آیت الله سید محمد کاظم طباطبائی یزدی و مشروطه
یکی از شخصیتهای برجسته شیعه که طی سده اخیر بر حیات علمی و سیاسی شیعیان تأثیر انکارناپذیری دارد و کتاب فقهی ایشان یکی از مهمترین منابع فقهی شناخته شده، مرحوم سید محمدکاظم یزدی است. معمولاً مرحوم سید با بینشهای عمیق فقهیاش شناخته و شناسانده میشود؛ امّا بعد سیاسی ایشان تحریف شده یا در هالهای از ابهام مانده است. سید یکی از کسانی است که طرح تحریف و ترور شخصیت در مورد او اجرا و تلاش شد تا از وی چهرهای منفی به نسلهای بعدی معرفی گردد. هدف اساسی این مقاله بررسی موضع سیاسی سید یزدی در قبال نهضت و نظام مشروطه ایران، و نیز فقه سیاسی این مرجع بزرگ جهان تشیع است. در همین جهت با ذکر برخی شبهات و نسبتهایی که به ایشان داده شده، به ارزیابی آنها میپردازیم.
در ابتدا لازم است مختصری از موقعیت علمی و شمهای از نفوذ اجتماعی ایشان ذکر شود.
أ) مقام علمی و اجتماعی سید یزدی
مرحوم آیتالله سید محمدکاظم طباطبائی یزدی، معروف به صاحب عروه، به سال 1247 ق (یا 1256، بنا به اختلاف اقوال) در ده کَسْنَویّه یزد ـ که اینک جزو شهر شده ـ در خانوادهای کشاورز چشم به جهان گشود(علی ابوالحسنی، آیتالله العظمی سید محمدکاظم طباطبائی یزدی پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، ص 1). وی دروس مقدماتی را در مدرسه علمیه دو منار یزد گذراند؛ سپس برای فراگیری سطوح بالاتر راهی مشهد شد. در آنجا، هیأت و ریاضیات را آموخت و آن گاه به اصفهان آمد و از محضر علمای وقت؛ شیخ محمدباقر نجفی، (پدر بزرگوار آقانجفی اصفهانی و حاج آقا نورالله)، سید محمدباقر خوانساری (صاحب «روضات الجنّات»)، آیتاللّه میرزا محمّدهاشم چهارسوقی و آیت اللّه ملامحمّد جعفرآبادی، کسب علم و فضل نمود و از مرحوم نجفی اجازه اجتهاد گرفت.
سید در سال 1281 ق وارد حوزه نجف اشرف شد. ورودش با وفات شیخ اعظم مرتضی انصاری و انتقال مرجعیت به میرزای شیرازی مصادف بود. آن بزرگوار از محضر فقهای بزرگی همچون میرزای شیرازی، شیخ مهدی جعفری، شیخ راضی نجفی (فرزند شیخ محمد جعفر)، شیخ مهدی جعفری و آیت الله شیخ مهدی آل کاشف الغطا(1) کسب فیض کرد تا آنکه خود مستقلاً در نجف به تدریس و تعلیم فقه و سایر علوم پرداخت و دیری نگذشت که از بزرگترین مراجع عصر خود شد؛ بویژه پس از در گذشت مرحوم آخوند خراسانی، اکثریت قاطع شیعیان جهان، مقلد و مطیع فتوای او شدند.(2) در خصوص مقام علمی سید همین بس که در دوران اخیر، تمام فقهای عظام آغاز مرجعیت خویش را نوعاً با نشر حواشی خویش بر کتاب فقهی ایشان، یعنی «عروةالوثقی» اعلام میکنند.
وی را سید عالمان امت و شیخ طائفه، پرچمدار تشیع و قطب آسیای شریعت شمردهاند. او را فقیهی دانستهاند که هیچکس را یارای رقابت با وی نبود.(3) حوزه درسش آنقدر پربار و گیرا بود که نزدیک به دویست تا سیصد عالم در سر درس فقه حاضر میشدند.(4)
درباره موقعیت و نفوذ بالای ایشان در میان مردم، مخالفان مرحوم یزدی نیز، سخن به اعتراف گشودهاند. احمد کسروی در اینباره مینویسد:
سید یزدی در رده آخوند خراسانی و حاج شیخ [عبد الله] مازندرانی شمرده میشدی و گروهی انبوه از ایرانیان، از مقلّدان او میبودی.(5)
______________________________
1. مرتضی بذرافشان، سید محمدکاظم یزدی فقیه دوراندیش، ص 38.
2. محمدعلی مدرسی تبریزی، ریحانة الادب، ج 4 و سید محسن امین، اعیان الشیعه، ص 10ـ43.
3. شیخ محمد حرزالدین، معارف الرجال، ص 326.
4. مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، مندرج در: موسی نجفی، تأملاتی سیاسی در تاریخ تفکر اسلامی، ج 5، ص 27.
5. احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 496ـ498.
مهدی ملکزاده مینویسد:
مریدان و مقلدین زیاد در ایران داشت و عشایرشیعه عراق عرب، از او تقلید میکردند و او را پیشوای مطلق خود میدانستند و هرگاه ضرورت ایجاب میکرد ممکن بود هزارها عرب مسلح تحت اختیار او گذارند و احکامش را با آهن و آتش پیش ببرند.( مهدی ملکزاده، تاریخ مشروطه ایران، ص 512)
یحیی دولت آبادی هم با اشاره به نفوذ تمام عیار سید در میان مردم مینویسد:
اکنون که خود رئیس مسلّم شده، طرفی ندارد که مخالف یا موافق شناخته شود.( یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، ص 13)
سرهنگ لاثر، یکی از مأموران انگلیس در منطقه خاورمیانه، در گزارش 4 اگوست 1909 خود به انگلستان میآورد:
موسیو ماسچکوف، یکی از کارمندان سفارت روسیه، به من اطلاع داده است که متنفذترین شخصیت روحانی در خارج باکو و درمیان مسلمانان قفقاز، سید کاظم یزدی است.( مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، ص 30)
میزان عشق واعتقاد مردم به سید به اندازهای بود که صحرانشینان از خاک پای او برداشته و با خود به چادر میبردند و در کیسه ریخته، هنگام سوگند خوردن برای اثبات حقانیت خود به آن قسم میخوردند.
آیت اللّه یزدی، در روز 28 رجب سال 1337 / 18 اردیبهشت 1297 در اوج رهبری مبارزات شیعیان عراق علیه سلطه استعمار انگلیس، بر اثر بیماری ذات الریّه درگذشت و در شهر نجف در باب طوسی صحن مرتضوی به خاک سپرده شد.( فصلنامه تراثنا، س اول، ش 4، ص 163ـ165)
ب) سید یزدی و مشروطه
سیره مستمر سید در امور سیاسی ـ اجتماعی، تحصیل اطلاع دقیق و کامل از جوانب، آثار و تبعات حوادث و رویدادها و سپس تأمل در صحیحترین راه و پختهترین نوع برخورد با آنها بود.
وی در اتخاذ نوع برخورد با جریانها و جناحهای گوناگون، از اقدامات شتابزده و صرفاً احساساتی سخت پرهیز داشت و اگر کسانی مغرضانه یا سادهلوحانه، سید را در قبال حوادثی که بر جوامع اسلامی و تشیع میگذشت، عنصری بیتفاوت! و کناره گیر! شمردهاند، سخت به خطا رفتهاند. نامهای که مرحوم سید، در ایام تحصن علمای تهران در صدر مشروطه در قم، به دو تن از علمای تهران (مرحوم حاج میرزا ابوتراب شهیدی و حاج شیخ روح الله قزوینی) نوشته، به وضوح نشانگر اهتمام وی به اصلاح امور جامعه اسلامی و در عین حال متانت و احتیاط اوست.
سید هرجا که احساس تکلیف شرعی مینمود اقدام میکرد، با جوّسازی و توهین و تهدید مخالفان، صحنه را خالی نمیگذاشت و در عین حال، به آنچه که به شخص او بر میگشت، سعه صدر و گذشت بسیار نشان میداد. چنانکه در گرماگرم مشروطه اول، جمعی در مقام توهین و تهدید او برآمدند و پخش این خبر موجب تحریک شدید احساسات دینی عشایر دجله و فرات شد. آنان مسلحانه وارد نجف شدند و به تعقیب توطئهچینان پرداختند. حکومت عثمانی هم از سید حمایت میکرد؛ اما سید از انبوه هواداران مسلّح خویش مصرّانه خواست که از تعقیب اشخاص باز ایستند.( علی ابوالحسنی، آیتالله العظمی سیدمحمدکاظم طباطبائی یزدی پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، ص 5ـ6)
به طور کلی رابطه سید با مشروطه را میتوان به سه دوره تقسیم کرد:
1. دوره عدالتطلبی (نهضت عدالتخانه)؛
2. دوره مشروطهخواهی؛
3. دوره مشروعهخواهی.
سید در هر دوره، سیاستی خاص را در پیش گرفت که در خور تأمل است.
1. دوره عدالتطلبی
اولین حضور عینی مرحوم سید یزدی و آخوند خراسانی در نهضت مردمی، به جنبش عدالتخواهی برمیگردد. در جریان واقعه «مسیونوزبلژیکی» آخوند خراسانی و سیدیزدی مشترکا در تاریخ 9 ربیع الثانی 1323 طی تلگرافی، اعتراض خود را نسبت به اقدامات ظالمانه نامبرده اعلام میکنند.( مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، ص 64 و 65، به نقل از محمد مهدی شریف کاشانی، واقعات اتفاقیه در روزگار، ص 24ـ25)
سید در دوران تحصن معترضانه علمای تهران و برخی علمای بلاد در قم (در صدر مشروطه) جهت رفع مظلومیت علما و تحریض دربار به قبول درخواستهای مشروع آنان، دست به اقداماتی زده که احتمالاً در صدور دستخط مظفرالدین شاه بیتاثیر نبوده است.(علی ابوالحسنی، سلطنت علم و دولت فقر، ص 719)
2. دوره مشروطهخواهی
اقدامات علمای تهران به رهبری شیخ فضلالله نوری، سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی «دوره اول» جنبش عدالتخواهی را که بر اساس خواستههایی چون پایهریزی بنیاد عدالتخانه در تمام نقاط ایران و اجرای قوانین اسلامی قرار داشت، وارد «دوره دوم» جنبش نمود. دوره دوم مبارزه که در نهایت به مهاجرت علما به قم منجر شد، بستر سیاسی جنبش را برای ظهور جریان جدیدی از روشنفکران غربگرا که با حضور علمای دین جرأت اظهار وجود نداشتند، فراهم ساخت و در نهایت، اهداف مرحله اول که در بنیاد عدالتخانه و اجرای قوانین اسلام تجلّی داشت، در دوره دوم و هنگام هجرت رهبران جنبش، به خواستههایی چون بازگشت علمای اعلام از قم، عزل صدر اعظم و افتتاح مجلس تبدیل شد. در این مرحله مفهوم عدالتخانه و اجرای قوانین اسلام جای خود را به مجلس شورا و مفهوم مشروطه داده و خبر از بروز شرایط جدیدی در بستر سیاسی جنبش میدهد. از زمان ظهور دوره دوم تا پیروزی نهایی جنبش و صدور فرمان مشروطیت، هیچگونه اعلامیهای از سوی علمای نجف در تأیید و حمایت از جنبش مشروطه صادر نمیشود.( مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، ص 43ـ44) سیاست سید یزدی در این دوره، سیاست سکوت است.
3. دوره مشروعهخواهی
در این دوره که طی آن دغدغه پیروزی به دلهره نگارش قانون اساسی تبدیل میشود، به منزله نقطه جدایی علمای شیعه و تبدیل آنان به دو گرایش سیاسی است. با ظهور این دو گرایش، در حقیقت سه جریان سیاسی در جنبش مشروطه ظهور میکند که دو جریان، متأثر از علمای شیعه است و یک جریان، تلاش گروه نوپای روشنفکری برای سلطه بر میراث مجاهدتهای علمای شیعه در جنبش میباشد. بدین ترتیب جنبش مشروعه به رهبری پیروان مکتب سامرا (شیخ نوری و سید یزدی) در قلب جنبش مشروطه پایهریزی میشود.
پس از ظهور مفهوم جدیدی به نام «مشروطه»، مرحوم سید یزدی با کسب اطلاعات لازم از مجاری مختلف، چنین استحاله خطرناکی را به مصلحت نظام اجتماعی ایران و دینداری مردم نمیبیند.
سید مهدی موسوی اصفهانی که شاگرد مرحوم آیت اللّه یزدی و نائینی بود، مینویسد:
مشروطهخواهان کوشش کردند که یزدی را در انقلاب درگیر سازند تا از پشتیبانی و نفوذ او برخوردار گردند. مشروطهگران میخواستند یزدی را گمراه کنند؛ ولی یزدی به وسیله آشنایانش در تهران، اصفهان، تبریز و همدان به تحقیقات سرّی پیرامون اصول مشروطهگری پرداخت و ... خواسته های مشروطهگران را نادرست یافت.( عبدالهادی حائری، تشیّع و مشروطیت، ص 201، به نقل از محمد مهدی موسوی اصفهانی، احسن الودیعه، ج 1، ص 53ـ54)
سید در این بلوای جدید، سکوت را روا ندانسته و مخالفت را اظهار کرده، در این مسیر، دست به حمایت بیدریغ از شیخ فضلالله نوری میزند؛ چنانچه مرحوم سید یزدی در نامهای که در روز 17 جمادی الثانی 1325 خطاب به ملاّ محمد آملی ـ که در اعتراض به مفاسد مشروطه در تحصن عبدالعظیم شرکت کرده بود ـ مینویسد، به این دو دوره و همچنین به سیاست خود در قبال آنها اشاره میکند.(2) او در این نامه مینویسد:
در این حوادث واقعه و فتن مستحدثه ناچار سکوت را اصلح دانسته، مداخله در این قسم امور را که مستتبع بعض لوازم است برخود روا نداشتم؛ ولی از تواتر ناملایمات و اصغای نشر کفر و زندقه و الحاد در سواد اعظم ایران به قدری ملول و متأثر شده که لابد شدم دیگر بر حسب وقت آنچه تکلیف الهی است، ادا نمایم.( هما رضوانی، لوایح آقا شیخ فضلالله نوری، ص 65)
بنابراین در جریان نهضت مشروطه بر اثر اشاعه افکار ضدّ دینی، ابتدا ادامه این حرکت را به مثابه شبی ظلمانی و آسمانی تیره و تار در افقی نامعلوم و مبهم یافت و برای کشف حقایق سکوت کرد، و در تحولات بعدی در ایران ـ بویژه اعلام اعتراض شیخ فضلالله نوری به قانون اساسی و مجلس ـ به انتقاد از آن روی آورد و از تأیید مجلس شورا خودداری کرد و حمایت از آن نهاد قانونگذاری را منوط به انطباق کامل مصوّبات آن با موازین شرع انور نمود. زمانی که موج فتنه و آشوب بالا زد و جمعی از عناصر مشکوک همچون تقیزاده در نقاب هواداری از آزادی و ضدیت با استبداد به «مبارزه با دین و روحانیان» پرداختند، به جلوگیری کوشید و در این راه سختیها و رنجها کشید.
بر پایه نامههای باقیمانده از سید در مشروطه، باید گفت که تمام تلاش وی دفع کفریات و حفظ عقیده و اجرای قوانین محکم قرآنی و شریعت ابدی محمدی، همراه با ملاحظه موجبات صلاح و صیانت دین و دمای مسلمانان بوده است.
مرحوم سید یزدی در جریان حمایت از جنبش مشروعه، چند تلگراف و نامه به برخی علما فرستاد که در روزنامههای وابسته به جنبش مشروعه که شیخ فضلالله نوری در حرم حضرت عبدالعظیم آنها را به چاپ میرسانید، منعکس شده است. سید در این نوشتهها، مبانی جنبش مشروعه را بر اساس چند اصل اساسی مورد تأیید قرار میداد:
1. جلوگیری از بدعت در دین در پناه قانونی به نام قانون مشروطه؛
2. جلوگیری از اشاعه کفریات به وسیله جریان سکولاریسم روشنفکری؛
3. مبارزه با آزادیهای متأثر از غرب؛
4. اجرای قوانین کامل و متعالی قرآن؛
5. حفظ عقاید و اندیشههای مسلمانان.( مظفر نامدار، اسوه فقاهت و سیاست، ص 45ـ46)
همکاری سید با شیخ فضلالله نوری
سید همسو با شیخ فضلالله نوری به دنبال تحقق مشروطه مشروعه بود و زمانی که شیخ به حرم حضرت عبدالعظیم (در شهر ری) پناهنده شد، سید مجدانه به حمایت از اهداف او برخاست. نامهای که شهید نوری در محرم 1327 (هشت ماه پیش از اعدام خویش، و نزدیک به یک ماه پس از ترورش به وسیله کریم دواتگر) به مرحوم سید نگاشته، گواه پایمردی آن دو بزرگوار در دفاع بیامان از ساحت اسلام و تشیع است. در این نامه شیخ از دلجوییهای سید تشکر کرده، مینویسد:
... مرقومه شریفه مبنی بر اظهار محبت و تفقدات صمیمانه، دو هفته رفته زیارت گردید... .از اینکه شرحی مندرج، صدمات وارده بر وجود شریف بود، نهایت تأسف و تحصّر حاصل گردید. البته خاطر شریف بهتر از همه کس مسبوق است که در طی این مراحل که جزء ایام الله معدود است، جهاد اکبری است از امثال حضرتعالی در اعلای کلمه حقّه. بدیهی است صدمات و لطماتی هم دارد که باید تأسیاً باللأسلاف تحمل نمود و رنج را برای بزرگی مطلب و مقصد، راحت شمرد... .( علی ابوالحسنی، آخرین آواز قو...، ص 151)
نامه ارسالی سید به شیخ در دسترس نیست؛ ولی از جواب شیخ به روشنی پیداست که سید نیز همانند شیخ در معرض انواع آزار و اذیت قرار داشته و احتمالاً شرحی از رنجهای وارده را برای شیخ نوشته بود.
شواهد تاریخی گواهی می دهد که مرحوم سیّد از کجرویهای عناصر به اصطلاح مشروطهخواه، متألّم و متأثر بوده و به عنوان مرجع تقلید و عالم شیعی نمیتوانست مفاسد مشروطه در مقابله با شریعت و مسخ آن را نادیده بگیرد. وی سرانجام، بر اساس وظیفه الهی، سکوت خود را شکست و در حمایت از مواضع شیخ فضلاللّه نوری در فضایی پر از خطر و ترور، دست به اقداماتی زد.
نخستین بیانیه وی در 23 جمادی الاول سال 1325 به آخوند ملامحمد آملی در تهران مخابره شد و در روز یکشنبه هفدهم جمادی الثانی 1325 در آستانه مقدسه حضرت عبدالعظیم چاپ و منتشر گردید. در این بیانیه، انگیزه سکوت پیشین خود و شکستن آن را در این زمان اعلام داشت.
سید در تلگرافی دیگر که به سیدحسین قمی (یکی دیگر از علمای متحصن در عبدالعظیم) به تاریخ 26 جمادی الثانی 1325 مینویسد، از وضع نابسامان روزنامهها در نشر مطالب کفرآمیز، ابراز نارضایتی کرده و همگان را به حفظ دین اسلام و نگهبانی از عقاید مسلمانان فراخوانده و غم و اندوه خود را از مهاجرت علما به آستان حضرت عبدالعظیم و اذیت و آزار نمایندگان خود در یزد ابراز می دارد. متن تلگراف به این شرح است:
بسم اللّه الرحمن الرحیم. و لا حول ولا قوة الاّ باللّه العلی العظیم. فی الحقیقه، این اوقات مصداق آیه شریفه «ظهرَ الفسادُ فِی البرِّ والبحرِ بما کسبت اَیدِی النّاسِ» می باشد. علی التّوالی، ناملایمات در تزاید؛ و عمده آن از تجرّی بی اندازه مبدعین و ملحدین و اشاعه کفریات و زندقه، که ناشی از گمان حریّت قلم و لسان است که منشأ خرابیها شده. چندی قبل قرة العیون محترم، آقا سیّد محمّد ـ حفظهاللّه تعالی ـ بعضی از آن را معروض داشته، باعث مزاحمت فعلیّه آن است که جنابان مستطابان عمدتی العلماء العاملین، آقای آخوند ملّا حسن مالمیری و آقای حاجی میرزا آقا ـ دام تأییدهما ـ که از علمای به قاعده موجّه مسموع الکلمه عند عامة اهل البلد و در حقیقت، مورد اطمینان این جانب می باشد، در دارالعباده یزد توهینات به ایشان وارد آمده؛ دور نیست آن جناب قضایای ایشان را مستحضر باشد، چنان که ممکن باشد، تدارکی بفرمایید. دیگر آن که هفته گذشته تلگرافی مشوّش خاطر مشوّه الامضا به عنوان این جانب رسید. محصل آن تشکّی از وضع زمان، ضعف ایمان خلق و تجری ملحدین به اشاعه کفر و زندقه علناً بر منابر مسلمین است و اخبار به این که به آن واسطه، نوع علما به حضرت عبدالعظیم ـ سلاماللهعلیه ـ حرکت فرموده، بینهایت از آن متألم گردید و چنین ظاهر بود که امضا از جناب ثقة الاسلام آخوند آملی ـ دام تأییده ـ بوده، لازم دانسته تلگرافی روز گذشته نوشته، فرستادم تلگرافخانه رأساً به تهران بزنند. البته به نظر شریف رسیده، امیدوارم از اهتمامات صحیحه آن جناب با نهایت متانت، موجبات حفظ دین مبین و عقاید مسلمین را منظور دارید و ملتفت باشید مبادا آثار فتنه در این مقام شده. کیفیت حالات را مرقوم دارید و از بشارت سلامتی مستحضرم دارید. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، الاحقر سیّد محمّدکاظم الطباطبائی.( محمد ترکمان، رسائل، اعلامیهها، مکتوبات...، ص 304ـ305)
بازتاب حمایت سید از جنبش مشروعه
نامهای که یکی از پیروان سید یزدی به نام شیخ عبد الحسین یزدی به سید احمد (فرزند مرحوم سید یزدی) که در تحصّن عبدالعظیم همراه شیخ فضلالله بود، نوشته به خوبی منعکسکننده تهدیدها به جان مرحوم یزدی میباشد:
به عرض می رساند، امید که خداوند وجود جناب عالی را از جمیع آلام و اسقام مصون و محروس بدارد. تلواً فی الجمله، شرح بعضی وقایع را به عرض می رسانم که حضرات مفسدین آن حدود خواستند تلگراف مساعد با اغراض خبیثه خود، که فی الحقیقه هدم اسلام و پایمال کردن کلمه طیبه لا اله الاّ اللّه و محمّد رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله بود، از حضرت مستطاب حجت الاسلام و آیت اللّه فی الانام حضرت آقا بگیرند، امتناع شدید می فرمودند؛ لذا مفسدین در مقام صدمه و اذیت آن وجود مبارک برآمدند، حتی تهدید به قتل و در صورتی (اعلامیهای) که مشتمل بر این معنا و دو شکل شش لول بر آن کشیدند، نوشتند و بر درهای صحن مقدس چسبانیدند.
اهل نجف از عرب و عجم که این معنا را دیدند، از بطلان این امر و اغراض مفسدین مطلّع شدند، به کلمه واحده آن ها را لعن کردند و این معنا موجب شد که متدینین و علما و اهل علم مُتمکّن از بدگویی و انکار این امر مشوءوم شدند و بحمداللّه، اهل حق قوّتی گرفتند لاینقطع شیوخ اعراب و علمای ایشان از حضرت آقا و اصحاب ایشان سوءال از مرتکبین این امر شنیع مینمودند که آن ها را به مجازات خود برسانند و تلف کنند. از خود حضرت آقا جوابی به غیر آن که «به خدا واگذاشتم و احدی را نمی شناسیم» شنیده نشد و یک روز خود آقا هم بر منبر درس به محضر همه آقایان طلّاب فرمودند که «امر راجع به دین اسلام است و حفظ نفوس و اعراض مسلمین باید بشود و حفظ شوکت مذهب جعفری ـ صلوات الله علیه و علی آبائه الطاهرین و ابنائه المعصومین ـ و دما باید بشود و این معنا جز به مطابقت با شریعت مطهره نخواهد شد و از کشتن هم باک ندارم، چیزی از عمر من باقی نمانده که از آن خائف باشم و از دین خود دست بردارم.( احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 383)
ج) موضع مشروطهخواهان تندرو در برابر سید
موضع تند برخی مشروطهخواهان در برابر آیتالله یزدی، به سه صورت انجام میگرفت:
1. آزار و اذیت
که به دو نحو انجام میشد:
1ـ1. به صورت فیزیکی که به ایشان جسارت روا میداشتند؛ به عنوان نمونه آیتالله محسن ملایری نقل کرده که پدرم فرمودند:
یک روز مرحوم سید یزدی در حرم حضرت علی علیهالسلام دعای سمات میخواند، ناگاه یکی از روحانیان مشروطهطلب که سیگار میکشید (اسمش را نمیخواهم بگویم)، رفت و سیگارش را گذاشت پشت گردن آقا سید محمد کاظم یزدی. او گردنش سوخت و یک نگاهی کرد و هیچ نگفت. بعدها همان شخص دستش قانقاریا پیدا کرد و دستش قطع شد.( ابوالفضل شکوری، خط سوم در انقلاب مشروطیت، ص 322ـ323)
2ـ1. در موارد زیادی نقل شده که مشروطهطلبان حضوراً به ایشان اسائه ادب نموده و سعی میکردند با زخم زبان و دادن نسبتهای ناروا، سید را وادار به عکسالعمل کنند؛ ولی ایشان در تمام این موارد، خونسردی خود را حفظ نموده و از خود سعه صدر نشان میداد.( به عنوان نمونه: آیت الله جناتی از یکی از علما که خود شاهد ماجرا بود، نقل کردند که سید در تشیع جنازه آخوند شرکت کرده بودند. یکی از علمای مشروطهطلب خودش را به سید رساند و با اهانت گفت: «گبری، (زردشتی) گبری، خوشحال باش که رقیبت مرده، خوشحال باش»! ایشان با کمال متانت و با همان لهجه یزدی او را نصیحت میکردند)
2. تهدید و ارعاب
به دنبال موضعگیری صریح سید، مشروطهخواهان تندرو تصمیم به تهدید و ارعاب ایشان میگیرند. در پی این تصمیم اطلاعیهای دال بر ترور سید ـ که بر روی آن تصویر دو عدد ششلول کشیده بودند ـ به در و دیوار حرم مقدس چسبانیدند.( احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 381)
نقل شده که روزی یکی از اهالی یزد به بهانه پرسشی خدمت سیّد یزدی رسید و به محض حضور، نامهای دالّ بر تأیید مشروطه جلوی آقا نهاده و با تهدید اسلحه خواستار امضای آن شد. سید سینه را سپر کرده و گفت:
من سالهاست آماده شهادتم.
آقای مدرسی در «النجوم المسرده» به نقل از سیّد هاشم بن سیّد عبدالحی مینویسد:
یکی از اشرار به چنین کاری مبادرت کرده و سیّد در پاسخ گفته: جان فدا کردن پیش من آسانتر از امضا کردن این مشروطه است.( فرمانداری شهرستان یزد، شکوه پارسایی و پایداری، ص 19و20)
3. ترور شخصیت
با آنکه دوست و دشمن به زهد و پارسایی سید و بیاعتنایی او به دنیا، معترفند، برخی از مشروطهطلبان به جهت بغض و عداوتی که به وی داشتند، میکوشیدند شخصیتی وارونه و دنیاگرایانه از او ارائه دهند. تاریخ نویسانی همچون کسروی، ناظمالاسلام کرمانی و یحیی دولتآبادی در این دسته قرار دارند.
کسروی مینویسد:
سید کاظم جز سود خود را نمی جست و جز در پی دستگاه آیتاللهی نبود.( احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 381)
در حالی که سید از مرجعیت گریزان بود. چنانچه نقل میکنند که او در ابتدا از پذیرش مرجعیت اجتناب میورزید. مردم و علمای نجف که به مقام علمی و معنوی وی ـ بخصوص پس از رحلت میرزای شیرازی در سال 1312 ـ پی برده بودند، مصرانه از ایشان، پذیرش مرجعیت را میخواستند. پس از رحلت میرزا عده زیادی از مردم برای آن فقید سعید مجلس ترحیم اقامه کردند. به طور معمول اگر عالمی بزرگ، برای مرجعِ از دست رفته مجلس ترتیب دهد، مدّعی مرجعیت شناخته میشود. سید محمد کاظم پس از فوت میرزای شیرازی از این عمل اجتناب ورزید و به مسجد سهله رفت و مجلس ترحیم ترتیب نداد. این تواضع و فروتنی سید باعث شد که مردم به تقوای وی، بیش از پیش پی ببرند.(مرتضی بذرافشان، سید محمدکاظم یزدی فقیه دوراندیش، ص 42 و 107) سرانجام با اصرار زیاد مردم، ایشان مرجعیت را پذیرفت.
ملکزاده نیز خردورزی سیّد در کشف موضوعات و مخالفت او با روند ضد دینی مشروطه را، ناشی از فریبخوردن سیّد از نظام اطلاعرسانی طرفدار شیخ فضلاللّه دانسته، مینویسد:
سید کاظم یزدی که یکی از اعلم روحانیون نجف بود، فریب نمایندگان شیخ فضل اللّه را خورد و علناً بر خلاف مشروطیت قیام کرد و در نتیجه، آشوب ضد انقلاب در تهران برپا شد.( مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج3، ص 478)
این در حالی است که از کلمات سید چنین برمیآید که او خودش بر اثر مطالعه و تحقیق به ماهیت واقعی مشروطه پی برده و با آن به مخالفت برخاسته است؛ چنانچه نقل شده که او میگفت:
چرا اینها دست از سر یک مشت ایرانی بیچاره بر نمیدارند، یک روز به نام مستبد و مشروطه... تمام اینها با دست کفار و دشمنان دین اسلام تحریک و قیام میشود و مردم بیچاره رعیت اطلاعی ندارند... چرا به عوض اینگونه حرکات، در صدد عمران و آبادی مملکت و آسایش زارعین برنمیآیند؟ این زد و خوردها جز از بین رفتن زارعین و خرابی قُرا و قصبات چیز دیگر دربر دارد؟ آخر آن کسی که دین دارد، این کارها را مینماید؟ مسلمان پیشوا و عالم خود را به دار میزند و خود پای دارد او که بالای دار است، دست میزند و شادی میکند!...(حسن اعظامقدسی، خاطرات من، ج1، ص 387)
ملکزاده که درجه زهد و پارسایی سید را نمیتوانست منکر شود، برای خدشهدار کردن پارسایی او مینویسد:
سید کاظم یزدی که در ریاکاری بینظیر بود و به قول طرفدارانش در زهد و تقوا مانند نداشت و مریدان و مقلدین زیاد در ایران داشت و عشایر شیعه عراق عرب از او تقلید میکرند و او را پیشوای مطلق خود میدانستند... طرفدار استبداد بود و بیش از هرکس نسبت به مشروطه اظهار تنفر میکرد و آنها را بیدین و خدانشناس میخواند.(مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطه ایران، ج1، ص 512)
البته این شگرد مشروطهخواهان سکولار بود که میخواستند حریف را با ترفند «هرکه با ما نیست پس طرفدار محمد علیشاه و استبدادطلب است»، ترور شخصیت کنند.
ملک زاده همچنین تهمت رشوه گرفتن از محمدعلی شاه و دیگر مستبدان را به مرحوم یزدی میزند.
متأسفانه نویسنده کتاب «تشیع و مشروطیت» نیز در کتاب خود، مطالبی را برای ترور شخصیت مرحوم یزدی ذکر میکند.(عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت، ص 113، 160، 161 و...)
برخی از نویسندگان معاصر عرب نیز، از شگرد دیگری در جهت تخریب شخصیت مرحوم یزدی استفاده کرده و نوشتهاند:
اکثر مقلدین سیدکاظم از عوام بودند و مقلدین آخوند از قشر فرهیختگان.( توفیقالسیف، استبداد ستیزی، ص83)
اینان برای اینکه مخالفت سید با مشروطه را سطحی و به دور از تیزبینیهای لازم قلمداد کنند، معتقدند ابوالقاسم شیروانی توانست بر یزدی تأثیر بگذارد و او را از اینکه انگلیس در پشت مشروطیت قرار دارد یا مشروطیت به آزادی از قید سنتها و عادات دینی منجر شود، بترساند.
اینکه سید تا آخر عمر در مخالفت خود با مشروطه استوار بود، نشان از این امر دارد که مخالفت او جدی بوده و در تحقیق و مطالعه ریشه داشته است. برعکس، این علمای موافق مشروطه بودند که اکثرا پشیمان شدند؛ چنانچه شیخ عبدالله مازندرانی، از مراجع سهگانه موافق مشروطه، در نامهای که مدتی بعد از فتح تهران نوشته، میآورد:
عوض اشک خون گریه کنید که این همه زحمات را برای چه فدا کردیم و آخر کار به چه نتیجه ضد مقصودی... گرفتار شدیم.(موسی نجفی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص 312)
او مینویسد:
از انجمن سری مذکور به شعبهای که در نجف اشرف و غیره دارند، رأی درآمده که نفوذ ما دو نفر [ آخوند خراسانی و ملا عبدالله مازندرانی] تا حالا که استبداد در مقابل بود، نافع و از این به بعد مضر است، باید سلب این نفوذ بکوشند و مجالس سریه خبر داریم در نجف اشرف منعقد گردید. اشخاص عوامی که به صورت طلبه محسوب میشوند، در این شعبه داخل و به همین اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. این گونه اشخاص طریق سلب نفوذ را به نشر اکاذیب دانسته، چه کاغذ پرانیها به اطراف کردند و در جراید درج کردند و ظاهراً این شعبه در همه جا مشغول است.
تهمت زدن به سید و ترور شخصیت مرحوم یزدی، به روشنفکران سکولار اختصاص نداشت؛ بلکه برخی از روحانیان نیز به دلیل حب و بغضها و عدم آشنایی دقیق با روحیات و منش سید، قضاوتهای نادرستی درباره او داشتند که بعضا در نوشتههای خود منعکس کردهاند. آقا نجفی قوچانی، یکی از این روحانیان بوده است. آقا نجفی از یک سو از طلاب مشروطهطلب نجف بود، و از سوی دیگر، علاقه شدیدی به آخوند خراسانی داشت که نتیجه آن، بدبینی به شخص مقابل آخوند است. از طرفی تأمل در روحیات آقا نجفی (مانند عزت نفس شدید و عصبی بودن) و نیز دقت در منش و ویژگیهای سید یزدی (مانند محتاط بودن در امور اجتماعی)، میتواند تا حدودی توضیح دهنده علت قضاوتهای نادرست وی درباره سید یزدی باشد.(جهت اطلاع از برخی موارد ر.ک: آقا نجفی قوچانی، سیاحت شرق، ص 329، 460، 519، 524ـ528، 538ـ539 و آقا نجفی قوچانی، برگی از تاریخ معاصر...، ص 57)
شایان ذکر است که به رغم برخی برخوردهای تأملبرانگیزی که شاگردان مرحوم آخوند خراسانی و سید یزدی داشتهاند، رابطه شخصی سید و آخوند بسیار خوب بوده است. هیچگاه دیده نشد که این دو حرفی در تنقیص هم زده باشند؛ بلکه عکس آن گزارش شده است؛ به عنوان نمونه سید در تشیع جنازه آخوند شرکت کرده بود و با آن که بعضی در همان تشییع جنازه زخم زبان میزدندند، ایشان اهمیتی بدانها نمیداد. نمونه دیگر اینکه شخصی نزد آیت الله آخوند خراسانی آمده، عرض میکند: من مقلّد سید محمدکاظم یزدی هستم و میخواهم با فلان کس معاملهای انجام دهم. مهر و امضای اجازه سید محمدکاظم یزدی را برای خریدار بردهام؛ ولی چون خریدار مقلّد شماست، قبول نکرده و اجازه شما را طلب میکند. هنوز کلام آن مرد تمام نشده بود که مرحوم آخوند با ناراحتی میفرمایند: ای مرد، برو از قول من به او بگو، اگر تو واقعا مقلّد من هستی، باید مُهر و امضای آقای سید محمدکاظم یزدی را روی سرت بگذاری.(مرتضی بذرافشان، سید محمدکاظم یزدی فقیه دوراندیش، ص 106)
د) ولایت فقیه از منظر سید یزدی
در بحبوحه مشروطیت، مباحثی که مستقیما به حکومت و نوع حکومت مربوط میشد، مورد سوء استفاده قرار میگرفت؛(شواهد تاریخی بیشماری دال بر این نوع سوء استفادههاست؛ همانند سوء استفاده از کتاب نائینی که منجر شد ایشان شخصا به جمعآوری کتاب خود بپردازند) از این رو علمای طراز اول همانند سید که مرجع تقلید شیعیان جهان بودند، میکوشیدند، مطلب یا سخنی از آنان دستاویز سوء استفادهچیان نشود. شاید به همین دلیل باشد که سید یزدی ـ بر خلاف اساتید خود، میرزای شیرازی و شیخ انصاری ـ بسیار محتاطانه با این نوع مباحث برخورد میکند و هنگام نوشتن حاشیه بر «مکاسب» شیخ در بحث ولایت فقیه، از آن دست بر میدارد. از این رو لازم است برای دستیابی به اندیشههای سیاسی ـ اجتماعی ایشان، به مطالعه و تأمل در مباحثی مانند قضا، زکات و خمس از کتاب «عروة الوثقی» بپردازیم.
سید در کتاب قضا، منصب قضاوت را از طرف شارع و منصبی از مناصب شرعی میداند.( سید محمدکاظم طباطبائی یزدی، تکملة العروة الوثقی، ج 2، ص 5) برخی معتقدند که منصب قضا «حکمی از احکام شرعی مثل سایر واجبات» است؛ اما وی به استناد حدیث «فانّی قد جعلته حاکماً» این قول را رد میکند. ایشان معتقد است که منصب قضا، به اقتضای حدیث مذکور، ولایت است، و ولایت، همان سلطنت بر جان، مال و امور شخصی دیگران میباشد که در قضا محقّق است.( عین عبارت ایشان چنین است: «إذا المستفاد من قوله علیهالسلام : «فانی قد جعلته حاکما أو قاضیا» کونه ولایة إذ الولایة هی الامارة والسلطنة علی الغیر فی نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهی متحققة فیه». (همان، ص 2))
از نظر سید، ترافع نزد غیر مجتهد جامعالشرایط، حرام است، و بر فرد غیر مجتهد نیز جایز نیست که عهدهدار قضاوت شود. ایشان بعد از ذکر آیات و روایات، در این خصوص میفرماید:
مقتضای این روایات، عدم جواز عهدهدار بودن غیر مجتهد برای حکم و مرافعه میباشد؛ حال فرقی نیست که این غیر مجتهد آیا از اهل علم باشد یا نه.
در ادامه مبحث قضا مینویسد:
ثم انه منصب جلیل، ومرتبة عالیة، فانه إمارة شرعیة وغصن من دوحة الریاسة العامة الثابتة للنبی صلیاللهعلیهوآله و الائمة و خلافه عنهم.(همانا منصب قضاوت شکوفهای است از درخت ریاست عامهای که برای پیامبر و ائمه ثابت بوده و جانشینی، از آنِ بزرگواران میباشد)
چنین به نظر میرسد که در نظر ایشان منصب ریاست عامه، شاخههای زیادی دارد که در زمان وی رسیدن به همه آنها امکان ندارد؛ ولی یک شاخه از آن را که منصب قضا باشد، باید احیا کرد.
در خصوص این که چه کسی حق حکومت (به معنای مصطلح آن) دارد، ذکری از سلطان در کلمات سید به میان نمیآید.(خصوصاً در حاشیه مکاسب، ج 1، ص 46ـ49 مبحث اراضی خراجیه و مبحث جوائزالسلطان، ص 32ـ38) بلکه در همه موارد فقیه عادل جامع الشرایط را در مقابل حاکم جور قرار میدهد.
به نظر میرسد ایشان «قدر مقدور» از حکومت فقیه را همان عهدهداری منصب قضا میداند؛ اما از سایر بخشهای ولایت عامه، تنها از آن جهت بحث نمیکند که آنها را غیر مقدور و غیر قابل دستیابی میداند. مؤیدات این مطلب عبارتند از:
1. احادیثی که وی برای وجوب اجتهاد قاضی ذکر میکند، دارای عمومیت میباشد؛ به طوری که موضوع بعضی از آنها، ولایت و حکومت است، و این امر بر ایشان مخفی نبوده و احتمالاً حکایت از این مطلب دارد که خواسته نظر خود را درباره شرایط حاکم، در ضمن شرایط قاضی ابراز دارد. ترجمه مطالب ایشان چنین است:
جواز قضا برای غیر امام، متوقف است بر اذن امام و اخباری که بر اذن امام دلالت دارند، به علما و راویانی اختصاص دارد که ظاهراً به استنباط حکم شرعی قادر باشند؛ مثل مقبوله عمربنحنظله(متن مقبوله چنین است: «انظروا إلی من کان منکم قد روی حدیثنا ونظر فی حلالنا وحرامنا وعرف أحکامنا») و توقیع بلند مرتبه امام زمان علیهالسلام : «در حوادثی که واقع میشود، به راویان حدیث ما رجوع کنید. آنها حجت من بر شما و من حجت خدا بر شما هستم.» و خبر تحف العقول: «مجاری امور و احکام بر دست علماست» و مرسله رسول اکرم: «بارالها! بیامرز خلفای مرا» گفته شد که «یا رسول الله... خلفای شما کیانند»؟ فرمود: «کسانی که بعد از من میآیند و حدیث و سنّت مرا رعایت میکنند.» و حدیثی که در فقه الرضوی روایت شده: «فقها در این زمان، همانند انبیای بنیاسرائیل میباشند».( سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، تکملة العروة الوثقی، ج 2، ص 6ـ7)
در ادامه این احادیث میفرماید:
معلوم است که بر عامی اسم عالم و راوی صدق نمیکند و مصلحت نیست که عامی خلیفه رسول الله... باشد و مجاری امور نباید به دست او باشد و عامی به منزل انبیا شمرده نمیشود.
وقتی جمله «مجاری امور نباید به دست عامی باشد» را در کنار این جمله قرار دهیم که از قول امام علیهالسلام که فرمود: "فانی قد جعلته حاکما" استفاده میشود که قضاوت، ولایت است» ـ زیرا ولایت همان حاکمیت و سلطنت بر غیر در جان و مالش میباشد(عین عبارت سید چنین است: «إذا المستفاد من قوله علیهالسلام «فانی قد جعلته حاکما. ..» «کونه ولایة إذ الولایة هی الامارة والسلطنة علی الغیر فی نفسه أو ماله أو أمر من أموره، وهی متحققة فیه» (همان) ) ـ چنین برداشت میشود که از منظر سید، اجتهاد از شرایط حاکم است. بویژه اگر توجه داشته باشیم که ایشان مقام قضاوت را منصوب از ناحیه ائمه علیهمالسلام میداند، نه واجبی در ردیف امر به معروف و نهی از منکر که باید ادای تکلیف شود.
2. در کتاب زکات عنوان میکند که دادن زکات به فقیه جامعالشرایط، مستحب است؛ اما اگر فقیه زکات را مطالبه کرد، بر مالک واجب است که زکات خود را انحصاراً به فقیه جامعالشرایط پرداخت کند و اگر مال در دست فقیه تلف شود (حتی با افراط و تفریط او) مالک و دهنده زکات، ضامن نیست. با توجه به این که این مورد جزء امور حسبیه نیست (و به همین دلیل بعضی از فقها مانند آقا ضیا اشکال کردهاند که این مورد از امور حسبه خارج است)، شاید بتوان گفت که سید به ولایت عامه قائل بوده است.
3. از مواردی که سید بر آن تأکید کرده، این است که حکم فقیه جامع الشرایط قابل نقض نیست؛ ولو از طرف مجتهد دیگر.( سید محمد کاظم طباطبائی یزدی، العروة الوثقی، ج 1، ص20) روشنترین فرد در این خصوص، وقتی است که ولی فقیه، حکمی صادر کند. در این صورت بر سایر فقها ـ اگر چه خودشان را اعلم از او بدانند ـ واجب است از آن حکم اطاعت نمایند.
کتابنامه
1. ابوالحسنی (منذر)، علی، سلطنت علم و دولت فقر، چ 1، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش.
2. ـــــــــــــــ ، آیتالله العظمی سید محمد کاظم طباطبائی یزدی پرچمدار عرصه جهاد و اجتهاد، یزد، ستاد بزرگداشت آیت الله آقا سید محمد کاظم یزدی، 1417ق.
3. ـــــــــــــــ ، آخرین آواز قو بازکاوی شخصیت و عملکرد شیخ فضل الله نوری براساس آخرین برگ زندگی او و فرجام مشروطه، چ 1، تهران، عبرت، 1380ش.
4. اعظام قدسی، حسن، خاطرات من، ج 1، تهران، ابوریحان، 1349ش.
5. بذر افشان، مرتضی، سید محمدکاظم یزدی فقیه دور اندیش، قم، دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، 1376ش.
6. ترکمان، محمد، رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات و روزنامه شیخ شهید فضلالله نوری، ج 1، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگی، 1362ش.
7. رضوانی، هما، (به کوشش) لوایح آقا شیخ فضلالله نوری، تهران، تاریخ ایران، 1362ش.
8. حائری، عبدالهادی، تشیّع و مشروطیت در ایران، تهران، امیر کبیر، 1381ش.
9. الحر العاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 11، موسسة آل البیت لاحیاء التراث، ط 2، قم، 1414ق.
10. حرزالدین، شیخ محمد، معارف الرجال، ج 2، قم، کتابخانه آیتالله العظمی مرعشی نجفی، 1405ق.
11. دوانی، علی، نهضت روحانیون ایران، بنیاد فرهنگی امام رضا علیهالسلام ، 1360ش.
12. دولتآبادی، یحیی، حیات یحیی، ج 4، چ 3، تهران، عطار، 1361ش.
13. ذبیحزاده، علینقی، «نقش آیت اللّه سید محمدکاظم یزدی در نهضت مشروطه»، مجله معرفت، ش50، بهمن 1380ش.
14. امین، محسن، اعیان الشیعه، تحقیق و اخراج دکتر حسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1403ق.
15. السیف، توفیق، استبداد ستیزی، ترجمه محمد نوری و دیگران، اصفهان، کانون پژوهش، 1379ش.
16. فرمانداری شهرستان یزد، شکوه و پارسایی و پایداری، چ 1، یزد، فرمانداری شهرستان یزد، 1375ش.
17. کسروی، احمد؛ تاریخ مشروطه ایران، چ 5، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات امیر کبیر، 1340ش.
18. الکهنوی الکشمیری، میرزا محمدمهدی، نجوم السماء، ج 2، قم، بصیرتی.
19. مدرسی تبریزی، محمدعلی، ریحانة الادب، ج 4، چاپخانه شرکت سهامی طبع کتاب، 1328 ش.
20. معاصر، حسن، تاریخ استقرار مشروطیت، ج 2، چ 2، ابن سینا.
21. ملکزاده، مهدی، تاریخ مشروطه ایران، ج 3، چ 2، تهران، علمی، 1363ش.
22. نجفی، موسی و موسی حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، چ 2، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1382ش.
23. الموسوی الاصفهانی الکاظمی، محمدمهدی، احسن الودیعه، ج 1، چاپ بغداد.
24. قوچانی، آقانجفی، سیاحت شرق، چ 2، تهران، امیرکبیر، 1362ش.
25. ــــــــــــــــ ، برگی از تاریخ معاصر (حیات الاسلام فی أحوال آیتالملک العلام)، تصحیح رمضانعلی شاکری، چ 1، تهران، هفت، 1378ش.
26. نامدار، مظفر، «اسوه فقاهت و سیاست»، تاملاتی سیاسی در تاریخ تفکر اسلامی، به اهتمام موسی نجفی، ج 5، چ 1، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377ش.
27. طباطبائی یزدی، سید محمد کاظم، تکملة العروة الوثقی، قم، مکتبة داوری.
28. ــــــــــــــــ ، العروة الوثقی، ج 1، بیروت، مؤسسة الاعلمی، 1409 ق.