افکار سياسي آقا سيد احمد رضوي مشهور به اديب پيشاوري

هایپر مدیا مرکز جامع خدمات رسانه ها / پرتال نشریات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم -
عصر صفويه به علت ارتقاي شيعه دوازده امامي به دين رسمي و در واقع در آميختن عملي ايران و تشيع در قالب مذهبي ـ ايراني يکي از نقاط بارز در تاريخ سياسي ـ مذهبي ايران است؛ عصري که نهاد دين توانست به منزله يک نهاد مستقل، در کنار نهاد سياست قرار بگيرد و علماي شيعه توانستند قدرت بلامنازع سلاطين را به چالش بکشند و از حقوق مردم در مقابل تعدّي شاهان دفاع کنند. به عبارتي ميتوان گفت از اين دوره به بعد علماي ديني و به طور مشخصتر نهاد دين، آگاهيبخش جامعه ايراني در اعمال روزمره، تبادلات و ارتباطات اجتماعي و همچنين درباره عملکرد نهاد سياست بودند.
انقلاب مشروطه نيز از ديگر مقاطع زماني است که با تولد مفاهيمي چون قانون، پارلمان، نظارت، مشارکت، برابري، سرآغاز جديدي براي جامعه شخص محور و استبدادزده ايرانِ آن روز بود. در اين دوره نيز علماي ديني به رسالت «آگاهيبخشي» خود عمل کردند و رهبري اين نهضت را در دست داشتند. علاوه بر علمايي چون شيخ فضلالله نوري و ميرزاي نائيني که عملاً در صحنه حضور داشتند، عالماني نيز بودند که با قلم سرودن اشعار نغز و پرمعني، از اين انقلاب حمايت ميکردند. «آقا سيد احمد رضوي» مشهور به «اديب پيشاوري» از زمره اين عالمان است؛ انديشوري استعمارستيز و طرفدار مشروطه مشروعه و حامي شيخ فضلالله نوري. دانشمندي که گر چه در تاريخ سياسي ايران به نوعي «گمنام» است، اما مراجعه به اشعار وي، حکايت از بينش و درک عميق سياسي وي از اوضاع زمانه دارد.
اين پژوهش، عهدهدار بررسي افکار سياسي اين اديب فرزانه است؛ انديشورزي که با حضور در بطن مشروطه، به منزله يکي از ادوار مهم تاريخ سياسي ايران، اوضاع آن زمان و انحرافات و کجرويها را با شعر خود به تصوير کشيده و به اين طريق سعي کرده است به آگاهيبخشي مردم و سياستمداران بپردازد. 1. شرح حال اديب پيشاوري
سيد احمد رضوي، مشهور به اديب پيشاوري، در حدود نيمه قرن سيزدهم هجري قمري، «در کشور هندوستان، در کوهستانهاي بين خاک افغانستان و پيشاور،[1] در ميان عشاير جنگجوي آن سامان»[2] ديده به جهان گشود. تاريخ ولادت اديب سال 1260 قمري[3] است. وي فرزند سيد شهابالدين مشهور به «سيد شاهبابا» است. اين سلسله از سادات را «اجاق» ميخواندند و اغلب صاحب زهد و تقوا و اهل ذکر و دعا بودند.[4] محل زندگي اين سادات در اراضي سرحدي بين پيشاور و افغانستان بود، اما در شهر پيشاور نيز خانه و مسکن داشتند و مردم آن سامان را به آنان اعتقادي کامل بود و از باطن ايشان طلب همت و کسب فيض ميکردند.[5] مادر ايشان «مهدعليا» نام داشت و از خاندان اشرف سادات حسيني بود که سلسله نسبشان به امام سجاد ميرسيد.[6]
اديب، در خردسالي به مکتب فرستاده شد تا به کسب علم و معرفت بپردازد. وي پس از طي مراحل ابتدايي، مشغول تحصيل مقدمات علوم و ادبيات شد. پيشاور در سالهاي تسلط انگلستان بر هند، روزهاي خونيني را پشت سر گذاشت و به تصرف قواي انگلستان در آمد؛ چرا که براي انگلستان داراي اهميت استراتژيک بود. «تصرف پيشاور ـ که در شمال غربي هندوستان قرار داشت ـ سدي ايجاد کرد که از لحاظ دستاندازي بيگانگان بر هندوستان به کارگزاران دولت انگلستان در آن سرزمين، کاملاً اطمينان خاطر ميداد».[7] در قيام پرشور 8ـ1857م که به «نبرد بزرگ استقلال» مشهور است پيشاور نيز حضوري پررنگ داشت. در اين نبرد، خاندان اديب، پيشآهنگ امر جهاد بودند. اديب نيز که نوجوان بود در اين جهاد شرکت داشت. با سرکوب نبرد استقلال پدر و بني اعمام و غالب اقارب و ارحام اديب به قتل رسيدند.[8] و اديب با اصرار مادرش از ميانه قتلگاه بيرون رفت و به کابل گريخت.[9]
وي در کابل، در محضر «آخوند ملامحمد» مشهور به «آل ناصر» به کسب علم پرداخت و سپس به غزنين رفت و دو سال و نيم در محضر «ملاسعدالدين غزنوي» دانش آموخت و چند صباحي در هرات و سپس در تربت جام اقامت گزيد. سپس در مشهد نزد «ميرزا عبدالرحمن مدرس»، مؤلف تاريخ خراسان و از مشاهير مدرّسين آن شهر، به تحصيل حکمت و رياضي پرداخت. همچنين در محضر «آخوند ملاغلامحسين شيخالاسلام» علوم عقليه را فرا گرفت که به علت حدت ذهن و قوت حافظه، در علوم عقليه بر همگان برتري يافت[10] و در علوم ادبيه نيز به علت ذوق فطري و حدّت ذهن غريزي و قوت حافظه و ميل جبلّي در اين فن بر اکران و اقران فائق آمد.[11] سپس در سبزوار در محضر «فيلسوف حاج ملاهادي سبزواري» و فرزندش «آخوند ملامحمد سبزواري» و در محضر «آخوند ملااسمعيل» به کسب علم پرداخت و بالاخره پس از رحلت سبزواري در 1290هـ . ق به مشهد بازگشت و به تدريس پرداخت.[12]
اديب، مورد علاقه و ارادت «محمد سعيد موتمن الملک انصاري گرمرودي»[13] بود، که از طرفداران اميرکبير بود و تا پايان عمر، در حد وسع خود، راه اميرکبير را در سياست داخلي و خارجي تعقيب ميکرد. اديب به توصيه وي در سال 1300 هجري قمري به تهران رفت[14] و تا آخر عمر در آن شهر اقامت کرد. مقام و فضل علمي و ادبي «اديب» چنان بود که ناصرالدين شاه قاجار به ملاقات او رغبت جست و او را به حضور خود فراخواند و ذکاءالملک فروغي اول (ميرزا محمدحسين خان) که از ادبا و نويسندگان وقت و «رئيس اداره انطباعات دولتي و ناظم دارالترجمه خاصه همايوني» بود در ديباچهاي که بر تاريخ بيهقي نگاشته است اديب را «جناب سيد الحکماء و سند العلماء»، «استاد الأدباء»، «مرجع الأشياخ و الأفاضل»، «مدقّق زمان»، «محقق دوران»، «قبله اهل معرفت» و... ناميده است.[15] 2. آثار اديب
از اديب آثاري مکتوب بر جاي مانده است. از جمله اين آثار ميتوان به «ديوان اشعار» وي که به همت مرحوم عبدالرسولي جمعآوري و منتشر شده است اشاره کرد. البته اين ديوان، شامل همه اشعار اديب نيست و برخي از اشعار از دست رفته است. «رسالهاي در قضاياي بديهيات اوليه»،[16] «رساله نقد حاضر در تصحيح ديوان ناصر خسرو»،[17] «مثنوي قيصرنامه»،[18] «ترجمه و شرح مختصري بر اشارات شيخالرئيس بوعلي سينا»،[19] «تصحيح و تحشيه تاريخ بيهقي» و چند جلد دستنويس پيرامون شرح اقوال حکما و مشکلات اشعار شعراي ادب از ديگر آثار اديب پيشاوري است.[20]
«حضرت آية الله حاج سيد عزالدين حسيني زنجاني، به نقل از مرحوم اورنگ سخن از تعدادي کتاب و دفتر گفتهاند که اديب حاصل سالها پژوهش و تحقيق خويش را در پارهاي از علوم، در آنها به رشته تأليف و تصنيف کشده» اما شخصي، آنها را ربوده و فروخته است.[21] 3. درک و بينش سياسي اديب
اديب پيشاوري داراي بينش سياسي عميقي بود و نسبت به مسائل و مشکلات مسلمانان و کشف و افشاي دسيسههاي دشمنانِ مسلمين کوششي مداوم داشت. از جمله ميتوان به چکامهاي که در سوگ «ميرزاي شيرازي» پرچمدار نهضت تنباکو، سراييد اشاره کرد:
پشت اسلام دگر باره همي بينم خم
رايتش گشته نگونسار و شکسته پرچم
مگر آن سيد احرار و سلاله زهرا
مگر آن قبله ابرار و خلاصه عالم
روي بنهضت چو خورشيد به هنگام افول
که برافراشت فلک گرد جهان تير خِيَم؟[22]
قيرگون موج زد اين لُجّه خضراي بلند
که زهر سوي برانگيخته شد موج ظُلَم
اي نهفته زتن پاک خود اندر دل خاک
طاعت و علم و نکوکاري و احسان و کرم
کرد بر جان تو، نه، بر سر ما چرخ جفا
که جفا باد بر اين دهر و بدين چرخ به هم!
وي همچنين با «ميرزا محمدعلي خان قوامالدوله تفرشي» که از رجال سياسي مستقلي بود که در حوادث مشروطه با شيخ فضلالله نوري همراهي و همگامي داشت، رابطه دوستانه داشت؛ چنان که آقاي دکتر پرويز کاظمي، نوه دختري مرحوم قوامالدوله در نامهاي که به دکتر وحيدنيا، مدير مجله وحيد، نوشته بود به اين دوستي و همراهي اشاره کرده است.[23]
تفسير سياسي منظومي که اديب از جنگ روسيه و ژاپن (1905ـ1904م) ارائه کرده، نشانگر توجه، درک و بينش سياسي اديب نسبت به اوضاع زمانه خود است. وي در اين منظومه به تلاش انگلستان جهت حفظ هند از دستبرد رقيب تزاري به دست ژاپن و درخشش شوکت بريتانيا در پي شکست روسيه توجه داشته است و معتقد بود که تضعيف روسيه، گذشته از آن که براي نهضت ملي هند، سمي مهلک است؛ براي ايران نيز نافع نيست. به اعتقاد اديب، انگلستان، ژاپن را براي حفاظت از گله هند به جان گرگ هار و ابله روسيه انداخته بود، قرائن تاريخي، خصوصاً موضعي که دولت ژاپن، ده سال بعد به نفع متفقين و به زيان آلمان اتخاذ کرد، مؤيد نظر اديب در اين خصوص است.[24]
با شروع جنگ جهاني اول و شرکت ژاپن در جنگ به نفع روسيه، فرانسه و انگلستان، که دشمنان بالفعل جهان اسلام و شرق شمرده ميشدند، اديب، خطاب به انگلستان، آن گاه که در چنگ ارتش آلمان محصور شده بود و سعي داشت تا نيروهاي آمريکايي، ژاپني و چيني را سپر بلاي خود سازد، چنين سروده است:
فلک را به تو دل پر از کين بود
رخش بر تو از خشم پرچين بود
نداني برون از دلش کينه کرد
وگر آمريکت بود پايمرد
بنزد ايد از چهره چرخ، چين
نه سرهنگ جاپان[25] نه ارتنگ چين
اگر حميتي داشت جاپان و چين
نبودي تو را ويژه خاور زمين
اديب پيشاوري، «استعمار انگليس را در عصر خويش، «دشمن اصلي» امت اسلام ميدانست»،[26] لذا در مذمت انگلستان و استعمار آن چنين سروده است:
چو من از جوانان ايران به ياد
بيارم، بر آرم ز دل سرد باد...
چه بسيار پُر کاخ آباد جاي
کنون بوم[27] آنجاست نغمهسراي
زن و مرد از دهکده کرده کوچ
شکم از خورش تي[28] تن از جامه لوچ[29]
پر از کودک و بيوه، بازار و تيم[30]
در آغوش هر جفت مرده يتيم
مگو روس، کاين فتنه انگريز[31] کرد
همه کار، اين فتنهانگيز کرد[32]
وي، سياست خارجي انگلستان را سياستي ميدانست که مکر و افسون در تار و پود آن بود و لذا آن را براي شرقيان دير فهمتر و فريبندهتر و خطرسازتر[33] ميدانست:
رانده در بحر سياست کشتيئيکش بادبان
از خداع و لنگرش عشوه فريبش ناخداست[34]
وي در ديوان اشعارش و قيصرنامه، اشعار بسياري در وصف شومي و پليدي استعمار انگليس و پيچيدگي و ظرافت سياست انگلستان سروده است، گويي اديب با اين اشعار به سياستمداران ايران و جهان اسلام، هشدار ميدهد، از جمله اين اشعار وصف انگليس به لاکپشت است:
مگر ديده باشي تو اي خوش سرود
کَشَف[35] بر کنار آمده ز آب رود
گهي سر به ناي گلو در کشد
دگر باره بيرون چو اژدر[36] کشد
بدينگونه بر، خوي اهريمن است
سراندر زن و باز ببرون زن است
چو سر در کشد کينهسازي کند
چو سر بر کشد تُُرکتازي کند[37]
اديب، در جريان انقلاب مشروطه، نظارهگر حوادث و وقايع آن دوران بود. ديده ژرفبين و آگاه اديب، نظارهگر دست استعمار انگليس در جريان مشروطه بود، لذا وي مشروطهاي را که مورد حمايت انگلستان قرار داشت نميپسنديد و به سردمداران مشروطه هشدار ميداد که چنين مشروطهاي جزئي از توطئه استعمار انگلستان براي سلطه بيشتر بر ايران است، لذا در قيصرنامه درباره سياست استعماري انگلستان در ايران عصر مشروطه مينويسد:
طمع کرده بُد دشمنِ بدسگال[38]
که بشکسته پر باد و برکنده بال!
که تا گيج[39] و مکران و کرمان خورد
رهِ آهن آنجا ز عمّان برد
به کام اندرش بود کوچ و بلوچ
گواراتر از شربت آبلوچ
حصاري کند بهر هندوستان
به کام دل و شادي دوستان
ز شش سوي افغان کند باره[40] اي
که ماند چو کودک به گهوارهاي
به ايران درون کرد آشوبها
بر آکند[41] ايران به ناخوبها
به جاي دگر گر بود روزگار
بگويم به توفيق پروردگار
از آن جادوئيها که انگيخت او
بسا عقد پروين[42] که بگسيخت او
ز هم بگسلانيد سر رشتهها
به خرمن در، آذر[43] ز دو کشتهها
گروهي ندانسته انجام کار
فتادند در يکدگر گرگوار
وي هوادار سرسخت «مشروطه مشروعه» و نهضت عدالتخانه بود و از سوي ديگر مخالف مصمم مشروطه وارداتي سفارت پرورده، و معتقد بود که مشروطه وارداتي حاصل ديپلماسي لندن است که در وراي آن نقشه تباهي و نابودي ايران نهفته است. وي نقش انگلستان را در ايران عصر مشروطه، مشابه نقش انگلستان در جنگ جهاني اول عليه قدرتهاي رقيبش، يعني آلمان، عثماني و روسيه ميدانست که با تشديد اختلاف در جبهه خصم و واردسازي ضربه از درون، به حيات کهنسال آنان پايان داده بود. گويي براي ايران عصر مشروطه نيز چنين سرنوشتي رقم خورده بود. انگليس با اختلاف انداختن بين مشروطهخواهان به ويژه عالمان ديني توانست مشروطه را از مسير اصلي آن منحرف سازد و مسيري را فرا روي آن قرار دهد که نفع و سلطه انگليس را بيشتر سازد. اديب با نهضت عدالتخانه و هر نهضتي که رهبري آن در دست افراد صالح قرار داشت و منجر به تعديل خودکامگي و استبداد ميشد، مخالفتي نداشت، بلکه مشوق آنان نيز بود. ابيات زير که در پايان جنگ جهاني اول و ايام قرارداد 1919 وثوقالدوله سروده شده است، بازنمايي از نوع نگاه و تلقي خاص اديب از مشروطه و رويدادهاي متعاقب آن است:
ز من بشنو اي دلفروزنده پور!
که «ايرج» بسي دارد اين دهر و «تور»[44]
ز هر قوم، خوب و بدي خاسته
که گيتي به خوب و بد آراسته
وليکن به انصاف کز انگليس
نيامد برون جز که بچهي بِليس[45]!...
نه چون فتنه انگيز زن در نهان
به روباه بازي سپرد او جهان
وگر بشمري آنچه اين ديو کُشت
بود اين چو خروار و آن نيمه مُشت
به ايران درون شورشي خواست کرد
يکي «شوروي محبسي» راست کرد
بدين شورش اندر که او ره سپارد
به جادوگري نام «شَور»ش گذارد!
در اين فتنه شد کشته چندين هزار
که در گردنش خونشان ماند بار
در اين فتنه هر خون که شد ريخت
به گردن درش هست آويخته
رثاي بلند و محکم اديب در سوگ شيخ فضلالله نوري، گوياي نظر منفي اديب درباره مشروطه اروپايي و هواداران چنين مشروطهاي است. همچنين ميتوان آن را بازنمايي از ارادت به شهيد فضلالله نوري دانست. چنانکه در اين مرثيه از شجاعت، اخلاص و فداکاري او سخن گفته است. وي همچنين در قصيدهاي که به زبان عربي و در مذمت مشروطه کذايي سروده، دل و دين باختگان غرب را آماج شديدترين مذمتها قرار داده است و کساني را که پيکر شيخ را بر دار کردند و به خوشحالي و شادي پرداختند گروهي از فرزندان حَسَبي و روحاني مزدک ميشمرد که برخي از آنها هواپرستاني تابع راي بابک خرّمدين و برخي ديگر را هواداران «آللوقا»[46] و «پطرس»[47] مينامد و همه آنها را دشمنان دين خاتم و از احزاب شيطان وسوسهگر ميداند.[48]
بنابر آن چه از سرودههاي اديب بر ميآيد، وي از اقدام شاه قاجار در بر چيدن بساط مشروطه و انحلال انجمنهاي مشکوک و قارچ گونه دلتنگ نبود و حتي اين عمل را در راستاي «تجديد حيات دين» ميدانست و شاه را به قاطعيت بيشتر در اين راه فرا ميخواند. شعر اديب در مورد مشروطه حکايتگر عمق خطري است که وي از سوي مشروطهچيان پيرو غرب، درباره اسلام و ايران احساس ميکرد. وي همچنين به جناحبنديها و اختلافات حزبي و مسلکياي که با عنوان دموکرات و غيره در ايران عصر مشروطه، رواج يافت، توجه داشته است و آن را موجب گسست همدلي و اتحاد مردم ايران در برابر استعمار ميدانست. لذا وي اين اختلافات را تقبيح ميکند و همه را به پرهيز از تفرقه، حول محور «اسلام» ميخواند.
اديب، همچنين در قيصرنامه، ابياتي را درباره قرارداد 1907 و محو آن قرارداد در جنگ جهاني اول طي جنگ آلمان با متفقين سروده است:
يکي از وزيران آمخته کار
به دربار لندن، به هنگام بار
چنين گفت کاين دولت انگليس
که دارد پر از زرّ و مي، کاس و کيس
به گيتي درون ناتوان پرور است
تو گفتي که سيمرغ زال زر است...
دگرباره گفت آن وزير کهن
چو ميراند با همنژادان سخن
شنيدم چنين گفت آن شُهره مرد
که اين دولتِ بر تدابير گرد
چنين دارد و داشت هزمان[49] به دل
که همواره ايران بود مستقل
سرانجام را، شد هويدا چنين
که باشد غرض از استقلال اين
که نيمي ز ايران به روسي دهند
دگر نيمه را بهره انگل نهند...[50]
با آغاز جنگ جهاني اول در 1914 ميلادي نداي قيام سر داد و با قصايدي شورانگيز که به زبان فارسي و عربي ميسرود، تُرک و تاجيک و هند و افغان را به پيکار سخت در جبهه واحد، بر ضد استعمار فرا خواند. منظومه حماسي قيصرنامه او، مثنوي بلندي شامل چهارده هزار بيت در شرح جنگهاي ارتش آلمان با متفقين در جنگ جهاني اول است. در اين منظومه وي به نکوهش روسيه، فرانسه و آمريکا و افشاي دسيسههاي انگلستان در شرق و ايران، تحريک ايرانيان به بهرهگيري از فرصت حساس جنگ جهاني براي پايان دادن به نفوذ سلطه استعمار و بالاخره ملامت شديد کساني که با بيگانگان بيعت کرده بودند پرداخته است. او وقتي رزم تنگستانيها را در جنوب ايران ميشنود در ابياتي بلند به مدح تنگستانيها ميپردازد.[51]
از ديگر حوادث زمانه اديب، قرارداد 1919 وثوقالدوله بود. اديب در مجلسي که وثوقالدوله حاضر بود، وي را عامل بيگانه و از قماش اجنبيپرستاني شمرد که سرزمين هند را به تاراج انگليس دادند:
منم پور ايران و بر مام خويش
مرا غيرت آيد ز اندازه بيش
به بيگانگان نفروشم اين مام را
کجا زشت و ننگين کنم نام را؟
به آتش بسوزم تني را که او
خلاف آورد اندر اين گفتگو[52]
ديوان اديب و مثنوي قيصرنامه سرشار از قدح قرارداد 1919 و تحذير شديد از مکر انگليس و پرخاش تند به وثوقالدوله و دستياران او در قرارداد 1919 است؛ به ويژه در قيصرنامه ضمن تفسير سوره يوسف (ع) و تطبيق خيانت برادران وي به عاقدان ايراني قرارداد 1919.[53]
کودتاي رضاخاني، بلواي جمهوريخواهي و تغيير سلطنت از قاجار به پهلوي و مسلط شدن هر چه بيشتر انگلستان بر ايران، تعطيلي جرايد آزاد و قتل گردانندگان آنها، هم چون عشقي و فرّخي، تبديل مجلس شوراي ملي به محفلي فرمايشي، محو استقلال قوه قضائيه از طريق دستکاري در قوانين و گماردن عناصر ناصالح در راس آن، انزوا و حبس و تبعيد و کشتار رجال مستقل و ضد استعمار، چه از ميان علماي ديني و چه رجال دولتي (نظير: حاج آقا جمالالدين نجفي اصفهاني، حاج آقا نورالله اصفهاني، سيد حسن مدرس، مستوفي الممالک، کمال الملک غفاري و...)، برچيدن مظاهر شرعي، خلع لباس روحانيت، منع شعائر مذهبي، کشف حجاب و... از حوادثي است که اديب ناظر آنها بود.[54]
نظر اديب درباره رضاخان و رژيم ديکتاتوري او، به روشني در تاريخ منعکس نشده است و اگر هم چيزي صراحتاً در اين باب گفته يا سروده، در آن فضاي اختناق از بين رفته است. گذشته از همه اينها از قيصرنامه که در طول رژيم پهلوي به صورت نسخه خطي باقي ماند، ديوان اديب نيز تا چهار سال پس از مرگ وي امکان چاپ نيافت، اما از اديب، قصيده بلندي با مطلع «بنهاد بر آي ورو، بنياد جهان يزدان» به جا مانده که سرشار از قدح و ذم ظلم حکام جبار و وابسته است. از قرائن موجود در اين قصيده بر ميآيد که اديب در سرودن آن نظر به ديکتاتوري رضاخاني داشته است.[55]
اديب پيشاوري صبح دوشنبه 3 صفر 1349 هجري قمري برابر 9 تير 1309 شمسي دعوت حق را لبيک گفت. در تشييع او چهار وزير (تيمورتاش، اعتمادالدوله، قراگوزلو و مؤتمن الملک) چهار پايه تابوت او را به دوش کشيدند و در مجلس يادبود او در وزارت معارف و اوقاف، رئيس آن وزارتخانه، مرحوم يحيي اعتمادالدوله قراگوزلو چنين بيان کرد که «ما عزاي فضيلت را گرفتهايم، اين مجلس، تعزيت دانش و فرهنگ است و عالم علم و ادب شخصيتي را از دست داد که به وجود آمدن چون او مشکل و بلکه محال است.»[56]
4. افکار سياسي اديب پيشاوري
الف) مباني افکار سياسي
اديب، شاعري بود که درون مايه شعرش را «رسيدن به کمال و تعالي» شکل داده بود. شاعري که دغدغهاش، گذشت از عالم خاکي، رسوخ به عالم غيبي بود. شعر او انسان را از ظواهر امور فراتر ميبرد و به تفکر در بطن وجود فرا ميخواند. تفکّر در مسائل اساسياي که تبيين درست آنها، نياز هر انسان طالب کمال و رسيدن به قرب الي الله است. بنابراين وي انسان را «پدرانه» به نگريستن در اصل ذات خود ميخواند و اين نگريستن را سرچشمه شوق نياز به کمال و تعالي ميداند.
سپس، براي رسيدن به کمال و تعالي، مسير و مراحلي را بيان ميکند که بدون طي اين مراحل، رسيدن به تعالي ممکن نيست. وي نخستين مرحله کمال را «معرفت و ايمان به ذات باري تعالي» ميداند که رسيدن به اين معرفت، نيازمند سير در دو عالم آفاقي و انفسي است.
سير در عالم آفاق، سيري معنوي است که به وسيله آن انسان، با تدبر و تأمل، در اجزاي هستي مينگرد و در مييابد که تمامي جهان و هر آن چه در آن است صانعي دارد که دست تدبير و رحمت او آفرينشگر همه زيباييهاي عالم است، بنابراين بايد با نگاه حکيمانه و عبرت بين به همه چيز نگريست.
مطالعه و تفکر درباره آسمان و زمين و ديدن آيات خداوند در جهان که در اصطلاح آن را، سير آفاقي ميخوانند يکي از پايههاي ايمان است؛ ايمان به اراده فعالِ قاهر و حکيمي که همه اين ظرافتها و صناعتهاي شگرف را خلق کرده و لحظه به لحظه به موجودات دوام و بقا يا ممات و فنا ميبخشد و هر چه هست از اوست.
سير انفسي، يکي ديگر از پايههاي معرفت و ايمان است. از نظر اديب، تنها آفاق طبيعت و پهنه خاک و افلاک نيست که در بر دارنده نشانههاي صنع خداست، بلکه در وجود آدمي نيز صد جلوه لطف و قهر خداوند، آشکار و محسوس است. در جسم و روح انسان، شگفتيهايي است که سير انفسياش ميخوانند.
اديب، براي رهايي از سلطه نفس راههايي ارائه ميدهد که يکي از اين راهها «تحصيل علم و دانشاندوزي» است که به انسان کمک ميکند تا از سلطه نفس خارج شود:
... اگر پرّ دانش نبودي مرا
جهان همچو شاهين ربودي مرا
بزرگي به دانش همي خواستم
روان را به دانش بياراستم
چو شد حکمت و فضل نخجير من
همان گشت بر پاي زنجير من...[57]
زدودن صفات رذيله از وجود خود يکي ديگر از راههاي رهايي از سلطه نفس است. اديب دنيا را «گنده پير گوژ پشتي» ميداند که براي فريفتن انسانها، خود را آراسته و با هزاران دام بر سر راه انسانها نشسته است تا آنها را به اسارت خود در آورد.
اديب، ضمن بيان بياعتباري دنيا و ناپايداري ثروتهاي آن، به همه سفارش ميکند که خود را از اسارت کالبد خاکي رها سازند چرا که جان سماوي شايسته اسارت جسم خاکي نيست. ب) ويژگيهاي حاکم سياسي
شعر اديب، علاوه بر آن که در بردارنده مباني افکار وي است بر اساس همين مباني به بيان ويژگيهاي شايسته و ناشايسته حاکم سياسي ميپردازد و بر اساس اين مباني به نوعي بازسازي در عرصه سياست دست ميزند. وي با ذکر ويژگيهاي رفتاري نامطلوب يک حاکم سياسي، زبان به اندرز و هشدار به حاکمان سياسي گشوده است. 1. ويژگيهاي ناشايست حاکم سياسي
از جمله ويژگيهاي ناشايست حاکم سياسي از نگاه اديب، کبر و نخوت به زيردستان است. وي به حاکمان سياسي توصيه ميکند تا از نخوت و تکبر بپرهيزند؛ چرا که فردي که دچار نخوت و تکبر است جز با مرگ از آن خلاصي نمييابد.
وي، کبر و نخوت را صفت زشتي ميداند که اگر حاکمان سياسي آلوده آن گردند به صفات زشت ديگري نيز دچار ميگردند. از جمله اين صفات نکوهيده «پنهان شدن از چشم مردم و گماشتن حاجب و دربان و در بستن به روي خلق» است.
از ديگر صفات زشتي که زاييده کبر و نخوت است، «وا داشتن مردم به تعظيم و رکوع خويش» است. سپس به حاکم سياسي چنين هشدار ميدهد:
شه را چو يار گشت فرومايه
حشمت به جا نَمانَد و جاه و فرّ
از پاي بست مُلک شود ويران
دل داد شه چو با مي و رامشگر
از علم و عدل کار چو بر بندي
مانا تويي چو کسري و اسکندر[58]
گويي اديب دانسته است که کبر و نخوت حاکم سياسي موجب ميگردد تا افراد شايسته از اطراف حاکم سياسي پراکنده گردند و افراد تملقگو و آراسته به نيرنگ و دروغ و فرومايه، در عرصه سياست وارد گردند.
«حرص و آز، از ديگر صفات نامطلوبي است که اديب براي حاکم سياسي بر ميشمرد، لذا حاکمان سياسي را از آن بر حذر داشته است. سپس به حاکم سياسي اندرز ميدهد که:
به دست و دل آزاده خو باش تو
شه و شاهزاده به خو باش تو
مه آسمان بر نيايد ز چاه
جهان بنده را چون توان خواند شاه؟![59]
قيصرنامه، سرشار از نکوهش حاکمان سياسي آزمند است که وظيفه تأمين امنيت و آسايش مردم را به عهده دارند، ولي با افتادن در گرداب آزمندي، به زورگويي و ظلم به مردم ميپردازند.
از ديگر ويژگيهاي ناشايست حاکم سياسي «خشم و غضب» است که از مهمترين عوامل ظلم و بيداد است.
بيداد و ظلم به رعيت از ديگر ويژگيهاي ناشايست حاکم سياسي است که اديب در شعرش از آن سخن گفته است. 2. ويژگيهاي شايسته حاکم سياسي
«عدالت و دادگري» يکي از ويژگيهاي شايستهاي است که حاکم سياسي بايد به آن آراسته باشد؛ چرا که رفاه و آسايش مردم در گرو عدالت و اعتدال است و خداوند به عدالت و احسان فرمان داده و لذا اجراي عدالت شرط لازم حکومت حاکمان است.
حاکم سياسي، همچنين بايد داراي نفس پاک و مهذّب باشد؛ چرا که عدالت در شخصي پرورش مييابد که نفسي مهار شده داشته باشد و حکم به حجت شرعي براند:
بي حجت يزداني گيرنده باج و ساو
اهريمن و رهزن دان اندر همه اديان[60]
لذا حاکمان بايد هواي نفس خود را به نيروي تهذيب تعديل کنند و به تحصيل دانش و دين بپردازند.
بنابراين حاکم سياسي بايد اهل علم و دانش و دين باشد، لذا اديب بر «هنر و فرزانگي حاکم سياسي» به منزله مهمترين و ضروريترين ويژگي حکام، تأکيد ميکند.
اديب، علت تسلط انگلستان بر هند را «بيدانشي و حکومت حاکمان نادان و غافل هند» ميداند.
اديب، همچنين در علتيابي سلطه استعمار انگليس بر ايران، تحليلي مشابه تاريخ هند دارد و علت سلطه انگليس بر ايران را حکومت حاکمان کمانديش ميداند.
انتخاب مشاوران و کارگزاران دانا، يکي از وظايف مهم حاکم سياسي است. وي معتقد است، حاکم سياسي بايد با بينش و خرد خود، دشمن اصلي را از دشمن فرعي و جزئي تشخيص دهد و ابتدا خطر دشمن اصلي را از وطن دفع نمايد:
ز خون عدو جنگ الماس وار
ترا باد پيوسته آهاردار[61]
گرت پيه بايد بکش گاو ديه
که گنجشک را در شکم نيست پيه
سپس به حاکمان سياسي هشدار ميدهد که اگر از مبارزه با دشمن فرار کنند دشمن بر آنان تسلط خواهد يافت.
اديب، در روزگاري ميزيست که استعمار بر اکثر جوامع مسلمان دستاندازي کرده بود و در چنين زمانهاي، وي وجود يک حاکم شجاع و با صلابت را که جرئت ستيز با دشمن سلطهجوي را دارد از وجود يک حاکم عادل، اما ترسو، بهتر ميداند.
وي در شعرش سعي کرده تا چهره حاکم سياسي مطلوب را به تصوير کشد بنابراين به ذکر اوصاف پيشواي مصلح و شايسته پرداخته است:
نادري با آتشين جاروب روبندهي خسان
که نگردد گِردِ عزمش وَهمِ دون را طايري
بر ميانش روز و شب بسته چو دو پيکر کمر
در يمينش خنجري در چپ ز بدخواهان سري
روح قدسش در دميده جان عِلوي در بدن
چون گرفت از اعتدال چار گوهر عنصري
حافظ ارکان ملّت با سياستهاي نيک
خشم و کين را رافضيّ و عقل و دين را مؤثري...[62]
اديب، يکي از مهمترين شيوههاي اصلاح حکومت را اقدام خود مردم به اصلاح خويش ميداند و لذا معتقد است که مردم نوعاً سزاوار حکومتي هستند که دارند و خداوند آن چه دهد به شايستگي ميدهد. ج) فرمانروايان در تاريخ
اديب، از تاريخ گذشتگان اطلاعي شايان داشت. به ديده اديب شاهان، کمتر سابقهاي خوب از خود به جاي گذاردهاند و در کارنامه شاهان و وزيران سياهي و تعفن و تفرعن بيشتر است تا پاکي و طهارت و خدمت. وي حکومت بر خلق را موهبتي الهي ميداند که شکر اين نعمت، عدل و داد بر زيردستان است، اما در ميان ارباب قدرت کمتر کسي يافت شده است که چنان که بايد شکر اين موهبت گذارد و سپاس اين نعمت به جا گذارد. د) قضاوت و عدالت
قضاوت در تأمين عدالت و يا بسط زمينه ظلم و ستم داراي نقشي حائز اهميت هستند. اديب معتقد است که قاضي پارسا، ستم را از بين ميبرد و از سوي ديگر، دستگاه قضائي فاسد، مايه جرئت جانيان و سلب امنيت از ضعيفان ميگردد.
وي معتقد است که قضات بايد حب دنيا و حرص مال و منال را از دل پاک کنند در غير اين صورت از ديدن و گفتن حق باز خواهند ماند.
دقت کافي و همت وافي در تعقيب جرم و تشخيص مجرم از ديگر ويژگيهايي است که قاضي بايد به آن آراسته باشد. وي به قضات هشدار ميدهد که حق تا ابد مخفي نخواهد ماند و اگر در کار داوري به خطا روند و مظلومان از اين حکم نا به جا صدمه ببينند، خطاي آنان روزي آشکار خواهد شد و نفرين خلق را آويز سينهشان خواهد کرد. هـ) روحانيت در نگاه اديب
اديب در اشعارش به صورت دين و دينداري به مثابه تنها راه نجات شرقيان از يوغ استعمار، تأکيد کرده است. وي علت فائق آمدن دشمن بر جوامع مسلمين را سرپيچي مسلمانان از فرمان پيامبر(ص) ميداند.
اديب پيشاوري، خود عالمي ديني و پرورده حوزه مشهد و سبزوار بود و نقش مؤثر اين سلسله را در تبيين دين، تهذيب نفوس مردمان، اجراي احکام شرع، بسيج امت اسلام جهت دفع حملات رنگارنگ کفر و نفاق به کيان اعتقادي، تماميت ارضي و استقلال سياسي مسلمين، نيکو ميدانست.
وي روحانيت را داراي مقام تعليم و آموزگاري ميدانست و لذا شرط نخست اين مقام را در برخورداري کافي از علم و معرفت ميدانست.
زهد و تقوا و وارستگي از زر و زور از ويژگيهايي است که اديب براي روحانيت بر ميشمرد.
در دفاع از دين غيرت و ستيز با دشمنان آيين از ديگر ويژگيهاي قشر روحاني است.پينوشتها: * دانشآموخته حوزه علميه و کارشناسي ارشد علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم(ع). * مأخذ اصلي استفاده شده: علي ابوالحسني (منذر)، آينه دار طلعت يار (زندگينامه و اشعار اديب پيشاوري) (تهران: 1373، چاپ دوم، نشر عبرت). پينوشتهاي بعدي به نقل از همين مأخذ است که براي رعايت اختصار از ذکر «به نقل از» خودداري ميشود. 1. شهر پيشاور يکي از مراکز مهم نشر زبان و ادبيات فارسي در ادوار بعد از اسلام بوده است: محمد معين، فرهنگ فارسي (تهران: موسسه انتشارات اميرکبير، 1360، چاپ چهارم) ج 5، ص 364، به نقل از: علي ابوالحسني (منذر)، آينه دار طلعت يار (زندگينامه و اشعار اديب پيشاوري) (تهران: نشر عبرت، 1380). 2. يحيي آرينپور، از صبا تا نيما، (تهران: شرکت سهامي کتابهاي جيبي، با همکاري موسسه انتشارات فرانکلين، چاپ پنجم، 1357) ج 2، ص 317. 3. علي عبدالرسولي، ديوان اديب پيشاوري (تهران: سلسله نشريات ما، 1362، چاپ دوم) ص2. 4. همان، ص 2. 5. همان، ص 2. 6. همان، ص 3. 7. ابوالقاسم طاهري، تاريخ روابط بازرگاني و سياسي ايران و انگلستان از دوران فرمانروايي مغولان تا پايان عهد قاجاريه (تهران: انجمن آثار ملي، بيتا، 1356) ج 2، ص370. 8. علي عبدالرسولي، مقدمه ديوان اديب پيشاوري، ص 3. 9. علي ابوالحسني، پيشين، ص 36. 10. عبدالرحمن پارسا تويسرکاني، مجله وحيد (خاطرات)، دوره جديد، شماره 3، مقاله خاطرههاي ادبي ـ اديب پيشاوري، 1350، ص 103. 11. علي عبدالرسولي، مقدمه ديوان اديب پيشاوري، ص 3. 12. علي ابوالحسني، پيشين، ص 39. 13. وي از خاندان خواجه عبدالله انصاري است و از پروردگان مرحوم ميرزا تقيخان اميرکبير و وزير امور خارجه ناصرالدين شاه و همواره پاسدار حقوق و مصالح اسلام و ايران بود و در اين راه، هر از چند گاه، فرياد اعتراض يکي از سفارتخانههاي غربي را بر ضد خويش بر ميانگيخت. وي در جريان قرارداد رويتر، از مخالفين جدي ميرزا حسن خان سپهسالار بود و در ايام اقامت اديب در مشهد در حقيقت، به اسم نيابت توليت آستان قدس، روزگار تبعيد محترمانه خويش را ميگذراند. از تلاشهاي ارزنده وي ميتوان، زمينهسازي جهت تدوين و اجراي يک قانون اساسي جامع بر پايه فقه شيعي که مع الأسف با مرگ وي نافرجام ماند را نام برد. علي ابوالحسني، پيشين، ص 584. 14. علي ابوالحسني، پيشين، ص 40. 15. علي ابوالحسني، همان، ص 41. 16. اين رساله در پايان ديوان اديب (طبع و تحشيه عبدالرسولي) به چاپ رسيده است. 17. در اين رساله، اديب نثراً و نظماً به تشريح بعضي از اشعار و تصحيح برخي از اغلاط ديوان ناصرخسرو و احياناً نقد پارهاي از نقطه نظرات وي پرداخته است. اين رساله نيز به همت مرحوم عبدالرسولي در پايان ديوان اديب به طبع رسيده است. 18. نسخه خطي شماره 13768 کتابخانه مجلس شوراي ملي سابق (بهارستان) خط مرحوم عبرت نائيني است. 19. اين اثر ناتمام مانده است. 20. علي ابوالحسني، پيشين، ص 223. 21. همان، ص 224ـ223 22. خِيَم: خيمهها. 23. علي ابوالحسني، پيشين، ص 50. 24. همان، ص 63ـ61. 25. در اصل: جاپان. 26. علي ابوالحسني، پيشين، ص 68. 27. بوم: جغد. 28. تي: تهي و خالي. 29. لوچ: برهنه. 30. تيم: کاروانسرا. 31. انگريز: انگليس. 32. قيصرنامه، ص 280ـ279. 33. علي ابوالحسني، پيشين، ص 69. 34. ديوان اديب، ص 17. 35. کَشَف: لاکپشت. 36. اژدر: اژدها. 37. قيصرنامه، ص 317. 38. بدسگال: بد انديش و بدخواه. 39. گيج: نام ولايتي است نزديک سيستان (در نخسه خطي عبرت: «گنج»). 40. باره: دژ، حصار. 41. برآکند: پر ساخت. 42. عقد پروين: خوشه پروين، ثريا. 43. آذر: آتش. 44. ايرج و تورج، فرزندان فريدوناند که داستان ستيزشان در شاهنامه آمده است. 45. مخفف ابليس. 46. آل لوقا رفيق پولس رسول و مؤلف انجيل لوقا. 47. از فرستادگان مسيح. 48. علي ابوالحسني، پيشين، ص 80ـ79. 49. هر زمان. 50. قيصرنامه، ص 278ـ275. 51. علي ابوالحسني، پيشين، ص 91. 52. همان، ص 431. 53. علي ابوالحسني، پيشين، ص 99. 54. همان، ص 105ـ100. 55. همان، ص 105. 56. همان، ص 112ـ109. 57. قيصرنامه، ص 101. 58. اين ابيات قصيدهاي است که قاعدتاً در دوران مظفرالدين شاه سروده شده است و در ديوان اديب (طبع و تعليق عبدالرسولي) نيامده است. لذا مأخذ نقل اين قصيده، کليات ديوان اديب، خط عبرت نائيني، نسخه خطي 5573، ص 5ـ4 است. 59. همان، ص 738. 60. ديوان اديب، ص 94. 61. قيصرنامه، ص 86. 62. ديوان اديب، ص 150