ميرزاي شيرازي بزرگ در خاطرات شفاهي
آنچه در ذیل می آید گزیده ای از خاطرات سینه به سینه ایست که توسط حضرت ایت الله سید رضی شیرازی در مصاحبه ها یا مجامع خانوادگی بیان شده است:
تاسیس حوزه علمیه ی سامرا
بعد از آن كه مرحوم ميرزاي شيرازي (رضوان الله عليه) از اصفهان به نجف آمدند، در نجف مستقر شدند و بعد از فوت شيخ انصاري رفتند به سامراء و در سامراء تشكيل حوزه دادند. حوزة سامراء حوزة فوق العادهاي بود؛ مجموعة خاصي بود از تمام طبقات و متخصصين آنجا بودند. عارف بود، فيلسوف بود، مورخ بود، محدث بود. همين حاج ميرزا حسين نوري صاحب مستدرك از شاگردان ايشان است و با ايشان نزديكي فراواني داشت. آخوند ملا فتحعلي عارف آنجا بود كه استاد عرفان بود. متخصصين فلسفه آنجا بودند، مرحوم حاج شيخ عبدالنبي نوري كه خودش استاد فلسفه بود در آنجا حضور داشت و امثال اينها خيليها بودند. حاج ميرزا محمد تقي، حاج آقا رضا همداني، آقا سيد محمد اصفهاني فشاركي و شايد قريب به سيصد نفر ايشان در مدتي كه آنجا بودند قريب به بيست و دو سال كه در سامراء بودند، شايد قريب به سيصد نفر در آنجا متخرجين حوزة ايشان بودند؛ همه مجتهد بودند و خيليهايشان هم از مراجع تقليد بودند و بعضشان هم از مبارزين بودند مثل ... لاري كه مجاهد بودند. مرحوم حاج ميرزا محمد تقي شيرازي كه دارندة ثورة عشرين به قول خود عربها كه ثورة عشرين يعني نهضت سال بيست ميلادي را در دست داشت. منظورم اين است كه بعد از اينكه ايشان فوت شد سامراء به دلايلي سياسي ظاهراً انگليسها يك كاري كردند كه سامره را منحل كردند و شيعياني كه در سامره بودند وادارشان كرد كه هجرت به خارج از سامراء بكنند.
ـ اين را من درست تفسيرش را نميدانم، ولي من از مرحوم مادرم شنيدم. مادرم دختر مرحوم حاج شيخ كاظم شيرازي است. مرحوم حاج شيخ كاظم شيرازي از مراجع تقليد بود، معاصر آقا سيد ابوالحسن بود و بزرگ شدة سامره بود؛ شاگرد بلا واسطة مرحوم ميرزاي شيرازي نبود ولي شاگرد ميرزا محمد تقي و آقا سيد ابوالحسن اصفهاني بود. مادر من ميگفت كه در جنگ اول جهاني كه واقع شد انگليسها ما را از سامره بيرون كردند. اين تعبير ايشان بود و اين هميشه در گوشم هست. البته اين حرف مادر را من در خيلي بچگي و نوجواني از ايشان شنيدم. عملاً هم همه هجرت كردند از سامره؛ آن حوزة به آن تفصيل و عظمت همه آمدند؛ آقا ميرزا محمد تقي آمد در كربلا ماند، سيد اسماعيل صدر آمد در كاظمين ماند، آقا سيد محمد فشاركي اصفهاني آمد در نجف و همينطور همه متفرق شدند. حالا نميدانم كه چه مسئلهاي بود كه شيعيان را از آنجا بيرون كردند و حوزه را منحل كردند اين را من نميدانم كه سرش چه بوده و ريشهاش چه مسئلهاي بوده است. البته احتمال ميدهم كه يك ريشة مذهبي داشته است، چون قبل از اينكه ميرزا به سامره بيايد، سامرا يك قطعه سني بودند، همه سني بودند و شيعه اصلاً در سامرا وجود نداشت، جز امامين همامين شيعهاي در سامرا وجود نداشت. حضرت امام حسن عسكري و حضرت هادي (عليهما السلام) قبرشان در آنجاست و سرداب غيبت هم در سامره است و خانة امامان در سامره است. چيز ديگري از ظواهر تشيع در سامره نبود. ميرزا حالا چه دستوري بوده از ناحية مقدسة امام زمان (عليه السلام) براي اينكه هجرت به سامره بكند، ميرزا كه آمد به سامره سامره را در حقيقت شيعه خانه كرد. البته از نظر عدد و كميت شيعه كمتر از سني بود در سامرا در زمان ميرزا، اما از نظر قدرت و ابهت مركز رفت و آمد شيعيان جهان شد و ميرزا در آنجا كارهاي زيادي كرد. پل ساخت، چون نهر دجله كنار سامره است و حالا هم هست در آنجا پل نداشت و پلي ساخت، يكي دو تا حمام ساخت، حسينيه ساخت، خانههاي زيادي براي مدرسين ساخت؛ دو تا مدرسه ساخت در سامره كه صدام هر دو مدرسه را خراب كرده است به عنوان اينكه ميخواسته ميدان درست كند؛ دو تا مدرسه بود كه يكيش خيلي بزرگ بود و يكي هم كوچك بود كه مركز طلاب بود. اينها كارهايي بود كه ميرزا در سامره كرد و ميرزا سامره را مركز تشيع ميخواست قرار بدهد و تا وقتي ميرزا بود حكومت با شيعه بود، حتي جريانات خيلي زيادي دارد حالا من نميخواهم آنها را عرض كنم. البته ميرزا با سنيها كنار آمده بود، يك وقت اشتباه نشود! تضادي اينها نداشتند.
مکتب علمی و اخلاقی سامرا
از ويژگيهاي مهم مكتب سامراء مجتهدپروري آن است؛ از اين روي، اكثر مجتهدان نامي و بزرگ، از همين مكتب برخاستهاند. مانند : مرحوم آخوند خراساني، ميرزا محمدتقي شيرازي، و مرحوم سيدمحمد فشاركي.
در اين رابطه، خاطرهاي را نقل ميكنم:
مرحوم آقا شيخ مرتضي حائري، در بيمارستان، بستري بود. به عيادت ايشان رفتم. ايشان، از قول پدر مرحوم حاجآقا ريحانالله گلپايگاني، طابثراه، نقل ميكرد:
(البته نميدانم، مستقيماً از پدر ايشان شنيده بود و يا اين كه با واسطه مرحوم حاجآقا ريحانالله شنيده بود)
«من از نجف، به سامراء رفتم. چند روزي درس ميرزا شركت كردم. روزي همراه ميرزا براي قدم زدن، به كنار شطّ رفتم. ايشان از من پرسيد:
«درس ما را چگونه يافتي؟»
عرض كردم: به نظر من نجف بهتر است.
مرحوم ميرزا از اين سخن من، خوشش نيامد، لذا فرمود:
«شما چند روز ديگر بمانيد تا اين فرعي كه مطرح شده به پايان برسد.»
من هم قبول كردم و خلاصه چنان جذب شدم كه در سامراء، ماندگار شدم.
روزي ميرزا از من پرسيد:
«حالا نظرتان چيست؟»
عرض كردم: تفاوت اين جا با نجف، بسيار است. درس شما، انسان را پرورش ميدهد.»
شیوه ی تدریس ایشان چنین بوده است که ابتدا فرع فقهي را مطرح ميكرده و تمامي مطالب مربوط به آن را بحث ميكرده است. ايشان چيزي را به عنوان اصل موضوعي قبول نميكرده است.
اين بحثها، به صورت طرفيني بين استاد و شاگردان بوده است؛ از اين روي، درس ميرزا، مدت زمان مشخصي نداشته است. ابتداي آن معلوم بوده است، ولي انتهاي آن، بستگي به اتمام بحث داشته است. گاه، ميرزا از صبح كه بر منبر تدريس نشسته است، ظهر از منبر پايين ميآمده است!
شاگردان ميرزا، كم و بيش، اين شيوه را ادامه دادهاند. بارزترين آنان در اين شيوه، مرحوم آقا محمدتقي شيرازي، بوده است. ايشان بعد از مرحوم ميرزا، در كربلاء، همين شيوه را دنبال كرده است. از مرحوم آقا شيخ محمدكاظم شيرازي شنيدم، فرمود:
«در كربلاء درس آقا ميرزا محمدتقي شيرازي ميرفتم. يكي از علماي ايران، به كربلاء آمده بود و از من پرسيد: ميرزا محمدتقي، چه بحثي را مشغول هستند؟
متحير شدم چه جواب بدهم؛ زيرا روش بحث اين بود اگر فرعي مطرح ميشد بايد، دقيقاً، تنقيح شود. مثلاً اگر بحث از استصحاب تعليقي به ميان ميآمد و در حجّيت آن ترديد ميشد، بايد همانجا، تمام و كمال، بررسي شود. لذا مشكل بود تعيين موضوع بحث.»
در هر صورت، روش بحث در مكتب سامراء بر تحقيق و بحث استوار بوده است و در نجف، به صورت كلاسيك. مرحوم آخوند، وقتي درس ميگفته است، به عنوان استاد، فرعي را مطرح ميكرده و نظر خود را هم بيان ميكرده است. البته بحث بين استاد و شاگرد بوده است، ولي نه به آن صورتي كه در سامراء رواج داشته است. در سامراء، شاگردان، استاد را دو ساعت و گاه بيشتر، بر سر منبر نگه ميداشتهاند.
****
مرحوم ميرزا، به شيخ انصاري خيلي احترام ميگذاشته است. اخويزاده مرحوم ميرزا، مرحوم حاج ميرزا عليآقا، براي من نقل ميكرد:
«ميرزا وقتي مسألهاي را مطرح ميكرد و به نقد و بررسي آن ميپرداخت، چنان مينمود كه مخالف با نظر شيخ است. مجدداً همان مسأله را طرح ميكرد و ميفرمود: آنچه شيخ گفته، درست است و مطابق نظر شيخ اقامه دليل ميكرد.»
وقتي شاگردان به اين روش اشكال ميكردند، در پاسخ ميفرمود:
«عدول از آنچه شيخ گفته است، مشكل است. شيخ، با آن سعة علمي، سخن بيمبني نميگويد. شما شيخ را ميتاً درك كردهايد، ولي ما او حيّاً درك كردهايم.»
****
مرحوم ميرزا، آثار زيادي ندارد. البته عللي دارد. مهمترين آنها عبارت است از:
1. جولان فكري. ميرزا زياد تجددنظر در امور علمي داشته است.
2. احترام به شيخ انصاري.
متقابلاً، شيخ هم، به ميرزا، خيلي احترام ميگذاشته است. شيخ وقتي رسائل را مينويسد، به مرحوم ميرزا ميدهد تا نظرات خود را بر آن بيفزايد. ميرزا با اين كه اكراه دارد، ولي به خاطر احترام به استاد، ميپذيرد و برخي از جاها را با كلمه «منه» حاشيه ميزند. بعد اين حواشي، جزء متن ميشود. در تقريرات آقاي نائيني هم، به اين مطلب اشاره شده است.
****
شاگردان ميرزا، نه تنها آن بزرگوار را فردي اعقل و سيّاس ميدانستند كه او را انسان ملكوتي و برخوردار از مقامات بلند معنوي ميدانستند. اين را شما از نحوة برخورد شاگردان ميرزا با آن جناب ميتوانيد بفهميد. به عنوان نمونه:
مرحوم آخوند، آنقدر به ميرزا معتقد بوده است كه وقتي به سامراء ميآمده و خدمت ايشان ميرسيده است، دَرِ خانه مرحوم ميرزا را ميبوسيده است. تا ميرزا زنده بوده، مرحوم آخوند، به احترام استاد براي تدريس بر منبر نميرفته است.
به مرحوم آخوند، عرض ميكنند:
«شما كه به سامراء ميرويد، قصدتان خالص نيست!»
ميفرمايد:
«نه. من قصدم خالص است. زيرا فقط براي ديدن ميرزا ميروم.»
مكرر شنيده ام كه :
«مرحوم آخوند، مرحوم ميرزا علي آقا، فرزند مرحوم ميرزا را نيز خيلي احترام ميكرده است و درمجالس، او را بر خود مقدم ميداشته است.»
نيز شنيدهام:
«مجلس روضهاي بوده است كه مرحوم آخوند و آقاميرزا عليآقا، هر دو، ميخواستهاند در آن شركت كنند.
از قضا، با اين كه از دو مسير مختلف ميآمدهاند، ولي طولي بوده است كه همزمان وارد مجلس ميشدهاند.
يكي از پسران مرحوم آخوند، متوجه ميشود. براي اين كه همزمان وارد مجلس نشوند و در نتيجه، آخوند، ميرزا علي آقا را بر خود مقدم بدارد، تسبيحي به آخوند ميدهد تا استخاره كند. اين كار، بدين منظور بوده است كه : آخوند قدري متوقف شود و ديرتر از ميرزا علي آقا وارد مجلس شود و مسأله تقدم داشتن ميرزا علي آقا بر خود، پيش نيايد.
آخوند، جريان را ميفهمد. فوراً تسبيح را به طرف پسرش پرت ميكند و به راه خود ادامه ميدهد!»
اين همه تقيّد، به خاطر آن است كه شاگردان ميرزا، ميرزا را به انسان فوقالعادهاي ميدانستهاند و برايش كراماتي هم ذكر ميكنند. اين كرامات، در برخي از كتابهايي كه مربوط به ميرزا است، آمده است.
تدبیر میرزای شیرازی
به نظر من، مرحوم ميرزا در مهاجرت از نجف به سامراء، چند هدف را دنبال ميكرد:
1. اسكان شيعه در سامراء. با توجه به اينكه سامراء، مدفن عسكريين (ع) و منزل آن بزرگواران خيلي چيزها كه مورد علاقه و احترام شيعه است در آنجا قرار دارد، مرحوم ميرزا سعي كرد كه شيعيان در آن مكان، اسكان بيابند.
2. تبليغ تشيع در نواحي عراق.
3. تقريب بين شيعه و سني. به نظر من، اين مهمترين هدف ميرزا بود. زيرا نجف و كربلاء ممحض در شيعيان بود و ميرزا ميخواست با رفتن به سامراء، شيعيان را به آنجا بكشاند. تا عملاً بين آنان و اهل سنت، خلط و آميزشي به وجود بيايد و از اين رهگذر، گامي در مسير وحدت و تقريب برداشته شود. زيرا مرحوم شيرازي، به ايجاد وحدت و الفت بين شيعه و سني اهتمام ميورزيده است.
معمولاً مرحوم ميرزا روزها عصر كه ميشد مثل تابستان كه يك قدري هوا ملايم ميشد، ايشان را سوار بر مركب ميكردند يك الاغي بود و ميبردند تا لب شط؛ از منزل ميرزا تا لب شط يعني نهر دجله كه كنار سامره است مثلاً يك كيلومتر راه بوده است شايد هم بيشتر. ميرزا سنش بالا بود، نميتوانست پياده برود و يك مركبي ميبردند. مركب آن روز هم كه معمول بوده اكثر علماء به اصطلاح يك حماري داشتند كه سوار ميشدند. در نجف من يادم است ميرزا حسين نائيني الاغ داشت كه سوار ميشد؛ آنجا ديگر تاكسي و پژو و رنو و اين حرفها نبود! اينها پيرمرد بودند براي رفت و آمدهايشان از الاغ استفاده ميكردند. مرحوم آقا ميرزا حسين نائيني داشت، آقا ابوالحسن داشت، مرحوم ميرزا علي اقا شيرازي داشت؛ افرادي كه سنشان يك مقداري بالا بود و شخصيت اجتماعي داشتند جريانشان اينطوري بود. مرحوم ميرزا را سوار ميكردند و ميبردند تا لب شط، يك مقداري آنجا مينشست و بر ميگشت. اتفاقاً در ماه رمضان هم همينطور شد، يعني ماه رمضاني پيش آمد كرد، مرحوم ميرزا را عصرها ميبردند به لب شط و بر ميگشت تا روز آخر ماه رمضان. مرحوم ميرزا روز آخر ماه رمضان طبق معمول رفت تا لب شط و برگشت به منزل؛ شب اول ماه شوال سنيها مدعي رؤيت ماه شدند. شيعهها هنوز ماه را نديده بودند و نگران شدند و نميدانستند كه چه كار كنند. آمدند پيش ميرزا و به ميرزا گفتند اينها مدعي رؤيت شدند. گفت آنهايي كه مدعي هستند بيايند؛ دو نفر يا سه نفر كه مدعي رؤيت بودند آمدند پيش ميرزا شهادت به رؤيت دادند. ميرزا فرمود مزكي بيايد، يعني كساني بيايند كه اين دو نفر را تزكيه كنند. افرادي هم آمدند گفتند بله اين آقا و اين آقا را ما ميشناسيم، يصوم و يصلي و ... ميرزا هم حكم به هلال داد كه امروز اول ماه است. اين خيلي جالب آمد براي شيعيان و خيليها هم تعجب شد برايشان. پسر ميرزا كه خودش هم از مراجع تقليد بود و بعد از ميرزا به مرجعيت رسيد؛ بعد از ميرزا محمد تقي و شريعت اصفهاني به مرجعيت رسيد؛ يك مرجعيت كوتاهي داشت و سنش كفاف ندارد. مرحوم ميرزا علي آقا مرد محترمي بود، پرسيد : آقا شما مگر تغيير عقيده دادهايد در مسألة شاهد و شهادت؟ چطور شد كه شما شهادت اينها را قبول كرديد؟ ميرزا فرمود كه ما ديشب كه از دم شط ميآمديم به طرف خانه ماه را خودم ديدم، ولي نخواستم به رخ اينها بكشم؛ ميخواستم منتي بر آنها بگذارم كه ما به شهادت شما حكم داديم به هلال. بله، اگر ماه را خودم نديده بودم حكم را نميدادم، چون خودم ديدم ولي نگفتم كه من خودم ديدم؛ به آنها فهمانديم كه براي حفظ وحدت و براي اينكه مثلاً سنيها سر به سر شيعهها نگذارند در آنجا، چون گاهي اذيت ميكردند. اين يكي از راههايي بود كه مرحوم ميرزا براي ائتلاف و وحدت و يگانگي براي شيعه و سني انجام داد
****
2- بين يك طلبه و يكي از كسبة آنجا اختلاف شد. اختلاف و زد و خورد منتهي شد به اينكه خانة ميرزا را سنگ باران كردند سنيها. اينها تحريك بوده است، حالا از بعدش معلوم ميشود. خانة ميرزا را سنگ باران كردند و جسارت زيادي به ميرزا كردند. سفير انگليس از بغداد حركت ميكند با كشتي ميآيد به سامرا؛ قبل از ورودش به شهر سامرا از ميرزا اجازة ورود ميگيرد، ميرزا اجازه نميدهد. چرا سفير انگليس آمده بوده است؟ بعدش هم سفير روس ميآيد. اينها ميخواستند با ميرزا ملاقات كنند و دستور از ميرزا بگيرند راجع به اينهايي كه اهانت كردند. اين خيلي دنباله داشت! ميرزا اجازة ورود نميدهد و ملاقات هم نميكند و ميگويد به اينكه بچههاي خودمان بود كه با هم دعوايشان شده است، به شما ارتباطي ندارد! اينها بچههاي خودمان هستند. آن وقت والي عثماني ميآيد؛ بعد از آني كه ميرزا اين رفتار را با سفير انگليس و روس ميكند، والي عثماني ميآيد؛ والي عثماني نمايندة حكومت عثماني در بغداد بود يعني شخص اولي بود در بغداد كه عراق را اداره ميكرد. ميآيد خدمت ميرزا برسد و ميرزا به او اجازة ورود ميدهد؛ ميآيد و تشكر ميكند و دست ميرزا را ميبوسد و ميگويد به اينكه هر دستوري شما داريد بفرماييد؛ اگر اجازه بفرماييد تمام اينها را اخراج كنيم از سامرا و حكومت مركزي عثماني تلگراف ميكند و تشكر ميكند از ميرزا كه شما جلوي اغتشاش را گرفتيد و نگذاشتيد بلوايي به وجود بيايد. مقصود اينطوري ميرزا سياست مدارانه با سنيها رفتار ميكرد.
پدر من ميگفت كه اين پيرمردهاي سني به ما كه ميرسند، ميگويند : «نحن الطلقاء» ما آزاد شدة پدران شما هستيم، ما آزاد شدة ميرزا هستيم يعني اگر ميرزا ميخواست دستور ميداد كه ما را بكشند يا اخراج كنند از سامره، دولت عثماني ميكرد ولي ميرزا چنين دستوري نداد؛ گفت كه اينها بچههاي من هستند و اختلافي با هم پيدا كردهاند، خودمان حل ميكنيم اين اختلاف را و حاجتي نيست كه بيگانگان دخالت كنند. لذا سفير شوروي و سفير انگليس را نپذيرفت ولي والي عثماني را پذيرفت و اين خيلي صدا كرد. تلگرافات زيادي از اطراف آمد به حمايت از ميرزا و از شيعيان و اين خيلي جلوه كرد اين كارهاي ميرزا.
3- گفتند پدرم گفت: ـ اين خاطرهاي كه ميخواهم بگويم من از يك راه ديگري هم نقل ميكنم، از قول مرحوم آقا سيد جمال گلپايگاني ؛ ايشان از مرحوم ميرزا حسين نائيني نقل ميكند، آقاي ميرزا علي نائيني از پدرش ميرزا حسين نائيني نقل ميكند كه آقاي نائيني گفته بود سيد جمال اسد آبادي آمد سامره و سه روز در حجرة من در آن مدرسة بزرگي كه مرحوم ميرزا ساخته بود سكونت كرد و از من خواست كه براي او اجازة شرفيابي خدمت ميرزا بگيرم. من مكرر خدمت ميرزا شرفياب شدم و درخواست كردم كه اجازة شرفيابي به سيد جمال بدهند، ميرزا قبول نكرد. سه روز سيد جمال آنجا بود و بعد هم برگشت به تهران و يا جاي ديگر، آن را يادم نيست. البته در اينجا از مرحوم آيت الله مرعشي داستاني هم من شنيدهام، آن داستان را هم يك قسمتش را در مصاحبهام در همين مجلة حوزه بيان كردهام. ديگر من نميدانم مرحوم آيت الله مرعشي آن جرياني كه براي ما نقل كردند از كجا نقل كرده است، اين را نميدانم. ولي اجمالاً مرحوم ميرزا نه اجازة ملاقات به سيد جمال داد و نه جواب نامههاي سيد جمال را داده و از اين بالاتر يك مسألة ديگري كه من دربارة سيد جمال شنيدهام اين است كه اين را من از آقاي مرحوم شيخ بهاء الدين نوري كه پسر مرحوم حاج شيخ عبدالنبي نوري بود؛ حاج شيخ عبدالنبي از علماي محترم تهران بود و از شاگردان مرحوم ميرزا بود، هشت سال در سامره خدمت ميرزا بوده است. در آن ايامي كه در سامره بوده است آقاي حاج شيخ عبدالنبي، سفري برايش پيش ميآيد براي حج. ايشان ميآيد از راه استانبول و از استانبول ميرود به جده و برگشتن هم همينطور، در برگشتن به استانبول سيد جمال اسد آبادي اطلاع پيدا ميكند كه آقاي حاج شيخ عبدالنبي در استانبول است، درخواست ملاقات ميكند با ايشان، ايشان هم اجازة ملاقات ميدهد. آقاي سيد جمال ميآيد پيش حاج شيخ عبدالنبي و ميگويد من پيامي دارم، شما اين پيام مرا به ميرزا برسانيد. به ميرزا بگوييد كه ناصر الدين شاه را تكفير بكند و او را عزل كند از سلطنت، بعد آقاي حاج شيخ عبدالنبي از آقاي سيد جمال ميپرسد كه حالا اگر او را عزل كرد، چه كسي جاي ناصر الدين شاه قرار بگيرد؟ سيد جمال ميگويد: من، من جاي ناصر الدين شاه سلطان باشم. بعد مرحوم حاج شيخ عبدالنبي گفت: شما را چه كسي تأييد ميكند؟ ميگويد: سلطان عبدالحميد مرا تأييد خواهد كرد. بين مرحوم حاج شيخ عبدالنبي و سيد جمال بحث و گفتگو در اين زمينه زياد ميشود. بالاخره حاج شيخ عبدالنبي قانع كه نميشود و آقا سيد جمال ميگويد شماچه كار به اين داريد؟ شما فقط پيام مرا به ميرزا برسانيد كه ميرزا ناصر الدين شاه را تكفير كند و معزول بشود از مقام سلطنت و من به جاي او قهراً با تقويتهايي كه از من ميشود جاي او قرار بگيرم. حاج شيخ عبدالنبي ميگويد من آمدم به سامره. اينجا ضمناً يك داستاني از حاج شيخ عبدالنبي يادم آمد، خوابي ديده است خيلي جالب كه آن را هم نقل ميكنم.
ميگويد كه من آمدم به سامره، مرحوم ميرزا در شهر نبود رفته بود كنار شط؛ شط دجله از كنار شهر سامره عبور ميكند و آن طرف شط يعني آن طرفي كه طرف شهر نيست يك جاي تقريباً آرامي است و جمعيت كمتر رفت و آمد ميكند، يك خيمهاي براي ميرزا زده بودند آنجا كه يكي دو روز آنجا استراحت كرده بود. گفت من كه آمدم به سامره، ميرزا آمده بود به آن طرف شط براي استراحت. من اجازه گرفتم و شرفياب شدم خدمت ميرزا و دست ميرزا را بوسيدم و زانوي ادب به زمين زدم و من جريان ملاقاتم را با سيد جمال در استانبول براي مرحوم ميرزا نقل كردم. ميرزا ساكت بود و كاملاً گوش ميداد تا به اينجا رسيد كه گفتم اگر ناصر الدين شاه را آقا تكفير كنند، چه كسي به جاي ناصر الدين شاه ميآيد؟ او گفت: من. ميرزا فرمود: وقتي كه گفت من، شما چه جواب داديد؟ گفتم: شما را چه كسي ميشناسد كه بخواهيد سلطان بشويد و به مقام سلطنت برسيد؟ گفت: سلطان عبدالحميد مرا تأييد مي كند. بعد بين من و او بحث و گفتگو شد. مرحوم ميرزا روي كردند به من و گفتند: حاج شيخ عبدالنبي! اگر جريان بين تو و سيد جمال غير از اين بود، من رابطهام را با تو قطع ميكردم. شما ميدانيد كه چه مشكلاتي دارد سلطنت سيد جمال و تقويت سلطان عبدالحميد؟ ورود سلطان عبدالحميد به منطقة تشيع و منطقة ايران، معنايش تضعيف تشيع است و تقويت تسنن است. اينها را ما توجه داريم، متوجه هستيم به آن. تضعيف ناصر الدين شاه بشود يعني تقويت آن طرف ميشود. لذا خلاصه ميرزا به او فهماند اگر من در اين زمينه عملي انجام نميدهم چون به دنبال توالي فاسده عمل را ميبينم، مشكلاتي كه اين عمل دارد را ميبينم. حرف ما تمام شد.
4- شاهد ديگر اين كه : وقتي كه مرحوم ميرزا، شروع به ساختن مدرسه در سامراء ميكند، علماي اهل سنت هم تصميم ميگيرند مدرسهاي بسازند. اين خبر به گوش مرحوم ميرزا ميرسد و آنان را در ساختن مدرسه، مساعدت مالي ميكند.
کراماتی از میرزای شیرازی
1- راجع به آن صورت تلگراف كه تحريم تنباكو بود، اين را من هم در مصاحبهام در مجلة حوزه شماره 50 و 51 آنجا گفتهام و آنجا با سند مطلبي را نقل كردهام. فكر ميكنم اينجا هم گفته باشم. جريان اين بود آني كه من با سند ميگويم مرحوم آقا ميرزا علي نائيني پسر مرحوم آقا ميرزا حسين نائيني ايشان آمده بود تهران براي معالجه و در منزل آقاي سيد علي گلپايگاني بود. آقاي سيد علي گلپايگاني داماد ايشان بود، من رفتم به ديدن مرحوم آقا ميرزا علي آقا نائيني. در آن وقتي كه من آنجا بودم، در آن جلسه آقاي سيد علي نشسته بود و آقاي آقا عباس نائيني كه فرزند ايشان است و از فضلاء و مدرسين و مرد شايستهاي بود ايشان هم نشسته بود. به يك مناسبتي صحبت سامره و مرحوم ميرزاي شيرازي و جريان تنباكو را مطرح كرديم. ايشان از قول پدرش نقل كرد، پدرش مرحوم ميرزا حسين نائيني اين مرد بزرگوار استاد عالي قدر كه خودش را از شاگردان مرحوم ميرزاي بزرگ ميداند و منسوب به ميرزا ميكند و وقتي كه استاد ميگويد منظورش ميرزاي بزرگ است. آقا ميرزا علي آقا از پدرش ميرزا حسين اين مسأله را نقل كرد. گفت: بعد از اينكه مرحوم ميرزا تصميم گرفت كه تلگرافي را مخابره كند به تهران مبني بر تحريم تنباكو، شاگردان خودش را يك قسمتي از شاگردان معتبر خودش را جمع آوري كرد و به آنها اعلام كرد و گفت كه من ميخواهم تلگرافي كنم به ناصر الدين شاه مبني بر تحريم تنباكو، شما يك صورت تلگرافي هر كدام بنويسيد و ما اين صورتهاي تلگراف را هر كدام كه بهتر بود همان را مخابره ميكنيم. همه قبول كردند و شب بعدش و يا دو شب بعدش حاضر شديم و ايشان هم تشريف آوردند و روي يك دوشك كوچكي كه دو زانو مينشست روي آن مينشست، شاگردانش هم نشسته بود و تمام صورتهاي تلگرافهايي كه نوشته بودند دادند خدمت ميرزا و ايشان همه اينها را مطالعه كرد. اينها را گذاشت زير دوشك طرف راستش، از طرف چپ دست كرد زير دوشك، يك صورت تلگرافي در آورد. اين صورت تلگراف را كه در آورد، فرمود: اين صورت تلگرافي است كه آقا امام زمان مرحمت كردهاند و امر فرمودهاند كه همين را ما مخابره كنيم. خواند: بسم الله الرحمن الرحيم اليوم استعمال تنباكو و دخانيات در حكم محاربة با امام زمان (عليه السلام) است. وقتي كه ايشان گفتند اين را آقا فرمودهاند كه اين را مخابره كنيم، ديگر همه تسليم شديم و ديگر كسي اظهار نظر نكردند. بعد هم همان را مخابره كردند با اضافة امضاء خودشان كه محمد حسن الحسيني و همان مخابره شد. اين حرفي بود كه آقاي ميرزا علي آقا نائيني از قول پدرش آقاي ميرزا حسين نائيني براي ما نقل كرد.
علی رغم نقل چنین واقعه ی مستندی يك وقتي، حضرت امام، رحمهاللهعليه، از من، آقا ميرزا باقر آشتياني، آقا سيداحمد شهرستاني، آقا سيدعلي محمد سبط و ... خواستند كه خدمتشان برويم. زمان رياست جمهوري بنيصدر بود. هنوز جراحت پايم بهبود نيافته بود، از اين روي، مجبور بودم روي صندلي بنشينم. همين امر، موجب شد كه حضرت امام، اول از من احوالپرسي كند. صحبت از ميرزا به ميان آمد. حضرت امام فرمود:
«اخيراً بعضي از گروهها سعي دارند، قضية تحريم تنباكو را به خارجيها نسبت بدهند. هدفشان هم اين است كه : به طور كلي روحانيت را از نهضتها كنار بگذارند.»
عرض كردم: بله. من هم اين خبر را دارم.
لذا اين كه شما گفتيد عدهاي چنين تلاشي دارند، واقعيت همين است. ولي دلايل و شواهد فراوان داريم بر اين كه فتواي تحريم، از خود ميرزاست و هيچ دست بيگانهاي در صدور آن دخالت نداشته است.
شاهد اول ، رجالي است كه ناصرالدين شاه، آنان را به عنوان پيك مخصوص، به سامراء ميفرستاده است، تا اين كه او را از موضعگيري و مخالفت منصرف سازند و نسبت به فوائد امتياز، توجيه كنند.
شيخالملك اورنگ، كه ناظر بر جريانها بوده است، در اواخر عمر، براي من نقل ميكرد:
«ناصرالدين شاه، فرد متشخصي را به عنوان نمايندة مخصوص، خدمت ميرزا فرستاد تا از نزديك، به طورمشروح، فوائد امتياز را براي ميرزا بگويد. وقتي خدمت ميرزا ميرسد، دربارة فوائد امتياز، بسيار صحبت ميكند.
ميرزا در پاسخ ميگويد: «لا اله الاّ الله». پس از گفتن اين ذكر، دستور ميدهد قهوه بياورند. [آوردن قهوه، به معناي اجازة مرخصي است]
باز دوباره وقت ميگيرد و خدمت ميرزا ميرسد. مجدداً دربارة امتياز، توضيح ميدهد.
اين بار، ميرزا در پاسخ ميگويد: «ثم لا اله الاّ الله» و دستور ميدهد كه قهوه بياورند.
فرستادة ناصرالدين شاه، وقتي كه ميبيند ملاقات با ميرزا فايدهاي ندارد، به تهران برميگردد.
از او پرسيدم: نتيجه چه شد؟
گفت: هيچ، يك لا اله الاّ الله و يك ثم لا اله الاّ الله»
شاهد دوم: از جمله مؤيدات، در هفده، يا هيجده سال پيش به نجف اشرف، مشرف شدم. آيتالله آقا سيدعلي سيستاني، كه داماد عموي ماست، يك روز براي ناهار، مرا به منزلش دعوت كرد. در ضمن صحبت گفت:
از تركة مرحوم ميرزا، دو چيز پهلوي من است كه شما شايستهتر به آنها هستيد:
1. جلد دوم اصول، تقرير مرحوم روزدري.
[اين تقريرات در دو جلد بوده است كه يك جلد آن، پيش پدرم بود و جلد ديگر آن نزد عمويم و از ايشان رسيده به دامادش، آيتالله آقا سيدعلي سيستاني.]
2. نامهاي است از مرحوم حاج ميرزا حسين نوري كه از تهران براي مرحوم ميرزا فرستاده بوده است.»
اين نامه، زرد شده بود و آثار پوسيدگي داشت.
مرحوم نوري، در اين نامه، تمامي جرياناتي كه در رابطه با تحريم تنباكو اتفاق افتاده بود به گونه خيلي فشرده، در يك صفحه، براي ميرزا نوشته بود. از جمله: مخالفت يكي از علماي تهران را با تحريم تنباكو و قليان كشيدن او را نيز نوشته بود! من به خاطر اين كه نام اين آقا برده شده بود و اين نقطة ضعفي بود براي آن آقا، نخواستم اين نامه به عنوان يك سند تاريخي بماند؛ از اين روي، متأسفانه نامه را پاره كردم!
آنچه اين نامه گوياي آن بود، اين بود كه: نه تنها ميرزا خود اقدام كننده بوده است، بلكه كساني هم بودهاند كه ميرزا را از كم و كيف قضايا، پس از صدور فتوا، باخبر ميساختهاند. مرحوم حاجي نوري، طابثراه، مبعوث مرحوم ميرزا به همين منظور به تهران بود.
شاهد سوم: تلگرافهايي است كه بين ناصرالدين شاه و مرحوم ميرزا ردّ و بدل ميشده است.
تلگرافهايي كه از طرف ناصرالدين شاه صادر شده است، اوج و حضيض دارد.
در ابتداء، كه ناصرالدين شاه احساس قدرت ميكند، تعبيراتي كه براي ميرزا، به كار ميبرد خيلي سبك است. هرچه جريان ريشهدارتر ميشود، ناصرالدين شاه، احساس ضعف ميكند؛ از اين روي، تعبيرات و القاب محترمانهتري به كار مي برد.
در مقابل، تلگرافهاي مرحوم ميرزا، از اول تا به آخر، بر يك منوال است.
شاهد چهارم: از جمله شواهد، داستان گريه مرحوم ميرزاست در برابر كساني كه به وي، به خاطر پيروزي در نهضت، تبريك گفتهاند. وقتي از ايشان علت گريه را ميپرسند، پاسخ ميدهد:
«از اين پس، دشمنان به فكر مبارزه با روحانيت ميافتند، زيرا كانون خطر را شناختند.»
با اين توضيحات، روشن شد كه بيگانگان و يا درباريان، هيچ نقشي در صدور فتوا وايجاد نهضت نداشتهاند.
****
از آقاي سيدعباس اصفهاني، نجل جليل آقا سيد محمد فشاركي، شنيدم كه گفت:
«پدرم، پس از صدور فتوا از طرف ميرزا، خدمت ميرزا ميرود و عرض ميكند: اين فتوا تنها مربوط به ايران است، يا شامل بلاد ديگر هم ميشود؟
مرحوم ميرزا ميفرمايند: مخصوص ايران است.»
2-خوابي كه حاج شيخ عبدالنبي ديده بود من اين خواب را از سه طريق نقل ميكنم كه هر سه طريق از حاج شيخ عبدالنبي نقل ميكنند. يكي حاج شيخ بهاء نوري پسر حاج شيخ عبدالنبي، يكي هم حاج شيخ محمود ياسري كه از علماي محترم تهران است، يكي هم آخوند ملا علي همداني. من رفتم به عيادت آخوند ملا علي، اولين مرتبه كه ايشان را ديدم از او شنيدم. رفتم به عيادت ايشان در تهران، آخوند محبت خيلي به ما داشت و عطوفت داشت، من وقتي كه نشستم صحبتهاي سامره شد، گفت من يك داستاني براي شما ميخواهم نقل كنم، از استادمان شيخ عبدالنبي نوري. ايشان گفت من در تهران پيش مرحوم حاج شيخ عبدالنبي درس ميخواندم و ايشان مطلبي را و خوابي را نقل كرد. خواب اين بود كه ميگفت حاج شيخ عبدالنبي من روزي در سامره بر من گذشت كه ديونم زياد شده بود و خيلي بدهكار شده بودم؛ به حساب آن زمان شايد صد و بيست تومان، صد و بيست تومان صد و بيست سال قبل يا يك قدري هم بيشتر. گفت چون علتش اين بود كه خشكسالي شده بود در نور و منطقة ما، هر سال از نور براي ما كمكهايي ميشد، آن سال نشد؛ اين يك دليل. يك دليل ديگر من وسائل الشيعه را داده بودم كه برايم استنساخ كرده بودند و خود اين پول زيادي ميخواست و من قرض كرده بودم و داده بودم و اجارة منزل هم به گردنم بود و گرفتار اجارة منزل بودم، اجمالاً ديون زيادي داشتم. يك روزي در حجرة مدرسة سامره همين مدرسة بزرگي كه حالا ظاهراً اكثرش توي خيابان رفته و خراب شده است؛ شايد چيز مختصري از آن مانده است. يك نهار مختصري، آب دوغ خياري با نان خورديم و يك قدري با امام زمان صحبت كرديم و عرض كرديم يابن رسول الله ما انتظار نداشتيم كه شما نسبت به فرزندانتان اينقدر بي محبت باشيد، اينقدر بي لطف باشيد. ما آمدهايم اينجا و غريب هستيم، اين همه گرفتاري من دارم، ناراحتي دارم، اين همه قرض دارم، صد و بيست تومان مديون هستم و از جايي به من نميرسد و خلاصه شما ناظر هستيد. خلاصه شروع كرديم با آقا صحبت كردن و گله گذاري كردن. با همين حال گرفتم خوابيدم و در خواب ديدم كه بر پيغمبر وارد شدهام. وارد شدم در يك اطاقي كه پيغمبر نشسته است و سلام كردم بر پيغمبر، ايشان جواب سلام مرا داد و به من فرمود: شيخ عبدالنبي! صد و بيست تومان در آن دولابچه است، برو بردار و قرضهايت را بده. من رفتم و برداشتم و از خواب بيدار شدم. تعجب كردم! اين چه خوابي است كه من ديدم؟ چيزي نگذشت كه ديدم در اطاق مرا ميزنند، برخاستم ديدم اين خادم خصوصي داخل منزل ميرزاست، كسي بود به نام نصر الله. نصر الله گفت آقاي حاج شيخ عبدالنبي، بعد از سلام و احوالپرسي آقا شما را خواسته است. تعجب كردم، اين وقت روز و هواي گرم، آقا با من چه كار دارد؟ نصر الله جلو افتاد و من به دنبال نصر الله راه افتادم. وارد شديم به دهليز منزل ميرزا، ميرزا در يك زيرزميني كه هفت هشت ده تا پله ميخورد، چون زير زمينها مختلف است در عراق، بعضيها خيلي پله ميخورد و ميرود پايين كه به آن سرداب سن ميگويند بعضي ها هم نه كه به آن سرداب متعارفي ميگويند كه هفت هشت تا پله ميخورد و ميروند پايين كه آنجا پناهنده ميشوند از گرما به آنجا كه آن وقت مسائل فعلي كه كولر و پنكه و اين حرفها نبود! جز بادبزن حصيري چيز ديگري در دست نداشتند. نصر الله به من گفت كه آقا در اين زيرزمين هستند، با شما كار دارند. من از پلهها رفتم پايين، تا چشمم به مرحوم ميرزا افتاد ديدم عين همان كسي كه در خواب ديدم به صورت پيغمبر، عين همان اين مرد در آنجا نشسته است؛ اين همان است كه من آنجا در خواب ديدم. يك شالي روي سرش پيچيده، تا سلام كردم به من گفت : شيخ عبدالنبي ! در آن دولابچه صد و بيست تومان هست، برو آنها را بردار و غرضت را بده. خواستم خوابم را بگويم، ايشان فرمودند چيزي نميخواهد بگويي. من رفتم پول را برداشتم و آمدم بيرون و غرضهايم را ادا كردم. اين خواب را با اين بيداري مقدمه و مؤخره را هم حاج شيخ بهاء نقل كرد از پدرش و هم آخوند ملا علي براي من نقل كرد و هم حاج شيخ محمود ياسري كه حاج شيخ محمود هم درس مرحوم حاج شيخ عبدالنبي ميرفته است؛ او هم همين را نقل ميكرد. تقريباً متحد بود. حالا اگر چيزي كم و زياد باشد ممكن است كم و زياد شده باشد حالا نميدانم، ولي اصل قضيه اينطور است.
رحلت و تشییع میرزای شیرازی
مرحوم ميرزا، مدتي بود كه دچار «برنشيد» بوده است. ولي ميگويند: ايشان را مسموم كردهاند.
من از خواهر مرحوم آقا ميرزا عبدالهادي كه هنگام فوت مرحوم ميرزا، 9 ساله بوده است، پرسيدم: آيا ميرزا، به مرگ طبيعي از دنيا رفت، يا او را كشتند؟
گفت: «در آن وقت، در سامراء شايع بودكه ميرزا را مسموم كردهاند.»
حدود بيست سال پيش، در مجلّه «رنگين كمان» نوشته شده بود:
«طبيبي از خارج به سامراء ميآيد و مدتها در آنجا ميماند و در بين مردم، شهرت و مكانتي پيدا ميكند. تا اين كه به ميرزا دسترسي پيدا ميكند و براي معالجه مريضي «برانشيد» وي، دوايي را به آن مرحوم ميدهد. پس از چند روز، بدن ميرزا سياه ميشود و دار فاني را وداع ميكند. آن طبيب هم از آن پس، مفقود مي شود!»
مناسب است، جملهاي را هم دربارة حال احتضار ميرزا بگويم.
ميرزا در حال احتضار بوده است. نميدانستهاند آيا در حال اغماست يا خير.
آقا ميرزاعلي آقا، فرزند مرحوم ميرزا، ميگويد:
«فرع فقهي مطرح كنيد اگر ميرزا در حال بيهوشي نباشد، حتماً پاسخ ميدهد.»
از مرحوم ميرزا ميپرسند:
«آيا خوردن سوختهنان، جايز است يا خير؟»
ميرزا ميفرمايد:
«به نظر ميآيد چون از خبائث است، خوردنش جايز نيست!»
****
ميدانيد كه قبر خواجه نصيرالدين طوسي در كاظمين است. ميگويند:
«خواجه وصيت كرده بود: جنازهاش را به نجف ببرند.
خواب ميبيند يكي از جوادين (ع) را كه ميفرمايد:
«أامامان لايقدران علي شفاعه رجل واحد؟»
به همين خاطر، خواجه از وصيتش منصرف ميشود و ميگويد همانجا دفنش كنند.»
اما نقل جنازة مرحوم ميرزا به نجف، به خاطر قولي بود كه ميرزا به يك راجه هندي كه از مقلدينش بود، داده بود.
فردي از راجوهاي هندي، در نجف اشرف، خانهاي ميسازد به صورت مدرسه و از مرحوم ميرزا خواهش ميكند كه آنجا را براي محل دفن خود انتخاب كند و او را شفاعت كند. خود آن راجو هم وصيت ميكند كه آنجا دفنش كنند. مرحوم ميرزا به خاطر اين كه موجب ناراحتي اين هندي را فراهم نكند، ميپذيرد و بر آن اساس، وصيت ميكند: جنازهاش را به نجف ببرند. با اين كه بين سامراء و نجف، شصت فرسنگ راه است، اما جنازه ميرزا روي دست عشاير، دست به دست، ميگشته است و سه روز جنازه در راه بوده است. چنين تشييع جنازه در راه بوده است. چنين تشييع جنازهاي، هنوز هم بي سابقه است.