مدرس، ناشناخته‌اي مشهور

مدرس، ناشناخته‌اي مشهور


مقاله‌ي حاضر ضمن بررسي رمز ناشناختگي شهيد سيد‌حسن مدرس، عناصر تشكيل دهنده‌ي بافت شخصيت و جاذبه‌هاي ديني و حوزه‌‌اي او را نيز مور توجه قرار داده و در حقيقت شهيد مدرس را از يك زاويه‌ي ديد جديدي به بررسي نشسته است، اين مقاله به تاريخ 9/9/65 در دانشگاه اصفهان به مناسبت نخستين سمينار بزرگداشت شهيد مدرس به صورت سخنراني توسط نگارنده ايراد شده است.

رمز ناشناختگي مدرس
... موضوع سخن، مرحوم سيد‌حسن مدرس فقيه و سياستمدار نامدار معاصر است كه آوازه‌ي او بيشتر پس از پيروزي انقلاب اسلامي مردم ايران به گوش نسل حاضر رسيده است. او فقيه و سياستمدار «مردم‌واره‌اي» بود كه در يك مبارزه‌ي همه‌جانبه با استبداد داخلي، استحمار و خرافات رايج و سلطه‌ي استعمار خارجي همزمان مي‌جنگيد. او متعهد به اسلام و مدافع راستين حقوق و منافع مردم بود. از اين رو، من نيز سخنم را با حديثي از پيامبر اسلام(ص) آغاز مي‌كنم.
رسول خدا (ص) فرمودند: «مداد العلماء افضل من دماء الشهدا»، يعني مركب قلب دانشمندان برترو ارزشمندتر از خون شهيدان است.
مدرس از جمله كساني است كه مي‌تواند مصداق اين حديث شريف باشد. سپاس خداي را كه اينك در شرايطي راجع به اين شخصيت بزرگ به بررسي نشسته‌ايم كه حكومت پادشاهي ساقط شده و جمهوري اسلامي جايگزين آن گرديده است، و زمينه‌اي براي تحقق بسياري از اهداف و آرمانهاي اسلامي، و احيا و معرفي بسياري از قهرمانان متعلق به امت بزرگوار اسلام فراهم شده كه از جمله‌ي آنان، اسوه‌ي جهاد و مقاومت و الگوي فقاهت و نمونه‌ي زهد و تقوا و به قول يكي از نويسندگان متعهد «ناشناخته‌اي مشهور»، يعني آيت‌الله «سيدحسن مدرس» است. اين اجتماع با بركت به منظور تجليل از مقام او و آشنايي با ابعاد مختلف شخصيت ممتاز و نمونه‌ي آن بزرگوار تشكيل يافته است.
برادراني كه در جهاد دانشگاهي اصفهان، براي نخستين‌بار عهده‌دار برگزاري اين سمينار در ايران شده‌اند، شايسته‌ قدرداني هستند و امتياز پيشتازي را ـ ‌كه آيه‌ي شريفه‌ي «السابقون السابقون اولئك المقربون» 1 به ارزش والاي آن اشاره دارد ـ ‌در حركتي فرهنگي و انقلابي به خود اختصاص داده‌اند.
راجع به مرحوم مدرس حرف زياد است و همين‌طوري كه عرض كردم ايشان «ناشناخته‌اي مشهور» هستند، ‌يعني در عين نامداري به راستي ناشناخته‌اند. لذا در ابعاد مختلف مي‌توان راجع به شخصيت ايشان سخن گفت. در اين مدتي كه در حضور سروران محترم هستم و مصدع وقت شريف شما مي‌شوم، تا آنجايي كه اطلاعاتم اجازه مي‌دهد و تا آنجايي كه منابع تاريخي و اسناد قابل دسترسي ياري مي‌كند،‌ سعي خواهم كرد پرده‌هايي را از چهره‌ي شخصيت علمي، حوزه‌اي و فقاهتي ناشناخته‌ي مدرس در بعد علمي و فقهي، در حد امكان شناخته شود. از اين رو بايد عزيزان توجه داشته باشند كه موضوع اصلي سخن ما شخصيت علمي و حوزه‌اي شهيد مدرس است، لكن پرداختن به اين كار بدون اشاره به ستم بزرگي كه جريانهاي تاريخنگاري حاكم بر ادب و فرهنگ معاصر ايران، بر امثال ايشان روا داشته ودر گمنام ساختنشان كوشيده‌اند،‌ چندان جالب نخواهد بود. لذا سخني نيز درباره‌ي اين جريانها و تيولدارانشان خواهيم گفت.
مدرس تاكنون در ايران بيشتر به عنوان يك سياستمدار شناخته شده است، و به عنوان يك روحاني وارسته كه در عالم سياست از پاره‌اي تيزهوشي‌ها و نبوغ فوق‌العاده‌اي برخوردار بوده و در عين حال از خلوص و ايمان و نستوهي در درجه‌ي عالي بهره‌مند بود،‌ شهرت يافته است؛ يعني مدرس صرفاً به نام يك شخصيت سياسي زاهد مخلص شناخته شده است. اما مدرس فقط اين نيست، مدرس قبل از آنكه يك سياستمدار و يك سياست‌شناس باشد، يك دانشمند اصولي سترگ، و يك فقيه برجسته و بزرگ است، درست همرديف اصوليون و فقهاي بزرگي همچون كمپاني، نائيني و امثال آنان؛ و شايد انسان بتواند به خودش جرئت بدهد و بگويد از نظر آشنايي به مباني علم اصول (و نه از جنبه‌ نوآوري در اين رشته) در حدي نزديك به مقا م اصولي مرحوم شيخ مرتضي انصاري كه معلم همه‌ي اصول‌دانان متأخر است. البته اين حرفي كه بنده مي‌زنم چندان مبالغه و اغراق نيست، دليل دارد، و دليل آن را نيز عرض خواهم كرد. اما متأسفانه مدرس به اين صفت بارز خود، يعني علم و دانش و فقاهت هنوز شناخته نيست، به همين دليل است كه ما علي‌رغم تأكيدات و سفارشهاي مكرر و هدايتگر امام امت (قدس سره) راجع به اينكه از اصول انديشه و افكار مدرس و از خط فكري و سياسي مدرس بايد استفاده كرد، هنوز در بهره‌گيري از رهنمودهاي شايسته‌ي او در سطوح و ابعاد گوناگون، از تعليمات و شخصيت او، طرفي برنبسته‌ايم. علتش اين است كه ايشان ناشناخته‌اي مشهور هستند و بعد فقهي و مقام علمي‌شان نيز همين‌ طور است. البته اين ناشناختگي دليل دارد، منحصر به مدرس هم نيست. تمام قهرمانان اصيل و همه‌ي چهره‌هاي تاريخ‌ساز ما، در تاريخ مكتوب معاصر كشور گم و ناشناخته هستند و آن‌گونه كه بايد شناخته بشوند، شناخته نشده‌اند.
علت اين ناشناختگي نيز اين است كه جريانهاي تاريخنگاري منحرف و بيگانه پرست در ايران معاصر، سلطه و حاكميت داشته‌اند. اين جريانها زندگينامه و شرح احوال شخصيتهاي ملي و مذهبي ما را تحريف كرده‌اند، و يا در صورت امكان، آنان را از تواريخ خود حذف كرده‌اند. تاريخنگاري حاكم بر مراكز علمي و دانشگاهي جوامع اسلامي، از جمله ايران، تاكنون با ماهيت و شيوه‌ي ضد اسلامي خود هر نوع حركت و يا چهره‌ي مردمي و اسلامي و مبارزه را از تاريخ مكتوب معاصر حذف و يا محتواي آن را تحريف كرده‌اند. من در اينجا در حدي كه فرصت اجازه بدهد به عنوان مقدمه‌ي بحث، در تشريح علل ناشناختگي شخصيت علمي و حتي شخصيت سياسي مرحوم مدرس، به معرفي فشرده‌ي جريانهاي تاريخنگاري حاكم بر فرهنگ ايران معاصر، خواهم پرداخت.

جريانهاي تاريخنگاري و نقش آنها در ناشناختگي امثال مدرس
جريانهاي تاريخنگاري موجود در عالم اسلام و ايران معاصر را مي‌شود به چند دسته‌ي متمايز تقسيم‌بندي كرد:

1ـ جريان تاريخنگاري فراماسونري
اين جريان، يك جريان تاريخنويسي فعال و نيرومندي است كه در جهان اسلام و جود داشته و دارد و در ايران نيز فعال بوده است. حتي بعد از انقلاب نيز با آن مباني خاص و ارزشهاي ويژه‌ي خودشان، در بسياري جاها تيول تاريخنگاري را در انحصار خودشان دارند، تاريخ كشور ما، تاريخ ملت قهرمان ما را در سراسر جهان اسلام تحريف كرده‌اند و نگذاشته‌ اند شخصيتهاي اصيل، الگو و الهام‌بخش امت ما، براي اين مردم آنگونه كه لازم است، شناخته شوند.
جريان تاريخنگاري فراماسونري با برچسب‌زدنهاي مختلف و يا بايكوتهايي كه در مورد ايران قبل قهرمانان انجام داده، مانع از اين شده است كه ملتها اين قهرمانان را بشناسند، اگر شما كتابهايي را كه از اين جريان در تمام جهان اسلام، از جمله در ايران، در عالم كتب و مطبوعات نشر نشده است، ملاحظه كنيد،‌مي‌بينيد كه درصد عظيمي از كتابهاي تاريخي ما را بعد از مشروطه و در ايام مشروطه، اينان نوشته‌اند، و اين به راستي يك فاجعه‌ي فرهنگي است.
طبيعي است كه فراماسونرها امثال شهيد مدرس و ديگر قهرمانان همسو، همفكر و هم‌ارزش مدرس را در تاريخ بايكوت كنند، و يا اينكه شخصيتشان را وارونه ترسيم كنند، و يا اينكه در صورت امكان، اساساً آنان را از تاريخ حذف نمايند. همان طوري كه علاوه بر شخصيتها، حوادث و رخدادهاي مهم را نيز از تاريخ حذف كرده‌اند.
از باب مثال اغلب كتابهايي را كه راجع به تاريخ معاصر نوين ايران در قبل از انقلاب اسلامي نوشته شده، ملاحظه بفرماييد مي‌بينيد كه هيچ اشاره‌اي راجع به قيام خونين و مردمي پانزدهم خرداد سال چهل و دو، در اين قبيل كتابها ديده نمي‌شود. چرا كه آنان مي‌خواستند حتي نام 15 خرداد را نيز از تاريخ حذف كنند. اين از باب مثال بود كه ذكر كردم وگرنه همه‌ي حوادث مردمي و رجال اصيل ما دچار چنين سرنوشت غمباري شده‌اند.
مثلاً شما مي‌بينيد كه مورخان استعماري و نيز دربار پهلوي جريان فرقه‌ي دمكرات آذربايجان و پيشه‌وري و همچنين ديگر جريانهاي فكري و سياسي معارض و مخالف رژيم شاه را در تاريخ آورده‌اند، و ماجراي اتفاقات مربوط به آنان را ذكر كرده‌‌اند...

2ـ تاريخنگاري درباري
جريان تاريخنگاري ديگري هست كه مي‌توان از آن به «تاريخنگاري درباري» تعبير كرد كه در كار خود از دربارها الهام و برنامه مي‌گرفته است. اين شيوه‌ي تاريخنويسي در تاريخ ايران و اسلام ريشه‌ي بسيار طولاني دارد، و به دوران خلافت بني‌اميه و بني‌عباس و شاهان پيش از اسلام مي‌رسد.در زمان معاويه بود كه دسته‌اي از حديث‌سازان و تاريخ‌سازان (يعني جاعلان و تحريف‌كنندگان تاريخ اسلام) به دستور حكومت وقت شروع كردند به تاريخ‌سازي، چهره‌پردازي و خلاصه تحريف تاريخ در جلد راويگري و حديث‌گويي. به همين دليل است كه مي‌بينيم در مجموع تاريخ اسلام آن جرياني كه هميشه مورد بي‌حرمتي قلمداران درباري قرار داشته و آن جرياني كه هميشه به آن دشنام مي‌داده‌اند و زير شلاقهاي قلمي نويسندگان و مورخان و محدثان درباري قرار داشته است، همانا جريان مقدس و مظلوم «اهل بيت پيامبر(ص)» و خاندان علي (ع) بوده است. چنانكه بعد از ‌آنان تشيع و فقهاي مظلوم اعصار بوده‌ اند كه از طرف بني‌عباس و ديگر حاكمان اعصار، ماركهاي مختلف خورده و مسلوب‌اليد گرديده‌اند و قلمداران و مورخان درباري وابسته به قدرتهاي حاكمه همه جا آنان را مورد فحاشي قرار مي‌داده‌‌اند. در زمان حاكميت خاندان پهلوي نيز اين مسئله به قوت خود باقي بود كه دربار براي عده‌اي از تاريخنگاران، امكانات عظيم رفاهي و تحقيقاتي از قبيل اعطاي بورس، اعزام به خارج و غيره را فراهم مي‌آورد و همه‌ي امكانات پژوهشي و مطبوعاتي را در اختيار آنان قرار مي‌داد، و در عين حال برخي از آنان كوشش مي‌كردند كه خودشان را در ظاهر وابسته به دربار و قدرت حاكمه نشان ندهند و روي وابستگي‌شان به بيگانگان نيز روپوش بكشند. آن‌وقت آنان مي‌رفتند تحقيقات مي‌كردند و تاريخ مردم و سرزمين ما را مي‌نوشتند،‌و در واقع آن را تحريف مي‌كردند.
من اكنون نمي‌خواهم به افشاگري اين مورخان با نام و نشان بپردازم،‌برخي از آنان اسناد وابستگي به مراكز ضد مردمي رژيم شاه را نيز دارند. برخي از قلمداران آن زمان، علاوه بر اينكه خودشان در مقام اغفال مردم و تحريف تاريخ سرزمين ما بودند، كوشش مي‌كردند به عنوان «دلالهاي فرهنگي» نيز ميان دربار شاه و روشنفكران نقش بازي كنند و روشنفكران را فريب بدهند و آنان را به طورناخواسته به خدمت تاريخنگاري دربار بكشانند. نمونه‌اي از اين افراد مرموز و پيچيده احسان نراقي است كه از دلالهاي شناخته شده‌ي فرهنگي براي جذب روشنفكران به دربار و جناح استعمار‌پسند روشنفكري است.
3ـ جريان تاريخ‌نگاري الحادي و ماركسيستي
در ايران معاصر، جريان تاريخنويسي ديگري نيز وجود داشته است كه بعد از انقلاب مشروطيت و به ويژه در دوران منحوس پهلوي اوج گرفت و گسترش پيدا كرد، اين جريان همان جريان الحادي و ماركسيستي است كه ريشه در آن سوي مرزها دارد.
عوامل بومي اين جريان نيز كه بيشتر كار خود را از راه ترجمه‌ي متون تاريخي روسي و ماركسيستي مربوط به ايران دنبال مي‌كردند، كوشششان بر اين بود كه شيوه‌ي نگارش و تحليل تاريخ با متد مورد قبول ماركسيستها و ملحدين را در ايران نشر بدهند. انبوهي از كتابهاي تاريخي معاصر در ايران را اين قبيل كتابها تشكيل مي‌ دهند كه هيچ ربطي به تاريخ واقعي سرزمين و مردم ما ندارد، و يك تاريخنگاري فرمايشي و قالبي از پيش ساخته است كه رسالتش تحريف حقايق تاريخي به نفع بلوك شرق و بينش منحرف ماترياليسم تاريخي است.

4ـ جريان تاريخنگاري ناسيوناليستي
جريان ديگري كه در ايران وجود داشته، جرياني است كه خود را به اصطلاح جريان تاريخنويسي «ملي» معرفي مي‌كند، لكن اصطلاح درست آن همان تاريخنگاري ناسيوناليستي يا «قومي» است. جريان تاريخنگاري قومي كوشش داشته در ظاهر خود را وابسته به دربار و به جريانهاي تاريخنگاري فراماسونري و يا ماركسيستي نشان ندهد و با عنوان و محور قراردادن «مليت» و «قوميت ايراني» مشغول به تحليل و نگارش تاريخ ايران بپردازد. چنانكه در كشورهاي عربي و در كشورهاي آفريقايي و آسيايي نيز با محور قراردادن قوميتهاي محلي آن سرزمينها، مشغول به نگارش تاريخ و تحريف حقايق هستند، و از اين طريق به اسلام‌ستيزي و اسلام‌زدايي تحت عنوان دروغين مثلاً عرب‌ستيزي در ايران وعناوين مشابه درديگر سرزمينها مي‌پردازند.
شما اگر كتب و آثار اينان را كه در زمينه‌ي تاريخ اعم از تاريخ اسلام و ايران و ديگر اقوام مسلمان كتاب نوشته‌اند، ملاحظه نماييد، مي‌بينيد كه به بهانه‌هاي واهي و به انگيزه‌ي ترويج يك مليت ويژه، در ابعاد گسترده، با اسلام، قرآن و تشيع مبارزه و ستيز كرده‌اند.
شهيد مطهري آن «دردمند تنها» كتاب ارزشمند خدمات متقابل اسلام وايران را در برابر اين جريان تاريخنويسي و تيولداران آن نوشته‌اند. ايشان با تأليف اين كتاب خواستند ثابت كنند كه جدا كردن ايران و اسلام از يكديگر، خيانت به اسلام و ايران است. همان‌گونه كه ايرانيان هوشمند خدمات ارزشمند به فرهنگ اصيل اسلامي و ترويج و تحكيم آن، انجام داده‌اند، اسلام نيز در شكوفاسازي استعداد ايراني نقش مهمي داشته و اين دو در رابطه‌اي تنگاتنگ با يكديگر مطرح‌ اند. آري، تاريخنگاري كه تحت نام عرب‌ستيزي در واقع اسلام‌ستيزي مي‌كنند، حلقه‌اي از يك زنجيره‌ي استعماري هستند.
اين هم يك جريان تاريخنگاري است كه مرحوم مطهري در مبارزه‌ي علمي و عملي با آن بيش از هر كس ديگري نقش و سهم دارد. ايشان در جاي جاي خدمات متقابل ... تأليفات وابسته به اين جريان ـ از قبيل دو قرن سكوت وغيره ـ را عالمانه به نقد نشسته و انحرافشان را نشان داده است.

5ـ تاريخنگاري اسلامي
در تاريخ معاصر ايران نمونه‌هايي از يك شيوه‌ي ديگر تاريخ‌نويسي وجود داشته است كه شايد در مقام ثبوت بتوان گفت يك جريان بوده ولكن در مقام اثبات هرگز جريان ناميده نمي‌شود. اين نوع تاريخنگاري اصول و شيوه‌هاي علمي و خردپذير خود را داراست، لكن عملاً محكوم و منزوي بود و آثار و تأليفات چشمگيري ندارد. اين را مي‌توان شيوه‌ي تاريخنگاري اسلامي ناميد كه در دو شاخه قابل تفكيك و شناسايي است:
الف ـ تاريخنگاري سنتي
ب ـ تاريخنگاري اصيل اسلامي
شيوه‌ي تاريخنگاري سنتي مبتني بر اوهام، خواب و رؤيا و بدون توجه به علل و معلولهاي طبيعي و اجتماعي است. لذا گزارش مجهولات تاريخي، خرافات، و نقل محتويات كتابها بدون تحليل و بررسي ميزان خردپذيري محتوا و صحت سندهاي آن، و بدون مقابله‌ي روايات مختلف و انتخاب درست از نادرست، صورت مي‌گرفته است و «رؤيازدگي» و افسانه‌پرستي بر همه‌ي مطالب آن چيره است. در ظاهر آنها را افراد مسلمان نوشته‌اند و از اين رو كوشش شده است تا به نام اسلام نيز سكه بخورد، لكن بايد بگويم كه اين نوع تاريخنويسي هيچ ربطي به اسلام ندارد، اين جدا از اسلام و تاريخنگاري سنتي نام دارد. درست مانند آداب و رسوم سنتي و عقايد سنتي (مانند عقيده به نحوست عدد 13، برپا داشتن مراسم نوروز، هفت‌سين و ...) بنابراين بايد حساب اين قبيل آثار تاريخي را از حساب اسلام و تاريخنگاري اصيل اسلامي كه اصول آن در قرآن و نهج‌البلاغه و كتب درايه و رجال بيان شده است، ‌از هم جدا كرد. اين نوع تاريخنويسي بومي به دليل خرافات‌زدگي، زمينه‌ي تاريخنويسي‌هاي استعماري و مغرضانه را در ايران آماده گردانيد، و متأسفانه برخي از اشخاص و محافل هنوز هم عملاً مروج آنند.
در مقابل اين شيوه، شيوه‌ي تاريخنگاري اصيل اسلامي قرار دارد كه درتاريخ معاصر برخي از بزرگان انديشه‌ي اسلامي خواسته‌اند براساس آن تاريخنگاري كنند و در اين راه قلم به دست گرفته و وارد عمل شده‌اند، لكن عملاً توسط زورمندان حاكم زمان سركوب و كار تاريخي‌شان نيز ضايع شده است، و خودشان نيز در اثر القائات مزوران بايكوت گرديده‌اند. در رأس اين جريان شهيد سيد‌حسن مدرس قرار دارد و بعدها نيز كساني همچون استاد مرتضي مطهري و غيره آن شيوه را پي‌گيري كردند و برخي آثار تاريخي ابتكاري و مفيد را پديد آوردند.
در برخي از آثار اجتماعي ـ تاريخي مرحوم جلال آل‌احمد نيز به ويژه آنهايي كه در دوره‌ي اخير و پاياني زندگي خود يعني «دوره‌ استبصار» و دوره‌ي گرايش مجدد به اسلام، نوشته است نيز روحيه‌ آزادگي و اسلام‌گرايي در گزارش حقايق اجتماعي و تاريخي مشاهده مي‌شود.
اما آن شيوه‌ي تاريخنويسي بسيار اصيل اسلامي كه سركوب شده همان است كه مرحوم مدرس به ‌آن جريان فكري مربوط مي‌شده است و حتي مي‌توان گفت مؤسس آن بوده است. ايشان درباره‌ي تاريخ معاصر كتاب بسيار ارزشمندي به نام كتاب زرد نوشته‌اند كه هنوز از آن سرنوشت غمبار خود بيرون نيامده و به صورت خطي و متروك باقي مانده است.
او مي‌گويد اين كتاب را از اين نظر كه به گزارش و بررسي تاريخ دوران افسردگي، غفلت و بدبختي و خلاصه عصر خزان و فصل پاييز كشورش مربوط مي‌شده است، «كتاب زرد» ناميده است.
اين كتاب كه ما برگزيده‌هايي از آن را شنيده و خوانده‌ايم دربردارنده‌ي يكي از اصيل‌ترين شيوه‌هاي تاريخنگاري اسلامي است، لكن همان‌گونه كه مي‌دانيد هنوز به چاپ نرسيده و عملاً تأثيري در فرهنگ تاريخنويسي معاصر كشورمان نداشته است.
يكي از علماي بزرگ نيز در زمينه‌ي تاريخ بيست ساله‌ي دوران اختناق رضاخاني كتابي نوشته بودند، لكن پيش از چاپ به دست ساواك افتاده و جلوي چشمان خود ايشان در آتش بخاري انداخته شده، و او حاصل رنج خود را در ميان شعله‌هاي آتش نظاره مي‌كند. بسياري از انديشمندان مسلمان بوده‌اند كه آثارشان در دوران عصر شب دچار چنين سرنوشتي شده و از بين رفته است. لذا از شيوه‌ي تاريخنگاري اسلامي آثار چنداني موجود نيست.
طبيعي است كه در يك چنين جوي كساني كه مي‌خواستند با اين خط فكري و با اينجهت‌گيري تاريخ بنويسند چه رنجهايي مي‌كشيدند. كار مشكل بود. آيا فقط اسناد و مدارك تاريخي را جمع و تدوين كنند تا از بين نرود و يا به بررسي و تحليل حوادث تاريخي نيز بپردازند؟
اگر راه دوم را بر مي‌گزيدند نوشته‌هايشان متروك مي‌ماند و يا طعمه‌ي آتش مي‌شد،‌و اگر اولي را بر مي‌گزيدند باز كتابشان اجازه‌ي چاپ و نشر نمي‌يافت. از اين روست كه برخي از مؤلفان به گردآوري جهت‌دار برخي از اسناد و مدارك در مسير خلاف دربار پرداخته‌اند. اينها از طيف مورخان اسلامي به معني دقيق كلمه نيستند، از افراد وابسته به آن معني نيز محسوب نمي‌شوند، اينها گزيده‌هايي از حوادث تاريخي را به طور مستقل گردآورده‌اند. مانند تاريخ بيست ساله‌ي آقاي حسين مكي و امثال او. خوب، طبيعي است كه در اوج حاكميت رضاخاني امثال مدرس و مدرسها و حوادثي كه آنان آفريننده و رهبري كننده بودند،‌در تاريخ شناخته نشود. چند كتابي هم كه راجع به مدرس نوشته شده و چاپ شده، بعد از انقلاب اسلامي بود كه اجازه نشر يافت.
از اين رو، بايد گفت مدرس در عين حالي كه مانند خورشيد در بين مردم مشهور است، لكن «ناشناخته» است. مدرس چون خورشيد مشهوري است ناشناخته، هر چند كه ما او را مي‌شناسيم لكن ماهيت او براي ما مجهول است، شهرت او نيز به بركت خون مقدس اوست، ‌چون او يك «شهيد» است و شهيد را كسي نمي‌تواند درتاريخ دفن كند، هر كس بخواهد در تاريخ، قديسان و شهدا و صديقان و انبيا و اوليا و خدمتگزاران واقعي مردم را دفن كند، خودش دفن خواهد شد.
در مورد حضرت يحيي (ع) نكته‌اي وجود دارد كه شنيدني است. مي‌گويند. وقتي كه حضرت يحيي را سربريدند، در درون يك تشت طلا در درباري اين كار صورت گرفت. يك قطره از خون او در دربار آن ستمگر ريخت، و اين خون همچنان مي‌جوشيد، هر چه روي آن خاك مي‌ريختند، جوشش آ‌ن قطع نمي‌شد،‌مرتب مي‌جوشيد و بالا مي‌آمد تا همه‌‌ي‌ آنجا را فرابگيرد.
البته ممكن است اين يك سخن سمبليك باشد و نشانگر اين كه خون مظلوم و شهيد در تاريخ همچنان سيلان و جريان دارد، و در هر شرايطي بالاخره خود را بروز مي‌دهد، هر چند كه ستمگران و جباران بخواهند روي آن خاك بريزند و پنهان دارند.
نام «يحيي» هم ظاهراً در صورت عربي بودن هم ريشه با كلمه «حي» است به معناي «زنده» و يحيي يعني زنده شونده، مضارع است و در بطن آن استمرار نهفته است. 2 با توجه به اينكه حضرت «يحيي» عرب نبوده و اين اسمي است به عربي كه خداوند در قرآن براي او انتخاب كرده و شايد مناسبتش نيز اين باشد كه او به عنوان شهيد راه خدا هميشه زنده است، يعني هر آن دارد زنده مي‌شود، و هر آن خودش را رو مي‌آورد، هر چند كه جريانهاي غرض‌آلود و شيطاني تاريخنويسي بخواهند وجود و مظلوميت او را كتمان كنند.
اگر اين فرض ما درست باشد، اختصاص به يحيي ندارد،‌ شامل حال همه‌ي شهدا و مظلومان تاريخ است. از اين باب است كه سيد‌حسن مدرس و امثال او نيز به عنوان شهيد راه حق هميشه زنده هستند، هر چند كه حكام و مورخان در پرده كتمان نگاهشان داشته باشند. لذا نگذاشته‌اند مدرس علي‌رغم شهرت خود ‌آنگونه كه بوده شناخته شود.
مدرس مكتب سياسي دارد، لكن تاكنون مكتب سياسي، بينش سياسي، مباني و اصول تفكر سياسي مدرس مدون نشده است تا در سياست خارجي و مديريت داخلي نظام اسلامي ملاك و الهام‌بخش شود. در زمينه‌ي شخصيت سياسي و اجتماعي مدرس كه بسيار مشهور است تاكنون با رعايت اين ويژگيها قلمي زده نشده است، تا چه رسد به شخصيت فقهي و حوزه‌اي او كه براي همگان كاملاً مكتوم است. لذا من كوشش مي‌كنم تا در اينجا دورنمايي از سيما و شخصيت فقاهتي و علمي مدرس را ارائه بدهم، لكن با توجه به عدم وجود كارهاي قبلي و نيز عدم گنجايش اين سمينار مطالب ما بسيار فشرده و محدود و بالطبع ناقص خواهد بود.

جاذبه‌هاي ديني و حوزه‌اي مدرس
همان‌طوري كه عرض كردم، مدرس فقيه بزرگي است، كه اين نوع جريانهاي تاريخنگاري كوشش كرده‌اند تا او را در تاريخ بايكوت كنند و بر شخصيت و مظلوميت او پرده بكشند و حتي اگر توانستند از تاريخ كشور ما نامش را حذف كنند.
اما امام خميني كه خود از تبار فكري او بود و در بسياري از ابعاد با هم مشابهت‌هايي دارند،‌نام او را دوباره زنده كرد. آن بزرگوار براي هيچ يك از علماي معاصر به اندازه‌ مدرس عظمت قائل نيست، و در مناسبتهاي گوناگون نسبت به او ابراز عشق و علاقه كرده و از شخصيت والايش تجليل فرموده است.
عامل اصلي اين قضيه كه شهيد مدرس در نظر بزرگاني همچون امام خميني چنان جلوه و عظمتي دارد كه در حد يك فقيه و فرد اسوه و الگو مطرح است، در عناصرو خصايص بنيادين به وجود ‌آورنده‌ي شخصيت ممتاز ايشان نهفته است. عناصر اصلي تشكيل دهنده‌ي شخصيت مرحوم مدرس را مي‌توان در محورهايي كه اينك ذكر مي‌شود، خلاصه كرد:
1ـ تقوا و خلوص براي خدا و قطع طمع از مطامع دنيوي و پست و مقام.
2ـ فقاهت و اسلام‌شناسي به معناي درست كلمه و توان تطبيق فروع بر اصول در شناسايي و كشف حكم مسائل مستحدثه و نوپديد سياسي و اجتماعي و داشتن فراست و فهم عميق سياسي و اجتماعي.
3ـ ايمان به هدف اسلامي و مردمي خود و تن در ندادن به سازشها و معاملات سياسي و عدم سازش با مترفين و دشمنان مردم در سخت‌ترين شرايط.
4ـ آشنايي به علوم، عرف و زبان دنياي امروز و مبارزه با خرافات، تحجر‌گرايي و مقدس‌مآبي و تزوير ديني.
اين است سيماي مدرس، و همين خصلتهاست كه از او يك شخصيت ممتاز و الگو ساخته است. او از نظر دانش و معلومات حوزه‌اي در سطحي بسيار بالا بوده است و تنها هم مباحثه‌ي مخصوص مرجع تقليد معروف شيعيان مرحوم حاج سيد‌ابوالحسن اصفهاني در دوره‌ي اشتهار هردوشان در نجف بوده است. آيت‌الله سيد‌ابوالحسن اصفهاني را كه ديگر شما خوب مي‌شناسيد، او در زمان خود و در مقطعي از زمان مرجع تقليد تقريباً منحصر به فرد جهان تشيع بود. تنها هم مباحثه‌ اين شخص در زمان اشتهار به تحصيل و دانش، همان سيد‌حسن مدرس بوده است.
من عرض مي‌كنم كه در مقام مقايسه شايد بتوان گفت سيد‌حسن مدرس از برخي جهات بالاتر از مرحوم حاج سيد‌ابوالحسن اصفهاني بوده است.چرا كه فقاهت و معلومات حوزه‌اي او را داشته است و هم مباحثه و هم‌رتبه او بوده است. به علاوه‌ي مقام و درك سياسي و فهم عميق مسائل اجتماعي كه از اين نظر نه تنها بر حاج سيد‌ابوالحسن بلكه بر همه اقران خود برتري داشته است. تقوا و زهد و قناعت و دنياستيزي او نيز مشهور خاص و عام است و سخني در آن نيست. اين است كه شايد بتوان گفت او جامعتر از هم مباحثه‌ي فاضل و مجتهد خود بوده است. او فقيهي مدير و مدبر و هوشمند بود.
يكي از كهنسالان و پيرمردان حوزه‌ي علميه قم كه از اساتيد سابق اين حوزه نيز محسوب مي‌شود، در ضمن مصاحبه‌اي كه يكي از نشريات ادواري حوزه‌ي علميه با او انجام داده، درباره‌ي فضل و مقام و منزلت ديني مرحوم مدرس سخنان تكان دهنده‌اي بيان داشته است. 3 او كه اكنون بيش از هشتاد سال دارد با ناتواني بدني و جسمي كه تحمل مشقات سفر را برايش دشوار مي‌كند، سال گذشته (منظور سال 1364ه‍. ش) وقتي كه به مشهد مقدس مشرف شده بود، با اين سن و سالش از آنجا نيز به قصد زيارت مزار سيد‌حسن مدرس راهي كاشمر گرديده بود، وقتي كه توسط مجله ياد شده از او پرسيده شد شما به كاشمر براي چه رفتيد؟ در جواب گفتند كه براي زيارت «سيد شهيد مدرس»، ‌من همان طور كه براي زيارت حضرت امام رضا (ع) رفتم و اين را بر خود لازم دانستم، جفا دانستم كه از آنجا به زيارت مدرس نروم.
بلي، اين قبيل سخنان را پيران ما، كهنسالان حوزه‌نشين ما در مورد مدرس مي‌گويند. چرا كه آنان به منزلت ديني و مقام علم وعرفان او آشنايي دارند. مدرس از نظر آنان بسيار مهم است. وقتي كه از عالم مذكور (بهاءالديني) پرسيده شده كه آيا به نظر شما مقام آيت‌الله حاج شيخ عبدالكريم حائري (مؤسسه حوزه‌ي قم) بالاتر بوده يا سيد‌حسن مدرس؟ ايشان جوابي نزديك به اين مضمون داده‌اند كه اين هر دو فقيه و مجتهد بودند، اين جوري نمي‌شود ميان بزرگان مقايسه كرد، لكن بايد توجه داشته باشيم كه مرحوم مدرس علاوه بر فقاهت داراي «مقام ولايت» نيز بوده است (يعني در فهم مسائل سياسي و اجتماعي دست داشته است و در امور سياسي مسلمين دخيل بوده است) كه نتيجه‌ي حرف ايشان امتيازدهي به مقام و منزلت مدرس است.
مدرس قابل مقايسه با هيچ يك از علماي معاصر خود نبوده است، زيرا علاوه بر عنصر علم و دانش و فضيلت و تقوا كه نوع علماي بزرگ دارا بوده‌اند، او صاحب ولايت و مجاهده في‌سبيل‌الله بوده است. او با اين حال براي تقليد عوام رساله‌ي عمليه و توضيح‌المسائل از خود منتشر نكرده، چون در اين وادي نبود و رسالت ديگر داشت.
مدرس يك مجتهد جامع و داراي اهليت افتاء و مرجعيت تقليد بوده است، آثار فقهي و اصولي مخطوطي كه از او به جاي مانده خود گواه اين معني است. چرا كه ما مي‌دانيم سيد‌حسن مدرس در 26 سالگي درحوزه‌ي علميه آن زمان اصفهان كتابي در اصول فقيه و شرح كتاب رسائل شيخ مرتضي انصاري (ره) (تقريراً و تصنيفاً) نوشته است كه مجتهدان بزرگ و جامع‌الشرايط پنجاه و شصت ساله مي‌توانند چنين كتابي را بنويسند. او دوره‌ي كامل تقريرات اصول فقه درس خارج مرحوم آيت‌‌الله كه از مجتهدان بنام آن عصر بوده، نوشته است؛ ايشان بخش عظيمي از دروس خارج فقه آيت‌الله سيد‌محمد باقر درچه‌اي كه از جمله اساتيد مرحوم آيت‌الله العظمي آقاي بروجردي است، نوشته است. به نظر بنده كتاب او اكنون به همين صورت مخطوط، همسنگ كتاب اجود‌التقريرات است كه يكي از مراجع تقليد محترم كنوني آن را برپايه‌ي درسهاي مرحوم نائيني نوشته است. نسخه‌اي از آن كتاب را يكي از فرزندان آزاده‌ي او (نسخه‌ عكسي) به اين جانب داده‌اند كه به ضميمه چند رساله كوچك فقهي است و بسيار عميق است. 4
ايشان علاوه بر اين، بر كتاب مشهور آخوند ملاكاظم خراساني به نام كفاية‌الاصول نيز تعليقه نوشته است و اكنون نسخه‌ي خطي آن موجود است. كساني كه با عرفيات و فرهنگ حوزه‌هاي علميه آشنايي داشته باشند، و با نظام تحصيل و آموزش حوزه آشنا باشند، مي‌دانند تعليقه نوشتن بر كفايه‌ي آخوند يعني درك و فهم مقاصد و مطالب آخوند و تحشيه و نقد علمي آن كه اصطلاحاً «تعليقه» ناميده مي‌شود، ‌يكي از بارزترين نشانه‌هاي مجتهدين است. مدرس براي كفايه تعليقه نوشته است. اما متأسفانه تاكنون حتي حوزه‌‌هاي علميه‌ي ما نيز نسبت به اين مقام و منزلت علمي مدرس واقف نشده‌اند و كسي نمي‌داند كه شهيد مدرس در حدي بوده در علم اصول فقه چيزي از آقايان و آيات عظام كمپاني، نائيني و آقا ضياء عراقي (فضلاء ثلاثه) كم نداشته است، لكن او در نجف و اصفهان نماند و خود را سرگرم تدريس نكرد و در يك مبارزه جانستوه و دشوار اجتماعي به نفع اسلام و مسلمين شركت جست و در نهايت نيز پس از تحمل سالها زندان و تبعيد... مظلومانه به شهادت رسيد و كتابهاي علمي، اصولي و فقهي او دچار سرنوشتي مشابه خود او شدند. يا از بين رفتند و نابود شدند و يا به صورت مخطوط در گوشه برخي از كتابخانه‌هاي خصوصي خويشاوندان و احياناً مخفيگاههاي كتب و اوراق قاچاق، به صورت متروك درآمدند. به همين دليل است كه اكنون در حوزه و دروس نيز به نظرات فضلاي ثلاثه استناد مي‌شود و نه به نظر مدرس.
اين سه بزرگوار (نائيني، آقاضيا و كمپاني) بعد از مرحوم آخوند خراساني از نظر مهارت در علم اصول فقه سرآمد شمرده مي‌شوند و از نظر احاطه‌ بر فروعات فقهي نيز حضرات آيات آقايان سيد‌كاظم يزدي مؤلف عروه‌الوثقي و سيد‌ابوالحسن اصفهاني مؤلف وسيله‌ النجات سرآمد شمرده مي‌شوند. شهيد مدرس شاگرد برجسته‌ي آخوند خراساني و سيد‌كاظم يزدي، هم مباحثه‌ي خصوصي حاج‌سيد‌ابوالحسن اصفهاني و همدوره‌ و همشاگردي آن چند بزرگوار ديگر مانند نائيني بوده است. و علاه بر اينها از اساتيد برجسته‌ي بسياري در حوزه‌هاي اصفهان و نجف در فلسفه و فقه و اصول استفاده كرده است. طبق نوشته‌ي شخص آن مرحوم در مقدمه‌ي كتاب مخطوطش به نام شرح رسائل فقط در اصفهان حضور در درس سي‌نفر از اساتيد را درك كرده است. با اين همه علم و دانش و اجتهاد و تأليفات فراوان مدرس تاكنون براي نسل ما و حوزه‌هاي علميه‌ي ما متأسفانه فقط در حد يك روحاني فاضل و معمولي شناخته شده است. علي‌رغم اينكه بسياري از تأليفات فقهي ايشان گم شده و يا از بين رفته، برخي جزوات و رساله‌‌هاي كوچكي كه در فقه استدلالي از او به جاي مانده،‌نشانگر عمق فقاهت اوست. مختصر نوشته باقي مانده‌ي او از كتاب مفصلي كه در مبحث غصب تحرير كرده بود، شناسنامه‌ي درخشان فقاهت او را به نمايش مي‌گذارد و توان استدلال و تشقيق شقوق و مانورهاي استدلالي و علمي او را مي‌توان در آن جزوه و جزوه‌هاي ديگري همچون رساله‌ي قضاءالصلوات الفائته و غيره به خوبي مشاهده كرد. نوشته‌‌هاي فقهي او از نظر روش، هم شكل و هم شيوه‌ي كتاب مكاسب شيخ مرتضي انصاري است. بنابراين بايد گفت مرحوم مدرس نه تنها از نظر سياسي در تاريخ بايكوت و مظلوم واقع شده، بلكه از نظر شخصيت حوزه‌اي و فقهي نيز كاملاً ناشناخته و مظلوم است. شايد دشمنان تفكر انقلابي، عدالتخواه و ستم‌ستيز اسلامي از احياي شخصيت فقهي او بيشتر هراس داشته باشند، چرا كه دشمن از اين مي‌ترسد كه مدرس به عنوان يك مجتهد جامع‌الشرايط و به عنوان يك فقيه مطلق در جامعه مطرح بشود، زيرا نتايج ناخواسته و به اصطلاح «تالي فاسد»‌هايي دارد كه نمي‌خواهد آنها را تحمل كند.
مدرس از نظر تدريس و شاگردپروري نيز مهارت داشته است. او شاگردان بسيار زيادي را درحوزه‌ي علمي خود در اصفهان و درتهران كه در مدرسه‌ي سپهسالار تدريس مي‌كرد (همچنين در منزل خود كه اسفار تدريس مي‌نمود)، تربيت كرد، مانند مرحوم شيخ‌ابوالحسن شعراني كه از فلاسفه و متكلمين و دانشمندان وارسته‌ي معاصر است. و نيز مانند الهي قمشه‌اي فيلسوف و مترجم معروف قرآن به فارسي. و بسياري از علما و فرزانگان.
مدرس در تدريس نهج‌البلاغه نيز يد طولايي داشته است و شاگردان زيادي به هنگام تدريس اين كتاب در حوزه ‌اصفهان برگرد او جمع شد ه بودند. تا آنجا كه ما مي‌دانيم او اولين كسي است كه درحوزه‌هاي علميه تدريس نهج‌البلاغه را براي عموم طلاب شروع كرد و به آن رسميت داد.او از ميان مجتهدان و فقهاي معاصر نخستين كسي است كه نهج‌البلاغه را به عنوان يك متن درسي براي آموزش اخلاق و عرفان رواج داده است و شخصاً آن را تدريس كرده است. مرحوم حاج‌ميرزا علي‌آقا شيرازي كه آقاي مطهري در مقدمه‌ي كتاب سيري در نهج‌البلاغه ياد نيكي از او كرده است، در محضر درس مدرس با نهج‌البلاغه آشنا شده است. مرحوم مطهري نيز از طريق حضور در محضر درس حاج ميرزا علي‌آقا شيرازي نهج‌ البلاغه را شناخته است. بنابراين ريشه‌ي اصلي اين قضيه به مدرس منتهي مي‌شود.
داستان آشنايي مرحوم حاج‌ميرزا علي‌آقا شيرازي با نهج‌البلاغه، كه خود او يكي از اساتيد معروف مرحوم آيت‌الله بروجردي است، به قراري است كه از خود ‌آن مرحوم نقل شده است. او مي‌گفته است كه من از طريق مدرس بود كه با اقيانوس نهج‌ البلاغه آشنا شدم. من بعد از آنكه در نجف اشرف دوره‌ي كامل درس اصول فقه آ‌قايان علما ومخصوصاًً آخوند خراساني و سيد‌محمد كاظم يزدي را گذرانده بودم و مراحلي را طي كرده بودم معاصر بود با فتنه‌ي مشروطيت كه از نجف به اصفهان آمده و از اوضاع و احوال روز وازده بودم. لذا با حفظ لباس رسمي روحانيون از شغل خود انصراف نموده روي به تجارت آوردم، در حالي كه در اصفهان نيز همچنان كم و بيش از دروس آيت‌الله سيد‌ محمد باقر درچه‌اي و امثال او استفاده مي‌كردم. روزي به مناسبتي با مرحوم مدرس ملاقاتي حاصل آمد. ايشان ضمن بحث به من گفت كه فلاني شما بياييد تجارت آ‌خرت را در پيش بگيريد، تجارت دنيا در شأن شما نيست. گفتم آقا، تجارت آ‌خرت چيست؟ مدرس فرمود: تجارت آخرت همان درس و بحث و منبر و موعظه و خلاصه زندگي طلبگي است. شما از بازار ببريد و به زندگي طلبگي خودتان روي بياوريد، و به طور كامل مشغول درس و بحث شويد.
من از اين پند و نصيحت مدرس منفعل و متأثر شدم و تصميم گرفتم تدريس را شروع كنم و يك سري مطالعاتي داشته باشم.‌ يك روز ديگر باز بنابر مناسبتي مي‌خواستم مدرس را ببينم، رفتم پاي درس نهج‌البلاغه ايشان در يكي از مساجد و مدارس اصفهان (شايد مدرسه صدر يا جده بوده است). در آنجا ديدم كه جمعي از فضلا و بزرگان خاموش نشسته‌اند و مدرس نيز مشغول تدريس متن نهج‌البلاغه و شرح و تفسير قطعات آن است. او آنچنان از اشعارو ادبيات فارسي و عربي و امثال عربي شاهد مثال مي‌آورد و معضلات و مشكلات آن را مي‌گشود كه من از قدرت و توانايي علمي و ادبي او در حيرت افتادم و كاملاً تحت تأثيرقرار گرفتم. اما آنچه مرا بيشتر از همه تحت تأثير قرار داد، بعد ادبي قضيه نبود،‌بلكه برداشتهاي عميق و هدايتگرانه‌اي بود كه مدرس از نهج‌البلاغه مي‌كرد. من در همانجا تصميم گرفتم از آن تاريخ به بعد هميشه در آن درس شركت كنم و در آن سلسله درسها مدرس به من بخشيد آنچه را كه در دنيا و آخرت موجب سعادت من است، او مرا با دنياي ناشناخته و بيكران نهج‌البلاغه آشنا كرد و شناوري در اعماق اين اقيانوس بي‌ساحل را به من آموخت.
مدرس از نظر علمي و حوزه‌اي اين است كه حاج ميرزا علي آقا شيرازي معرفي مي‌كند: عاشق نهج‌البلاغه‌ و عارف نكات و زيباييهاي آن، بنيانگذار نهج‌البلاغه‌شناسي در حوزه‌هاي علميه‌ي متأخر شيعه.
مدرس در تفسير قرآن نيز همانگونه بوده است كه در تفسير نهج‌البلاغه. او يك طرح تفسيرنويسي مختصر و جامعي دارد كه آن را در زمان توليت خود بر مدرسه سپهسالار به عنوان برنامه‌ي درس تفسير قرآن مدرسه نوشته است.
آن طرح تفسيري هنوز هم به خط مرحوم مدرس موجود است. اگر آن طرح از قوه به عمل مي‌آمد شايد جامعتر از الميزان مي‌گرديد، چون همه‌ي ابعاد مربوط به آيات در آن پيش‌بيني شده است. تفسير ناقص و ناتمام مرحوم حاج‌آقا مصطفي خميني (ره) از نظر متد وشيوه‌ي تقسيم‌بندي مباحث، همانندي زيادي با طرح مرحوم مدرس دارد. مي‌گويند زماني كه مدرس مي‌خواست درس تفسير قرآن را در مدرسه سپهسالار جزء دروس رسمي قرار دهد، به دنبال تفسير جامعي بود كه آن را متن درسي قرار دهد، برخي‌ها تفسير «طنطاوي» را پيشنهاد كردند. مدرس بعد از آنكه يك مجلد آن را مدتي مورد بررسي و مطالعه قرار داد، به آن شخص گفت: اين شخص (طنطاوي) روح قرآن را درنيافته است و تفسير او به درد نمي‌خورد. سپس خود آن طرح معروف را نوشت تا مبناي تدريس و تأليف جديدي در تفسير قرآن قرار بگيرد. طرح مدرس يك محور بحث فلسفي دارد، يك محور بحث كلامي دارد، ‌يك محور بحث ادبي در شقوق مختلف دارد،‌ يك محور هم اجتماعات و سياسيات از امور مدني دارد. خلاصه تمام وجوه احتمالي موجود در يك آيه را در نظر گرفته است. اينهاست ابعاد ناشناخته‌ي شخصيت ممتاز مرحوم سيد‌حسن مدرس.
ايراد عمده‌اي كه مدرس بر تفسير طنطاوي داشت عبارت بود از عدم اصالت فكري مؤلف و وابستگي آن به جريانهاي فكري منحرف آن كه علم‌زدگي ناميده مي‌شد. طنطاوي براي هر يك از آيات قرآن يك توجيه مادي و به اصطلاح علمي مي‌تراشد و به اين نكته توجه ندارد كتابي كه منشاء آن «وحي» و جهان غيب است لزومي ندارد همه‌ي آيات آن با قوانين و معلومات شناخته شده‌ي مادي بشر تطبيق كند.
مدرس گفت ما كه نمي‌خواهيم تحت نام تفسير قرآن يك مشت مطالب علمي و يا فرضيات عليم را در كتاب گردآورده و به خورد مردم بدهيم. علوم طبيعي را در جاي ديگر بايد آموخت، در مقام تفسير قرآن ما به دنبال هدايتهاي معنوي و اصول و قوانين زندگي و اجتماعي هستيم. لذا اين تفسير طنطاوي به درد ما نمي‌‌خورد.
مدرس در فلسفه و حكمت نيز از ناموران عصر خود و از شاگردان برجسته‌ي حكيم نامدار ميرزا جهانگيرخان قشقائي بوده است همچنين او از شاگردان بسيار خصوصي فيلسوف وارسته معروف آخوندملامحمد كاشي مقيم اصفهان بوده است. مدرس درباره‌ي آموزشهاي خود از اين فيلسوف بزرگ در زمينه‌ي حكمت و عرفان و منطق،‌دست نوشته‌ي بسيار ارزشمندي دارد كه در مقدمه‌ي كتاب خطي او به نام شرح رسائل موجود است. صفا و صميميت و خلوصي كه ميان اين استاد و شاگرد بوده در ميان كمتر كسي مي‌توان نمونه‌اش را يافت. مدرس مي‌نويسد: ملامحمد كاشي در زندگي مادي بسيار فقير و تنگدست بود. من هم فقير بودم. ما گاهي كار مي‌كرديم (مثلاً عملگي) و به يكديگر كمك و مساعدت مي‌كرديم و به همديگر تسليت و تسكين خاطر مي‌داديم، ‌تا در مقابل مشكلات زندگي از پا در نياييم.
آيا يك عارف بزرگ و فيلسوف عاليقدري مانند آخوند ملامحمد‌كاشي در وجود مدرس جوان و طلبه‌ي تازه‌كار چه خلوصي و نبوغي ديده است و چه گوهري را نهفته يافته است كه او را به مصاحبت و محاضرت خود بر مي‌گزيند و نه لحيه‌داران پرمدعاي مغرور را؟ مدرس گوهري بود كه گوهرشناسان خبره او را خوب مي‌شناخته‌اند.
خود مدرس استاد فلسفه و حكمت متعاليه نيز بوده است،‌او همچنان كه تدريس فقه و اصول فقه، و نهج‌البلاغه داشته، تدريس فلسفه هم داشته است.
حتي زماني كه در تهران به عنوان فقيه طراز اول ناظر بر قوانين مجلس شوراي ملي بود، در منزل خودش اسفار ملاصدرا را نيز تدريس مي‌فرموده است.
مدرس عبد صالح خدا بود و با تمام شهرتي كه اكنون دارد، باز «ناشناخته‌اي است مشهور». همان طور كه در اين سمينار نيز آقايان از جمله آقاي حسين مكي پيشنهاد كردند، بايد كميسيونهاي متعددي تشكيل شود تا در ابعاد مختلف مدرس‌شناسي كنند. البته برادران محقق فعال در بنياد تاريخ در حد امكانات ناچيزشان در اين زمينه مشغول انجام يك كار گروهي درباره‌ي مدرس هستند و هر كدام از آنان در يكي از ابعاد زندگي مدرس كار مي‌كنند. 5
همان طور كه استاد محترم جناب آقاي هاشمي رفسنجاني نيز در خطبه‌ي نماز جمعه اعلام كردند، قرار است ستادي راجع به بزرگداشت مدرس و تدوين و نشر آثار و تأليفات آن مرحوم تحت نظر مجلس، به لحاظ اينكه آن مرحوم فرزند مجلس بوده، به وجود بيايد و موجب معرفي مدرس به جامعه‌ و بهره‌وري جامعه از بركت شخصيت و آثار او گردد. 6
اينها همه نشانه‌ي آن است كه ملت ما دوباره دارد با فرزندان قهرمان و صديق خود آشنا مي‌شود و آنان را باز مي‌يابد، كه مدرس قهرمان در رأس آنان است.
من تصميم داشتم فهرستي از آثار و تأليفات مدرس در زمينه‌هاي مختلف را در اينجا ارائه بدهم، و در اطراف هر يك از آنها نيز توضيحات لازم را بدهم.
همچنين برخي از اساتيد نامدار و شاگردان آن مرحوم را معرفي كنم، تا شناختمان نسبت به مدرس بيش از اين افزون شود، لكن متأسفانه به علت پايان پذيرفتن وقت من و عدم امكان تمديد آن از اين قسمت صرف‌نظر كرده، و با افزودن اين نكته بحث خود را به پايان مي‌برم كه لقب «مدرس» نيز به خاطر تبحري كه آن مرحوم در تعليم و تدريس علوم اسلامي داشته، به او اعطا شده است وگرنه نام او سيد‌حسن، شهرتش طباطبائي و لقبش قمشه‌اي اصفهاني است و گاهي هم «اسفه‌اي» ناميده مي‌شده است. اين لقب مدرس خود دليل كافي بر فضل و دانش اوست. 7
والسلام

توضيحات
1. سوره الواقعه / 10، يعني پيشگامان و پيش‌كسوتان از مقربين هستند.
2. هر چند كه گفته شده كه كلمه‌ي «يحيي» تعريب شده‌ي واژه‌ي عربي «يوحنا» است، تازه اگر اين هم درست باشد تبديل كلمه «يوحنا» به «يحيي» به صورت فعل مضارع عربي، داراي ظرافت ادبي بسيار جالبي است، و در بطن خود نكته‌ها دارد.
3. منظور حضرت آيت‌الله حاج‌آقا رضا بهاءالديني است كه مصاحبه‌ي او در مجله‌‌ي حوزه شماره‌ي 6 مندرج است.
4. تاكنون بخش فقهي ضميمه‌ي آن به نام «الرسائل الفقهيه» همراه با مقدمه‌ي مفصلي در شرح حال و شخصيت مدرس، توسط اين نگارنده، تحقيق و تصحيح شده و به چاپ رسيده است. بخش اصول آن نيز در دست تحقيق است.
5. نتيجه‌ي اين كار عجله‌اي ولكن به موقع بنياد تاريخ به صورت كتاب دو جلدي مدرس از چاپ خارج شده است كه اكنون ناياب است.
6. اين پيشنهاد آقاي هاشمي نيز تحت عنوان «سمينار بزرگداشت پنجاهمين سالگرد شهادت مدرس» در تهران و در محل مجلس شوراي ملي قديم (بهارستان) در سطح وسيع جهاني برگزار شد و كتاب الرسائل الفقهيه شهيد مدرس با مقدمه و تصحيح اينجانب نيز توسط اين سمينار به چاپ رسيد كه متأسفانه به دليل عدم ارائه آن بعد از حروف‌چيني به اينجانب براي غلط‌گيري بسيار پرغلط است. با تأسف بايد گفت كه مسئولان آن سمينار تاكنون حتي نتوانسته‌اند خطابه‌ها و مقاله‌هاي آن سمينار را نيز به چاپ برسانند.
7. براي آشنايي بيشتر با شخصيت علمي و فقهي مدرس به كتاب مدرس از انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، ج 2، مقاله‌اي به قلم اين نگارنده مراجعه فرماييد.