شاپور رواساني در تحليل دوران مشروطه: منافع مدنظر اقليت بر عدالت خواست اكثريت فائق آمد

گفتوگو از: پانيد فاضليان
پژوهش در مورد تاريخ مشروطه از علاقهمنديهاي پروفسور «شاپور رواساني» است كه نتيجه آن تاكنون در قالب چند عنوان كتاب منتشر شدهاست. استاد سابق اقتصاد اجتماعي در كشورهاي رو به توسعه، دانشگاه هايدلبرگ آلمان معتقد است: سرمايهداري تجاري ايران پيروز اصلي انقلاب مشروطه ايران در 104 سال پيش بودهاست. با اين حال وي وجود گرايشهاي عدالتخواهي راستين در جريان جنبش مشروطه ايران را منكر نشده و ريشههاي آن را به انديشههاي مزدك در زمان ساسانيان ربط ميدهد.
رواساني نبود مطالعات طبقاتي را مهمترين نقص روايتها و بازخواهي تاريخ مشروطه ميداند و ميگويد: بدون توجه به منافع اقتصادي طبقات اجتماعي نميتوان در مورد مشروطه و مشروطهخواهي سخن گفت. انتشار قريبالوقوع كتاب ايران رها از فقر و ظلم كه تازهترين اثر وي در مورد تاريخ مشروطه است بهانهاي بود براي انجام اين گفتوگو.
به عنوان يك استاد كرسي اقتصاد اجتماعي كشورهاي در حال توسعه كه در زمينه انقلاب مشروطه ايران صاحب تاليفات و پژوهشهايي هست، چه نگاهي به اين انقلاب داريد؟
ارزيابي و تحليل انقلاب مشروطه ايران مانند هر جريان يا جنبش اجتماعي ديگر بدون توجه به ساختار طبقاتي آن زمان ممكن نيست، براي همين در پژوهشها و كتابهايي سعي ميكنم ساختارهاي طبقاتي جامعه قبل و بعد از مشروطه را تجزيه و تحليل كنم، چون معتقدم صرفنظر از مسائل فرهنگي و سياسي، اين منافع اقتصادي طبقات اجتماعي ايران بود كه باعث شكلگيري مشروطهخواهي در ايران و جهتدهي به انقلاب حاصل در 14 مرداد سال 1285 شد.
يعني معتقديد كه خواستههاي اقتصادي انگيزه اصلي مشروطهخواهان بود و بر انگيزههاي سياسي و فرهنگي اولويت داشت؟
تا قبل از 14 مرداد سال 1285، شاه قدرت مطلق كشور محسوب ميشد كه همين اقتدار، مالكيت مطلق وي بر جان، مال، ناموس، دارايي و املاك مردم كه از آنها به عنوان رعيت نامبرده ميشد، تضمين ميكرد و حتي اشراف، بازرگانان و زمینداران نيز از اين قاعده خارج نبودند. در تاريخ ميخوانيم كه با تغيير فلان سلسله پادشاهي يا جلوس شاه جديد و حتي تغيير راي قبله عالم و مقام ظلاللهي، فلان شاهزاده از مقام خود معزول و مغضوب ميشد يا مالكيت و اداره فلان دهات و روستا از فئودالي به فئودال ديگر منتقل ميشد و يا اموال فلان بازاري به دستور شاه مصادره و غارت ميشد. به عبارت ديگر تا قبل از انقلاب مشروطه، مالكيت خصوصي بر زمين، خانه، باغ، مزرعه، ابزار توليد و سرمايه به رسميت شناخته نشده بود و در كل ايران كه از آن به عنوان ممالك محروسه ياد ميشد، مالكيت شاه بر همه امور حاكم بود كه پس از انقلاب مشروطه با محدود شدن اختيارات شاه مالكيت خصوصي به رسميت شناخته شد. به عقيده من، مساله مالكيت خصوصي كه يك موضوع اقتصادي است از مهمترين علل وقوع انقلاب مشروطه بوده است.
اما چطور تحمل اين شرايط كه براي سدههاي متوالي بر ايران حاكم بود، يك شبه غيرممكن شد و باعث شكلگيري نهضت مشروطهخواهي شد؟
حاكميت شاهان قاجار بر ايران مصادف بود با ورود ايران به بازارهاي جهاني در قرن 19 كه به رشد و توسعه سرمايهداري تجاري در ايران منجر شد. در آن زمان بازرگانان ايراني كالاهاي تجاري خود را كه بيشتر شامل محصولات كشاورزي بودند، به اروپا صادر ميكردند، اما به دليل فقدان مالكيت خصوصي در ايران هيچ تضميني براي حفظ و ادامه يافتن اين دادوستد خارجي وجود نداشت. فقط كافي بود تا اراده قبله عالم با منافع زمیندار يا بازرگاني در تعارض قرار گيرد تا حكم سلب مالكيت و حتي تعرض به وي و خانوادهاش صادر شود و اين براي قطع شدن رابطه تجاري به وجود آمده، كافي بود.
براي همين محدود كردن اختيارات شاه و به رسميت شناخته شدن مالكيت خصوصي به تدريج به نيازي ضروري و حياتي براي طبقه رو به رشد سرمايهداري تجاري ايران تبديل شد، زيرا بدون مالكيت خصوصي اين سرمايهداري نهتنها امكان رشد كه حتي تامين حيات نيز نداشت و براي همين از مشروطهخواهي حمايت كرد تا در جهت منافع اقتصادي خود، قدرت شاه را محدود كند.
بر فرض كه اين ادعا درست باشد و خاستگاه جنبش مشروطه در منافع اقتصادي سرمايهداري تجاري ريشه داشته باشد، اما در ميان رهبران فكري و مجاهدان مشروطه چهرههايي چون ستارخان، باقرخان، علي موسيو و حيدرعمواوغلي حضور دارند كه با توجه به خاستگاه طبقاتي و نوع تفكر بعيد است با سرمايهداري تجاري كوچكترين سنخيت طبقاتي داشته باشند.
بله، در كنار بازرگانان و خانهايي كه به نمايندگي از سرمايهداري تجاري از نهضت مشروطه پشتيباني ميكردند، نمايندگاني از محرومين جامعه آن زمان نيز با مشروطهخواهان همكاري داشتند. اينها نمايندگان رعاياي دهقان و يا كارگران و پيشهوران شهري بودند كه چه در شهرها و چه در روستاها متحمل بيشترين فشار و ستم بودند. رعايا علاوه بر تحمل فشار ناشي از ستم شاه، اشراف و درباريان قاجار بايد ظلم و ستم خانهاي فئودال و بازرگانان متمول شهري كه از طبقات اجتماعي بالادستي آنها بودند، نيز تحمل ميكردند.
رعايا اكثريت جامعه آن زمان ايران را تشكيل ميدانند و در پايينترين رده طبقاتي جاي داشتند و با وجود سهم ناچيزي كه در امكانات و ابزار توليد داشتند، علاوه بر تامين ماليات خزانه پادشاهي و دربار قاجار بايد به اربابان زمیندار خود بهره مالكانه نيز پرداخت ميكردند. تازه حساب اين مالياتها و خراجها از هزينهها و ساير مخارجي كه در موقع ازدواج فرزندان خان و ارباب يا مشرف شدن ارباب به سفرهاي زيارتي و يا رفتن خانواده اشرافي به تفرجگاه و شكار به آنها تحميل ميشد، جدا بود و خوشحسابي رعيت به هيچوجه تضميني براي دور ماندن جان و مال و ناموس او از تعدي افراد خان يا اشراف محسوب نميشد.
با شكلگيري جنبش مشروطهخواهي، اين گروه بر مبناي منافع طبقاتي خود خواستار استقرار عدالت به معني گسترده واقعي بودند كه معني و مفهوم آن از به رسميت شناخته شدن مالكيت خصوصي فراتر بود و براي همين نمايندگاني از رعايا در انقلاب مشروطه ايفاي نقش كردند.
در جريان انقلاب مشروطه تعامل اين دو گروه كه هركدام منافع متفاوت و حتي متعارضي را جستوجو ميكردند، چگونه بود؟
اساس خواستههاي دو گروه با هم تفاوت داشت. سرمايهداري تجاري عدالت را در محدود شدن اختيارات شاه و تعريف مالكيت خصوصي خود ميديد و در عوض براي طبقات پاييندستي خود چنين حقي را قائل نبود. در مقابل طبقه محروم خواهان مصونيت جان، مال و ناموس خود از تعدي و دستاندازي طبقات اجتماعي بالادستي شاه و اعيان زمیندار و بازاري بود. براي همين وقتي جريان مشروطهخواهي پيش آمد سرمايهداري تجاري كه به لحاظ گستردگي طبقاتي و جمعيت در اقليت قرار داشت، مجبور شد تا براي تامين خواستههاي خود و رسيدن به مقصود خود طبقات محروم را نيز عليه شاه و دربار با خود همراه كند و شعار عدالتخواهي و ظلمستيزي را بهطور فراگير سر دهد، اما همين كه موفق شد با طبقه حاكم بر سر مطالبات خود توافق كند و اعلاميه مشروطه صادر شد، كنار كشيد و محرومان را تنها گذاشت؛ در نتيجه اين وضع عدالت هيچگاه به آن معني كه محرومان خواستار آن بودند، محقق نشد.
يعني ميگوييد آنچه كه در پي انقلاب مشروطهخواهان در قالب اعلاميه مشروطه، تشكيل مجلس شوراي ملي، تصويب قانون اساسي مشروطه و... به عنوان دستاوردي ارزشمند و ملي شناخته ميشود، بيشتر تامينكننده منافع طبق سرمايهداري تجاري است؟
در عمل متن اعلاميه و قانون مشروطه شبيه به صلحنامهاي ميماند كه ميان طبقه مرفه تجار و زمیندار با شاه و درباريان بسته شده است كه در آن خواستههاي طرفين مبني بر به رسميت شناخته شدن مالكيت خصوصي براي سرمايهداري تجاري در برابر محفوظ ماندن حق سلطنت براي شاه و خانواده پادشاهي از سوي 2 طرف تاييد شد. وگرنه در عدالتي كه محرومان شهري و روستايي خواهان آن بودند و براي آن در راه مشروطه جنگيدند، حق سلطنت و تحمل ظلم از اشراف و زمینداران تعريف نشده بود. اگر به اسناد تاريخي به جاي مانده از مشروطه مراجعه كنيم متوجه ميشويم كه بعد از پيروزي مشروطه، رعاياي سراسر كشور بر مبناي همين تصور نه فقط عليه استبداد شاهي كه عليه استبداد حاكمان محلي شورش كردند و در نهايت توسط دولت و مجلس برآمده از انقلاب سركوب شدند. مثلا در گيلان يا كرمان مردم روستايي و محروم پس از قرنها تحمل ظلم و ستم، از پرداخت بهره مالكانه و ديگر مخارجي كه حاكمان محلي به زور از آنها ميگرفتند، سرباز زدند و حتي بساط چوب و فلك خان و زمیندار را به آتش كشيدند، اما نتيجه اين كار چه بود؟ همان زمینداران اين حركت اعتراضي و انقلابي را تحت عنوان شورش و نافرماني از اجراي قانون به مجلس شوراي ملي تلگراف كردند و مجلس در واكنش به اين حركت نمايندگاني را فرستاد تا شورشيان را سرجاي خود بنشاند و از آنها به نام مشروطه ماليات و ساير مطالبات پرداخته نشده را دريافت كند.
شاهد ديگر اين ادعا تركيب اعضاي كابينه دولت و نمايندگان مجلس پس از مشروطه است. اگر انقلاب به نفع محرومان بود پس چرا باز همان شازدهها و كساني كه القاب چند سيلابي سلطنه، دوله و ملك داشتند، نخستوزير و وزير دولت مشروطه شدند مانند امينالسلطان و عينالدوله كه كارنامه اعمال آنها در دوره پيش از مشروطه مشخص و معين بود؟ از سوي ديگر تركيب نمايندگان مجلس شوراي ملي به تدريج از نمايندگان صفوف و پيشهوران كه نماينده طبقه محروم بودند به نمايندگي ملاك و زمینداران كه شاخصه طبقه مرفه سرمايهدار تجاري هستند، تغيير ميكند.
اما پس از انقلاب مشروطه به تدريج شاهد به رسميت شناخته شدن حقوق محرومان و عقبنشيني سرمايهداري تجاري و هيات حاكمه هستيم، اقداماتي چون الغاي تيولداري، آغاز به كار دادگستري، برچيده شدن القاب و عناوين دوله و سلطنه، واژگون شدن نظام فئودالي و حركت به سمت صنعتي شدن، واگذاري اراضي كشاورزي به رعاياي روستايي و به رسميت شناخته شدن حقوق طبقه كارگر از طريق اعلاميههاي احزاب درون پارلمان. اينها از جمله دستاوردهايي است كه در سالهاي پس از مشروطه از طريق همان مجلس و دولت برآمده از انقلاب سال 1285 به دست آمد.
درست است. در سالهاي پس از مشروطه به تدريج استفاده از القاب سلطنه و دوله و... ممنوع شد، تيولداري برچيده شد و امتيازاتي براي طبقات محروم به رسميت شناخته شد، اما اينها ظاهر قضيه بودند. اگر شازدههاي قاجاري كنار گذاشته شدند در عوض شاهپورها و شاهدختها بر سركار آمدند. به جاي القاب فلانالسلطنه و فلانالدولهها از دكتر، مهندس و تيمسار استفاده شد. سرمايهداري تجاري از حالت فئودال و ارباب و زميندار در قالب راهاندازي صنايع وابسته احداث كارخانههاي غيرمادر تغيير ماهيت داد و ميبينيم كه همچنان به واردات كالاهاي مصرفي خارجي ادامه ميدهد و چون در تمامي اين سالها اقتصاد ايران از اساس و پايه براي سرمايهداري صنعتي طراحي نشد، پول نفت همچنان به هدر ميرود. نتيجه اينكه اينبار محرومان، نه در قالب رعاياي كشاورز و پيشهوران شهري كه در قالب كارگران مظلوم شهري در جامعه حضور دارند و چون اساس اقتصاد و شيوه توليد كشور صنعتي نيست، نميتوانند هيچگاه متحد و منسجم شوند و در نتيجه از حقوق و امتيازاتي كه براي آنها در نظر گرفته شد به طور كامل بهرهمند نشدند.
پس چهرههايي چون ستارخان، باقرخان، ميرزا كوچكخان، حيدرعمواوغلي، طالبوف، علي موسيو، ميرزا آقاخان كرماني و... كه به عقيده شما نماينده قشر محروم بودند، چه نقشي در انقلاب مشروطه داشتند؟
همانطور كه گفتم عدالتي كه اين گروه دنبال ميكرد، عدالت مورد نظر محرومان بود و اينها در پيروزي انقلاب مشروطه تاثير بهسزايي داشتند، اما دستاوردهاي مشروطه تنها بخشي از خواسته و آرمانهاي آنها بود. در واقع پس از توافقي كه ميان طبقه حاكم با سرمايهداري تجاري شد، اين گروه كنار گذاشته شدند و يا سركوب شدند. مانند نهضت ستارخان كه برخواسته از محرومان جامعه و تا لحظه آخر خود را نفروخت، مرتبط با مركز غيبي و انديشههاي علي موسيو در قفقاز بود كه ميبينم به دليل وفاداري كه به توده محروم داشت چگونه پس از فتح تهران و سقوط استبداد محمدعلي شاه در پارك اتابك تهران از پشت هدف تير قرار گرفت و سرانجام در سختي و انزوا جان داد يا شيخ محمد خياباني كه در تبريز با تباني دولت ايران با دولتهاي روس و انگليس توسط قزاقها كشته ميشود يا ميرزا كوچكخان جنگلي كه ميخوانيم چگونه سرش را در حالي كه زنده بود در كوههاي خلخال از تن جدا ميكنند.
مبناي فكري اين گروه از مشروطهخواهان كه در جستوجوي عدالت بودند، اما ناكام ماندند چه بود؟
بخشي از انديشههاي اين گروه ريشه در انديشههاي سوسيال دموكرات آن زمان اروپا بهويژه روسيه دارد كه به واسطه قفقاز و استانبول به ايران راه يافت. بخش ديگر انديشهها نيز ريشه در جنبشهاي عدالتخواهي دارد كه در تاريخ ايران باستان و حتي ايران پس از اسلام ثبت شدهاند و ماجراي آنها نسل به نسل تا به امروز منتقل شده است، اما در كل معتقدم كه ريشه هر دو جريان به جنبشهاي عدالتخواهانهاي باز ميگشت كه در ايران باستان رخ دادهاند؛ مانند قيام مزدك در زمان ساسانيان و يا ماجراي گئومات كه از آن به نام بردياي دروغين ياد ميشود.
يعني ميگوييد ريشه عدالتخواهي انديشمندان و رزمندگان مشروطهخواه در 105 سال پيش به تاريخ ايران باستان بازميگردد؟
بله. اگر اسناد بر جاي مانده از گذشته را مطالعه كنيم، متوجه ميشويم كه عدالتخواهي در ايران به زمان ساسانيان و حتي هخامنشيان ميرسد. ماجراي گئومات كه به نام بردياي دروغين معروف است و يا قيام مزدك هر دو ريشههاي عدالتخواهي داشتند. اگر اسناد بر جاي مانده از آن زمان را بيطرفانه و هوشيارانه بازخواني كنيم، متوجه ميشويم كه هر دو قيام به انسانهايي مربوط ميشود كه در زمان خود عليه بيعدالتي به پا خواستند و براي اجراي عدالت در تقسيم زمين، آب، ابزار و هر آن چيزي كه بر سرش دعوا و رقابت بود قيام كردند. علاوه بر اين در دوران پس از اسلام نيز چنين قيامهايي رخ داده است، نظير داستان «بهآفريد» كه پس از اسلام در خراسان به نفع رعايا و عليه دهقانيان و زمينداران وقت قيام كرد و سركوب شد. اينها هم ريشه انديشه برخي مجاهدان و متفكران راه عدالتخواهي مانند ميرزا آقاخان كرماني بوده است و هم با تاثيرگيري از متفكران اروپايي، دوباره در زمان مشروطه در قالب انديشههاي سوسيال دموكراسي از طريق قفقاز و استانبول به ايران بازگشته است.
من ميخواهم بگويم گرچه مزدك و گئومات در زمان خود سركوب شدند و قيام آنها با غرضورزي مورخان وابسته به قدرت با سياهنمايي و بهصورت وارونه در تاريخ شرح داده شد، اما انديشههاي آنها از ايران به روم و سپس به اروپا منتقل و سپس به ايران آمد، بهطوري كه امروز حتي در اروپا ميگويند ريشه كمونيسمي كه حاصل انديشههاي ماركس بود در واقع بر پايه انديشههاي مزدك استوار شده است.
اين ريشهيابي شما شايد درست باشد اما خيليها معتقدند كه مشروطهخواهي يك انديشه وارداتي از اروپا بود كه حتي بر ادبيات ايران تاثيرگذار بود و باعث شد تا داستاننويسان و شاعران برخلاف پيشينيان خود به ذكر درد و رنج تودههاي مردم بپردازند.
من نميگويم كه انديشه مشروطه صددرصد از بازخواني گفتههاي مزدك، بهآفريد و يا ساير ايرانيان عدالتخواهي برگفته شده است، بلكه ميگويم ريشههاي اين جنبش هرچقدر هم كه غربي و اروپايي باشد باز در ايران است. به عقيده من حس عدالتخواهي يك ميل فطري است كه در هر نقطه از كره خاكي در ذات انسانها نهادينه شده و قابل تبلور است، اما تاكيد من بر ايراني بودن ريشههاي عدالتخواهي در اروپا است.
آنچه كه امروز به نام مكتب كمونيسم شناخته ميشود، همان گفتار مزدك است كه در آن زمان از ايران به روم شرقي منتقل شد و سپس اروپاي مسيحي را فرا گرفت و نسل به نسل منتقل شد. اين تفكر عدالتخواهي در هر دوره بسته به مقتضيات آن دوره نمود پيدا كرد، به عنوان مثال عدالتخواهي در زمان بردهداري در قالب الغاي بردهداري بروز كرد و بعد در زمان حاكميت فئودالها، عدالتخواهي در جانبداري از رعايا تعريف شد و در نهايت در عصر صنعتي جريان عدالتخواهي دستمايه انديشههاي ماركس شد كه ميگفت محرومان يا پرولتارياي عصر حاضر كارگران صنعتي هستند كه بايد از آنها حمايت شود. همين تفكر در زمان مشروطه دوباره به ايران آمد و در كنار عدالتخواهي كه سينه به سينه در ميان ايرانيان منتقل شده بود، مبناي تفكر عدالتخواهان قرار گرفت.
هدف من از پژوهش در تاريخ مشروطه هم شناسايي چهرههاي عدالتخواه و معرفي انديشههاي آنها است. معتقدم كه اين موضوع در ميان ايرانياني كه وارث انقلاب مشروطه هستند ناشناخته است به طوري كه در اين زمينه افراد خارجي اطلاعات بيشتري دارند و اين به غيرسيستماتيك بودن پژوهشها و مطالعات انجام شده در تاريخ مشروطه باز ميگردد. به عنوان مثال هنوز عدهاي تصورهاي غلطي از رجال مشروطه دارند و يا از مشروطهخواهان و ديگر عدالتخواهاني كه در نقاط مختلف كشور فعاليت داشتند اطلاعات كاملي در دست نيست. از سوي ديگر چون وقايع را با نگاه طبقاتي ريشهيابي نكردهايم در خوشبينانهترين حالت بيشتر تاريخ ايران وقايعنگاري صرف و عاري از تحليل است، تازه چون بيشتر مورخان به منابع قدرت و هيات حاكم وابستگي داشته و دارند صورت همين وقايعنگاريها مغرضانه و خلاف واقعيت و براي دستيابي به حقيقت بايد اسناد موجود را با احتياط و هوشياري بازخواني كرد. مثلا در مورد مزدك مورخان وقت وي را فردي معرفي كردهاند كه ازدواج با محارم را آزاد دانسته است و اين درحالي است كه مزدك به اين مساله كاري نداشت و برابر كتابهاي برجاي مانده از آن زمان، اين مقامات روحاني و مذهبي دستگاه حكومتي وقت بودند كه براي حفظ خون اشرافيت ازدواج با محارم را آزاد دانستند.
اما پرسش آخر، انقلاب مشروطه و دستاوردهاي آن تا چه اندازه حائز اهميت است؟
ميخواهم بگويم انقلاب مشروطه اتفاق مهمي بود كه با انگيزه عدالتخواهي روي داد، اما ميان گروههاي پشتيبان از اين انقلاب بر سر معني عدالت اختلافنظر وجود داشت و در انتها خواسته اقليتي كه نگران منافع اقتصادي خود بود، برآورده شد. گرچه وضع به وجود آمده در مقايسه با استبداد قبلي از زمين تا آسمان تفاوت دارد، اما اگر عدالت مورد نظر اكثريت محروم تحقق مييافت وضع محرومان چه در آن زمان و چه در زمان حاضر ميتوانست از اين هم بهتر باشد و امكان پايمال شدن خونهاي ريخته شده در راه مشروطه مانند آنچه كه بعدها مشاهده شد، كاهش مييافت.