افکار سياسي آقا سيد احمد رضوي مشهور به اديب پيشاوري

افکار سياسي آقا سيد احمد رضوي مشهور به اديب پيشاوري

هایپر مدیا  مرکز جامع خدمات رسانه ها / پرتال نشریات  دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم - 
عصر صفويه به علت ارتقاي شيعه دوازده امامي به دين رسمي و در واقع در آميختن عملي ايران و تشيع در قالب مذهبي ـ ايراني يکي از نقاط بارز در تاريخ سياسي ـ مذهبي ايران است؛ عصري که نهاد دين توانست به منزله يک نهاد مستقل، در کنار نهاد سياست قرار بگيرد و علماي شيعه توانستند قدرت بلامنازع سلاطين را به چالش بکشند و از حقوق مردم در مقابل تعدّي شاهان دفاع کنند. به عبارتي مي­توان گفت از اين دوره به بعد علماي ديني و به طور مشخص­تر نهاد دين، آگاهي­بخش جامعه ايراني در اعمال روزمره، تبادلات و ارتباطات اجتماعي و هم­چنين درباره عملکرد نهاد سياست بودند.
انقلاب مشروطه نيز از ديگر مقاطع زماني است که با تولد مفاهيمي چون قانون، پارلمان، نظارت، مشارکت، برابري، سرآغاز جديدي براي جامعه شخص محور و استبدادزده ايرانِ آن روز بود. در اين دوره نيز علماي ديني به رسالت «آگاهي­بخشي» خود عمل کردند و رهبري اين نهضت را در دست داشتند. علاوه بر علمايي چون شيخ فضل­الله نوري و ميرزاي نائيني که عملاً در صحنه حضور داشتند، عالماني نيز بودند که با قلم سرودن اشعار نغز و پرمعني، از اين انقلاب حمايت مي­کردند. «آقا سيد احمد رضوي» مشهور به «اديب پيشاوري» از زمره اين عالمان است؛ انديشوري استعمارستيز و طرف­دار مشروطه مشروعه و حامي شيخ فضل­الله نوري. دانشمندي که گر چه در تاريخ سياسي ايران به نوعي «گمنام» است، اما مراجعه به اشعار وي، حکايت از بينش و درک عميق سياسي وي از اوضاع زمانه دارد.
اين پژوهش، عهده­دار بررسي افکار سياسي اين اديب فرزانه است؛ انديشورزي که با حضور در بطن مشروطه، به منزله يکي از ادوار مهم تاريخ سياسي ايران، اوضاع آن زمان و انحرافات و کج­روي­ها را با شعر خود به تصوير کشيده و به اين طريق سعي کرده است به آگاهي­بخشي مردم و سياست­مداران بپردازد. 1. شرح حال اديب پيشاوري
سيد احمد رضوي، مشهور به اديب پيشاوري، در حدود نيمه قرن سيزدهم هجري قمري، «در کشور هندوستان، در کوهستان­هاي بين خاک افغانستان و پيشاور،[1] در ميان عشاير جنگجوي آن سامان»[2] ديده به جهان گشود. تاريخ ولادت اديب سال 1260 قمري[3] است. وي فرزند سيد شهاب­الدين مشهور به «سيد شاه­بابا» است. اين سلسله از سادات را «اجاق» مي­خواندند و اغلب صاحب زهد و تقوا و اهل ذکر و دعا بودند.[4] محل زندگي اين سادات در اراضي سرحدي بين پيشاور و افغانستان بود، اما در شهر پيشاور نيز خانه و مسکن داشتند و مردم آن سامان را به آنان اعتقادي کامل بود و از باطن ايشان طلب همت و کسب فيض مي­کردند.[5] مادر ايشان «مهدعليا» نام داشت و از خاندان اشرف سادات حسيني بود که سلسله نسب­شان به امام سجاد مي­رسيد.[6]
اديب، در خردسالي به مکتب فرستاده شد تا به کسب علم و معرفت بپردازد. وي پس از طي مراحل ابتدايي، مشغول تحصيل مقدمات علوم و ادبيات شد. پيشاور در سال­هاي تسلط انگلستان بر هند، روزهاي خونيني را پشت سر گذاشت و به تصرف قواي انگلستان در آمد؛ چرا که براي انگلستان داراي اهميت استراتژيک بود. «تصرف پيشاور ـ که در شمال غربي هندوستان قرار داشت ـ سدي ايجاد کرد که از لحاظ دست­اندازي بيگانگان بر هندوستان به کارگزاران دولت انگلستان در آن سرزمين، کاملاً اطمينان خاطر مي­داد».[7] در قيام پرشور 8ـ1857م که به «نبرد بزرگ استقلال» مشهور است پيشاور نيز حضوري پررنگ داشت. در اين نبرد، خاندان اديب، پيش­آهنگ امر جهاد بودند. اديب نيز که نوجوان بود در اين جهاد شرکت داشت. با سرکوب نبرد استقلال پدر و بني اعمام و غالب اقارب و ارحام اديب به قتل رسيدند.[8] و اديب با اصرار مادرش از ميانه قتلگاه بيرون رفت و به کابل گريخت.[9]

وي در کابل، در محضر «آخوند ملامحمد» مشهور به «آل ناصر» به کسب علم پرداخت و سپس به غزنين رفت و دو سال و نيم در محضر «ملاسعدالدين غزنوي» دانش آموخت و چند صباحي در هرات و سپس در تربت جام اقامت گزيد. سپس در مشهد نزد «ميرزا عبدالرحمن مدرس»، مؤلف تاريخ خراسان و از مشاهير مدرّسين آن شهر، به تحصيل حکمت و رياضي پرداخت. هم­چنين در محضر «آخوند ملاغلامحسين شيخ­الاسلام» علوم عقليه را فرا گرفت که به علت حدت ذهن و قوت حافظه، در علوم عقليه بر همگان برتري يافت[10] و در علوم ادبيه نيز به علت ذوق فطري و حدّت ذهن غريزي و قوت حافظه و ميل جبلّي در اين فن بر اکران و اقران فائق آمد.[11] سپس در سبزوار در محضر «فيلسوف حاج ملاهادي سبزواري» و فرزندش «آخوند ملامحمد سبزواري» و در محضر «آخوند ملااسمعيل» به کسب علم پرداخت و بالاخره پس از رحلت سبزواري در 1290هـ . ق به مشهد بازگشت و به تدريس پرداخت.[12]
اديب، مورد علاقه و ارادت «محمد سعيد موتمن الملک انصاري گرمرودي»[13] بود، که از طرف­داران اميرکبير بود و تا پايان عمر، در حد وسع خود، راه اميرکبير را در سياست داخلي و خارجي تعقيب مي­کرد. اديب به توصيه وي در سال 1300 هجري قمري به تهران رفت[14] و تا آخر عمر در آن شهر اقامت کرد. مقام و فضل علمي و ادبي «اديب» چنان بود که ناصرالدين شاه قاجار به ملاقات او رغبت جست و او را به حضور خود فراخواند و ذکاءالملک فروغي اول (ميرزا محمدحسين خان) که از ادبا و نويسندگان وقت و «رئيس اداره انطباعات دولتي و ناظم دارالترجمه خاصه همايوني» بود در ديباچه­اي که بر تاريخ بيهقي نگاشته است اديب را «جناب سيد الحکماء و سند العلماء»، «استاد الأدباء»، «مرجع الأشياخ و الأفاضل»، «مدقّق زمان»، «محقق دوران»، «قبله اهل معرفت» و... ناميده است.[15] 2. آثار اديب
از اديب آثاري مکتوب بر جاي مانده است. از جمله اين آثار مي­توان به «ديوان اشعار» وي که به همت مرحوم عبدالرسولي جمع­آوري و منتشر شده است اشاره کرد. البته اين ديوان، شامل همه اشعار اديب نيست و برخي از اشعار از دست رفته است. «رساله­اي در قضاياي بديهيات اوليه»،[16] «رساله نقد حاضر در تصحيح ديوان ناصر خسرو»،[17] «مثنوي قيصرنامه»،[18] «ترجمه و شرح مختصري بر اشارات شيخ­الرئيس بوعلي سينا»،[19] «تصحيح و تحشيه تاريخ بيهقي» و چند جلد دست­نويس پيرامون شرح اقوال حکما و مشکلات اشعار شعراي ادب از ديگر آثار اديب پيشاوري است.[20]
«حضرت آية الله حاج سيد عزالدين حسيني زنجاني، به نقل از مرحوم اورنگ سخن از تعدادي کتاب و دفتر گفته­اند که اديب حاصل سال­ها پژوهش و تحقيق خويش را در پاره­اي از علوم، در آنها به رشته تأليف و تصنيف کشده» اما شخصي، آنها را ربوده و فروخته است.[21] 3. درک و بينش سياسي اديب
اديب پيشاوري داراي بينش سياسي عميقي بود و نسبت به مسائل و مشکلات مسلمانان و کشف و افشاي دسيسه­هاي دشمنانِ مسلمين کوششي مداوم داشت. از جمله مي­توان به چکامه­اي که در سوگ «ميرزاي شيرازي» پرچم­دار نهضت تنباکو، سراييد اشاره کرد:
پشت اسلام دگر باره همي بينم خم
رايتش گشته نگونسار و شکسته پرچم
مگر آن سيد احرار و سلاله زهرا
مگر آن قبله ابرار و خلاصه عالم
روي بنهضت چو خورشيد به هنگام افول
که برافراشت فلک گرد جهان تير خِيَم؟[22]
قيرگون موج زد اين لُجّه خضراي بلند
که زهر سوي برانگيخته شد موج ظُلَم
اي نهفته زتن پاک خود اندر دل خاک
طاعت و علم و نکوکاري و احسان و کرم
کرد بر جان تو، نه، بر سر ما چرخ جفا
که جفا باد بر اين دهر و بدين چرخ به هم!

وي هم­چنين با «ميرزا محمدعلي خان قوام­الدوله تفرشي» که از رجال سياسي مستقلي بود که در حوادث مشروطه با شيخ فضل­الله نوري همراهي و هم­گامي داشت، رابطه دوستانه داشت؛ چنان که آقاي دکتر پرويز کاظمي، نوه دختري مرحوم قوام­الدوله در نامه­اي که به دکتر وحيدنيا، مدير مجله وحيد، نوشته بود به اين دوستي و همراهي اشاره کرده است.[23]

تفسير سياسي منظومي که اديب از جنگ روسيه و ژاپن (1905ـ1904م) ارائه کرده، نشان­گر توجه، درک و بينش سياسي اديب نسبت به اوضاع زمانه خود است. وي در اين منظومه به تلاش انگلستان جهت حفظ هند از دستبرد رقيب تزاري به دست ژاپن و درخشش شوکت بريتانيا در پي شکست روسيه توجه داشته است و معتقد بود که تضعيف روسيه، گذشته از آن که براي نهضت ملي هند، سمي مهلک است؛ براي ايران نيز نافع نيست. به اعتقاد اديب، انگلستان، ژاپن را براي حفاظت از گله هند به جان گرگ هار و ابله روسيه انداخته بود، قرائن تاريخي، خصوصاً موضعي که دولت ژاپن، ده سال بعد به نفع متفقين و به زيان آلمان اتخاذ کرد، مؤيد نظر اديب در اين خصوص است.[24]
با شروع جنگ جهاني اول و شرکت ژاپن در جنگ به نفع روسيه، فرانسه و انگلستان، که دشمنان بالفعل جهان اسلام و شرق شمرده مي­شدند، اديب، خطاب به انگلستان، آن گاه که در چنگ ارتش آلمان محصور شده بود و سعي داشت تا نيروهاي آمريکايي، ژاپني و چيني را سپر بلاي خود سازد، چنين سروده است:
فلک را به تو دل پر از کين بود
رخش بر تو از خشم پرچين بود
نداني برون از دلش کينه کرد
وگر آمريکت بود پايمرد
بنزد ايد از چهره چرخ، چين
نه سرهنگ جاپان[25] نه ارتنگ چين
اگر حميتي داشت جاپان و چين
نبودي تو را ويژه خاور زمين

اديب پيشاوري، «استعمار انگليس را در عصر خويش، «دشمن اصلي» امت اسلام مي­دانست»،[26] لذا در مذمت انگلستان و استعمار آن چنين سروده است:
چو من از جوانان ايران به ياد
بيارم، بر آرم ز دل سرد باد...
چه بسيار پُر کاخ آباد جاي
کنون بوم[27] آنجاست نغمه­سراي
زن و مرد از دهکده کرده کوچ
شکم از خورش تي[28] تن از جامه لوچ[29]
پر از کودک و بيوه، بازار و تيم[30]
در آغوش هر جفت مرده يتيم
مگو روس، کاين فتنه انگريز[31] کرد
همه کار، اين فتنه­انگيز کرد[32]

وي، سياست خارجي انگلستان را سياستي مي­دانست که مکر و افسون در تار و پود آن بود و لذا آن را براي شرقيان دير فهم­تر و فريبنده­تر و خطرسازتر[33] مي­دانست:
رانده در بحر سياست کشتيئي­کش بادبان
از خداع و لنگرش عشوه فريبش ناخداست[34]

وي در ديوان اشعارش و قيصرنامه، اشعار بسياري در وصف شومي و پليدي استعمار انگليس و پيچيدگي و ظرافت سياست انگلستان سروده است، گويي اديب با اين اشعار به سياست­مداران ايران و جهان اسلام، هشدار مي­دهد، از جمله اين اشعار وصف انگليس به لاک­پشت است:
مگر ديده باشي تو اي خوش سرود
کَشَف[35] بر کنار آمده ز آب رود
گهي سر به ناي گلو در کشد
دگر باره بيرون چو اژدر[36] کشد
بدينگونه بر، خوي اهريمن است
سراندر زن و باز ببرون زن است
چو سر در کشد کينه­سازي کند
چو سر بر کشد تُُرکتازي کند[37]

اديب، در جريان انقلاب مشروطه، نظاره­گر حوادث و وقايع آن دوران بود. ديده ژرف­بين و آگاه اديب، نظاره­گر دست استعمار انگليس در جريان مشروطه بود، لذا وي مشروطه­اي را که مورد حمايت انگلستان قرار داشت نمي­پسنديد و به سردمداران مشروطه هشدار مي­داد که چنين مشروطه­اي جزئي از توطئه استعمار انگلستان براي سلطه بيشتر بر ايران است، لذا در قيصرنامه درباره سياست استعماري انگلستان در ايران عصر مشروطه مي­نويسد:
طمع کرده بُد دشمنِ بدسگال[38]
که بشکسته پر باد و برکنده بال!
که تا گيج[39] و مکران و کرمان خورد
رهِ آهن آنجا ز عمّان برد
به کام اندرش بود کوچ و بلوچ
گواراتر از شربت آبلوچ
حصاري کند بهر هندوستان
به کام دل و شادي دوستان
ز شش سوي افغان کند باره[40] اي
که ماند چو کودک به گهواره­اي
به ايران درون کرد آشوبها
بر آکند[41] ايران به ناخوبها
به جاي دگر گر بود روزگار
بگويم به توفيق پروردگار
از آن جادوئيها که انگيخت او
بسا عقد پروين[42] که بگسيخت او
ز هم بگسلانيد سر رشته­ها
به خرمن در، آذر[43] ز دو کشته­ها
گروهي ندانسته انجام کار
فتادند در يکدگر گرگ­وار

وي هوادار سرسخت «مشروطه مشروعه» و نهضت عدالتخانه بود و از سوي ديگر مخالف مصمم مشروطه وارداتي سفارت پرورده، و معتقد بود که مشروطه وارداتي حاصل ديپلماسي لندن است که در وراي آن نقشه تباهي و نابودي ايران نهفته است. وي نقش انگلستان را در ايران عصر مشروطه، مشابه نقش انگلستان در جنگ جهاني اول عليه قدرت­هاي رقيبش، يعني آلمان، عثماني و روسيه مي­دانست که با تشديد اختلاف در جبهه خصم و واردسازي ضربه از درون، به حيات کهنسال آنان پايان داده بود. گويي براي ايران عصر مشروطه نيز چنين سرنوشتي رقم خورده بود. انگليس با اختلاف انداختن بين مشروطه­خواهان به ويژه عالمان ديني توانست مشروطه را از مسير اصلي آن منحرف سازد و مسيري را فرا روي آن قرار دهد که نفع و سلطه انگليس را بيشتر سازد. اديب با نهضت عدالتخانه و هر نهضتي که رهبري آن در دست افراد صالح قرار داشت و منجر به تعديل خودکامگي و استبداد مي­شد، مخالفتي نداشت، بلکه مشوق آنان نيز بود. ابيات زير که در پايان جنگ جهاني اول و ايام قرارداد 1919 وثوق­الدوله سروده شده است، بازنمايي از نوع نگاه و تلقي خاص اديب از مشروطه و رويدادهاي متعاقب آن است:
ز من بشنو اي دلفروزنده پور!
که «ايرج» بسي دارد اين دهر و «تور»[44]
ز هر قوم، خوب و بدي خاسته
که گيتي به خوب و بد آراسته
وليکن به انصاف کز انگليس
نيامد برون جز که بچه­ي بِليس[45]!...
نه چون فتنه انگيز زن در نهان
به روباه بازي سپرد او جهان
وگر بشمري آنچه اين ديو کُشت
بود اين چو خروار و آن نيمه مُشت
به ايران درون شورشي خواست کرد
يکي «شوروي محبسي» راست کرد
بدين شورش اندر که او ره سپارد
به جادوگري نام «شَور»ش گذارد!
در اين فتنه شد کشته چندين هزار
که در گردنش خونشان ماند بار
در اين فتنه هر خون که شد ريخت
به گردن درش هست آويخته

رثاي بلند و محکم اديب در سوگ شيخ فضل­الله نوري، گوياي نظر منفي اديب درباره مشروطه اروپايي و هواداران چنين مشروطه­اي است. هم­چنين مي­توان آن را بازنمايي از ارادت به شهيد فضل­الله نوري دانست. چنان­که در اين مرثيه از شجاعت، اخلاص و فداکاري او سخن گفته است. وي هم­چنين در قصيده­اي که به زبان عربي و در مذمت مشروطه کذايي سروده، دل و دين باختگان غرب را آماج شديدترين مذمت­ها قرار داده است و کساني را که پيکر شيخ را بر دار کردند و به خوشحالي و شادي پرداختند گروهي از فرزندان حَسَبي و روحاني مزدک مي­شمرد که برخي از آنها هواپرستاني تابع راي بابک خرّمدين و برخي ديگر را هواداران «آل­لوقا»[46] و «پطرس»[47] مي­نامد و همه آنها را دشمنان دين خاتم و از احزاب شيطان وسوسه­گر مي­داند.[48]
بنابر آن چه از سروده­هاي اديب بر مي­آيد، وي از اقدام شاه قاجار در بر چيدن بساط مشروطه و انحلال انجمن­هاي مشکوک و قارچ گونه دلتنگ نبود و حتي اين عمل را در راستاي «تجديد حيات دين» مي­دانست و شاه را به قاطعيت بيشتر در اين راه فرا مي­خواند. شعر اديب در مورد مشروطه حکايت­گر عمق خطري است که وي از سوي مشروطه­چيان پيرو غرب، درباره اسلام و ايران احساس مي­کرد. وي هم­چنين به جناح­بندي­ها و اختلافات حزبي و مسلکي­اي که با عنوان دموکرات و غيره در ايران عصر مشروطه، رواج يافت، توجه داشته است و آن را موجب گسست همدلي و اتحاد مردم ايران در برابر استعمار مي­دانست. لذا وي اين اختلافات را تقبيح مي­کند و همه را به پرهيز از تفرقه، حول محور «اسلام» مي­خواند.
اديب، هم­چنين در قيصرنامه، ابياتي را درباره قرارداد 1907 و محو آن قرارداد در جنگ جهاني اول طي جنگ آلمان با متفقين سروده است:
يکي از وزيران آمخته کار
به دربار لندن، به هنگام بار
چنين گفت کاين دولت انگليس
که دارد پر از زرّ و مي، کاس و کيس
به گيتي درون ناتوان پرور است
تو گفتي که سيمرغ زال زر است...
دگرباره گفت آن وزير کهن
چو مي­راند با همنژادان سخن
شنيدم چنين گفت آن شُهره مرد
که اين دولتِ بر تدابير گرد
چنين دارد و داشت هزمان[49] به دل
که همواره ايران بود مستقل
سرانجام را، شد هويدا چنين
که باشد غرض از استقلال اين
که نيمي ز ايران به روسي دهند
دگر نيمه را بهره انگل نهند...[50]

با آغاز جنگ جهاني اول در 1914 ميلادي نداي قيام سر داد و با قصايدي شورانگيز که به زبان فارسي و عربي مي­سرود، تُرک و تاجيک و هند و افغان را به پيکار سخت در جبهه واحد، بر ضد استعمار فرا خواند. منظومه حماسي قيصرنامه او، مثنوي بلندي شامل چهارده هزار بيت در شرح جنگ­هاي ارتش آلمان با متفقين در جنگ جهاني اول است. در اين منظومه وي به نکوهش روسيه، فرانسه و آمريکا و افشاي دسيسه­هاي انگلستان در شرق و ايران، تحريک ايرانيان به بهره­گيري از فرصت حساس جنگ جهاني براي پايان دادن به نفوذ سلطه استعمار و بالاخره ملامت شديد کساني که با بيگانگان بيعت کرده بودند پرداخته است. او وقتي رزم تنگستاني­ها را در جنوب ايران مي­شنود در ابياتي بلند به مدح تنگستاني­ها مي­پردازد.[51]
از ديگر حوادث زمانه اديب، قرارداد 1919 وثوق­الدوله بود. اديب در مجلسي که وثوق­الدوله حاضر بود، وي را عامل بيگانه و از قماش اجنبي­پرستاني شمرد که سرزمين هند را به تاراج انگليس دادند:
منم پور ايران و بر مام خويش
مرا غيرت آيد ز اندازه بيش
به بيگانگان نفروشم اين مام را
کجا زشت و ننگين کنم نام را؟
به آتش بسوزم تني را که او
خلاف آورد اندر اين گفتگو[52]

ديوان اديب و مثنوي قيصرنامه سرشار از قدح قرارداد 1919 و تحذير شديد از مکر انگليس و پرخاش تند به وثوق­الدوله و دستياران او در قرارداد 1919 است؛ به ويژه در قيصرنامه ضمن تفسير سوره يوسف (ع) و تطبيق خيانت برادران وي به عاقدان ايراني قرارداد 1919.[53]
کودتاي رضاخاني، بلواي جمهوري­خواهي و تغيير سلطنت از قاجار به پهلوي و مسلط شدن هر چه بيشتر انگلستان بر ايران، تعطيلي جرايد آزاد و قتل گردانندگان آنها، هم چون عشقي و فرّخي، تبديل مجلس شوراي ملي به محفلي فرمايشي، محو استقلال قوه قضائيه از طريق دستکاري در قوانين و گماردن عناصر ناصالح در راس آن، انزوا و حبس و تبعيد و کشتار رجال مستقل و ضد استعمار، چه از ميان علماي ديني و چه رجال دولتي (نظير: حاج آقا جمال­الدين نجفي اصفهاني، حاج آقا نورالله اصفهاني، سيد حسن مدرس، مستوفي الممالک، کمال الملک غفاري و...)، برچيدن مظاهر شرعي، خلع لباس روحانيت، منع شعائر مذهبي، کشف حجاب و... از حوادثي است که اديب ناظر آنها بود.[54]

نظر اديب درباره رضاخان و رژيم ديکتاتوري او، به روشني در تاريخ منعکس نشده است و اگر هم چيزي صراحتاً در اين باب گفته يا سروده، در آن فضاي اختناق از بين رفته است. گذشته از همه اينها از قيصرنامه که در طول رژيم پهلوي به صورت نسخه خطي باقي ماند، ديوان اديب نيز تا چهار سال پس از مرگ وي امکان چاپ نيافت، اما از اديب، قصيده بلندي با مطلع «بنهاد بر آي ورو، بنياد جهان يزدان» به جا مانده که سرشار از قدح و ذم ظلم حکام جبار و وابسته است. از قرائن موجود در اين قصيده بر مي­آيد که اديب در سرودن آن نظر به ديکتاتوري رضاخاني داشته است.[55]
اديب پيشاوري صبح دوشنبه 3 صفر 1349 هجري قمري برابر 9 تير 1309 شمسي دعوت حق را لبيک گفت. در تشييع او چهار وزير (تيمورتاش، اعتمادالدوله، قراگوزلو و مؤتمن الملک) چهار پايه تابوت او را به دوش کشيدند و در مجلس يادبود او در وزارت معارف و اوقاف، رئيس آن وزارتخانه، مرحوم يحيي اعتمادالدوله قراگوزلو چنين بيان کرد که «ما عزاي فضيلت را گرفته­ايم، اين مجلس، تعزيت دانش و فرهنگ است و عالم علم و ادب شخصيتي را از دست داد که به وجود آمدن چون او مشکل و بلکه محال است.»[56]

4. افکار سياسي اديب پيشاوري
الف) مباني افکار سياسي
اديب، شاعري بود که درون مايه شعرش را «رسيدن به کمال و تعالي» شکل داده بود. شاعري که دغدغه­اش، گذشت از عالم خاکي، رسوخ به عالم غيبي بود. شعر او انسان را از ظواهر امور فراتر مي­برد و به تفکر در بطن وجود فرا مي­خواند. تفکّر در مسائل اساسي­اي که تبيين درست آنها، نياز هر انسان طالب کمال و رسيدن به قرب الي الله است. بنابراين وي انسان را «پدرانه» به نگريستن در اصل ذات خود مي­خواند و اين نگريستن را سرچشمه شوق نياز به کمال و تعالي مي­داند.
سپس، براي رسيدن به کمال و تعالي، مسير و مراحلي را بيان مي­کند که بدون طي اين مراحل، رسيدن به تعالي ممکن نيست. وي نخستين مرحله کمال را «معرفت و ايمان به ذات باري تعالي» مي­داند که رسيدن به اين معرفت، نيازمند سير در دو عالم آفاقي و انفسي است.

سير در عالم آفاق، سيري معنوي است که به وسيله آن انسان، با تدبر و تأمل، در اجزاي هستي مي­نگرد و در مي­يابد که تمامي جهان و هر آن چه در آن است صانعي دارد که دست تدبير و رحمت او آفرينش­گر همه زيبايي­هاي عالم است، بنابراين بايد با نگاه حکيمانه و عبرت بين به همه چيز نگريست.
مطالعه و تفکر درباره آسمان و زمين و ديدن آيات خداوند در جهان که در اصطلاح آن را، سير آفاقي مي­خوانند يکي از پايه­هاي ايمان است؛ ايمان به اراده فعالِ قاهر و حکيمي که همه اين ظرافت­ها و صناعت­هاي شگرف را خلق کرده و لحظه به لحظه به موجودات دوام و بقا يا ممات و فنا مي­بخشد و هر چه هست از اوست.
سير انفسي، يکي ديگر از پايه­هاي معرفت و ايمان است. از نظر اديب، تنها آفاق طبيعت و پهنه خاک و افلاک نيست که در بر دارنده نشانه­هاي صنع خداست، بلکه در وجود آدمي نيز صد جلوه لطف و قهر خداوند، آشکار و محسوس است. در جسم و روح انسان، شگفتي­هايي است که سير انفسي­اش مي­خوانند.

اديب، براي رهايي از سلطه نفس راه­هايي ارائه مي­دهد که يکي از اين راه­ها «تحصيل علم و دانش­اندوزي» است که به انسان کمک مي­کند تا از سلطه نفس خارج شود:
... اگر پرّ دانش نبودي مرا
جهان همچو شاهين ربودي مرا
بزرگي به دانش همي خواستم
روان را به دانش بياراستم
چو شد حکمت و فضل نخجير من
همان گشت بر پاي زنجير من...[57]

زدودن صفات رذيله از وجود خود يکي ديگر از راه­هاي رهايي از سلطه نفس است. اديب دنيا را «گنده پير گوژ پشتي» مي­داند که براي فريفتن انسان­ها، خود را آراسته و با هزاران دام بر سر راه انسان­ها نشسته است تا آنها را به اسارت خود در آورد.
اديب، ضمن بيان بي­اعتباري دنيا و ناپايداري ثروت­هاي آن، به همه سفارش مي­کند که خود را از اسارت کالبد خاکي رها سازند چرا که جان سماوي شايسته اسارت جسم خاکي نيست. ب) ويژگي­هاي حاکم سياسي
شعر اديب، علاوه بر آن که در بردارنده مباني افکار وي است بر اساس همين مباني به بيان ويژگي­هاي شايسته و ناشايسته حاکم سياسي مي­پردازد و بر اساس اين مباني به نوعي بازسازي در عرصه سياست دست مي­زند. وي با ذکر ويژگي­هاي رفتاري نامطلوب يک حاکم سياسي، زبان به اندرز و هشدار به حاکمان سياسي گشوده است. 1. ويژگي­هاي ناشايست حاکم سياسي
از جمله ويژگي­هاي ناشايست حاکم سياسي از نگاه اديب، کبر و نخوت به زيردستان است. وي به حاکمان سياسي توصيه مي­کند تا از نخوت و تکبر بپرهيزند؛ چرا که فردي که دچار نخوت و تکبر است جز با مرگ از آن خلاصي نمي­يابد.
وي، کبر و نخوت را صفت زشتي مي­داند که اگر حاکمان سياسي آلوده آن گردند به صفات زشت ديگري نيز دچار مي­گردند. از جمله اين صفات نکوهيده «پنهان شدن از چشم مردم و گماشتن حاجب و دربان و در بستن به روي خلق» است.
از ديگر صفات زشتي که زاييده کبر و نخوت است، «وا داشتن مردم به تعظيم و رکوع خويش» است. سپس به حاکم سياسي چنين هشدار مي­دهد:
شه را چو يار گشت فرومايه
حشمت به جا نَمانَد و جاه و فرّ
از پاي بست مُلک شود ويران
دل داد شه چو با مي و رامشگر
از علم و عدل کار چو بر بندي
مانا تويي چو کسري و اسکندر[58]

گويي اديب دانسته است که کبر و نخوت حاکم سياسي موجب مي­گردد تا افراد شايسته از اطراف حاکم سياسي پراکنده گردند و افراد تملق­گو و آراسته به نيرنگ و دروغ و فرومايه، در عرصه سياست وارد گردند.
«حرص و آز، از ديگر صفات نامطلوبي است که اديب براي حاکم سياسي بر مي­شمرد، لذا حاکمان سياسي را از آن بر حذر داشته است. سپس به حاکم سياسي اندرز مي­دهد که:
به دست و دل آزاده خو باش تو
شه و شاهزاده به خو باش تو
مه آسمان بر نيايد ز چاه
جهان بنده را چون توان خواند شاه؟![59]

قيصرنامه، سرشار از نکوهش حاکمان سياسي آزمند است که وظيفه تأمين امنيت و آسايش مردم را به عهده دارند، ولي با افتادن در گرداب آزمندي، به زورگويي و ظلم به مردم مي­پردازند.
از ديگر ويژگي­هاي ناشايست حاکم سياسي «خشم و غضب» است که از مهم­ترين عوامل ظلم و بيداد است.
بيداد و ظلم به رعيت از ديگر ويژگي­هاي ناشايست حاکم سياسي است که اديب در شعرش از آن سخن گفته است. 2. ويژگي­هاي شايسته حاکم سياسي
«عدالت و دادگري» يکي از ويژگي­هاي شايسته­اي است که حاکم سياسي بايد به آن آراسته باشد؛ چرا که رفاه و آسايش مردم در گرو عدالت و اعتدال است و خداوند به عدالت و احسان فرمان داده و لذا اجراي عدالت شرط لازم حکومت حاکمان است.
حاکم سياسي، هم­چنين بايد داراي نفس پاک و مهذّب باشد؛ چرا که عدالت در شخصي پرورش مي­يابد که نفسي مهار شده داشته باشد و حکم به حجت شرعي براند:
بي حجت يزداني گيرنده باج و ساو
اهريمن و رهزن دان اندر همه اديان[60]

لذا حاکمان بايد هواي نفس خود را به نيروي تهذيب تعديل کنند و به تحصيل دانش و دين بپردازند.
بنابراين حاکم سياسي بايد اهل علم و دانش و دين باشد، لذا اديب بر «هنر و فرزانگي حاکم سياسي» به منزله مهم­ترين و ضروري­ترين ويژگي حکام، تأکيد مي­کند.
اديب، علت تسلط انگلستان بر هند را «بي­دانشي و حکومت حاکمان نادان و غافل هند» مي­داند.
اديب، هم­چنين در علت­يابي سلطه استعمار انگليس بر ايران، تحليلي مشابه تاريخ هند دارد و علت سلطه انگليس بر ايران را حکومت حاکمان کم­انديش مي­داند.
انتخاب مشاوران و کارگزاران دانا، يکي از وظايف مهم حاکم سياسي است. وي معتقد است، حاکم سياسي بايد با بينش و خرد خود، دشمن اصلي را از دشمن فرعي و جزئي تشخيص دهد و ابتدا خطر دشمن اصلي را از وطن دفع نمايد:
ز خون عدو جنگ الماس وار
ترا باد پيوسته آهاردار[61]
گرت پيه بايد بکش گاو ديه
که گنجشک را در شکم نيست پيه

سپس به حاکمان سياسي هشدار مي­دهد که اگر از مبارزه با دشمن فرار کنند دشمن بر آنان تسلط خواهد يافت.
اديب، در روزگاري مي­زيست که استعمار بر اکثر جوامع مسلمان دست­اندازي کرده بود و در چنين زمانه­اي، وي وجود يک حاکم شجاع و با صلابت را که جرئت ستيز با دشمن سلطه­جوي را دارد از وجود يک حاکم عادل، اما ترسو، بهتر مي­داند.
وي در شعرش سعي کرده تا چهره حاکم سياسي مطلوب را به تصوير کشد بنابراين به ذکر اوصاف پيشواي مصلح و شايسته پرداخته است:
نادري با آتشين جاروب روبنده­ي خسان
که نگردد گِردِ عزمش وَهمِ دون را طايري
بر ميانش روز و شب بسته چو دو پيکر کمر
در يمينش خنجري در چپ ز بدخواهان سري
روح قدسش در دميده جان عِلوي در بدن
چون گرفت از اعتدال چار گوهر عنصري
حافظ ارکان ملّت با سياست­هاي نيک
خشم و کين را رافضيّ و عقل و دين را مؤثري...[62]

اديب، يکي از مهم­ترين شيوه­هاي اصلاح حکومت را اقدام خود مردم به اصلاح خويش مي­داند و لذا معتقد است که مردم نوعاً سزاوار حکومتي هستند که دارند و خداوند آن چه دهد به شايستگي مي­دهد. ج) فرمانروايان در تاريخ
اديب، از تاريخ گذشتگان اطلاعي شايان داشت. به ديده اديب شاهان، کمتر سابقه­اي خوب از خود به جاي گذارده­اند و در کارنامه شاهان و وزيران سياهي و تعفن و تفرعن بيشتر است تا پاکي و طهارت و خدمت. وي حکومت بر خلق را موهبتي الهي مي­داند که شکر اين نعمت، عدل و داد بر زيردستان است، اما در ميان ارباب قدرت کمتر کسي يافت شده است که چنان که بايد شکر اين موهبت گذارد و سپاس اين نعمت به جا گذارد. د) قضاوت و عدالت
قضاوت در تأمين عدالت و يا بسط زمينه ظلم و ستم داراي نقشي حائز اهميت هستند. اديب معتقد است که قاضي پارسا، ستم را از بين مي­برد و از سوي ديگر، دستگاه قضائي فاسد، مايه جرئت جانيان و سلب امنيت از ضعيفان مي­گردد.
وي معتقد است که قضات بايد حب دنيا و حرص مال و منال را از دل پاک کنند در غير اين صورت از ديدن و گفتن حق باز خواهند ماند.
دقت کافي و همت وافي در تعقيب جرم و تشخيص مجرم از ديگر ويژگي­هايي است که قاضي بايد به آن آراسته باشد. وي به قضات هشدار مي­دهد که حق تا ابد مخفي نخواهد ماند و اگر در کار داوري به خطا روند و مظلومان از اين حکم نا به جا صدمه ببينند، خطاي آنان روزي آشکار خواهد شد و نفرين خلق را آويز سينه­شان خواهد کرد. هـ) روحانيت در نگاه اديب
اديب در اشعارش به صورت دين و دينداري به مثابه تنها راه نجات شرقيان از يوغ استعمار، تأکيد کرده است. وي علت فائق آمدن دشمن بر جوامع مسلمين را سرپيچي مسلمانان از فرمان پيامبر(ص) مي­داند.
اديب پيشاوري، خود عالمي ديني و پرورده حوزه مشهد و سبزوار بود و نقش مؤثر اين سلسله را در تبيين دين، تهذيب نفوس مردمان، اجراي احکام شرع، بسيج امت اسلام جهت دفع حملات رنگارنگ کفر و نفاق به کيان اعتقادي، تماميت ارضي و استقلال سياسي مسلمين، نيکو مي­دانست.
وي روحانيت را داراي مقام تعليم و آموزگاري مي­دانست و لذا شرط نخست اين مقام را در برخورداري کافي از علم و معرفت مي­دانست.
زهد و تقوا و وارستگي از زر و زور از ويژگي­هايي است که اديب براي روحانيت بر مي­شمرد.
در دفاع از دين غيرت و ستيز با دشمنان آيين از ديگر ويژگي­هاي قشر روحاني است.پي­نوشت­ها: * دانش­آموخته حوزه علميه و کارشناسي ارشد علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم(ع). * مأخذ اصلي استفاده شده: علي ابوالحسني (منذر)، آينه دار طلعت يار (زندگي­نامه و اشعار اديب پيشاوري) (تهران: 1373، چاپ دوم، نشر عبرت). پي­نوشت­هاي بعدي به نقل از همين مأخذ است که براي رعايت اختصار از ذکر «به نقل از» خودداري مي­شود. 1. شهر پيشاور يکي از مراکز مهم نشر زبان و ادبيات فارسي در ادوار بعد از اسلام بوده است: محمد معين، فرهنگ فارسي (تهران: موسسه انتشارات اميرکبير، 1360، چاپ چهارم) ج 5، ص 364، به نقل از: علي ابوالحسني (منذر)، آينه دار طلعت يار (زندگي­نامه و اشعار اديب پيشاوري) (تهران: نشر عبرت، 1380). 2. يحيي آرين­پور، از صبا تا نيما، (تهران: شرکت سهامي کتاب­هاي جيبي، با همکاري موسسه انتشارات فرانکلين، چاپ پنجم، 1357) ج 2، ص 317. 3. علي عبدالرسولي، ديوان اديب پيشاوري (تهران: سلسله نشريات ما، 1362، چاپ دوم) ص2. 4. همان، ص 2. 5. همان، ص 2. 6. همان، ص 3. 7. ابوالقاسم طاهري، تاريخ روابط بازرگاني و سياسي ايران و انگلستان از دوران فرمانروايي مغولان تا پايان عهد قاجاريه (تهران: انجمن آثار ملي، بي­تا، 1356) ج 2، ص370. 8. علي عبدالرسولي، مقدمه ديوان اديب پيشاوري، ص 3. 9. علي ابوالحسني، پيشين، ص 36. 10. عبدالرحمن پارسا تويسرکاني، مجله وحيد (خاطرات)، دوره جديد، شماره 3، مقاله خاطره­هاي ادبي ـ اديب پيشاوري، 1350، ص 103. 11. علي عبدالرسولي، مقدمه ديوان اديب پيشاوري، ص 3. 12. علي ابوالحسني، پيشين، ص 39. 13. وي از خاندان خواجه عبدالله انصاري است و از پروردگان مرحوم ميرزا تقي­خان اميرکبير و وزير امور خارجه ناصرالدين شاه و همواره پاسدار حقوق و مصالح اسلام و ايران بود و در اين راه، هر از چند گاه، فرياد اعتراض يکي از سفارتخانه­هاي غربي را بر ضد خويش بر مي­انگيخت. وي در جريان قرارداد رويتر، از مخالفين جدي ميرزا حسن خان سپهسالار بود و در ايام اقامت اديب در مشهد در حقيقت، به اسم نيابت توليت آستان قدس، روزگار تبعيد محترمانه خويش را مي­گذراند. از تلاش­هاي ارزنده وي مي­توان، زمينه­سازي جهت تدوين و اجراي يک قانون اساسي جامع بر پايه فقه شيعي که مع الأسف با مرگ وي نافرجام ماند را نام برد. علي ابوالحسني، پيشين، ص 584. 14. علي ابوالحسني، پيشين، ص 40. 15. علي ابوالحسني، همان، ص 41. 16. اين رساله در پايان ديوان اديب (طبع و تحشيه عبدالرسولي) به چاپ رسيده است. 17. در اين رساله، اديب نثراً و نظماً به تشريح بعضي از اشعار و تصحيح برخي از اغلاط ديوان ناصرخسرو و احياناً نقد پاره­اي از نقطه نظرات وي پرداخته است. اين رساله نيز به همت مرحوم عبدالرسولي در پايان ديوان اديب به طبع رسيده است. 18. نسخه خطي شماره 13768 کتابخانه مجلس شوراي ملي سابق (بهارستان) خط مرحوم عبرت نائيني است. 19. اين اثر ناتمام مانده است. 20. علي ابوالحسني، پيشين، ص 223. 21. همان، ص 224ـ223 22. خِيَم: خيمه­ها. 23. علي ابوالحسني، پيشين، ص 50. 24. همان، ص 63ـ61. 25. در اصل: جاپان. 26. علي ابوالحسني، پيشين، ص 68. 27. بوم: جغد. 28. تي­: تهي و خالي. 29. لوچ: برهنه. 30. تيم: کاروانسرا. 31. انگريز: انگليس. 32. قيصرنامه، ص 280ـ279. 33. علي ابوالحسني، پيشين، ص 69. 34. ديوان اديب، ص 17. 35. کَشَف: لاک­پشت. 36. اژدر: اژدها. 37. قيصرنامه، ص 317. 38. بدسگال: بد انديش و بدخواه. 39. گيج: نام ولايتي است نزديک سيستان (در نخسه خطي عبرت: «گنج»). 40. باره: دژ، حصار. 41. برآکند: پر ساخت. 42. عقد پروين: خوشه پروين، ثريا. 43. آذر: آتش. 44. ايرج و تورج، فرزندان فريدون­اند که داستان ستيزشان در شاهنامه آمده است. 45. مخفف ابليس. 46. آل لوقا رفيق پولس رسول و مؤلف انجيل لوقا. 47. از فرستادگان مسيح. 48. علي ابوالحسني، پيشين، ص 80ـ79. 49. هر زمان. 50. قيصرنامه، ص 278ـ275. 51. علي ابوالحسني، پيشين، ص 91. 52. همان، ص 431. 53. علي ابوالحسني، پيشين، ص 99. 54. همان، ص 105ـ100. 55. همان، ص 105. 56. همان، ص 112ـ109. 57. قيصرنامه، ص 101. 58. اين ابيات قصيده­اي است که قاعدتاً در دوران مظفرالدين شاه سروده شده است و در ديوان اديب (طبع و تعليق عبدالرسولي) نيامده است. لذا مأخذ نقل اين قصيده، کليات ديوان اديب، خط عبرت نائيني، نسخه خطي 5573، ص 5ـ4 است. 59. همان، ص 738. 60. ديوان اديب، ص 94. 61. قيصرنامه، ص 86. 62. ديوان اديب، ص 150