزد (شيخ جعفر سبزوارى) ، قم و اصفهان ، موجى از اعتراض بر ضدّ روند جارى مشروطه برپا ساخت. نوشتة شيخ نورى مورخ 7 ربيع الثانى 1325 قمرى (حاوىِ پيش نويس اصل دوم متمم) ، همزمان با تحصن شيخ و يارانش در حضرت عبدالعظيم عليه السلام، در روزنامة انجمن مقدس ملى اصفهان (كه زير نظر دو روحانى بزرگ و پرنفوذ اصفهان: آقا نجفى و حاج آقا نوراللّه اصفهانى، اداره مىشد) درج گرديد و افزون بر اين، علماى اصفهان در تلگرافى به مجلس، ضمن انتقاد از توهين افراد و جرايد به علماى متحصن در حضرت عبدالعظيم (ع)، از درج اصل پيشنهادى شيخ مبنى بر نظارت فقها بر مجلس (بدون هيچ گونه دخل و تصرف) در متمم قانون اساسى رسماً حمايت كردند.
چنانكه صاحب عروه، مرجع معتبر و پرنفوذ شيعى در نجف، نيز استغاثة متحصنين را بىپاسخ نگذاشت. و اين واكنشها و بازتابها، جناح سكولار را كه تا آن زمان بى محابا پيش مىتازيد، به عقب نشينىِ تاكتيكى واداشت. به نوشتة دكتر منصورة اتحاديه: تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم عليه السلام «تندروان را سخت ترسانْد؛ چون به شاه امكان مىداد كه از اين شكاف استفاده نمايد. بنابراين سعى كردند كه در روش خود نسبت به مسائل خيلى حسّاسِ مذهبى، تندروى نكنند. به خصوص سعى مىشد كه تمامى اصلاحات را با قوانين اسلام توجيه كنند» رفتن در پس نقاب تزوير و تداوم بخشيدن به شگردهاى پيشين در صورتى پيچيدهتر (عمدتاً از راه ايجاد تفرقه بين علما)، سياست جديدِ عناصر سكولار بود كه مندرجات روزنامة صور اسرافيل، شمارههاى هفتم و هشتم به بعد، به روشنى گواه اين امر است.
گفتنى است كه دو ماه پيش از تحصن شيخ در حضرت عبدالعظيم عليه السلام، سخن از امكان تجمع و تحصنِ جمعى از فقهاى متنفذ اصفهان و اراك و رشت و تبريز (نظير آقا نجفى، حاج آقا محسن عراقى، ملا محمد خمامى و ميرزا حسن آقا مجتهد) در قم بر سر زبانها افتاده و اين امر، مشروطه خواهان را سخت نگران ساخته بود. (شيخ فضل اللّه نيز نخست قصد رفتن به عتبات را داشت ، اما در حضرت عبدالعظيم عليه السلام ماندگار شد). در چنين شرايطى، طبعاً تحصن شيخ و يارانش در حضرت عبدالعظيم عليه السلام، براى مشروطه چيان تندرو و سكولار سخت خطرناك ارزيابى مىشد. مستشارالدوله، وكيل تبريز، در 9 ربيع الاول 1325 از تهران به ثقهًْ الاسلام هشدار داد: «...مىترسم قم مركزى باشد و از هرجا شاكى و ناموافقى به آنجا جمع شوند، خصوصاً كه هنوز از كارهاىِ خلاف مصلحتِ حاجى خمامى رشتى و كمكش بحرالعلوم رشتى كه محرّك بلواى رشت بوده و در صدد به هم زدن انجمن رشت و به دنبالة آن كليّة انجمنهاى ايران بودند، و كارشان در مجلس به افتضاح كشيد آسوده نشدهايم. تصميم داريم حاجى خمامى را با احترام به رشت برگردانيم تا مبادا در قم با آقا نجفى و حاج محسن عراقى و شخص آذربايجانى متفق شوند...». روى همين امر بود كه ملاّمحمد خمامى را به مجلس با سلام و صلوات به مجلس آوردند و سيد عبداللّه بهبهانى در روز پنجشنبه 8 جمادى الاول 1325 (3 روز پيش از تحصن شيخ) در مجلس از وى چنين ياد كرد: «آقاى حاجى خمامى كه يكى از علماى بزرگ و اول ساعى و مجاهد در پيشرفت اساس مشروطيت هستند». وكيل التجار روز پنجشنبه 15 جمادى الاول (4 روز پس از شروع تحصن شيخ فضلاللّه) گفت: «اهالى گيلان وجود مقدس آقاى حاجى خمامى را خيلى مغتنم و محترم مىدانند». حاج سيد عبدالحسين شهشهانى نيز در همان جلسه اظهار داشت: «بزرگى مقام ايشان را همة اهل ايران مىدانند و از اول هم كمال مسالمت و همراهى را [ با جنبش مشروطه ]داشتند».
در واقع، برخلاف ادعاى كسروى، كرنش مجلسيان در برابر خواستة متحصنان و نيز اعلامية محترمانة نداى وطن، ناشى از پيروزىِ «مقطعىِ» شيخ در مبارزات خويش، و و حاكى از توفيقى بود كه آن بزرگمرد (به يمنِ روشنگريهاى كوبندة خويش در زمان تحصن) در تنوير و جلب افكار عمومى كسب كرده بود و هر توجيه ديگرى غير از اين، تحريف واقعيت تاريخ است. خود كسروى با اشاره به دسته بندى و تجمع شيخ بر ضدّ مشروطه چيان تندرو (پيش از تحصن مزبور) اعتراف جالبى دارد: «اين دسته بندى آسيب بزرگى به مشروطه توانستى رسانيد و آن را از بنياد توانستى برانداخت، به ويژه با بستگى كه ميانة اين دسته با سيد كاظم يزدى در نجف مىبود و يك دست نيرومند نهانى، همگى اينان را به هم بسته مىداشت. با آن پابستگى كه انبوه مردم به كيش مىداشتند و رشتة تقليد به گردنشان مىبود، هيچ گاه نشدى كه با سخن و دليل، آنان را از پيروى ملايان و دشمنى با مشروطه نگه داشت، و بىگمان از اين دسته بندى، كار «شريعت خواهان» بالا رفتى و... چون در اين هنگام، مشروطه ريشة چندان استوارى نمىداشت، به آسانى برافتادى و از ميان رفتى». نيز به گفتة او: انتشار لوايح متحصنين حضرت عبدالعظيم عليه السلام در جامعه «بى هنايش نمىماند و در ميان مردم گفتگوهايى پديد مىآورد. در شهرهاى دور، بدخواهان مشروطه آن را دستاويزى مىساختند». خُرده گيريهاى مذهبى و سياسىِ نويسندگان لوايح از عملكرد مشروطه چيان، «كارگر توانستى بود». چه، مردم به اين پندارها پابستگى مىداشتند و كيش شيعى پايهاش به اين گونه باورها است... اگر پشتيبانىهاى آخوند خراسانى و حاجى شيخ مازندرانى از نجف نبودى، اينان مشروطه را برانداختى».
تنها بايد از كسروى پرسيد: مگر چه مدت از آن تاريخ مىگذشت و چه تحولى رخ داده بود، كه متحصنين «چاره اى جز آن نمىديدند كه دست از كشاكش بردارند و به تهران بازگردند» و براى اين امر نيز «به دستاويزى نياز مىداشتند، وگرنه به يكبار بى آبرو گرديدندى» و لذا «دست به دامن دو سيد زدند و...»؟!
بازگشت شيخ از تحصن حضرت عبدالعظيم (ع)، بر خلاف ادعاى كسروى، آبرومندانه بود. ميثاقى كه توسط مير سيد محمد بهبهانى (فرزند بزرگ سيدعبداللّه بهبهانى، و داماد شيخ فضلاللّه) براى تأمين دادن به شيخ نورى و همراهان او و بازگرداندن محترمانة ايشان به تهران نوشته شد، كاملاً گوياى پيروزى (نسبىِ) شيخ در اين مرحله از مبارزات او بود:
آقايان تهران حاضر شوند براى اينكه به نوع احترام و تجليلى مشرَّف شوند به زاوية مقدسة حضرت عبدالعظيم عليه السلام، و همانجا در مجلسى محلّى با قرآن مجيد عقد اتحاد را بين خود محكم نمايند و به قرآن عظيم كه حبلاللّه در بين الخالق و الخلق است قسم ياد نمايند كه با استظهار و اتحاد و توافق با يكديگر جدّ و جهد نمايند در حفظ اساس مقدّس شرع شريف، و مانع بشوند از اينكه در مجلس، قانونى مخالف با شريعت طاهره وضع شود و حتى الامكان در حفظ حدود يكديگر كوشش نمايند و اتحاد را از دست ندهند و طورى بكنند با تدبير حَسَن، به تدريج ايادىِ مخالفين و معاندينِ دينِ مبينْ مقطوع شود و مفاسدى كه بروز كرده است رفع نمايند و آقاى شيخ را معاودت بدهند. الاحقر الداعى محمد الموسوى البهبهانى.
صورت نوشتة مرحومان طباطبايى و بهبهانى نيز كه در ذيل پاسخ به سؤال از مجلس شورا مرقوم گشته و به دستور مجلس در ورقهاى جداگانه (22 جمادى الاول 1325 ق) طبع شد، دقيقاً همين انفعال در برابر موج مشروعه خواهى را مىرساند. چنانكه، تلقى اطرافيان شيخ فضلاللّه نيز از ختم تحصن و بازگشت متحصنين به تهران، پيروزى شيخ و دستيابى او به مقاصد خويش در آن برهه از تاريخ بود.
در نامهاى كه محرّر حاجى شيخ فضلاللّه به پسر او در نجف در اين باره نوشته چنين مىخوانيم:
بعد از اينكه به بركات امام عصر صلوات اللّه عليه دفعهًْ مقاصد اسلامى حضرت خداوندگار اعظم آقا ارواحنا فداه حاصل گرديد و حضرات حجج و مجلس امضا نمودند، بعد از تحصيل اين نوشته كه هزار مرتبه زحمت تحصيل آن زيادتر بود از تحصيل نوشته و دستخط مشروطه گرفتن از شاه، ديگر رأى مبارك حضرت آقا ارواحنا فداه بر اين قرار گرفت كه با همة همراهان به شهر تشريف فرما شوند.
8 . بررسى مناسبات شيخ و اتابك امين السلطان (از دوران ناصرالدين شاه تا بحبوحة مشروطه و تحصن وى در حضرت عبدالعظيم عليه السلام) به وضوح نشان مىدهد كه شيخ و اتابك همواره با يكديگر مخالف و درگير بودهاند:
شيخ، در جنبش تحريم تنباكو، به عنوان چشم رهبر نهضت: ميرزاى شيرازى، در پايتخت، در صف مقابل امين السلطان (صدراعظم عاقد رژى) قرار گرفت و به لغو قرارداد (كه شكست سياسى شاه و امين السلطان را دربر داشت) كمك داد؛ در زمان مظفرالدين شاه، جلودار قيام بر ضدّ صدارت امين السلطان گرديد و به كمك برخى از علماى تهران و شهرستانها او را از مسند قدرت به زير كشيد؛ و در صدر مشروطيت نيز، در مكتوبات ايام تحصن در حضرت عبدالعظيم (ع) با تندى از امين السلطان سخن گفت و حتى به وى نسبت خيانت داد؛ و اين امور به هيچ روى با شايعة «كمك مالى اتابك به شيخ در عصر مشروطيت» نمىسازد! در ضميمة شمارة 2 پايان كتاب حاضر، ضمن بحثى گسترده پيرامون روابط و مناسبات شيخ و اتابك، مخالفت و درگيرى ديرين و مستمر آن دو را تا پايان عمر اتابك نشان دادهايم.
9. اساساً اتهام شيخ به همدستى با امين السلطان و پول گرفتن از وى براى ضديت با مشروطه، بر اين فرض يا شايعة نادرست مبتنى است كه امينالسلطان در عصر مشروطيت، عزم مبارزه با مشروطه و مجلس، و نابود ساختن آنها را در سر داشته است.
جناح تندرو و سكولار مشروطيت (به سردمدارى تقىزاده، ملك المتكلمين، سيد جمال واعظ اصفهانى، مدير حبل المتين كلكته، يحيى ميرزا اسكندرى، و اعضاى انجمن افراطى آذربايجان و دروازه قزوين و...) با تبليغات گستردة خويش در جرايد و انجمنها و مجلس، به امين السلطان نسبت مىداد كه وى، هوادار روسها و مخالف مجلس و مشروطه است و به همين اتهام نيز نهايتاً خون وى را در برابر مجلس بر زمين ريخت. و اين شايعات، در حالى بود كه در همان زمان (به قول ميرزا فضلعلى آقا، نمايندة فاضل و دانشمند تبريز در مجلس اول): سيدين طباطبايى و بهبهانى و نمايندگان مجلس، امينالسلطان «را مشروطه طلب و مجلس خواه مىدانسته و قتل او را مستند به اغراض مفسدين» مىشمردند.
آرى، اتهام امين السلطان به ضديت با اساس مشروطه، در همان زمان نيز مورد ترديد جدّى قرار داشت و اكثريت اعضاى مجلس شورا و مشروطهخواهان برجستة داخل و خارج كشور نظير صنيعالدوله، ممتازالدوله، سيد عبداللّه بهبهانى، ميرزا فضلعلى آقا، عباسقلى آدميت، عبدالرحيم طالبوف، ميرزا ملكم خان، مخبر السلطنه، نصرالملك هدايت، به جد معتقد بودند كه شايعة مزبور (تصميم امين السلطان به براندازى مشروطيت) تهمتى بيش نيست. فريدون آدميت، با استناد به گزارشهاى اعضاى سفارت انگليس در ايران به لندن، نامههاى خصوصى امينالسلطان به ملكم، و گفتگوهاى همو با نمايندگان انگليس در اروپا ، مىنويسد: «مفاد روشن و زباندار آن اسناد معتبر (خصوصى و رسمى) باطل مىكند عقيدة تبليغگرانى را كه از پيش ندا سر دادند كه امين السلطان به داعية زمامدارى براى برانداختن مجلس با محمدعلى شاه تبانى كرده و عازم ايران است. نقاد روشن انديش، هرچه هم شكاك باشد، اين افسانه را نمىپذيرد...». انجمن تندرو آذربايجان، حتى صنيع الدوله (نخستين رئيس مجلس اول) را نيز به همدستى با اتابك عليه همان مجلس متهم مىساخت كه مسلماً اتهامى ناروا بود و صنيع الدوله، بىگمان از معتقدان به نظام مشروطيت بود، و البته تندرويهاى تقىزاده و ياران وى را به زيان مشروطة صحيح و واقعى مىانگاشت.
اتهام همدستى شيخ با امين السلطان، و پول ستاندن از وى در راه مخالفت با مشروطيت، بر فرض و شايعة ضديت امين السلطان با مشروطه مبتنى است، و با سستى بنيان اين اتهام، طبعاً آن اتهام نيز قابل قبول نخواهد بود.
10. قروض هنگفتى كه شيخ پس از تحصن حضرت عبدالعظيم (ع) از خود بر جا گذارد، دليلى ديگر بر عدم پول گرفتن او از امين السلطان و ديگران در آن ماجرا است. توضيح اين مطلب در فصل آينده (شيخ و رشوهگيرى از محمدعلى شاه؟) خواهد آمد.
تِلكَ عَشرَهًْ كاملهًْ!
دلايل و ملاحظات ده گانة فوق، در كل، به نحوى ترديدناپذير، نشان از دورى بلكه تضاد جدّى ميان شيخ و امين السلطان در عصر مشروطه دارد، و بر اين اساس، بايد قاطعانه خاطر نشان ساخت كه اتهام كسروى و ديگران به شيخ (مبنى بر پول گرفتن وى از امين السلطان در تحصن حضرت عبدالعظيم عليه السلام يا پيش از آن) نسبتى مخدوش و تهمتى ناروا است و اين اتهام، همچون ديگر شايعات تواريخ مشروطه نسبت به شيخ، برساختة دشمنان و مخالفان سياسى او است.