شرحی از زندگی تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه

زندگی زن ایرانی از دو چیز ترکیب شده؛ یکی سیاه یکی سفید در موقع بیرون آمدن و گردش کردن ، هیاکل موحش سیاه عزا؛ در موقع مرگ کفن های سفید . من یکی از همین زنان بدبخت بودم


من ششم ربیع الثانی در سنه 1301قوی ییل سی و هفتمین سال سلطنت شاه بابا در قصر سلطتنی دارلحکومه تهران زاده شدم. پدرم سلطان ابن سلطان خاقان بن خاقان سلطان صاحب قران ناصرالدین شاه از تبار قاجاریه و از طایفه اشاقه باش و تیره دولو است . مادرم یکی از زنان حرم سلطنتی و دختر یکی ازعموهای متعدد شاه بابا بود که توران السلطنه نامیده می شد. نام 

من در دفتر اولاد سلطنتی زهرا خانم و لقبم که از طرف شاه بابا مرحمت شده" تاج السلطنه " ضبط شده است. 


پیش از این که شرح زندگی و کودکی خود را بگویم می خواهم کمی راجع به مهمترین مردی که در زندگی من وجود داشته یعنی شاه بابا بگویم . دوران سلطنت پدرم بنا به گفته بسیاری یی از دوران های خاص و مهم در مملکت ایران است. 

در ابتدای سلطنت او یعنی زمانی که تازه شاه بابا به جای پدرش به سلطنت رسیده بود میرزا تقی خان امیر کبیر اتابک اعظم که ظاهرا در انتقال او از دارلسلطنه تبریز به دارلحکومه تهران او را یاری کرد به صدارت اعظم رسید. در مورد این مرد حرفهای زیادی شنیده ام . گروهی او را خائن و گروهی خادم می دانند . اما از یکی از زنان کهنسال حرمسرای سلطنتی شنیدم که شاه بابا که در آن زمان تنها شانزده ساله بود اردات خاصی به او داشت . او می گفت : وقتی امیر نظام می آمد ابهتی در راه رفتن و حضورش بود. از دوران میرزا تقی خان آثار مدنی فراوانی به چشم می خورد. از جمله عمارت دارلعلمم ایران که موسوم به دارلفنون است و محل علم آموزی است . 

در خصوص عزل و مرگ ناگهانی او نیز قولهایی زیادی است. میدانم کلید تمام این سئوالها در دست عمه ام خانم عزت الدوله است. خانم عزت الدوله تنهاخواهر تنی شاه بابا که همسر میرزا تقی خان بود و در تمام چند سال صدارت و حتی زمان رفتن اجباری امیر نظام به کاشان و مرگش در کنار او بود . 

خانم عزت الدوله را به علل گوناگون در حرم خانه دیده ام . زنی بسیار ساکت و آرام که بیشتر سکوت می کند و کمر سخنی می گوید . می دانم بعد از امیر نظام که آنهم به دستور شاه بابا بود باز به دستور او به خانه میرزاآقا خان نوری صدر اعظم بعدی رفت و عروس او شد و سپس بعد از عزل وی به خانه صدر اعظم بعد میرزا حسین مشیرالدوله رفت و با برادر وی وصلت کرد . از یکی از زن پدرهایم شنیدم که تنها یک بار لب به شکوه گشوده و به شاه بابا گفته:" گویا برادر تاجداراین کمینه را یکی از اسباب صدارت می داند و من با جبه و نشان صدارت عظمی باید به خانه صدر اعظم بروم . " او هیچگاه جز این شکایت نکرد اما من می دانم او به زندگی با امیر وفادار بود . این را از دخترانش می توان فهمید . ام خاقان دخترش که با برادرم ولیعهد مظفرالدین میرزا ازدواج کرده است آنقدر به نسب فراهانی خود افتخار می کند تا اینکه بگوید که از تیره قاجاریه است . آنقدر در این اصرار کرده که برادرم علی رغم آنکه او مادر اعتضادالسلطنه پسر ارشدش یعنی محمد علی میرزا است با او متارکه کرده است . بگذریم 


شاه بابا در دوره متمادی سلطنت خود اگر چه اشکالات زیاددی داشت و اشتباهات زیادی کرد اما شاید در هیچ دوره ای از تاریخ ایران انقدر که در این دوره ترقی نبود و هیچ پادشاهی اینچنین به ترقی نیانیشیده بود . حتما خواننده این سطور خواهند گفت چون من دختر او هستم و این نظر را از سر عشق به او می گویم . اما تاریخ تنها گواه ما خواهد بود . 


من همانطور که گفتم در حرم شاه به دنیا آمدم . حرم در لغت یعنی مکانی امن و حریم ممنوعه یک مرد که زنان او در آن به سر می برند . در دورانی که من بدنیا آمدم رسم چنین بود که خانه ها دارا دو قسمت بود یکی اندرونی دیگری بیرونی . زنان در اندرونی زندگی می کردند. این اندرونی به نسبت تمکن مرد بزرگ و گسترده یا کوچک بود . اندرونی مردان متمول از عده زیادی از زنان تشکیل می د . 

براساس سنت حاکم هر مرد می توانست تا چهار زن عقدی دائم و تا اندازه ای که ثروتش اجازه می داد صیغه بگیرد . این زنان اجازه نداشتد براحتی حرم را ترک کنند و اگر زنی بدون اجازه مردش از خانه بیرون می رفت حتما عواقب بدی در پیش داشت و ممکن بود حتی جانش را بر سر این کار بگذارد . 


من در یکی از شلوغ ترین حرم سراهای موجود به دنیا آمدم . حرم سلطنتی . شاه بابا به خاطر اینکه مالک تمام ممالک محروسه بود دوست داشت از همه جا دختری را به عنوان صیغه در اندرونی داشته باشد . در بین زنان شاه همواره بخصوص زنان عقدی و زنانی که از مانند مادر من از خاندان معظم قاجاریه هستند رقابتی برای بدنیا آوردن فرزند پسر وجود داشت تا بتوانند لقب مادر ولیعهد و سپس مادر شاه را کسب کنند.

البته شاه بابا در ابتدای سلطنت خود بدعت تازه ای گذاشت و برخلاف سنت مرسوم پسران یکی از زنانش یعنی فروغ السلطنه که نام جیران خانم تجریشی بود و محبوبترین همسرش بود را به ولیعهدی خودش برگزید . این دو پسر بنا به دلایل نا معلومی فوت کردند . به دنبال مرگ آن دو مادرشان نیز دق کرد و مرد . قولی در میان است که این زن و فرزندانش قربانی کینه زنان دیگر شدند و به اصطلاح چیز خور شدند. 

بهر جهت در نهایت قرعه ولایت عهدی پدر ما که به فرزند شکوه السلطنه یعنی مظفرالدین میرزا رسید . برادری که در یاد همه ما همیشه بیمار بود. همیشه او را با دستمال سفیدی جلوی بینی و پزشک معالجش بیاد می آورم . اگر چه به خاطر رسم او تا مرگ شاه بابا باید به عنوان حاکم دارلسلطنه تبریز باشد . چند باری که شاه بابا به فرنگ رفت به تهران آمد و اداره امور را به عهده گرفت . 


در حرم سلطنتی زنان بساری وجود داشتند زنانی که شاید تنها یک بار به حضور شاه برده شده بودند . اما در میان تمام زنان چند تن از زنان او بودند که از دیگران مجزا بودند . 

درباره جیران خانم پیشتر گفتم . 

مهمترین صیغه شاه بابا زنی از اهالی امامه بود که عنوان غیر رسمی ملکه دربار را بر دوش می کشید . این زن که فاطمه خانم ملقب به انیس الدوله بود یکی از زنان با کفایتی بود که در تمام زندگیم دیده بودم . نفوذ این زن که از طبقات پست بود روی شاه بابا مثال زدنی بود شاه هرشب با هر تعداد زنی که بسر می برد آخر شب به حرمخانه مخصوص انیس الدوله می رفت و تنها در آن جا به خواب می رفت . 

شنیدم شاه بابا در یکی از مسافرتها به فرنگ او را با خود تا روسیه نیز برده بود اما بنا به دلایلی بنا بدرخواست سپهسالار به بهانه اینکه اهالی فرنگ می خواهند اهالی حرم را ببینند و این خلاف رسم مالوف است به ایران باز گرداندند و ظاهرا فاطمه خانم کینه میرزا حسین خان را بر دل گرفته و چنان دسیسه ای چیده بود که پس از بازگشت شاه بابا وی را از صدارت عزل کرد . 

من همیشه به دیده احترام به این زن پدرم نگریسته ام . همیشه بخش وی محل پذیرفتن زنان و میهمانان خارجی شاه بود و مراسم خاص چون مولود شاه و اعیاد در آنجا برگزار می شد . انیس الدوله فرزندی نداشت اما همیشه با من به ملاطفت رفتار می کرد و مرا دختر خودش می خواند .  


امین اقدس یکی دیگری از زنان حرم بود که مقرب درگاه بود . این زن اکراد گروس بود و ابتدا خزانه دار سلطنتی بود و شاه خزاین و کلید ها را به دست او می سپرد. خانم امین اقدس آنچنان مقامی در دستگاه داشت که توانست جز زنان شود . او نه تنها از زیبایی بهره ای نداشت که هیچ امتیازی نداشت مگر اینکه دستگاهش محل حضور فامیل او شده بود . 

در بین این فامیل کودکی بسیار وجود داشت که برادر زاده امینه اقدس بود . شاه بابا علاقه شدیدی به این موجود داشت و او را حتی از فرزندان خود بیشتر می خواست . این طفل که نه از زیبایی بهره ای داشت و همیشه بسیار کثیف بود غلامعلی نام داشت که به ملیجک دوم مشهور بود . این نام به پدرش گفته شده بود و در لغت کردی به معنای گنجشک است . غلامعلی خان از طرف شاه لقب عزیز السلطان را گرفت . 


زن دیگر پدر تاجدار من زنی زیبا ولی از دانش بی بهره بود که به خانم باشی ملقب بود . این زن دختر باغبان صاحبقرانیه بود . پدرم به او عشق می ورزید .اگر بخواهم راجع به زنان پدرم بگویم هزار مثنوی کاغذ می خواهد و از حوصله شما خارج 


گفتم من در این حرم شلوغ به دنیا آمدم و بزرگ شدم . شش هفت ساله بودم که به مکتب سپرده شدم تا به خواندن و نوشتن را بیاموزم . ما در داخل حرم خانه اجازه تحصیل سواد داشتیم . کتابهایی بود که می توانستیم آنها را بخوانیم . شاه بابا وسائل سرگرمی برای ما مهیا کرده بود. یکی از خواهران من نواختن پیانو را فرا گرفته بود . فخرالدوله شعر می گفت و نقاشی های زیبایی می کشید . ما هرساله چند بار به ییلاقات سلطنتی در شهرستانک و شمیران می رفتیم . سفرهایی که علی رغم محدودیت هایی که وجود داشت باز تنفس در هوای خارج از دربخانه بود .  


نه ساله بودم که روزی به دستور پدر از میان خواستگاران فراوان روزی در مقابل پسر بچه ای قرار گرفتم . کسی که بعد ها همسرم شد . هرچند پیش از مراسم بیمار شدم اما گریزی از این وصلت نبود . 

از روز عقد کنان خودم بیاد می آورم که لباس اطلس سفیدی پوشیده بودم و سر و صورتم را آرایش کرده بودم در حالی که یک تور سفید جلوی چشمانم بود . توری که در زیر آن اشک می ریختم و به زور نیشگون های دردناک با بغض جواب بله را شنیدند.


مدتی از این عقد کنان اجباری نگذشت که به دستور پدر قرار شد پس از برگزاری جشن قران که شروع پنجاهمین سال سلطنت پدرم بود عروسی من برگزار شود . اما درست روز قبل از جشن قران خبری تمام ایران را تکان داد . شاه کشته شد. 


آن روز تلخ را به یاد دارم . تمام حرمسرا به یکباره پر از ماتم شد. همه بجای لباس شادی رخت ماتم پوشیدند . در باره مرگ پدر به دست یک کرمانی که از مریدان سید جمال بود بنام میرزا رضا قولهای زیادی است. خود او عمل زشت خود را به بهانه ظلمی که نایب السلطنه برادر من بر او رئا شده بود می دانست.


با مرگ شاه حرم او به وضع بدی در آمد شاه جدید یعنی مظفرالدین شاه خود حرم خانه داشت. او که بیشتر عمر خود را به ولایت عهدی گذرانده بود . بسیاری از زنان حرم را یرون کرد برخی چون مادر من را که از زنان محترم بود در جایی خارج از درخانه مسکن داد .


او پس از گذشت سال پدر تاجدار من را به خانه شوهر فرستاد. خانه ای که هیچگاه خانه خوشبختی من نبود. من کتابهای زیادی خوانده بودم دلم می خواست به خارج از مرزهای حرمسراها برو و کسب علم کنم . زندگی درون چارچوب بسته برایم سخت بود. 


" زنان ایران از نوع انسان مجزا شده بودند ... این زنان از صبح تا شام نا امیدانه در یک دایره بسته به سر می بردند . این جماعت یا از دور تماشا می کردند یا در روزنامه ها می خواندن که زنهای اروپا به چه قسم از حقوق خود دفاع می کردند. " هیچگاه با آن مرد نتوانستم خوشبخت باشم شاید بهمین دلیل سالهای بعد با وجود داشتن فرزندانی متارکه کردم .


بعدها من با دانش و علوم آشنا شدم . در گروههایی وارد شدم . در حدود سالهای 1324 که جامعه به تحولی بزرگ رفت من هم به سمت این تحول رفتم . در جلساتی که توسط انجمن اخوت در خانه خواهرم ملکه ایران که همسر مردی روشنفکر بنام ظهیرالدوله بود شرکت می کردم . و عضو انجمنهایی از زنان بودیم که طالب برقراری مشروطه بودند . من تمام تلاشم مصروف این بود که زنان ایران که خودم یکی از آنها بودم علی رغم آنکه دختر و خواهر شاه بودم از حصارها خارج شود . 


" زندگی زن ایرانی از دو چیز ترکیب شده ؛ یکی سیاه یکی سفید . در موقع بیرون آمدن و گردش کردن ، هیاکل موحش سیاه عزا ؛ در موقع مرگ کفن های سفید . من یکی از همین زنان بدبخت بودم . "


به نظر من مشروطه ذاتا چیز خوبی بود مشروطه یعنی عمل کردن به شرایط آزادی و ترقی یک ملتی بدون غرض و خیانت .



زنان ایران به عقیده من نمی توانند روی سعادت ببینند مگر خودشان بخواهند . من در تمام سفرهایم به ممالک غربی چنان دریافتم زنان اینجا هرچه بدست آوردند از طریق همت خود یافتند . زن ایرانی هم خودش باید مرزهای حرم را بشکند. هرچند مشروطه ایران نتوانست قدمی برای آزاد زن ها بردارد اما همین آغاز شرکت آنها در حرکتی بزرگ و تلاش برای تغییر آنچه محکوم به آن بودند و کسب تحصیل علم راهی برای پیشرفتهای آینده خواهد بود.




پی نوشت:

تاج السلطنه دختر ناصر الدین شاه قاجار بود که در سال 1301 بدنیا آمد . این شاهزاده خانم علی رغم رشد در حرم شاهی حصارها را شکست و یکی از منتقددان حاکمیت خود شد . او از نخستین زنانی است که آزادانه از برابری حقوق زن و مرد در ایران سخن گفت و با شکستن مرزها به انتشار عقاید خود پرداخت .خاطرات او مهمترین سند شناسایی افکار اوست . وی با شجاع السلطنه پسر محمد باقر خان سردار اکرم ازدواج کرد اما این ازدواج به دلیل عدم تفاهم به طلاق منتهی شد. تاج السلطنه سالهایی زیادی پس از متارکه به تحصیل علوم در اروپا پرداخت و تحت تاثیر زندگی زنان اروپایی و اندیشه های آنان قرار گرفت.و ی راه نجات از این حصار را برای زن ایرانی تلاش و مبارزه با سنت های دست و پاگیر می دانست.

این نوشته برداشتی کلی از خاطرات تاج السلطنه دختر شاه بود . برخی جملات عینا از خود اوست .