اهداف انقلاب مشروطه يك‌شبه قابلیت تحقق نداشت

اهداف انقلاب مشروطه يك‌شبه قابلیت تحقق نداشت


 
گفت‌وگو از: پانید فاضلیان
از مشروطه‌چیان و مشروطه‌خواهانی که انقلاب مشروطه را رقم زدند، دیرگاهی است که جز در کتاب‌ها و شرح‌حال‌ها اثری باقی نمانده است. دفتر عمر نفر به نفرشان در این 105 سال به سرآمده است، اما از نسلی که انقلاب 14 مرداد آنان را پدید آورد هنوز گروهی باقی مانده‌اند تا روایت کنند از آنچه که مشروطه با پندار و کردارشان کرد. انور خامه‌ای عضو گروه معروف به 53 نفر و از انشعابیون نخستین حزب توده یکی از همین هاست که با داشتن نزدیک به یک دهه اختلاف سنی با انقلاب مشروطه هنوز هست تا روایت کند. وی معتقد است گرچه رضاشاه با دیکتاتوری خود انقلاب 14 مرداد را از اهدافش دور کرد، اما هرکدام از اقدامات اصلاح‌طلبانه‌ای که به وی نسبت داده می‌شود یکی از خواسته‌های مترقی مشروطه‌خواهان هستند. به مناسبت سالگرد انقلاب مشروطه با وی در مورد این انقلاب گفت‌وگو کردیم.

نسل شما گرچه در پديد آورن انقلاب مشروطه حضور نداشت، اما در جريان تحولات اين انقلاب شکل گرفت. امروز كه سال‌ها از آن زمان مي‌گذرد چه تصوري در مورد انقلاب مشروطه داريد؟
اگرچه جرقه انقلاب مشروطه ايران را نخبگان زدند و آن را در غیاب ناآگاهی توده مردم پيش بردند، اما در نهايت همه مردم ايران از توده‌هاي روستايي گرفته تا نخبگان شهري به نحوي از مزاياي اين انقلاب بهره‌مند شدند؛ دستاوردهاي حاصل از انقلاب 14 مرداد دير به ثمر رسيد، اما پاسخي بود به نيازهاي آني و آتي مردم ايران.
يعني توده‌هاي مردم در پيروزي انقلاب مشروطه هيچ سهم يا نقشي نداشتند؟
شايد بتوان گفت كه نخستين جرقه‌هاي انقلاب مشروطيت به زمان سلطنت فتحعلي‌شاه قاجار باز می‌گشت، همان زماني كه عهد‌نامه‌هاي گلستان و تركمان‌چاي ميان ايران و روسيه منعقد شد، نطفه مشروطه‌خواهي نيز در ذهن درباريان و اشراف مترقي و تجددخواه قاجار و حتي مذهبيون و بازاريان دگراندیش ايراني كاشته شد. دلیل اين کار به خاطر اعطاي مصونيت قضايي يا همان كاپيتالياسيوني بود كه به صورت امتياز ابتدا به اتباع روسيه داده شد و در نهايت به ابزاري براي مصون ماندن ايراني‌هايي تبديل شد كه به حق يا ناحق مورد غضب شاه و تحت تعقيب دستگاه حكومتي قرار گرفته بودند. همه اين اتفاق‌ها در شرايط روي داد كه توده مردم چه در شهرها و چه در روستاها گرفتار نان شب بود و قدرت درك وقايع و اوضاع تلخ جامعه را نداشت. در مقابل اقليت روشنفکري كه در دربار يا در ميان مذهبيون و بازاريان بودند، اين تلخي را درك مي‌كرد و براي همين ذهن آنها براي جرقه انقلاب مشروطه مساعد بود.
رعايا و توده مردم در روستاها بيش از ساير اقشار جامعه تحت اين ظلم و ستم بودند. تنها راه كسب مصونيت نسبي، یا ارتقای طبقاتي بود و یا پیوستن به قوای نظامی دولتی و یا ياغيان و راهزنان بود. به عبارت ديگر در آن زمان هركس كه تفنگ و اسب داشت و به فنون سواركاري و تيراندازي واقف بود مي‌توانست با پيوستن به قواي نظاميان قزاق، ژاندرم و يا با همراهي كردن ياغيان و راهزنان گليم خود را از آب بكشد و با تعدي به ديگران جلوي تعدي به خود را بگيرد. در اين شرايط وقتي انديشه مشروطه‌خواهي توسط روشنكران ايراني از غرب وارد شد، به واسطه روحانيون آزادي‌خواه در ميان عوام رسوخ پيدا كرد. به عبارت ديگر قشر عوام آنقدر مرعوب شده بودند كه فقط قدرت و نفوذ روحانيون مي‌توانست آنها را به ميدان بياورد و انديشه مشروطه‌خواهي و ظلم‌ستیزی را به اندازه نان شب ارتقا دهد.

اما برخي معتقدند كه نه تنها انقلاب مشروطه به اهداف خود نرسيد بلكه در نهايت باعث روي كار آمدن ديكتاتوري رضاشاه شد.
اولاً امكان نداشت و ندارد كه اهداف انقلاب مشروطه يك‌شبه محقق شود؛ چرا که دستيابي به هر كدام از اين اهداف نيازمند زمان طولاني بود تا جامعه و توده‌ها بتوانند تغییرات جدید را هضم كنند. در ثاني آن اقداماتي كه به پاي پهلوی اول ريخته مي‌شود و از آن به نام اصلاحات رضاشاهي نام برده مي‌شود همه از اهداف و برنامه‌هاي مشروطه‌خواهان بود. تاسيس دادگستري به همت مرحوم علي اكبر خان داور، ادغام قواي نظامي قزاقخانه‌ها و ژاندارمري در قالب ارتش، احداث راه‌آهن سراسري و احداث بيمارستان‌ها، تاسيس دانشگاه تهران، راه‌اندازي كارخانجات، اجراي قانون ثبت احوال و ثبت اسناد، تاسيس بانك ملي برای انتشار اسکناس با پشتوانه داخلي، حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور، الغاي تيول‌داري، پايان دادن به فعاليت راهزنان و از همه مهمتر الغاي قانون كاپیتالاسيون كه باعث شده بود هر فرد در هر جاي ايران با نصب پرچم كشورهاي خارجي بر سردر خانه خود تحت لواي مصونيت قضايي بیگانگان دست به انجام هر اقدام ناصحيحي بزند و مجازات نشود.

اما رضاشاه متهم است كه با سوءاستفاده از قانون اساسي مشروطه پايه‌هاي ديكتاتوري خود را مستحكم كرده است و با سركوب مطبوعات و آزادي بيان انقلاب مشروطه را به انحراف كشاند؛ حتي خود شما در خاطرات خود به نارضايتي‌ که مردم هاي از نارسايي‌هاي دستگاه حکومتی پهلوی اول داشتند اشاره كرده‌ايد.
منظور من رضاشاه پس از تاجگذاري نيست. من از رضاخانی صحبت مي‌كنم كه در آغاز كار هنوز شاه نشده بود و گرايش‌هايي متمایل اصلاحات امور داشت، من از رضاشاهي صحبت نمي‌كنم كه پس از تاجگذاري در ميان عده‌اي متملق و چاپلوس قرار گرفت و دچار توهم شد و درنتیجه به سركوب مطبوعات و محدود كردن آزادي‌هاي مردم پرداخت. افكار اولي با دومي فرق دارد؛ بله اين اتهام وارد است اما زماني كه درباريان چاپلوس باد به آستين رضاشاه انداختند و باعث شدند تا او انقلاب مشروطه را به انحراف بكشاند. و درست همين زمان است كه مردم ايران از توده گرفته تا روشنفكر از نارسايي‌ها ابراز نارضايتي مي‌كنند.

با اين اينگونه تمايز قائل شدن ميان رضاخان پيش از تاجگذاري با رضاشاه پس از تاجگذاري، چه قضاوتي در مورد پيشنهاد وي مبني بر تبدیل نظام پادشاهی به جمهوري داريد و اين اقدام را تا چه اندازه با اهداف انقلاب مشروطه همسو مي‌دانيد؟
همانطور كه گفتم رضاشاه پيش از پادشاهي و گرفتار شدن در حلقه چاپلوسان داراي گرايش‌هاي اصلاح‌طلبانه بود و زيركي و زرنگي پس از رسيدن به قدرت را نداشت. بر اين اساس مي‌توان گفت كه ايده برقراري نظام جمهوري نيز گرچه بهتر از نظام پادشاهي مشروطه بود، وري هواداري مي‌كردند اين كشمكش‌ها و نظام پادشاهي مشروطه باقی ماند تا تبديل رضاشاه به عنوان شاه مشروطه كه در نهايت از وي پادشاهي ديكتاتور ساخت.
شما از پايان دادن به شورش‌هاي داخلي به عنوان يكي از اقدامات مثبت رضاشاه كه در راستاي اهداف انقلاب مشروطه صورت گرفته است، ياد مي‌كنيد و اين در حالي است كه رضاشاه شورش يا به اصطلاح قيام‌هاي اشخاصي چون ميرزا كوچك‌خان جنگلي و شيخ محمد خياباني را سركوب كرد؛ چهره‌هايي كه نام آنها و قيامشان با انقلاب مشروطه گره خورده است.
قيام چهره‌هايي چون شيخ محمدخياباني يا ميرزا كوچك‌خان ريشه و جنبه‌هاي عدالتخواهي دارد. انگيزه اين قيام‌ها به عدالتخواهي و انديشه‌هاي سوسياليستي نسبت داده مي‌شود و حتی گفته مي‌شود كه هم شيخ محمد خياباني و هم ميرزا كوچك‌خان جنگلي هر دو به دنبال برقراري نظام جمهوري بودند؛ چراكه پادشاهي مشروطه را با عدالت مغاير مي‌دانستند. منظور من سركوب اين قيام‌ها نيست. منظور من سركوب شورش‌هايي است كه توسط راهزنان در گوشه و كنار ايران آن زمان رخ مي‌داد، به‌طوري كه مردم براي رفتن از شهري به شهر ديگر تامين نداشتند؛ مثلا مي‌گويند در كاشان فردي به نام نائب حسين كاشي بود كه از اقتدار نظامي خود سوءاستفاده مي‌كرد و به راهزني از مردم مي‌پرداخت. تنها پس از انقلاب مشروطه و قدرت گرفتن رضاخان بود كه غائله نائب حسین کاشی سركوب شد و امنيت از دست رفته به مردم بازگشت. منظور من سركوب چنين تجاوزهايي است.
تشكيل گروه 53 نفر چطور؟ آيا مي‌توان گفت به دليل انحراف ديكتاتوري رضاشاهي از اهداف و دستاوردهاي انقلاب مشروطه چنين گروهی تشكيل شد؟
گروه 53 نفر يك گروه روشنفكري بود كه در تركيب آن دانش‌آموز، دانشجو، استاد، معلم، پيشه‌ور و كارگر حضور داشتند. گروهي كه برخي خواسته و برخي ناخواسته درگير آن شدند و برخي از روي خيرخواهي و برخي نيز از روي مطامع، ارتباط خود را با آن حفظ كرده بودند.
اين گروه رضاشاه را به دليل انجام اقدامات غيرقانوني، پادشاه مستبد مشروطه مي‌دانستند و گرچه قادر به بروز آشكار انديشه و ماهيت خود نبودند، اما گرايش‌هاي فكري آنها به نظام جمهوري نزديك‌تر بود. همانطور كه در خاطرت من نيز آمده است شرايط خققان‌آور آن زمان در شكل‌گيري اين گروه بي‌تاثير نبود.
به عنوان پرسش آخر، شما ريشه انديشه مشروطه را در اروپا و به ويژه در انقلاب فرانسه می‌دانید، اما با وجود چهره‌هایی چون حیدر عمواغلی، طالبوف، محمد خیابانی و ... چرا براي اين انقلاب ریشه‌های سوسياليستي قائل نمي‌شويد؟
همانطور كه گفتم مراودات ايران با اروپاي پس از انقلاب فرانسه، جرقه مشروطه را در ميان روشنكران ايراني زد، زيرا در اين زمان انديشه‌هاي عدالت‌طلبي از نوع ليبرال در اروپا حاكم برد، اما انديشه‌هاي سوسياليستي از سال‌هاي نزديك به مشروطه از طريق قفقاز روسيه و عثماني وارد ايران شد. من منكر انديشه‌هاي سوسياليستي نمي‌شوم، اما مي‌گويم اين انديشه‌ها بعدا وارد شد.