خشت کج مشروطۀ استعماری

نهضت عدالتخواهی
در نگاه مقام معظم رهبری، انقلاب مشروطیت زادۀ نهضتی بود که علمای اسلام آن را از دیرباز شکل داده بودند. ایشان با همین نگرش است که دربارۀ عوامل مؤثر در شکلگیری مشروطه به انجمنهای پنهانی تشکیلشده در سالهاى پیش از مشروطیت ــ یعنى سالهاى سلطنت مظفرالدینشاه ــ اشاره نموده، و اظهار کرده است: هرچند آثار این انجمنها «در مشروطیت منعکس بود، منتها آن چیزى که مشروطیت را به ثمر رساند، این انجمنها نبود؛ آن حضورِ مردمىاى بود که جز با فعالیت و تأثیر علما امکانپذیر نبود؛ یعنى اگر فتواى آخوند [خراسانی] نبود، فتواى آشیخ عبداللَّه مازندرانى و امثال اینها نبود، اصلاً امکان نداشت این حرکت در خارج تحقق پیدا کند».
ایشان در تبیین فعالیت علما، که سابقۀ آن به جنگ های ایران و روس، اقدام ملاعلى کنى در قضیۀ رویتر و نهضت تنباکو بازمیگردد، به وجه «ضد بیگانه بودن» آن اشاره نموده و چنین بیان کرده است که «اگر کسى وجه ضد سلطهاى بیگانه را در حرکت مشروطه ندیده بگیرد، مثل این است که ماهیت و هویت این حرکت را ندیده گرفته» است.
رهبر دوراندیش انقلاب پس از بیان این وجه از نهضت علما، توجهها را به قدرت استعماری انگلیس جلب کرده است که در آن زمان به دلیل اهمیت سوقالجیشی ایران ــ که در برابر اهداف توسعهطلبانۀ روسیۀ تزاری همچون دیوار حائلی از هندوستان محافظت میکرد ــ و نیز منابع نفتی آن، میکوشید راههای نفوذ خود را در این کشور همیشه باز نگاه دارد. ایشان پس از تبیین اهداف استعماری انگلیس در دورۀ قاجار اظهار نموده است: عوامل این دولت طی چهارده سال (۱۲۸۵ـ ۱۲۹۹) «فرصتطلبى کردند و تا این حرکت عدالتخواهى مشروطیت را در ایران … حس کردند، خیلى ماهرانه روى این حرکت دست گذاشتند و آن را در اختیار گرفتند. جزء اولین کارهایى هم که کردند، این بود که ارکان اصلىِ جنبۀ دیگرِ این حرکت را که جنبۀ دینى و ملى باشد، از صحنه حذف کردند»؛ زیرا میدانستند که آنها در برابر نفوذ سیاسی و اقتصادیشان در ایران ایستادگی خواهند کرد و حتی از بذل مال و جان خود نیز در این راه دریغ نخواهند کرد.
«عدالتخواهى» وجه دیگر نهضت علما در دورۀ مشروطه است که آیتالله خامنهای با اشاره به آن و مصداقش، که در شعار برپایی «عدالتخانه» بود، فرمود: «این، یک توقع اخلاقى نبود»؛ چون درخواست و توصیۀ اخلاقى «عدالت» همیشه مطرح بوده است و علما و بزرگان، طی تاریخ همیشه مردم را به عدالت یا حکام را به عدالت تشویق کردهاند. از نظر ایشان «آن تحصنها، آن ایستادگىها و بعد مقابلههایى که با دستگاه استبداد شد و فداکارىهایى که انجام گرفت، فقط یک درخواست اخلاقى محض نبود، بلکه آنها چیز دیگرى را که فراتر از یک درخواست اخلاقى بود، مىخواستند … آن عدالتى که اینها مىخواستند، دقیقاً و مستقیماً عدالت در زمینۀ مسائل حکومتى بود؛ چون مخاطب اینها حکومت بود». آنچه علما مىخواستند «دستگاهی قانونى» بود که «بتواند پادشاه و همۀ سلسلهمراتب حکومتى را تحت کنترل و نظارت خودش قرار بدهد، تا اینها ظلم نکنند؛ تا عدالت تأمین بشود؛ یعنى یک دستگاه اینجورى مىخواستند. حالا این مىتوانست تفسیر شود به مجلس شوراى ملى یا مجلس شوراى اسلامى؛ مىتوانست تفسیر شود به یک چیز دیگر».
رهبر ژرفاندیش انقلاب در بیان تفاوت مجلس یا همان عدالتخانۀ مدنظر علما با مجلسی که روشنفکران به دنبال اجرای آن بودند به معیاری که علما برای اجرای عدالت در نظر گرفته بودند اشاره نمود و اظهار کرد: «معیار این عدالت، قوانین اسلامى بود؛ … آنچه که مورد درخواست مردم بود»، اما انگلیسها «بر این موج فرصتطلبانه مسلط شدند و این را گرفتند و از شاه عبدالعظیم هدایتش کردند به سفارت انگلیس، بعد هم گفتند مشروطه! … کسانى که تحت تأثیر اینها بودند، در درجۀ اول روشنفکرهاى غربزده بودند که البته قدرتطلبى هم در آنها مؤثر بود. علاوهبراین، عدهاى از قدرتمندان و رجال حکومتى هم بهتدریج وارد این ماجرا شدند». این گونه بود که معیار مجلس برآمده از نهضت عدالتخواهی علما قوانین کشورهای غربی شد و مصداق طرفداران بیعدالتی و استبدادخواهی در آن، یکی از علما و مجتهدان طراز اول تهران؛ شیخ فضلالله نوری.
مقام معظم رهبری تبیین حادثۀ تأسفبرانگیز به دار آویختن شیخ فضلالله نوری در جلوی چشم مردم مسلمان تهران را با طرح این پرسش که «عوامل انگلیس چگونه توانستند در این قضیه کامیاب شوند؟» آغاز کرد و در پاسخ به آن فرمود: آنها «توانستند یک عدهاى از اعضاى جبهۀ عدالتخواهى ــ یعنى همان اعضاى دینى و عمدتاً علما ــ را فریب بدهند و حقیقت را برای اینها پوشیده نگه دارند و اختلاف ایجاد کنند. انسان وقتى به اظهاراتى که آسید عبداللَّه بهبهانى و سید محمد طباطبایى در مواجهه و مقابلۀ با حرفهاى شیخ فضلاللَّه و جناح ایشان داشتهاند، نگاه مىکند، این مسئله را درمىیابد که عمدۀ حرفها به همین است. … این حرفها به نجف هم منعکس مىشده و شما نگاه مىکنید که [آنها] همین اظهارات … و حرفهایى را که از سوى روشنفکرها و بهوسیلۀ عمال حکومت گفته مىشد و وعدههایى را که داده مىشد، حمل بر صحت مىکردند. اینطور مىگفتند که شما دارید عجله مىکنید؛ سوءظن دارید؛ اینها قصد بدى ندارند؛ اینها هم هدفشان دین است! این مسائل در مکاتبات، نامههاى صدراعظم و … به مرحوم آخوند منعکس شده است. انسان مىبیند که حساسیت آنها را در مقابل انحراف کم کردهاند، اما حساسیت بعضىها مثل آشیخفضلاللَّه باقى ماند. اینها حساس ماندند؛ اصرار کردند و در متمم، آن مسئلۀ پنج مجتهد جامعالشرایط را گنجاندند و مقابله کردند. یک جمع دیگرى از همین جبهه، این حساسیت را از دست دادند و دچار خوشباورى و حُسنظن و شاید هم نوعى تغافل شدند». با توجه به همین حساسیت بود که آیتالله شیخ فضلالله نوری به دشمن اصلی استعمار انگلیس و روشنفکران غربزده تبدیل شد؛ دشمنی که کوشیدند با ترور شخصیتی، فیزیکی و سرانجام اعدام، او را از سر راه خود بردارند. البته قضیه به همین جا پایان نیافت؛ زیرا آنها همۀ رهبران روحانی مشروطه را سد راه آمال و خواستههای خود میدانستند. این گونه بود که «اندک زمانى بعد، سید عبدالله بهبهانى را در خانهاش ترور کردند. بعد از آنهم سید محمد طباطبایى در انزوا و تنهایى از دنیا رفت. آنوقت مشروطه را هم به همان شکلى که خودشان مىخواستند برگرداندند؛ مشروطهاى که بالاخره منتهى به حکومت رضاخانى شد!»
ایشان در اینجا با نگاهی به ثمرۀ نهضت عدالتخواهی، که در مسیری پیشرونده به انقلاب اسلامی انجامید، از شیوۀ رهبری امام خمینی یاد کرد و با مقایسۀ آن اقدام رهبران روحانی مشروطه فرمود: «هنر بزرگ امام این بود که دچار این غفلت نشد؛ اساس کار امام این است. امام اشتباه نکرد که حرفى را که گفته بود و هدفى را که اتخاذ کرده بود، در سایۀ تنبیه و ظاهرسازىهاى شعارهاى دیگران گم کند و فراموش کند. این، اساس کار موفقیت امام بود که مستقیم به طرف هدف پیش رفت؛ صریح و عریان آن را جلوى چشمش قرار داد و به طرف آن حرکت کرد. متأسفانه این کار را زعماى روحانى مشروطه نکردند و برایشان غفلت ایجاد شد؛ فلذا اختلاف شد. اختلاف که به وجود آمد، آنها [روشنفکران سکولار] تسلط پیدا کردند. وقتى قدرت دست آنها آمد، دیگر کارى نمىشد کرد».
سرانجام مشروطۀ وارداتی
آیتالله خامنهای در بحث از علل شکست مشروطۀ غربزده نگاهها را به جایگاه علما در نهضت جلب کرد و با بیان اینکه «در قضیۀ مشروطه اگر علما نبودند، مشروطیت به وجود نمىآمد و به پیروزى نمىرسید» چنین استنباط نمود که «وقتى هم که غربزدهها و نوچههاى انگلیسى در ایران، علماى دین و شعارهاى دینى را کنار زدند، باز استبداد و تسلط و نفوذ خارجى مسلط شد». ایشان در تشریح سهم این عامل ــ کنار گذاشتن علما ــ در شکست مشروطه فرمود: آنچه «موجب شکست مشروطیت در ایران شد، این بود که متدیّنین بعد از مدتى احساس کردند کأنّه کار به سمت بىدینى پیش مىرود. جنجال زیاد مطبوعاتى که آن وقت همۀ انگیزۀ خودشان را این قرار داده بودند که به مقدّسات دینى حمله کنند ــ البته کسانى که در مشروطیت با اساس دین و مظاهر دینى و اعتقادات دینى و روحانیت و با اینطور چیزها در مجامع به صورت قلمى و شعارى مقابله و اهانت مىکردند، عدّۀ زیادى نبودند، اما جنجالشان زیاد بود ــ موجب شد که متدیّنین و علما، که در صفوف اول مبارزۀ مشروطیت بودند، بهتدریج دلسرد شوند و کنار نشینند. وقتى چنین شد، … مشروطیت شکست خورد. بعد از پانزده، شانزده سال از عمر مشروطیت، دیکتاتورىِ رضاخانى به وجود آمد».
آنچه در فرمایش مقام معظم رهبری بر آن تأکید شده توجه به سهم قدرت استعماری بریتانیا در منحرف ساختن انقلاب مشروطه و عبرتگیری از آن و هوشیاری در برابر سیاستهای دشمنان انقلاب اسلامی است. با توجه به همین تأکید است که ایشان در سخنان خود دربارۀ انقلاب مشروطه فرمود: «به این نکته توجه داشته باشید که دأب سیاستهاى مسلط عالم این بوده و هست که جنبشهاى عدالتخواهانۀ مردم نقاط مختلف دنیا را در هاضمۀ سیاسى و فرهنگى خود بریزند و در واقع هویت آن جنبشها و حرکتهاى مردمى و عدالتخواهانه را از بین ببرند؛ این کار در ایران هم اتفاق افتاده بود. نهضت عدالتخواهىاى که صد سال پیش در مشروطۀ ایران پیش آمد، یک حرکت مردمى و دینى بود. آن روز جریان سیاسى مسلط عالم ــ یعنى انگلیسیها ــ این حرکت عدالتخواهانۀ مبتنى بر اصول اسلامى را در هاضمۀ سیاسى و فرهنگى خود ریختند؛ آن را استحاله کردند و از بین بردند و به یک حرکت مشروطه از نوع انگلیسى آن تبدیل نمودند. نتیجۀ آن هم این شد که جنبش مشروطه ــ که یک جنبش ضد استبدادى بود ــ آخر کار به دیکتاتورى رضاخانى منتهى شد که از استبدادهاى قاجار، بدتر و شقاوتآمیزتر و قساوتآمیزتر بود».
نهضت عدالتخواهی در مسیر تاریخ
حسرتی که در فحوای کلام رهبری نمودار بود از تأخیر در دستیابی به اهداف نهضت عدالتخواهی ناشی میشد و از همین رو بود که بیان نمود: «کار بزرگى که ملت ما انجام داد ــ یعنى پدید آوردن انقلاب اسلامى ــ اگر پنجاه سال و یا حتّى سى سال زودتر انجام گرفته بود، امروز این جامعۀ آرمانى را در کشور و خانۀ خودمان داشتیم. وقتى مشروطیت بهوجود آمد، یا سالهاى بعد از مشروطیت، اگر ملت ایران توانسته بود همان کارى را بکند که در انقلاب اسلامى کرد، راه از آن زمان شروع مىشد و ما امروز مىتوانستیم شاهد جامعهاى باشیم که هم از لحاظ علمى و صنعتى پیشرفته است، هم یک جامعۀ برخوردار از عدالت است، هم یک جامعۀ برخوردار از احساس معنویت و ایمان معنوى است ــ که این براى جوانها خیلى مهم است ــ ولى وقتى ملت ایران تشنۀ چنان تحولى بود، نگذاشتند این تحول صورت بگیرد. اینکه مىگویم نگذاشتند، یک محاسبۀ کاملاً دقیق و علمى دارد؛ نه اینکه ملت ایران نمىخواست یا حاضر به فداکارى نبود؛ چرا، لیکن در دورۀ مشروطیت از بىتجربگى ملت و رهبران آن استفاده کردند و حرکت عظیمى که در این کشور علیه استبدادِ درازمدت پادشاهان ــ که سرچشمۀ همۀ بدبختىها بود ــ بهوجود آمده بود، به بیراهه کشاندند و از درون آن را پوچ و منهدم کردند. ماجراى مشروطیت یکى از ماجراهاى تلخ تاریخ اخیر ماست. ملت ایران وارد میدان شدند؛ رهبران روحانى، علماى بزرگ و مراجع از نجف و از داخل کشور مردم را بسیج کردند؛ ملت هم خوب فداکارى کردند، اما چون تجربۀ کارى نداشتند، دشمنان، نفوذىها و سلطهگران بیگانه توانستند این حرکت را از درون منهدم و خنثى کنند و از بین ببرند». این گونه بود که «آغاز این حرکت بزرگ، هشتاد، نود سال تأخیر افتاد و در طول این مدت هر کار توانستند، با این ملت مظلوم و با این کشور کردند. پهلوىها را سر کار آوردند، براى اینکه سلطۀ بیگانه را ــ که مکمل سرنوشت سیاه ملت پس از استبداد داخلى بود ــ بر ملت تحمیل کنند». ایشان با اشاره به آنچه با عنوان اخذ تمدن غربی، در دورۀ پهلوی مطرح شد، فرمود: سلطهگران بیگانه «چون مىدانستند ملت با پیشرفتهاى دنیا آشناست، براى اینکه اشتهاى بسیار صادقانۀ ملت به پیشرفت را فروبخوابانند، با ابزارهاى زرق و برق تمدن، سر ملت را گرم کردند و حقیقتِ تمدن غربى را ــ که علم و پیشرفت بود ــ از او دریغ کردند و ملت را به ظواهر سرگرم ساختند».
رهبر فرزانۀ انقلاب در مقایسۀ پیامد انقلاب مشروطه با آنچه بیش از آن در کشور وجود داشت اظهار نمود: «دیکتاتورى رضاخان بهمراتب از دیکتاتورى ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه براى کشور و ملت ما بدتر و خشنتر بود که انگلیسها او را سر کار آوردند. در واقع ما از دوران استبداد، وارد دوران آزادى نشدیم، بلکه وارد دوران استبداد دیگرى همراه با وابستگى شدیم؛ یعنى ملت طعم آزادى را نچشید».
ایشان با بیان این مطلب به ناامیدی حاصل از آن، که بر روح ایرانیان حاکم شده بود، اشاره کرد و فرمود: «وقتى نهضت اسلامى در ایران شروع شد و امام هدف از این نهضت را ریشهکن کردن حکومت استبدادى و حکومت سلطه و قطع نفوذ بیگانگان اعلام کرد، خیلى از مبارزین قدیمى و افرادى که دستشان تو کار مبارزه بود، زیاد باورشان نمىآمد؛ نمیتوانستند درست تصور کنند که چطور ممکن است چنین چیزى! سلطنت را در این کشور انسان از بین ببرد؟! … علت این بود که دوران طولانى اختناق و استبداد در این کشور همراه شده بود با نفوذ بیگانه، سلطۀ بیگانه و حمایت بیگانگان از نظام سلطنت، ولى این اتفاق افتاد». «هیچ کس نمىتواند بگوید که استبداد رضاخان از استبداد ناصرالدینشاه کمتر است؛ بلکه بلاشک بیشتر از آن است. ناصرالدینشاه در قضیۀ تنباکو وقتى که حرکت مردم را دید، عقب نشست، اما رضاخان در سال ۱۳۱۴ هنگامى که حرکت مردم و علما را دید، حرکت مردم را سرکوب کرد و علما را دستگیر نمود و واقعۀ مسجد گوهرشاد را پیش آورد».
آیتالله خامنهای با اشاره به شباهت شورای نگهبان کنونی با اصل مورد نظر شیخ نوری در متمم قانون اساسی مشروطه، مبنی بر نظارت پنج تن از مجتهدان طراز اول بر مصوبات مجلس، به مخالفت دشمنان اسلام و ایران با این اصل اشاره نمود و فرمود: «البته دیدیم که در آن روز دشمنان اسلام و دشمنان آزادى ایران نتوانستند طراز اول را تحمل کنند و چه زود آنها را از صحنه خارج کردند؛ اول وجودشان را، بعد خود اعیانشان را بىاثر کردند و این ارگان را به کلى حذف کردند! بدون طراز اول، دهها سال مشروطیت ادامه پیدا کرد و شد آنچه شد: مشروطه به استبدادى از طراز استبدادهاى درجۀ اول تبدیل شد؛ یعنى از استبداد ناصرالدینشاهى بالاتر!!».
مقام معظم رهبری با جلب توجه به این موضوع که «از مشروطه تا پیروزى انقلاب اسلامى بر اثر انحراف از موازین دینى چقدر ضرر کردیم» اهمیت و جایگاه شورای نگهبان را در انقلاب اسلامی آشکار ساخت و فرمود: «دهها سال این کشور خسارت دید؛ به خاطر اینکه از اصول دینى انحراف حاصل شد. با اینکه اساس مشروطیت بر پایۀ دین بنا شده بود، اما رعایت نشد و آن قضیۀ طراز اول مورد توجه قرار نگرفت. بعد هم با دین مخالفت شد و پدیدههاى دینى آن نظام از بین رفت، اما غیردینىهایش تقویت گردید و آن چیزى شد که شما دیدید یک کشور و یک ملت چه خسارتى را در طول این چند ده سال دوران مشروطه تا پیروزى انقلاب اسلامى متحمل شد. یکى از بزرگترین خسارتهایش حکومت خاندان پهلوى بود؛ تسلط آن دیکتاتورى عجیب و حقیقتاً کمنظیر در تاریخ … وقتى یک نظام، تضمین بقا بر روال دینى نداشته باشد، این چیزها در انتظارش است».