زنجانى، در دادگاه تاريخ
زنجانى، از ديدگاه امام خمينى
پيشواى فقيد انقلاب اسلامى ايران، از معتقدان به مقام علمى و مجاهدات سياسىِ شيخ فضلاللّه نورى بود، او را عَلَمدار دفاع از دين مىشمرد و نسبت به قاتلان وى ديدگاهى شديداً منفى داشت. از نظر ايشان: «مرحوم شيخ فضلاللّه نورى رَحِمَهُ اللّه» يك شخصيتِ «مجاهدِ مجتهدِ داراىِ مقامات عاليه» بود كه براى انطباق قوانين مشروطه با اسلام قيام كرد و «متمّم قانون اساسى» حاصل تلاش و «كوشش ايشان بود» و به همين علت نيز «خارجيها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مىديدند يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما» ابراهيم زنجانى شيخ فضلاللّه «را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه، شيخ فضلاللّه را در حضور جمعيت به دار كشيدند».
مقبرة مرحوم شيخ (واقع در قم، صحن بزرگ حضرت معصومه عليها السلام) پيش از تبعيد امام به عراق، پاتوق ايشان و دوستانشان محسوب مىشد. پس از پيروزى انقلاب نيز كراراً از شخصيت و مظلوميت شيخ، و اصلِ پيشنهادىِ او در قانون اساسى (نظارت فقها بر مجلس) ياد و ستايش مىكرد و ملت ايران را به غور در حوادث مشروطه و عبرت گيرى از سرنوشت آن (بويژه شهادت جانگداز شيخ) فرا مىخوانْد: «اگر روحانيون، ملت، خطبا، علما، نويسندگان و روشنفكران متعهّد سستى بكنند و از قضاياى صدر مشروطه عبرت نگيرند، به سر اين انقلاب آن خواهد آمد كه به سر انقلاب مشروطه آمد » (4/8/60) و به نويسندگان توصيه مىكرد در بارة شيخ قلم بزنند.
امام در مسير دفاع از اسلام و ستيز با عناصر سكولار، بين خود و استاد مطهرى، شباهتهايى آشكار با شهيد نورى مىديد و دشمنان نظام جمهورى اسلامى را از سنخِ كسانى مىشمرد كه در مشروطه، به منظور انزواى روحانيت در اجتماع و سياست ايران، دست به قتل علما گشودند. با تأكيد براينكه: «مقصد ما اسلام است»، هشدار مىداد: «ببينيد چه جمعيتهايى هستند كه روحانيون را مىخواهند كنار بگذارند؟ همان طورى كه در صدر مشروطه با روحانى اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند ؛ همان نقشه است. آن وقت ترور كردند سيد عبداللّه بهبهانى را، كشتند مرحوم نورى را، و مسير ملت را از آن راهى كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر؛ و همان نقشه الآن هست كه مطهرى را مىكشند، فردا هم شايد من و پس فردا هم يكى ديگر را. مسير، غير مسير ماست» (3/3/58). از نظر مرحوم امام: ابراهيم زنجانى (دادستانِ! محكمهاى كه رأى به اعدام شيخ فضلاللّه داد) نه يك روحانىِ اصولگرا و آزادى خواه، بلكه روحانى نمايى فاسد و نامهذَّب شمرده مىشد. چنانكه در در جمع طلاب حوزههاى علميه و مدرسين و دانشجويان تحكيم وحدت دانشگاهها و مدارس عالى كشور فرمودند:
اگر تهذيب در كار نباشد علم توحيد هم به درد نمىخورَد! حتى علم توحيد كه بالاترين علم است ، انسان را اگر مهذّب نباشد از خداى تبارك و تعالى دورتر مىكند. بايد كوشش بشود در حوزههاى علميه كنار علم فقه و فلسفه و ، حوزههاى اخلاقى، حوزههاى تهذيب و سلوك الى اللّه تعالى باشد .
شما مىدانيد كه مرحوم شيخ فضلاللّه را كى محاكمه كرد؟! يك معمّم زنجانى، يك ملاّى زنجانى محاكمه كرد و حكم قتل او را صادر كرد. وقتى معمّم و ملاّ، مهذَّب نباشد، فسادش از همه كس بيشتر است. در بعضى از روايات است كه در جهنّم، بعضيها اهل جهنّم از تعفّن بعضى روخانيون در عذاب هستند و دنيا هم از تعفّن بعضى از اينها در عذاب اگر عالِمْ فاسد، يك شهر را، يك مملكت را به فساد مىكشد؛ چه عالم دانشگاه باشد چه عالم فيضيه فرقى نمىكند (27/9/59).
نيز فرمودند: « مثل مرحوم حاج شيخ فضلاللّه نورى را در ايران براى خاطر اينكه مىگفت بايد مشروطه، مشروعه باشد، و آن مشروطهاى كه از غرب و شرق برسد قبول نداريم در همين تهران به دار زدند و مردم هم پاى او رقصيدند و كف زدند» (13/7/62). خلاصه آنكه: «در دوران مشروطه يك عدهاى كه نمىخواستند كه در اين كشور، اسلام قوّه داشته باشد جوّ سازى كردند به طورى كه مثل مرحوم آقا شيخ فضلاللّه كه آن وقت آدم شاخصى در ايران بود و مورد قبول بود، همچه جوّ سازى كردند كه در ميدان، علنى ايشان را به دار زدند و پايش هم كف زدند و اين نقشهاى بود براى اينكه اسلام را منعزل كنند و كردند » (26/9/62).
زنجانى، به روايت شاهدان عينى
سالها پيش، در اواسط دهة شصت، زمانى كه اين بنده (راقم سطور) در بارة فقيه وارسته و عدالت خواهِ زنجان در عصر مشروطه، حجهًْالاسلام ملاّ قربانعلى زنجانى، پژوهش و تحقيق كرده و بدين منظور، علاوه بر مطالعة كتب و اسناد گوناگون در بارة حوادث زنجان در جنبش مشروطه و مواضع سياسى حجهًْالاسلام زنجانى، با رجال و شخصيتهاى بزرگ و مطّلع آن سامان (اعم از روحانى و بازارى و ادارى و ) نيز مصاحبه و گفتگو مىكرد، اطلاعات و خاطراتى ناب و فراوان و بعضاً تكان دهنده از خصوصيات فكرى و اخلاقىِ شيخ ابراهيم زنجانى به دست آورد كه سخت خواندنى و عبرت انگيز بود و انسان را شديداً به ياد اين دو دعاى مشهور و عميق اسلامى مىانداخت كه: «اَللّهُمَّ اجْعَل عَواقِبَ اُمورِنا خُيرا» و «رَبَّنا لاتَكِلنا اِلى اَنفُسِنا طَرفَهًْ عَينٍ اَبَدا»! به قول شاعر نكته سنج فارسى:
اى خدا، مگذار حالِ ما به ما
گر گذارى، واى بر احوال ما!
پيش از ذكر اطلاعات و خاطرات فوق، تذكر اين نكته (كه در پيشگفتار نيز آوردهايم) ضرورى است كه: گناه برادر را به پاى برادر نمىنويسند و پسران را به كيفرِ مطاعنِ پدران نمىگيرند (البته پدران، مسئول تربيت فرزندان خويشاند). از صفات بارى تعالى «يُخرجُ الحىَّ مِنَ الميّت» است و باب توبه نيز همواره بر روى گنهكاران گشوده. بنابراين، آنچه از ابراهيم زنجانى و برخى از منسوبان وى در زير خواهد آمد، نفياً و اثباتاً متضمّنِ هيچ نوع قضاوتى نسبت به بازماندگان فعلىِ آنان خاصّه كسانى كه عمر را، به نجابت و شرافت مىگذرانند نيست. ذكر آن حقايق تلخ نيز از آن رو است كه اگر در نگارش تاريخ، بناى مورخ بر ملاحظة اسلاف و اخلاف، و حذف و سانسور حقايق باشد، تاريخْ شيرى بىيال و دُم و اشكم شده و راه عبرتگيرى و تجربه اندوزى كلاًّ مسدود خواهد گشت. جالب است كه منفوريّت شيخ ابراهيم در زنجان پس از مشروطه، به حدى بود كه پارهاى از فرزندان وى نيز از وى بيزارى مىجستند. پيش از اين سخن مورخ و پژوهشگر فقيد، آقاى زاوش را آورديم كه راجع به شيخ ابراهيم مىنويسد: «نوههاى دخترى وى در زنجان از فرهنگيان خوشنامى هستند كه از اعمال پدر بزرگ خود متنفرند. اين سخن را قلمزن آقاى زاوش از زبان آنان شنيده است». سخن مرحوم حسن آقا رهبرى (داماد شيخ ابراهيم، و رئيس اسبق فرهنگ و ثبت زنجان) نيز در بخش دوم كتاب حاضر گذشت كه، خود را فراتر از شيخ ابراهيم انگاشته و نسبت به وى موضع انتقادى داشت.
يادآورى مىشود كه راويان حكايات زير:
* آيت اللّه ميرزا عباس طارمى،
* آيت اللّه ميرزا محمود حسينى امام جمعة زنجان،
* علامه حاج شيخ موسى زنجانى،
* آيت اللّه حاج سيد عزالدين حسينى زنجانى،
* آيت اللّه حاج سيد موسى شبيرى زنجانى،
* دكتر نورالدين مجتهدى،
* حاجى ميرزا ابوتراب ضيايى
* آقاى محمد مدرسى زنجانى
* آقاى عبدالعظيم اوحدى، و
* حاج سيد ابراهيم موسوى زنجانى
در پايان جلد اول كتاب «سلطنت علم و دولت فقر»، نوشتة اين جانب، تحت عنوان «توثيق رُوات» معرفى شدهاند و جويندگان آشنايى بيشتر با شخصيت و مقام آنان، مىتوانند به مأخذ يادشده مراجعه كنند.
اينك خاطرات و اطلاعات شگفت مزبور در بارة ابراهيم زنجانى:
* برخوردار از دانش، بىبهره از عمل!
1. مرحوم علاّمه حاج شيخ موسى زنجانى، از مدرّسان و نويسندگان برجستة حوزة علمية قم، كتابى به نام «الفهرست لمشاهير علماء زنجان» نوشته كه به شرح حال علما و دانشمندان آن خطه اختصاص دارد. وى در آن كتاب، پيرامون شيخ ابراهيم، بسيار كوتاه و مختصر، امّا پرمعنا و تعريضآميز مىنويسد: «الشيخ ابراهيم المعروف بسرخه ديزجى يُعرَفُ بِالعِلم و الفضل و يُنكَرُ بِالعَمَل».
گفتنى است كه علامه شيخ موسى زنجانى، گذشته از فقاهت، در دانش حديث نيز دستى توانا داشت و شاهد اين امر، كتاب دو جلدى او: «مدينهًْ البلاغهًْ» است كه در آن، با بهرهگيرى از منابع حديثى شيعه و اهل سنت، مجموعة خطبهها، نامهها، مواعظ، وصيتها، احتجاجات، دعاها و كلمات كوتاه پيامبر اكرم (ص) را گردآورده است. تعبير او در بارة شيخ ابراهيم زنجانى مىتواند متخذ از يا ناظر به اين حديث شريف نبوى (ص) باشد كه در كتاب كنز العمال (خ 29046) آمده است:
اِنّى لا اَتَخَوَّفُ عَلى اُمّتى مؤمناً و لا مشركاً. اما المؤمن فَيَحجُزُهُ ايمانُه و اما الكافر فَيَقمَعُهُ كفرُه، ولكن اتخوّف عليكم منافقاً عالمَ اللسان يقول ما تَعرِفون و يعمل ما تُنكِرون.
حاصل مضمون آنكه: من بر امتم از افراد مؤمن و مشرك نمىترسم. چه، مؤمن را ايمانش (از صدمه به امت) باز مىدارد و كافر را نيز كفرش (رسوا و) نابود مىسازد. اما بر شما از آن منافق چرب زبان بيم دارم كه به سنت اسلام و مسلمانى سخن مىگويد، ولى در عمل، بر ضدّ اسلام حركت مىكند.
2. آيت اللّه حاج سيد موسى شبيرى زنجانى، از فقها و مراجع بزرگ معاصرند كه در قم ساكن بوده و مقام فضل و تقوا و امانتِ ايشان، بويژه تبحّرشان در علم رجال، مسلّمِ اهل نظر است. ايشان فرمودند:
در رجال نجاشى، در بارة بعضى اشخاص چنين تعبير شده (و ابن غضائرى هم در رجال خود همين تعبير را آورده است) كه: «يُعرَفُ و يُنكَر»!
مرحوم آقا شيخ موسى زنجانى صاحب «الفهرست لمشاهير علماء زنجان» در معرّفى شيخ ابراهيم زنجانى از همين تعبير سود جسته است: «يعرف بالعلم و ينكر بالعمل». تعبيرى است مختصر و مفيد و جامع! خوب گفته است!
از مرحوم ميرزا محمود امام جمعة زنجان شنيدم كه مىفرمود: شيخ ابراهيم زنجانى، اين اواخر پيش من آمده بود و بسيار قيافة تاريك و ظلمانى داشت.
* شما مگر نشستنى هستيد كه آدم با شما بنشيند؟!
3. آيت اللّه حاج سيد عزالدين حسينى زنجانى (فرزند آيت اللّه ميرزا محمود حسينى امام جمعة زنجان، و مرجع تقليد معاصر) كه سالها است در مشهد مقدس اقامت دارند، ماجرايى را كه خود در حدود 10 سالگى شاهد آن بودهاند، چنين نقل كردند:
آيتاللّه علامه حاج شيخ موسى زنجانى
محمدعلى بامداد
در زمان رضا خان، در منزل مرحوم والد (واقع در اميريه منيرية تهران) جلسة روضهاى هفتگى برگزار مىشد كه عصرها تشكيل مىشد. نيك به خاطر دارم يكى از روزها كه اتاق پر بود و جمع زيادى از دوستان پدرم و علما و رجال وقت تهران، از جمله مرحوم محمدعلى بامداد حضور داشتند، شيخ ابراهيم زنجانى وارد شد.
توضيحاً بايد عرض كنم كه: مرحوم بامداد (1263ـ1321 شمسى) شخصيتى بود فاضل، دانشمند و آشنا با دروس حوزوى (تا سطح كفايه) و در عين حال بهرهمند از مراتب تقوا و معنويّت. ايشان كه علاوه بر فارسى و عربى، با برخى از زبانهاى اروپايى فرانسه نيز آشنايى داشت، در طول زندگى گذشته از يك دوره نمايندگى مجلس متصدّى پستهاى مهمّى چون رياست كلّ معارف، مدير كلّى اوقاف، رياست ديوان جزاى عمّال دولت، مستشارى ديوان عالى كشور، رياست ادارة نظارت دادگسترى، مدير كلّى وزارت عدليه بود و اين اواخر هم بازرس عالى دولت در بانك ملى شده و امضاى او، در اوايل سلطنت محمدرضا، بر روى اسكناسهاى وقت منقوش بود.
بامداد چندين سال رياست انجمن ادبى را نيز بر عهده داشت و ابيات زير كه بخشى از يك چكامة مفصّل است، نمونهاى از طبع لطيف و نيز تعلّق وى به عوالم معنوى است:
جهان است چون منزل كاروانى
كه بايد در او چند روزى بمانى
پس از چند روزى، ببايد كز آنجا
سفر سوى منزلگه جاودانى
طبيعتْ تمايل به بازيچه دارد
گَهِ كودكى باشد از وى نشانى
غرض آنكه، مرحوم محمدعلى بامداد شخصيتى فاضل و بامعنويّت بود. او با مرحوم والد ما اُنس بسيار داشت و در جلسات منزل وى شركت مىجست.
بارى، من در حياط سرگرم بازى بودم كه شيخ ابراهيم، در حاليكه برف پيرى بر سر و رويش نشسته و عصايى در دست داشت، وارد شد. به محض ورود او، مرحوم بامداد به طوربىسابقه و به نحوى كه دلالت تام بر نفرت او از ابراهيم زنجانى داشت، از جا برخاست و از اتاق بيرون زد. به گونهاى كه همگان متوجه امر شدند
جلسة آن روز به پايان رسيد و جمعيت پراكنده شدند. هفتة بعد كه مجلس تكرار شد، باز آقاى بامداد در خدمت والد بود كه شيخ ابراهيم وارد شد. اين بار نيز به مجرّد رسيدن شيخ، مرحوم بامداد از جاى خود برخاست و از اتاق خارج گشت. اين بار، ديگر كاملاً روشن بود كه بامداد، همنشينى با شيخ ابراهيم را سخت مكروه مىدارد و از آن گريزان است. شيخ ابراهيم، با مشاهدة اين صحنة موهِن كه براى دومين بار انجام مىشد، در صدد دفاع از خود برآمد و روى به بامداد كرد و گفت: «ما كه آمديم، باز آقاى بامداد برخاستند! مثل اينكه تعمّدى در كار هست»! مرحوم بامداد نيز، با كمال صراحت و قاطعيت، فرياد برآورد كه:
ـ بله آقا! متعمّد هستم! شما مگر نشستنى هستيد كه كسى با شما بنشيند؟!
سپس اشاره به مرحوم والد كرده و افزود: آقا ميزباناند و از بابِ «اَكرِموا الضَّيف » ناچارند بنشينند و شما را تحمل كنند. من كه اين محذور را ندارم ! و از مجلس بيرون زد.
آيت اللّه حاج سيد عزالدين افزودند: من شيخ ابراهيم را آنجا ديدم، كه چهرهاى بسيار تاريك و ظلمانى داشت و با وجود پيرى و سفيدىِ موىِ سر و روى، هيچ گونه اثرى از روحانيت و معنويّت و عبادت در سيماى او ديده نمىشد (پايان كلام آيت اللّه حاج سيد عزالدين).
مرحوم محمدعلى بامداد، از روزنامه نگاران و سياسيون وارسته و مبارز عصر مشروطه محسوب مىشود و برخورد تند وى با شيخ ابراهيم زنجانى، مىتواند نُمادى از ديدگاه و برخورد منفىِ رجالِ پخته و دين باورِ مشروطيت با زنجانى باشد. سيد الشعراء، شادروان اميرى فيروزكوهى، مرثيهاى سوزناك با مطلع:
همرهان رفتند و من از كاروان واماندهام
واىِ من، كـز كـاروان رفته برجا ماندهام
در سوك آن بزرگ سروده كه در پايان مقدمة وى بر كتاب «علم اخلاق يا حكمت عملى» چاپ شده است. همچنين در سرگذشت خود نوشتة خويش كه در مقدمة ديوانش چاپ شده، مىنويسد: در يكى از انجمنهاى ادبى خصوصى پيوسته به حضور 3 تن از بزرگان مىرسيده است: احمد بهمنيار، محمدعلى بامداد، و ميرزا احمدخان اشترى. سپس در بارة دو نفر اخير مىنويسد: «عارف و حكيم دانشمند، ميرزا محمدعلى خان بامداد كه هم در سياست و هم در علم، از رجال مشهور بود و بيشتر اوقات خود را صرف تأليف كتاب و تربيت جوانان به حكمت عملى مىنمود . هرچند بامداد و اشترى هردو عمرى در سياست گذرانيده و بسيارى از مقامات مهمّ دولتى را عهده دار بودند به اقلّ قليل از حدّ معيشت مىگذرانيدند و جز خانهاى محقّر و اثاثى مختصر چيزى برجاى نگذاشتند اين هر سه بزرگوار شعرى هم به تفنّن مىگفتند و تخلّصشان بترتيب عبارت بود از: دهقان، بامداد، يكتا. بامداد مدتى هم روزنامهاى داشت به نام (بامداد روشن) و از مشروطه خواهان صدر مشروطه بود».
مهدى بامداد (نويسندة كتاب مشهور «شرح حال رجال ايران») نيز، كه برادر كهترِ محمدعلى بامداد است، شرحى خواندنى از سوانح زندگى، مناصب دولتى، خدمات علمى و اجتماعى، و شركت فعّال وى در جنبش مشروطه به دست داده است. به نوشتة وى: «محمدعلى بامداد از ادبا و افاضل ايران بود و گواه بر فضلش مؤلَّفاتى است كه از وى باقى مانده و بعض از آنها از قبيل حكمت عملى، الهامات خواجه و ادب چيست و اديب كيست به طبع رسيده» است. وى تحصيل علوم دينى را در مشهد نزد آيات عظام ميرزاحبيب خراسانى، فاضل ملاّ عباسعلى و آقا زاده (فرزند آخوند خراسانى) گذراند. زان پس براى درك محضر آخوند خراسانى به تهران آمد تا به نجف برود كه مواجه با شروع جنبش مشروطيت گرديد و از اين روى در پايتخت ماندگار شد و:
از روى ايمان و اعتقاد راسخ، مانند بسيارى از زعماى صدر مشروطيت، داخل در عمليات و اقدامات مشروطه خواهان به طور آشكار و پنهانى گرديد. مسافرتى نيز راجع به اين موضوعات به اصفهان نمود و مدتى در بين بختياريها بود. با نجفقلى خان صمصام السلطنه و ضرغام السلطنه به اصفهان آمده و چندى نگذشت كه به تهران بازگشت و در تهران مشغول به نوشتن مقالات بر عليه استبداد شد. در ابتدا نويسنده و سر دبير چند روزنامه از قبيل آفتاب، شورى و غيره بود. بعد در اوايل جنگ بين الملل اول، خودش روزنامهاى به نام بامداد روشن تأسيس نمود كه خيلى معروفيت و شهرت پيدا كرد و اين روزنامه يكى دو بار اجباراً تعطيل و دوباره داير گرديد
محمدعلى بامداد چون يكى از مخالفين سرسخت قرارداد 1919 وثوق الدوله نخست وزير وقت با انگليسيها بود از اين جهت پس از اينكه مدتى مخفى بود، سرانجام دستگير شد و به كاشان تبعيد گرديد. پس از سقوط وثوق الدوله ، دوستانش كه در كابينة بعدى عضويت داشتند او را به اصرار وارد خدمت وزارت فرهنگ نموده به رياست ادارة معارف انتخاب كردند و چندى بعد هم به رياست ادارة اوقاف منصوب شد. از سال 1303 خورشيدى رئيس ادارة فرهنگ و اوقاف فارس شد و بعد در دورة ششم از شيراز به نمايندگى مجلس انتخاب گرديد. هنگام اضافه كردن و تزييد حقوق وكلا، او يكى از مخالفين اين طرح و لايحة پيشنهادى در مجلس بود و مىگفت كه نمايندگى مجلس بايد يك شغل افتخارى باشد، نه اينكه وكلاى مجلس بنشينند و حقوق خود را زياد كنند. در سال 1306 خورشيدى كه تشكيلات جديدى به وزارت دادگسترى داده شد او را نيز در اين تشكيلات دعوت و وارد خدمت دادگسترى كردند. در سال 1316 خورشيدى به واسطة رأيى كه شعبة سوم ديوان عالى كشور داد و موافق نظر مقامات عالية مملكتى رضا خان و دستگاه او نبود و مرحوم بامداد نيز در آن عضويت داشت شعبة مزبور بكلّى منحل گرديد و اعضاى آن منفصل از خدمت و خانه نشين شدند.
يك سال به بيكارى و انفصال از خدمت گذشت، سال بعد مرحوم بامداد دوباره به خدمت دعوت شد. چندى رئيس ادارة نظارت بود و سپس مدير كلّ وزارت دادگسترى گرديد. در سال 1321 خورشيدى به سِمَتِ بازرس دولت در بانك ملى انتخاب شد و تا سال 1330 خورشيدى در اين سمت باقى بود، تا آنكه در اين سال در اثر تصادم عمدى يا سهوى با دوچرخه سوار جوانى در پيادهرو به استخوان ران او آسيب سختى رسيد و پس از مدتى بسترى شدن در بيمارستان بانك ملى در مرداد ماه همين سال جهان را بدرود گفت و در امامزاده عبداللّه (شهررى) به خاك سپرده شد.
برخورد تند و ستيزناكِ چنين شخصيت والا و فرهيختهاى با ابراهيم زنجانى، گوياى بسى معانى تواند بود.
* تعريض به ساحت پاك پيامبر (ص)
4. جناب يوسف محسن اردبيلى، در تابستان 1375 اظهار داشتند پدرشان آقا شيخ سليمان مىگفت: سالهاى 1311ـ1312 در تهران بودم و در برنامة روضة يكى از دوستان شركت مىكردم. يك روز كه وارد خانة دوستم شدم ديدم شيخ ابراهيم نيز آنجا است. صاحبخانه كه مرا ديد گفت: هان، خوب شد فلانى هم آمد! پرسيدم چه شده؟ گفت: اين شيخ ابراهيم مىگويد، محمد بن عبداللّه (ص) براى دو كار انتخاب شده بود: 1. به مردم بگويد قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا 2. پول مردم را از دستشان بگيرد و !
* بىقيدى نسبت به حجاب بانوان
5 . آيت اللّه حاج سيد عزالدين، در ادامة بيانات گذشته، فرمودند: مرحوم آقا ميرزا عباس طارمى، از شاگردان فاضل شيخ الشريعة اصفهانى، و خود مجتهدى پارسا و بزرگوار بود. وى در رثاى حضرت سيد الشهداء عليه السلام اشعار سوزناكى دارد كه سالها پيش چاپ شده و در زنجان، در مجالس سوگوارى مىخوانند. وى بسيار صريح اللهجه و رك گو بود و در حضور خود شيخ ابراهيم، از وى انتقاد بسيار مىكرد.
از مرحوم آيت اللّه حاجى ميرزا علىنقى حِلّى (عالم بزرگ زنجان) شنيدم كه مىفرمود: در جلسة منزل حاج آقا حسين رهبرى (نمايندة اسبقِ مجلس شورا از زنجان) بوديم كه شيخ ابراهيم زنجانى و آميرزا عباس طارمى وارد شدند (صاحب مجلس، از مريدان حاجى ميرزا علىنقى بود). حاجى ميرزا علىنقى نقل مىكرد كه ما چندى بعد با آقا ميرزا عباس به بازديد شيخ ابراهيم رفتيم. آقا ميرزا عباس در خلال صحبت رو به شيخ كرده و گفت: شما كه به حجاب معتقد نيستيد، پس بگوييد رختخواب خانم را (تعبيرى دالّ بر بىقيدى ايشان ).
6 . دكتر نورالدين مجتهدى نقل كردند: گفته مىشد كه ابراهيم زنجانى، دائم الخمر بوده است و نيز كمتر كسى از حواريّون و همفكران وى بود كه درست از آب در آيد! جالب اينكه نوعاً هم انحرافاتِ اعتقادىِ آنها، به تأثير وى نسبت داده مىشد!
يكى از پسران شيخ ابراهيم، محمد قزلباش نام داشت كه از همسر اوّل وى بود و در زنجان پيشة معلّمى داشت. زنجانيها به محمد قزلباش كه فردى متدين و محترم بود محمد بن ابىبكر مىگفتند! دختر بزرگتر شيخ، رشيده خانم، در زمان رضا خان در جرگه پيشگامان كشف حجاب قرار داشت. دومى، موسوم به سعيده خانم، نيز مُكَشَّفه (بىحجاب) بود و در اوايل سلطنت پهلوى دوم، زمان دكتر ميلسپو، در استخدام وزارت ماليّه بود. در بارة اين دومى نيز، گفته مىشد كه از هواداران كسروى بوده و همين امر نيز سبب جدايى وى از همسرش شده است.
* در روضة منزل سلطان العلماء چه گذشت؟
7. مرحوم عبدالعظيم اوحدى (از زنجانيهاى فاضل مقيم تهران كه اخيراً درگذشتند) نيز در تاريخ 6 /1/1380 موردى را ذكر كردند كه مرحوم ميرزا عباس طارمى در منزل روضة آيت اللّه سيد جلال الدين سلطان العلما در زنجان، به سبك و گويشِ خاصّ خويش، از شيخ ابراهيم سرخه ديزجى زنجانى بدگويى كرده بود. آقاى اوحدى ابتدا توضيح دادند:
مرحوم آيت اللّه ميرزا عباس طارمى، شخصيتى بسيار محترم و صريح اللهجه بود و از مطلعين زنجان (نظير حاج آقا حسين رهبرى، مجد ضيايى، و آيت اللّه حاج ميرزا مهدى بزرگ خاندان ميرزايىهاى زنجان) شنيدم كه مرحوم طارمى در مجلس مؤسسان رضا خانى (1304 شمسى) به عنوان وكيل زنجان حضور داشت و زمانى كه رضاشاه در حضور علما و رجال بزرگ كشور، نطقى دائر بر تقبيح قاجاريه و وعدة اصلاح مملكت ايراد كرده بود، گفته بود: مشروطه هم اين حرفها را به ما زده و عمل نشده است! به گونهاى كه رضاشاه عصبانى شده و تا گوشهايش قرمز شده بود. مرحوم طارمى مجدداً افزوده بود: من حقيقت را مىگويم، مرور زمان نشان خواهد داد! پيدا است اين گونه سخن گفتن در برابر رضا خان كه آن روز همة مخالفان را منكوب كرده و قدرت مطلقه را يكسره از آنِ خود ساخته بود، به راستى شجاعت و شهامتى شگرف مىخواست.
مرحوم اوحدى افزودند: مرحوم سيد جلال الدين سلطان العلما پنجشنبهها در زنجان مجلس روضه داشت و رجال و بزرگان زنجان (از حاكم و رئيس نظميه گرفته تا علما و تجار و ساير مردم) در آن شركت مىجستند و دو تالار پر از جمعيت مىشد. روزى، در اوايل سلطنت رضاشاه، مجلس روضة مزبور برقرار بود و طبق معمول، علما و رجال گوناگون حضور داشتند. تا آنجا كه به ياد دارم، حضرات آقايان: آقا شيخ فياض سرخه ديزجى (مرجع بزرگ تقليد و صاحب حاشيه بر عروه)، آقا شيخ عبدالكريم خوئينى (شاگرد برجستة آخوند خراسانى، و پدر آقايان آل اسحاق)، آقا شيخ عبدالحسين قُلتوقى، آقا ميرزا احمد دباغ، آقا ميرزا محمود امام جمعة زنجان و عدهاى ديگر نشسته بودند. شيخ ابراهيم زنجانى هم كه از تهران آمده بود در مجلس حضور داشت. حتى داماد شيخ ابراهيم، حسن آقاى رهبرى، نيز كه رئيس فرهنگ زنجان و مرد وَقور و محترمى بود، حاضر بود. در اين اثنا ميرزا عباس طارمى وارد شد و يكراست به سوى منبر رفت تا روى يكى از پلههاى آن بنشيند. مرحوم طارمى، واعظ و اهل منبر (به معناى رايج لفظ) نبود و لذا اين كار وى مورد شگفتى واقع شد و مرحومان امام جمعه و سلطان العلما گفتند: آقا، آنجا ننشينيد! طارمى گفت: سيد، بگذار بنشينم، بگذار بنشينم! و نشست و با لحنى شوخى جدّى سخنى گفت كه مضمون آن چنين بود: اوشاق لار (بچهها)! بعضى از سرخه ديزجىها خيلى بد مىشوند و اين شيخ ابراهيم از آن خيلى بدها است! و از منبر برخاست. جمعيت، با شنيدن اين حرف، به خنده افتادند و حتى داماد شيخ ابراهيم نيز خنديد.
* اين تُنبك تو از روضة سيد محمد بهتر است!
8 . آيتاللّه حاج آقا عزالدين همچنين اظهار داشتند: شيخ ابراهيم، از طايفة رهبريهاى زنجان (كه طايفهاى بسيار متمكن و گسترده و وسيع الاطراف بود) همسر گزيد. حاج هاشم رهبرى كه از بزرگان آن طايفه، و شخصاً فردى متديّن بود نقل مىكرد: همراه شيخ ابراهيم، با درشكه از تهران به زنجان مىآمديم كه در خرّم درّه واقع در 10 فرسخى زنجان با جوانى مُطرب و تُنبَك به دست روبرو شديم. جوانك، با ديدن شيخ، و به گمان اينكه لابد او نيز همچون ديگر عالمان اين پيشه را سخت مكروه مىدارد، به مخفى ساختن تنبك پرداخت كه ناگهان بانگ وى برخاست كه: نه! نه! بيا! بيا جلو! و تنبك را بنواز! اين تنبكِ تو نعوذ باللّه از منبر و روضة سيد محمد بهتر است!؟
آيت اللّه سيد عزالدين توضيح دادند: مقصود وى، مرحوم آيت اللّه سيد محمد موسوى زنجانى (پدر آقايان حاج سيد رضا زنجانى فريد و حاج ميرزا ابوالفضل موسوى زنجانى) بود كه اتفاقاً در اوايل امر، وسيلة پيشرفت شيخ ابراهيم و عامل رواج كار او در برابر مرحوم حجهًْالاسلام ملاّ قربانعلى زنجانى بود ولى بعداً كه شيخ نقاب از چهرة حقيقى خويش برگرفت و بر مؤيّدان نخستين خويش نيز طاغى شد، با شيخ شديداً درافتاد. اين سخن پايان ندارد بازگرد همت زنجانيان برگو چه كرد؟اين قدر دانم كه آقاى كرام افتخار الحاج و الكهف الانام پس حاجى سيد محمد مجتهد از دل و جان كرد بذل سعى و جدّعالمان شهر را از جمله پيش گرد كرد از هر طرف بر گرد خويش موجب الزام شرع مصطفى بر مهاجرها به قم داده صداهم به طهران سفارت طاق طاق تلگرافاتى به حسن اتفاق گشت با امضاى آقايان فوق در ششم اخبار با صد گونه ذوقالغرض با سوكوارىّ تمام همرهىّ خويش را در هر مقامكرد هيئت با تواتر هر زمان بر قم و طهرانيان خاطرنشان هم به زنجان كرد آهسته صلا الصلا اى پاك بازان الصلا ».
ر.ك، تاريخ مشروطيت ايران، ج اول: در مادة تاريخ و چگونگى جنبش ملى و تشكيل مجلس مقدس شوراى ملى، به سعى و اهتمام آقا شيخ علىاكبر رئيس معارف و اوقاف قزوين، صص 46ـ47.