چرا سردار اسعد مخالف رهبران و سرداران مشروطه بود؟

چرا سردار اسعد مخالف رهبران و سرداران مشروطه بود؟

نقد عملکرد سردار اسعد بختیاری

اما  وقتی خبر شهادت برادرش عزيزالله خان را شنيد،  با قواي خود با عجله وارد تهران شد. مي گويند وقتي محمدعلي شاه شنيد كه ضرغام با گروهي از سواران بختياري وارد تهران مي شود ، در همان روز در سفارت روسيه در زرگنده متحصن مي شود ( اوژن بختیاری ، 1345 : 216 ؛ باستانی پاریزی ،1383 :162)یکی دیگر از اشخاصی که در پیروزی مشروطه نقش موثری داشت ، عبدالحسين سردار محيی( معز السلطان ) بود وی نیز رهبری گروهی از آزاديخواهان و مجاهدين شمال را بر عهده داشت. اوضاع در تهران به گونه ای پیش رفت که این دو سردار به همراه جمعی دیگر از مشروطه خواهان و مجاهدان احساس نگرانی کردند و برای رفع این دغدغه به تکاپو افتادند. داستان از این قرار بود ، وقتی استبداد فروپاشید و حکومت مشروطه برقرار گردید ، بسیاری انتظار داشتند که اصول ، مبادی و آداب مشروطیت نیز جاری و برقرار گردد. اما بر خلاف انتظار ، اوضاع نابسامانی حاکم گردید و برخی فاتحان تهران نیز رویه ای در پیش گرفتند که مردم حسرت دوران حکومت استبدادی را می خوردند(صفایی ، 1363) با گذشت زمان ، این خطر جدی تر شد ، زیرا آشکارا ، ایادی و وابستگان به بيگانگان ، فراماسون ها و طرفداران استبداد رهبری مشروطه و زمام امور مملکت را بدست گرفتند و مشروطه خواهان و آزاديخواهان واقعی از صحنه سياست رانده  و منزوی می شدند و مشروطه نیز راهی را در پیش گرفته بود که مغایر به اهدافش بود.


« باستانی پاریزی» در این باره می گوید:« درسال 1328 ه.ق. پس از استقرار مشروطيت ، بين دولتيان مخصوصاً سردار اسعد با ضرغام السلطنه و سردار محيي به عللي اختلافاتي چند پيش آمده است كه شايد يكي ازآن علل به بازي نگرفتن ضرغام السلطنه و سردار محيي در كارها بود روي اين دو اصل دو سردار فوق الذكر مي خواستند با كمك ساير سرداران موجبات سقوط دولت را فراهم آورند. ليكن چون ستارخان و باقرخان دونفر از سرداران بزرگ مشروطيت در آذربايجان بسر می بردند. سردار محيي و ضرغام السلطنه به تنهايي قادر به انجام كارها نبودند و دراين موقع عوامل فراهم آمد كه سردار و سالار ملي نيز به تهران بيايند.»( باستانی پاریزی ، 1383 :176). پس از مدتی ستار خان و باقرخان نیز ظاهراً بنابه دعوت دولت به تهران آمدند. اما مزاحمتهایی که این دو سردار برای دولتهای روس و انگلیس ایجاد می کردند ، این دو دولت را برآن داشت تا آنها را از تبریز دور سازند.به همین دلیل « دولتين روس و انگليس اصرار داشتند كه باقرخان و ستارخان در تبريز نباشند و به طرق مختلف فشار مي آوردند كه دو سردار تبريز را ترك كنند.» (همان:177) بر این عامل رشک و حسادت حاکم تبريز مخبرالسلطنه هدايت نيز باید افزود ، وی نیز در فراخواندن سرداران به تهران کارساز بود. بدنبال این قضایا ،سردار اسعد و ساير دولتيان نيز طي تلگرافهايي از سرداران خواستند تا به تهران عزيمت كنند.  سرانجام دو سردار مشهور مشروطيت در ميان استقبال گرم جمعيتي كثير وارد تهران شدند. ستارخان سردار ملی در « پارك اتابك » و باقرخان سالار ملی در « باغ عشرت آباد» سكني گزيدند. با حضور این دو سردار در تهران ، ضرغام السلطنه و سردار محیی از حمایت و پشتگرمی بیشتری برخوردار شدند و با اقبال مردمی بیشتری نیز روبرو گردیدند. اما از آن سوی
 اوضاع آشفته تهران  و يكه تازي فراماسونها و وابستگان به بيگانه بر اريكه ي قدرت ، شرايط را براي سرداران ، مجاهدين و آزاديخواهان واقعي مشروطيت غير قابل تحمل كرده بود.بسیاری از فاتحان دیروز تهران و حاکمان فعلی که با طرح و نقشه ای حساب شده ، توانستند سوار بر موج حرکت ملی مردم ایران گردند و زمام آن را بدست گیرند ، ماموریت داشتند تا صداهای ناهمسو را خاموش کنند و جریانهایی که  رویه و مشی آنها را تایید نمی کنند ، منکوب نمایند. در این راستا تلاش وافري كردند تا آزاديخواهان و مشروطه خواهان واقعي منزوي و از سياست دور شوند.  با تشدید اوضاع و شفاف شدن مواضع ، مشروطه خواهان و فاتحان تهران عملاً در دو جبهه در مقابل هم صف آرايی کردند. دمکراتها ،  سردار اسعد ، محمد ولی خان تنکابنی و يفرم خان ارمنی در يک صف واحد و بسياری از اعتداليون ، مليون ، روحانيون ، بازاريان ، ستارخان ، باقرخان ، ابراهيم خان ضرغام السلطنه بختياری و سرادر محيی ، که از پشتيبانی مردم نیز برخوردار بودند، در جبهه مقابل قرار گرفتند و هر روز دامنه اختلاف ميان آنها شدت بيشتری به خود می گرفت.
 در اين دوره ، دو حزب سياسی « اعتداليون » و « دموکرات » فعال ترين احزاب در صحنه سياست بودند. دموکراتها طرفدار اقدامات راديکالی ،  جدايی دين از سياست و دوری روحانيون از حوزه سياست و مخالف مداخله آنان در مجلس برای نظارت و انطباق قوانين با موازين شرعی بودند. حزب دموکرت « عاميون » نيز ناميده می شد و گرايشات سوسياليستی داشت. سيدحسن تقی زاده ، حسين قلی خان نواب ، سليمان ميرزا اسکندری ، وحيد الملک و سيد محمد رضا مساوات در راس اين حزب قرار داشتند و رهبری آن را بر عهده داشتند. از روحانيون نيز احمد قزوينی و شيخ ابراهيم زنجانی از دموکراتها حمايت می کردند.
در مقابل اعتداليون طرفدار تغييرات آهسته و آرام بودند و به اجرای احکام اسلامی تمايل داشتند و مبانی فکری و عقايد دموکراتها را خطرناک و ضد شريعت می دانستند. مرتضی قلی نايينی ، محمد صادق طباطبايی و علی محمد دولت آبادی از رهبران اعتداليون بشمار می آمدند. سيد عبدالله بهبهانی روحانی برجسته نيز از اعتداليون حمايت می کرد. بسياری از روحانيون ، اصناف و بازار وعامه مردم نيز از اين جريان جانبداری می کردند. ستارخان ، باقرخان ، ضرغام السلطنه و سردارمحيی ( معزالسلطان ) نيز طرفدار اعتداليون بودند. مراجع نجف نيز از اعتداليون پشتيبانی می کردند.
 اختلاف بين این دو جناح زمانی بسیاری شدت یافت که سيد عبدالله بهبهانی روحانی مشهور ترور گردید ، انگشت اتهام ، افراد و گروههای وابسته به دموکراتها  را نشان می داد. به دنبال آن اوضاع پایتخت هرج و مرج گردید. اقدامات خودسرانه و تلافی جویانه ، زخمهای دردناکی بر پیکر تازه جان گرفته مشروطه وارد می ساخت. « سید حسن تقی زاده » کانون و مرکز توجه قرار گرفت. این اقدامات افراطی را به وی نسبت دادند. خشم مردم از تقی زاده بالا گرفت. مرجع مشهور شيعه و رهبر و پشتيبان مشروطه « آخوند ملا کاظم خراسانی » و « آيت الله عبدالله مازندرانی »  طی نامه ای به رييس مجلس ، به دليل فساد مسلک سياسی و عدم شايستگی تقی زاده خواستار اخراج وی از مجلس  شدند. تقی زاده ابتدا سه ماه مرخصی از مجلس گرفت تا اوضاع آرام شود و آبها از آسیاب بیفتد، اما با وخامت اوضاع و از بیم جانش خود را مخفی کرد. در آن شرایط کمتر کسی جرات می کرد به تقی زاده پناه دهد. سردار اسعد که در مسایل سیاسی با وی هم مسلک بود ، به تقی زاده پناه داد وی را در خانه خود مخفی کرد و در حمایت خود گرفت و ترتیبی داد تا در کمال سلامت و صحت از مملکت خارج گردد.
سردار اسعد و بسياری از خوانين بختياری اگر چه رسماً عضو يکی دو حزب آن زمان يعنی اعتداليون و دموکراتها نبودند و غالباً سعی داشتند متناسب با اهداف خود ، با هر دو حزب روابط نزديکی داشته باشند ولی در قضيه انحراف مشروطه و مقابله با مشروطه خواهان واقعی  ، موضعی نزديک با دموکراتها اتخاذ کردند اين موضع گيری بدون ترديد در جهت همسويی با مواضع انگليسی ها  و تامين منافع آنها بود.« ملک زاده » در اين خصوص می نويسد: « چون سردار اسعد و بختياری ها در اين زمان از همه نيرومند تر بودند دمکراتها و اعتداليون تلاش کردند او را به طرف خود جلب کنند وی در تاسيس حزب اعتدال کمک کرد چند نفر از خوانين بختياری هم عضو حزب اعتدال شده بودند. ولی به واسطه کدورتی که با سپهدار پيدا کرد. دمکراتها با تمام قوا به مخالفت با سپهدار برخاسته بودند و سردار اسعد به دمکرانها نزديک شد در نتيجه همين نزديکی ، کابينه سپهدار سقوط و مستوفی الممالک رئيس الوزرا و واقعه جنگ پارک پيش آمد.»( ملک زاده ، 1383 ، جلد6 :1321)
تشدید اختلاف بین جناحهای سیاسی ، زمینه ساز کدورت و اختلاف بین دو سردار فاتح تهران یعنی «سپهدار» و «سردار اسعد» نیز گردید. بعلاوه این دو سردار  چون از رویه و مشی یکدیگر نیز راضی نبودند ، وقتی اوضاع پایتخت و کشور نابسامان گردید ، اختلافاتشان سرباز کرده و آشکار گردید. «صفایی » ( 1363) معتقد است که سردار اسعد از غرور و تقدم جویی سپهدار ناراحت بود و سپهدار از خودسری و دخالت بی جای سردار اسعد در امور نگران بود. اما علت هر چه بود ، باعث جدایی این دو سردار گردید و موجب گردید تا سردار اسعد به دموکراتها بسیار نزدیک گردد و از مواضع آنها پشتیبانی کند. هدف دموکراتها مشخص بود ، جدایی دین از سیاست و در نتیجه دور ساختن روحانیت از صحنه سیاست. برای تحقق این خواسته ، لازم بود ، اشخاص مهم و موثری که می توانستند مانع عملی شدن این خواسته شوند ، حذف یا کنار زده و شوند. یکی از این اشخاص که وجهه ای کاملاً مذهبی داشت و با روحانیت روابط حسنه ای داشت ، ضرغام السلطنه بود. به همین دلیل در کنار دشمنی دیرینه ای که بین ضرغام و سردار اسعد وجود داشت ، « سردار اسعد تلاش نمود تا ضرغام السلطنه را براي هميشه از محيط سياست خارج و بركنار نمايد و خود زمام امور را در دست گيرد.»(اوژن بختیاری ، 1345 :214). اتخاذ این رویکرد به وسیله سردار اسعد و دموکراتها ، عمق و دامنه اختلاف را شدت می بخشید و گسترش می داد. اين اختلافات بر اساس آنچه كه  « اوژن بختياري » مي نويسد:« بر سر عقيده و روش سياسي ظاهر گشت ضرغام السلطنه از طهران بعنوان اعتراض به حضرت عبدالعظيم حركت نمود و عده اي از سواران بختياری و سران و طوايف نيز با ضرغام السلطنه اولاً به پيمان شكني صمصام السلطنه توجه پيدا كرد ثانياً موضوع بند و بست سياسي عموزادگان خود را به صراحت دريافت و چون ديد در اينجا هم مثل سابق مي خواهند با او رفتار كنند و همانطور كه از امتيازات ايلي و حكومت بختياري و حتي سهام نفت جنوب او را بي بهره كرده بودند حال هم با تحمل اينهمه زحمات مي خواهند با همان چشم به او نگاه كنند ، خود را كناركشيد و عليه عموزادگان با مجاهدين و سران انقلاب و ساير آزاديخواهان اتحاد نمود.» ( همان: 226)
نامه ابراهیم خان ضرغام السلطنه فاتح اصفهان به روزنامه مجلس در خصوص هدف و انگیزه خود ازفتح اصفهان و دلایل مخالفت خود با بعضی سران مشروطه (علی قلی خان سردار اسعد ) و پناه بردن به امامزاده شاه عبدالعظیم ، به خوبی ریشه های اختلاف بین ضرغام السلطنه و سردار اسعد را بیان می کند. متن نامه به شرح ذیل است:

خدمت مدير محترم جريدة مجلس ـ دام بقائة خواهش درج لايحة ذيل را مي‌نمايم
اگر چه با امتحاناتي كه داده گمان دارم تمام برادران وطني به خوبي از حالم آگاه باشند مع‌ذالك لازم دانستم در اين وقت كه پس از شانزده ماه تحمل زحمات و تقبل خطرات مي‌خواهم به ميل خويش مراجعت كنم عرض عقيده كرده سبب آمدن و علت رفتن خود را به سمع افراد ملت رسانيده باشم:                                     
اوقاتي كه قشون استبداد كار محاصره را بر اهالي غيور و مظلوم تبريز سخت كرده بودند و همه روزه عرصه را بر آنان تنگ تر مي‌كردند، اتصالاً خيال مي‌كردم كه به هر وسيله باشد خود را به آنان برسانم و شايد ـ بعون الله ـ از چنگ دشمنان برهانم. عاقبت فكرم به اينجا رسيد كه بهتر اين است قواي شاه را تجزيه كنم و در جمع مستبدين كه آن وقت از تمام ايران فارغ بودند و فقط به اهالي تبريز كار داشتند،  تفرقه اندازم. اين بود كه با عدة قليلي از سواران خودم به اصفهان رو آورده و به خواست خداوند با اينكه ما بالغ بر يكصد نفر نمي‌شديم، بر سه هزار نفر قشون مستبدين غلبه جسته، اصفهان را قبضه نموديم.
اين بود كه شاه مخلوع لابد شد تا قسمت بزرگي از قوة خود را به طرف ما فرستد و از كار تبريز سست شود. و حمدالله كه از آن روز به بعد دوباره قالب مشروطيت را روحي تازه پيدا شد و من آن چه شد تا فتح طهران، خلع شاه و رفع موانع بزرگ و تشكيل دارالشورا و وزارت خانه‌ها و داير شدن تمام ادارات رسمي‌ دولتي، كه منتهاي آروزي هر دوست مشروطه‌طلب بود (همراه بودم) ولاكن چيزي كه از اين همه تبديلات و تغييرات منظور بوده همانا بر احدي پوشيده نيست كه جز اين نبود كه ما به‌ترتيب مشروطه و اسلوب دولتي شور و روي دين و دولت خويش را رونق دهيم و دست ظلمه را با زنجير قانون ببنديم تا به زيردستان ستم نتوانند كرد و به قانون اخذ ماليات كنم و به قانون خرج. احدي خودسر كار نكنند و هيچ كس بدون لياقت و شرط بر مسندي ننشيند و اميدوارم عنقريب به اين نتايج نيز برسيم وليكن چون پاره‌اي مشهودات و بعضي مسموعات از دور و نزديك، از سلوك حكام و رفتار اقويا بر خلاف معمول است، اين بود كه خواستم به محل ایل خود باز گردم. چون به حضرت عبدالعظيم رفتم جمعي از خيرخواهان وطن و وكلاي دارالشورا و علماي اعلام مرا مانع شده و گفتند مطالب خود را بنويس و به مجلس شورا فرست تا جواب كافي دهند و به وعدة اقدامات عاجلانه اميدوارت سازند.                                            
مقاصد خود را كه نگاشته شده پيشنهاد كردم و خودم به تنهايي به شهر برگشتم متأسفانه مي‌بينم كه بعد از ده روز هنوز جوابي داده نمي‌شود. لهذا مجدد براي رفتن تصميم عزم نموده به تمام ملت عرض مي‌كنم كه من با خداي خود عهد كرده ام و در پيمان خويش ثابتم كه تا آخرين قطرة خون خود را در راه خلاص و آزادي اين ملت و استقلال اين مملكت و حفظ دين مبين بريزم حال هم براي وفاي به اين عهد و پيمان حاضر و منتظر فرمانم» ( حاجي ابراهيم بختياري، ضرغام‌السلطنه)( روزنامه مجلس، سال سوم، ش 97، 25 ربيع الاول 1328)
 ضرغام السلطنه بر اساس شناختي كه از سردار اسعد  ، اهداف  ، نیات و بند و بستهاي او و علاقه ای که به استقرار حکومت مشروطه داشت، وظیفه خود دانست تا تمام تلاش خود را بکار گیرد و از کیان مشروطیت دفاع و پاسداری کند. اولین گام او ، آگاه سازی سرداران و مجاهدين  از دغدغه های خود بود. وی با بسیاری از مشروطه خواهان وارد مذاكره و گفتگو گردید. این تلاشها نتیجه داد ، مشروطه خواهان واقعی برای پاسداری از استقلال کشور و دفاع از مشروطه و جلوگيري از سلطه و نفوذ بيگانه ، در قالب انجمنی  که « هیات اتحادیه احرار » نام گرفت ، متحد شده ، سوگند ياد كردند که در این راه از هیچ کوششی دریغ نورزند. متن سوگند نامه چنين است:
« حضار مجلس تعهد: در موضوع اساسي كه بقاي استقلال ايران باشد با جان و مال خود حليف و هم عهد شديم مشروط به اينكه در ميان خودمان گرگ در لباس ميش و منافق و بي حقيقت و نمام راه ندهيم كه در ظاهر با اين نيت مقدس و در باطن با غير اين نيت همراه باشد. حضار مجلس تعهد ابداً هواخواه احدي نيستيم كه قصد و نيت و مسلكي در ظاهر و باطن غير از استقلال ايران داشته باشد. ونيز بعنوان هم عهدي يكان يكان درموضوع فوق به صيغه شرعي و به قصد انشاء صريحا و قويا مي گوييم كه به منبع جميع فيوضات الهي و سرچشمه جميع ترقيات بشري و به وصاياي تمام انبياء و به تمام نكات و دقابق كتب سماوي و به كليه خزائن انوار رحماني و بعموم تجليات خداوندي و به همه معتقدات صحيحه اهم عالم و به عظمت كلمه جامعه الله اكبر قسم كه غيرازموضوع منظوره فوق اقداماتي نداشته باشيم و هرگاه خداي نخواسته در تعهدات خود نكول و نقض جايز بدانيم در دنيا و آخرت از حول و قوه قادر منتقم بي بهره و بي نصيب و مردود ازل و ابد كاينات عالم باشيم و نيز تعهد و شرط كرده ايم در صورت ظهورخيانت بر موضوع اساسي فوق قتل و اعدام خائن بر عهده هم عهد ها و حليف ها پس از ثبوت خيانت حتم و فرض و از واجبات آسماني باشد و اين وثيقه و عهد نامه  را به شهادت ارواح مقدسه جميع انبياء مرسلين و ملائكه مقربين عموما و روح پرفتوح حضرت شاه ولايت علي عليه السلام خصوصا نگارش داده همه با امضاء مصرح خودمان بيكديگر مي سپاريم.به تاريخ غره ذي قعده 1327هجري قمري»
            اقل السادات اسدالله حسيني تبريزي         فدايي ملت ميرزا علي آقا خوانساري
           ابراهيم بختياري                    علاء الدين موسوي                 عباس آشتياني
           صالح باغميشه                 علي اكبر دهخدا                     كاظم آشتياني
           حبيب الله          ابراهيم تبريزي            عبدالحسين موسوي           رحيم دولو

  سوگند نامه فوق را دو نفر اول امضاء و سايرين با مهر خود مهمور كردند.( تصویر سوگند نامه در کتاب ارائه شده است)

  تلاش ضرغام براي مبارزه با انحراف مشروطه به همين جا ختم نمي شود. با ورود سرداران به تهران مي كوشد آنان را نيز از اين خطر آگاه سازد. به همين خاطر روزي ضرغام السلطنه به پارك اتابك محل اقامت ستارخان مي رود و با وي و تعدادي از مجاهدين در باره اوضاع پيش آمده گفتگو  مي كند و مي گويد:  مقصود از مشروطيت اين است كه عدل و انصاف جاي ظلم و اعتاب بگيرد و كلمه من به ما مبدل شود متاسفانه امروزقضيه بر عكس شده و سردار اسعد خود را رييس مطلقه مي داند.... بايد سردار و سالار و ساير اشخاص كه در اين راه رنجها برده و زحمتهاكشيده اند دست به دست هم داده نگذارند كه اصول استبداد و خود سري دوباره در مملكت رواج يابد.»( امیرخیزی ،1339: 536)
اين جملات از يك سو بيانگر عمق بينش ، آگاهي و نوع نگرش ضرغام به مشروطيت و از سوي ديگر آسيب شناسي دقيق و موشكافانه ايي است كه وي ارائه مي دهد كه چه تهديدات و خطراتي اركان مشروطيت را تهديد مي كند. وي بهتر و بيشتر از هركس ديگري عموزاده اش ، سردار اسعد ، وابستگي ، نيات و اهدافش را بخوبي مي شناسد. برهمين  اساس هشدار باش مي گويد. سرانجام سرداران و مجاهدين كه در راه آرمان خود رنجها و سختيهاي زيادي را پشت سر گذاشتند. زمام امور را در دست كساني مي بينند كه يا زحمتي در اين راه نكشيده بودند يا اساسا جزو آزاديخواهان نبودند. طرفداران استبداد و نزديکان و هم پيمانان محمدعلی شاه  به پستهای کليدی دست يافتند.  لياخوف ، عين الدوله مستبد که ظلم و ستم وی در شکل گيری مشروطه تاثير بسزائی داشت و امير مفخم که بعد از لياخوف دومين مقام نظامی در دستگاه محمدعلی شاه بود ، بخشيده شدند. سردار جنگ نيز که در کنار عين الدوله در جنگ با آزاديخواهان تبريز حضور داشت و تا آخرين لحظه در کنار شاه مانده بود ، مورد عفو قرار گرفت.  آری« عین الدوله » ،« سردار ظفر » ، « سردارجنگ » و« امير مفخم » كه تا آخر به شاه وفادار و پايبند بودند و سوگند وفاداري نيز خورده بودند ، بعد از مشروطه با دخالت سردار اسعد در اداره ي امور كشور سهيم مي شوند ولي سردارانی مانند ستارخان ، باقرخان و ضرغام كه مشروطه تا حد زيادي ثمره ي مجاهدت آنان بود و در اين راه مشقات فراواني متحمل شده بودند ، منزوي مي شوند. بر اين اساس سرداران  تصميم مي گيرند ، در راه دين اسلام وبراي بقاي مشروطه و مملكت ايران و دفع اشرار و نابودي فساد ، انجمني را تشكيل دهند، هم قسم و متحد شوند ،  در راستاي تحقق اهداف عاليه ي خود بكوشند. متن پيمان به شرح ذيل است:  
  « امضاء كنندگان ذيل به كلام الله مجيد رباني و شرف و ناموس وطن قسم ياد كرده ايم كه از امروز تاريخ 19 شهر رجب المرجب 1328 متحداً و متفقاً در راه دين مبين اسلام و بقاي مشروطيت مملكت ايران و دفع اشرار و قلع وقمع ريشه فساد تا وقتي كه عمرداريم بكوشيم واز جان و مال واهل و عيال در راه اين مقصود مقدس به هيچ وجه من الوجوه مضايقه و خوداري نكنيم و هرگاه خداي ناكرده از اين چهار نفرامضاء كنندگان ذيل به دسايس شيطاني از جاده حقيقت و اين مقصد عالي منصرف شده و از شرافت قوميت صرف نظر نمود بر سه نفر ديگر فرض و واجب است که به هر وسيله اي كه باشد آن شخص را ذبح بنمايد. خداوند تبارك و تعالي در اين اتحاد خودمان حاضر و ناظر دانسته به شرايط فوق عمل خواهيم كرد.» في تاريخ فوق است.
                  عبدالحسين سردار محيي       ابراهيم بختياري      ستارخان         باقر خان
(تصویر قسمنامه در کتاب ارائه شده است)
 
 البته با مطالعه سوگند نامه ها و بررسي زواياي مختلف زندگي ضرغام السلطنه ، محال است به صرف وارد نشدن در قدرت ، در صدد ايجاد اتحاد و مقابله با سرداراسعد برآمده باشد ،  بلكه  گرايشات مذهبي ، صوفي گري و ارتباطي كه با علماء و روحانيون داشت ، وي را در مقابل سردار اسعد قرار داد. از سويي وي بيشتر از هر كس ديگري از احوال سردار اسعد و روابط پنهانش با انگليسي ها آگاهي داشت و احساس خطر مي كرد. وي اهل دنيا نبود وحاضر بود در راه آرمان خود ، جان خود و فرزندان و اموالش را بدهد، دلبستگي به دنيا نداشت نقل مي كنند در موقع حركتش از شاه عبدالعظيم اثاثيه نقره اش گرو بود يك نفر از آشنايان مي گفت پسرهايش آمدند از من مبلغي قرض كردند و رفتند اسبابهاي گروي را پس گرفتند( نیکزاد امیرحسینی ، 1354 :234)
از آن طرف سردار اسعد و همفکران و همراهانش نیز بیکار ننشستند ، آنان نیز هم پیمان شدند و سوگند یاد کردند که در پیشرفت مملکت کوشا و ساعی باشند. متن این پیمان و سوگندنامه به شرح ذیل است:
« بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین.به شهادت کلام الله مجید ما پنج نفر امضاء کنندگان ذیل هم عهد و هم قسم شده در پیشرفت مصالح مملکت و ملت و اساس اصول مشروطیت با کمال اتحاد ساعی ، با دوستان هم دوست و با دشمنان هم دشمن بوده و به یاری خداوند متعال اسباب استحکام و استقلال مملکت ایران را فراهم بکنیم. فی غره ذی القعده 1328 محمدولی ، نجفقلی بختیاری ، علیقلی بختیاری ، اسماعیل ممتازالدوله( سفری ، 1370 :438)
پیامد این پیمانها و سوگند نامه ، تشدید اختلافات و وخامت بیشتر اوضاع بود ، که گویی  قابل حل و فصل نبود. اختلافات بين دموکراتها ، عناصری از اعتداليون و سران فاتح مشروطه از يک سو  و مجاهدان و مشروطه خواهان اسلام گرا از سوی ديگر برنامه ای هدفمند و از قبل طراحی شده بود و هدف آن ايجاد و تقويت يک نظام سياسی سکولار بود اين امر تحقق نمی يافت مگر با خارج ساختن روحانيت و مشروطه خواهان اسلام گرا نظير ستارخان ، باقرخان و ضرغام  از صحنه سياست. اين کشمکش که با هدايت سفارت خانه های روسيه و انگليس رهبری و تشديد می شد اوضاع را نابسامان  و شرايط را برای دخالت بيگانه فراهم می ساخت. به نظر می رسد فراماسونها و عوامل آنها حتی در صفوف مشروطه خواهان اسلام گرا نيز نفوذ و رسوخ کردند و بر طبل تفرقه و اختلاف می کوبيدند تا سياست ديرينه « تفرقه بينداز حکومت کن » اين بار نيز ضامن تامين مقاصد استعمارگران شود. جالب است در اين برهه مهمترين برنامه و سياست تشکيلات فرماسونری در ايران ايجاد شکاف و تفرقه در تمام لايه ها و سطوح جامعه بوده است. حتی به اعضاء خود تاکيد می کردند که در مجالس و محافل دينی حضور پيدا کنند و احساسات دينی مردم را تحريک و فرياد وا اسلاما سردهند تا همواره جامعه پر از تنش و سراسر التهاب باشد و در نتيجه اختلاف به خود مشغول باشند و از سلطه اجانب و دخالتهای آنان غافل شوند. بر همين اساس در دوران بعد از پيروزی مشروطه ، روسيه و انگليس ، شمال و جنوب کشور ما را جزء لاينفکی از قلمرو خود می دانستند و در آن جولان می دادند و هر طور که تمايل داشتند،  عمل می کردند. بيطرفی ايران را در جنگ جهانی اول نقض و شهرهای کشور ما را تصرف کردند و از هيچ ظلم و ستمی دريغ نکردند.
آنچه بسیار عجیب می نماید اینست که تلاشهای زیادی برای رفع اختلاف بین سرداران انجام گرفت ، اما هیچکدام نتیجه نداد. وساطت بسیاری از شخصیتها برای مصالحه بی نتیجه ماند. حتی سفارش و تاکید علما و مراجع نجف اشرف نیز کارساز واقع نگردید. گویی دستهایی پنهان اما با قدرت و جدیت این هدف را دنبال می کرد که این اختلافها تشدید گردد اما فقط و فقط سرداران اسلام گرا شکست بخورند و منزوی گردند و از صحنه سیاست دور شوند.

    واقعه پارک اتابک
 در رجب 1328ه.ق. آيت الله سيد عبدالله بهبهاني بدست دموكراتها و مخالفين اجراي احكام اسلامي ترورگرديد. آيت الله بهبهاني بعنوان روحاني بلند پايه مشروطه و نماينده مراجع نجف ، در پي اجراي احكام اسلامي بود. به همين دليل با مخالفتهايي به ويژه از ناحيه ي دموكراتها و « تقي زاده » روبرو بود. به دنبال ترور وي گروهي از مجاهدين اصيل و واقعي مانند : ستار خان سردار ملي ، باقر خان سالار ملي ، ضرغام السلطنه بختياري و عبدالحسین خان معز السلطان كه از پشتيباني و حمايت  علماء ، بازاريان وگروههاي مختلف مردم  تهران برخودار بودند ،  طي نامه ا ي به نايب السلطنه « عضدالملك» اعتراض خود را اعلام و خواهان دستگيري و مجازات عاملين مي شوند. شرح نامه چنين است :
« خدمات جان نثاري فدائيان در راه اجراي احكام شريعت مطهره و استقلال و استحكام اساس مشروطيت برعموم اهل عالم خاصه بر حضرت اقدس معلوم و مكشوف است.پس از افتتاح دارالشوراي كبراي ملي و تعيين كابينه وزراء مدتي هر يك به گوشه نشسته ناظر بوديم بلكه كاركنان ملت و دولت جبران خبرابيها ي گذشته را بفرمايند. بدبختانه بر عكس انتظارات فدائيان نتيجه داده روز به روز بر اختلافات چنانكه مشهود است افزوده و خرابيها زياد شده كارهاي مختلفه تشكيل شده اغراض شخصي بعضي ها مانع از پيشرفت امورات گرديده  و رفته رفته كار به جاهاي باريك مي كشد و مغرضين به اعمال آلات ناريه بنا را بر تهديد گذاشته اند و اين بر خاطر مبارك والا حضرت اقدس پوشيده نيست براي آن است كه ازجلوگيري مماطلله شده است و دشمن دست به عمليات گذاشت. تقريبا يك ماه قبل يك نفر را آشكارا كشتند جلوگيري نشد طرف جري گرديده دست به مقامات عاليه زدند و به قتل حجه الاسلام بهبهاني علي روس الاشهاد كمر بستند. جهت آن هم بر عموم افراد هموطنان معلوم است . تا به امروز كردند، آنچه نبايد كرد. ديگر طاقت بر فدويان طاق شده و به هيچ وجه جاي درنگ نيست. مكرر حضوراً درخواست دستگيري قتله را نموديم . وعده فرمودند پس از تشكيل كابينه وزراء اين امر مهم جاري خواهد شد. حال جاي شكر است كابينه وزراء تشكيل شد و چند روز هم از تشكيل كابينه مي گذرد و به هيچ وجه گويا اقدامي نشده. لازم  آمد به وسيله اين عريضه جداً از آستان مقدس استدعا نمائيم كه به زودي اشخاصي را كه طرف سوءظن ملت هستند و نسبت اين عمل كفر آميز نسبت به آنها داده مي شود امر به اخراج فرمايند و هرگاه خداي ناكرده كار به وعده و وعيد بگذرد چنانكه مي گذرد و اقدام فوري نشود و هر كه هركه را بكشد، سزا و جزايي در ميان نباشد ، گمان فدائيان آن است كه يكسره رشته امورات مملكتي درهم تر و برهم تر خواهد شد و جلوگيري از اين مفاسد غير ممكن خواهد بود. از آنجا كه با نيت پاك ، فدويت خالص به شخص والا حضرت اقدس داريم لازم دانستيم قبل از آنكه كار به جاهاي باريك تر و هولناك تر بكشد به حضور والا حضرت اقدس راه علاج را عرض نمائيم.21 رجب 1328 طهران »
           مهر      يا ستارالعيوب       باقر سالار ملي     هو ابراهيم بختياري           عبدالحسين
   (مرکز اسناد موسسه مطالعات تاریخ معاصر ، سند شماره 5123-ق)

انتظار می رفت با نگارش و ارسال این نامه ، دولتمردان واکنش مناسبی نشان می دادند ، اما متاسفانه   مقامات و دست اندركاران به خواست و هشدار سرداران اعتنايي ننمودند. اما این نامه یک پیامد داشت و آن خشم سردار اسعد و بسياري از هم مسلكان وي  بود. اوضاع مملکت روزبروز متشنج تر می شد.  در يكشنبه 25 رجب در كاروان سراي « حاجي ملا علي » فردي به نام « رضا اف » به اتهام مشاركت در ترور سيد عبدالله بهبهاني كشته شد. همان روز نزديك غروب « علي محمد خان تربيت » خواهرزاده ي « تقي زاده » و « عبدالرزاق خان »  نيز كشته شدند. اين ترورها توسط افراد « معز السلطان » به تلافي ترور آيت الله بهبهاني صورت گرفت. ترس و وحشت  خوفناکی بر پايتخت سايه انداخت و اوضاع بسيار آشفته و نابسامان شده بود. در اين شرايط سردار اسعد که نماينده مجلس بود ، در 26 رجب در مجلس شورای ملی نطق ذيل را ايراد کرد:
 « بنده از سال گذشته که به اين شهر آمدم ، لازم نيست که بگويم چه نوع جانفشانی و چه طور خدمت کرده ام. همه می دانيد اين همه خدمات و جانفشانی ها که می کنم و اين جوانهائی که بکشتن داده ام مره او را خواهيم ديد. ثمره آن استقلال و امنيّت مملکت است ، ولی بدبختانه می بينم هنوز به آن  نتيجه ای که بايد برسم ،نرسيده بلکه نتيجه امروزه به عکس بخشيده و داريم به قهقرا بر می گرديم.  يعنی بنده امروزه را به مراتب بدتر از پارسال می بينم . پارسال در اين وقت يک اطمينانی در مردم بود  که حالا نيست. هر فرد ايرانی وطن پرست مسلمانی که صاحب اعتقاد باشد ، خدمت و جانفشانی او مضاعف باشد، به جهت اينکه امروزه می بينم وطن ما در خطر است و از هر طرف بدبختی های زياد ما را تهديد می نمايد. در اين باب مذاکره از دشمن هم نبايد بکنيم که بگوئيم دول خارجه با ما همراهی نکردند ، يا بگوئيم مستبدين بر ضد ما کار می کنند. علی العجاله تقصير به اتمام است چه مشروطه و چه مستبد ، آنچه می بينم تمام اغراض شخصی در کار است. در صورتی که امروزه ، روزی است که هر نوع دشمنی که با هم داريم کنار بگذاريم و صورت همديگر را ببوسيم و بگوئيم دشمنی من و تو باشد به وقت ديگر و همان طور که حضرت آيت الله خراسانی از نجف اشرف تلگراف کرده اند که غرض های شخصی را بگذاريد و غرض شخصی را بر استقلال مملکت ترجيح ندهيد. امروزه اوليّن چيزی که برای ما لازم است ، اتّحاد است . از روی حقيقت بايد اغراض شخصی را کنار گذاشت و با اتّحاد فوق العاده مشغول کار شد. جزء عمده اين کار بنده خودم را می دانم و امروز هم به فضل خدا قوّه خود را بيشتر از پارسال می دانم و از همه حيثيّت قوّت و قدرتم بيشتر است ، معلوم است وکلا محترم هم با بنده همراهی می نمايند که قاتلين آقا [آقا سيد عبدالله بهبهانی] را پيدا کنم ، اگر چه به کشته شدن پسر و برادرم باشد. در ظرف يک هفته امنيّت خواهم داد منتها خوشبختی پدر است که ببيند پسرش در راه استقلال وطن و ملّت کشته شود و اين بنده حاضرم جان و مالم را در راه ملّت نثار کنم ، اميدوارم به زودی يعنی تا يک هفته ديگر چنان امنيّتی بدهم که تا بحال کسی چنين امنيّتی نديده باشد. اينکه دير اقدام کردم   برای تشکيل کابينه بود ولی اميدوارم انشاءالله تعالی در همين دو سه روزه يک خدمت نمايانی به اين مملکت بنمايم.»(سردار اسعد ، 1383 : 280 تا 281)
اينکه آيا سردار اسعد ظرف چند روز به هدفش  يعنی يافتن قاتلين سيد عبدالله بهبهانی و برقراری نظم و آرامش دست يافت؟ در صفحات بعد به آن خواهم پرداخت. ولی به نظر می رسد اين ترورها وسيله ای برای خلع سلاح مخالفين گرديد زيرا نه تنها قاتلين آيت الله بهبهانی دستگير نشدند بلکه طرفداران مرحوم بهبهانی سرکوب و خلع سلاح شدند و افراد مظنون به قتل و ترور در امان ماندند و کسی به آنها کاری نداشت.
در 18 رجب  مستوفی الممالک که دموکرات پيشه بود ،  رييس الوزرا شده بود. وی رابطه بسيار حسنه ای با خوانين بختياری داشت و دست خوانين را بسيار باز گذاشت . وی نیز بسیار علاقمند بود که مجاهدين را خلع سلاح کند. برخی از اعضاء کابينه و نزديکانش مانند: قوام السلطنه ( وزيرجنگ ) حسين قلی خان نواب ،  ابرا هيم حکيمی و فرمانفرما ( وزير داخله ) نيز که از وابستگان به انگليس بودند از خلع سلاح مجاهدين بشدت طرفداری می کردند. ترکيب کابينه به گونه ای بود که می توان واقعه پارک اتابک را پيش بينی کرد. دولتهای روسيه و انگليس نيز خلع سلاح مجاهدين را در راستای اهداف و منافع خود می دانستند.   « مارلينگ » قبل از ماجرای پارک ، خطاب به « گری » می نويسد: « در ديدار من و پاکلوسکی ( سفير جديد روس ) هر دو متفق بوديم در اينکه دولت را در امر خلع سلاح مجاهدين تشويق و تمجيد کنيم.»(کتاب آبی ، جلد 3 :914)
    در حقيقت ترورهای انجام شده ، دستاويزی برای خلع سلاح مجاهدين و مشروطه خواهان متمايل به شريعت طلبان و اجرای احکام اسلامی قرار داده شد. در راستای سرکوب مشروطه طلبان ، به بهانه برقراری امنیت و مقابله با بی نظمی و هرج و مرج ، طرح « خلع سلاح » مطرح گردید. اما در این برنامه بطور قطع ، فقط مجاهدان و مشروطه خواهانی گروه هدف بشمار می آمدند که با دموکراتها ، سردار اسعد ، سپهدار ، انگليس و روسيه ميانه ای نداشتند. با خلع سلاح آنها زمينه برای منزوی کردن مشروطه خواهان واقعی و انحراف مشروطه بوجود می آمد.اگر چنين نبود بايد ابتدا پيگير دستگيری و مجازات  قاتلان سيد عبدالله بهبهانی می شدند اما آنها درست به خلع سلاح و مقابله با کسانی پرداختند که خواهان دستگيری و مجازات قاتلان بهبهانی بودند.
 در پی افزايش ناامنی در پايتخت ، در تاريخ 21 رجب با وساطت نمايندگان مجلس بين سرداران و مسئولان دولتي تفاهم نامه اي به شرح ذيل منعقد و موقتا آرامش برقرار شد:
  « چون افراد مملکت بايد تمام نيت خود را در چنين موقع باريک متوجه استقلال مملکت نموده از مقاصد شخصی صرف نظر کنند و متفق و يک جهت برای حفظ استقلال ايران و اسلام بکوشند. ما امضا کنندگان زير به شرايط و مواد زير به کلام الله مجيد قسم ياد می کنيم:
1- عفو اغماض از آنچه پيش از اين از بين خودمان بوده و گذشته است.
2-  مساعدت با دولت مشروطه در صورت لزوم در دفع مواد فساد و اطاعت صرف از قوانين موضوعه مملكت
3- تمكين از احكام دولتي از نزع اسلحه از دست كساني كه اجازه حمل اسلحه ندارند
موافقت و يك جهتي فيمابين افراد سرداران و روساي ملي : محمد ولي سپهدار اعظم ، نجفقلي صمصام السلطنه ، سردار اسعد ، باقر سالار ملي ، عبدالحسين سردار محيي ، ضرغام السلطنه ، غلامحسين سردار محتشم ، ستارخان سردار ملي » ( مركز اسناد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ، سند شماره 20239 ، فخرايی 1371 : 192)

در 26 رجب نيز مجلس مصوبه ای در 14 ماده پيرامون خلع سلاح مجاهدين و افراد غير نظامی به تصويب رساند که راه  را برای خلع سلاح مجاهدين هموار ساخت. در 26 رجب يفرم خان ارمني رييس نظميه اعلانيه اي به اين شرح صادر كرد:
 « چون به تاريخ 26 رجب 1328 قمري از طرف مجلس مقدس مواد ذيل راي داده شد. لهذا به  حكم هيت وزراي عظامن مواد شوره مجلس شورا را به اطلاع عموم رسانيده ذيلا طريقه اجراي آن  را به عموم اهالي تهران و حوالي پيشنهاد مي نمايد:
1- اسلحه را بايد باي نحو كان از اشخاص غير نظامي وغير مطيع بدون استثنا ء خلع نمايد.      
2-  خلع اسلحه به حكم دولت به توسط نظميه و مامورين نظامي و قواي مرتبه دولت خواهدشد.
3- هر كس در مقابل اين حكم تمرد كند به قوه قهريه گرفتار خواهدشد.
4-  از مجامع و مطبوعات كه موجب فساد و هيجان باشند به قوه قهريه جلوگيري خواهد شد.(باستانی پاریزی ، 1383 :179)

در همين روز دستور اكيد صادر مي شود كه افراد مسلح ، سلاح خود را تحويل بدهند.  اما عملكرد بد ماموران دولتي باعث بروز اختلاف شد. سواران بختياري از اين قاعده مستثني شدند. برخي نيز خود را مامور دولت معرفي كردند و از تحويل سلاح خوداري كردند. ماموران نيز گزينشي عمل كرده و هركس را كه تمايل داشتند خلع سلاح كردند. داروسته حيدرخان عمواوغلی که بسياری از ترورها به آنها نسبت داده می شد و افراد يفرم خان ارمنی که بسيار تندرو بودند و به حزب دموکرات وابسته بودند نيز خلع سلاح نشدند و جز نيروهای دولتی محسوب شدند. از طرفي شايع شد كه بعد از خلع سلاح مي خواهند سرداران را دستگير و روانه ي زندان كنند. بسیاری از مجاهدان نیز حاضر نبودند سلاح خود را تحویل دهند. برخی از مجاهدان نیز به قیمت تعیین شده برای سلاحها معترض بودند. این مسایل باعث گرديد تا مجاهدين آذربايجاني و دسته ي معز السلطان از تحويل سلاح خوداري كرده (کتاب «گيلان در جنبش مشروطيت» آمده است که سردار محيی يا معزالسلطان مجاهدين گيلانی را خلع سلاح و اسلحه جمع آوری شده را به مقامات شهربانی تحويل داد) و به اقامتگاه ستارخان پناه بردند و به نوعی به تحصن نشستند. مجاهدین به این خاطر به اقامتگاه ستارخان پناه بردند زیرا فکر می کردند که به پاس خدمات سردار ملی هیچکس به وی تعرض نمی کند و در پناه وی در امان خواهند بود و از  استمداد و ياری بهره مند خواهند شد.
ساعاتی بعد سردار اسعد به ستار خان پيام داد به سوگندي كه در مجلس براي خلع سلاح ياد كرده ايد ،  وفا دار باشيد و از عواقب وخيم عدم خلع سلاح بپرهيزيد و گرنه ساعتي ديگر نه ستار مي ماند ونه باقر و نه اتابك. ساعتي بعد در تاريخ اول شعبان 1328 ه.ق.  1000 سوار و تفنگچي بختياري به فرماندهي « جعفرقليخان سرداربهادر » پسر سردار اسعد كه بعدها به سردار اسعد ملقب گرديد و « غلامحسين خان سردار محتشم » و 500 نفر ارمني و مسلمان به فرماندهي « يفرم خان ارمني » و عده اي سرباز و قزاق كه جمعاً شمار آنها  نزديك به 3000 نفر مي رسيد، پارك اتابك محل سكونت « ستارخان »  كه جمع زيادي از مجاهدين نيز در اين پارك حضور پيدا كرده بودند ، به محاصره ي خود در آوردند. تلاش بسياری انجام گرفت تا از راه مسالمت آميز موضوع حل و فصل گردد. اما کوشش افراد مصلح نتيجه بخش نبود. ستارخان نیز که قصد درگيری نداشت ، تلاش فراوان کرد تا موضوع بصورت مسالمت آميزی حل گردد. اما ارتباطش با بيرون پارک بطور کامل قطع گرديد. عده ای نيز مشکوکانه به تهييج و تحريک مجاهدان داخل پارک پرداختند. هر لحظه اوضاع وخيم تر و شرايط برای جنگ مهيا می شد. بالاخره يفرم خان دستور داد درب پارك را آتش زدند. نيروهاي بختياري و ارمني وارد عمل شدند و جنگ شعله ور گرديد. تعداد زيادي از مجاهدين و آزاديخواهان كشته و زخمي شدند. شمار كشته شدگان از 150 نفر تا 1000 نفر اعلام شده است. پاي ستار خان مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح گرديد ( بعدها اطباء مجبور شدند پايش را قطع كنند) . باقر خان مورد ضرب و شتم قرار گرفت. حداقل 350 نفر نيز در نظميه محبوس شدند.  دوازده نفراز بختياريها كه جزو مهاجمان بودند نيز كشته و زخمي شدند. عموم مردم از وضع پيش آمده بسيار ناراحت و ناراضي بودند. علماء در منزل بست نشستند ، بازار تعطيل گرديد. به دنبال اين واقعه كابينه بسيار متزلزل گرديد. بسياري از مقامات مجبور به استعفاء شدند. تقي زاده نيز از مخفیانه از کشور خارج گردید.  شريعت طلبان ، مجاهدين و آزاديخواهان واقعي و مردمي سرخورده ومنزوي شدند. زمام امور در دست و اختيارعوامل بيگانه قرار گرفت. ضرغام السلطنه که به آستان حضرت عبدالعظيم پناه برده بود ، در نهايت بی مهری و انزوا مجبور شد اثاثيه ی نقره خود را برای تامين مخارج بازگشت به بختياری ، گرو گذارد و به اتفاق نیروهایش و جمعی از کلانتران و معتمدان بختیاری و گروهی از مجاهدان چهارمحال و اصفهان روانه مناطق خود شوند.  دولت درصد تبعيد سردار محيی ( معز السلطان ) بر آمد وی به محض اطلاع از تصميم دولت ،  به سفارت عثمانی پناهنده شد. تمام اين وقايع با اطلاع عليقلي خان سردار اسعد و با هماهنگي سفارت انگليس انجام گرفت.« اسماعيل امير خيزی » که از نزدیکان ستارخان و خود ناظر بر اوضاع و واقعه بوده  ، نقل می کند: « روزی سردار اسعد به عيادت سردار( ستارخان ) آمد. سردار اسعد گفت: سردار ای کاش اين تيری که به پای تو خورد به چشم جعفرقلی ( پسر سرداراسعد)می خورد. سردار چون اين را شنيد حوصله اش سر رفت و گفت: خود می کشی حافظ را  خود تعزيه ميداری.»( امیرخیزی ، 1339 : 560)
كسروي نيز در اين باره مي نويسد:
 « مجاهدان نمي خواستند پي كار خود روند و بسياري از كار خود به يكبار دورافتاده اگرهم مي خواستند نمي توانستند و اينان ناگزير به نافرماني برخاستند. از سوي ديگر دولت نخواست اين قانون را دادگرانه به كار بندد چون خود مستوفي رييس الوزراء و بيشتر وزيران از دسته انقلابي بودند. چنانكه گفتيم اين دسته كينه چهار تن ( ستارخان ، باقرخان ، ضرغام السلطنه و معزالسلطان ) را در دل داشتند و همچنين سردار اسعد كه در همه كارها دست داشت از اين چهار تن سخت خشمناك بود ، به ويژه از ستارخان كه از بس خشمناك بود زبان خود را نگه نمي توانست داشت.همچنين فرمانفرما از ستارخان دل آرزدگي داشت.يفرم خان هم كه اين زمان هم رييس شهرباني تهران بود و هم سردارسپاهها بود و نيروي بزرگي در دست داشت او نيز با ستار خان و معزالسلطان از در دشمني بود.»( کسروی ،1364 : 134 تا 136)
دکتر ملک زاده نيز می نويسد:
« از نظر انصاف و حقيقت گويی بايد تصديق کرد که اين مردان ( معزالسلطان ،سردار محيی ، ميرزا علی خان ديو سالار ، شيخ الاسلام قزوينی و ضرغام السلطنه بختياری ) ذی حق بودند و مشروطيت و ملت مخصوصا" سپهدار و سردار اسعد که مظهر مشروطيت و قدرت ملت بودند نسبت به اين اشخاص فداکار حق ناشناسی کردند و زحمات و جانبازی آنها را در نظر نگرفتند و در نتيجه شکاف عميقی در صف مشروطه خواهان بوجود آمد.»( ملک زاده ، 1383 ، جلد 6 :1325) وی همچنين در باره علل و انگیزه های این کار می نويسد:« سردار اسعد چون می خواست که بختياری يگانه قوه و قدرت مسلح مملکت باشد آنچه  در قوه داشت برای محو مجاهدين بکار برد. سپهدار چون مجاهدين را خودسر و انقلابی می دانست برای اضمحلال آنها کوشيد.»(همان :1392)

حمله به مجاهدين و طرد ساختن آنها ، با توافق سه گروه : دمكراتها ، خوانين بختياري و يفرم خان ارمني از قبل طراحي شده بود و تنها راه انحراف مشروطه از مسير خود و كنترل بر آن ، خارج كردن مجاهدين واقعي از ميدان بود. سردار اسعد كه از پشتوانه ي ايل قدرتمند بختياري برخوردار بود و به همين خاطر قدرت برتر نظامي در پايتخت  بود ، نقش محوري داشت و تمام امور با مشورت و صلاح ديد وي انجام مي شد. حتي پسرش فرماندهي قشون سركوبگر را بر عهده داشت. همين پسر جزو گروه محاكمه كننده ي شيخ فضل الله نوري بود كه راي به اعدام و به دار آويختن وي صادر كردند. در حقيقت سردار اسعد با پيوستن به نهضت مشروطه ، بيش از هر چيز اهداف و نيات انگليسی ها را  تحقق بخشيد و در ازاء آن با جلب حمايت انگليسی ها ، بر نفوذ خود در صحنه سياسی افزود . حکمرانی و اداره بسياری از شهرهای جنوبی کشور به خوانين بختياری واگذار شد. برای اولين بار کابينه ايی تشکيل گرديد که خو انين بختياری در آن به مقام رييس الوزرايی و وزارت نايل آمدند. حتی اشخاصی مانند امير مفخم ، سردار جنگ و سردار ظفر که طرفدار استبداد بودند و سوگند وفاداری به شاه ياد کرده بودند ، صاحب مقام و منصب شدند. ليکن ستار خان ، باقر خان ، ضرغام السلطنه و بسياری از مجاهدين که در راه آزادی و اين حرکت ملی سهم و نقش فراوانی داشتند. و پيروزی مشروطه حاصل مجاهدت و تلاش آنان بود ، از صحنه سياست دور شدند و در کنج خانه به عزلت نشستند. اين واقعه موجبات بدنامی بختياری را فراهم کرد زيرا جمعی کثيری از مردم کسبه ، بازار ، رهگذر و مجاهد بوسيله سواران بختياری کشته و زخمی شدند.
سردار اسعد در کتاب « تاريخ بختياری» و به ويژه جعفرقلی خان پسرش در کتاب « خاطرات خود » به سادگی از کنار اين موضوع گذشته و به گونه به مساله می پردازند ، گویی می خواهند ، وانمود کنند ستارخان و باقرخان مسول ترور آيت الله بهبهانی بودند و مجاهدين داخل پارک مجرمينی بودند که لايق اين برخورد ناشایست بودند و این اقدام برای بقای مشروطه لازم بود.

به راستی چرا؟
همواره این پرسش مطرح می شود که چرا سردار اسعد بسیار اصرار داشت ، ابراهیم خان ضرغام السلطنه فاتح اصفهان ، ستارخان سردار ملی ، باقرخان سالار ملی و دیگر گسانی که در راه برقراری مشروطه مجاهدت کرده بودند ، از صحنه سیاست باشند و اهداف دموکراتها محقق گردد؟
از دور ماندن این اشخاص از سیاست ، چه کسانی سود می بردند؟ با کنار نهادن این اشخاص ، آیا افرادی که زمام امور مملکت بدستشان افتاد و رهبری مشروطه را بر عهده گرفتند ، در راستای تحقق اهداف و اصول مشروطیت و برقراری آداب و مبادی آن  کوشش انجام دادند؟ آیا این اشخاص سوابقی در مبارزات مشروطه خواهی دارند؟ بدون تردید اگر به پاسخ این پرسشها برسیم ، آشکار خواهد شد که در پس خارج ساختن و منزوی کردن سرداران مشروطه ، چه سناریوهایی طراحی و اجرا شده بود. آنچه را که هیچ کس نمی تواند انکار کند ، اینست که زمام امور مملکت بدست فراماسونها یا همان اعضای تشکیلات سری ، مخوف ، نخبه گرا و استعماری و وابستگان به اجانب افتاد. سلطه و دست اندازی اجانب به واسطه نفوذ ايادی و مهره هايشان در مملکت بيشتر از گذشته شد در مقايسه با قبل و بر اساس قرارداد 1907 روس و انگليس در شمال و جنوب کشور ما دخالتها ی بيشتری داشتند و گاهی با عناوين مختلف و به منظور حفظ منافع و اتباع خود از انجام هر اقدامی حتی قتل و غارت نيز دريغ نمی کردند. در جريان جنگ جهانی اول ، بيطرفی کشور ما را نقض کردند و تقريبا  سراسر کشور ما را اشغال کردند ، درعزل و نصب وزراء ، حکام ولايات و بسياری امور ديگر بی محابا مداخله می کردند. دولت را مجبور کردند اولتيماتوم روسيه را بپذیرد. «کسروی » نيز در اين باره می نويسد: «... بدين سان محمدعلي ميرزا از پادشاهي بركنار شد و رشته‌ي كار‌ها به دست كميسيون فوق العاده و وزيران نوين افتاد و در سراسر ايران از اين پيش‌آمد شادي‌ها نمودند... ولي اگر کسي به فهرست وزيران مي‌نگريست و اندام‌هاي كميسيون را مي‌شناخت بايستي چندان شادي ننمايد زيرا چنانكه پيداست بسياري از اينان از نزديكان محمدعلي ميرزا و در باغ شاه از همدستان او بودند و اين در خور شگفت است كه پس از آن همه خون‌ريزي ... در نخستين گام، حكمراني مشروطه دست اينان در ميان باشد. آيا هوادار اينان كه بود.(کسروی ، :62)
مهدی ملکزاده نيز با شگفتی در اين باره می نويسد: « در مجلدات قبلی از دو منافق صحبت داشتم از رلی كه اين مردمان پست‌فطرت بي‌ايمان، چاپلوس، مزدور در صحنه‌ي آن انقلاب عظيم بازي كردند بحث نمودم و نوشتم كه جمعي كه نامردانه در گوشه‌ي خانه‌هاي خود مخفي شده‌ بودند و منتظر فرصت بودند، همين كه جنگ تمام شد اسلحه برتن كردند و تفنگ بر دوش گرفتند و خود را مشروطه‌خواه و فدائيان راه آزادي جلوه دادند... و هنوز بيست و چهار ساعت از فتح تهران نگذشته بود كه كساني كه بايد به دار مجازات آويخته بشوند، دوش به دوش نايب‌السلطنه و سرداران ملي به رتق و فتق امور پرداختند ( ملک زاده ، 1383 ،جلد5 : 1248)» سوء انتخاب دولت در گماردن مستبدين و مخالفان مشروطه درمناصب مختلف علاوه بر اعتراضات شديد داخلی ، موجب شگفتی و اعتراض جرايد اروپايی  نيزگرديد. ديلی تلگراف يکی از جرايد مهم انگليس نوشت: « حکامی که دولت جديد برای ايلات و ولايات انتخاب نمود. بجز يک نفر همگی از مستبدين قديمه هستند ... اين مستبدين با بی شرمی گذشته خود را فراموش کرده اند و چنان در دربار خودنمايی می کنند که گويی مشروطه را آنها بدست آورده اند.( همان ، جلد6 : 1285)»روزنامه ماتن فرانسه نيز در سر مقاله خود می نويسد: « اگر مقصود از مشروطه در ايران ،  زمامداری رجال مستبد و درباريان معروف بود ديگر اين همه خون ريزی برای چه بود؟! ( همان :1286)»
در پیش گفته شد ، زمام امور مملکت بدست فراماسونها افتاد ، حال این پرسش اساسی مطرح می شود ، با وجود قوانين و ضوابط حاکم بر تشکيلات فراماسونری و اجبار و الزام اعضاء به تبعيت  از اين مقررات ، آيا اين اشخاص می توانستند برای سربلندی ايران گام بردارند يا به واسطه عضويت در تشکيلات فراماسونری مجبور بودند بر اساس دستورات و خواست تشکيلات که در جهت منافع استعمار بود فعاليت کنند؟ آيا بنياگذاران واقعی مشروطه به ويژه توده مردم ، تجار وکسبه و روحانيت قصدشان اين بود که وقتی مشروطه پيروز گردید ، فراماسونها  رهبری مشروطه و زمام امور مملکت را بر عهده گيرند؟ وقتی اين اشخاص موقعيت خود را مديون حمايت دولت انگليس می دانستند آیا می توانستند بر خلاف منافع و خواست دولت انگلیس گام بردارند؟. آيا دولت انگليس به عمال و ايادی خود اجازه می داد برخلاف منافعش و به نفع مصالح کشور خود فعاليت کنند؟
در پایان لازم است به این شبهه نیز پاسخ داده شود ، شاید برخی بگویند این مسایل چه ربطی به سردار اسعد دارد؟ در پاسخ باید گفت:
1- سردار اسعد یکی از اعضای بانفوذ تشکیلات فراماسونری در ایران بود.
2-  چنانچه در مباحث قبل گفته شد ، پس از سقوط استبداد صغیر زمام امور مملکت در دست چند نفر قرار گرفت که در راس آنها « سپهدار» و « سردار اسعد» بودند. این دو نفر در همه امورات مداخله می کردند و هیچ کاری بدون نظر و موافقت ایشان انجام نمی شد. در کتاب «رهبران مشروطه» آمده است:« در روز 25 رجب به جای مجلس عالی ، هئیت مدیره موقت به ریاست وثوق الدوله برای نظارت در امور کشور تشکیل شد. سپهدار و سردار اسعد نیز در این هئیت عضویت داشتند و گرداننده اصلی هئیت نیز خود این دو نفر بودند.(صفایی ، 1363 :273)
سید حسن تقی زاده که دوست صمیمی سردار اسعد بود ، در این باره می نویسد: «هیات اجرایی به اسم هیات مدیره تقریباً در حدود بیست نفر گویا انتخاب شد که آنها هم روز دائماً دور هم بنشستند. تقریباً جانشین مقام سلطنت بودند مرکزشان هم قصر گلستان بود آنها عبارت بودند از همین دو سردار (سپهدار و سردار اسعد) و وثوق الدوله و مستشارالدوله و غیره. اینها مملکت را اداره می کردند.(تقی زاده ، 1368 :140)»
3- در خارج ساختن سرداران و روحانیت از صحنه سیاست ،تنها دولتهای بیگانه روس و انگلیس سود می بردند ، این دولتها از طریق ایادی خود به این هدف بزرگ رسیدند. در این دوران ، شاه مهره و برگ برنده انگلیسی ها « سردار اسعد» بود. چنانچه در مبحث قبلی گفته شد ، تمام مورخان و نویسندگان بر وابستگی سردار اسعد به انگلیسی ها صحه گذاشته اند. به دلیل همین خدمات است که دولت استعماری انگلیس به وی «مدال و نشان» اعطا می کند کاری که تاریخ کشور ما کمتر نظیر آن دیده شده است.
ادامه دارد......


                    موضوع مرتبط: 
                                               سردار اسعد فراماسون ، برگ برنده انگلیسی ها

 

منابع:
1-   اميری خيزی ، اسماعيل (1339) « قيام آذربايجان و ستارخان »  تبريز ،کتابفروشی تهران .
2- اوژن بختياری ، ابوالفتح( 1345)  « تاريخ بختياری» تهران ، ضميمه مجله وحيد.
3-  باستانی پاريزی ، محمد ابراهيم(1383) « تلاش آزادی » تهران ، نشر علم .
4- بشيری ، احمد(1371) « کتاب آبی گزارش های محرمانه وزارت خارجه انگليس » جلد 1 تا 5 ، تهران
     ، نشر پرواز
5- تقی زاده ، سید حسن(1368) « زندگی طوفانی ، خاطرات سید حسن تقی زاده» تهران ، انتشارات
     علمی ، چاپ اول..
6- سردار اسعد بختياری ، علی قلی خان (1383 ) « تاريخ بختياری » چاپ دوم ، تهران ، انتشارات اساطير .
7- سفری ، محمدعلی (1370) « مشروطه سازان» تهران ، نشرعلم.
8- صفایی ، ابراهیم (1363) « رهبران مشروطه »، تهران ، انتشارات جاویدان ..
9- فخرايی ، ابراهيم(1371) « گيلان در جنبش مشروطيت » چاپ سوم ،  تهران ، انتشارات انقلاب اسلامی . .
10-  کسروی ، احمد(1364) « تاريخ هيجده ساله آذربايجان » تهران ،  نشر فرهنگ سرا .
11- گارثويت ، جن ، راف(1373) « تاريخ سياسی اجتماعی بختياری » ترجمه مهراب اميری ، تهران ،
     انتشارات  سهند.          
12-  ملکزاده ، مهدی ( 1383) « تاريخ انقلاب مشروطيت ايران » جلد 1 تا 7،  ، تهران ،  انتشارات سخن .
13- نيکزاد اميرحسينی ،کريم (1354) « شناخت سرزمين بختياری » اصفهان ، انتشارات نشاط .