روابط و مناسبات آخوند خراسانى و شيخ فضلالله نورى
بررسى جنبش مشروطيت بدون بررسى انديشه و عملكرد دو شخصيت بزرگ و تاريخساز آن روزگار، یعنی آخوند خراسانى و حاج شيخ فضلالله نورى، ناقص است. تأثیر شیخ فضلالله در پيشبرد مشروعهخواهى، و سهم آخوند در حمايت از مشروطه، هر دو، به يك اندازه مهم و انكارناپذير است. اسناد و مدارك تاريخى حاكى است كه آنان در پگاه مشروطه با هم متحد و هماهنگ بودند و حتى خراسانى با اصرار و ترغيب نورى به عرصۀ مبارزه با استبداد قاجار گام نهاد، اما با تأسیس مجلس و يكهتازى اقليت تندرو و سكولار به رهبرى تقىزاده در تهران و تبريز و...، شيخ در برابر آنها موضع گرفت؛ اين درحالى بود كه بر اثر خوشبينى خراسانی به امثال تقىزاده، موضعگیری شيخ در برابر آنها براي ایشان ناموجّه بود؛ از همینرو تشديد اختلاف بين شيخ و گروه تقىزاده، كمكم شيخ را از يار و همرزم ديرينش (آخوند) نيز دور ساخت، و اين دورى تا آنجا پيش رفت كه بهتدريج، آنان روبهروى هم قرار گرفتند و كار به جايى رسيد كه گروه سكولار حتى اقدام فجيعش در اعدام شيخ فضلالله را (به دروغ) پاى آخوند نوشت!
حجتالاسلام و المسلمين حاج ميرزا عبدالرضا كفايى (استاد محترم حوزۀ علميۀ قم، و نوادۀ مرحوم آخوند خراسانى) در گفتوگويى بلند دربارۀ شخصيت، خدمات و مبارزات آخوند خراسانى (در نيمۀ شهريور 1379)، دربارة روابط و مناسبات آخوند با شيخ نورى توضیحات روشنگری دادهاند كه گزيدهای از آن در ذیل آمده است.
جناب كفايى، شيخ فضلالله نوری، در لوايح ايام تحصن در حضرت عبدالعظيم(ع)، سخنى گفته است كه معلوم مىشود وى در پگاه مشروطه با علماى نجف مكاتبه داشته و نظر علماى بزرگ آنجا (از جمله آخوند خراسانى) را به حمايت از قيام عدالتخواهى جلب كرده است. عبارت شيخ چنين است: «ايها الناس، من... مدخليّت خود را در تأسيس اين اساس [مجلس شورا] بيش از همه كس مىدانم؛ زيرا كه علمای بزرگ ما، كه مجاور عتبات عاليات و ساير ممالك هستند، هيچ يك همراه نبودند و همه را به اقامۀ دلايل و براهين، من همراه كردم. از خود آن آقايان عظام مىتوانيد اين مطلب را جويا شويد...». این مطلب در صفحۀ 245 کتاب «رسائل، اعلامیهها...» ترکمان آمده است. دراينباره اگر توضيحى داريد بفرماييد.
سابقۀ آشنايى بين آخوند خراسانی و حاج شيخ فضلالله نورى به دوران حضور آن دو در درس ميرزاى شيرازى در نجف اشرف بازمىگردد. با وجود این زمانىكه ميرزا به سامرا مهاجرت کرد و در آنجا ماندگار شد، شيخ با او به سامرا رفت، ولى آخوند، درعين حفظ صميميت بسيارش با ميرزا، در نجف ماند و بهطور مستقل به پرورش طلاب و فضلا مشغول شد. سالها بعد، شيخ به تهران آمد، ميرزا فوت كرد و آخوند در نجف كار تدريس و صدور فتوا را ادامه داد ... تا آنكه چندى پيش از طلوع مشروطيت، توجه علما و مراجع بزرگ نجف به مسائل و مشكلات سياسى ـ اجتماعى ايران جلب شد.
از مرحوم والد (آيتالله ميرزا احمد كفايى) شنيدم كه مىگفت: «بعد از اينكه نامههاى بسیارى از مردم ايران (در شكايت از حكام مستبدّ قاجار) به مراجع نجف رسيد، آخوند خراسانی، شيخ حسن مامقانى، فاضل شربيانى و حاجى ميرزا حسين تهرانى براى بررسى اوضاع و چارهجويى و اقدام دربارۀ مشكلات، جلسههای چهار نفرهاى برپا کردند كه سرّى بود و فرزندان و اصحاب ايشان حقّ نداشتند در آنها شرکت کنند. جلسهها سيّار و بهطور متناوب در منزل يكى از آنان برگزار مىشد. با فوت شربيانى (1322.ق) و مامقانى (1323.ق) این جلسهها تعطیل شد. تا اينكه شکایتها از حكومت استبدادى در ايران شدت یافت و طومار شكايتهای ارسالى مردم به نجف فزونى گرفت». داخل پرانتز عرض كنم از حاج ملا هاشم خراسانى (صاحب منتخبالتواريخ) نقل شده است كه مىگفت: «من خود چند ماه قبل از تأسيس مشروطيت، در بحبوحۀ درگيريها جهت استفسار از نظر علمای اعلام نجف دربارۀ اوضاع، به نجف رفتم و ششماه در آنجا ماندم. در اين مدت، ده هزار طومار شكايت به محضر آخوند رسيد». مسلم است که قبل از آن هم طومارهايى به دست ايشان رسيده بود. پدرم (مرحوم كفايى) افزوده است که با وجود شكايتها و گفتوگوهای مكرر بين علمای اعلام نجف براى تصميمگيرى دربارۀ مسائل ايران، مرحوم آخوند و ديگران اقدامى جدّى انجام ندادند تا اينكه شيخ فضلالله در نامهای به آخوند گفت: «بسيارى از مردم ايران، مقلّد شمايند و در اين قيام تا شما اقدامى نكنيد مسئله به سامان نخواهد رسيد. براى پيشرفت كار، به حكم و مساعدت شما نیاز است». بعد از نامۀ شيخ، مرحوم آخوند و حاجى ميرزا حسين تهرانى و ساير علمای اعلامى كه در نجف قضايا را تعقيب مىكردند، بهطور جدّى در اين ماجرا اقدام كردند و قيام عدالتخواهى پيروز شد ... .
در ماجراى پيشنهاد شيخ فضلالله دربارۀ نظارت فقها بر مصوّبات مجلس (اصل دوم متمم قانون اساسى) نيز تلگراف آخوند در حمایت از این اصل را شيخ به مجلس شورا آورد. كسروى در تاريخ مشروطۀ خود، متن آن را آورده است.
آقاى آخوند و همفكرانشان، مثل حاج ميرزا حسين تهرانى و شيخ عبدالله مازندرانى، در پى تغيير وضع آن زمان و ايجاد كنترلى براى جلوگیری از استبداد و خودكامگى حكام قاجار بودند تا افرادی مثل ظلّالسلطان نتوانند بر جان و مال و ناموس مردم سلطۀ بىچونوچرا داشته باشند. مجلس شورا همان مرکز کنترل قدرت بود كه نمایندگان معتمد مردم در آن حضور مییافتند و تصميمات حكومتى را كنترل میكردند و دولت صرفاً مجرى طرحها و لوايح تصويبشده بهوسیلۀ اكثر اعضاى اين مجلس بود. در نظر آنها بدینشیوه دولت تحت كنترل مردم قرار میگرفت. با وجود این همانگونه كه آگاهید، به پيشنهاد مرحوم حاج شيخ فضلالله نورى (كه با مرحوم آخوند هم دراينباره مكاتبه كرد و آخوند نظر شيخ فضلالله را تأييد كرد) اصل دوم در متمم قانون اساسى مشروطيت گنجانده شد كه براساس آن میبایست در هر دورۀ مجلس (به تأييد مراجع تقليد وقت) پنج تن يا بيشتر فقيه طراز اوّل برای نظارت بر مصوّبات مجلس شوراى ملّى تعيين میشدند و دربارۀ موافق بودن این مصوّبات با احكام مذهب جعفرى نظر میدادند. بهموجب این قانون، نظر این عده میبایست بر رأى اكثريت مجلس حاكم بود. آخوند خراسانی هم براى اولينبار (در زمان مجلس دوم) پنج نفر را تعيين كرد كه عبارت بودند از: حاج آقا نورالله نجفىاصفهانى، سيّد حسن مدرّس، امام جمعه خويى، شيخ هادى بيرجندى و...؛ البته از میان آنها فقط مدرس و امام جمعه خويى در جلسههای مجلس حضور يافتند. با وجود این در دورۀ بعد مجلس، یعنی دورۀ سوم قانونگذارى، آخوند خراسانی رحلت كرده بود و ديگر فقهایی برای نظارت تعيين نشدند. آیتالله مدرس در دورههاى بعد به نمایندگی مردم تهران و در سمت وکیل به مجلس رفت.
روابط و مناسبات آخوند خراسانی با مرحوم سيدمحمد كاظم طباطبايى يزدى «صاحب عروه»، كه ديدگاه وى نسبت به مشروطه با آخوند تفاوت داشت، چگونه بود؟
بهرغم تفاوتى كه ميان ديدگاه آخوند خراسانی و صاحب عروه در مسئلۀ مشروطه وجود داشت، رفتار ايشان با سيد و وابستگانشان، هميشه همراه تكريم و رعايت حريم ایشان بود. دراينباره وقايع بسيارى نیز نقل شده است. من خود از مرحوم پدرم شنيدم: هرگاه آن دو در راه همديگر را مىديدند به گرمى تمام با هم احوالپرسى مىكردند. آنها به منزل يكديگر رفتوآمد داشتند و در مناسبتهايى كه پيش مىآمد از هم تفقّد مىكردند.
در دوران مشروطه هم همينگونه بود؟
بله، روابط آنان تا آخر عمر همينطور باقى ماند. آخوند خراسانی تصريح مىكرد كه «اختلاف من با آقاى طباطبايى در وجوب و حرمت مشروطه، مثل اختلاف نظر دو فقيه در طهارت و نجاست غساله است. همانطور كه اختلاف فقها در اين مسائل، موجب اختلافشان در ساير مسائل نمىتواند باشد، در قضيۀ مشروطه هم هيچ نوع اختلافى جز در فتوا بين من و ايشان وجود ندارد و راضى نيستم كه هيچيك از اصحابم نسبت به ايشان و يا وابستگانشان كوچكترين هتك حرمتى بكنند». اين مطلب را از چند طريق معتبر شنيدهام: مرحوم شيخ محمد رشتى از قول پدرش، مرحوم سيد عبدالله شيرازى از قول آقا ضياء عراقى، مرحوم سيد مرتضى فيروز آبادى از قول پدرش سيد محمد و... .
ملكزاده در صفحۀ 1270 تا 1271 جلد 6 کتاب «تاريخ انقلاب مشروطيت ايران»، ضمن شرح محاكمه و اعدام شيخ فضلالله، از زبان شيخ ابراهيم زنجانى (دادستان آن محكمه) ادعا کرده است كه آخوند حكم اعدام شيخ را داده است. اين در حالى است كه آقاى عبدالحسين كفايى، در صفحه 396 کتاب مرگی در نور (زندگانی آخوند خراسانی)، به نقل از پدر شما (مرحوم حاج ميرزا احمد كفايى، سومين فرزندِ آخوند خراسانى) آورده است: «وقتى ... مرحوم ... شيخ فضلالله نورى را ... به دار آويختند، چون اين خبر به آخوند ... رسيد، بسيار متأثّر و متألّم گرديد، بهنحوىكه گريه كرد و مجلس فاتحهاى در منزل خود براى او ترتيب داد». نظر شما چيست؟
بله، صحيح است. پدرم مىفرمود: بعد از آنكه دولت موقت مشروطه، يعنى فاتحان تهران، خبر پيروزى را به آخوند خراسانى دادند، اولين اقدامى كه ايشان كرد، زدن تلگراف به همين دولت موقت براى حفظ حريم و جان حاج شيخ فضلالله نورى بود.
يعنى مخصوصاً برای حفظ حریم شيخ فضلالله نورى چنین کاری کردند؟
بله. اين را، از خود مرحوم والد مستقيماً نقل مىكنم. اولين اقدامى كه مرحوم آخوند پس از فتح تهران و تجديد مشروطه انجام داد، ارسال تلگراف براى حفظ حريم و جان حاج شيخ فضلالله بوده است. مطلب ديگرى كه، باز از مرحوم والد نقل مىكنم، اين است كه مرحوم آخوند خراسانى از درس مىآمدند. در خلال مسير، خبر اعدام شيخ را به ايشان دادند، مردى با آن شجاعت و استقامت، بر اثر شنيدن اين خبر از شدت ضعف، همانجا وسط كوچه به زمين خورد؛ چنانکه زير بغلش را گرفتند و از جا بلند كردند. پدرم میفرمود: برای اولین و آخرینبار ما چنین عکسالعملی را در مرحوم آخوند دیدیم. ايشان تأكيد مىكرد كه در هيچ مورد ديگرى، حتى در قضيۀ اشغالِ شمال ايران بهدست قشون تزارى، چنين عكسالعملى از آخوند ديده نشد!
ضمناً سالها پيش، از برادرم، دكتر حميد كفايى، كه اينك در خارج از ايران زندگى مىكند، شنيدم از كتابى كه متأسفانه الآن مشخصات آن را بهخاطر ندارم نقل مىكرد: يكى از محقّقان تاريخ آن زمان (مسئله به اواخر دهۀ 1330 مربوط است) از متنی دستنويس (بیش از دویست صفحه) سخن گفته بود، كه با خطّ خيلى ابتدايى نوشته شده و نويسندۀ آن سواد خيلى زيادى هم نداشته است. نويسندۀ متن دستنويس، كه خادم يكى از رجال مشروطه بود، خاطراتى را كه در منزل اربابش اتفاق افتاده يادداشت كرده بود. به ياد دارم برادرم از قول آن شخص تاريخپژوه مىگفت كه این خادم در آن دستنويس نوشته بود: «امشب جلسه در منزل ارباب من برپا شد و من كه از پشتِ در، مذاكراتشان را گوش مىدادم، شنيدم دربارۀ تلگرافى صحبت میکنند كه آخوند خراسانى براى حفظ جان شيخ فضلالله از نجف به تهران زده است. صحبت اين بود كه با تصميمى كه براى اعدام شيخ گرفتهايم، نسبت به تلگراف آخوند و جواب به ايشان چه بايد بكنيم. سرانجام تصميم نهاييشان اين شد كه تلگراف آخوند را پنهان كنند و تصميم خويش به اعدام شيخ را عملى سازند، و بعداً عذرخواهى كنند كه تلگراف دير رسيده است!». مؤيد اين مطلب، سخن عينالسلطنه است كه در بخش خاطرات 19 رجب 1327 (در صفحه 2728 جلد 4) از محمدحسين ميرزا نقل کرده است: «تلگرافى از عتبات آمده كه شيخ را محترماً روانۀ عتبات كنيد. حالا متحيّر ماندهاند چه جواب بدهند. پسر بزرگ شيخ [آقا ضياءالدين] آنجاست. باطناً هم از اين كار پشيمان شدهاند».
مطلب فوق، شايستۀ تحقيق و تأمّلِ پژوهندگان تاريخ مشروطه و اسرار پشت پردۀ آن است.