در غارهاي غفلت - نقدي بر «انقلاب مشروطه ايران» ژانت آفاري

امروزه دیگر همه میدانند که تاریخ مشروطیت آنچنان که باید و شاید نوشته نشده است و مورخان آن عصر هرکدام از ظن خود یار مشروطه شده و به ثبت وقایع و تحلیل آنها اقدام کردهاند. پس از آن هم که کار مشروطه به برپایی سلطنت استبدادی و سکولار پهلویها کشیده شد، تاریخنگاری مشروطه میبایست همسو با دیدگاه رژیم پهلوی باشد و از مشروعۀ مشروطه جز با تعابیر معاندانه و تحریفآلود سخنی گفته نشود.
امّا عجیب آن است که پس از انقلاب اسلامی، با آنكه تاریخنگاری مشروطه تاحدودی به تعادل رسید و قلمهای راستین از آستین بیرون آمدند و تا حدود زیادی گرد و غبار از چهرۀ مشروطه و بازیگرانش زدودند، هنوز هم آثاری نگاشته و منتشر میشوند که گویی نویسندگان آنها یا در غارهای غفلت به سر برده یا قلم را معاندانه و به عمد به سمت و سوهای کهنۀ دوران استبداد گرداندهاند.
از دیدگاه این مقاله، ژانت آفاری و کتاب تاریخ مشروطهاش با عنوان «انقلاب مشروطه ایران 1911 ــ 1906 (1290 ــ 1285)» در زمرۀ اینگونه نویسندگان و آثار است که تحلیلها و دلایلش را در این سطور خواهيد خواند.
 
با مرور بر آثار مورخان مشروطه، اشتباهات تاريخى متعددى مشاهده ميشود كه در بسيارى از موارد، حاكى از ناآشنايى كافىِ آنان با رويدادهاى عصر مشروطيت و عاملان آن است. اين اشتباهات، كه گستره و عمق بسياري دارد، شامل خطا در قرائت اسناد تا برداشت از متون، خلط اشخاص و حوادث با هم، و نادرستى تحليلها ميشود. علاوه بر اين، بايد به غرضورزى‏هاى ايدئولوژيك مورخان نسبت به جناحى توجه داشت كه در جنبش مشروطه دغدغة حفظ دين داشته و ستيز با اسلام را تحت هيچ عنوان فريبايى نميپذيرفت.
آيتالله حاج شيخ فضل‏الله‏ نورى (كه در رأس اين جناح قرار دارد)، در آن دوران به جرم پايمردى بر سر ايمان و تشخيص دينى خويش، تاوان سنگينى داد؛ اما گويى اين همه كافي نبود و بايد تا ابد، از سوى كسانى كه مورخ قلمداد مى‏شوند، به شيوههاي گوناگون، هدف حمله و اتهام قرار گيرد! درواقع ميتوان گفت سياستي كه در اين زمينه مشاهده ميشود «يك قرن، در سرمنزل نخستين درجا زده است!».
مقالة پيشرو نمونهاي از اظهارات اينگونه مورخان را بررسي كرده است.
 
نقدى بر اظهارات خانم آفارى دربارة حاج شيخ فضل‏الله‏ نورى
فقيه، سياستمدار و نظريّهپرداز بزرگ مشروعه آيت‏الله‏ حاج شيخ فضل‏الله‏ نورى يكى از رجال شاخص و بحثبرانگيز عصر مشروطيت است كه موافقان و مخالفان سرسختي دارد و هنوز هم با وجود گذشت يك قرن از مرگ وى، پژوهشگران تاريخ، دين و سياست دربارة مواضع فكري و عملي او بحث و بررسي ميكنند.
شيخ، بهمثابة يك شخصيت مؤثّر در تاريخ كه برخلاف موجِ رايجِ زمانه (غربگرايى) شنا ميكرد، بيش از هفتاد سال همواره هدف حملة نسبتها و دشنامهاى سوء قرار داشت و در اين مدت كمتر كسى به دفاع از او برخاست يا مجالِ حمايتش را يافت. با طلوع انقلاب اسلامى، افق نوينى گشوده شد و به دليل همسويىِ وجهِ «اسلامىِ» انقلاب با «اصولِ» انديشه و تفكر آن مرحوم، زمينه براى كسانى نيز كه مى‏خواستند از تقليدِ امثال كسروى سرباز زده و تجديدنظرى در قضاوتهاى رايج تاريخ مشروطه داشته باشند، فراهم شد. اما بسيارى از افراد نيز، همچون خانم ژانت آفارى، نويسندة كتاب «انقلاب مشروطه ايران 1911 ــ 1906 (1290 ــ 1285)» (ترجمة رضا رضايى) همچنان بر ادامة راه پيشين اصرار ميورزند.
كتاب آفارى، كه آن را بايد جزء آخرين فرآورده‏هاى «مكتب تاريخنگارى مشروطيت» (با نگاه «محافظهكارانه» پيشين) شمرد، به نقدى جدّى و اساسى نياز دارد، اما از آنجا كه نقد اين كتاب از حوصلة محدود اين نوشتار بيرون است، در ذيل ــ به اجمال، اظهارات و مدعيات خانم آفارى راجع به شيخ فضل‏الله‏ بررسي و نقد شده است كه در عين حال مى‏تواند نمونه‏اى از خروار باشد.
خانم آفارى در اشارتى كه به حيات علمى و سياسى شيخ نورى دارد، چنين نوشته است:
«... شيخ فضل‏الله‏ نورى ... با اكراه از ژوئيه تا اكتبر 1906 [1285] از نهضت مشروطه طرفدارى كرد. اما اندكى بعد سرسخت‏ترين مخالف آن شد. نورى شاگرد ممتاز ميرزا حسن شيرازى در عتبات بود و باسوادترين مجتهد تهران در زمان انقلاب مشروطه بهشمار مى‏رفت. او به ميرزا حسن آشتيانى مجتهد تهران ملحق شد و با امتياز تنباكو در 1892 ــ 1891 [1271 ــ 1270] مخالفت كرد. نورى در 1903 [1282] به وامى كه امينالسلطان صدراعظم از روسيه گرفته بود اعتراض كرد و به بركنارى او يارى رساند، اما مخالفت نورى با امتيازات بيگانه و وامهاى خارجى، به حمايت از اصلاحات و نوسازى ايران منجر نشد. او در 1898 [1277] با سياستهاى اصلاحطلبانه امين‏الدوله صدراعظم مخالفت كرده بود و در سقوط دولت او نقش داشت.
وقتى عينالدوله رسيدگى به دعاوى دربار را به نورى واگذاشت، نورى نيز از سياستهاى مردمناپسندانة عين‏الدوله و وزير بلژيكى‏اش ژوزف نوز حمايت كرد. به اين ترتيب، در 1905 [1284]، طباطبايى و بهبهانى پيوندهاى نزديكى با بازرگانان و اصناف تهران برقرار كرده بودند اما نورى به دربار نزديكتر شده بود.
بهبهانى و نورى كه مدتها پيش از انقلاب مشروطه رقيب سياسى يكديگر بودند، در جريان انقلاب نيز مخالف يكديگر باقى ماندند.
اتحاد سياسى شيخ فضل‏الله نورى با عينالدوله و نيز چند تصميم‏گيرى قضايى مردمناپسندانه‏اش، سبب كاهش اعتبار او در تهران شد. نورى با فروش يك گورستان قديمى به دو كارفرماى روس موافقت كرد. زمين اين گورستان وقفى بود و زير نظر خانوادة آشتيانى قرار داشت و دو كارفرماى روس مى‏خواستند آن را بخرند تا شعبه‏هايى از بانك روسيه را در نزديكى بازار تهران تأسيس كنند. اين موافقت نورى و تصميمگيريهاى ديگر او خشم عموم را برانگيخت. خانوادة آشتيانى نيز به اين خشم دامن زد. اين نيز نقطة كشمكشى در نهضت ملى شد. ولى پيوندهاى نورى با رهبرى شيعه در عتبات بسيار نيرومند بود و حمايت او از جنبش مشروطه در تابستان سرنوشتساز 1906 [1285] بسيار اهميت داشت. چند ماهى اقدامهاى او در دفاع از مشروطهخواهان سبب نزديكى‏اش به نهضت ملى شد. همچنين حمايت نورى به مشروطهخواهان كمك كرد تا خود را تحت حمايت نورى و علماى شيعه نجف و كربلا اعلام كنند و به اين طريق براى خود مشروعيت بخرند».[1]
آنچه كه ژانت آفارى راجع به مقام ممتاز شيخ فضل‏الله‏ نورى در حوزة ميرزاى شيرازى، برترى علمى وى بر علماى تهران، سهم او در سرنگونى امين‏السلطان (صدراعظمِ وامگيرنده از روسها)، پيوند عميق وى با مراجع بزرگ شيعه در عتبات و تأثير شگرف حمايتش از جنبش مشروطه در پيشبرد و كسب مشروعيت آن جنبش بيان كرده، درست و كاملاً مطابق با واقعيت است. اما باقى اظهارات وى (كه نوعاً حاوى اظهارنظر و داورى منفى دربارة شيخ است) داراي اشتباهات فاحشى است كه در كل، ضربالمثل «خسن و خسين، هر سه دختران مُغاويه‏اند» را به ذهن متبادر مى‏سازد! كه در ذيل به اين مسائل اشاره شده است:
الف) با اشاره به سهم شيخ در براندازى امينالسلطان (صدراعظمِ وامستان از روسيه) نوشته است: «مخالفت نورى با امتيازات بيگانه و وامهاى خارجى، به حمايت از اصلاحات و نوسازى ايران منجر نشد».
اين سخن درست نيست؛ زيرا شيخ، در پى ستيز با امين‏السلطان، زمينه را براى روى كارآمدن عين‏الدوله فراهم ساخت و اساس كار عين‏الدوله، به گواهى شاهدان عينى، در سياست خارجى «مقابله با نفوذ و تحكّم روس و انگليس» و در سياست داخلى نيز، «اصلاحات مالى» بود كه در آن برهة حساس از تاريخ كشورمان، هر دو سياست داراي «اهميت استراتژيك» بودند و ميتوان گفت كه عين‏الدوله (در نيمة نخست صدارت خويش) توفيقات درخور توجهي نيز، بهويژه در اصلاحات مالى و «توازن دخل و خرج» دولت، كسب كرد و درواقع حمايت شيخ از عينالدوله، حمايت از اين «اصلاحات» بود.
فريدون آدميت، در تشريح اقدامات عينالدوله در دوران صدارت وى پيش از مشروطه (بهويژه اوايل دوران صدارت او) نوشته است: «حكومت اين وزيراعظم به دو خصوصيت، ممتاز است: استقامت در مقابل فشار سياسى روس و انگليس؛ توفيق نسبى در صرفهجويى مالى و تعديل بودجة مملكتى و كاستن خرج گزاف دربار؛ كارى كه از امينالسلطان برنيامد». هاردينگ [وزيرمختار انگليس در ايران، در گزارش به لنسداون وزير خارجه بريتانيا، مورخ 25 ذى‏قعده 1322.ق برابر 31 ژانويه 1905 .م] نوشته است: «در ارزشيابى حكومت عين‏الدوله بايد گفت تاكنون سياست او، عكسالعمل وضع صدارت اتابك [امينالسلطان] است؛ يعنى در جهت داخلى، عليه بى‏بندوبارى و ولخرجيهاى او و در جهت خارجى، عليه تمكين او از روس كه در سه ساله 1900 تا 1902 [1319 ــ 1316.ق] مشهود بود. عينالدوله هنوز نتوانسته كسر بودجة حكومت سلف خود را از ميان بردارد و براى كمك مالى نه به ما روى آورده و نه به روس ...
روابط عينالدوله با ما هرگز صميمى و يك جهت نبوده است. به نظر مى‏آيد كه هدف عمدهاش برانداختن مداخله خارجى است. در امور داخلى مملكت ... و ايستادگى در برابر هر نوع تقاضاى بيگانگان مانند امتيازهاى بازرگانى، راهسازى و كشيدن خط تلگراف و امثال آن ...
سياست او را مى‏شود چنين خلاصه كرد: دفع هرگونه نفوذ اروپايى تا حدّ امكان ... در ضمن براى انگليس، مختصر رجحانى در تناسب با روس قائل است. يعنى، ميان دو شر، به بلاى انگليس روى مى‏آورد.[2]
به خلاف انتظار، تمايلات ضدّ بيگانه عينالدوله موجب كاهش نفوذ عنصر بلژيكى نگشته ... و آن، نتيجه ضروريات سياست اقتصادىِ وزير اعظم است. او تميز داده كه بدون كارگزاران اروپايى، بهبود وضع مالى ايران كه نخستين شرط لازم استقلال آن مى‏باشد، ناممكن خواهد بود؛ ازاينرو اگرچه به اندازة امينالسلطان به شخص مسيو نَوز اعتماد ندارد، دست او را در ادارة امور باز گذارده است».[3]
آدميت، با اشاره به گزارش فوق، نوشته است: «به روزگار ناتوانى حكومت كه سياست روس و انگليس، قدرت فائقه داشت، كردار اين وزير اعظم در استقامت در برابر نفوذ خارجى و بى‏اعتنايى به عنصر فرنگى، فى‏نفسه قابل توجه است». وي در ادامه ليستى از اقدامات عينالدوله در تقابل با نفوذ سياسى، اقتصادى و نظامى روسيه و انگلستان را برمى‏شمارد.[4]
گزارش سفير انگليس از اصلاحات عينالدوله در سياست داخلى و خارجى، توسط شاهدان و مورخان ايرانى نيز (كه اغلب جزء مخالفان سياسى عينالدوله و فعالان مشروطيتاند) تأييد مى‏شود. از جمله قضاوت يكى از مخالفانش ــ سيّدبرهانالدين خلخالى ــ در يكى از جلسات سرّى مبارزان صدر مشروطه، دربارة عملكرد سياسى عينالدوله در نيمة نخست دوران صدارت وى چنين است: عينالدوله «ناسخ نمى‏دهد، امتياز به خارجه نداده است، وضع ماليّه را تا يك اندازه اصلاح نموده ... صندوقى براى ماليّه برپا كرده است، شهرها را منظّم كرده، راهها را امن».[5] نيز نظامالسلطنه مافى، از رجال مستقل و خيرالموجود عصر قاجار، كه در عصر مشروطه نيز مدتي نخستوزير بود، ويژگيهاى ذيل را امتيازات عينالدوله بر امينالسلطان ‏شمرده است: «اول، استيلايى در مزاج مظفرالدينشاه و اطمينان و حبّ مفرط شاه به او و تسلط بر اطرافيان تُركتبارِ شاه و محرميت در هر موقع به شاه؛ دوم، سحرخيزى و حاضرشدن از طلوع فجر براى كار ...؛ سوم، امساك و عقل معاش».[6] البته تفصيل و توضيح سخن نظامالسلطنه را مى‏توان در گفتار عبدالله‏ مستوفى بازجست.[7]
از كارهاى مهم عينالدوله در دوران صدارت خويش (پيش از مشروطيت) تلاش براي تعديل و موازنة دخل و خرج دولت بود. ميرزا هاشم محيط مافى، از روزنامهنگاران عصر مشروطه، نوشته است: عينالدوله «... حال كه موفق به آرزوى ديرينه خود گشته [بود] درصدد جلب افكار عمومى و توجه شاه برآمد. اول قدمى كه برداشت موازنة جمع و خرج مملكت بود. در مسافرت جاجرود كه همراه شاه بود، مستوفيان آنجا [را] احضار [و] دو شبانهروز اوقات صرف كردند، به صورت جمع و خرج كشور رسيدگى، موازنه و مرتب نمودند. مسيو نَوز، رئيس صندوق، هر براتى كه صادر مى‏گرديد، فوراً بدون معطلى مى‏پرداخت. عينالدوله برعكس اتابك از مخارج بيهوده و انعام و جايزه و بخشش جلوگيرى مى‏كرد. مُهر خود را به دست كسى نمى‏داد. ولى اتابك هركسى هرچه به اسم مواجب، جيره [و] انعام نوشته به دستش مى‏داد مُهر مى‏كرد».[8]
تلاش عينالدوله بهمنظور اصلاحات مالى، بى‏نتيجه هم نبود. حاج معينالتجار (وكيل مشهور مجلس اول و پيشنهادكنندة تأسيس بانك ملّى در صدر مشروطيت) در زمان صدارت عينالدوله در تهران و طرفِ مراجعه و مشير و مشار دولت بود.[9] معينالتجار در مجلس اول، زمانىكه نمايندة دولت، سخن از قرضها و بدهيهاى جارىِ دولت به ميان آورد و قرارداد اخذِ وام جديد از بيگانگان را مطرح ساخت، زيانهاى قرارداد مزبور را بيان كرد و چنين گفت: «باور من اين است كه اين بيست كرور بدهى كه دوبت مى‏گويد راست نيست؛ زيرا شاهزاده اتابك (عينالدوله) هميشه خودستايى نمودى كه درآمد و دررفتِ[10] دولت را به اندازه هم گردانيده‏ام و ششصد هزار تومان هم فزونى مى‏داريم كه در نزد تومانيانس است. ما او را تا اين اندازه دروغگو و ياوهسرا نشناخته‏ايم. دولت، رويه درآمد و دررفتِ[11] سه سال بازپسين را به مجلس فرستد تا رسيدگى كنيم ...».[12] ناظمالاسلام كرمانى سخنان معينالتجار را چنين نقل كرده است: «عقيدة من اين است كه زمينه خالىِ دولت كه بيست كرور است صحت ندارد. ابداً دولت مقروض نيست؛ زيرا كه شاهزاده اتابك بارها فخريه مى‏نمود كه: ’من خرج دولت را موازنه نمودم. ششصد هزار تومان هم فعلاً اضافه دارم كه در نزد (تومانيانس) گذاشته‏ايم براى بعضى مخارج فوقالعاده غيرمترقبه دولت.‘ ما تا اين درجه، اتابك را دروغگو و بىاطلاع و ياوهسرا نمى‏دانيم. بايد دولت صورتجمع سه ساله و مخارج آن را به مجلس بفرستد تا از روى دقت رسيدگى نماييم. اگر واقعيت دارد كه دولت مقروض مانده است. البته بر ذمه ملت است كه كار دولت را راه بيندازد».[13]
عينالدوله، در كنار اصلاحات سياسى و مالى و قضايى، به مسائل اجتماعى و فرهنگى نيز بى‏توجه نبود. وى در آغاز صدارت خود، ورود مطبوعات (نظير حبل‏المتين[14] و نيز چهره‏نما)[15] را به كشور آزاد ساخت و برخى از مديران جرايد را، كه در حبس امينالسلطان بودند، آزاد ساخت.[16] او «... در آغاز كار، با مردم مهربانى كرد. شيخ يحيى كاشى را كه اتابك [امينالسلطان] به قلعة اردبيل فرستاده بود آزاد كرد و با ورود روزنامه‏ها از خارج مخالفت ننمود».[17] همچنين تأسيس مدرسه در نزديكى خانة خويش (خيابان عين‏الدولة سابق و ايران كنونى)[18] اقدام ديگر وى بهمنظور خدمت به فرهنگ كشور بود.
مجموعه اين اقدامات اصلاحى، بهويژه در آن برهة حساس و آفت‏بار تاريخ، از ارزش و اهميت خاصى برخوردار بود[19] و باعث اميد و اقبال اولية آزادىخواهان و اصلاحطلبان آن زمان (همچون ميرزا حسن رشديه) شد.[20] مهدى داودى، كه از منتقدان عينالدوله، نسبت به عملكرد او در آغاز كار، بيان كرده است: وى «به محض اينكه به صدارت رسيد به همه شروع به تبسّم نمود. آزادى را حمايت، اصلاحطلبان را نوازش، چپاول و تبذير را تخطئه كرد. مردم همه اميدوار شدند كه عينالدوله غير از امينالسلطان است».[21] بى‏گمان اگر حركت اصلاحى عينالدوله همينگونه پيش مى‏رفت بسيارى از آرزوهاى هواداران آزادى، استقلال و پيشرفت ايران برآورده مى‏شد؛ ولى افسوس كه علل و عوامل گوناگون (داخلى و خارجى) مانع اين كار شد. به گفتة ناظمالاسلام كرمانى: «اين شاهزاده [عينالدّوله] اوّل [يعنى در نيمة نخست صدارت] خوب پر كرد و آخر [يعنى نيمة دوم صدارت ] بد خالى نمود».[22]
محمدعلى تهرانى (كاتوزيان)، از فعالان جنبش مشروطه و نمايندگان مجلس اول نيز، ضمن اشاره به اصلاحات جامع عينالدوله (در وجوه گوناگون سياسى، مالى، فرهنگى و قضايى)، از همراهى و همكارى شيخ فضل‏الله‏ نورى با وى در اين امر پرده برداشته است: «عينالدوله خوب چيز مى‏نوشت، بافكر بود، ناسخ و منسوخ كمتر مى‏داد، مبادى آداب بود، در امور سختگيرى مى‏نمود، از مسخرگى سخت متنفر بود، نخستين كارى كه كرد تنظيم دواير دربار بود، اَماردى كه اعيانزاده بودند چوب زد و تبعيد نمود، عده‏اى كه اصحاب دبه بودند از دربار بيرون كرد.[23] فرمان عشرتآباد را كه در مقابل يك مجلس رقص به يك رقاص يهودى، مظفرالدين شاه داده بود، پس گرفت و صورت دربار را منظم كرد.
ورود روزنامة حبلالمتين را به ايران آزاد ساخت و درصدد تعديل بودجة مملكتى برآمد و حقوق ارباب، حقوق از مستمرى و مقرّرى و شهريه و غيره را مرتب نمود و دست عزب دفتر و مستوفيان و احكام و اعظاى خزانه را كه از يك تومان حقوق ارباب حقوق لااقل هفت هشت قران مى‏خريدند و بروات در دست ارباب حقوق يكى دو سه سال باقى مانده بود و بالاخره تومانى يك الى دو قران به آنها با يك افتضاح فوقالعاده كه در خزانهدارى داده مى‏شد، كوتاه نمود و براى هر براتى از هر تومان ده شاهى حق تمبر و پانزده شاهى حق ايصال از گمرك گرفته مى‏شد و به اقساط پرداخته مى‏گشت و براى جور و تعدى فوقالعاده حكام، مفتّشى مخصوص مقرر داشت كه در محل تحقيقات وافيه از تعديات حكام بنمايند كه از عملكرد سنوات سابقه زياد نگيرند، و براى آنكه احكام ناسخ و منسوخ در علما و مراجع قضاوت شرعى بهموقع اجرا گذارده نشود، فرمان داد كه هيچ حكمى از محاضر شرع نبايد به موقع اجرا گذاشته شود مگر آنكه فرمان اجراى آن را خود بدهد ...».[24]
تهرانى، همچنين، از همكارى عينالدوله با شيخ (در نيمة نخست صدارت عينالدوله) سخن گفته و ‏نوشته است: «عينالدوله از طراز اول علما، دو نفر را براى خود برگزيد: اول مرحوم حاج شيخ فضل‏الله‏ نورى، دوم حاج ميرزا ابوالقاسم امام جمعه. اما انتخاب مرحوم حاج شيخ فضل‏الله‏ براى اين بود كه اولاً از تمام علماى طهران بدون استثناء اعلم بود و مخصوصاً مورد توجه علماى نجف، بلكه در معلومات با آنان همسرى داشت؛ دوم آنكه مرحوم شيخ، اگرچه از گرفتن هدايا ابايى نداشت، ولى كمتر ناسخ و منسوخ از او ديده مى‏شد. سوم آنكه در امور سياسى از سايرين بهتر و داناتر بود. چهارم آنكه مخالف جدّى ميرزا علىاصغرخان امينالسلطان بود. پنجم آنكه در دوستى ثابت‏تر بود و خوف و هراس او در آزادى عقيده از ديگران كمتر. بدين جهت او را برگزيد و احكام او را بهموقع اجرا مى‏گذاشت».[25]
با توجه به نكاتى كه بيان شد، مى‏توان دربارة اين سخن آفارى، كه «مخالفت نورى با امتيازات بيگانه و وامهاى خارجى، به حمايت از اصلاحات و نوسازى ايران منجر نشد»، به درستى داورى كرد و معيار صحت آن را معلوم ساخت.
ب) آفارى شيخ نورى را متهم ‏ساخته كه «در 1898 [1277] با سياستهاى اصلاحطلبانة امين‏الدوله صدراعظم، مخالفت كرده بود و در سقوط دولت او نقش داشت».
تأثير شيخ در سرنگونى امينالدوله، ادعايى كاملاً بى‏بنياد است و آفارى نيز خود مدركى براى اين ادعا بيان نكرده است. برخلاف نظر آفارى، سند معتبرى وجود دارد كه نشاندهندة «حُسنِ نظرِ بسيارِ» شيخ فضل‏الله‏ نسبت به امين‏الدوله است و با توجه به اين سند، نمى‏توان پذيرفت كه شيخ در مخالفت با امينالدوله، آن هم در حد ساقط كردن وى از حكومت، تأثيري داشته باشد. سند ياد شده، نوشتة شيخ در ذيل وصيتنامة امينالدوله است كه اندكى پس از مرگ وى نگارش يافته و در آن با تعابيرى چنين از امين‏الدوله تعريف شده است: «بزرگمرد ايران كه مصدر كمالات و منبع همة اساسات است ... مرحوم مغفور جنت آرامگاه المستغرق فى بحار رحمهالله‏ صدراعظم سابق مملكت ايران، حاجى امينالدوله ميرزا على خان طيّب الله‏ رمسه ...».[26]
علاوهبراين، قرائنى نيز وجود دارد كه بيانگر همدلى شيخ با اقدامات مثبت امينالدوله است. در اوايل صدارت امينالدوله، در سالهاى 1315 و 1316.ق نهضتى فرهنگى در تهران پا گرفت كه از حمايت جدّى امينالدوله برخوردار بود[27] و به تأسيس انجمن معارف، تشكيل كتابخانة ملّى و مدارس جديد در پايتخت و ديگر شهرهاى كشور انجاميد.[28] گفتنى است، مرحوم حاج شيخ مهدى عبدالرب آبادى مشهور به شمسالعلماء قزوينى و نيز حاج ميرزا عبدالغفارخان نجمالدوله (دانشمند ذوفنون عصر قاجار)، كه در تأسيس «انجمن معارف» پيش از مشروطه شركت داشتند،[29] از دوستان صميمى شيخ فضل‏الله‏ بودند؛ شمسالعلما در تحصن معترضانة شيخ در حضرت عبدالعظيم(ع) (جمادى الاول ــ شعبان 1325.ق) و نگارش لوايح متحصنان، شركت فعال داشت[30] و تا پايان حيات شيخ، دوستى و همراهى با وى را ادامه داد؛ ازهمينرو پس از اعدام شيخ (آنگونه كه محمدمهدى شريف كاشانى روايت كرده است) بعضى از اعضاى كميسيون عالى مشروطه خواستار اعدام او بودند كه البته با وساطت بعضى از رجال فاضل آن زمان (مانند مرحوم سيد نصرالله‏ تقوى) از اعدام وي جلوگيرى شد[31] و شمسالعلما تا پايان عمر، در انزوا زندگي كرد.[32] دربارة رابطة شيخ با نجمالدوله نيز گفتنى است كه شيخ، در علم هيئت و نجوم، از وى بهره مى‏برد و در مقابل به ايشان درس كلام مى‏داده است. افزونبراين، حاجى نجمالدوله، نوشته‏هاى جرايد و دانشمندان اروپا دربارة اسلام و ايران را براى شيخ ترجمه مى‏كرد و نيز رابط ميان شيخ و سيد جمالالدين اسدآبادى بود.[33]
به نوشتة شاهدان عينى، شيخ فضل‏الله‏ با مؤسسان «كتابخانه ملّى» همكارى داشت[34] و حتّى در سال 1316.ق طى اعلاميه‏اى (كه در ارگان انجمن معارف درج شد) تشكيل مدارس جديد را بهطور رسمي تأييد و تشويق كرد و خود نيز صد تومان براي پيشبرد اين «خير معظّم»، از كيسة فتوّت، تقديم كرد.[35]
با توجه به آنچه بيان شد، سخن آفارى مبنى بر اينكه شيخ فضل‏الله‏ «در 1898 [1277] با سياستهاى اصلاحطلبانه امين‏الدوله صدراعظم مخالفت كرده بود و در سقوط دولت او نقش داشت»، ادعايى نادرست و تحريف واقعيت تاريخ است.
ج) خانم آفارى نوشته است: «وقتى عينالدوله رسيدگى به دعاوى دربار را به نورى واگذاشت، نورى نيز از سياستهاى مردمناپسندانة عين‏الدوله و وزير بلژيكىاش ژوزف نوز حمايت كرد. به اين ترتيب، در 1905 [1284]، طباطبايى و بهبهانى پيوندهاى نزديكى با بازرگانان و اصناف تهران برقرار كرده بودند، اما نورى به دربار نزديكتر شده بود».
بهتر بود آفارى، در عبارت فوق، اين نكته را نيز توضيح مى‏داد كه سياستهاى به اصطلاح «مردمناپسندانه» (كه وى، شيخ را به حمايت از آنها متهم كرده است) به همان برنامة «اصلاحات مالى» عين‏الدوله براى «توازن دخل و خرج دولتى» در كشورى اشاره ميكند كه ولخرجيها و وامستانى‏هاى صدراعظم پيشين (امين‏السلطان)، آن را در آستانة سلطة اقتصادى و سياسى استعمار بر ايران قرار داده بود و بايد براى حفظ استقلال و آزادى اين سرزمين، پيش و بيش از هر اقدامى، سريع و قاطع دربارة آن چاره‏جويى و كارسازى مى‏شد.[36] البته اين جراحى اقتصادى كشور، بهويژه با تبليغات حسابشدة حريف، سببً نارضايى‏هايى در بين بخشى از مردم شد (كه بايد به شيوهاي پخته و مدبّرانه و نه از طريق پاككردن صورت مسئله، حل مى‏شد). جالب است كه خانم آفارى، شيخ را به حمايت نكردن از اصلاحات و نوسازى ايران متهم ساخته، آنگاه سه سطر بعد، به «حمايت» شيخ از برنامة «اصلاحات مالى» عينالدوله ــ نوز حمله كرده است!
نوشتة آفاري با كلام پيشينش نيز تعارض دارد. وي در ابتداي سخن، نوري را متهم ساخته كه «در 1898 [1277] با سياستهاي اصلاحطلبانة امينالدوله صدراعظم مخالفت كرده بود و در سقوط دولت او نقش داست». و اندكي بعد با لحني انتقادي نوشته است: «نوري از سياستهاي مردم ناپسندانه عينالدوله و وزير بلژيكياش ژوزف نور حمايت كرد». بدون توجه به اينكه يكي از «سياستهاى اصلاحطلبانه امين‏الدوله»، آوردن مسيو نوز و همراهان بلژيكى او[37] بود، كه با سامان دادن به اقتصاد كشور، كسر بودجة دولت را بهبود بخشند (سياستى كه نارضايى بخشى از مردم را در پى داشت!).
آفارى، در پى انتقاد يادشده، افزوده كه: «به اين ترتيب، در 1905 [1284]، طباطبايى و بهبهانى پيوندهاى نزديكى با بازرگانان و اصناف تهران برقرار كرده بودند، اما نورى به دربار نزديكتر شده بود».
درواقع، بايد كلام آفارى را بدينگونه تكميل (و تنقيح) كرد كه بهبهانى (دوست امينالسلطان) از محرم 1323.ق، با حملات تند خود به مسيو نوز و طرح موضوع عكس او با لباس روحانيت در مجلس بالماسكه، به‏همنوايى با بازرگانانِ مخالفِ مسيو نوز و ستيز با عين‏الدوله دست زد، اما طباطبايى (كه با شيخ فضل‏الله‏ در سرنگونى امينالسلطان و روى كارآمدن عينالدوله مشاركت داشت) تا رمضان 1323 از ورود به جرگة مخالفان عين‏الدوله پرهيز داشت و فقط در ماه رمضان[38] به علت نااميدي از رفع مشكلات موجود به دست دولت و نيز اصرار بهبهانى، به مخالفت با عين‏الدوله روي آورد و بر ضدّ وى با بازرگانان ناراضى (و در كل گروه مخالفان) همدست و متحد گرديد. بدينترتيب، طباطبايى در اوج درگيرى بازرگانان با نوز و عينالدوله و تحصن آنان در حضرت عبدالعظيم(ع) (27 ــ 19 صفر 1323)،[39] (برخلاف بهبهانى) در جناح مخالفان دولت قرار نداشت.
د) آفارى نوشته است: «اتحاد سياسى شيخ فضل‏الله‏ نورى با عين‏الدوله، و نيز چند تصميم‏گيرى قضايى مردمناپسندانه‏اش، سبب كاهش اعتبار او در تهران شد. نورى با فروش يك گورستان قديمى به دو كارفرماى روس موافقت كرد. زمين اين گورستان وقفى بود و زير نظر خانوادة آشتيانى قرار داشت، و دو كارفرماى روس مى‏خواستند آن را بخرند تا شعبه‏هايى از بانك روسيه را در نزديكى بازار تهران تأسيس كنند. اين مـوافـقـت نـورى و تصميمگيريهاى ديگر او خشم عموم را برانگيخت. خانوادة آشتيانى نيز به اين خشم دامن زد. اين نيز نقطه كشمكشى در نهضت ملّى شد».
بر اظهارات فوق، ايرادهاي بسيار و اساسى وارد است كه عبارتاند از:
1ــ روسها با خريد «گورستان» مى‏خواستند تنها «يك شعبه» از بانك در آنجا احداث كنند نه «شعبه‏هايى از بانك!»؛ 2ــ زمين مربوطه به «دو كارفرماى» روس فروخته نشد، بلكه به دو وكيل و «كارگذار» روس فروخته شد و بين كارفرما و كارگزار تفاوت وجود دارد؛ 3ــ گورستان وقفى، از سالها پيش از آن تاريخ، كاملاً از حيّز انتفاع افتاده و به هيچ وجه داراى متولى نبود[40] و «زيرنظر خانوادة آشتيانى قرار» نداشت؛ چنانكه شاهدان عينى نوشته‏اند، در منطقة بازار تهران، سمتِ غربِ امامزاده سيّد ولى و نزديك مسجد خازنالملك، زمينى گود و مخروبه[41] قرار داشت كه به صورت قطعه‏اى متروك و بى‏صاحب درآمده و «سالهاى دراز ... باير افتاده بود»[42] و انبار طوّافها و ذغالفروشها شده بود.[43] خرابى و ويرانى آن زمين سبب شده بود كه در اواخر آن زمان، به قسمتهاى گوناگون تقطيع شده و بين مردم خريد و فروش گردد و علما هم بهمنظور «تبديل به احسن»، براى آن زمين قبالة مِلكيّت صادر كنند.[44] به نوشتة ناظمالاسلام: مردم اطراف قبرستان را به مرور خانه ساخته و «بعضى علماى تهران هم به ملاحظه تبديل به احسن يا به لحاظى ديگر مضايقه از فروش آن زمين نداشتند، به اين جهت اشخاصى كه اطراف مدرسه را خانه ساخته بودند هر يك، يك قباله به مُهر يكى از علما در دست داشتند».[45]
4ــ ماجراى فروش زمين به دست شيخ نورى به روسها، از بنياد دروغ است و شيخ هيچ سهمى در «فروش» زمين به روسها نداشت و معاملات را نيز همان خاندان آشتيانى انجام داده بودند.
اسناد منتشر شده در سالهاى اخير و نيز تحقيقات پژوهشگرانى چون محمد تركمان و لطف‏الله‏ آجدانى، سستى و بى‏بنيادى شايعة فروش زمين توسط شيخ نورى به بانك استقراضى روسيه را كاملاً هويدا ساخته است.[46]
هـ) اشتباهات خانم آفارى دربارة شيخ فضل‏الله‏ به آنچه بيان شد، محدود نمى‏شود. موضوع حمايت مالى و سياسى امين‏السلطان از شيخ بر ضدّ مشروطه نيز از شايعات غرض‏آلودى است كه خانم آفارى (به انگيزة پروندهسازى براى شيخ و با رويكردى «توطئهپندارانه» به فعاليتها و مجاهدات آن مرحوم) از آثار ديگران كپى كرده است.[47]
خانم ژانت آفارى دربارة ابراهيم صفايى (نويسندة رهبران مشروطه) كه روس و انگليس را در ماجراهاى جنگ داخلى تبريز دخيل و مقصر شمرده، ‏نوشته است: «در كتاب او تئورى توطئه نيز موج مى‏زند!»؛[48] درحاليكه خود آفارى در بسيارى از موارد، براى ملكوك ساختن منتقدان مشروطة سكولار، توطئهپندارانه تحليل ‏كرده است.
فصل مربوط به تحصن شيخ فضل‏الله‏ نورى و يارانش در حضرت عبدالعظيم(ع) از كتاب خانم آفارى،[49] نمونة خوبى براى سنجش كاربرد تئورى توطئه در گزارش و تحليل او از حوادث تاريخى است.
آفارى در اين فصل، در تعليل مخالفت شخصيتهاى بلندپاية روحانى با سير مشروطه (و گرد آمدن جمعى از آنان در حضرت عبدالعظيم(ع)، همواره انگيزه‏هاى مادى و نفسانى را در آنان برجسته كرده و با چيدمانِ حسابشده يك سرى اطلاعاتِ اغلب يكسويه و خدشهپذير (كه در اصل، نتيجة تبليغات جناح تندرو و مخالف شيخ است) حركت شيخ و عالمان همرزم وى را به شاه و وزير مستبد او (و از آن طريق، به روسيه و عثمانى!) متصل كرده است: «احمد طباطبايى [برادر سيد محمد طباطبايى] از نفوذ برادرش در نهضت خرسند نبود. ميرزا حسن مجتهد (روحانى طرازاول تبريز) و حاج ملامحمد خمامى (روحانى رشت) تبعيد شده بودند. ديگران هم با اصلاحات مالى و اقتصادى مجلس، بهخصوص الغاى تيول و كاهش مقرّريها و اعانه‏ها، مخالف بودند ...».[50] نورى در مخالفت با مشروطه، «از حمايتهاى مالى و سياسى افرادي چون امينالسلطان، سيد كاظم يزدى (روحانى نجف) و حكومت عثمانى برخوردار شد. محمدعلى شاه نيز استفاده از خطوط تلگراف را براى آنها آزاد و رايگان كرد».[51] «امين السلطان همواره از نورى و همتايانش در حرم حضرت عبدالعظيم(ع) حمايت مالى مى‏كرد، هم به مجلس فشار مى‏آورد تا يك استقراض ديگر [از روسيه][52] را بپذيرد، و هم بهتدريج موافقت شاه را با متمم تجديدنظر شده قانون اساسى جلب كرده بود».[53] و چنين بود كه با قتل امينالسلطان بهدست جناح تندرو «نورى كه از امينالسلطان حمايت مالى و سياسى دريافت مى‏كرد، به تحصن در حرم حضرت عبدالعظيم(ع) پايان داد»[54] و البته اينها، هيچ كدام توطئهپندارى نيست! ظاهراً مرگ خوب است، اما براى همسايه![55]
و) آفارى با اشاره به تحصن نورى و يارانش در حضرت عبدالعظيم (ع) نوشته است: «روحانيان مخالف علناً با مجلس و با قانون اساسى درافتادند و خواهان حكومت مشروعه شدند».[56]
لحن كلام آفارى و زمينهچينى‏هاى او براى طرح مطلب،[57] به گونه‏اى است كه خواننده، حركت شيخ در اين زمان را، بهمنظور براندازى مجلس و مشروطه مى‏انگارد كه در اين صورت ادعاى فوق با واقعيت امر، فرسنگها فاصله دارد.
لوايح، نامه‏ها و مكتوبات شيخ و يارانش در هنگام تحصن حضرت عبدالعظيم(ع)، همگى مضبوط و موضوع بررسى است. سخنان و مدّعيات متحصنان، نه تنها از حدّ انتقاد به اوضاع نابسامان مشروطه و لزوم اصلاح مجلس و مشروطيت (نه براندازى آن) و اصرار بر طرد فرقههاي ضالّه و عوامل غربزده از ساحت آن، فراتر نمى‏رود،[58] بلكه همواره تأكيد مى‏شود كه آن گروه جز اصلاح و تهذيب امر مشروطيت و مجلس نظري ندارند: «از سلسلة جليله رؤساي ملت [دين] احدى منكر مجلس شوراى ملى اسلامى نيست ... و تمام اهتمام حجج اسلام در جلوگيرى مرتدين و دشمنان دين است ... مجلس، دارالشوراى كبراى اسلامى است و به مساعى مشكوره حجج اسلام و نواب عامّه امام(عج) قائم شده و براى خدمت و معاونت به دربار و دولت شيعه اثنىعشرى و حفظ حقوق و پيروان مذهب جعفرى تأسيس گرديده است، ممكن نيست كه آثار پارلمنت پاريس و انگليس بر آن مترتب گردد ...».[59] نيز: «بر عموم اهل اسلام اعلان و اعلام مى‏دارد كه امروز مجلس شوراى ملى منكر ندارد، نه از سلسله مجتهدين و نه از ساير طبقات. اينكه ارباب حسد و اصحاب غرض مى‏گويند و منتشر مى‏كنند كه جناب ... حاجى شيخ فضل‏الله ‏... منكر مجلس شوراى ملّى مى‏باشند دروغ است دروغ.
مكرر در همين موقع توقف زاوية مقدسه، مطلب خودشان را بر منبر و در محضر اظهار ... نمودند و در حضور گروهى انبوه از عالم و عامى قرآن بيرون آورده قسمهاى غلاظ و شداد ياد كردند ... كه: ايها الناس، من به هيچ وجه منكر مجلس شوراى ملّى نيستم، بلكه من مدخليّت خود را در تأسيس اين اساس بيش از همهكس مى‏دانم ... الآن هم من همان هستم كه بودم؛ تغييرى در مقصد و تجدّدى در رأى من به هم نرسيده است. ...
خداى تعالى راضى مباد از كسى كه دربارة مجلس شوراى ملّى غير از تصحيح و تكميل و تنقيح، خيالى داشته باشد و بر سخط و غضب الهى گرفتار باشند. كسانى كه مطلب مرا برخلاف واقع انتشار مى‏دهند ... و به خرج مردم مى‏دهند كه فلانى و ساير مهاجرين منكر اصل مجلس شوراى ملّى شده‏اند ...».[60]
چند ماه پس از پايان تحصن در حضرت عبدالعظيم(ع) نيز، زمانىكه مشروطهچيان تندرو (در پى تحصن شيخ در مدرسه مروى تهران، ذى‏قعده 1325.ق) شايعه كردند كه شيخ قصد دارد با يارانش به سفارت روسيه بگريزد،[61] شيخ در نامه به عضدالملك (از رجال نيكنفس قاجار و محترم نزد مشروطهخواهان) ضمن تكذيب اين شايعه نوشت: «... پناهندگى براى چه؟! تقصيرى ندارم! در آغاز اين مطلب، خود حضرت اقدس مستحضريد داعى مؤسّسِ اين اساسِ محترم بودم و چهار هزار تومان از مال خود خرج در اين راه كردم و احدى دينارى به داعى نداد و خودِ حضرت اقدس اطلاع داريد. بعد از انعقاد مجلس [شوراى ملّى] چه همراهى كردم؟ همه مى‏دانند، بدون طمعى و غرضى.
بعد از مدتى كه ديدم اجنبى داخل شد و اغراضى مستعمل، ناچار به عزم عتبات رفتم زاوية مقدسه [حضرت عبدالعظيم(ع)] و آمدند و مانع شدند از حركت. آن مدت كه آنجا بودم، در كلمات و منبر جز خير نگفتم و تمام حرف اين بود كه: بايد مجلس، تهذيب شود ... لوايح زاوية مقدسه كه چاپ شد و تفريق شد؛ الآن موجود است، بفرماييد بياورند همه [را] ملاحظه بفرماييد كه منظورِ داعى چه بود؟ فىالحقيقه همين است كه امروز مشغولند. مخصوص، بفرماييد لايحة دعوه اسلاميّه و غيرها كه از قلمِ داعى خارج شد حاضر كنند و ملاحظه فرماييد. در اين صورت، داعى در خود تقصيرى نمى‏بينم ...».[62]
لايحة «الدعوه اسلاميه»، كه شيخ، در نامة فوق، از آن نام ‏برده، مأخذ خوبى براى آشنايى با خواستة شيخ و مهاجران همراه وى به حضرت عبدالعظيم(ع) است. در اين لايحه، ضمن انتقاد از تعلل مجلس در تكميل كار نظامنامة اساسى (متمم قانون اساسى) و انتشار آن، آمده است: «قسم به ذات حضرت احديت و به انبياي مرسلين و ملائكه مقرّبين و اولياي حق و حمات شرع مبين، مقاصد مهاجرين و هر كه با ايشان همآواز است، ضديّت مجلس و به هم خوردن آن نيست؛ بلكه تمام مقصود، اصلاح حال مجلس و بناي آن بر اساسه اسلام است ... پس درست به كلمات نويسنده مهاجرين توجه نماييد و درصدد اصلاح مجلس از داخل و خارج برآييد و اين نظامنامه خود [متمم قانون اساسى] را موافق قانون اسلامى تحصيل نماييد ...».[63]
خانم آفارى، با وجود اين همه مصرّحات، به اصطلاح «نيتخوانى» كرده و شيخ و متحصنان حضرت عبدالعظيم(ع) را متهم ساخته است كه «علناً با مجلس و قانون اساسى درافتادند و خواهان حكومت مشروعه شدند!».
ز) اتهام ارتباط شيخ با روسها، شايعة سخيف ديگرى است كه خانم آفارى، از تواريخ مشروطه رونويسى كرده است: «... [نورى] با سعدالدوله و امير بهادر (فرماندة قشون شاه) جلسه‏هاى محرمانه داشت و ظاهراً با مقامات روسى نيز در تهران در تماس بود».[64] سخن فوق، مربوط به دوران موسوم به استبداد صغير است، كه اتفاقاً شيخ نورى در آن مقطع، بيشترين درگيري را در حيات سياسى خويش با روسها (و انگليسيها) و همچنين با سعدالدوله وزير خارجة آن زمان (كه عامل انتقال فشار لندن و پترزبورگ به محمدعلى شاه براي تجديد مشروطه بود) داشت و با اقدامات خويش، خشم و چالش آشكار و فزايندة سفارتخانه‏هاى روسيه و انگليس را بهشدت برانگيخت! سابلين، مستشار ارشد وزارت خارجه روس تزارى، همان روزها در گزارش خويش به پترزبورگ، با لحنى تهديدآميز نوشت: «شيخ فضل‏الله‏ ... و مرتجعين ديگر در حومه‏هاى نزديك تهران، مردم عوام را جمع مى‏كنند تا نمايش ضدّ مشروطه تشكيل دهند. نمايندگيهاى روسيه و انگلستان دراينباره از قبل، شاه را مطلع ساختند تا مسئوليت هرگونه عواقبى را كه اين نمايش ممكن است دربرداشته باشد، برعهدة وى بگذارند».[65] و نيز به نوشتة او: «سفارتخانه‏هاى انگليس و روسيه پس از اطلاع از» صدور دستخط شاه (مبنىبر انصراف از تجديد مشروطه و مجلس) به علما، «از طريق وزير امورخارجه [سعدالدوله] مخالفت شديد خود با اين عمل شاه را «به وى اعلام نمودند. اين مخالفت، تأثير زيادى بر شاه گذارد و فوراً دستور صادر شد كه جلو پخش عريضة مذكور را گرفته و نُسَخِ پراكنده شده را نيز گردآورى نمايند».[66]
ح) ادعاى آفارى مبنىبر موافقت آخوند خراسانى با اعدام نورى! و نيز تأييد اين اعدام از سوى «تقريباً همة مردم»! نيز از آن گفتههايي است كه با واقعيت تاريخ كاملاً در تضاد است و خانم آفارى، بدون تحقيق دربارة صحّت و سقم مطلب، آن را از روى دست ديگران كپى كرده و نوشته است: «در 31 ژوئيه 1919 [13 رجب 1327.ق] ... شيخ فضلالله‏ نورى، روحانى عالىمقام تهران، به حكم يك دادگاه انقلابى در ملأ عام به دار آويخته شد ... حكم اعدام نورى را مراجع نجف تأييد كردند ...».[67] همچنين «اعدام نورى در 31 ژوئيه 1909 [9 مرداد 1288.ش] با تأييد تقريباً همه مردم به اجرا درآمد. علماى مشروطهخواه عتبات، فتوا دادند و اتهامهاى وارد شده بر نورى را تأييد كردند و بر محكوميتش صحه گذاشتند».[68]
هيچيك از دو ادعاى فوق، صحيح نبوده، بلكه خلاف آن درست است.
چنانكه عينالسلطنه نيز در بخش خاطرات خود مورخ 19 رجب 1327 (شش روز پس از شهادت شيخ فضلالله‏) از يكى از افراد مطلع و مرتبط با مشروطهخواهان (محمدحسين ميرزا) نقل ‏كرده است: «تلگرافى از عتبات آمده كه شيخ را محترماً روانه عتبات كنيد. حالا متحير مانده‏اند چه جواب بدهند. پسر بزرگ شيخ [آقا ضياءالدين] آنجا است. باطناً هم از اين كار پشيمان شده‏اند».[69]
ادعاى ديگر آفارى مبنىبر «تأييد تقريباً همة مردم» از اعدام شيخ نيز، مخدوش است. اعدام شيخ، در افكار عمومى پايتخت، واكنشى منفى دربرداشت، چندانكه سران مشروطه، به منطق «كى بود كى بود؟ من نبودم!» روى آورده، آن را به گردن مجاهدان تندرو گذارده و اظهار داشتند كه در اين كار سهمى نداشته‏اند.
حجتالاسلام آقا سيد احمد طباطبايى يزدى (فرزند آيتالله‏ آقا سيدمحمدكاظم يزدى «صاحب عروه») در نامه‏اى كه چند روز پس از قتل شيخ، به پدر نوشت، خاطرنشان ‏ساخت كه: «پس از كشتن آقا شيخ فضل‏الله‏ نورى، به آن نحو كه لابد به سمع مبارك رسيده، هيجانِ باطنى در عموم مردم پيدا شد، به حدّى كه رؤساى آنها حاشا كردند كه اين قتل، بدون تصويب و اجازة ماها بوده است و خودِ مجاهدين اين كار را كرده‏اند. حتى آنكه مذكور داشتند سپهدار [تنكابنى] و عليقلىخان [سردار اسعد بختيارى] تعرّض كردند و در ظاهر، نصفه روزى خود را به ناخوشى زده، قهر كردند ... بارى، چون اين هيجان باطنى را در مردم مشاهده نمودند، از قتل آخوند آملى و حاجى على‏اكبر بروجردى درگذشتند به حَسَب، و آنها را تبعيد به مازندران نموده‏اند تا بين راه چه به آنها كرده باشند يا چه بكنند؟!».[70]
نوشتة آيتالله‏ حاج شيخ محمدتقى آملى (از مراجع فقيد تهران در عصر اخير) نيز اظهارات فوق را تأييد ‏كرده است. مرحوم حاج شيخ محمدتقى آملى، با اشاره به فتح تهران بهدست مشروطهخواهان تندرو و تصميم آنان به اعدام پدرش (ملا محمد آملى) پس از قتل شيخ، نوشته است: «ولكن فجيعه مصلوبيّتِ مرحوم شيخ انعكاس عجيبى بخشيده بود و... وقوع اين حادثه به امر شيخ ابراهيم زنجانى كه معروف به يهوديت بود ... و مباشرت يفرم از اين بيشتر در مردم انزجار پديد آورد تا به درجه[اى] كه زمامداران از تهاجم فتنه خائف و براى تبرئة خود اين امر را به رؤساي آن دورة نجف اشرف منسوب داشتند ... و بالجمله، سوء انعكاس مصلوبيّةِ مرحوم شيخ، دفعِ قتل از مرحوم پدرم و ساير محبوسين نمود و در حق پدرم حكم به تبعيد بيرون آمد ...».[71] همچنين ملكزاده، اين مطلب را تأييد كرده است: «اعضاى محكمة انقلاب [كه حكم به اعدام شيخ دادند] اكثرشان سران مجاهدين تندرو و به قول معروف دوآتشه بودند و رؤساى معتدل و سرداران از عضويت محكمه سر باز زدند و خود را به آنچه مى‏گذشت نمى‏خواستند آشنا كنند».[72] شواهد و قرائن ديگرى نيز در تأييد مخالفت بسيارى از مردم تهران با شهادت فجيع شيخ وجود دارد كه در اين مختصر، مجال طرح آن نيست.[73]
وقتى در اسناد وزارت خارجة انگليس مربوط به حدود پنج ماه قبل از شهادت شيخ، مشاهده ميشود كه شيخ فضل‏الله‏ «نه تنها در محافل محافظه‏كار»، يعنى مخالفان مشروطه «بلكه در ميان عناصر ميانه‏رو»، يعنى مشروطهخواهان معتدل و غيرافراطى «نيز نفوذ زيادى دارد و... هر نوع اقدامى كه دو دولت [روس و انگليس] عليه شيخ به عمل آورند، ممكن است نارضايتى توده‏هاى مردم را بهويژه در تهران، كه شيخ داراى پيروان زيادى در ميان طلاب يا محصّلين مدارس مذهبى است، برانگيزد»،[74] چگونه مى‏توان از «تأييد تقريباً همة مردم» از اعدام شيخ سخن گفت؟! يا برآشفتن افكار عمومى پايتخت از قتل شيخ و عقبنشينى سران مشروطه در برابر آن را توجيه كرد؟!
 
پینوشتها

 
________________________________________
[1]ــ ژانت آفاري، انقلاب مشروطه ايران، ترجمة رضا رضايى، صص 77 ــ 76
[2]ــ با توجه به سنگين‏تر بودن كفّة نفوذ روسها در ايرانِ آن روز بر كفّة نفوذ انگليس، به علت استقراضهاى پياپىِ صدراعظم قبل يعنى امينالسلطان از روسيه، مفهوم كلام هاردينگ و انگيزه و نظر واقعىِ عينالدوله، روشن مى‏شود.
[3]ــ فريدون آدميت، ايدئولوژى نهضت مشروطيت ايران، ج 1، صص 127 ــ 126
[4]ــ همان، ص 127
[5]ــ رك: ناظم الاسلام كرماني، تاريخ بيدارى ايرانيان، بخش اول، ج 1، ص 267
[6]ــ خاطرات و اسناد ... نظامالسلطنه، باب اول: خاطرات، ص 289
[7]ــ رك: عبدالله مستوفي، شرح زندگانى من، ج 2، ص 56؛ مهدي ملكزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 2، صص 348 ــ 347
[8]ــ ميرزاهاشم محيط مافي، مقدمات مشروطيت، ص 82
[9]ــ اين مطلب در خاطرات و اسناد حسينقلىخان نظامالسلطنه مافى و نيز نامه‏هاى يوسف مغيثالسلطنه چاپ دكتر منصوره اتحاديه تصريح شده است.
[10]ــ مخارج.
[11]ــ يعنى: صورت دخل و خرج. كسروى است و واژهتراشى‏هاى او!
[12]ــ احمد كسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 177
[13]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، بخش دوم، ج 4، صص 5 ــ 4؛ محمدعلي تهراني كاتوزيان، مشاهدات و تحليل اجتماعى و سياسى از تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 349. دربارة اصلاحات مالى عين‏الدوله و صرفه‏جويى‏هاى او براي تعديل دخل و خرج دولت رك: يادداشتهاى ملكالمورخين ...، صص 44، 48، 52 ، 68 ــ 64، 89، 108؛ عبدالله مستوفي، همان، ج 2، صص 57 و 61؛ محمدعلى تهرانى (كاتوزيان)، همان، صص 102 ــ 101؛ ابراهيم صفايي، تاريخ مشروطيت به روايت اسناد، صص 225 ــ 223؛ مهدي ملكزاده، همان، ج 2، ص 348 (به نقل از عبدالله‏ مستوفى)؛ ميرزاهاشم محيط مافي، همان، ص 82
[14]ــ همان، ص 101
[15]ــ هوشنگ اتحاد، پژوهشگران معاصر ايران، ج 3، ص 275
[16]ــ براى اقدامات عينالدوله در اين زمينه، رك: ابراهيم صفايي، تاريخ مشروطيت به روايت اسناد، صص 212 ــ 211؛ عينالدوله و رژيم مشروطه، ص 245
[17]ــ دكتر سلامالله جاويد، نهضت مشروطيت ايران و نقش آزادىخواهان جهان، ص 33
[18]ــ وزارت فرهنگ ديروز از زبان علىاكبر كوثرى، گفتوگو: مرتضى رسولى، مندرج در: تاريخ معاصر، ش 14 ــ 13، سال 4، صص 344 ــ 343
[19]ــ مهدى داودى، اوضاع كشور را در آستانة صدارت عينالدوله چنين ترسيم ‏كرده است: «... بر اثر فقدان فاحش عدالت و رواج بىحساب ظلم، دامنه فقر و پريشانىِ» عامّه مردم «وسيعتر شده، موجبات عدم رضايت و شكايت بيشتر فراهم مى‏گرديد. ولخرجى‏هاى شاهان و قرضهاى امينالسلطان، حيف و ميل شدنِ مالياتها و تهىماندنِ خزانه، ديگر رمقى براى دولت باقى نگذاشته، وضع عمومى كشور به طور اجتنابناپذيرى به سوى ورشكستگى مى‏رفت». عينالدوله و رژيم مشروطه، ص 55؛ رك: ابراهيم صفايي، نهضت مشروطه ايران بر پاية اسناد وزارت خارجه،  صص 92 ــ 87 و توضيحات جالب صفايى: ص 92 به بعد.
[20]ــ رك: نامه رشديه به عين‏الدوله، مندرج در: سوانح عمر، شمس‏الدين رشديه، ص 85
[21]ــ عينالدوله و رژيم مشروطه، ص 245
[22]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، بخش اول، ج 1، ص 267 و قسمت مقدمه، ص 130
[23]ــ اصحاب دبه عده‏اى بودند كه علناً به هم ناسزا مى‏گفتند و جلو چشم يكديگر اعمال منافى عفت بهجا مى‏آوردند و اين حزب در تبريز تشكيل يافته بود ــ محمدعلى تهرانى.
[24]ــ محمدعلي تهران، همان، صص 102 ــ 101
[25]ــ همان، ص 106. عين‏الدوله، در اوايل صدارت ــ چنانكه نوشته‏اند ــ رتق و فتق امور را با نظر شيخ انجام مى‏داد. به نوشته ناظمالاسلام: «عينالدوله ... با حاج شيخ فضلالله‏ متحد گرديده، امورات شرعى و عرفى، بلكه مملكتى را راجع به محكمه شيخ نورى كرد. تا آنكه كار شيخ بالا گرفت و كارهاى عمده را صورت و انجام مى‏داد. حكومت بعض از ولايات عمده برحسب مشورت و تصويب شيخ نورى معيّن و برقرار مى‏شد». رك: ناظمالاسلام كرماني، همان، بخش اول، مقدمه، ص 211. يك شاهد عينى ديگر ‏نوشته است: «در اين اوقات، حاج شيخ ... طرفِ مِهر و محبت حضرت اشرف والا، صدارت عظمى است؛ شاهزادة مزبور در اكثر اوقات با حاج شيخ همراه و دمساز است و در امورات طرف مشورت» تاريخ انقلاب ايران، تفرشى نسخة خطى كتابخانه ملك، ش 3819، ص 9. و نيز رك: ابراهيم صفايي، رهبران مشروطه، دورة اول، ص 176؛ مخبرالسطنه هدايت، گزارش ايران ــ قاجاريه و مشروطيت، ص 170؛ ناظمالاسلام كرماني، همان، بخش اول، ج 1، ص 328؛ يحيي دولتآبادي، حيات يحيى، ج 2، ص 3
[26]ــ براى متن وصيتنامه و دستخط شيخ رك: سفرنامة امين‏الدوله، به كوشش اسلام كاظميه و مقدمة دكتر على امينى، صص 47 ــ 42
[27]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، ص 157؛ حسن محبوبي اردكاني، تاريخ مؤسسات تمدنى جديد، ج 1، صص41 ــ 40
[28]ــ شرح مفصل اين جريان را مى‏توان در خاطرات كسانى چون يحيى دولتآبادى و محمود احتشامالسلطنه و نيز كتابهايي نظير مرآتالوقايع مظفرى نوشتة ملكالمورخين سپهر بخش مربوط به حوادث اواخر 1315 به بعد مطالعه كرد.
[29]ــ رك: خاطرات احتشام السلطنه، به كوشش سيد محمدمهدى موسوى، صص 322 ــ 318؛ عبدالله مستوفي، همان، ج 2، ص 21؛ جنبش مدرسهسازى در آستانة مشروطهخواهى ايرانيان، دكتر ناصر تكميل همايون، مندرج در: مشروطهخواهى ايرانيان، مجموعة مقالات، به كوشش دكتر تكميل همايون، ج 2، ص 59
[30]ــ رك: يحيي دولتآبادي، حيات يحيى، ج 2، صص 130 ــ 129؛ محمدعلي تهراني كاتوزيان، همان، ص 744
[31]ــ رك: محمدمهدي شريف كاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، ج 2، صص 418 ــ 412؛ ادوارد براون، انقلاب مشروطيت ايران، ترجمة مهرى قزوينى، ص 342
[32]ــ دوستعلى معير، كه در جمادىالاول 1330 به خانة شمسالعلماء واقع در جنب مدرسه سپهسالار بزرگ رفته است، نوشته است: «در گوشه اندرون خود خزيده بود و مدتها است كه بيرون نمى‏آيد و مراوده ندارد» (وقايع الزمان، ص 168).
[33]ــ از اظهارات آيتالله حاج شيخ حسين لنكرانى.
[34]ــ مشاهدات و تحليل ...، صص 133 ــ 131
[35]ــ محمد تركمان، رسائل، اعلاميه‏ها، مكتوبات ... و روزنامه شيخ شهيد فضل‏الله‏ نورى، ص 123، به نقل از: مجله معارف، ش 10 (15 ذى‏حجه 1316.ق)
[36]ــ چنانكه، مجلس شوراى اول، با مشاهدة كسرى بودجه زياد كشور، بهصورت شتابزده و ناشيانه‏اى، به كاهش يا قطع حقوق و مستمرى بسيارى از مردم و گرفتن تيول از صاحبان آن دست زد و با اين عمل، زمينه‏ساز اعتراض و آشوب مردم تهران در ماه ذى‏قعده 1325.ق (موسوم به واقعه توپخانه) گرديد كه در مقطعى، نزديك بود اساس مجلس و مشروطيت را به مخاطره افكند ...
[37]ــ مسيو نَوز بلژيكى، رئيس تشكيلات گمركى ايران بود كه در سال 1315 همراه دو تن ديگر از هموطنان خويش براى اصلاح و نوسازى سازمان گمرك ايران توسط صدراعظم وقت ايران، ميرزا علىخان امينالدوله استخدام گرديد. دربارة مأموريت مستشاران بلژيكى در ايران و ريشه و مسير تاريخى آن، آنت دستره، مستخدمان بلژيكى در خدمت دولت ايران، ترجمة منصوره اتحاديه (نظام مافى).
[38]ــ رك: عبدالحسين نوايي، يادداشتهاى ملكالمورخين سپهر، ص 251
[39]ــ آغاز تحصن تجار روز سهشنبه 19 صفر 1323 بود (ناظمالاسلام كرماني، همان، بخش اول، ج 1، صص 294 ــ 293؛ روزنامة خاطرات ... عزيزالسلطان، ج 1، صص 758 ــ 757).
[40]ــ اعظامالوزاره، خاطرات من ...، ج 1، ص 102
[41]ــ به گفتة ملكزاده: «زمين مخروبه و متروكى» كه «صاحب معيّنى نداشت»، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 1، ص 223. خاطرات اعظامالوزاره (ج 1، ص 102) از زمين مزبور با عنوان «قبرستانى بزرگ ولى متروك» ياد مى‏كند.
[42]ــ محمدعلي تهراني كاتوزيان، مشاهدات و تحليل ...، ص 141
[43]ــ محمد تركمان، افسانة فروش مدرسه و قبرستان چال، مندرج در: نگاه نو، ش 38، ص 19، نامة طباطبايى به وزير امورخارجه. نيز ر.ك: اعظامالوزاره، خاطرات من ...، ج 1، ص 102
[44]ــ احمد كسروي، همان، صص 55 ــ 54 
[45]ــ ناظمالاسلام كرماني، همان، بخش اول، ج 1، ص 324. در نامه‏اى هم كه سفارت روسيه پس از تخريب ساختمان بانك، به وزارت خارجه ايران مورخ 12 شوال 1323 نوشته آمده است: «اين مسئلة قبرستان بودن آن اراضى از قرار معلوم گويا بهكلى بى‏اصل باشد؛ زيرا كه بانك اراضى مزبوره را به موجب نوشتجات معتبره صحيحه، قطعهقطعه كه هريك داراى بنايى بوده‏اند ابتياع نموده بود». مظفر شاهدي، تاريخ بانك استقراضى روس در ايران، ص 117
[46]ــ رك: علي ابوالحسني (منذر)، كالبدشكافي چند شايعه دربارة شيخ فضلالله نوري.
[47]ــ ژانت آفاري، همان، صص 150، 152 و 154 ــ 153
[48]ــ رك: ژانت آفاري، ص 455، پى‏نوشت شمارة 9
[49]ــ همان، ص 148 به بعد.
[50]ــ همان، ص 148
[51]ــ همان، ص 150
[52]ــ همان، بالاى ص 152
[53]ــ همان، صص 153 ــ 152
[54]ــ همان، ص 153
[55]ــ براى آشنايى با بى‏بنيادى شايعة رشوه‏گيرى شيخ از محمدعلى شاه و امينالسلطان، رك: كالبدشكافى چند شايعه دربارة شيخ فضل‏الله‏ نورى، از همين قلم.
[56]ــ همان، ص 149
[57]ــ وى ورود به اين بحث را با اين جمله آغاز مى‏كند كه: «... روحانيان ضد مشروطه، چه از لحاظ شخصى و چه از لحاظ سياسى و ايدئولوژيكى، [از مبارزه با مجلس و مشروطه] دستبردار نبودند». همان، ص 148
[58]ــ رك: محمد تركمان، همان، صص 240، 256 ــ 255، 305 ــ 304 و 312 ــ 307. نيز رك: تصريحات مكرر شيخ نورى و ياران وى در لوايح ايام تحصن، مبنىبر اينكه: «امروز مجلس شوراى ملى منكر ندارد، نه از سلسله مجتهدين و نه از ساير طبقات ...» همان، ص 245
[59]ــ همان، صص 242 ــ 241
[60]ــ همان، صص 246 ــ 245
[61]ــ رك: احمد كسروي، ص 527
[62]ــ مجموعه خاطرات، شامل گوشههايى از تاريخ معاصر، به مديريت سيفالله‏ وحيدنيا، ش 3، بهار 1359، صص 90 ــ 89
[63]ــ محمد تركمان، همان، ص 356
[64]ــ ژانت آفارى، همان، ص 137
[65]ــ احمد بشيري، كتاب نارنجى، اسناد وزارت خارجه روسية تزارى دربارة انقلاب مشروطه ايران، ج 2، ص 187
[66]ــ همان، ص 58
[67]ــ ژانت آفارى، همان، ص 17
[68]ــ همان، ص 335
[69]ــ روزنامة خاطرات عينالسلطنه، ج 4، ص 2728. دربارة تأسف آخوند از مرگ شيخ، همچنين، رك: خاطرات نوّاب وكيل ...، صص 496 ــ 494
[70]ــ كليشة نوشتة فرزند مرحوم صاحب عروه در كتاب «كالبدشكافى چند شايعه دربارة شيخ فضل‏الله‏ نورى»، آورده‏ شده است.
[71]ــ آيتالله شيخ محمدتقي آملي، زندگينامه و خدمات ...، صص 127 ــ 126؛ حسنزاده آملي، در آسمان معرفت، صص 207 ــ 205
[72]ــ تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج 6، ص 1260
[73]ــ در اين زمينه، رك: كتاب «خانه، بر دامنه آتشفشان»، نوشته راقم سطور، ص 23 و 197 به بعد.
[74]ــ تاريخ استقرار مشروطيت در ايران، ترجمة حسن معاصر، صص 1057 ــ 1056، تلگراف آرتور نيكلسون سفير انگليس در دربار تزار به سِر ادوارد گِرى (وزير خارجه بريتانيا)، مورخ 18 مارس 190