علل و عوامل مظلوميت و شهادت شيخ فضل‌الله نوري


(اتحاد موقت سكولاريزم و تسامح عليه اصولگريان ديني
و ورود خط التقاط و تساهل در انقلاب مقدس ملي)

 يكي از بحثهاي مهم تاريخ مشروطيت، بحث دربارة شيخ‌فضل‌الله نوري است. شيخ فضل‌الله نوري از شخصيتهايي است كه در دهة سوم انقلاب، بهتر مي‌توان راجع به او سخن گفت؛ زيرا نقش برجسته‌ شيخ مربوط به مسايل فرهنگي است. مباحث مربوط به مشروطه را از جنبه‌هاي مختلف مي‌توان مورد ارزيابي قرار داد؛ ولي اين بحث در بعضي جاها بسيار عميق مي‌شود، از جمله در قسمت مربوط به تهاجم فرهنگي كه از بخشهاي حساس و پيچيده آن است. همچنين در مشروطه هم نقاط مثبت، حاكي از رشد و ترقي وجود دارد وهم قسمت‌هاي پر رمز و راز و مخفي. تهاجم فرهنگي و انحطاط نهضت مشرطيت، از مباحث بسيار مهم انقلاب مشرطه است كه با دهة سوم انقلاب ايران سنخيت زيادي دارد. در بحث از شهادت حاج فضل‌الله نوري ساده‌‌ترين استدلال اين است كه بگوييم سكولارها و روشنفكران غرب‌زده، شيخ را دار زدند. امّا به همين مختصر نمي‌توان اكتفا كرد. ساده‌ انديشانه است اگر بپذيريم روشنفكران آنقدر قدرت داشتند كه بتوانند فردي چون شيخ فضل‌الله را كه مجتهدي صاحب مقامات و داراي نفوذ مردمي بوده و به قول خودش، چندين هزار خطبة عقد در تهران خوانده ـ يعني تا اين اندازه به مردم تهران نزديك بوده ـ است را بالاي دار ببرند و جو عمومي چنان باشد كه مردم دست بزنند. لاجرم به اينجا مي‌رسيم كه در اعدام شيخ، يك جريان نفوذي شبه ديني دست داشته است. يعني علاوه بر سكولارهاي غربگرا، سكولارهاي شبه‌ديني نيز در اين ماجرا دخالت داشتند. اعتقاد انجمنهاي سري هم اين بود كه حرفهاي ما را مردم نمي‌پذيرند، پس بايد حرفهاي خود را از زبان روحانيون نقل كنيم. به همين دليل تلاش كردند با برخي از روحانيون ارتباط برقرار كرده و با فريفتن آ‌نها اهداف خود را محقق سازند.
زندگي شيخ فضل‌الله از چند جنبه ارزشمند است:
يكي از جنبة تاريخ روحانيت شيعه، چرا كه او يكي از چهره‌هاي درخشان روحانيت بوده است. يعني تحقيق در زمينة مبارزات سياسي روحانيون شيعه،خواه‌ناخواه به شيخ فضل‌ا‌لله مي‌رسد. مبارزات شيخ‌فضل‌الله نقطة عطفي درتاريخ روحانيت است كه نمي‌توان آن را ناديده گرفت.
نقش مهم شيخ فضل‌الله در تاريخ تحولات ايران دومين جنبه از  زندگي و شخصيت ايشان است.شيخ فردي  مؤثر در مشروطيت و تحريم تنباكو بود، بنابراين از جنبة تاريخ تحولات ايران هم نمي‌توان شيخ را ناديده گرفت. عبور از شيخ و ناديده گرفتن او سبب مي‌شود كه بخشي از تاريخ ايران خوب درك نشود.
انديشة سياسي شيخ‌فضل‌الله نوري در دو نهضت اسلامي شيعي تحريم تنباكو و مشروطه؛ به خصوص در نهضت مشروطيت، كه انديشة مشروطة مشروعه را طرح كرد سومين جنبة زندگي ايشان است. بنابراين ،شيخ فضل‌الله در طراحي و پيگيري انديشه سياسي شيعه هم ـ كه يكي از آنها نظرية ولايت فقيه است ـ نقشي مهم داشت. شيخ فضل‌الله نوري وقتي در روند مشروطه انحراف ديد، به حضرت عبدالعظيم (ع) مهاجرت نمود و در آنجا لوايحي منتشر كرد كه از روي آنها مي‌توان به افكار سياسي  ايشان پي‌برد. ايشان در اين لوايح ـ كه بسيار هم خواندني است ـ دربارة انحراف در يك جنبش از زاويه فرهنگي و تهاجم فرهنگي بحث مي كند.
چند ويژگي جالب توجه دربارة شيخ هست: ايشان از جمله رهبران مشروطه بوده كه در قيام تنباكو فعالانه شركت داشته است. بسياري از رهبران تحريم تنباكو در زمان مشروطه در قيد حيات نبودند از جمله مرحوم ميرزاي شيرازي، ميرزا جواد آقاي تبريزي (رهبر روحاني تبريز)، ميرزا حسن آشتياني و مرحوم آقا سيد علي اكبر فال اسيري فوت كرده بودند. دو نفر از زعماي تنباكو در نهضت مشروطه حضور داشتند كه موضع هر دو شريعت خواهانه و نقششان  كاملاً برجسته بود؛ و به هر دوي آنها در تاريخنگاري سكولارها اهانت زيادي شده است! اين دو نفر يكي مرحوم شيخ فضل‌الله نوري در تهران و ديگري مرحوم آقا نجفي اصفهاني در اصفهان است. شيخ فضل‌الله، هم قبل از شهادتش، هم موقع شهادتش و هم بعد از شهادتش مظلوم است؛ و اين امر مهمي است. چرا كه اگر ايشان را مثلاً با شهيد مظلوم بهشتي مقايسه كنيم، پي‌‌مي‌بريم كه شهيد مظلوم بهشتي در زمان حياتشان مظلوم بودند ولي روز بعد از شهادت، با آن تعابيري كه امام فرمودند، به يك اسطوره و قهرمان ملي تبديل شدند. اما در تاريخ‌نگاري سكولار مي‌بينيم كه مظلوميت شيخ از ابعاد مختلف هنوز ادامه دارد. ويژگي ديگر اينكه شيخ فضل‌الله نوري با سابقه مبارزاتي وارد نهضت مشروطه شد. مهم است كه در يك جنبش بزرگ، رهبران يا رهبر، و كساني كه داعية رهبري دارند، سابقه مبارزه داشته باشند يا نه. البته مقصود اين نيست كه بودن يا نبودن فرد سابقه دار در مبارزه تعيين كننده است؛ اما بينش سياسي و اجتماعي كسي كه داراي سابقة فعاليت اجتماعي ـ سياسي است، با ديگران فرق دارد. شيخ در مقايسه با رهبران ديگر مشروطه، بويژه در تهران، از سابقة مبارزاتي بيشتري برخوردار بود؛ لذا فريب شعارها و آب و رنگها را نمي‌خورد. شيخ از دورة تحريم تنباكو كه فشار استبداد و استعمار بسيار زياد بود، مبارزه مي‌كرده و بنابراين حدود 15 تا 20 سال از همة  رهبران مشروطه داراي سابقة مبارزاتي بيشتري بوده است و آنچه برخي مورخان و سياسون سكولار نوشته و گفته‌اند كه شيخ مبارز نبوده، بلكه مرتجع و عافيت‌طلب بوده، صحت نداشته است؛ و در جواب آنها بايد گفت چگونه يك آدم عافيت‌طلب، بر سر دو راهي مرگ و زندگي، مرگ را انتخاب مي‌كند.
از ويژگيهاي مهم ديگر شيخ اين است كه از منظر فرهنگي به مسايل نگاه مي‌كند؛ چنين فردي، با كساني كه به مسايل نهضت از منظر سياسي، اقتصادي و يا از زاويه توسعة و ترقي مي‌نگرند، فرق دارد آنكه با مرزبنديهاي  عقيدتي و فكري وارد مبارزه سياسي نمي‌شود، نمي‌تواند با هر كسي ائتلاف سياسي موقت كند،چرا؟ چون زاويه مبارزاتي او ايدئولوژيك و داراي جاذبه و دافعه است، همچنين يك فكر منسجم نظام‌‌مند دارد و اين طور نيست كه فقط  مخالف يا موافق مشروطه باشد. او مي‌داند كه چقدر بايد موافقت كند و چگونه بايد مخالفت كند. در نظام فكري او جاذبه‌هاي مذهبي و شيعي تعيين كننده است.
يكي ديگر از صفات شيخ، شجاعت است، و اصلاً پرده پوشي نمي كند؛ اعتقادش آن است كه خداوند دراين زمان براي او مأموريتي درنظر گرفته است كه در اجراي آن،اميد شهادت هم دارد. از اين رو به هنگام خطر، هيچ تقيه و پرده پوشي نمي‌كند و حتي موقعي كه تنهاي تنها است، حرفش را مي‌زند.
شيخ در نامه‌اي براي مشير‌الدوله صدراعظم مي‌نويسد: «اين پير دعاگو، آفتاب لب بام هستم؛ ديگر هوس زندگي ندارم و آنچه را كه در دنيا بايد ببينم، ديدم. لكن تا هستم، در همراهي اسلام كوتاهي نخواهم كرد» و در آنجا هم به ايشان پيشنهاد مي كنند «به سفارتخانه‌هاي خارجي پناهنده شويد»، پاسخ منفي مي‌دهد و زير بار نمي‌رود و مي‌گويد: «فرض كنيد دو سه خروار گندم هم بيشتر خوردم؛ چه مي‌شود؟ من حاضر نيستم مرگ شرافتمندانه را با زندگي يا خوردن دو سه خروار گندم بيشتر عوض كنم» مسئله مهم ديگر در مورد موقعيت شيخ درتهران است. او عالم درجه يك پايتخت بود: يكي به لحاظ اينكه شاگرد برجسته ميرزاي شيرازي بود و اين برجستگي علمي را همة كساني كه در مكتب ميرزاي شيرازي درس مي‌خواندند و يا آنان كه مطلبي در اين مورد شنيده بودند نقل مي‌كردند؛ ديگر اينكه شيخ فقط در فقه و اصول مجتهد نبود، بلكه معلومات ديگري هم داشت كه روحانيون ديگر از آن برخوردار نبودند. اين تأكيد براي آن است كه يكي از خطهاي تبليغاتي دورة مشروطه اين بود كه شيخ عالم روز نيست، بلكه مرتجع و ضد ترقي است . مرحوم ضياء ‌الدين دُري مي نويسد كه معلومات شيخ به فقه و اصول منحصر نبود و قطع‌‌نظر از جنبه فقاهتي، از بقيه علوم نظير تاريخ و جغرافيا كه غالب علما از اين دو علم بي‌بهره‌اند، اطلاع كافي داشت.حتي در اواخر عمر از مرحوم ميرزا جهان‌بخش منجم، علوم نجوم و اسطرلاب را فرا مي‌گرفت. يك بار به ايشان عرض كردم: «جناب آقا! در اين آخر عمر براي چه علم نجوم تحصيل مي‌كني؟» فرمود: «من از اين علم بهره نداشتم و اين براي علما بد است كه به كلي از علمي بي‌بهره ‌باشند. بميرم  و اين علم را بدانم بهتر است از اينكه  بميرم و ندانم». 
در معارف‌الرجال درج است كه شيخ اديب و شاعر هم بود؛ و اشعاري به زبان تازي و فارسي از وي نقل شده است. از قول سيد محمد علي شوشتري روايت شده است كه شيخ در حوزة درس ميرزاي بزرگ شيرازي بر همة فضلا برتري داشت، از نظر  دانش و فضل در اصول، مجتهد درجة اول و در فقه محقق تامه بود و نظرياتش مورد استناد فقهاي ديگر قرار مي گرفت. در رشته حكمت و كلام، كسي را ياراي مجادله يا بحث با ايشان نبود، و در رشته‌هاي ادبي ضروري ديگر، جامع جميع كمالات بود.
حال چه اتفاقي افتاده است كه شيخ با اين عظمت علمي مورد تهاجم قرار مي‌گيرد. آنچنانكه وقتي ايشان مسئله مشروطة مشروعه را مطرح مي‌كند، نمي‌گذارند حرفش به گوش مردم برسد. در پشت پرده، توطئه‌اي هم از طرف  سكولارها هست كه عاملان آن برخي چهره‌هاي روحاني درجه سوم هستند. به عبارت ديگر بايد مسلم دانست كه بعضي از روحانيون ساده لوح درجة دوم و سوم، خواه ناخواه در برپا شدن چوبة دار شيخ فضل‌الله دست داشتند كه يكي از مهمترين دلايل آن، وجود اختلاف و دو دستگي بين علما بوده  است و اگر قضيه شيخ فضل‌الله مطرح نبود، شايد به راحتي  و اطمينان نمي‌توانستيم در اين مقوله حرف بزنيم.
نكتة ديگري كه در مورد شيخ بايد به آن اشاره شود، اين است كه «دشمن شناسي» شيخ خوب بود و دشمن هم او را خوب مي‌شناخت؛ يعني هر دو طرف يكديگر را بخوبي مي‌شناختند.انگلستان در قيام تنباكو ضربة سنگيني خورد اما رهبران اصلي آن جنبش بزرگ را شناسايي كرد و آنگاه براي تخريب چهرة آنها تلاش كرد. اصولاً يكي از اقداماتي كه سفارتخانه‌هاي خارجي و مأموران فرهنگي آنها مي‌كنند همين است كه رهبران جامعه  را شناسايي مي‌كنند و سپس با تبليغات سوء آنها را از چشم مردم مي‌اندازند. شيخ در تحريم تنباكو  چهرة خود را نشان داده بود. بنابراين، در جنبش مشروطه، دشمن شيخ را خوب مي‌شناخت و شيخ هم استعمارشناس و غرب‌شناس خوبي شده بود؛ برخلاف عده‌اي كه غرب و استعمار را عميقاً نمي‌شناسند و استعمار  را فقط از دريچة سياسي نگاه مي‌كنند.
شيخ از زاوية قيام تحريم تنباكو وارد نهضت مشروطيت شد و با اين پشتوانه، پختگي خاصي در برخورد با مسايل داشت؛ دست كم فريب شعارها را نمي‌خورد  و دم خروسها را خوب مي‌ديد، كه اين دو نكته بسيار مهم است. شيخ به استعمار نه فقط از زاوية سياسي بلكه از زاويه فرهنگي هم مي‌نگريست.
نكته ديگر در مورد شيخ اين است كه شيخ عالم روز است؛ مسايل را دقيق نگاه مي‌كند و مي‌فهمد. او معتقد است كه مجتهد بايد كاملاً به مسايل مسلط باشد و از مسايل سياسي روز آگاهي داشته باشد. بسياري مبارز هستند ولي مبارزاتشان در يك دوره تمام شده است و  اينان يك دهه يا بيشتر از  زمان خود دور مانده‌اند و تحليلشان از مسايل جامعه مربوط به گذشته است؛ به عبارت ديگر، چون برآيند نيروهاي سياسي روز را نمي‌دانند، در تحليل مسائل دچار اشتباه مي‌شوند.
نكته مهم ديگر  در مورد شيخ اين بود كه بيشتر فرصت پيدا كرد كه بگويد چه چيزهايي را نمي‌خواهد اما وقت نكرد بگويد چه چيزهايي را مي‌خواهد، يعني بيشتر «نظريه پرداز دورة تخريب مشروطيت» بود. به عنوان مثال، زماني كه امام (ره) با رژيم پهلوي درگير بودند هم و غم اصلي‌شان تخريب نظام شاهنشاهي بود و تا زماني كه رژيم تخريب نشده بود، گفتن جزئيات و يا بحث روي سازندگي را مناسب نمي‌ديدند و بيشتر كليات را بيان مي كردند حال اگر امام قبل از 22 بهمن رحلت مي‌كردند، بسياري از افكار و انديشه‌هاي سياسي امام (ره) پنهان مي ماند. اما امروز مي‌توان انديشه‌هاي ايشان را به دو دسته تقسيم كرد: 1. افكاري كه به تخريب رژيم پهلوي منجر شد؛ 2- تفكرات مربوط به حكومت كه كليات آن را در نجف و ريز و مسايل آن را بعداً و با گذشت  انقلاب مطرح كردند.  [روند حيات] حاج شيخ‌فضل‌الله نوري را هم بايد چنين تحليل كرد. او در دوران مشروطه، نظريه پردازي است كه بيشتر همّ و غمش تخريب است؛ اگر چه كلياتي هم گفته است و شايد  اگر عمرش ادامه مي‌يافت، مطالب دقيقتري از ايشان در دسترس بود. 
پس از ذكر ويژگي‌‌هاي مرحوم شيخ، اكنون به شرح مواضع ايشان در مشروطه مي‌پردازيم.
 شيخ فضل‌الله در مشروطه سه موضع گرفت:
ابتدا كه بحث مشروطه و استبداد بود و محور همه خواسته‌ها بر عدالت، آزادي، پارلمان، و قانون لزوم تحول و تحرك و تأكيد بر نقش مردم قرار داشت همه قبول داشتند. همچنين همه پذيرفته بودند كه سلطنت استبدادي بد است، و هيچ عالمي نبود كه بگويد عمل به قانون بد است و بايد هرج و مرج باشد. شيخ فضل‌الله و رهبران ديگر مشروطه حتي روشنفكران (كه ابتدا درحد رهبري نبودند ولي در نهضت مشروطه نقش فعالي داشتند) هم از ابتدا در اين مواضع هم عقيده بودند؛ چرا  كه معارضان فقط دو گروه بودند: حاميان استبداد و طرفداران مشروطه. شيخ فضل‌الله ابتدا مشروطه‌خواه است، يعني جنبه‌هاي مثبت و اوليه مشروطيت مانند عمل به قانون، تأكيد بر نقش مردم، لزوم تحول اجتماعي، و مفيد كردن سلطنت فردي را قبول دارد و لذا در جناح مشروطه‌خواهان قرار مي گيرد.
چندي بعد نهضت عدالتخانه و مشروطه پيروز شد و ايران داراي نظام پارلماني و مشروطه شد.
قدري گذشت و خطر استبداد از بين رفت،مرحله دو م نهضت شروع شد در اين مرحله، بحث اين بود كه چه قانوني بايد مبناي كار باشد، فرق مي‌كند كه قانون انقلاب فرانسه الگو قرار داده شود يا قوانين اسلامي. در اين مرحله از مشروطه هم ديگر بحث بر سر مشروطه و استبداد نبود؛ بلكه بحث روي نوع مشروطه بود و شيخ فضل‌الله قانون اسلامي را مد نظر قرار داد. در مرحلة دوم هم شيخ مخالف مشروطه نيست؛ بلكه خواهان اصلاح انحرافات مشروطه است.
شيخ فضل‌الله ديدي نقادانه به مشروطه داشت، همه چيز آن را نمي‌پذيرفت و تسليم واژه‌ها و مشهورات زمان نمي‌شد. امروز اگر از ما بپرسند «آزادي را قبول داريد يا نه»، فكر مي‌كنيم اگر بگوييم نه، مي‌گويند مستبد است اما آيا نمي‌توان در جواب گفت: «هم نه و هم آري،؟» آيا نمي‌توان گفت كه زاوية ديد ما در مورد آزادي و توسعه به گونه‌اي خاص است و ما بايد در ضرورت اين واژه‌ها فكر كنيم؟ بحث ما ديگر مثبت و منفي نيست؛ اما دستگاه فكري منسجم خود را داريم و مي‌توانيم روي اين مسايل بينديشيم. سخن شيخ‌ فضل‌الله هم همين است؛ اما دستگاه تبليغاتي مشروطه نگذاشتند كه در مفهوم و ضرورت واژه‌ها انديشيده شود و در اين مرحله اصل مطلب را نگفتند كه شيخ فضل‌الله ترقي به اضافه تعالي را مي‌خواهد، بلكه او را مرتجع خواندند.
پس شيخ فضل‌الله در مرحلة اول؛ مشروطه ضد استبداد و در مرحلة دوم، مشروطة مشروعه را مطرح مي‌كند؛ يعني وقتي بين دو خط قرار مي‌گيرد، هيچ كدام را نمي‌‌پذيرد. نه به طور مطلق مشروطة مورد نظر غربيها را تأييد مي‌كند و نه به طور  مطلق انقلاب مشروطه را نفي مي‌كند كه جانب ديگرش استبداد مي‌شد، و به تعبيري با ضابطة اجتهادي، خواهان اصلاحگرايي شد. منتها جوي  براي ايشان درست كردند كه شيخ در لوايح حضرت عبدالعظيم خود آن را چنين توصيف مي‌كند:
آنچه خيلي لازم است برادران بدانند و از اشتباه كاري خصم بي‌مروت بي‌دين تحرّز نمايند، اين است كه چنين ارائه مي دهند كه علما دو فرقه شده‌اند و با هم حرف ديني دارند؛  و با اين اشتباه كاري عوام بيچاره را فريب مي‌دهند كه يك فرقه مجلس خواه و دشمن استبدادند و يك فرقه ضد مجلس و دوست استبدادند.لابدعوام بيچاره مي‌گويند: حق با آنهاست كه ظلم و استبداد را نمي‌خواهند. افسوس كه اين اشتباه با هر زباني و به هر بياني بخواهيم دفع شود، خصم بي‌انصاف نمي‌گذارد، يعني اصلاً نمي‌گذارند.
و در جاي ديگر مي‌فرمايد: 
در باب مجلس خواهي در امر اول دانستي كه هيچ خلاف نيست و همه مي‌خواهند؛ اما در اين امر ديني همة علما بي‌استثناء مي‌گويند اين مجلس مخالف اسلام نباشد، بايد آمر به معروف و ناهي از منكر و حافظ بيضة اسلام باشد. اي مسلمانان! كدام عالم است كه مي‌گويد مجلسي كه تخفيف ظلم نمايد و اجراي احكام اسلام كند، بد است و نبايد باشد؟! تمام كلمات راجع است به چند نفر لامذهب بي‌دين آزاد[ي] طلب(1)، كه احكام شريعت قيدي است براي آنها و مي‌خواهند نگذارند رسماً اين مجلس مقيد شود به احكام اسلام و اجراي آن، و هر روز به بهانه‌اي القاي شبهه مي‌كنند.
شيخ در جاي ديگر به قانون آزادي و مطبوعات ايراد مي‌گيرد؛ به عبارت ديگر، اصل را منكر نيست و فقط زياده‌رويها را نفي مي‌كند، به عنوان مثال با چاپ كتابهاي ضاله و يا توهين آميز نسبت به اسلام و هويت اسلام و هويت ملي نظير حاجي‌بابا مخالف است. شيخ مي‌گويد:
از قانونهاي خارجه از جمله يك فصل را ترجمه كرده‌‌اند كه در آن مطبوعات مطلقاً آزاد شده است؛ يعني هر كس حق دارد هر چه را چاپ كند و احدي را حق چون و چرا نيست. اين قانون با شريعت ما نمي‌سازد؛ لهذا علماي اسلام آن را تغيير دادند و تصحيح فرمودند زيرا كه نشر كتب ضلال و اشاعة فحشا در دين اسلام ممنوع است، و كسي را شرعاً نمي‌رسد كه كتابهاي گمراه كنندة حرام را منتشر كند و يا بدگويي و هرزه‌گويي را در حق مسلماني بنويسد و به مردم برساند.
شيخ فضل‌الله در جاي ديگر در همان لوايح مي‌نويسد:«خداي تعالي راضي مباد از كسي كه دربارة مجلس شوراي ملي غير از تصحيح، تكميل و تنقيح،خيالي داشته باشد؛(2) و بر سخط و غضب الهي گرفتار باشند كساني كه مطلب مرا بر خلاف واقع انتشار مي‌دهند و با تدليس مسلمانان، آنان را به اشتباه مي‌اندازند، و راه رفع شبهه را از هر جهت مسدود مي‌سازند تا سخن ما به گوش مسلمانان نرسد و به خرج مردم بدهند كه فلاني و ساير مهاجرين منكر اصل مجلس شوراي ملي شده‌اند.
شيخ، بحثي هم دربارة روشنفكران دارد و دربارة آنها مي‌گويد: روشنفكران يك نحوة چالاكي و تردستي در اشاعة فتنه و فساد دارند. اصل جملة ايشان چنين است: «اينها يك نحو چالاكي و تردستي در اشاعة فتنه و فساد دارند و به واسطة ورزشي كه دراين كارها كرده‌اند، هر جا كه هستند،آنجا را آشفتة و پريشان مي‌كنند.» شيخ اين مسايل را گفت؛ اما صدايش به گوش مردم نرسيد و به قول امروزيها او را مرتجع و ضد ترقي خواندند وگفتند حرف شيخ ارتجاعي و مربوط به 1400 سال قبل است.
اگر مطبوعات آن زمان را ورق بزنيد، تقريباً هيچ نوشتة منور‌الفكري نيست كه به شيخ فضل‌الله اهانت نكرده باشد. در اين نوشته‌ها خيلي به او جسارت مي‌شد؛ و اين مطالب در برخي مردم هم اثر مي‌كرد. در جريان طرح ماده دوم متمم قانون اساسي درخصوص نظارت علما بر مصوبات مجلس و بعد از چاپ نظر شيخ فضل‌الله در روزنامة صبح صادق، مشروطه‌‌خواهان به دفتر روزنامه حمله كردند و نتيجه آن شد كه در شماره 41 اين روزنامه مطلبي با عنوان «اعتذار» به اين مضمون چاپ شد كه مطالب ديروز اشتباهاً در روزنامه چاپ شد و مربوط به اين روزنامه نبود؛ و شماره ديروز را امروز دوباره چاپ مي‌كنيم.اين هم يك نوع سانسور و استبداد است منتها به اسم استبداد آزادي؛ و اين همان مشروطه‌اي است كه از استبداد هم بدتر است (3)، يعني آزاديخواهان به دليل درج مطلبي در روزنامه، به آن حمله كنند. اين در حالي است كه به قول شيخ،مطالب زيادي عليه اسلام نوشته شد و يك نفر هم اعتراض نكرد.بنابراين،گاه جو  و فشاري از دمكراسي درست مي‌شود كه از استبداد بدتر است، آنچنانكه كسي نمي‌تواند حرف ديگري بزند و جاده يكطرفه مي‌شود.
شيخ بحثهاي ديگري هم دارد؛ از جمله اينكه مي‌گفت: «من واژه مشترك را كه مفاهيم بعضاً متناقضي از آنها مورد نظر باشد قبول ندارم. بعضي واژه‌ها را مقدس كرده‌اند، مثل عدالت، مساوات، آزادي؛ اينها قبول، ولي معنايش چيست؟» در زمان شيخ، در بين علما دو گروه وجود داشت: 1. علماي تهران كه درحد شيخ نبودند و دستگاه تبليغاتي مشروطه خواه آنها را بسيار برجسته مي‌كرد؛ 2. علماي نجف كه مشروطه خواه بودند، و تا آخر هم مشروطه خواه باقي ماندند افراد اين گروه با ديدگاه شيخ كاملاً موافق نبودند؛ اما دست خارجي پشت سر آنها نبود و اختلاف آنان با شيخ در تشخيص مصاديق  بود.
شيخ فضل‌الله مي‌دانست كه با علماي نجف در كل مشكلي ندارد، اما دستگاه مشروطه مدام مي‌خواست كه اينها را در برابر شيخ قرار دهد؛ و به همين دليل شيخ نظريه «فقهاي ناظر قوانين» را مطرح كرد، و به دنبال آن پرسيد؛ ‌«آزادي يعني چه؟» اگرجواب داده مي‌شد منظور اسلام است، مشكلي پيش نمي‌آمد و همة علما آن را قبول مي‌كردند.
ولي اگر پاسخ داده مي‌شد كه منظور، حريت در دين است، حتماً علماي نجف با آن مخالفت مي‌كردند، اختلافي هم كه امروز بين آقايان وجود دارد، ابهام در مفهوم واژه‌ها است كه اگر برطرف شود، ديگر  اختلافات جدي  نخواهد بود. اختلاف اصلي آنچنانكه شيخ هم گفته است ـ ميان ما و آزادي‌طلبان بي‌دين است. اين حساسيت هنوز در فضاي كشور ما به طور ارزشي و گسترده آنچنان كه بايد باشد ايجاد نشده است؛ اما بايد پيش بيايد و دقيقاً مشخص شود كه منظور از واژه‌هاي  مشترك چيست. در آنصورت شايد علما و جبهة شريعت‌خواهان و هواداران خط امام، هم در يك طرف قرار بگيرد و ناخالصيها در طرف ديگر؛ و اين خيلي خوب است. شيخ درنامه‌اي به پسرش در نجف مي‌نويسد: «در نظامنامه، يك كلمه، آزادي قلم، ذكر  شد و اين همه مفاسد روزنامه‌ها. واي اگر آزادي در عقيده بود، چنانكه اصرار دارند، آتش به جان شمع فتد،كين بنا نهد!»
و در ادامه، به فرزندش سفارش مي كند كه اين عبارت را براي كسي غير از آخوند خراساني،اظهار نكن. يعني به هيچ وجه نمي‌توان حرف زد. فقط برو و به آخوند بگو قصه اين است: «افسوس كه نمي‌شود گفت، چه رسد به نوشتن؛ ظهر الفساد في‌البر و البحر»
اين فضائي است كه شيخ درمرحلة دوم در آن قرار دارد.
 در مرحله سوم،شيخ از اصلاحگري نااميد شد، زيرا به اين نتيجه رسيد كه ميكروبي وارد پيكر جامعه و سياست شده است كه ديگر اصلاح پذير نيست؛ پس مخالفت با مشروطه را در پيش  گرفت و به حرمت مشروطيت فتوا داد.
بنابراين شيخ در كل سه موضع در مشروطه دارد: 1: مشروطه خواهي، همگام با تولد  و رشد مشروطه؛ 2: طرح مشروطة مشروعه؛ 3 : حرمت مشروطه
يك سال بعد از آنكه محمد علي شاه مجلس را به توپ بست ( كه با به توپ بستن مجلس، استبداد صغير شروع  شد)، مشروطه‌خواهان بر تهران حاكم شدند؛ و بعد از استقرار، با دو گروه برخورد كردند: 1. مستبدان، يعني محمد علي شاه و طرفدارانش 2. مشروعه خواهان كه از زاويه فرهنگي مخالفت مي‌‌كردند. 
از مخالفت دو گروه با هم عليه يك جريان نمي‌توان نتيجه گرفت كه آن دو گروه با هم و در كنار همند. به عنوان مثال،هم امام خميني و هم كمونيستها (در يك مقطع)  با شاه  و آمريكا درگير بودند و  با اين حال اين دو جريان هيچ‌گاه با هم و در كنار هم نبودند. دافعة مشترك هيچ گاه دليل بر وجود جاذبه و اصول مشترك نيست. به علاوه، دافعه‌ها هم شدت و ضعف دارند. شيخ فضل‌الله از زاوية بدعت و انحراف با مشروطه مخالفت مي‌كرد، مستبدان از زاوية مجلس و آزادي مخالف مشروطه بودند و به همين دليل  مجلس را به توپ بستند. بنابراين، شيخ  و مستبدان، به هيچ وجه در يك جبهه نبودند با اين حال، خواسته مشروطه خواهان بعد از فتح تهران، اعدام شيخ بود. آنها كه مخالف مشروطه بودند، از ترس به سفارت روس پناهنده شدند؛ برخي از مستبدان هم به سفارت روس يا عثماني پناه بردند (افرادي مثل تقي‌زاده كه از رهبران مشروطه بودند، پيش از اين در  سال 1326 قمري زماني كه محمد علي شاه مجلس را به توپ بست، از وحشت به سفارت انگلستان پناهنده شده بودند) اما شيخ حاضر به پناهندگي در سفارت خارجي نشد. راجع به حوادث اين روزها، شخصي به نام مدير نظام خاطره‌اي را از دو سه روز قبل از اعدام شيخ فضل‌ الله به اين شرح تعريف مي‌كند:
نزديكيهاي نيمه شب بود. ميرزا تقي‌خان نامي آمد و از طرف امام جمعه و امير بهادر پيغامي براي شيخ آورد كه ما در سفارت روس هستيم؛ و در اينجا اتاقي مناسب طبع شما آماده كرده‌ايم. خواهش مي كنيم براي حفظ جان ، قدم  رنجه كنيد و بياييد اينجا. شيخ ناراحت شد و گفت: از قول من به امام جمعه بگو: تو حفظ جان خودت را كردي، كافي است؛ لازم نيست حفظ جان مرا بكنيد.واي! براي اسلام ديگر چه باقي مانده است كه اجانب بگويند علماي اسلام كه سنگ ديانت را بر سينه مي‌زنند و از خودگذشتگي نشان مي‌دهند، پاي جان كه در ميان مي‌آيد، به كفر پناهنده مي‌شوند!
مدير نظام ادامه مي‌دهد كه شيخ در جواب فرد ديگري كه از طرف دولت عثماني پيغام آورد كه «آقا! به سفارت كفر  نرويد؛ به كشور عثماني تشريف بياوريد كه مسلمان است»، گفت؛ من از علي ابن ابيطالب (ع) بدي نديدم كه به عمر پناهنده شوم؛ بر فرض مرا نكشيد و بمانم در دنيا 
، دو سه خروار گندم هم خوردم. آخرش كه چه؟ وقتي كه انسان قرار است بميرد،چه بهتر كه شرافتمندانه بميرد» 
ميرزا جواد سعد‌الدوله به شيخ پيشنهاد كرد كه‌«بيرق (هلند) را بر بالاي خانه تان بزنيد؛ديگر حتي لازم نيست به سفارت هلند تشريف بياوريد. زماني  هم كه مشروطه‌خواهان تهران را گرفته بودند، اينطور نبود كه جرئت داشته باشند به سفارت خارجي تعرض كنند، و مي‌ترسيدند. شيخ در  پاسخ به اين پيشنهاد، خنديد و به استهزا گفت: «آقاي سعد‌الدوله بايد بيرق ما را بر روي سفارت اجنبي  بزنند. چظور ممكن است كه صاحب شريعت كه من يكي از مبلغين احكام آن هستم، اجازه فرمايد به خارج از شريعت آن پناهنده شوم؟!» آنگاه آية شريفة «... وَلَنْ يَجعلَ اللهُ للكافرينَ عليَ المؤمنينَ سبيلاَ». و چند آيه ديگر را خواند و سپس ادامه داد: «من حاضرم صد مرتبه زنده شوم  و ايرانيان و مسلمين مرا مثله كنند و بسوزانند، ولي  به اجنبي پناهنده نشوم.»
جالب اينجاست كه در قسمتي از اعلاميه‌اي كه قبل از اعدام شيخ خواندند و بعد آن را در سطح شهر پخش كردند،چنين درج است: «اينها طرح و نقشه ريختند كه بلاد اسلامي را به دست خارجه بدهندو ديگران را بر ايرانيان حكمروا سازند . همة سعي آنها ، تحديد ملت و فروش مملكت بود؛ و اينكه در باطن اجانب را به مملكت دعوت كنند».
به عبارت ديگر،چنين تبليغ مي‌كردند كه دست خارجي پشت سر شيخ است؛ كسي كه حاضر نيست حتي پرچم كشور هلند را بر روي خانة خود نصب كند! البته عده‌اي هم فريب اين جوسازيها را خوردند و پاي جنازة شيخ كف  زدند و هورا كشيدند شيخ در 11 مرداد 1288 شمسي كه مصادف بود با 13 رجب ـ روز تولد مولا علي (ع) ـ به دار آويخته شد. قبل از اعدام، رو به مردم تهران گفت: «هذه‌كوفه الصغيره» يعني مردم تهران را به مردم كوفه تشبيه كرد و ساعاتي قبل از اعدام هنگامي كه چوبه دار آماده بود و شيخ را محاكمه مي‌كردند، فردي از طرف مشروطه خواهان به ايشان گفت: «جنابعالي حرمت مشروطه را لغو كنيد و بفرماييد منزل» شيخ در پاسخ داد: «شب قبل پيامبر (ص) را در خواب ديدم كه امروز مهمان او هستم؛ حاضر نيستم اين فرصت را از دست بدهم، و اين مشروطه ابدالدهر حرام است». يعني حتي لحظة آخر هم از اعتقاد خود دست نكشيد. در  تاريخ هست كه بعد از پايين آوردن جنازة شيخ  از چوبة دار، عده‌اي از مجاهدان بي‌دين مشروطه، به جنازة ايشان بي‌حرمتي كردند و سپس اطرافيان شيخ مخفيانه جنازه را در منزل آن شهيد دفن كردند.
يك يا دو ماه پس از اين ماجرا مردم متوجه شدند كه عجب  كلاهي سرشان رفت!  نه تنها از آزادي خبري نشد، بلكه استبدادي حاكم شد (استبداد مشروطه) كه از استبداد شاهي بدتر بود. تازه مردم فهميدند كه همة آن حرفها شعار بود. قرار بود اين سد محكم بشكند؛ باقي اشخاص مهم نبودند.
مردم كه اينك همه مطالب برايشان روشن شده بود، كنار خانة شيخ مي‌آمدند و دست مي‌گذاشتند روي  ديوار  خانه و فاتحه مي‌خواندند. خانواده شيخ تصميم گرفتند براي مصون ماندن جسد شيخ از تعرض جنازه را به جاي ديگري منتقل كنند. بعد از چند ماه نبش قبر كردند و جنازة ايشان را كه كاملاً سالم بود، به قم بردند و در آنجا دفن كردند.
قبل از شهادت شيخ، شخصي به نام فخر‌الدين جزايري تعريف مي‌كند:
پدرم به من گفت برو ببين كه حال شيخ چطور است (موقعي است كه مجاهدان تهران را فتح كرده بودند و خطر، شيخ را تهديد مي كرد) من فكر كردم شيخ حتماً به سفارتخانه‌هاي خارجي پناه برده و يا گريخته است. وقتي به خانه‌اش رسيدم، ديدم در باز است. وارد شدم. شيخ را ديدم كه با چند نفر نشسته است. مرا كه ديد، به شوخي گفت, «لوله هنگ دانه‌اي چند است؟!»يعني سوراخ موشها چند است ؟ سپس خنديد و گفت: «همه ترسيدند و توي  سوراخ موش رفتند» يكي از حضار به شيخ گفت: «آقا! ‌شما كه مي‌دانستيد با مخالفت نتيجه‌اي  نمي‌گيريد، چرا مخالفت كرديد؟ از اول معلوم بود كه از پس اينها بر نمي‌آييد.» شيخ گفت تا اگر صد سال بعد از اين بعضي از مسلمانان به قعر زير زمين و داخل سردابها رفتند و در آنجا با كمال ترس درد دل  كردند و گفتند صد سال قبل عده‌اي دست به دست هم دادند و ريشة اسلام را كندند، لااقل يك نفر بگويد كه در ميان آن عده‌ يك آخوند طبرسي و يارانش بودند كه مخالفت كردند!
معناي سخنان شيخ اين است كه: من براي افكار  عمومي الان ارزش قائل نيستم؛ چون افكار منحرف  شده است. صد سال ديگر كه اين اساس به ضد اسلام تبديل مي‌شود، عده اي  به زيرزمينها و سردابها مي‌روند تا قرآن بخوانند و فرايض انجام بدهند.
در آنجا با  همديگر درد دل و نجوا مي‌كنند كه ‌اين چه وضعي است؟ چرا اسلام به اين روز افتاده و چرا در گذشته كسي نبوده كه از اين التقاط و بدعت آن را نجات دهد؟ يعني براي شيخ، افكار متدينان و مؤمنان صد سال ديگر مهم است و براي انحراف افكار عمومي زمان خود و اينكه عليه او توهين كنند، ارزشي قائل نيست. تاوان اين تفكر را هم با تقديم جانش مي‌دهد؛ هديه‌اي كه به حق بين جريان اصولگرا و جريان تسامح و تساهل شكافي عميق ايجاد كرد و تراز و ميزان اين خط و جدايي شد.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشتها :
1-  يعني علما هيچ مشكلي در توافق اصولي باهم ندارند؛ فقط اينها هستند كه خودشان را وسط معركه قرار دادند.
2-  پس شيخ مخالف مجلس نيست؛ بلكه مي‌خواهد آن را تصحيح، تكميل و تنقيح كند.
3-  مرحوم آيت‌الله شيخ عبدالله مازندراني از مراجع مشروطه‌خواه نجف در مورد اين استبداد و فشار در مشروطه با تعبير «استبداد مركبه» به جاي «استبداد فردي» ياد مي‌كند.



منابع: 
براي مطالعه بيشتر درمورد شيخ شهيد شيخ فضل‌الله به منابع زير رجوع كنيد: 
1- جواد بهمني. فاجعه قرن يا شيخ فضل‌الله نوري، [بي‌جا]‌ ، [بي‌نا] ، 1359
2-  علي ابوالحسني، پايداري تا پاي دار . تهران نور ، 1368
3-       ــــــ كارنامة شيخ فضل الله نوري،  نشر عبرت ، 1380
4-  محمد باقر گوهر خاي. گوشه‌اي از رويدادهاي  انقلاب مشروطيت ايران، تهران مركز نشر سپهر، 1355
5-  محمد تركمان، مجموعه‌اي از رسايل، اعلاميه‌ها و... شيخ فضل‌الله نوري، تهران، خدمات فرهنگي رسا، 1362-1363 ، 2 جلد 
6-  مهدي انصاري. شيخ فضل‌الله و مشروطيت. تهران، امير كبير، 1369
7-  مظفر نامدار. رهيافتي بر مكتب‌ها و جنبش‌هاي سياسي شيعه در قرن اخير، تهران. پژوهشگاه علوم انساني، 1367
8-  موسي نجفي، تعامل ديانت و سياست در ايران تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378
9-  رسول جعفريان، بست نشيني مشروطه خواهان در سفارت انگليس، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378
10-  هما رضواني، روزنامه شيخ فضل‌الله، تهران، نشر تاريخ، 1362