آشنائي با انديشه هاي برخي از نخبگان ايدئولوژي مشروطه‌‌خواهي - سيدجمال‌الدين اسدآبادي

همان‌گونه كه نوگرايان سكولار و آشتي‌گرايان مفاهيم غربي و اسلامي، در تحول انديشه سياسي ايران معاصر بويژه در شكل‌گيري جنبش مشروطيت   صرف‌نظر از كم و كاستي آن   ايفاي نقش نمودند، بررسي نقش نوگرايان ديني نيز از اهميت بسزايي برخوردار است كه همچون واسطه‌اي، انديشه‌هاي ليبرال را به توده‌ها منتقل كردند، و در اين تحول سهيم شدند. در رأس آنان و سرسلسله جنبان اين جريان نام سيدجمال‌‌الدين اسدآبادي به چشم مي‌خورد. آوازه نام وي تا بدانجا بلند است كه او را مجدِّد و اصلاح‌گر بزرگ اسلامي برشمرده‌اند. او بود كه جريان اصلاح‌گرايي متأثر از غرب را كه در مدرنيزم و اشكال مختلف آن جلوه‌گر شده بود، در جوامع خواب‌آلود اسلامي از منظر دين مطرح كرد و در واقع آن را در حد امكان اسلامي نمود.

هر چند سيدجمال‌الدين كمتر پيرامون اصول مشروطه غربي سخن گفته است اما بيشترين تأثير را در ميان مسلمين و در بيداري اسلامي از طريق مبارزه با استبداد داخلي و استعمار خارجي داشته است و از اين رهگذر به قول ناظم‌الاسلام كرماني، مي‌توان سيدجمال را جزو پيشروان مشروطه‌خواهي و حتي جمهوري‌‌خواهي در ايران قلمداد كرد. البته اين سخن بدان معنا نيست كه سيد در زمره انديشه‌وراني بوده است كه به طور خاص مشروطه‌گري يا جمهوري‌خواهي را تبليغ و ترويج كرده‌اند؛ چرا كه او در ابتدا چنين حكومتي را ضروري نمي‌دانست زيرا مردم خاورزمين از جمله ايران ساليان دراز زير يوغ استبداد بوده بر اذهان آنان خرافات حاكم است و از آگاهي و بصيرت لازم براي پاس‌داشت چنين حكومتي برخوردار نيستند و قبل از انتشار چنين انديشه‌‌اي در جامعه، حكومتي «نيكخواه روشنگر» را مناسب حال مردم خاور از جمله ايران مي‌دانست كه مقدمه‌اي بود بر ترويج حكومت مشروطه و يا حكومت جمهوري در اين قبيل كشورها. اما علي‌رغم همه اينها آنچه كه «دربارة سيد اهميت دارد تأثير انديشه‌هاي او بر جنبشهاي سياسي كشورهاي اسلامي در قرن گذشته و حاضر است كه در آن به هيچ روي ترديد نمي‌توان كرد. نهضت ضداستعماري و حس وطن‌دوستي در مصر قرن سيزدهم به رهبري او و مريدانش گسترش يافت، و در قرن بيستم نيز سعد زغلول، مؤسس حزب وفد كه زماني ابتكار مبارزات ضداستعماري مردم مصر را برعهده داشت از شاگردان او بود. از آن مهم‌تر نويسندگان امروز عرب، از هر حزب و دسته، او را يكي از پايه‌گذاران اصلي جنبش عرب در راه يگانگي و استقلال مي‌شمارند. در تركيه ظهور فكر مشروطه‌خواهي و ترقي‌خواهي، خاصه در مباني آموزش و تربيت با ذكر مكرر نام او همراه است.» و بنا به گفته‌اي: «در ميان همه انديشه‌گران مشرق، هيچ‌كس را جز سيدجمال‌الدين اسدآبادي نمي‌شناسيم كه نفوذ كلامش از جبل‌الطارق تا جاوه گسترده باشد.» و باز در همان جا مي‌خوانيم: «در برانگيختن روح اعتراض  در مشروطه  سيدجمال‌الدين اسدآبادي هم سهمي داشت. سيد با شخصيت چند جانبه‌اش در تاريخ فكر و سياست كشورهاي اسلامي و جامعه مسلمان هند به درجات مختلف تأثير گذارده است. او مروج اخذ دانش و علم جديد بود، داعي اصلاح دين بود  شخصيتي  مغناطيسي داشت. شاگردانش در مصر و هند او را مي‌پرستيدند. در هند وي را آزادانديشي از نوع آزادانديشان فرانسوي و سوسياليست و مبلغ آيين «آزادي، برادري، مساوات» مي‌شناختند.  هنگامي كه  به دعوت شاه و صدراعظم به ايران آمد  1307ه‍   در انتقاد روش حكمراني و پريشاني احوال مردم بي‌پرده سخن راند. او خواستار اصلاح، آزادي، قانون و عدالت بود. سيد كه در سخنوري سحر مي‌‌كرد، بياني آتش‌وش داشت. كلامش در دل مردمي خاصه از طبقه تاجر و كاسب و طلبه مؤثر افتاد. گروهي مريد شوريده‌دل يافت. سرانجام او را از ايران راندند و بر وي ستم روا داشتند.» سيد پس از اين ماجرا به نقش تاريخي و حساس خود در جريان قيام تحريم تنباكو پرداخت كه خود مقدمه‌اي بر انقلاب مشروطيت بود   و با نگارش نامه‌اي به ميرزاي شيرازي آن مجتهد نامي را برانگيخت.

وي معاصر انديشه‌گراني همچون آخوندزاده، مشيرالدوله، مستشارالدوله، ملكم‌خان، ميرزا آقاخان كرماني و طالب‌اُف بود. و برخي از ايشان همچون ملكم خان و ميرزا آقاخان كرماني به نقل از استاد محيط طباطبايي با وي ارتباط و همكاري موقت داشتند بويژه آن دسته از نوگراياني كه در جنبش پان اسلام، سيد را همراهي مي‌كردند از او بهره وافي بردند. علاوه بر اين روشنگران، آزاديخواهان پيشرو در جنبش مشروطه، همچون ملك‌المتكلمين، طباطبايي، نجم آبادي و دولت آبادي باوي در ارتباط بوند و از رهگذر جنبش اتحاد اسلام، سيد را در تحقق اهدافش ياري مي‌كردند. سيد براي يافتن رمز و راز پيش‌رفت و ترقي تنها به فراگيري دروس مرسوم حوزه بسنده نمي‌كرد. براي سيد آموزش زبان فرانسه، علم طب، رياضيات و ... به منظور باز نمودن دربهاي تمدن مغرب زمين و يافتن رمز و راز پيش‌رفت غربيان و علل عقب‌ماندگي جوامع اسلامي، بوده است. سيد علاوه بر آنكه همت خود را مصروف مبارزات عليه استعمارگران خارجي از جمله دولت انگليس در كشورهاي اسلامي نمود، مبارزه با استبداد داخلي را نيز مدنظر داشت. با جهان پيماييهاي خود دريافت كه عامل عقب‌افتادگي جوامع اسلامي استبداد داخلي از يك سو و استعمار خارجي از سوي ديگر است و براي ايجاد صف واحد در مبارزه، اتحاد اسلام را تبليغ كرد و براي آنكه جوامع اسلامي بتوانند متحد و يكپارچه عمل كنند به زدودن خرافات و پيرايه‌‌هايي سفارش كرد كه بر دين بسته شده بود، تا اتحاد اسلام را تحقق بخشد. بنابراين سيد علاوه بر مبارزه در جبهه استبداد داخلي و استعمار خارجي، براي زدودن خرافات و پيرايه‌هاي دين به ناچار در جبهه‌اي ديگر، يعني جبهه مقابله با علماي متعصب و كج‌انديش وارد شد. سيد براي مقابله با متحجرين حوزه‌هاي علميه، خصوصاً در ميان اهل سنت، اولين گامها را براي تغيير سازمانهاي فرهنگي و آموزشي برداشت. براي اين منظور و هنگامي كه در استانبول بود به عضويت انجمن دانش و شوراي عالي آموزش يعني بالاترين هيئت مأمور تجديد سازمان فرهنگي عثماني منصوب شد. كهنه‌انديشاني كه در جامعه روحانيت وجود داشتند نه تنها با سيد و ايجاد دارالفنون، بلكه با كوششهايي كه براي اشاعه آموزش عالي به شيوه نو انجام مي‌گرفت مخالف بودند و علاوه بر نگراني از تأثير آنها بر معتقدات ديني مردم، به حق بيم داشتند كه با اين اقدامات، انحصار تعليم را از دست بدهند. در اين ميان خطابه سيد بهانه‌اي مغتنم براي برانگيختن احساسات مذهبي بر ضد نظام تازه آموزشي براي ايشان فراهم كرد. اندكي پس از اين واقعه تحسين افندي از رياست دارالفنون بركنار و سيد از استانبول اخراج شد و دارالفنون را نيز پس از يك سال بستند. سيد پس از اخراج از استانبول از پاي ننشست و راهي قاهره شد و در آنجا شرايط را مساعدتر ديد و تلاشهاي خود را براي تربيت روشنفكران مصري و سوري، اعم از مسلمان، مسيحي و يهودي به كار گرفت و در اين راه توفيق شايان توجهي به دست آورد؛ به قولي «سيد پس از ورود به قاهره در محرم 1287/1871م» پرثمرترين دوره زندگي خود را همراه با تربيت شاگردان برجسته‌اي چون شيخ محمد عبده، سعد زغلول، يعقوب صنوع يهودي و لوئي صابونچي و اديب اسحق و شبلي شميل مسيحي و ... آغاز كرد و نتيجه تربيت چنين مريداني آن بود كه از يك سو روزنامه‌‌نگاري در مصر رونق يافت و از سوي ديگر مردم مصر را عليه دخالتهاي دولتهاي استعمارگر انگليس و فرانسه برانگيخت. به اين ترتيب حركت ميهن‌پرستان مصري تأثير خود را در بيداري ديگر ملل آسياي گذارد. جبهه‌اي كه سيد گشود و راهي كه در مبارزات ملل اسلامي ترسيم كرد تنها در زمينه مسائل سياسي نبود كه ديگر زمينه‌ها و از جمله زمينه فرهنگي و معرفي اسلام به عنوان دين اجتماعي و تأمين كننده سعادت و خوشبختي هر دو جهان را شامل مي‌شد.

دفاع از اسلام در برابر مكاتب و انديشه‌هاي ماديگرايانه‌ ديگر، لزوم ترويج انديشه اصلاح‌طلبي از منظر دين و مجهز شدن مسلمين به علوم و فنون جديد، بازگشت به اسلام نخستين يعني اسلام بدون خرافه و پيرايه‌هايي كه بر او بسته‌اند همه و همه گوشه‌هايي از مبارزات فكري و فرهنگي سيدجمال است.

از جمله مباحث مهم در زندگي سيدجمال‌الدين اسدآبادي، عضويت او در سازمان فراماسونگري است كه در آن زمان محفل و معبد آزادانديشان به شمار مي‌رفت و ماهيت آن همانند امروز تا حدودي روشن نشده بود. بنابراين «تكاپوهاي فراماسونگري بويژه براي انديشه‌گران نوخواه ايراني  و غير ايراني  شايان نگرش جلوه مي‌كرده زيرا، شعار «آزادي، برابري و برادري» را يدك مي‌كشيد.»

شايد از همين روست كه در چهره‌هاي برجسته نوگرايي مانند سيد جمال‌الدين اسدآبادي مشهور به افغاني و يوسف‌خان مستشارالدوله تبريزي ميان فراماسونرها ديده مي‌شوند و از سوي انديشه‌گر نوگراي ديگري مانند ميرزا فتحعلي آخوندزاده، گرايشهاي فراماسونگري به چشم مي‌خورد تا جايي كه آخوندزاده فراموشخانه‌ها را وسيله‌اي براي «اتفاق» و دوري از «عبوديت» به شمار آورده، مي‌نويسد:

اي اهل ايران! اگر تو از نشئه آزاديت و حقوق انسانيت خبردار بودي، به اين گونه عبوديت و به اين گونه رذالت متحمل نمي‌گشتي، طالب عمل شده، فراموشخانه‌ها گشادي، مجمعها بنا مي‌نمودي، وسايل اتفاق را دريافت مي‌كردي.

با غلبه چنين جو و تعريفي از فراماسونگري كه حتي آن را واجد ريشه شرقي دانستن و فرض دانستن بر ايرانيان كه به اين سنت باستاني زندگي دوباره بخشند ، چندان غيرمنتظره نيست كه روشنگران ايراني و اسلامي از جمله سيدجمال‌ به اين جرگه پيوسته آنجا را محفلي براي مبارزه با استعمار بپندارند اما به محض آنكه دريافت «لوج كوكب الشرق» در مصر مكاني نيست كه براي مقابله با فزونخواهي استعمارگرايانه دولت انگليس و ديگر قدرتهاي استعماري بتوان از آن بهره جست، از اين لژ بيرون آمد و يا آنكه او را اخراج كردند. خود وي در زمينة پيوستن و گسستن از فراماسونگري چنين مي‌گويد:

نخستين چيزي كه مرا تشويق كرد كه در پناه آزاديخواهان شركت كنم همان عنوان بزرگ آزادي، مساوات، برادري بود كه مقصود منفعت‌ عالم انساني است كه در پشت سر آن براي نابود كردن ستمكاران كوشش مي‌‌نمايند تا بنياد عدالت حقيقي را استوار سازند... اين تعريف فراماسون مرا راضي ساخت تا در جرگه فراموشخانه داخل شوم. لكن با كمال تأثر مي‌بينم كه تكبر و غرور رياست دوستي و هوا و هوس و «مطيع كردن شرق از براي اروپا» كارهايي است كه اساس فراماسون بر روي آن قرار گرفته است...

رشيد رضا نيز به نقل از شيخ محمد عبده علت بيرون آمدن سيد جمال‌الدين از سازمان فراماسونگري در مصر را هنگامي مي‌داند كه «استاد بزرگ فراماسونگري انگليس يعني شاه‌زاده ويلز از مصر ديدن كرد، لژهاي فراماسونگري و فراماسونان مصر مقدم وي را بسيار گرامي داشتند و يكي از فراماسونان او را وليعهد خطاب كرد. سيد جمال‌الدين بر اين كار اعتراض كرده، گفت كه كسي اجازه ندارد هيچ عضو فراماسونگري را اين گونه خطاب كند، حتي اگر وليعهد بريتانيا باشد.» سرانجام اين اعتراض سيد منشأ مناقشاتي شد كه به همراه گروهي از خواص از جمله مريدش عبده از جرگه فراماسونان خارج شد. حميد عنايت نيز پس از ذكر علل پيوستن و گسستن سيد به جرگه فراماسون چنين معتقد است:

با توجه به اين نكته و نيز نتيجه كلي كوششهاي سيد در مصر و ديگر كشورهاي اسلامي، يعني بيداري مسلمانان و همت گماردن آنان به پيكار با استعمار، نارواست كه عضويت او را در جمعيت فراماسون، دليل همكاري پنهان او با استعمار انگلستان بدانيم يا در صميميت سياسي او ترديد كنيم.

گذشته از اين نمي‌توان نقش سازمانهاي فراماسونري و شخصيتهاي مطرح در اين جرگه را در انقلاب مشروطيت ناديده گرفت. از جمله سازمانهاي شبه ماسوني در ايران جامع آدميت بود كه «انديشه‌هاي ملكم را تبليغ مي‌كرد. سرپرست اين انجمن پنهاني عباسقلي خان آدميت بود و اعضاي آن را بسياري از سرشناسان ايران تشكيل مي‌دادند... جامع آدميت در انقلاب مشروطيت ايران سخت درگير شد و در پيش‌برد آرمانهاي انقلاب كوشيد... و سرانجام جامع آدميت از سوي محمدعلي شاه بسته شد. از ديگر انجمنهاي شبه ماسوني كه در پيش‌برد اهداف انقلاب مشروطيت تلاش نمود «انجمن اخوت» بود كه اعضاي آن از مريدان صفي عليشاه، صوفي نعمت‌اللهي بودند. اين انجمن، تكاپوهاي آشكار خود را از سال 1317ق/1899م به سرپرستي ظهيرالدوله، داماد ناصرالدين شاه، آغاز كرد و به انقلاب مشروطه ياري رساند ولي محمدعلي شاه، ساختمان انجمن را ويران و وابستگان بدان را نيز تار و مار ساخت. با اين همه تا ديري باز زندگي خويش را پي گرفت.» ديگر سازمان مرتبط با سازمان فراماسونگري جهاني كه از سوي «خاور بزرگ فرانسه» بنياد يافت، لژ بيداري ايران بوده است. «بسياري از كساني كه بدان لژ وابسته بودند از چهره‌هاي سرشناس و پرتكاپوي انقلاب مشروطيت ايران به شمار مي‌آمدند. يكي از آنان حاج عليقلي خان سردار اسعد بختياري بود كه حتي به عنوان فرمانده و رهبر مشروطه‌گران اصفهان به سال19/9/1327ق تهران را گشود... كارگردانان و چهره‌هايي مانند سردار اسعد بختياري در انقلاب مشروطيت نقشي به جز به بيراهه كشاندن انقلاب نداشتند...» 

تأثيرگذاري سيد در جوامع اسلامي تنها در بعد سياسي نبود بلكه او در زمينه‌هاي ديگر نيز داراي ايده و نظريات روشنگرايانه‌اي بود. از جمله فايده و لزوم دين براي جامعه بشري، وحدت بين المذاهب و بين‌الاديان، خرافه‌زدايي، اجتهاد مستمر و فقه پويا و ... علي‌رغم اين انديشه‌هاي درخشان و تابناكي كه سيد براي جامعه بشري بويژه جوامع اسلامي در به روز كردن انديشه ديني داشت، در تاكتيك به كار گرفته شده دچار خبط شد. شريعتي مي‌گويد: «سيد جمال‌الدين اين همه قدرت انقلابي، اين همه نيروي تلاش و حركت و بويژه آن درخشش خيره كننده نبوغ فكري و سياسي‌اش را در رفت و آمد ميان دربارها و بازي ميان رجال و بازيگران كثيف سياست به هدر داد و بارورترين سالهاي پرتلاش را در آوارگي و دوندگي ميان روسيه و ايران و تركيه  عثماني    و لندن تباه كرد. و در نتيجه قرباني خيانتها، بي‌شرميها و توطئه‌سازيهاي رجال منحط خيانتكار يا مأمور عصر خويش شد.» و جالب اينكه سيد در نامه‌اي به يكي از دوستان خود، بر اين نكته اذعان داشته، متوجه كاستيهاي خويش شده است. در بخشي از اين نامه چنين آمده است: «دوست عزيز... در موقعي اين نامه را به دوست عزيز خود مي‌نويسم كه در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم... حبسم براي آزادي نوع، كشته مي‌شوم براي زندگي قوم، ولي افسوس مي‌خورم از اينكه كشته‌هاي خود ندرويدم... اي كاش من تمام تخم افكار خود را در مزرعه مستعد افكار ملت كاشته بودم، چه خوش بود تخمهاي بارور و مفيد خود را در زمين شوره‌زار سلطنت، فاسد نمي‌نمودم، آنچه در آن مزرعه  ملت  كاشتم به ثمر رسيد و هر چه در اين كوير  سلطنت  غرس نمودم فاسد گرديد.» آن گاه در ادامه نامه به هجوم تجدد به شرق اشاره كرده سفارش مي‌كند براي قدم گذاردن در راه ترقي و پيش‌رفت «در خرابي اساس حكومت مطلقه بكوشيد نه با قلع و قمع اشخاص.» و به ايرانيان تأكيد مي‌كند كه در نابودي آداب و رسوم و عاداتي كه «ميانه‌ سعادت و ايراني سد سديد گرديده كوشش نماييد نه در نيستي صاحبان عادات» و در پايان سفارش مي‌كند: «سعي كنيد موانعي را كه ميانه الفت شما و ساير ملل واقع شده رفع نماييد و گول عوام‌فريبان را نخوريد.» علاوه بر ايراد سيد بر عملكرد خويش نكته قابل توجه در اين نامه، لزوم مبارزه بر اساس استبداد است نه مبارزه با مستبد كه در سير تاريخ مبارزاتي مسلمين، بويژه ايرانيان مبارزه با مستبد جاي مبارزه با استبداد را به خود اختصاص داده بود. بنابراين تأكيد و سفارش سيدجمال‌الدين بر رفع اين بيماري مزمن در تاريخ مبارزاتي ملل مسلمان از جمله ملت ايران است كه هر گاه در صدد مقابله با ظلم برمي‌آمده بيشتر حاكم ظالم را نشانه مي‌رفته تا اساس ظلم و به قولي «سقوط يك دولت استبدادي  در ايران  سبب تغيير نظام استبدادي نمي‌شد. چون نه بديلي براي اين نظام متصور بود، نه ضابطه و مكانيسم مستقري براي انتقال قدرت وجود داشت.» البته اين روند تا انقلاب مشروطه ادامه داشت اما مشروطه براي امر جاي‌گزيني نظام استبداد، نه حاكم مستبد چون سابق، داراي بديلي است كه در جاي خود مي‌تواند مورد بررسي قرار گيرد.