سخنان ايرج افشار در باب انقلاب مشروطه

ايرج افشار محقق، ايران شناس و کتابشناس ايرانی روز چهارشنبه هفتم دی ماه به دعوت انتشارات "فرزان روز" درباره انقلاب مشروطه سخن گفت و تاکيد کرد که اشکال عمده در تاريخ مشروطيت ما، به غير از مسائل خود مشروطه نبودن کتابهای صحيح و اصيل است.

پيش از شروع سخنرانی علی دهباشی سردبير مجله بخارا در سخنانی زندگينامه فشرده ای از دکتر افشار ارائه داد و سپس وی در سخنانی موجز و مختصر سه موضوع را درباره انقلاب مشروطه مطرح کرد. يعنی مجالس مشروطيت، کتابها و تواريخ مشروطه و اسناد و مدارک مربوط به مشروطيت.

دکتر افشار به مجالس مشروطه بيشتر از اين ديدگاه پرداخت که چه دوره هايی از مجلس دچار وقفه يا تعطيل بوده است. اين بخش جالب ترين بخش سخنان آقای افشار بود. او گفت مجلس اول بدون اشکال و خونريزی به وجود آمد ولی هنوز دوران زندگی خود را به پايان نبرده بود که به سبب درگيری با محمد عليشاه به توپ بسته شد و بين آن و مجلس بعدی فاصله افتاد.

سخنران که پيشتر نيز ياد آور شده بود محضر عده ای از رجال مشروطه را درک کرده و با آنها درباره انقلاب مشروطه صحبت کرده است، در اينجا يادآور شد که چند بار از سيد حسن تقی زاده شنيده است که می گفت: "اگر ما با محمد عليشاه راه آمده بوديم و جوانی نکرده بوديم معلوم نبود به سرنوشت های بعدی دچار شويم."

وی افزود به هر حال بين مجلس اول و دوم دوازده ماه و بيست روز فاصله افتاد و در زمان مجلس دوم هم در واقع شاهی وجود نداشت که موجب درگيری تازه ای شود. چون احمد شاه در سنين کودکی بود و عضدالملک � نايب السلطنه � هم که شخص سليم النفسی بود زود مرد. "پس از او دچار يک تحصيلکرده اکسفورد به نام ناصرالملک شديم که مستبد ترين مستبدها بود. او بيشتر ميل داشت در اروپا زندگی کند و در ايران صاحب مقام باشد. با بختياری ها ساخت و مدت چند سال بختياری ها در حقيقت همه کاره مملکت بودند."

افشار درباره سرنوشت مجلس دوم گفت که اين مجلس به اولتيماتوم روس برخورد کرد و همين ناصرالملک به يفرم خان آزاديخواه دستور داد که مجلس را ببندد و بست. مجلس دوم به اين ترتيب پايان گرفت.

بين مجلس دوم و سوم ۳۵ ماه فاصله افتاد. در اين مدت دولت قدرت بلامنازع بود. مجلس سوم هم وقتی تشکيل شد دچار عواقب جنگ بين الملل اول گرديد که مهاجرت مشروطه خواهان را در پی داشت.

ميان مجلس سوم و چهارم يک سال و بين مجلس چهارم و پنجم پنج سال وقفه افتاد. "در واقع از زمان تشکيل مجلس اول تا تشکيل مجلس پنجم مدت ده سال مجلسی وجود نداشت، [در اين ده سال] حکومت در دست ناصرالملک و بختياری ها و امثال وثوق الدوله و ديگران بود."

بنا به گفته دکتر افشار در زمان رضاشاه مجلس فترتی نداشت برای آنکه رضاشاه اصرار داشت که مجلس در صحنه سياست باقی بماند. اين وضع تا زمان جنگ جهانی دوم، يعنی زمان مجلس سيزدهم ادامه داشت. اما مجلس سيزدهم را که با سوم شهريور بيست مصادف شد، تمديد کردند. "چيزی که اصلا در قانون اساسی پيش بينی نشده بود، اما به علت حضور قشون خارجی در کشور برگزاری انتخابات ميسر نبود و ناگزير مجلس خود به خود تمديد شد."

مجلس پانزدهم به واقعه آذربايجان [سال ۱۳۲۴ شمسی که فرقه دمکرات آذربايجان را جدا کرد، و حکومت مستقل تشکيل داد] برخورد کرد و دوره اش سرآمد. در اين مدت قانونی گذشته بود که تا زمانی که قوای خارجی در کشور حضور دارد انتخابات برگزار نشود و چون در واقعه آذربايجان قوای شوروی در کشور حضور داشت مدتی طول کشيد تا مجلس شانزدهم تشکيل شود.

"مجلس هفدهم با رفراندوم دکتر مصدق منحل شد"

آقای افشار در اينجا يادآور شد که پس از تغيير قانون اساسی حق انحلال مجلس به شاه داده شده بود، يعنی دولت می توانست انحلال مجلس را از شاه تقاضا کند ولی مصدق اين کار را نکرد و دولت رأساً از طريق رفراندوم دست به اين انحلال مجلس زد.

به گفته سخنران کسی از مصدق پرسيد که چرا به صورت قانونی تقاضای انحلال مجلس را نکرديد، در جواب گفت که اگر اين تقاضا را کرده بودم قانون اساسی را که به شاه اختيار انحلال مجلس را داده بود، تنفيذ کرده بودم.

به هر صورت مجلس هفدهم از سوی مصدق منحل شد و ديگر مشکلی وجود نداشت تا مجلس بيستم که سه ماهی بيشتر طول نکشيد و به تقاضای دکتر امينی شاه آن را منفصل کرد و پس از آن مواد ششگانه انقلاب سفيد به وسيله شاه به رفراندوم گذاشته شد.

دکتر افشار در يک مرور گذرا درباره مجالس مشروطه گفت ۱۶ سال از عمر مجلس در دوره قاجار گذشت، ۲۰ سال در دوره رضاشاه ( از زمان کودتای ۱۲۹۹ تا شهريور بيست )، ۱۲ سال از شهريور بيست تا کودتای ۲۸ مرداد که کشور دچار مسائل مختلف حزبی و فکری بود، ۲۵ سال هم در زمان محمد رضاشاه، و در اين فواصل قانون اساسی پنج بار تغيير کرد.

- بار اول برای تغيير سلطنت از قاجار به پهلوی
- بار دوم تفسير ماده استقلال قضات در زمان وزارت دادگستری علی اکبر داور.
- بار سوم برای تفسير ايرانی الاصل بودن ملکه در ازدواج وليعهد با فوزيه.
- بار چهارم برای دادن حق انحلال مجلس به شاه.
- بار پنجم پس از انحلال مجلس بيستم و تصويب مواد ششگانه انقلاب سفيد.

کتابهای مربوط به انقلاب مشروطه

ايرج افشار بخش دوم سخنان خود را چنين آغاز کرد که "با اين وضع مجالس سوالی که پيش می آيد اين است که آيا تاريخ صد ساله اخير را می توان به عنوان تاريخ مشروطيت نوشت؟ يا آنکه مشروطيت تنها همان دوره کوتاهی بود که جنبه آرمانی آن غالب بود؟"

آقای افشار گفت پس از قضايای به توپ بستن مجلس و ماجراهای باغ شاه مشروطه خواهان تهران را گرفتند و دوره بازگشت به آرمان های اوليه انقلاب مشروطه پيدا شد، اما اين پايه ها با دو قتل سياسی، يکی ترور اتابک و ديگر قتل بهبهانی متزلزل شد و اوضاع به گونه ای تغيير کرد که حتا دو حزب دمکرات و اعتداليون که همزمان با مشروطه به وجود آمده بودند و تمرين دمکراسی آغاز شده بود، از بين رفت. "بنابراين من تعجب می کنم که تاريخ صد ساله اخير را به عنوان مشروطيت می نويسند. مجلس البته کم و بيش باقی ماند اما اصول آزادی، اصول دمکراسی و اصول مشروطيت باقی نمانده بود."

دکتر افشار در اينجا به کتابهايی که درباره انقلاب مشروطه نوشته شده پرداخت و گفت وقايع مجلس اول و سپس مجلس دوم که پيش آمد ابتدا عده ای اشخاص با صلاحيت و علاقه مند، مانند ناظم الاسلام کرمانی، شريف کاشانی و ديگران، به ثبت و ضبط وقايع پرداختند. اينها آنچه را ديده و شنيده بودند يا احياناً در جرايد خوانده بودند، به صورت وقايع نگاری نوشتند. تا اينکه احمد کسروی، "شايسته ترين فردی که می توانست اين تاريخ را بنويسد به ميدان آمد و تاريخ مشروطه را نوشت."

اما خوب که به اين کتاب نگاه بکنيم می بينيم تاريخ مشروطه يک کتاب بی منبع و مأخذ است. برای اينکه جز تاريخ بيداری ناظم الاسلام، منبعی وجود نداشته که کسروی بتواند از آن استفاده کند. "پاره ای منابع را هم که اسم بردم هنوز چاپ نشده بود و کسروی از وجود آنها بی خبر بود."

بنابراين کسروی برای نوشتن تاريخ مشروطه به تاريخ بيداری ناظم الاسلام و مقداری نوشته های روزنامه ها متکی بود. روزنامه های دوره مشروطه هم دو دسته بودند. آنها که در خارج از کشور چاپ می شدند مانند حبل المتين که وقايع را چهار پنج ماه بعد انعکاس می دادند. يعنی زمانی که ديگر دير بود تا کسی توضيح بدهد اين چيزهايی که نوشته اند احياناً درست نيست و اصلاح کنند.

فرصت اصلاح از دست رفته بود. جرايد داخل هم "در واقع جرايد مباحثاتی بودند و وقايع نگاری در آنها جريان نداشت." با وجود اين کسروی ناچار بود از اينها استفاده کند.

به گفته آقای افشار کسروی برای نوشتن تاريخ خود اعتقاد چندانی هم به سوال از رجال عصر مشروطه نداشت. بعدها هم که مهدی ملک زاده تاريخی در باب انقلاب مشروطه نوشت کتابش به اهميت تاريخ مشروطه کسروی نبود. او چهل سال پس از انقلاب مشروطه کتاب خود را نوشت و به نوشته روزنامه ها هم توجه زيادی نداشت. می ماند کتابهايی که يکی دو تن از خارجيان نوشته اند. ادوارد براون که کارش تا حدی جنبه وقايع نگاری دارد و جنبه تحليلی آن کم است و اخيرا هم خانم "آفاری" که کتابش برای دانشجويان آمريکا قابل استفاده است.

دکتر افشار سپس يادآور شد که ماشاء الله آجودانی هم اخيرا کتابی در باب انقلاب مشروطه نوشته، اما کتاب او بيشتر جنبه های روشنفکری انقلاب مشروطه را مد نظر دارد و وقايع در آن حضور جدی ندارد. در صورتی که وقايع است که اهميت درجه اول دارد چون اگر آدم نداند که چه اتفاق افتاده استنباط درست و کاملی هم نخواهد داشت. رويهمرفته آقای افشار نتيجه گرفت که "ما برای همان مشروطه ای هم که مشروطه نبود کتاب اساسی نداريم."

سخنران در بخش سوم سخنان خود به پاره ای اسناد و مدارک اشاره کرد و يادآور شد که سند بايد درست و بی خدشه باشد. در سالهای اخير هم پاره ای اسناد منتشر شده است اما ما هنوز راه استفاده از اسناد را با کيفيت مطلوب فرانگرفته ايم و بايد در اين زمينه بيشتر کوشش کنيم. وی در پايان به سوال های حاضران پاسخ گفت و از جمله در پاسخ سوالی که به کتابهای فريدون آدميت درباره انقلاب مشروطه نظر داشت گفت که آدميت مورخ برجسته ای است اما کتابهايش درباره مقدمات مشروطه است، نه خود مشروطيت.