پدر سلفیه طهران

محور اندیشههای شیخهادی نجمآبادی بر مبنای اعتقاد به بازگشت به سلف صالح و رویکرد مسلمانان صدر اسلام شکل میگیرد. مقاله پیشرو ما را با زندگی و احوال و افکار او، که مشروطه را درک نکرد اما بهشدت بر آن تاثیرگذار بود، آشنا میسازد.
شیخ هادی نجمآبادی از دگراندیشان حوزه روحانیت عصر ناصری و پیش از واقعه مشروطیت بود که از بسیاری جهات، ردپای تئوری انحطاط و اصلاحگری دینی مدنظر سیدجمالالدین اسدآبادی را در اندیشههای او میتوان سراغ گرفت. ریشههای فلسفی این تفکر از واژگان نوین تمدن غرب متاثر شده بود و ازسویی نیز با داعیه وحدت، در اقدامی مشابه سلفیه، احیای مدینه فاضله خلافت اسلامی را جستجو میکرد. ستارگان آسمان این آرمانشهر، خلفاء جبار و عساکر جرار و سرزمینش، ممالکی بودند که روزگاری سیطره آنها، در پرتو قدرت و زور، منطقه وسیعی از شرق و غرب عالم را دربرمیگرفت. اما در دو قرن اخیر، برجهای این قدرت بهتدریج فرومیریخت و در اثر افول امپراتوری عثمانی بهعنوان آخرین وارث این خلافت، سرزمینهای اسلامی یکیپسازدیگری به دست نیروهای مهاجم غربی فتح میشدند. این انحطاط برخی از متفکران اسلامی را به اندیشه اصلاحگری دینی متوجه میساخت. بنیانهای فکری این اندیشه درواقع در بستر فرهنگ و سرزمین غربی رشد یافته بود، اما در اثر تقارن با انحطاط و تنزل دستگاه قدرت اسلامی، طوفانی بهپا کرد که از طریق افراد، افکار و رسانههای آن روز به درون کشور ما نیز وزیدن گرفت و افرادی را در حوزه تفکر شیعی نیز متاثر ساخت. شیخ هادی نجمآبادی را میتوان یکی از پیشکسوتان و پیشقراولان این نوع تفکر و اندیشه در ایران دانست که باتوجه به مقدمات فوق، بررسی زندگی و سیره وی، تطور این اندیشه خاص و نیز اثرات آن را در دورههای بعدی روشن میسازد. میراثخواران این جریان فکری تا به امروز نیز در جامعه ما حضور دارند. بررسی و تحلیل تاریخی این اندیشه و جریان، شناخت بیشتری را درباره آن فراهم خواهد آورد.
شرح حال شیخ هادی
حاجشیخهادی نجمآبادی، فرزند حاجملامهدی، به سال۱۲۵۰٫ق در روستای نجمآباد، واقع در حدود قزوین و ساوجبلاغ به دنیا آمد. وی در سن دوازدهسالگی، به امر پدر، همراه با مادرش رهسپار نجف شد و تا سن بیستسالگی در آنجا به فراگرفتن علوم دینی پرداخت. او در سال۱۲۷۰٫ق به تهران آمد و پس از ازدواج، دوباره به نجف بازگشت. شیخهادی در سال۱۲۸۰٫ق در سن سیسالگی مجددا به تهران مراجعت نمود. وی در سال۱۲۹۱٫ق امامت مسجدی را که به نام خود او معروف بود و در جنب خیابان شاپور قرار داشت، برعهده گرفت و بههمینمناسبت، بعدها (۱۲۹۴٫ق) منزلش را نیز به خانهای که در جنب مسجد بنا کرده بود، انتقال داد.
صاحب زمین مسجد، فردی بهنام میرزاعیسی بود که با استقبال از نیت شیخ جهت ساختن مدرسه و مسجد و با بودجه شخصی خود این دو بنا را برپا نمود و از شیخ برای پذیرش امامت مسجد و سرپرستی مدرسه دعوت بهعمل آورد. پس از مدتی، منزل شیخ از خانه جنب مسجد و مدرسه به محله حسنآباد (خیابان آقاشیخهادی)، یعنی به جایی که هماکنون محل مقبره او و اطراف آن، محل سکونت جمعی از بازماندگان و منتسبان وی میباشد، منتقل گردید. شیخهادی نجمآبادی در سال۱۳۲۰٫ق از دنیا رفت[۱] و اگر شروع واقعه مشروطیت را از سال۱۳۲۳٫ق بدانیم،[۲] باید بگوییم که وی درواقع مشروطیت را درک نکرد اما از او بهعنوان یکی از زمینهسازان جنبش مشروطه نام برده میشود.
نقشها و تاثیرها
دکتر مهدی ملکزاده، از مورخان بنام تاریخ مشروطه که به تحولات منطبق بر فرهنگ غرب مشروطه، به دید مثبت مینگرد اما با طبقه روحانیت چندان میانه خوبی ندارد، درباره شیخهادی و فوتش پیش از وقوع تحولات مشروطه، ضمن اظهار تاسف، میگوید: «[او] عمرش کفاف نداد که میوه زحماتش را بچیند و کامش را از شهد افکاری که در دلها کاشته بود شیرین گرداند.»[۳] وی همچنین از شیخهادی بهعنوان یکی از اعضای روشنضمیر و روشنفکر روزگار استبداد ناصری نام میبرد که جزو چند نفر روحانی متقی منزوی و طرفدار تمدن و فرهنگ نوین (غربی) بوده است.[۴] ملکزاده در جای دیگری از شیخهادی بهعنوان روحانی بزرگی که از همگنانش برتر بوده، نام میبرد و میگوید: او عمر طولانی خود را صرف تهذیب اخلاق و مبارزه با خرافات نموده است و نیز میگوید: اکثر روشنفکران دوره ناصری تربیتیافتگان دبستان این روحانی بودهاند و رهبران نهضت نوین با او سر و سری داشتهاند.[۵] شیخهادی بهعنوان یکی از افراد قدیمی و پیشکسوت فرقه فراماسونری در ایران یاد میشود که محفل او و همفکرانش به لژ بیداری ایرانیان معروف بوده است.[۶] بنا به گفته حائری، شیخهادی با جامع آدمیت ملکمخان پیوند داشته است[۷] و رائین حتی میگوید ناصرالدینشاه بهوسیله شیخهادی توانست فردی را به داخل لژ ملکم بفرستد.[۸] حائری مینویسد: بهدنبال طرح نظریه پاناسلامیسم توسط سیدجمالالدین و عزیمت او به استانبول به دعوت سلطان عبدالحمید عثمانی، یک انجمن پاناسلامی نیز در تهران بنیان گرفت تا با مرکز پان اسلام وی در استانبول همکاری کند. بیشتر اعضای این انجمن دوستان سیدجمال بودند و شیخهادی نجمآبادی یکی از اعضاء فعال آن بهشمار میرفت.[۹] حسن مرسلوند نیز به نقل از براون میگوید: شیخ هر روز جلو در خانه خویش مینشست و مردم را از هر گروه و آیین، رجال دولت، شاهزادگان، شاعران، ارمنی، شیعه، بابی امریکایی، یهودی و علیاللهی به حضور میپذیرفت و با کمال آزادی با ایشان در مورد مسائل مختلف بحث مینمود.[۱۰] از علامه قزوینی نقل است که فردی را چند نوبت در حال صحبت با شیخ دیده که میگفت: «جناب میرزا چنین فرمودند شما چه میفرمایید و شیخ جواب میداد. پس از چند جلسه رؤیت، وی پرسوجو نموده که این شخص کیست و میرزا کدام است؟» علامه قزوینی میگوید: «فهمیدم که وی میرزاآقا سدهی بابی است و منظورش از جنابمیرزا، سیدعلیمحمد باب است.»[۱۱]
مطابق منابع، شیخهادی بهشیوههای گوناگون به تمدن غرب و پیشرفتهای آن توجه داشته است. مراوده و معاشرت با سیاحان بنام و از جمله حاجسیاح ــ که به دلیل تألیفات و سخنانش مورد طعن علماء زمان نیز بود ــ از جمله این روشهای او بوده است. حاجسیاح که بیست سال از عمر نودسالهاش را در خارج از ایران به سیر و سیاحت گذرانده بود، در مورد شیخهادی میگوید: «آشنایان سابق اغلب وفات کردهاند. گاهی به ملاقات حضرت حاجیشیخهادی نجمآبادی ــ سلمه الله تعالی ــ که علاقه قلبی نسبت به این شخص محترم پیدا کردهام میروم، عالم بزرگ و کاملی است.»[۱۲] تاثیر شگرف پیشرفت تمدن غرب در وی (حاج سیاح) از بیان مشاهداتش در کتاب خاطرات مشهور به نامش هویدا است. او در گزارش دیدار خود از شهر پاریس مینویسد: «متصل از روی تعجب به ذکر سبحانالله مشغول بودم که جنس انسان از تربیت تا به چه درجه ترقی میکند.»[۱۳] حاج سیاح در اولین ملاقاتش با شیخهادی ــ در منزل سیدمحمد طباطبائی (از شاگردان شیخهادی و از روحانیون بنام واقعه مشروطه) ــ به خودباختگیاش در برابر پیشرفتهای تمدن غرب، در پیش شیخهادی نیز اذعان میکند و میگوید: «بلی الان علم، بیادعایِ کرامت، کارهایی در دنیا کرده که مدعیان کرامت به خیالشان نرسید این ادعا را بکنند. این تلگراف نمونه است.»[۱۴]
شیخهادی به روزنامههایی که در آن زمان در خارج از کشور چاپ میشدند، همواره دسترسی داشته است. باتوجه به ممنوعیت انتشار عمده مطبوعات در ایران عصر ناصری، این روزنامهها در کشورهای دیگر چاپ و در ممالک همسایه ایران توزیع میشدند و به صورت مخفیانه به داخل کشور میرسیدند. از جمله این روزنامهها میتوان از حبلالمتین، قانون و عروةالوثقی نام برد. نکته قابل توجه اینکه هر سه این نشریات با هماهنگی قبلی و تشویق سیدجمالالدین اسدآبادی به چاپ رسیدند. ابتدا ملاقاتی بین مدیر حبلالمتین، یعنی سیدجمالالدین کاشانی، و سیدجمالالدین اسدآبادی در بندرعباس رخ داد، سپس در سال۱۳۱۱٫ق و درحالیکه سیدجمالالدین اسدآبادی در انگلستان و ملکمخان[۱۵] وزیرمختار ایران در لندن و سیدجمالالدین کاشانی در هندوستان بودند، در نتیجه مکاتبات فراوان، این سه نفر به فکر ایجاد انقلاب فکری در ایرانیان افتادند و بر اثر همین هماهنگی، روزنامه قانون با مدیریت ملکمخان در لندن و حبلالمتین با مدیریت سیدجمالالدین کاشانی (ملقب به مؤیدالاسلام) در کلکته چاپ شد. به گفته صدرهاشمی، حبلالمتین در برقرارکردن مشروطیت و تنویر افکار ایرانیان و برانداختن قاجار نقش داشته است؛ چنانکه برای آشناکردن علما و روحانیون، تا ده سال متوالی، هر هفته پنجهزار نسخه از این روزنامه بهصورتمجانی در میان آنها منتشر میشد.[۱۶] این روزنامه در نجف توسط سیدمحمد، برادر مدیر حبلالمتین که ساکن این شهر بود، در میان جامعه علمی نجف نیز توزیع میشد و توانسته بود برخی طلاب را نیز به خود جذب کند.[۱۷] برادر مؤیدالاسلام، سیدحسن کاشانی، نیز در زمان مشروطه مدیریت روزنامه حبلالمتین در تهران را برعهده داشت که پس از چاپ مقالهای به قلم سیدنورالدین، فرزند سیداسدالله خرقانی، که در آن آشکارا به اسلام و روحانیت توهین شده بود، روزنامهاش توقیف گردید و مدتی را در زندان گذراند.[۱۸]
طالبوف، یکی از مخالفان حکومت ناصری و مبلغان اصلاحات در ایران آن روزگار است که از فرهنگ غرب متاثر شده بود و در نوشتههایش انتقادهای صریح زیادی نسبت به روحانیت به چشم میخورد؛ تابدانجاکه آثار او از طرف علماء مشهور زمان تحریم گردید. اما جالبآنکه طالبوف در مورد شیخ هادی نظر دیگری داشت و او را مجتهدی وارسته و روشنبین میدانست و بر آن بود که پیشاهنگان هادی و مضلّ را از یکدیگر متمایز سازد.[۱۹]
ناظمالاسلام کرمانی، از شاگردان نجمآبادی، در مورد عدم شرکت شیخهادی در مجالس شور و مشورت روحانیون در باب تحریم تنباکو به متعاقب فتوای میرزایشیرازی، مینویسد: «مرحوم حاجشیخهادی نجمآبادی هم در مجالس مذاکره حاضر نشد، لکن پیغام داد من استعمال دخانیات را مطلقا حرام میدانم… بنده نگارنده در مجلس مرحوم حاجشیخهادی بودم که این مذاکره را فرمود.»[۲۰]
مدرسی چهاردهی در مورد ارتباط نزدیک میان شیخهادی و سیدجمالالدین اسدآبادی مینویسد: «در روزهای ورود سیدجمالالدین ــ مشهور به افغانی ــ به تهران، سید با شیخهادی نجمآبادی… ملاقاتها کرد تا نقشهای برای بیداری مردم ایران طرح کنند و ایرانیان را به مفهوم آزادی، برابری و برادری که پایه و اساس اتحاد اسلامی است آشنا سازند و حکومت مشروطه را جایگزین دولت استبدادی قاجار گردانند. شیخ پیشنهاد کرد که چون مردم سواد ندارند، در خواب غفلت و نادانی دست و پا میزنند، از فهم سخنان شما عاجزند… بنابراین خوب است که آرامآرام درسی بهنام تفسیر قرآن مجید را آغاز کنید، کمکم محاسن آزادی و معایب استبداد را در تفسیر کلمات و آیات آسمانی بیان نمایید تا گروهی از طلاب به حقایق آشنا شوند. دانشپژوهان را پرورش دهید تا بهمرورایام مقدمات تحول اساسی را در کشور عقبافتاده ایران فراهم نمایید.»[۲۱]
گرچه سیدجمالالدین اسدآبادی با روش پیشنهادی شیخهادی مخالفت کرد، اما خود شیخ به این روش ادامه داد. میرزا رضا کرمانی (قاتل ناصرالدینشاه) در بازجوییهایش ضمن اعتراف به دوستی و ارتباط با شیخهادی و تاکید بر همعقیدهبودن با وی، میگوید: «مشرب آقای حاجشیخهادی معلوم است که چه قسم صحبت میکند. او هر روز که کنار خیابان روی خاکها نشسته است، متصل مشغول آدمسازی است و تابهحال اقلا بیستهزار آدم درست کرده و پرده از پیش چشمشان برداشته است.»[۲۲]
محسن صدر در کتاب خاطرات خود درباره شیخ مینویسد: «حاجشیخهادی طریقه خاصی در درس و محاوره و زندگی داشت که بهکلی برخلاف سبک و سیره سایر علما بود و با سایر علما مراوده نداشت… طبقه اعیان و رجال دولت و متجددین به او عقیده زیاد داشتند و در نزد او خاضع بودند.» وی سخنان شیخ را صراحتاً ضد رویه علما میداند و مینویسد: «سخنان او… مشحون به طعن آنان [روحانیون] بود و با عبادات آنان و طبقات وابسته به علما از قبیل وعاظ و روضهخوانها مخالفت صریح میکرد، بهدرجهایکه بعضی از مقدسین او را ضال و مضل میگفتند.»[۲۳] «شیخ نماز را به جماعت نمیگذاشت.»[۲۴]
یکی از نکات جالب درباره شیخهادی تکفیر وی توسط سید صادق طباطبائی، پدر مرحوم سیدمحمد طباطبائی میباشد، و این درحالیاست که خود سیدمحمد طباطبایی از پیشگامان مشروطه و شاگرد نجمآبادی بود.[۲۵]
شاگردان و جریان خط فکری شیخ هادی
از جمله شاگردان شیخهادی نجمآبادی که در نهضت مشروطه نقشهای کلیدی داشتند، سیدمحمد طباطبائی و ملکالمتکلمین میباشند.[۲۶] علیاکبر دهخدا نیز از جمله شاگردان شیخ بود. او اعتقاد داشت که شیخهادی باعث تقویت عقل او شده است و خود را در توفیقاتش مدیون تعالیم دو نفر میدانست: مادرش و شیخهادی نجمآبادی.[۲۷]
ناظمالاسلام کرمانی یکی دیگر از شاگردان شیخهادی است که در کتاب «تاریخ بیداری» در جاهای متعدد وقتی از انجمن مخفی ــ که خود نیز در آن حضور داشت ــ سخن میراند، اذعان میکند که در تعطیلی چندروزه ایام عاشورا، نوشتجات ملکمخان و سیاحتنامه ابراهیمبیک مراغهای را میخواندهاند و تصمیم گرفته بودند چنانچه «یکی از ملاها بفهمد و بر ما ایراد کند بگوییم برای ردیه نوشتن میخوانیم.»[۲۸] سیاحتنامه ابراهیمبیک کتابی است مشحون از خودباختگی در برابر فرهنگ غرب که در آن به علما، دین و سنتهای آن، خصوصا به تعزیهداری شدیدا حمله شده است.[۲۹]
سیداسدالله خرقانی نیز یکی دیگر از شاگردان شیخهادی نجمآبادی است[۳۰] و تفکرات استاد خود و به تبع آن سیدجمالالدین اسدآبادی را در طول وقایع مشروطه و بعد از آن یدک میکشد. شیخحسن سنگلجی از همفکران شیخهادی نجمآبادی[۳۱] نیز بهنوعیدیگر این جریان فکری را به واسطه فرزند خود، شریعت سنگلجی، تا زمان نزدیک روزگار ما میرساند.
سیری در اندیشه شیخهادی نجمآبادی
مهمترین باورها و تفکرات شیخ را میتوان در کتاب تحریرالعقلاء، تنها اثر مکتوب باقیمانده از وی جستجو کرد. او به همان شیوه سلفیه معاصر از دریچه چرایی انحطاط اسلام وارد بحث میشود و با عنایت به شیوه و روش همفکرانش، روی به سوی سلف نخستین دارد. بیتردید بنیانگذار سلفیه، در شکل جدید و معاصر آن، نوگرایان سده نوزدهم هستند که واپسماندگی و انحطاط مسلمانان را معلول انحراف آنان از راه مسلمانان صدر اسلام میدانند. در صدر عقاید این گروه از سلفیون، اندیشههای سیدجمالالدین اسدآبادی افغانی جای دارد.[۳۲] واژه سلفیه (جدید) در مورد بسیاری از مسلمانان نوگرا که تفاوتهای فکری گوناگونی نیز با یکدیگر داشتند بهکار برده شده است؛ نوگرایانی مانند شیخمحمد عبده و رشیدرضا (میراثداران غیرایرانی سیدجمالالدین اسدآبادی)، بهویژه رشیدرضا، از جمله سلفیه شناخته شدهاند؛ آنها نظام اسلام آغازین را بهترین وسیله پیشرفت و پیروزی به شمار میآوردند و ازهمینرو برخی سلفیه را نوگرایان محافظهکار خواندهاند.[۳۳] براساس آنچه پیشتر گفته شد، شیخهادی نجمآبادی را نیز باید از پیشکسوتان سلفیه جدید در ایران ــ که کاملا از سیدجمالالدین اسدآبادی متاثر بود ــ دانست.
نسخه شفابخش شیخهادی برای انحطاط جامعه اسلامی ایران، چنین است: «انصافا اگر ما اهل اسلام مثل زمان اول اسلام رفتار نماییم و تأسی به حضرت خاتم چون اتباعش نموده، عبادت و عدالت و سیاست و اخلاق پسندیده را چنانکه از ایشان مأثور است بهکار بریم، از اهل ملل به سوی ما راغب خواهند شد.»[۳۴]
او اتباع حضرت خاتم(ص) را اینگونه معرفی میکند: «بعد از وفات حضرت خاتم، اصحاب آن حضرت درصدد حفظ و حراست حوزه اسلام برآمده، اول مرتدین را برگردانده مجبور به اسلام ظاهری نمودند، بعد از آن پرداختند به کفار بلاد بعید.» وی در سیر این بررسی تاریخی، سپس به پیدایش فرق اسلامی میپردازد و میگوید: «مذاهب مختلف و آراء متشتته ظاهر شد… از جمله رئوس آن فرق، فرقه شیعه بود که از جمله آنها فرقه امامیه اثنیعشریه است.»[۳۵]
برای فردی که حتی کمترین آشنایی با اعتقادات شیعیان داشته باشد، مطالعه جملات فوق از زبان شیخهادی نجمآبادی شکی باقی نمیگذارد که نجمآبادی فردی کاملا دگراندیش در حوزه اعتقادی شیعه بوده است. البته دامنه طعنههای شیخ به دیگر اعتقادات مهم شیعیان، از جمله به مسائل مربوط به توسل،[۳۶] عزاداری امامحسین(ع)[۳۷] و ولایت امیرالمومنین(ع)[۳۸] نیز کشیده میشود. نجمآبادی حتی روایات در حد متواتر ائمه معصومین(ع) را زیر سوال میبرد. [۳۹] او بهراستی زیبنده نام پیشکسوت سلفیه جدید در ایران ــ اندیشهای که بر پایه باورهای غیرشیعی و متاثر از فرهنگ غرب استوار است ــ میباشد.
در پایان، بهنظر میرسد قراردادن تحلیل تاریخی فوق از شیخهادی نجمآبادی در کنار بیانات زیر از یکی از شاگردان مکتب محمدبن عبدالوهاب قضاوت آشکارتری را در اختیار بگذارد: «بعد از سلف صالحین دور انحطاط و تنزل آغاز گردید مسلمانان به عوض اتحاد راه اختلاف و به عوض معاونت و برادری راه ظلم و شقاق را در پیش گرفتند… سلسله تشتت و تفرق در اسلام قبل از همه با قتل حضرت عثمان و نام تشیع و تحزب آلبیت آغاز گردید.»[۴۰]
این درحالیاست که وهابیت (فرقهای که در قرن دوازدهم بهوجود آمد) علیرغم سردادن ندای وحدت مسلمانان، پیشازهرچیز شمشیر خود را در راه کشتار اهل اسلام ــ اعم از شیعه و سنی ــ به حرکت درآورد و عده کثیری از مسلمانان در این راه کشته و شهید شدند.
پینوشتها
________________________________________
[۱]ــ علیاکبر دهخدا، لغتنامه، ج۱۵، ص۲۳۳۱۲ ذیل لغت هادی (حاجیشیخ)؛ حسن مرسلوند، حاجشیخهادی نجمآبادی و مشروطیت، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، ۱۳۷۸، ص۶ــ۳
[۲]ــ همان، ج۱۳، ص۲۰۹۴۷، ذیل لغت مشروطه
[۳]ــ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، تهران، سخن، ۱۳۸۳، ج۱، ص۱۷۱ــ۱۷۰
[۴]ــ همان، ص۶۹ــ۶۸
[۵]ــ همان، ص۱۷۰
[۶]ــ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران، موسسه تحقیق رائین، ۱۳۷۸، ج۲، ص۵۴
[۷]ــ عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۹، ص۹۱
[۸]ــ اسماعیل رائین، همان.
[۹]ــ عبدالهادی حائری، همان، ص۹۲ــ۹۱
[۱۰]ــ حسن مرسلوند، همان، ص۷ و ۵۱ و ۶۹ (مدرک به نقل از ادوارد براون)
[۱۱]ــ همان، ص۷۲
[۱۲]ــ حمید سیاح، خاطرات حاجسیاح، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۹، ص۱۰۶ــ۱۰۵
[۱۳]ــ علی دهباشی، سفرنامه حاجسیاح به فرنگ، تهران، نشر شهاب ثاقب و سخن، ۱۳۷۸، ص۱۱۷ــ۱۱۵
[۱۴]ــ حمید سیاح، همان، ص۱۰۶ــ۱۰۵
[۱۵]ــ خیانتهای مکرر این شخصیت به دین، دولت و ملت ایران و پایهگذاری فراماسونری در این مملکت بر کسی پوشیده نیست و طیف وسیعی از صاحبنظران دینی و غیردینی و ملی بدان اذعان دارند. شعار دهانپرکن فراماسونری، آزادی، برابری و برادری است.
[۱۶]ــ محمد صدرهاشمی، تاریخ جراید و مجلات ایران، اصفهان، کمال، ۱۳۶۳، ج۲، ص۲۰۱ــ۲۰۰
[۱۷]ــ مهدی ملکزاده، همان، ص۲۰۶
[۱۸]ــ رسول جعفریان، سیداسدالله خرقانی روحانی نوگرای روزگار مشروطه و رضاشاه، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲، ص۳۷ــ۳۶
[۱۹]ــ مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر، تهران، انتشار، ۱۳۷۳، ص۱۲۵
[۲۰]ــ ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳، ص۲۲
[۲۱]ــ مرتضی مدرسی چهاردهی، سیمای بزرگان، ص۲۹۱ــ۲۹۰
[۲۲]ــ حسن مرسلوند، همان، ص۴۷ به نقل از روزنامه صوراسرافیل.
[۲۳]ــ همان، ص۷۷ به نقل از خاطرات صدرالاشراف.
[۲۴]ــ ابوالحسن فروغی، مقدمه تحریرالعقلاء، ص۲۵
[۲۵]ــ حسن مرسلوند، همان، ص۶۶ به نقل از مهدی بامداد، شرححال رجال ایران، ص۴۱۰ــ۴۰۸
[۲۶]ــ همان، ص۵۵
[۲۷]ــ رضا یعقوبی، بررسی زندگینامه علامه علیاکبر دهخدا، تهران، زهد، ۱۳۷۷، ص۹ــ۸
[۲۸]ــ ناظمالاسلام کرمانی، همان، ص۱۶۵ و ۱۸۶
[۲۹]ــ میرزا ابراهیم مراغهای، سیاحتنامه ابراهیمبیک یا بلای تعصب (حواشی و مؤخره از باقر مومنی)، تهران، نشر اندیشه، ۱۳۵۳
[۳۰]ــ یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، تهران، عطار و فردوسی، ۱۳۷۱، ج۱، ص۶۰ــ۵۹
[۳۱]ــ حسن مرسلوند، همان، ص۵۱
[۳۲]ــ عبدالهادی حائری، همان، ص۲۴۰
[۳۳]ــ همان، ص۲۷۲ــ۲۷۱
[۳۴]ــ شیخهادی نجمآبادی، تحریرالعقلاء، ص۱۱۳
[۳۵]ــ همان، ص۶۱ــ۶۰
[۳۶]ــ همان، ص۲۵۳ــ۲۵۲ و ص۶۳ــ۶۲
[۳۷]ــ همان، ص۸۴
[۳۸]ــ همان، ص۸۴ و ۲۶۱ــ۲۶۰
[۳۹]ــ همان، ص۱۰۶ و ۱۵۷
[۴۰]ــ مقدمه کتاب التوحید محمدبن عبدالوهاب باللغة الفارسیه، نوشته ابوعبدالله محمدبن یوسف السورتی، ص۱۱ــ۹، الممملکة العربیه السعودیه، وزارة الشئون الاسلامیه و الاوقاف و الدعوة و الارشاد.