روشنگرىهاى تاريخ در مصاحبه با دكتر موسى نجفى - نويسنده كتاب انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله اصفهانى
سؤال اول: شما اولين كسى هستيد كه يك كتاب مستقل و پرحجم تاريخى براى ترسيم چهره و انديشه مرحوم حاجآقا نورالله نوشتهايد. بفرماييد علاقة شما به اين موضوع و تصميمتان براى اين كار به چه زمانى برمىگردد؟
با تشكر از شما، آشنايى من با نام مرحوم حاجآقا نورالله به دهة اول زندگىام برمىگردد. اولين بارى كه نام ايشان را شنيدم در منزل پدربزرگم مرحوم آيتالله حاج شيخ محمدتقى نجفى بود. در حياط خلوت خانه ايشان زنى مؤمنه اتاق داشت كه نامش فاطمه خانم بود روزى در اتاق دايه خودم كه اتاق او پنجره مشتركى با اين زن مؤمنه داشت بودم و شنيدم كه وى دارد از فشارها و تضييقات دوران رضاشاه عليه حجاب و بدرفتارى مأموران شاهى با زنان سخت انتقاد مىكند و نسبت به شاه مقبور بسيار ناسزا مىگويد. در همان موقع به من گفت شما يك حاجآقا نوراللهى داشتيد كه عموى همة بازماندگان خاندان مسجد شاهيان بوده است و او عليه رضاشاه قيام كرد و با آمپول كشته شد! براى اولين بار بود كه نام ايشان را مىشنيدم و عجيبتر اينكه به اين فكر فرو رفتم كه آمپول براى شفاى درد و خوب شدن مريض است مگر مىشود كسى را با آمپول كشت!! با عجله به خانه خودمان برگشتم و هر دو مورد را با پدرم در ميان گذاشتم كه البته ايشان با گزيدن لب و طفره رفتن از جواب آتش اشتياقم را در هر دو مورد بيشتر كرد. بعدها كه به دانشگاه رفتم و به خاطر رشتة تحصيلى علوم سياسى واحدهاى درسى تاريخ تحولات ايران را مطالعه كردم با فضاى ذهنى عصر مشروطيت و دو سه دهه بعد از آن بيشتر مأنوس شدم ولى همچنان پرسش سالهاى قبلى در ذهن من مانده بود و براى همين هم ضمن مطالعه كتب تاريخى به دنبال نام حاجآقا نورالله مىگشتم اما مطلب مهمى نمىيافتم. مثلاً كتاب تاريخ مشروطيت ايران نوشتة احمد كسروى را كه مىخواندم به اسم ايشان اشاره شده است ولى مطلب مهمى كه در خور نام و شخصيت وى باشد نتوانستم پيدا كنم. از اين زاويه كمكم پى بردم كه در كتب عصر پهلوى و نوشتههاى منورالفكران و برخى بازيگران عصر طلايى نوعى سانسور پنهان نسبت به شخصيتهاى دينى و آزاديخواهان متدين وجود دارد. و اين بر دشوارى كار از يك سو و ضرورت همت و تلاش مضاعف من افزود. تا اينكه به نكات جالبى در خلال مطالعه اسناد و منابع دست يافتم. وقتى برخى يافتهها و اسناد و مطالب خود را در مورد حاجآقا نورالله با دوستان مطرح مىكردم به نظرم مىآمد كه با ناباورى به من نگاه مىكنند و حتى به نظرشان مىآمد (كه به خاطر نسبت فاميلى من با ايشان) در مورد جايگاه تاريخى حاجآقا نورالله، از طرف من غلو صورت مىگيرد و من مطالب مربوط به ايشان را زياد از اندازه بزرگنمايى مىكنم.، لذا تصميم گرفتم براى رفع اين شبهه، مطالب خود را به صورت مستند و با معتبرترين مدارك و اسناد همراه نمايم.
در حاشيه اين را هم بگويم اينكه گفتيد من اولين كتاب تاريخى مستند و نسبتا مفصل را راجع به ايشان نوشتهام از يك جهت درست و از يك جهت نادرست است جهت نادرست آن اين است كه قبل از من آقاى ابراهيم صفايى در كتاب رهبران مشروطه (دوره دوم) شرح زندگانى ايشان را آورده بود و چنانكه مرسوم آقاى صفايى بود ايشان اين شرح حالها را هم مستقل و هم در يك مجموعه چاپ مىنمود، و البته ايشان در اواخر حكومت پهلوى در ماههاى آخر قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، كتاب ده نفر پيشتاز را نوشت و در آن حاجآقا نورالله را در بين رهبران روحانى مشروطيت داراى بالاترين اعتبار معرفى نمود. اما البته كار تحقيقى ابراهيم صفايى به خاطر آنكه نمىتوانست به ابعاد دقيق قيام حاجآقا نورالله عليه رضاشاه اشاره كند كارى ناتمام بود و دستگاه فرهنگى پهلوى اجازة انتشار چنين كارى را به او نمىداد. قبل از ابراهيم صفايى هم، مرحوم سيد اسدالله رسا در روزنامه عرفان در سال 1322 سلسله مقالاتى را با عنوان (حاجآقا نورالله اصفهانى روحانى بزرگ اسلام و ايران را چطور كشتند؟) به چاپ رساند و در حقيقت قسمت آخر زندگى حاجآقا نورالله را به خوبى به تصوير كشانيد.
همانطور كه از اين دو منظر معلوم است هيچيك از اين دو مورخ نتوانسته بودند تصوير جامع و كاملى از تمام زندگى ايشان به دست دهند بخصوص كه مسئله انديشههاى اجتماعى و سياسى حاجآقا نورالله، به گونهاى بود كه طرح آن، زمان ديگرى را مىطلبيد. در اثناى تحقيق بود كه به قسمتى چندصفحهاى از يادداشتهاى خطى مرحوم علامه الفت (پسر برادر حاجآقا نورالله) رسيدم كه توسط نوة پسرى ايشان (مرحوم حاجآقا محمد الفت دبير محترم تاريخ) در اختيارم قرار گرفت و متوجه شدم مرحوم الفت ابعاد مهمى از تفكر و حيات سياسى و اجتماعى ايشان را به اجمال مورد اشاره قرار داد، و با وجود قلم شيوا و تا حدودى واقعبينانه مرحوم الفت مىشد رگههايى از موضوعات تحقيقى جديدى را به دست آورد.
آقاى دكتر نجفى، منابع كتاب شما بيشتر از چه گروه از منابع است، اشاره كرديد كه منابع تاريخى موجود در كتب عصر پهلوى ناكافى است پس چگونه به اين منابع رجوع نموديد؟
سؤال خوبى است، در منابع دوران پهلوى تا آنجايى كه نويسندگان و محققين منصف مىتوانستند مطالبى را كه مورد سانسور قرار نگيرد، چاپ مىنمودند به دو مورد مرحوم سيد اسدالله رسا و آقاى ابراهيم صفايى اشاره نمودم اگر خوب دقت كنيد چاپ مقالات مرحوم رسا درست در زمان آزادى مطبوعات بعد از شهريور بيست است و چاپ مطلب آقاى صفايى هم در ماههاى قبل از پيروزى انقلاب اسلامى كه رژيم پهلوى از حاكميت و اقتدار كمترى برخوردار بود. اما من مجبور شدم براى اينكه تحقيق جامعتر و گستردهترى داشته باشم. كتب تاريخى موجود را به اصطلاح دور بزنم، و به سراغ اسناد و مدارك و يادداشتهاى خطى زمان حاجآقا نورالله بروم. گام اول من بررسى مطبوعات آن زمان بود. خوب معلوم بود پيدا كردن روزنامههاى عصر مشروطيت كار سادهاى نبود و نمىشد به سراغ كيوسك روزنامهفروش رفت و تقاضاى روزنامه چند دهه قبل را كرد. نقل جالبى را برايتان بگويم روزى به خيال خام خود در اوايل كار به اداره پست و تلگراف اصفهان رفتم و از كارمند آنجا پرسيدم من تلگرافهاى سابق را مىخواهم كارمند ابتدا فكر كرد تلگرافهاى مربوط به يك و يا دو روز پيش را مىخواهم. گفت چند روز قبل تلگراف داشتهايد؟ گفتم تلگراف مربوط به خودم نيست من تلگرافهاى قديمىتر را مىخواهم. كارمند با تعجب گفت قديم، يعنى كى؟ گفتم: دوران مشروطيت، كارمند بيچاره درست نمىدانست مشروطيت چند وقت قبل است. گفت: مشروطيت چه زمانى قبل از اين است؟ (آن زمان حدود سالهاى 1362 و 1363 بود) و به او گفتم حدود هشتاد سال قبل. تا اين را گفتم، با تعجب و تمسخر گفت: كى؟ كى؟ و رفت و مسئول بالاترش را آورد و من باز تكرار كردم. اين تكرار و درخواست من وقتى كه آنها را متوجه كرد كه من به دنبال رونوشت تلگرافهاى هشتاد سال قبل هستم و پى بردند، درخواست جدى است باعث شد تا چند دقيقهاى شليك خنده فضاى تلگرافخانه را پر كند وقتى كه خندهها تمام شد مسئول آنها با حالتى دوستانه و نصيحتگونه به من گفت: پسر جان، عزيزم مگر تو بيكارى، ديوانهاى و يا عقلت جابجا شده آخر يك مشت تلگراف پوسيده مال عهد قجر به چه درد تو مىخورد؟ برو و اگر مىخواهى كلكسيون چيزهاى قديمى داشته باشى، تمبر جمع كن و يا تاريخ اشياى صنعتى گذشته را دنبال كن و يا اگر خيلى بيكارى برو و گذشتة همين دستگاه تلگراف و تلفنهاى قديمى را پيدا كن!!
دست آخر، بدون نتيجه و البته مصممتر از قبل و متأسف از اينكه چقدر ما نسبت به گذشته بىتفاوت و بىخبريم و نمىتوانيم با تاريخ خود ارتباط درستى داشته باشيم و حتى ارزشهاى آن را درست درك كنيم! برگشتم. امروز بعد از بيست سال به خوبى مىدانم كه مىتوانستم در جواب كارمندان مخابرات و تمام كسانى كه مثل آنها فكر مىكنند و فقط و فقط مىخواهند آينده را ببينند بگويم ملتى كه گذشته ندارد، آينده هم نخواهد داشت ملتى كه به گذشتهاش بىتوجه است و از آن درس نمىگيرد آن را نمىشناسد آينده را هم نخواهد شناخت و بر اساس آگاهى نمىتواند آينده را بسازد!
اما منابع كتاب من چند گروه است:
1. روزنامههاى دوران صد ساله بخصوص از صدر مشروطيت تا دو دهة بعد تا عصر پهلوى.
2. اسناد و مدارك تاريخى كه آنها را از آرشيو اسناد ملى ايران و ساير مراكز اسناد تهيه كردم.
3. برخى جزوات و كتب چاپ سنگى و قديمى كه به تعداد كم، در زمان خودش چاپ شده بود و نسخهاى از آن به دستم رسيده بود.
4. مصاحبه با مراجع و علما و افراد مسن كه تقريبا امروز تمام آنها به رحمت ايزدى پيوستهاند.
5. آرشيو عكس كتاب هم از منابع مختلف است و برخى از عكسها، از خانوادههاى قديمى است.
6. برخى يادداشتهاى خطى و نامههاى خصوص مرحوم حاجآقا نورالله.
جناب دكتر گفته مىشود شما آرشيو مهم و غنى از اسناد مرحوم حاجآقا نورالله و مرحوم آقانجفى داريد، چقدر اين مطلب صحت دارد و چقدر از اين آرشيو در كتابتان استفاده نمودهايد، و چرا همه را چاپ نمىكنيد؟
بله درست من مجموعة اسناد مربوط به حاجآقا نورالله را دارم و اگر بخواهم همه را چاپ كنم فكر مىكنم حدود 5 جلد كتاب را شامل شود اما اينكه در كتاب انديشه سياسى و تاريخ نهضت حاجآقا نورالله از اين اسناد چقدر استفاده كردهام، بايد بگويم بسيار كم! و فقط در مواردى كه نتوانسته بودم از ساير منابع مطلبى را بياورم از اين گنجينه استفاده كردهام. اما در چاپ سوم كتاب كه به همت مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران چاپ شده است حدود 50 سند تاريخى به آخر كتاب افزوده شده است كه از همين آرشيو است. اما اينكه چرا همة اين اسناد چاپ نمىشود شايد اين مطلب به اعتقاد تحقيقى حقير برمىگردد كه اسناد تاريخى و ارزشها و اصالتهاى تاريخى و دينى را نمىشود يك دفعه در يك ظرف زمانى محدود ريخت و همة ابعاد آن را روشن نمود. لذا از نظر تاريخى، زمان بايد بگذرد تا بشود با وسعت و باز شدن قضايا اعماق انديشهها و افكار را به منصة ظهور رسانيد بخصوص براى اشخاص و انديشمندانى كه عمل اجتماعى و سياسىشان معطوف به مبانى فكرى و دينى است شناخت اين مبانى و ريشههاى آن محتاج به گذشت ايام است. اصولاً فحواى هر انديشهاى را هر زمانى نمىشود معلوم و شفاف نمود بعضى انديشهها به دنبال بعضى انديشههاى ديگر مىآيند و اگر حلقة اتصال آنها مفقود شود روح كلى انديشه دوم به درستى معلوم نمىشود. انديشههاى تاريخى نيز اينگونهاند و هر يك در زمانى مجال بروز واقعى پيدا مىنمايند اگر در غيروقت خودشان طرح شوند يا بدانها توجهى نمىشود يا اگر توجه شود، پيام و ارزشهاى نهفته در آنها به درستى تبيين نمىگردد. امروز فضاى تاريخى كه شخصيتى مثل حاجآقا نورالله در آن طرح مىشود با فضا و زمينههاى طرح آن در اول انقلاب اسلامى و يا با فضاى مشابه آن در بعد از شهريور 20 متفاوت است. امروز بسيارى از حقايق معلوم شده و بسيارى از تحريفها و ناسازگارييهاى در پرتو نور حقيقت بين تاريخ همچون برف، آب شده است. اعتقاد به چنين ديدگاهى در سنتهاى الهى و فلسفة تاريخى است كه اهميت برگزارى همايش براى تبيين افكار و حيات سياسى رجالى تاريخى همچون آيتالله حاجآقا نورالله را روشن مىسازد. اين حركتهاى فرهنگى نه براى نبش قبر كردن است و نه از سر تفنن، بلكه اين ما هستيم كه در زمانة فعلى و براى ترسيم خطوط اصلى آيندهمان از تاريخ و فكر و اصالتهاى آن كمك مىگيريم و از اين منظر است كه اين گنجينة اسناد و مدارك تاريخى با گذشت زمان و در طى دورانها مىتواند بهتر و بيشتر خود را نشان دهد.
در خاتمه بسيار حيفمم مىآيد اين نكته را متذكر نشوم كه در برگزارى همايش براى بزرگداشت رجال دينى مذهب شيعه و مردان بزرگى كه در راه عقيده و اخلاص جان باختهاند و حيات و مماتشان هر دو در راه اهداف عالى دينى و ملى بوده است اين روح بلند و باطن و معنويت آنان است كه همة اسبابها را مىچيند تا مسير حال و آينده ما با روشنگرىهاى تاريخى روشن شود و نور آن در حقيقت ظاهرا اينگونه معلوم مىشود كه حاجآقا نوراللهها مىتوانند بعد از مرگشان نيز با ما سخن بگويند و گذشت زمان مىتواند جلوهگرى اين حقيقت را بپوشاند.
من معتقدم حاجآقا نوراللهى كه در نيم قرن حيات خود ناآرام بود، همچنان چون روحى ناآرام، باقى خواهد ماند تا جايگاه واقعى خود را در تاريخ بيابد.