آیا شیخفضلالله رشوه گرفت؟

دشمنیهای دنیای سیاست با دشمنیهای دنیای علم و فضیلت فرق داشت. در عالم سیاست، هرکسی و هر گروهی با هر انگیزهای میتوانست به دشمنی با کسی بپردازد که احساس میکند منافعش را متزلزل کرده است. بههمینخاطر، مرحوم شیخفضلالله برای قیام به مجاهدت سیاسی و اجتماعی خود بهایی بسگران را با خشنودی پرداخت که همانا جان و مال و آبرویش بود. مظلومیت او با شهادتش پایان نیافت و دشمنانش برایآنکه خط فکری و اسطوره مبارزات سقراطگونهاش را محو کنند، تا توانستند پیرایه و شایعه به او بستند. در مقاله زیر تحلیلی مستند و تاریخی در مورد یکی از اتهاماتی را که به مرحوم شیخفضلالله نسبت دادهاند، مطالعه میفرمایید.
شیخفضلالله نوری، فقیه صاحبنام و تاثیرگذار در جنبش موسوم به مشروطیت، تقریبا بیشازهرکس در تواریخ مشروطه، از سوی مخالفان سیاسی و فکری خویش آماج حمله و نسبتهای سوء قرار گرفته است. از جملة این نسبتها، اتهام به اخذ رشوه از امینالسلطان، نخستوزیر مقتول مشروطه (و نیز محمدعلیشاه) است. احمد کسروی، مورخ و تحلیلگر نامآشنای مشروطه، به دلایلی که بر اهل نظر پوشیده نیست، در این عرصه بیش از دیگران تُرکتازی کرده است. گفتار ذیل به بررسی صحت و سقم این اتهام میپردازد.
رشوهگیری شیخ از امینالسلطان؛ افسانه یا حقیقت؟!
احمد کسروی مدعی است حاجشیخفضلالله هنگام تحصن در حضرت عبدالعظیم علیهالسلام (از یازدهم جمادی الاول تا هشتم شعبان ۱۳۲۵٫ق) از اتابک امینالسلطان پول میگرفت و لذا زمانی که امینالسلطان به دست عناصر تندرو در برابر مجلس شورا ترور شد، شیخ نیز به تحصن خود پایان داد: «یک نتیجة دیگر کشتهشدن اتابک، بازگشتن حاجیشیخفضلالله و دیگران به خانههای خودشان بود. زیرا پس از مرگ اتابک دانسته شد دررفت [هزینهها و مخارج] آنان را در عبدالعظیم اتابک از کیسة خود میداد، و چون او کشته شد دیگر کسی پول نداد و پیشوایان دین با سختی روبرو شدند، و چارهای جز آن نمیدیدند که دست از کشاکش بردارند و به تهران بازگردند. لیکن برای آن نیز به دستاویزی نیاز میداشتند، وگرنه بهیکبار بیآبرو گردیدندی. این بود [که] باز دست به دامن دو سید [طباطبایی و بهبهانی] زدند، و اینان چنین نهادند که صدرالعلما، داماد بهبهانی، یک پرسشنامهای بسیج کند که در آن معنی مشروطه و آزادی، و اینکه آیا مجلس به «احکام شرع» نیز دست خواهد زد و یا تنها به کارهای عرفی بس خواهد کرد، از مجلس بپرسد و ازاینسو مجلس یک پاسخی به دلخواه بستنشینان دهد و دو سید نیز آن را مهر کنند، و این پرسش و پاسخ، دستاویزی برای بازگشتن بستنشینان به خانههای خودشان باشد. این، یک مهربانی و دلسوزیِ نابجایی از دو سید دربارة حاجیشیخفضلالله و همراهانش بود. بههرحال صدرالعلما به دستور رفتار کرده، یک پرسشنامهای به نام علما آماده گردانید. مجلس نیز به همان دستور پاسخ داد. دو سید و آقاحسین رضوی هم در پای آن جملههایی نوشتند و مهر و دستینه نهادند، و این پرسش و پاسخ در نشست روز سهشنبه هجدهم شهریور (یکم شعبان) در مجلس خوانده شد، بیآنکه نامی از حاجیشیخفضلالله یا دیگری برده شود. بستنشینان همان پاسخ را گرفتند، و در پای آن حاجیشیخفضلالله و سیداحمدطباطبایی[۱] و حاجیمیرزا حسن [آقامجتهد تبریزی] نیز مهر نهادند و چنین وانمودند که مجلس درخواستهای ما را پذیرفت و ما سخن خود را پیش بردیم، و همین را دستاویزی ساخته، روز سهشنبه بیستوپنجم شهریور (هشتم شعبان) به شهر بازگشتند… .»[۲]
میدانیم که کسروی، خود، حوادث تهران در صدر مشروطه را درک نکرده و مطلب فوق را دهها سال پس از وقوع ماجرا، به استناد گفتة این و آن ــ و احیاناً با افزودن و کاستنهایی از خویش ــ نوشته است. این در حالی است که یک شاهد عینی، حسن اعظام قدسی (اعظامالوزاره)، که در جناح مقابل شیخ هم قرار داشته، با اشاره به تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم(ع) مینویسد: «با قبول» شرایط شیخ مبنی بر اصلاحات اسلامی در متمم قانون اساسی از سوی مجلس، تحصن «خاتمه» یافت و «حاجشیخفضلالله با احترامات شایسته وارد تهران» گردید.[۳]
بههرروی، گفتار کسروی، از جهات مختلف، قابل بحث و مخدوش مینماید:
۱ــ کسروی برای اثبات این اتهام، هیچ نوع مدرکی ارائه نمیکند. او میگوید: «چنانکه پس از مرگ اتابک دانسته شد، دررفتِ آنان را در عبدالعظیم، اتابک از کیسة خود میداد.» اما کسروی معلوم نمیکند که چگونه این نکته دانسته شد و بر چه کسانی و از چه راهی این راز مکشوف گردید؟!
۲ــ در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع)، غیر از شیخفضلالله، شخصیتهای بزرگی از علمای تهران و شهرستانها حضور داشتند که همچون حاجیمیرزاحسنآقا مجتهد تبریزی، مجتهد رستمآبادی و ملامحمد آملی، هریک در شهر یا محلة خود دارای نفوذ و مریدان بسیار بودند و قاعدتا اگر در آن شرایط خطیر و حساس از سوی این شخصیتها کمکی به شیخ نمیشد، دستکم آنان مخارج مربوط به خویش را ــ کلا یا بعضا ــ از کیسة خود میپرداختهاند. فراترازاین، تاریخ از کمک مادی برخی کسان همچون مرحوم آیتالله حاجآقا محسن عراقی به شیخ سخن میگوید.[۴]
همینجا اضافه کنیم که، کسروی با اشاره به متحصنین مینویسد: «دررفتِ همه را حاجیشیخفضلالله میداد.»[۵] این سخن نیز درست و لااقل دقیق نیست. در اسناد بهجامانده از شیخ (آلبوم اسناد آقاضیاء نوری)، صورت مخارج و پولی که متحصنین دادهاند، موجود است و این امر میرساند که هرچند میزان قابلملاحظهای از مخارج بر دوش شیخ قرار داشت، دیگران نیز در تامین هزینههای تحصن، بینقش نبودهاند (کپی این اسناد نزد این جانب موجود است).
۳ــ قتل اتابک، که به دست مشروطهچیان تندرو صورت گرفت، رعبی مهیب در دل مخالفان مشروطه افکند و کفة قدرت را به سود جناح افراطی سنگین کرد، چنانکه صنیعالدوله (رئیس مجلس شورا) که مخالف تندرویها بود ناچار به استعفا شد و نایبرئیس مجلس نیز چندروزی خود را به تمارض زد. همچنین بسیاری از شاهزادگان و درباریان قاجار، از سر رغبت یا ریا، در برابر موج مشروطهخواهی سر تسلیم فرود آوردند. به نوشتة خود کسروی: «چون اتابک به دست عباسآقا کشته گردید و از جیب کشندة آن کارت بیرون آمد، بیشتر مردم چنین باور کردند که راستی را یک انجمنی از فدائیان برپاست که برای کشتن بدخواهان مشروطه آماده میباشد و عباسآقا چهلویکم آنان میبوده. این باور، دلهای درباریان را پر از ترس میگردانید و هرکس به زندگی خود بیم میداشت، آرزوی درآمدن به میان آزادیخواهان میکرد. این بود سران ایشان با هم گفتوگو کرده، راهی میاندیشیدند که به میان آزادیخواهان درآیند.»[۶] در پی این امر بود که درباریان یادشده، سندی را امضا کردند که بستگی و سرسپردگی آنان به مشروطه را اعلام میکرد و پس از آن نیز به عتبهبوسی مجلس رفتند.[۷]
احتشامالسلطنه، که پس از قتل اتابک به ریاست مجلس رسید، تصویری بسیار گویا و عجیب از اوضاع پس از ترور و شکوه ختم عباسآقا (قاتل اتابک) به دست داده و وضعیت اسفبار و دهشتانگیز تهران در روزهای پس از ترور را تشریح کرده که حقیقتا خواندنی و عبرتانگیز است.[۸] در چنان فضای رعبانگیزی که جو کاملا به نفع مشروطهخواهان بود، چنانچه (مطابق ادعای کسروی) شیخ و همراهانش به کمکهای امینالسلطان متکی بودند، چرا و چگونه مجلس شورا بهجایآنکه «طلبهای سوختة خود را از آنان وصول کند»، در برابر شیخ و یارانش سر تسلیم فرود آورد و با دادن پاسخ مثبت به پرسشنامهای که مطابق آمال متحصنین تنظیم شده بود، بر خواستههای آنان مهر تایید زد و (طبق گفتة خود کسروی) به آنان «دستاویز» داد تا مدعی شوند «مجلس درخواستهای ما را پذیرفت و ما سخن خود را پیش بردیم؟!»
۴ــ اسناد و مدارک تاریخی، تحصن معترضانه شیخ و یارانش در حضرت عبدالعظیم(ع) را، بهطورنسبی، حرکتی موفق و پیروز نشان میدهند. کسروی قدرت و مقبولیت اجتماعی ــ دینی شیخ و یارانش را هنگام طرح اصلاحات شرعی در قانون اساسی، چنین ترسیم میکند: «سستنهادی تهرانیان، بار دیگر خود را نمودار میساخت… اکنون انبوهی از آنان در برابر «شریعتخواهان» خاموش ایستاده و یا خود «شریعتخواهی» مینمودند[۹]… شورش آزادیخواهی در میان تودة تهران فرونشسته، پیشگامان سست گردیده، دو سید به کاری برنمیخواستند، علمای نجف از آن راه دور چگونگی را درنیافته به حاجیشیخفضلالله خوشگمانی مینمودند و با او همراهی نشان میدادند.»[۱۰] خلاصه، متحصنین «میان مردم ارجی میداشتند.»[۱۱]
این نفوذ و مقبولیت مردمی، پس از روشنگریهای شیخ در ایام تحصن، نهتنها کم نشد، بلکه بسیار هم افزایش یافت و درنهایت حریف را به کرنش در برابر موج شریعتخواهی وادار ساخت. دکتر رضوانی معتقد است انتشار اولین شماره از لوایح متحصنین، «در میان مشروطهخواهان ولولهای افکند… و ازاینبهبعد، قسمت عمدة نیروی» آنان «صرف پاسخگویی به نوشتههای مرحوم شیخ شد و بااینکه مشروطهخواهان سعی داشتند نسبت به متحصنین حضرت عبدالعظیم[ع] بیاعتنایی نشان دهند، اما از خلال مقالاتی که در جراید آن عهد به چاپ رسیده، وحشت و اضطراب مشروطهخواهان هویدا است… بههرصورت، روزنامه شیخفضلالله چنان هلهله و ولوله و آشوبی برپا کرد که مزیدی بر آن متصور نیست.»[۱۲]
در تایید دکتر رضوانی میتوان شواهد زیادی از اظهارات سران مشروطه و نیز جراید آن زمان ارائه نمود. یحیی دولتآبادی خاطرنشان میسازد: «کمکم روزنامة شیخفضلالله بعضی از مقدسین کسبه را متزلزل میسازد و نزدیک است قسمهای به قرآن او را در مخالفبودن مشروطه با اسلام باور نمایند. این است که در بازار بعضی از مستبدین به عنوان دینداری از او حمایت میکنند و بعضی درصدد هستند پولی به بازاریان بدهند که بازار بسته شود، مردم تعطیل عمومی کرده به حضرت عبدالعظیم بروند و به شیخ مساعدت نمایند… .»[۱۳] شرفالدوله، وکیل تندرو تبریز در مجلس اول، نیز کمتر از یک هفته پس از شروع تحصن شیخ، مینویسد: «روزبهروز کثرت و افراد جمعیت شیخفضلالله و حاجیمیرزاحسنآقا زیاد میشود.»[۱۴] در مورد جراید نیز نمونهوار تنها به روزنامة ندای وطن اشاره میکنیم که مدیر آن، مجدالاسلام کرمانی، از مخالفان سرسخت شیخ بهشمار میرفت و این امر، بهوضوح از مندرجات روزنامه مزبور و نیز کتاب خود مجدالاسلام برمیآید. اما همین روزنامه، خبر ختم تحصن شیخ و یاران وی در حضرت عبدالعظیم علیهالسلام را بسیار محترمانه و حتی جانبدارانه درج کرد.[۱۵]
افزودهبراین، مطالعه و بررسی مذاکرات مجلس شورا در طول دوران تحصن، کاملا نشان از پریشانی و اضطراب نمایندگان و فقدان جرات تصمیمگیری و قاطعیت آنان و نیز دولت در برخورد منفی و سرکوبگرانه با متحصنین دارد؛ چنانکه خودشان به هم اعتراض میکردهاند چرا یک روز تصمیم به برخورد میگیرند و یک روز جا میزنند. در این شرایط، حتی تقیزاده نیز مواضع متضاد در پیش گرفته بود.[۱۶]
درحقیقت، برخلاف ادعای کسروی، کرنش مجلسیان در برابر خواستة متحصنان و نیز اعلامیة محترمانة ندای وطن، ناشی از پیروزیِ «مقطعیِ» شیخ در مبارزات خویش، و حاکی از توفیقی بود که شیخفضلالله (به یمنِ روشنگریهای خویش در ایام تحصن) در تنویر و جلب افکار عمومی کسب کرده بود و هر توجیه دیگری غیر از این، تحریف واقعیت تاریخ است. خود کسروی با اشاره به دستهبندی و تجمع شیخ بر ضد مشروطهچیان تندرو (پیش از تحصن مزبور) اعتراف جالبی دارد: «این دستهبندی آسیب بزرگی به مشروطه توانستی رسانید و آن را از بنیاد توانستی برانداخت، بهویژه با بستگی که میانة این دسته با سیدکاظم یزدی در نجف میبود و یک دست نیرومند نهانی، همگی اینان را به هم بسته میداشت. با آن پابستگی که انبوه مردم به کیش میداشتند و رشتة تقلید به گردنشان میبود، هیچگاه نشدی که با سخن و دلیل آنان را از پیروی ملایان و دشمنی با مشروطه نگه داشت، و بیگمان از این دستهبندی، کار “شریعتخواهان” بالا رفتی و… چون در این هنگام، مشروطه ریشة چندان استواری نمیداشت، بهآسانی برافتادی و از میان رفتی.»[۱۷] نیز به گفتة او: لوایح متحصنین حضرت عبدالعظیم(ع) «بیهنایش نمیماند و در میان مردم گفتوگوهایی پدید میآورد. در شهرهای دور، بدخواهان مشروطه آن را دستاویزی میساختند.» خوردهگیریهای مذهبی و سیاسیِ نویسندگان لوایح از عملکرد مشروطهچیان، «کارگر توانستی بود؛ چه، مردم به این پندارها پابستگی میداشتند و کیش شیعی پایهاش به این گونه باورها است… .»[۱۸]
تنها باید از کسروی پرسید: مگر چه مدت از آن تاریخ میگذشت و چه تحولی رخ داده بود که متحصنین «چارهای جز آن نمیدیدند که دست از کشاکش بردارند و به تهران بازگردند» و برای این امر نیز «به دستاویزی نیاز میداشتند، وگرنه بهیکبار بیآبرو گردیدندی» و لذا «دست به دامن دو سید زدند و…»؟!
افشاگریهای شیخ در تحصن، بهسرعت زمینة بیداری مردم را فراهم ساخت و این امر، جناح سکولار را که تاآنزمان بیمحابا پیش میتازید، به عقبنشینی تاکتیکی واداشت. به نوشتة دکتر منصورة اتحادیه، تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم(ع) «تندروان را سخت ترساند؛ چون به شاه امکان میداد که از این شکاف استفاده نماید. بنابراین سعی کردند که در روش خود نسبت به مسائل خیلی حساس مذهبی، تندروی نکنند. بهخصوص سعی میشد که تمامی اصلاحات را با قوانین اسلام توجیه کنند.»[۱۹] رفتن در پس نقاب تزویر و تداومبخشیدن به شگردهای پیشین در صورتی پیچیدهتر (عمدتا از راه ایجاد تفرقه بین علما)، سیاست جدید عناصر سکولار بود که مندرجات روزنامة صوراسرافیل، شمارههای ۷ و ۸ به بعد، بهروشنی گواه این امر است.[۲۰]
بازگشت شیخ از تحصن حضرت عبدالعظیم (ع)، برخلاف ادعای کسروی، آبرومندانه بود. میثاقی که توسط میرسیدمحمد بهبهانی (فرزند بزرگ سیدعبدالله بهبهانی، و داماد شیخفضلالله) برای تامیندادن به شیخ نوری و همراهان او و بازگرداندن محترمانة ایشان به تهران نوشته شده، کاملا گویای پیروزی (نسبیِ) شیخ در این مرحله از مبارزات او است: «آقایان تهران حاضر شوند برایاینکه به نوع احترام و تجلیلی مشرف شوند به زاویة مقدسة حضرت عبدالعظیم علیهالسلام، و همانجا در مجلسی محلی با قرآن مجید عقد اتحاد را بین خود محکم نمایند و به قرآن عظیم که حبلالله در بین الخالق و الخلق است قسم یاد نمایند که با استظهار و اتحاد و توافق با یکدیگر جد و جهد نمایند در حفظ اساس مقدس شرع شریف، و مانع بشوند از اینکه در مجلس، قانونی مخالف با شریعت طاهره وضع شود و حتیالامکان در حفظ حدود یکدیگر کوشش نمایند و اتحاد را از دست ندهند و طوری بکنند با تدبیر حسن، بهتدریج ایادیِ مخالفین و معاندینِ دینِ مبین مقطوع شود و مفاسدی که بروز کرده است، رفع نمایند و آقای شیخ را معاودت بدهند. الاحقر الداعی محمد الموسوی البهبهانی.»[۲۱]
صورت نوشتة مرحومان طباطبایی و بهبهانی نیز که در ذیل پاسخ به سوال از مجلس شورا مرقوم گشته و به دستور مجلس در ورقهای جداگانه (بیستودوم جمادی الاول ۱۳۲۵٫ق) طبع شد، دقیقا همین انفعال در برابر موج مشروعهخواهی را میرساند.[۲۲] تلقی اطرافیان شیخفضلالله نیز از پایان تحصن و بازگشت وی به تهران، پیروزی شیخ و دستیابی او به مقاصد خویش در آن برهه از تاریخ بود. به گزارش کسروی: «در نامهای که محرر حاجیشیخفضلالله به پسر او در نجف در اینباره نوشته، چنین میگوید: بعدازاینکه به برکات امام عصر ــ صلواتالله علیه ــ دفعةً مقاصد اسلامی حضرت خداوندگار اعظم آقا ــ ارواحنا فداه ــ حاصل گردید و حضرات حجج و مجلس امضا نمودند، بعد از تحصیل این نوشته که هزار مرتبه زحمت تحصیل آن زیادتر بود از تحصیل نوشته و دستخط مشروطهگرفتن از شاه، دیگر رای مبارک حضرت آقا ــ ارواحنا فداه ــ بر این قرار گرفت که با همة همراهان به شهر تشریففرما شوند.»[۲۳]
۵ ــ بررسی مناسبات شیخ و اتابک امینالسلطان (از دوران ناصرالدینشاه تا بحبوحة مشروطه و زمان تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم علیهالسلام) بهوضوح نشان میدهد که شیخ و اتابک همواره با یکدیگر مخالف و درگیر بودهاند، و این امر بههیچ روی با ادعای کسروی (مبنی بر کمک مالی اتابک به شیخ) نمیسازد!
میدانیم که امینالسلطان[۲۴] در اوایل دهة ۱۳۰۰٫ق از سوی ناصرالدینشاه به مقام صدارت منصوب شد و چندیبعد، قرارداد استعماری «رژی» را با انگلیسیها بست و در دفاع از آن سرسختی نشان داد.[۲۵] انعقاد این قرارداد، موجی وسیع از اعتراض ملت را برانگیخت و نهایتاً به صدور حکم تاریخی میرزای شیرازی مبنی بر تحریم استعمال تنباکو انجامید که در نتیجة آن، کمپانی فرنگی و حامی ایرانی امینالسلطان عقبنشینی کردند و قرارداد، مفتضحانه لغو شد. شیخفضلالله در جنبش تنباکو فعالانه شرکت داشت و خاصه به برکت ارتباط ویژهای که با رهبری نهضت، میرزای شیرازی، و پیشکار او، محدث نوری، داشت، نقشی خطیر و حساس را در آن قیام ضداستعماری ــ ضداستبدادی ایفا کرد. احتشامالسلطنه (رئیس مجلس شورای اول) مینویسد: شیخ «در آن وقایع… در تهران کبادة ریاست میکشید و در صف پیشوایان روحانی، مشوق و محرک مردم در مخالفت با امتیازنامة رژی بود.»[۲۶]
پیدا است که نقش بارز و فعال شیخ در مبارزه با قرارداد رژی، و ارتباط ویژة او با رهبری جنبش تنباکو، هرگز خوشایندِ اتابک (عاقد و مدافعِ قرارداد) نبود و خاطرهای خوش از شیخ در ذهن او (و متقابلا از او در ذهن شیخ) ترسیم نمیکرد.
امینالسلطان در جریان قرارداد تنباکو، آلودة رشوههای کمپانی شد و لذا برای تثبیت آن قرارداد استعماری، شاه را به اعمال سختی و خشونت نسبت به رهبران جنبش تنباکو و صدور احکام بیرویه در مورد آنان تحریک کرد. منشی ناصرالدینشاه، حکم تندِ شاه دائر بر الزام میرزای آشتیانی (پرچمدار جنبش تحریم در تهران) به کشیدن قلیان یا تبعید از تهران را، ناشی از «بدآموزی»های امینالسلطان میداند.[۲۷] درواقع، بددهنی و فشارِ بیسابقة شاه به میرزای آشتیانی در بحبوحة قیام مزبور، حاصل همین «بدآموزیِ» وزیر بود. خود امینالسلطان در راپورتی که از ملاقات خود با میرزای آشتیانی به شاه داده، پس از نقل سخنان آشتیانی در لزوم لغو امتیازات استعماری، مینویسد: «خانهزاد به او پیغامات خیلی سخت دادم و تهدید کردم تا قدری آرام گرفت. گفتم ابداً اسم امتیاز و امتیازات نبرید و بیجهت القای شبهههای بیمعنی به مردم و به عوام نکنید و این حرفها قباحت دارد. کار دولتی و امتیازات چه ربطی به علما و عمل مذهب دارد؛ پس تلگراف و پست هم، یقین حرام است؟!»[۲۸] گزارشهای سفارت انگلیس در صدر مشروطه نیز، امینالسلطان را فردی مخالف با بهاصطلاح «نفوذ زیانبخش ملاها» قلمداد میکند.[۲۹]
این امر، و نیز مشروبخواری و قماربازیِ بیپروای امینالسلطان با دوستانش در ضیافتهای شبانه پس از بازگشت از سفر سوم شاه به فرنگ (برخلاف تقیدها و تظاهرات اولیه به دینداری)[۳۰] که اخبار آن به بیرون درز میکرد،[۳۱] مسلما در ایجاد یا تشدید نظر منفی شیخ نسبت به وی نقش بسیار داشته است.
گفتنی است: امینالسلطان، پیشازآنکه براینخستینبار همراه ناصرالدینشاه به اروپا برود، از خود تدین نشان میداد[۳۲] و حتی گفتهاند: «یکی از علل وثوق و اعتماد» ناصرالدینشاه به وی، که او را برکشید و به کرسی صدارت نشاند، «همین بود که او از فسق و فجور احتراز دارد و به می دامن خود نیالوده است.»[۳۳] ولی معالاسف در سفر سوم شاه به اروپا، از شب قتل مولای متقیان علی علیهالسلام (شب بیستویکم رمضان ۱۳۰۶٫ق) در ضیافت خانة پرنس دالگورکی، حاکم مسکو، باب شرابخواری در برابر دیگران را گشوده[۳۴] و در طول سفر نیز ادامه داد[۳۵] و بهزودی کارش بدانجا کشید که در همان سفر، در لندن «بیپرده در حضور شاه شراب میخورد.»[۳۶] پس از مراجعت از آن سفر نیز، «آن تقدسهای ظاهری را کنار گذاشته»، در مهمانی سفارت فرانسه «شراب را با کمالمیل صرف» مینمود.[۳۷] چند ماه بعد از آن تاریخ نیز که امینالسلطان از ناحیة پا مجروح شد، دربارة سبب و علت این امر، اعتمادالسلطنه شنید: شبی که امینالسلطان «خانة وزیر علوم مهمان بودند و تا صبح مشغول شراب بودند و دستة مطربی که آنجا بود و رقاص خوشگلی داشته بودند، وزیر اعظم [امینالسلطان] با آن رقاص مطایبه نموده بود، رقاص دستی به سینة ایشان زده بود. زمین میخورد، پاشان درد میگیرد.»[۳۸] و دو ماه بعد همو نوشت: «وزیر اعظم مرد پاک مقدسی بود؛ حالا شراب میخورد و نرد میبازد.»[۳۹]
آری، امینالسلطان پس از سفر به فرنگ، پردة شرم و حیا را دریده، «انواع فسق و فجور را علناً مباح شمرده، همهشب در باغ خود اسباب لعب و طرب آماده داشت، از خمار و قمار؛ مجال کار نمانده، نشاط می و نالة چنگ و نی، ذوق رقص و شور عشق وقتی نمیگذاشت که به شغل دیگر بپردازد… .»[۴۰] مجلس قمار در حضور امینالسلطان، حکایتی غریب داشت. همان سالها، حسینقلیخان نظامالسلطنة مافی، از دولتمردان مقتدر و متدین قاجار، نوشت: «مجلس این صدراعظم هم از طلوع آفتاب تا سه ساعت از شب رفته، در سفر و حضر، شکل غریبی داشت. دستهدسته و جوخهجوخه از عملة خلوت و رؤسا نشسته، مشغول قمار نرد و آس و طرم و شطرنج بودند. ولی در حضر اغلب خود او در شبانهروز، به قدر سهچهارساعت، متصل مشغول بیلیارد بود… .»[۴۱] متاسفانه، جناب اتابک، افزون بر آلودگی به ملاهی و مناهی، نسبت به دول استعماری غرب نیز خوشبینی و حسننظر یافته و معتقد به مهربانی و انسانیت آنها شده بود![۴۲] بنابراین دیگر منعی نمیدید که از قرارداد استعماری رژی جانبداری کرده و نسبت به مخالفان آن خشونت ورزد.
طبعا اخبار این قضیه، به گوش علمای پایتخت (و ازآنجمله به شیخفضلالله) میرسید و نگرانی و خشم شدید آنها را برمیانگیخت. چنانکه سیدجمالالدین اسدآبادی، در نامة مشهور خویش به میرزای شیرازی در آستانة جنبش تنباکو، صریحا به این امور اشاره نمود و از آن بهتندی انتقاد کرد.[۴۳] حتی ناصرالدینشاه نیز در گفتوگوی خصوصی با نظامالسلطنة مافی، از «تجرع شبانة» امینالسلطان گله و شکایت کرد.
ضمنا چنانچه (طبق گفتة آیتالله لنکرانی، و تایید برخی قرائن) بپذیریم مناسبات دوستانهای میان شیخ شهید و سیدجمالالدین اسدآبادی وجود داشته است، باید گفت تجربة رژی، اولین تجربة تلخ شیخ از عملکرد اتابک نبوده و قبلازآن نیز شیخ شاهد برخوردی ناصواب و زننده از امینالسلطان نسبت به یکی از یارانش (سیدجمالالدین) بوده است.[۴۴]
پس از قتل ناصرالدینشاه و رویکارآمدن فرزندش مظفرالدینشاه، صدارت اتابک امینالسلطان ادامه یافت و در همین دوران بود که دست وی دوباره به خبط بزرگ دیگری آلوده شد: اخذ دوبار وام در سالهای ۱۳۱۷ و ۱۳۱۹٫ق از روسها با شرایط کمرشکنی چون وثیقهنهادن درآمد بخشی از گمرکات ایران در بانک استقراضی روسیه برای بازپرداخت وام و بهرة سنگین آن.[۴۵] این بار نیز شیخ (به همراه برخی از علمای تهران و شهرستانها) به جنگ امینالسلطان برخاست و او را از تخت قدرت به زیر افکند.[۴۶]
در مبارزه برای سرنگونی اتابک، چنانکه گفتیم، شخصیتهای دیگری نیز با شیخ همراه بودند، اما از گزارش ناظمالاسلام کرمانی برمیآید که امینالسلطان در میان آن جماعت، شیخ را عامل «مهم و اصلی» برکناری خود میدانسته است. ناظمالاسلام نقل میکند که عینالدوله (جانشین امینالسلطان) به امیر بهادر، وزیر دربار وقت که از امینالسطان حمایت میکرد، گفت: «به امینالسلطان بنویس آن کسی که تو دولت را از او میترسانیدی و از ترس او از صدارت استعفا دادی، امروز برای من این گونه خدمات را مینماید.»[۴۷]
بیجهت نبود که با عزل اتابک و رویکارآمدن عینالدوله، بر اعتبار شیخ نوری سخت افزوده شد[۴۸] و چنانکه نوشتهاند: عینالدوله تا مدتها، رتقوفتق امور را با نظر شیخفضلالله انجام میداد.[۴۹]
با این سوابق، امینالسلطان نیز از ابراز دشمنی نسبت به شیخ (و علما) رویگردان نبود. براینمونه، باید به بدگویی وی از علمای ایران و عراق (در ماجرای تحریم سفر به مکه از راه جبل) نزد سلطانعبدالحمید عثمانی اشاره کرد که شرح آن فرصتی دیگر میطلبد.[۵۰]
بههرروی، امینالسلطان در اثر فشار علمای ایران و عراق، بهویژه حاجشیخفضلالله نوری، از صدارت برکنار شد و پسازآن سفری را به دور دنیا شروع کرد که ضمن آن، با وساطت میرزاملکمخان (بنیانگذار فراموشخانة فراماسونری در ایران) به عضویت فراماسونری درآمد[۵۱] و ملکم نزد سفیر انگلیس در فرانسه[۵۲] و نیز جرج ب. چرچیل (دبیر شرقی سفارت انگلیس در ایران) [۵۳] از امینالسلطان وساطت و حمایت کرد.[۵۴] ملکم همچنین نامهای به «جامع آدمیت» نوشت[۵۵] که رئیس آن، میرزا عباسقلیخان آدمیت، دستپرورده و عضو فراموشخانة خود وی بود و جامع آدمیت را از روی گرتة «مجمع آدمیتٍ» ملکمخان بنا نهاده بود.
امینالسلطان، با تایید ملکم و استقبال دوستان ماسون خویش در داخل کشور، در بحبوحة مشروطیت به ایران بازگشت و به عنوان نخستوزیر مشروطه زمام ادارة امور کشور را در دست گرفت تا نقشی را که از سوی لژ «در حمایت از مشروطة وارداتی» به او محول شده بود، به انجام رساند. وی پس از دستیابی به قدرت، همراه مشیرالملک (میرزاحسنخان مشیرالدولة بعدی) با سفرای انگلیس و فرانسه و عثمانی (و روسیه) گفتوگو کرده و آنان را تحریک کرد در تایید و حمایت از مشروطه به محمدعلیشاه فشار آورند.[۵۶] او خود پس از بازگشت به ایران، تحولاتی را که در آخرین سفر اروپا یافته و ماموریتی را که انجمن ماسونی بر عهدهاش نهاده بود، فاش ساخت: در سفر اخیرم به اروپا «گاهی در کارخانجات اصلاح امور تمام کرة ارض، به اصلاح وجود میپرداختم… به اشارة اول عقل و علم ایران پرنس ملکمخان راهی میرفتم، تا رسیدم به کارلسباد.» آنجا ملکمخان و همفکرانش سالییکبار اجتماع میکردند. «در این مکان، مرا در بوتة آهنگدازی گداختند و آنچه میبایست از نو ساختند؛ به عبارةٍ اُخری آدمم کردند… و گفتند تو باید به ایران بروی» و صدارت کنی… .
طبعا این «سناریوی جدید» نیز مورد پسند شیخفضلالله ــ که با چشمی باز قضایا را تعقیب مینمود ــ نبود و آبِ امینالسلطان با شیخ (که حمایت امثال ملکم از مشروطة وارداتی را، مایة ننگ و نادرستی آن میشمرد)[۵۷] هرگز در یک جوی نمیرفت. مدارک تاریخی بهخوبی نشان میدهند که اختلاف دیرینه میان شیخ و اتابک، در بحبوحة مشروطه، نهتنها از بین نرفت، بلکه شدیدتر شد. میرزافضلعلیآقا، وکیل مطلع تبریز در مجلس اول، از درگیری شیخفضلالله و کامرانمیرزا با اتابک در مشروطه (و نیز سوءظن محمدعلیشاه به اتابک در قتل ناصرالدینشاه) خبر داده و مینویسد: کامرانمیرزا و شیخفضلالله «سراً و علناً در تخریب این مرد میکوشند.»[۵۸]
متقابلا امینالسلطان نیز از ضدیت با شیخ رویگردان نبود. به نوشتة فرشی، وکیل دیگر تبریز: «چندی پیش از تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم علیهالسلام، وزیر کشور امینالسلطان به شیخ اخطار کرد اگر دو روزه بساطش را جمع نکند، مردم [بخوانید: مشروطهخواهان تندرو] مستقیما جمع خواهند کرد… .» این در حالی بود که به نوشته فرشی، مخالفان شیخ مشغول تهیه و گردآوری اسلحه بودند.[۵۹] مستشارالدوله، وکیل سوم تبریز، در نامة بیستوششم جمادیالاخر ۱۳۲۵٫ق به تبریز، با اشاره به فعالیت قلمی شدید شیخ در تحصن مزبور بر ضد مشروطهچیان، مینویسد: «اگر چه سیدمحمد طباطبایی گاهی [بر ضد شیخ] جوشوخروش میکند، ولی آتش او به پفی مشتعل است و به تفی خاموش. کلیتاً هر دو سید، ملاحظة شیخفضلالله را دارند… خصوصا که سیدعبدالله با شیخفضلالله منسوب هم هستند. هروقت امینالسلطان قصد جلوگیری میکند، هر دو مانع از آن میشوند.»[۶۰] از کلام مستشارالدوله بهوضوح برمیآید که امینالسلطان درصدد جلوگیری از اقدامات شیخ بوده ولی سیدین طباطبایی و بهبهانی نمیگذاشتهاند. لحن امینالسلطان در گفتوگو با نماینده جامع آدمیتِ عباسقلیخان آدمیت، نیز راجع به شیخفضلالله لحنی بیگانه است.[۶۱] به گزارش عونالممالک (نمایندة جامع آدمیت در ملاقات با امینالسلطان، در زمان صدارت وی در مشروطه): اتابک ضمن انتقاد از عدم همراهی شاه و نایبالسلطنه (کامرانمیرزا) با او در امر مشروطه، از تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم علیهالسلام با عنوان «بازی شیخفضلالله» یاد کرده و آن را پردهای از کارشکنیهای شاه و نایبالسلطنه بر ضد سیاست مشروطهخواهانة خویش شمرد.[۶۲]
در همین زمینه، باید به مکتوبی از شیخفضلالله اشاره کرد که آن را در دوران تحصن حضرت عبدالعظیم(ع)، خطاب به علمای سراسر کشور نوشته است. در این مکتوب تاریخی، شیخ، همراهی رئیس دولت وقت (یعنی همین جناب اتابک امینالسلطان) با مشروطهچیان افراطی، و سکوت و حیرت وزرای او در برابر آنان را شدیدا مورد اعتراض قرار میدهد و با کنایهای گزنده، نقش اتابک را در تمهید مقدمات نابودی سلطنت قاجار با نقش ابنعلقمی (وزیر مستعصم، آخرین خلیفة عباسی) در همدستی با هلاکو بر ضد خلافت عباسی برابر مینهد!
در آن برهة تاریخی، این «بدترین اتهامی» بود که کسی میتوانست به اتابک وارد سازد. با توجه به این نکته، بسیار بعید مینماید که شیخ، در تحصن مزبور به کمک و حمایتِ آنچنانیِ اتابک متکی باشد و آنگاه چنین اتهام سنگینی را (که جریمة آن جز «مرگ» اتابک نبود) بر وی وارد کند! عبارت شیخ را برای دقت بیشتر میآوریم: «شما [علمای سراسر کشور] میدانید که دین اسلام، اکمل ادیان… است و این دین، دنیا را به عدل و شوری گرفت. آیا چه افتاده است که امروز باید دستور عدل ما از پاریس برسد و نسخة شورای ما از انگلیس بیاید؟! اگر این سر سیاسی را از دارالخلافه و غیرها استکشاف فرمودید، خواهید دید که در این فتنة عظمی برز الاسلام کله الی الکفر کله.[۶۳] آن وقت داعیة اسلام را اجابت خواهید کرد و استغاثة ما را لبیک خواهید گفت. اما دربار دولت، حیرت باید داشت و عبرت باید گرفت. شخص اول [اتابک امینالسلطان] برخلاف مصلحت شرع و غبطه [= مصالح] پادشاه، با این فرقه همراه است؛ تا خاک ابنعلقمی است، عمر او باد!… رجال دولت، همه مدهوش! کأنهم خُشَبّ مْسُنَّده![۶۴] پادشاه اسلامپناه آیا خود نیز غافل است یا متغافل؟ نمیدانیم! شاید وساوس وزرای خیانتشعار و دسایس دولتهای همجوار [روس و انگلیس] و افسونهای دردمندانة روزنامهجات که امروزه از وسایل تهتک و تجری، و ادوات تکسب و تکدی شده است، در ضمیر منیر تأثیر نموده، ذات اقدس را برای تسلیمکردن اسلام و تبدیلدادن شرایع و احکام حاضر ساخته باشد!»[۶۵]
شیخابراهیم زنجانی، دادستان محکمهای که رای به اعدام شیخفضلالله نوری داد، نیز در یادداشتهای خویش (رساله مکالمات با نورالانوار) مربوط به دوران نخستوزیری امینالسلطان در مشروطة اول، از «گستاخی» شیخ نوری با شاه و صدراعظم سخن میگوید: شیخ نوری «… محرم مجالس بزرگان و امرای پایتخت، بلکه گستاخ با صدارت و نفس سلطنت است.»[۶۶]
مکتوب شیخ به علما و نوشتة زنجانی، بهوضوح میرساند که شیخ شهید حرکت اصلاحی خویش برای «تصحیحِ» مشروطه و «تهذیبِ» مجلس را، با همراهی و حمایت شاه و اتابک و هیات دولت آغاز نکرده بود، وگرنه اینگونه آنان را به باد ملامت و اعتراض نمیگرفت. عجیب است که کسروی، خود این مکتوب را در تاریخ خویش آورده و به آن استناد میکند و به نقش شیخ (پیش از مشروطه) در عزل و سرنگونی اتابک تصریح دارد.[۶۷] بااینحال، بغض شدیدش نسبت به شیخ، وی را وادار ساخته که دست به گفتن چنان دروغ آشکاری مبنیبر رشوهگیری شیخ از اتابک در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع)، بزند؛ که با واقعیات تاریخی و حتی با مندرجات کتاب خود او نیز مغایر است!
۶ــ قروض هنگفتی که شیخ پس از مرگ از خود بر جای گذارد، دلیلی دیگر بر عدم پولگرفتن او از امینالسلطان و دیگران است. (توضیح این مطلب در ادامه خواهد آمد.)
دلایل و ملاحظات ششگانه فوق، در مجموع، نشان از دوری بلکه تضاد جدی شیخ و امینالسلطان در عصر مشروطه دارد و برایناساس باید قاطعانه خاطرنشان ساخت که اتهام کسروی به شیخ (مبنی بر پولگرفتن وی از امینالسلطان) مخدوش و ناپذیرفتنی است و این اتهام، همچون بسیاری از شایعات تواریخ مشروطه نسبت به شیخ، برساختة دشمنان و مخالفان سیاسی او است.
آیا شیخ از محمدعلیشاه پول میگرفت؟!
کسروی، در تاریخ خود، تهمت دیگری را نیز به شیخ روا داشته است: رشوهگیری از شاه در مخالفت با مشروطه: «شریعتخواهی حاجیشیخفضلالله و دشمنیش با مشروطه، خواهناخواه، او را به دربار نزدیک میگردانید، و پس از آن خیزش تهران بود که به خشم و دلتنگی افزوده، یکسره با دربار بستگی یافت. چنین گفته میشد که هفتهزار تومان از دربار پول گرفته که در آن راه به کار برد، و آنچه راستی این گفته را میرسانید، آن بود که روزی هشتاد تن کمابیش از طلبهها را به خانة خود خواند و برای ایشان سفره گسترد، و سپس بدگوییهایی از مشروطه کرد و به هر یکی دو قران پول داده روانهشان گردانید.»[۶۸]
کسروی مطلب فوق را در خلال شرح حوادث ابتدای مشروطه مینویسد، درحالیکه در این زمان شیخ هنوز به حضرت عبدالعظیم(ع) نرفته بود. وی در اینجا نیز، به شگرد معمول خود، تنها به پاشیدن بذر شایعه پرداخته و هیچ مدرکی در اثبات آن ارائه نمیکند. این در حالی است که اظهارات خود شاه در آن ایام به سفیر انگلیس (سر اسپرینگ رایس)، این موضوع را نفی میکند. رایس در گزارش به لندن (مورخ دهم ژوئیة ۱۹۰۷، یعنی در اوایل تحصن شیخ در حضرت عبدالعظیم) مینویسد: شاه را از شکستن سوگند خود به رعایت قانون اساسی مشروطه و حفظ مجلس، برحذر داشتم و او «پاسخ داد محیط از شایعات بیاساسی که دشمنان ملت دامن میزنند، پر است و اضافه نمود: در مورد شیخفضلالله شاه را متهم میکنند که او را تشویق نموده است که به این کار دست بزند. این حرف بهکلی بیاساس است. شیخ در نتیجة مجادلات خودش با علمای همطراز خود “بست” نشسته است، این موضوع ارتباط به شاه ندارد.»[۶۹]
کسروی، ضیافت شیخ از هشتاد طلبه و پرداخت دو قران به هریک از ایشان را، مؤید شایعة گرفتن هفتهزار تومان پول از دربار میشمارد، و این در حالی است که اگر موضوع میهمانی مزبور و پولدادن به طلاب درست باشد، کل مبلغ اعطایی به طلاب صدوشصتقران (شانزده تومان) میشود! که با احتساب غذای آنان نیز باز رقم قابلملاحظهای از آب در نمیآید! بهعلاوه، اینگونه مخارج، زمانی دلیل بر ــ مثلا ــ پولگرفتن شیخ از دربار میشود، که شیخ ممر درآمدی که مخارج مزبور را (شخصا یا از طریق علاقمندان) تامین کند، نداشته باشد و پس از مرگ نیز قروض هنگفتی از خود باقی نگذارد؛ درحالیکه اولا شیخ، گذشته از داشتن مقداری «مستغلات» آباء و اجدادی در زادشهر خویش، درآمد خوبی از طریق «محکمة شرعِ» معتبر و پرمراجعهاش در تهران داشت که میتوانست در پرداخت هزینههای جاری از آن بهره گیرد. دکتر تندرکیا به عنوان «منبع عایدیِ» عمدة شیخ، به «محضر پردرآمد» او اشاره میکند «که تمام عقود و معاملات عمدة شهر در آن صورت میگرفته» و سپس میافزاید: شیخ «هرچه از این دست از مردم میگرفت، از آن دست به مردم میداد… قصههایی از سخاوت و بزرگواری و گذشتهای مالی او شنیدهام که محل ذکر آنها نیست.»[۷۰] ثانیا شیخ مریدان زیادی (در بین مردم متدین پایتخت) داشت که قاعدتا حاضر بودند در موقع لزوم (در راستای حمایت از اسلام) به وی کمک کنند. ثالثا قروض هنگفتی از خود باقی گذاشت که در فصل آینده راجع به آن مفصلا سخن خواهیم گفت.
بنابراین، آنچه کسروی آن را «مؤید» شایعه گرفته، درست نیست. از این نکته که بگذریم، اصلِ سخن و اتهام کسروی، به دلایل گوناگون، مخدوش و ناپذیرفتنی است:
۱ــ اگر این ادعا درست باشد، باید گفت که شیخ در ماجرای تحصن به کمک مادی و معنوی شاه، متکی بوده است. حالآنکه، چنانکه در مکتوب پیشگفتة شیخ به علمای بلاد و اظهارات شیخابراهیم زنجانی دیدیم، شیخ نسبت به شاه نیز تیز و تند سخن گفته است، و بااینحساب، معلوم نیست لحن تند شیخ در انتقاد از «غفلت یا تغافل» شاه نسبت به اقدامات مشروطهچیان، و تاثیر القائات آنان در وی را، باید به چه چیز حمل کرد؟! تعریض شیخ به شاه در مکتوب یادشده را یک بار دیگر با هم میخوانیم: «پادشاه اسلامپناه آیا خود نیز غافل است یا متغافل؟ نمیدانیم! شاید وساوس وزرای خیانتشعار و دسایس دولتهای همجوار [روس و انگلیس] و افسونهای دردمندانه روزنامهجات که امروزه از وسایل تهتّک و تجری، و ادوات تکسِب و تکدی شده است، در ضمیر منیر تاثیر نموده، ذات اقدس را برای تسلیمکردن اسلام و تبدیلدادن شرایع و احکام حاضر ساخته باشد.»[۷۱]
مدارک تاریخی نشان میدهد که شیخ، حتی پس از ختم تحصن مزبور، همپای اعتراض به اقدامات خلاف قانون مشروطهخواهان، از اعتراض به شاه و دولتیان نیز باز نمیایستاده است. یکی از همسایگان شیخ که در روزهای پرآشوب اواخر مشروطة اول (پس از رویداد اجتماع توپخانه) با شیخ در منزل وی دیدار داشته میگوید: شیخ «شکایت زیاد اولا از شاه داشت و بعد هم میگفت… من حاضرم و دستبردار نیستم که معلوم کنم این مجلس، نه مطابق شرع ماست، نه موافق قوانین فرنگستان. و مجلس برخلاف هر دو رفتار کرده و قوانین موضوعه را یکانیکان خودش فسخ کرده. مثلاینکه برای استنطاق قتل اتابیک چند نفر را گرفتند و روز بعد… بیحکم محکمه و بیجهت… مرخص کردند و در این چند شب دویستنفر از این شهر گرفته چوب زده، سیاست کرده، جلای وطن داده، بدون تحقیق و رسیدگی و حکم عدلیه. علاءالدوله را شاه بیجهت زد یا بیتقصیر تبعید کرد، آنها مراجعت دادند؛ چرا؟ سعدالدوله را هم بیتحقیق و بیرسیدگی در عدلیه، تبعید کردند. ده بیست فقره از این تفصیلات و بیقانونیها که شده، معین کرده و ثبت نموده است.»[۷۲] سخنان معترضانة شیخ، چندی پس از تحصن او و یارانش در مدرسه مروی تهران، انجام گرفته است که طی آن، دولت وقت، به زور گزمهها، آب و نان را بر روی شیخ و دوستانش بست،[۷۳] ولی از شاه اقدامی جهت جلوگیری از این امر، دیده نشد.
«کراهت شدید» شیخ از شرکت در تظاهرات توپخانه نیز (که چندی قبل از انحلال مجلس، با غلیان احساسات مردم و «تحریک و تحرک دربار» انجام شد) مؤید جدایی او از شاه در این تاریخ است.[۷۴] چنانکه ماهها پس از آن تاریخ نیز، یعنی سیزده روز پس از انحلال مجلس اول، زمانی که شیخ همراه جمعی از علما با شاه دیدار کرد، وقتی که یکی از علمای تهران به تقبیح و نفی مشروطه پرداخت، شیخ مخالفت او را برنتافته و گفت: «مشروطه، خوب لفظی است. شاه دستخط دادند، شاه مرحوم دستخط دادهاند، مشروطه باید باشد، ولی مشروطة مشروعه و مجلس محدود، نه هرجومرج.»[۷۵]
بدینترتیب، میبینیم که شیخ در طول مشروطة اول، با شاه اختلاف نظر داشته و حتی از وی بیپروا انتقاد میکرده است. بنابراین، جایی برای بدهبستان میان او و شاه، دستکم در آن تاریخ، وجود نداشته است.[۷۶]
در تایید این معنا، نامهای منسوب به شیخ وجود دارد که آن را در اواخر عمر به عضدالملک نوشته است. این نامه نیز، بر تهمت رشوهگیری شیخ از شاه خط بطلان میکشد. شیخ به عضدالملک مینویسد: در طلوع مشروطه، خود «مستحضرید داعی، مؤسسِ این اساس محترم بودم و چهارهزار تومان از مال خود خرج در این راه کردم و احدی دیناری به داعی نداد و خود حضرت اقدس اطلاع دارید. بعد از انعقاد مجلس چه همراهی کردم؟ همه میدانند، بدون طمعی و غرضی. بعد از مدتی که دیدم اجنبی داخل شد و اغراضی مستعمل، ناچار به عزم عتبات رفتم زاویة مقدسة [حضرت عبدالعظیم(ع)] و آمدند و مانع شدند از حرکت. آن مدت که آنجا بودم، در کلمات و منبر جز خیر نگفتم و تمام حرف این بود که: «باید مجلس، تهذیب شود. حالا اگر حرفها جزو هوا شد و معدوم شد، لوایح زاویة مقدسه که چاپ و تفریق شد؛ الان موجود است. بفرمایید بیاورند همه [را] ملاحظه بفرمایید که منظور داعی چه بود؟» نیز میگوید: «پس از واقعة ترور… مدتهاست درصددم که خود را جمع کنم بلکه بتوانم این دو روز عمر را در یکی از اعتاب عالیه صرف نمایم. لکن خاطر مبارک، مسبوق از قروض داعی [است]، قریب به سیوپنجهزار تومان قرض دارم و همة طلبکارها مشخص.»[۷۷]
این قرض هنگفت که تا هنگام مرگ شیخ دست از سر وی برنداشت، ناشی از مخارجی بود که شیخ در طول دوران ممتد مبارزه ــ از جنبش عدالتخواهی صدر مشروطه تا نهضت مشروطة مشروعه و حوادث متعاقب آن ــ متحمل شده بود. مستوفی تفرشی، در شرح گفتوگوی شیخ با طباطبایی و بهبهانی در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع)، این سخن را از شیخ خطاب به آن دو نقل میکند: «… میدانید که تاسیسِ اساس این مجلس، با اقدامات و اهتمامات من و شما بود که به همراهی یکدیگر این کار عمده را از پیش برداشتیم. بلکه اگر من همراهی نمیکردم و چهارهزارتومان از بانک استقراض نمیکردم و مخارج دویستسیصدنفر همراهان راه قم و توقف قم را نمیدادم، شماها هیچوقت به مقاصد خود نائل نمیشدید، بلکه دچار هزاران صدمه و محنت فراوان میشدید. بههرتقدیر و هر طریقی که بود، کار را از پیش برداشتیم و با نیل مرام مراجعت کردیم.»[۷۸]
۲ــ دکتر شمسالدین تندرکیا، نواده شیخ، درباره رشوهگیری شیخ از شاه و دیگران، بحثی خواندنی و روشنگر دارد.[۷۹] او مینویسد: «قرضهایی که حاج شیخ از خود باقی گذاشت، بهحدی سنگین بود که دارایی او ابداً تکافوی پرداخت آنها را نمیکرد. یک قسمت از آن با واگذاری خودِ مٍلک پرداخته شد، یک قسمت دیگر را بعضی از پیروان او پرداختند و بالاخره قسمتی را هم خود طلبکاران بخشیدند. شنیدهام که ورثة عضدالملک مبلغی از قرضهای حاج شیخ را از ثلث مورث خود پرداختهاند. دیگر نشنیدم که آیا عضدالملک این وصیت را کرده بود یا خود ورثه این کار را کردهاند؟»[۸۰] آقای محمد ترکمان نیز، که اسناد قروض شیخ از بانک شاهنشاهی را بررسی و منتشر کرده، مینویسد:[۸۱] «اسناد مذکور… نشاندهنده اوضاع مالی شیخ قبل و در آستانة شهادت میباشد.» وی سپس با اشاره به نوشته تفرشی میگوید: «اینکه آیا طلبی را که بانک شاهنشاهی، طی نامهای به تاریخ سیویکم ژوئیه ۱۹۰۹/ سیزدهم رجب ۱۳۲۷٫ق به وزارت امورخارجه، از آن وزارتخانه درخواست وصولش را نموده است، باقیماندة قرض مذکور در فوق میباشد؛ و یا آنکه شیخ شهید، مبلغ مذکور در نامة بانک را، در تاریخ شانزدهم ژانویه ۱۹۰۹/ بیستوهشتم ذیالحجة ۱۳۲۶ و یا قبل از آن تاریخ، استقراض نموده است؛ برای “گردآورنده” روشن نیست. اما، آنچه روشن و مبرهن است، عبارت است از این مساله که اتهامات پارهای از “مورخین مشروطیت”، جراید و شبنامهها به شیخ پیرامون رشوهخواری و دریافت “کمکهای غیبی”، ناصحیح و از روی غرض و از مقولة هوچیگری، عوامفریبی، جوسازی و ترور شخصیت میباشد.»
آقای ترکمان به درستی میافزاید: «اگر اسناد اتهامات فوق به شیخ شهید صحت میداشت، نمیبایستی شیخ در آخرین ماههای قبل از شهادتش و قبل از تصرف تهران، در زیر بار چنین قرضی قرار داشته باشد. دُیون شیخ، که وجوه آن را به مصرف مبارزه در راه اعتقاداتش رسانده بود، آنچنان سنگین بوده که علیرغم کمک بعضی از پیروان، بخشش برخی از طلبکاران و پرداخت قسمتی از آن توسط ورثة عضدالملک، اموال شیخ شهید تکافوی تادیه آن را نمیکرده است. خانوادة شیخ پس از شهادتش، از نظر مالی در شرایطی قرار میگیرند که نوة شیخ از آن به “فقر سیاه و غلیظ” یاد میکند، که “هیچ کس جز اهل خانه از آن چنانکه باید خبردار نشد”.»[۸۲]
شاه مسلما از تهیه و پرداخت مبلغ یادشده عاجز نبود، و اگر این مبلغ را به شیخ میپرداخت، او نیازی به استقراض از بانک و دیگران نداشت. از این نکته نیز که شیخ تا پایان عمر بار سنگین قرض را بر دوش میکشیده و دیونِ زیادی برای ورثة خود باقی گذاشته، ضمنا برمیآید که شاه در دوران روابط خود با شیخ (در استبداد صغیر) نیز کمکی به شیخ نکرده است؛ زیرا دراینصورت معنایی نداشت که شیخ همچنان زیر بار آن قروض، کمر خم کند!
تهمتزنندگان روسیاه میشوند!
زمانی که شیخ، تهران را به نشانة اعتراض به سوی حضرت عبدالعظیم علیهالسلام ترک گفت، مجلس (تحت تأثیر اقلیت تندرو و سکولار آن) واکنش تند نشان داد و برخی از وکلا همچون تقیزاده بر ضد او سخنان تندی بر زبان راندند. یکی از این افراد، آقایوسف شیرازی (نمایندة فارس) بود که از قول محدث نوری (فقیه، رجالی و کتابشناس مشهور شیعه در عصر قاجار، و دایی و پدر زن شیخفضلالله) شیخ را فاسد بالفطره شمرد! روز سهشنبه بیستم جمادیالثانی ۱۳۲۵ در خلال مذاکرات مجلسیان راجعبه شیخ شهید که نوعاً جنبه انتقاد از اقدام شیخ به تحصن در حضرت عبدالعظیم(ع) داشت، جناب آقایوسف نکتهای بدیع! آورد: «آیا آقایان علمای نجف اشرف، شیخ را نمیشناسند؟ خدمت آقای حاجیمیرزاحسین نوری بودم میفرمود این وجود، طوری مستغرق در دنیا و مفطور به فساد است که مثل ندارد[!]»[۸۳]
واقعا که جناب آقایوسف شاهکار کردهاند! زمانیکه وی این سخن را از زبان حاجی نوری راجع به شیخ نقل کرد، پنج سال از مرگ حاجی نوری میگذشت و زنده نبود تا صحت و سقمِ این روایت را معلوم دارد. ولی جناب آقایوسف شیرازی نمیدانست که حاجی نوری در مقدمة کتابش «شجرة طوبی» و نیز تقریظی که بر کتاب صحیفة مهدویة شیخ شهید نوشته، دانش و پارساییِ شیخ را بهنحویشگفت ستوده است! وگرنه این جور بیاحتیاطی نمیکرد! عبارت محدث بزرگوار نوری در مقدمة شجرة طوبی چنین است: «عالم فاضل و مجمع المحاسن و الفواضل، مالک ازمة الفروع و الاصول، و الاخذ بنواصل المنقول و المعقول، علم الاعلام و الحبر القمقام، همشیره زاده مفخم، شیخ فضلالله».[۸۴] در تقریظ مذکور نیز شیخفضلالله را «کوه بلند علم و ستون استوارِ فضل، مقتدای فقیهانِ برجسته و مْعتمد عالمانِ چیرهدست، جامع علوم معقول و منقول، حاوی حقایق فروع و دقایق اصول، بوستان علم و اقیانوس فضل، عالمِ عاملِ کامل» خوانده و از وی خواسته است که «در دنیا و آخرت، بهویژه در تعقیبات نماز و لحظات امید به استجابت دعا» او را «از دعاهای شایسته فراموش نکند…»![۸۵] بهراستی، این تعابیر شگفت در فضل و فضیلت شیخ کجا، و آن نقلقول آقایوسف کجا؟!
شاگردان و حواریونِ حاجیمیرزاحسین نوری نیز همچون حاجشیخعباس قمی (صاحب مفاتیحالجنان) و حاجشیخآقا بزرگ تهرانی (صاحبالذریعه) ــ که تاریخ آنان را به تقوا و امانت در نقل میشناسد ــ شیخفضلالله را با الفاظی بلند، به پاکی و پارسایی ستودهاند. شیخآقابزرگ از شیخفضلالله با عنوان «العلامة الباهر و الفقیه المحقق الماهر، الجامع بین الدین و الدنیا فی الباطن و الظاهر»[۸۶] یاد کرده و مرحوم قمی نیز مینویسد: «خاتمة کار شیخ به شهادت گذشت. در سیزدهم ماه حرام از سال ۱۳۲۷٫ق او را به دار آویخته و به قتل رساندند. سال رحلتش به حروف ابجد مطابق با «الشهید فضلالله» است. در مصیبت فقدانش، قلوب مؤمنین را اندوهی بزرگ فراگرفت. لکن قتل شخصیتی که در حال دفاع از حریم دین، اطاعت پروردگار، و پیمودنِ راهِ ستمناپذیرانِ ظلمستیز و بلندهمتانِ تعالی جو و وارسته، به شهادت رسد، اندوهی ندارد، بلکه بایستی از مرگ آن کس متاسف بود که بصیرتش در زندگی کم، و نامش نیز پس از مرگ فراموش میشود!»[۸۷]
پر پیدا است با کمالِ ارادتی که این دو تن (محدث قمی و شیخ آقا بزرگ) به میرزاحسین نوری، اگر کوچکترین مطلبی از او بر ضد شیخ میشنیدند، هرگز چنین از وی تعریف نمیکردند.
دکتر تندرکیا راجعبه شیخ و اتهامات وارده به او، سخن جالبی دارد که حسن ختامی بر بحث ما است: «حاجشیخفضلالله دو نوع دشمن داشته: یکی دشمنان عادی که هرکس به مقامی رسید پیدا میکند، مخصوصا در جامعة ما که تنگنظری و پستفطرتی و بخل و حسادت به کمال خود رسیده؛ نوع دیگر، دشمنان سیاسی او. برای من، با مراجعه به خون خانوادگی و به مطلعین موثق، مسلم گردیده که نسبت ارتشاء به شیخ نوری، تهمت صٍرف دشمنان اوست.»[۸۸]
پینوشتها
________________________________________
[۱]ــ وی برادر سیدمحمد طباطبایی، پیشوای مشروطه بود.
[۲]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران، نگاه، ۱۳۸۲، ص۴۵۶؛ و نیز رک: رحیم رضازاده ملک، چکیده انقلاب حیدرخان عمواوغلی، تهران، دنیا، ۱۳۵۲، ص۶۳
[۳]ــ حسن اعظامالوزاره، خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، تهران، کارنگ، ۱۳۷۹، ۱/۱۹۷
[۴]ــ برخی از فرزندان حاجآقا محسن در تحصن یادشده شرکت داشتند؛ رک: خاطرات و مبارزات حجتالاسلام فلسفی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، صص۳۶۴ــ۳۶۳
[۵]ــ احمد کسروی، همان، ص۳۷۶
[۶]ــ همان، ص۴۶۲
[۷]ــ رک: زندگینامه شهید نیکنام… ثقةالاسلام تبریزی، نصرتالله فتحی، ص۲۱۸ به بعد.
[۸]ــ رک: شهید محمدمهدی موسوی، خاطرات احتشامالسلطنه، تهران، زوار، ۱۳۶۶، صص۵۸۲ ــ ۵۸۰ و ۵۹۲ ــ ۵۹۰؛ در یادداشتهای مستشارالدوله (از وکلای مجلس اول و دوستان امینالسلطان) نیز فضای رعبانگیز حاکم بر مجلس و نمایندگان پس از آن واقعه ترسیم شده است؛ رک: یادداشتهای تاریخی…، به کوشش ایرج افشار، صص۳۸ــ۳۷)
[۹]ــ احمد کسروی، همان، ص۳۲۳
[۱۰]ــ همان، ص۳۲۵
[۱۱]ــ همان، ص۳۷۶
[۱۲]ــ مجله تاریخ، نشریه گروه آموزشی تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، ش۲، ج۱، ۱۳۵۶٫ش، صص۱۶۴ــ۱۵۹؛ دکتر تندرکیا نیز مینویسد: «حاجشیخ در حضرت عبدالعظیم هر روز منبر میرفته و خطابهای ایراد میکرده است. این عمل حاج شیخ اثر فوقالعادهای در تمام نقاط مملکت بخشید و یک نهضت حقیقی و قوی بهوجود آورد، بهطوریکه موجب هراس مخالفین گردید.» (شاهین تندرکیا، نهیب جنبش ادبی، ص۲۷۶)
[۱۳]ــ یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، تهران، عطار، فردوسی، ۱۳۷۱، ۲/۱۳۱
[۱۴]ــ روزنامه خاطرات شرفالدوله، ص۱۰۸
[۱۵]ــ رک: بهکوشش هما رضوانی، لوایح آقا شیخفضلالله نوری، صص۲۲ــ۲۱
[۱۶]ــ رک: محمد ترکمان، رسائل، اعلامیهها، مکتوبات و روزنامه شیخ شهیدفضلالله نوری، تهران، خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۶۲، ص۱۰۹ به بعد.
[۱۷]ــ احمد کسروی، همان، صص۳۶۱ــ۳۶۰
[۱۸]ــ همان، صص۴۳۰ــ۴۲۹ و نیز پایین ص۴۳۱
[۱۹]ــ منصوره اتحادیه، پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت، تهران، کتاب سیامک، ۱۳۸۱، ص۱۰۹
[۲۰]ــ شماره ۷ و ۸ صوراسرافیل (صص۵ــ۴)، «مقاله یکی از مخدرات وطندوست» علیه شیخ شهید درج شده و ضمن آن تلویحا به تاثیر شگرفت افشاگریهای شیخ بر مردم اعتراف شده است. همچنین در سرمقاله صوراسرافیل (شماره ۹، ۲۸ جمادیالثانی ۱۳۲۵٫ق، صص۲ــ۱) انزوای مدیر روزنامه کاملا محسوس است.
[۲۱]ــ برای متن میثاق رک: تاریخ معاصر ایران، کتاب ششم، پاییز ۱۳۷۳، ص۲۵۵
[۲۲]ــ محمد ترکمان، همان، صص۳۸۸ــ۳۸۶
[۲۳]ــ احمد کسروی، همان، صص۴۵۸ــ۴۵۷؛ توفیق شیخ در افشای ماهیت و اهداف ضد اسلامی جناح افراطی مشروطه، از چشم آنان دور نماند و همواره چونان عقدهای در دل آنان سنگینی میکرد، تا آنکه پس از فتح تهران، به فجیعترین وضع از وی انتقام گرفتند. بیراه نیست که بخش مهم سؤالات و استنطاقات از شیخ، حولوحوش تحصن حضرت عبدالعظیم علیهالسلام و چگونگی تامین هزینه آن دور میزد. مدیرنظام نوابی که شاهد محاکمة شیخ توسط مشروطهخواهان بوده میگوید: در حین محاکمه «مخصوصا خیلی میخواستند بدانند آقا مخارج حضرت عبدالعظیم را از کجا میآورده. آقا هم یکییکی قرضهای خود را شمرد و آخر سر گفت دیگر نداشتم که خرج کنم، وگرنه باز هم در حضرت عبدالعظیم میماندم» (شاهین تندرکیا، همان، ص ۲۳۷).
[۲۴]ــ برای شرححال امینالسلطان، رک: مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران…، تهران، زوار، ۱۳۷۱، ۲/۳۸۷ به بعد.
[۲۵]ــ چندانکه حتی پارهای از رجال مهم دولتی و درباری نیز به صف مخالفان قرارداد پیوستند و امینالسلطان «در میدان» دفاع از رژی «تنها ماند» (رک: مهراب امیری، زندگی سیاسی اتابک اعظم، ص۵۵، نامه مظفرالدینمیرزا ولیعهد به امینالسلطان).
[۲۶]ــ سیدمحمدمهدی موسوی، همان، صص۵۷۳ــ۵۷۲؛ درباره نقش شیخ در جنبش تنباکو رک: علی ابوالحسنی (منذر)، اندیشه سبز، زندگی سرخ؛ زمان و زندگی شیخفضلالله نوری، تهران، عبرت، ۱۳۸۰
[۲۷]ــ حافظ فرمانفرمائیان، خاطرات سیاسی میرزاعلیخان امینالدوله، تهران، امیرکبیر، ۱۳۷۰، صص۱۴۹ــ۱۴۸
[۲۸]ــ نامههای تاریخی، گردآوری ابراهیم صفایی، ص۸۲٫ برای مورد دیگرِ مخالفتها و درگیریهای امینالسلطان با میرزای آشتیانی و دیگر علما در جریان رژی و حوادث پس از آن رک: اسناد سیاسی، گردآوری: ابراهیم صفایی، ص۳۴ به بعد؛ پنجاه نامه تاریخی، صص۸۱ــ۸۰؛ یحیی دولتآبادی، همان، ۱/۱۲۰ و ۱۳۲
[۲۹]ــ حسن معاصر، تاریخ استقرار مشروطیت، تهران، ابنسینا، ۱۳۵۲، ص۲۶۷؛ گفتنی است اتابک، بهرغم سرسنگینی با علما، نسبت به برخی از اقطاب مشکوک صوفیه ارادت نشان میداد. اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات (ص۵۹۲، بخش مربوط به حوادث ۱۲ محرم ۱۳۰۶٫ق) مینویسد: امینالسلطان «در سال، به حواله حاجیمیرزاسیدعلی مرشد که عتبات است دو بیستهزار تومان به دروایش میدهد و احترام این مرشد را به درجهای دارد که صورت او را در قرآن گذاشته، هر روز آن صورت را زیارت میکند… این مرشد مدتها به بابیگری متهم بود… بعد به جهت رفع تهمت، مرید ملاّولیالله همدانی شد. حالا چندینهزار مرید پیدا کرده است.»
[۳۰]ــ رک: حافظ فرمانفرمائیان، همان، ص۱۴۵؛ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صص۷۱۰ و ۷۰۱ و ۶۷۸؛ معصومه مافی، خاطرات و اسناد حسینقلیخان نظامالسلطنه، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۳، باب اول: خاطرات، صص۱۶۹ــ۱۶۸ و ۲۶۳؛ امینالسلطان، پیش از آن سفر، چنان حفظ ظاهر میکرد که حتی شاه از خوردن مشروب در برابر او پرهیز مینمود (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص۴۶۶). اما معالاسف در سفر سوم شاه، از همان شب قتل امیرمومنان علیهالسلام در ضیافتٍ خانه «پرنس دلقورکی» فرمانفرما و حاکم مسکو، «شرابخوردن در ملأ عام» را «افتتاح» کرد! (همان، ص۶۴۲) و در طول سفر ادامه داد (همان، صص۶۵۴ و ۶۷۸)
[۳۱]ــ سیدجمالالدین اسدآبادی در نامه مشهورش به میرزای شیرازی در آستانه نهضت تنباکو، به این مساله تصریح دارد. رک: محمد محیط طباطبایی، نقش سیدجمالالدین اسدآبادی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۰، ص۲۰۱
[۳۲]ــ اعتمادالسلطنه در بخش خاطرات مربوط به ۱۲ ربیعالثانی ۱۳۰۳٫ق، با اشاره به امینالسلطان مینویسد: «مقدس هم تشریف دارند؛ شراب نمیخورند» (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص۴۰۳).
[۳۳]ــ حافظ فرمانفرمائیان، همان، ص۱۱۷
[۳۴]ــ اعتمادالسلطنه که در این سفر از همراهان امینالسلطان و شاه بوده است مینویسد: «شب خانه حاکم [مسکو، پرنس دالگورکی] مهمان بودیم. هیچ یک از همراهان [شاه] رعایت شب قتل را نکردند. از شرابهای مفت حاکم مسکو نوشیدند. وزیراعظم [امینالسلطان] هم افتتاح شراب خوردنشان در ملا، در این شب عزیز شد…» (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص۶۴۲).
[۳۵]ــ همان، صص۶۷۸ و ۶۵۴
[۳۶]ــ همان، ص۶۵۴، بخش مربوط به خاطرات ۲۸ ذیحجه ۱۳۰۶
[۳۷]ــ همان، ص۶۷۸، بخش خاطرات مربوط به ۱۵ جمادیالاول ۱۳۰۷٫ق؛ درباره شروع شرابخواری امینالسلطان در سفر به فرنگ، و مفاسد اخلاقی او پس از آن تاریخ، همچنین رک: معصومه مافی، همان، صص۱۶۹ــ۱۶۸
[۳۸]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص۷۰۱، بخش مربوط به خاطرات ۲۲ شوال ۱۳۰۷٫ق
[۳۹]ــ همان، بخش مربوط به خاطرات ۲۷ ذیحجه ۱۳۰۷٫ق
[۴۰]ــ حافظ فرمانفرمائیان، همان، ص۱۴۵
[۴۱]ــ معصومه مافی، همان، ص ۲۶۳؛ برای نمونهای از ضیافتهای افتضاحآمیز شبانة امینالسلطان و دوستانش، همچنین رک: روزنامة خاطرات اعتمادالسلطنه، بخش حوادث ۱۰ ربیعالاول ۱۳۰۸؛ مهدی بامداد، همان، ۴/۴۶۵ــ۴۶۴
[۴۲]ــ وزیر همایون، ندیم ناصرالدینشاه و امینالسلطان، و از ماسونهای مرموز عصر قاجار و مشروطه، در دفترچة یادداشت خود به مناسبت حوادث شب ۲۵ محرمالحرام ۱۳۰۷ قمری (هنگام برگشت از سفر اروپا در تبریز) مینویسد: «امشب هم شام را در خدمت حضرت آقای امینالسلطان وزیر اعظم صرف نمودم… بعد از شام… ابتدا صحبت از فرنگستان و تمجیدات آن سامان بود. در این باب خیلی صحبت شد و معلوم شد سلیقه حضرت اجل خیلی خوب و بهتر شده است و از کراهت قدیم به فرنگستان بالمره خارج و مراتب ترقی و علوم و صنایع و مهربانی و انسانیت آنها را درست استحضار حاصل فرمودهاند.» رک: ایرج افشار، «تازهها و پارههای ایرانشناسی (۲۹)»، مجله بخارا، ش ۲۰، مهر و آبان ۱۳۸۰، صص ۷۷ــ۷۶
[۴۳]ــ محمد محیط طباطبایی، همان، ص ۲۰۱: «پیشوای بزرگ! پادشاه ایران زمام کار را به دست مرد پلیدِ بدکردارِ پستی داده که در مجمع عمومی به پیغمبران بد میگوید، به مردم پرهیزگار تهمت میزند، به سادات بزرگوار توهین مینماید، با وعاظ مثل مردم پست رفتار میکند، از اروپا که برگشته پرده شرم را پاره کرده و خودسری را پیش گرفته بیپرده بادهگساری مینماید، با کفار دوستی میورزد، با مردم نیکوکار دشمنی میکند. این کارهای خصوصی اوست؛ اما آنچه به زیان مسلمانان انجام داده این است که قسمت عمدة کشور و درآمد آن را به دشمنان فروخته که…» و بعد سیاههای دراز از امتیازاتی که زمان صدارت امینالسلطان به روس و انگلیس داده شده، بر میشمارد. نیز رک: انتقاد سیدجمال از امینالسلطان در نامه به ملکة ویکتوریا پس از لغو رژی (همان: ص ۲۱۹).
[۴۴]ــ درباره روابط شیخفضلالله نوری و سیدجمالالدین اسدآبادی، رک: علی ابوالحسنی (منذر)، آخرین آواز قو، تهران، عبرت، ۱۳۸۰، فصل «شیخ در رجالشناسی، از دیگران جلوتر بود».
[۴۵]ــ درباره استقراض از روسیه، و امتیازهای دادهشده به آنان در زمان امینالسلطان، رک: م. پاولویچ، سه مقاله درباره انقلاب، ترجمه: هوشیار، ص ۳۵؛ زینویف، انقلاب مشروطیت ایران…، ترجمه: ابوالقاسم اعتصامی، تهران، اقبال، ۱۳۶۲، صص ۳۲ــ۳۱ و ۶۴؛ احمد کسروی، همان، ص۲۷؛ اسناد سیاسی، همان، صص۲۱۸ــ۱۹۶؛ کشف تلبیس، صص ۷ــ۶
[۴۶]ــ رک: ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول: شامل مقدمه و مجلدات اول و دوم و سوم، قسمت مقدمه، صص ۲۱۱ــ۲۰۹؛ نیز رک: معصومه مافی، همان، باب دوم و سوم: اسناد، صص ۲۶۹ــ۲۶۸ و ۲۹۸ــ۲۹۷ و ۳۰۹ و ۳۲۸ و ۳۳۷ــ۳۳۶؛ تاریخ انقلاب ایران، مستوفی تفرشی، مندرج در: مکتوبات، اعلامیه ها…، گردآوری محمد ترکمان، ص ۱۶۵؛ یحیی دولتآبادی، همان، ۲/۳؛ احمد، کسروی، صص ۳۲ــ۳۱؛ ابراهیم تیموری، عصر بیخبری، تهران، اقبال، ۱۳۸۱، ص ۷۸؛ مهدی داودی، عینالدوله و رژیم مشروطیت، تهران، کتابهای جیبی، ۱۳۷۲، ص ۶۹؛ حافظ فرمانفرمائیان، همان، ص ۲۷۱؛ محمدعلی تهرانی (کاتوزیان)، مشاهدات و تحلیل اجتماعی و سیاسی از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، مقدمه دکتر ناصر کاتوزیان، تهران، انتشار، ۱۳۷۹، ص ۱۰۰؛ مآخذ اخیر، شیخ را در برکناری اتابک از بار نخست صدارت در زمان مظفرالدینشاه نیز دخیل میداند (همان: ص ۷۸).
[۴۷]ــ ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش اول، ۲/۴۱۰
[۴۸]ــ خاطرات… نظامالسلطنه، باب دوم و سوم، اسناد، ص۳۰۹؛ یحیی دولتآبادی، همان، ۲/۳؛ مهدی داودی، همان، ص۶۹
[۴۹]ــ رک: ناظمالاسلام کرمانی، همان، بخش اول، مقدمه، ص۲۱۱ و نیز رک: مستوفی تفرشی، همان، نسخه خطی کتابخانه ملک، ص۹؛ ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، تهران، جاویدان، ۱۳۶۳، ص۱۷۶؛ گزارش ایران…، ص۱۷۰؛ ناظمالاسلام کرمانی، همان، بخش ۱، ۱/۳۲۸؛ یحیی دولتآبادی، همان، ۲/۳
[۵۰]ــ رک: اسماعیل رائین، حقوقبگیران انگلیس در ایران، تهران، جاویدان، ۱۳۶۲، ص۳۷۶؛ نامه داماد آخوند خراسانی به آقاسیدمحمدرضا کرامی در سال ۱۳۲۶٫ق
[۵۱]ــ فریدون آدمیت، فکر آزادی…، ص۲۶۱؛ خانملک ساسانی، سیاستگران قاجار، ۲/۳۱۳ــ۳۱۴؛ برای روابط امینالسلطان با ملکم رک: مجله بررسیهای تاریخی، سال ۶، ش۳، ص۵۲
[۵۲]ــ رک: تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، ترجمه: حسن معاصر، تهران، ابنسینا، ۱۳۵۲، صص۱۳۰ــ۱۲۹ و نیز: محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، تهران، اقبال، ۱۳۶۷، ۸/۱۴۵
[۵۳]ــ جورج پ. چرچیل، فرهنگ رجال قاجار، ترجمه: غلامحسین میرزاصالح، تهران، زرین، ۱۳۶۹، ص۱۸۴
[۵۴]ــ درباره قولوقرار امینالسلطان با انگلیسیها در سفر اروپا، رک: جورج پ. چرچیل، همان، ص۱۶
[۵۵]ــ اسماعیل رائین، انجمنهای سری در انقلاب مشروطیت، صص۷۱ــ۶۶؛ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، تهران، موسسه تحقیق رائین، ۱۳۷۸، ۲/۲۶۲ به بعد، نیز رک: مهراب امیری، همان، ص۸۸
[۵۶]ــ فریدون آدمیت، ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، تهران، روشنگران، ۱۰۱ــ۲/۹۲
[۵۷]ــ در رساله تذکرةالغافل منسوب به شیخفضلالله میخوانیم که در انتقاد از مشروطه مینویسد: «اگر مقصود [از مشروطه] تقویت اسلام بود انگلیس حامی آن نمیشد… آخر مقبول کدام احمق است که کفر حامی اسلام باشد و ملکم نصاری حامی اسلام باشد» (محمد ترکمان، همان، ص۶۳)
[۵۸]ــ بحران دموکراسی در مجلس اول…، به اهتمام غلامحسین میرزاصالح، تهران، طرح نو، ۱۳۷۲، ص۵۳
[۵۹]ــ زندگینامه شهید نیکنام…، همان، صص۱۷۶ــ۱۷۵
[۶۰]ــ همان، ص۱۹۶
[۶۱]ــ رک: فریدون آدمیت، فکر آزادی، همان، ص۲۶۳
[۶۲]ــ همان. همینجا بیفزاییم که: مخالفت عباسقلی آدمیت (رئیس جامع آدمیت) با اصل طراز اول علما و مبدع آن شیخفضلالله (با وجود روابط صمیمانه او در همان زمان با امینالسلطان)، مؤید دیگری بر جدایی شیخ از امینالسلطان است. در صدر مشروطه، زمانی که شیخفضلالله نوری، با ابداع شعار «مشروطه مشروعه»، طرح لزوم انطباق مشروطه با موازین شریعت را درافکنده و برای تضمین«اسلامیت» نظام جدید، اصل نظارت عالیه مجتهدان طراز اول بر مصوبات مجلس را مطرح ساخته بود، عباسقلیخان از در مخالفت با اصل مزبور و مبدع آن (شیخ نوری) درآمد و علیه آن دست به سخنرانی و انتشار بیانیه زد و حتی با کسانی (همچون صنیعالدوله، رئیس مجلس) که خواهان استفسار نظر مراجع مشروطهخواه نجف (همچون آخوند خراسانی) راجعبه محتویات قانون اساسی و متمم آن بودند، مخالفت ورزید. (رک: فریدون آدمیت، فکر آزادی، همان، ص ۲۵۵؛ محمد حسینی، «جامع آدمیت و انشعاب آن…»، تاریخ معاصر ایران، سال ۳، ش ۱۰، تابستان ۷۸، ص ۲۰ــ۱۹)
[۶۳]ــ کلام رسولخدا صلیالله علیه و آله در روز جنگ خندق، که حاکی از نبرد سرنوشتساز اسلام با کفار قریش، و شدت حساسیت موضع و موقع و اضطرار جبهه مسلمین بود.
[۶۴]ــ تعبیر قرآن مجید درباره منافقین: گویا چوبهایی خشکند!
[۶۵]ــ احمد کسروی، همان، ص۴۱۰
[۶۶]ــ عبدالله شهبازی، «زندگی و زمانه شیخ ابراهیم زنجانی…»، زمانه، سال ۲، ش۱۰، صص۱۹ــ۱۸
[۶۷]ــ احمد کسروی، همان، ص۳۱ به بعد.
[۶۸]ــ همان، ص ۳۵۸؛ و نیز رک: یحیی دولتآبادی، همان، صص۱۰۹ــ۲/۱۰۸٫ کسروی و دیگران، در اتهام شیخ به رشوهگیری از شاه، همسو با جورج پرسی چرچیل، دبیر شرقی سفارت انگلیس در صدر مشروطه عمل کردهاست. چرچیل در گزارشی که از رجال آن روزگار برای لندن فرستاده، درباره شیخفضلالله مینویسد: «وی با استفاده از کمکهای مالی محمدعلیشاه با جنبش مشروطهخواهی سال ۱۹۰۷ به مخالفت برخاست.» (جورج پ. چرچیل، همان، ص۱۳۸). باید گفت: این همه آوازها از شه بوده است!
[۶۹]ــ تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، مترجم: حسن معاصر، ص۳۶۸
[۷۰]ــ شاهین تندرکیا، همان، صص۲۸۴ و ۲۸۲
[۷۱]ــ احمد کسروی، همان، ص۴۱۰
[۷۲]ــ روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ۳/۱۸۹۸؛ نیز رک: فریدون آدمیت، فکر آزادی…، همان و مقدمه نهضت مشروطیت، ص۳۱۷
[۷۳]ــ رک: روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ۳/۱۸۸۷ و ۱۸۸۵؛ روزنامه خاطرات… عزیزالسلطان، ۲/۱۰۹۱؛ حسن اعظامالوزاره، همان، ۱/۱۶۸
[۷۴]ــ رک: نامه محرر شیخ به فرزند وی در نجف، مندرج در: تاریخ مشروطه ایران، کسروی، ص۵۱۱٫ حتی نوشتهاند که شیخ قبلا به قرآن سوگند خورده بود که به میدان نرود (همان، ص۵۱۱). محرر شیخ همچنین مینویسد: «مردم بارها میخواستند به مجلس تازند و آنجا را بههم زنند، و سیدمحمد یزدی و دیگران همین را آرزو میکردند. لیکن حاجیشیخفضلالله خرسندی نمیداد و از آنان جلو میگرفت.» (همان، ص۵۱۳). در این زمینه، در تحقیقی مستقل به تفصیل سخن گفتهایم.
[۷۵]ــ ناظمالاسلام کرمانی، همان، بخش دوم، ۴/۱۶۹
[۷۶]ــ شیخ از اواسط دوران موسوم به استبداد صغیر (= فاصله سقوط مجلس اول و سقوط محمدعلیشاه) بود که، به علت حساسیت موقع و موضع، و مشاهده بند و بست مشروطهچیان تندرو و افراطی با روس و انگلیس، و اصرار و پافشاری شدید و خارج از نزاکت سفارتخانههای اروپایی بر تجدید مشروطه و عفو عناصر افراطی مزبور، و حتی تهدید شاه به اشغال ایران، و کرنش شاه در برابر شیخ، از فاصله میان خود و شاه کاست. حتی وقتیکه در اثر تشدید فشار سفارتخانهها شاه جا زد و برخی از دولتمردان نظیر سعدالدوله به تبانی با سفرا پرداختند، شیخ مجددا از در انتقاد و اعتراض به شاه و حتی تهدید وی به تکفیر وارد شد. دراینباره رک: علی ابوالحسنی (منذر)، کارنامه شیخفضلالله نوری؛ پرسشها و پاسخها، بخش «آیا شیخ، آخوند درباری بود؟!»، فصل «نقش موثر شیخ در نهضتهای ضداستبدادی و عزل حکام مستبد.»
[۷۷]ــ مجموعه خاطرات، شامل گوشههایی از تاریخ معاصر، به مدیریت سیفالله وحیدنیا، ش۳، بهار ۱۳۵۹٫ش، صص۹۰ــ۸۹
[۷۸]ــ رک: محمد ترکمان، همان.
[۷۹]ــ شاهین تندرکیا، همان، صص۲۸۱ــ۲۷۴
[۸۰]ــ همان، صص۲۸۰ــ۲۷۹
[۸۱]ــ محمد ترکمان، همان، صص۲۰ــ۱۹
[۸۲]ــ شاهین تندرکیا، همان، ص۲۱۸
[۸۳]ــ رک: مذاکرات مجلس شورای ملی (دوره اول تقنینیه)، صص۲۰۴ــ۲۰۱
[۸۴]ــ محدِث نوری، «شاخه طوبی»، مقدمه. در نامهای نیز که اینک به خط مرحوم محدث نوری در دست است، از شیخ شهید، با عنوان «اجلّ تلامذة میرزا» یاد کرده است [کنگره شیخفضلالله...]
[۸۵]ــ برای متن عربی تقریظ مذکور، رک: محمد ترکمان، همان، صص۴۵۳ــ۴۵۰
[۸۶]ــ نقباءالبشر، شیخآقابزرگ تهرانی، نسخه خطی، ذیل «حاجشیخفضلالله نوری»
[۸۷]ــ فوائدالرضویه، حاجشیخعباس قمی، ۳۵۳ــ۱/۳۵۲
[۸۸]ــ شاهین تندرکیا، همان، ص۲۸۴