تناقض در فكر اصلاحطلبي از سيد جمال الدين تاكنون
ناسيوناليسم به معناي غربي آن يكي از مواليد و مظاهر ، و حتي يكي از مراتب و مراحل سكولاريسم است . قائل بودن به ناسيوناليسم به اين مفهوم ، با قائل بودن به ضرورت تكوين و تشكل جامعهاي بر اساس وحدت ديني و حول محور يك « امت » ( به جاي ملت ) ، اساساً متناقض است .
يعني جامعة التيام يافته براساس وحدت دين و حول محور يك امت » نميتواند به ناسيوناليسم نيز قائل و عامل باشد : و در عين حال ، جامعهاي كه بر اساس اين مفهوم از ناسيوناليسم ، حول محور يك « ملت » موجوديت يافته باشد نميتواند در هيچ گونه تشكل فرا ملي و انترناسيوناليستي مبتني بر فكر وحدت دين و وحدت « امت » مستحيل شود . با اين حال ، از ابتداي شكلگيري جريانهاي اصلاحطلبي در جهان اسلام تاكنون اين دو مقوله يك از نخستين مصلحان مسلماني است كه اين دو گرايش متناقض را با يكديگر بر آميخته است .
دغدغة اصلاحطلبي در جوامع اسلامي مولود برخورد جهان اسلام با استعمار صنعتي شدة غرب بود . اين برخورد كه سرآغاز صريح آن حملة ناپلئون به مصر در سال 1798 ميلادي بود ، به تسخير شدن سراسر جهان اسلام توسط غرب راه برد و مسلمين غفلت زدهاي را كه برخي از صاحبنظران ابداً به غفلتزدگي قائل نيستند ، به يكباره به عقبماندگي عظيمشان از غرب در ساحت صنعت و امكانات مادي و دنيوي واقف كرد ، و اين وقوف متفكران مسلمان را به نحوي سراسيمه به فكر تدارك اين عقبماندگي و جبران غفلت غريبي واداشت كه مسلمين در زمينة بهكرد امكانات مادي و زندگي دنيوي خود روا داشته بودند .
بعضي يا بسياري از مستشرقان و متفكران غربي ، همچون بارتولد روسي ، معتقد بودهاند كه مسلمين به هيچ رو از احوال و تحولات غرب بعد از قرون وسطي غافل نبودهاند ، و اين عقبماندگي فاحش كه به يك باره علني شد صرفاً و تماماً مولود بيانگيزگي مسلمين براي پيشرفتهاي دنيوي بوده است . چنين سئوالات و ترديدهايي در اذهان خود مصلحان و متفكران مسلمان نيز مطرح شده بود و هر يك بر اساس كل گرايشها و نگرشهاي خود پاسخهايي براي اين سئوالات و ترديدها تدارك ميكردند .
اولين نسل يا اولين نسلهاي مصلحان مسلماني كه در صدد ريشهيابي علل ضعف و درماندگي مسلمين و چاره جويي براي استخلاص از اين وضع برآمدند در قرن نوزدهم ميلادي به منصه آمدند . سيد جمال الدين افغاني يا اسدآبادي ( متوفي 1897 / 1314 ه .ق ) كه همة عمر خود را در قرن نوزدهم ميلادي طي كرد ، يكي از بزرگترين آغازگران فكر اصلاحطلبي در جهان اسلام ، و در واقع سرسلسلة مصلحان مسلمان عصر جديد بود . سيد جمال آغازگر بود اما ناپختگيهاي معهود آغازگران را نداشت ؛ سرآسيمگي متفكران مسلمان به دنبال نخستين روياروييهاي جهان اسلام با سيل سيطره و استيلاي غرب ، مجال تأملات بايسته براي تدارك راه چارهاي اصولي و اساسي را تنگ ميكرد اما سيد جمال در همان نظرة اولي راه حل نهايي را يافته بود : صرف صلاي وحدتي كه سيد در ميان مسلمين افگند كافي است كه نشان دهد و يكي از دردآشناترين ، هوشمندترين و بزرگترين اصلاحطلبان مسلمان بوده است .
ساير دستاوردهاي پرشمار او نيز ، همچون دفاع زياده عقلي مشربانه و متجددانة او از ساحت اسلام در مقابل ارنست رنان كه اسلام را متهم به ضديت با علم كرده بود ، يا نشر اندك شمارههاي نشرية عروه الوثقي و وزاندن نسيم بيداري بر اذهان مسلمين ، گرفتن اجازة نشر قرآن و ساير كتب مقدس ديني اسلام براي مسلمانان روسيه ( در سالهاي 1887 تا 1889 ميلادي ) ، نفوذي كه بر نسل اول رهبران ملي مصر همچون سعد زغلول و عرابي پاشا داشت ، تقاضاي تأسيس رژيم پارلماني براي مصر در زمان خديو اسماعيل ، تقديم طرح اصلاحات قانوني و اداري در ايران در زمان ناصرالدين شاه ، و تشويق ميرزاي شيرازي به تحريم تنباكو و از آن طريق تأثير جدي بر حضور علماي دين در جنبش مشروطيت ، هر كدام در جاي خود راهگشا و رهايي بخش بوده است .
با اين حال ، بارزترين ويژگي فكر و حركت اصلاحطلبانة استعمار غرب ، و به خصوص استعمار انگليس ، در جهان اسلام بود . او استيلاي استعماري غرب بر جهان اسلام را بدترين نوع ولايت يافتن غير مسلمان بر مسلمين ميدانست كه به تصريح مكرر و مؤكد قرآن مجيد ، مسلمين نبايستي بر آن گردن بگذارند. لذا ، اگر قرار باشد كه مهمترين و بارزترين مشخصات و مختصات سيد جمال الدين اسدآبادي در مقام يك مصلح در چند كلمه به دست داده شود ، بايد گفت كه او سرسلسلة استعمار ستيزان يا به تعبير فرهنگي مخالفان با امپرياليسم غرب در جهان اسلام بود .
شايد بتوان گفت كه همة گفتهها و نوشتهها و كارهاي سيد جمال الدين اسدآبادي اولاً اساسا معطوف به چارهجويي براي دفع اين بليه و مصيبت عظمي از سر جهان اسلام بود . اما ، نكتهاي كه در اين مقاله به اجمال به آن اشاره خواهد شد اين است كه شايد به واسطة شور شديد استعمارستيزانة سيد جمال كه او را واميداشته به تدبير و تعبيهاي دست يازد ، اين نوشتهها و گفتهها و كارها متضمن برخي تناقضات خفي و ظريف بوده كه هنوز هم امتداد و ادامة آنها را ميتوان در آراء و افكار بسياري از متفكران و مصلحان مسلمان ديد . همين كه اين تناقضات خفي و ظريف هنوز هم نزد بسياري از متفكران و مصلحان مسلمان مورد توجه قرارنگرفته ، نشان ميدهد كه حرج چنداني بر سيد جمال الدين اسدآبادي كه سرحلقة اين مصلحان و آغازگر اين طريق بوده ، نبوده است .
تناقضات آراء و انديشههاي سيد جمال بيشتر در دو زمينه ظهور يافته است : يكي دفاعي كه وي از قرابت اسلام با علم جديد و تعلق اولية اين عمل به عالم اسلام ميكرده و ديگري در زمينة دعوت مسلمين به اتحاد در عين تشويق ايشان به حفظ استقلال ملي . چون پرداختن به هر دوي اين تناقضات در مجال تنگ كنوني ميسر نيست ، در اينجا فقط به اختصار به مورد دوم اشاره خواهد رفت و نشان داده خواهد شد كه اين تناقض ، همان تناقض نخست ، هنوز هم گريبان بسياري از خير انديشان و مصلحان مسلمان را در چارهانديشي براي معضل مواجهه با غرب و بحراني كه جهان اسلام با آن روبروست رها نكرده است . علت اصلي وجود چنين تناقضاتي در آرا و انديشههاي مصلحان مسلمان اساساً آن است كه ايشان نيز ، همچون بسياري از حاكمان سرزمينهاي اسلامي ، به شوق بيرون كشيدن مسلمين و جهان اسلام از ورطة انحطاط و عقبماندگي ، بدون توجه به جان و جوهر غرب جديد و همة متعلقات آن ، با احساس بيمحابا و بدون تأمل از همه يا بيشتر پديدهها و مفاهيم جديد كه محصول و مولود خود غرب جديد بوده است براي مقابله با غرب جديد موافقت كردهاند ، و در اين تصديق بلاتأمل توجه نداشتهاند كه لبّ لباب تقابل يا مقابلة اسلام و مسلمين با غرب جديد ، كسب قدرت و اقتداري براي « حفظ هويت اسلامي » بوده است و يا دست كم كسب قدرت و اقتداري براي بقاي در جهان جديد كه خود يا شيوههاي وصول به آن به هر نحوي از انحا ناقص يا سلب كنندة اين هويت از اين جوامع و افراد نباشد .
در كنه بسياري از مساعي مصلحانة كنوني مسلمين صرف كسب قدرت دنيايي في نفسه ، ، غايت مطلوب تلقي شده است بدون آنكه نسبت اين قدرت دنيايي و شيوههاي وصول به آن با « هويت اسلامي » جوامع يا افراد مسلمان ، كه موضوع اصلي همة كشاكشهاي فكري بعد از قرن هجدهم در ميان مصلحان مسلمان بوده است ، مد نظر ايشان بوده باشد . كاملاً روشن است كه اگر هدف جوامعي كه به « مسلمانان » يا « اسلامي » موسومند و از قرن هجدهم ميلادي به اين سو تحت استعمار غرب درآمدهاند ، صرفاً وصول بلاشرط به امكانات پيشرفته دنيايي بود فارغالبال از اين كه چه بر سر هويت اسلامي اين جوامع خواهد آمد ، ديگر كار اين همه مشكل نميبود و شايد حتي ميشد استدلال كرد كه تن دادن به استعمار و همراهي با آن بهترين راه وصول به هدف است . به عبارت مختصر ، بسياري از انواع چارهجوييهاي مصلحانة از اين دست النهايه به نقض غرض راه خواهند برد .
باري ، همچنان كه گفته شد ، سيد جمال الدين اسدآبادي نخستين مسلماني بود كه به تعبير گلدزير و ژوميه در دايره المعارف اسلام در مقابل قدرتهاي استعماري « موضع سياسي » گرفت و مسلمين را به مقابلة با ايشان فراخواند . همة كساني كه مطالبي دربارة سيد جمال نوشتهاند ، متفقالقولند كه او را به حق ميتوان مؤسس حركت جديد مبارزة با استعمار يا امپرياليسم در ميان مسلمين دانست . همة آنچه سيد جمال گفت و نوشت و انجام داد اولاً و اساساً به قصد برانگيزاندن همين حركت بود كه بخصوص ، همانطور كه مرحوم عنايت نيز در انديشة سياسي در اسلام معاصر ( ص 80 ) اشاره كرده ، صيغة ضد انگليسي داشت . هدف اصلي سيد جمال از اين حركت دفع خفت و خواري استعمار شدگي از جوامع اسلامي و احياي مجدد عظمت گذشتة مسلمين بود . وصول به چنين هدف عظيمي ، همانطور كه سيد هوشمندانه تشخيص داده بود ، مستلزم اتحاد مسلمين نيز بود و لذا سيد جمال الدين در عين حال كه باني حركتهاي ضد استعماري بود ، باني نهضت پردامنة اتحاد مسلمين نيز بود .
دعوت مصرانة سيد جمال از مسلمانان به وحدت و اتحاد به روشني حاكي از آن است كه او رمز اقتدار مسلمين و نيز خصوصيت ممتاز تشكي سياسي ايشان را كه مستلزم دو مفهوم متلازم « امت » و « خلافت » ( به معناي حكومت واحد ) بوده ، به دقت ميشناخته است . او حتي در راه وصول به اين هدف يا آرمان ، تلاش فراواني براي وحدت شيعه و سني به خرج ميداده و به احتمال و امكان تأسيس خلافتي ميانديشيده است كه ايران شيعي را نيز در بر بگيرد . اين انديشة سيد جمال را بسياري از ناظران آرا و آثار او ، همچون حامد الگار ، حاكي و ناشي نويع پراگماتيسم سياسي دانستهاند كه اساساً معطوف به ضديت با استعمار بوده است .
حامد الگار مدعي و معتقد است كه همة هدف يا هدف اصلي سيد جمال تشويق اتحاد ميان مسلمين را براي مقابله با غرب استعمارگر و اشغالگر بوده است . به عبارت صريحتر ، الگار اصرار سيد جمال بر اتحاد مسلمين را فرع بر هدف اصلي او ، يعني ستيز با استعمار ميداند . وي در كتابي كه با مشاركت نيكي كدي تحت عنوان پاسخي اسلامي به امپرياليسم در سال 1968 منتشر كرده بوده ، مينويسد « هدف اوليه و اصلي سيد جمال ، بازسازي و تبليغ اسلامي عقلاني شده نبود ، بلكه ميخواست به هر ترتيبي ، از جمله با تمسك به وحدت اسلامي ، مسلمين را به حفظ هويت شرقي خودشان تشويق كند و لذا بايد او را پدر ضديت با امپرياليسم ، ناسيوناليسم و اتحاد بر ضد غرب دانست » ( ص 97 ) . ظاهراً گلدزير و ژوميه نيز در دايره المعارف اسلام به نحوي تلويحي معتقد بودهاند كه سيد بيشتر در پي « احياي مسلمين » بوده است تا « احياي اسلام » . الگار در تلاش براي اثبات ادعايي كه كرده است تا آنجا پيشرفته كه معتقد است با توجه به تناقضاتي كه در « نوشتههاي هندي » سيد جمال در باب اسلامخواهي و مليگرايي هست ، ميتوان گفت كه او خيلي دير به « پان اسلاميسم » گراييده و سراسر عمر خود را وقف تبليغ اين آرمان نكرده بوده است ( همان ، ص 59 )
به هر حال سخن ما در نفي و اثبات دعاوي فوق نيست ، بلكه در اين است كه سيد از شدت شور امپرياليستي در دام تناقضي افتاده بود كه مخل تحقق « وحدت اسلامي » بوده است ، در حالي كه خود سيد به دقت ميدانسته كه اعادة اقتدار مسلمين و « تولد دوبارة جهان اسلام » بيش از هر چيز ديگري در گرو همين وحدت بوده است .
عثمان امين در جلد چهارم تاريخ فلسفه در اسلام ( ويراستة ميان محمد شريف ) از قول ويلفريد بلونت نقل كرده است كه آرمان سيد جمال « تولد دوبارة جهان اسلام » بود و سيد در راه رسيدن به اين آرمان به همه چيزهاي دنيا پشت پا زده بود ( ص 91 ) . تناقض ظريفي كه مخل تحقق اين آرمان صميمانة سيد جمال بوده در اعتناي جدي او به تمايزات قومي و زباني و ملي و فرهنگي طوايف مختلف مسلمين نهفته بوده است . ظاهراً نويسندة مصري شرح احوال و آثار سيدجمال الدين اسدآبادي در جلد چهارم تاريخ فلسفه در اسلام ، يعني همان عثمان امين ، گوشة چشمي به اين تناقض داشته است . زيرا مينويسد « او آرزومند بود كه كوششهاي كشورهاي مسلمان ، به نحوي مستقل از يكديگر ، همه متوجه يك هدف مشترك ، يعني حريت سياسي باشد و براي آنكه تركيه ، ايران ، هندوستان و مصر را حياتي تازه ببخشد ، جهت احياي اسلام كار ميكرد ... »
( همان ، ص 96 ، تأكيد از ماست ) . اين فقرات از سخن عثمان امين موهم يا تداعي كننده دومعناي مضمر است كه كسان ديگري همچون حامد الگار به صراحت بيشتري به آنها اشاره كردهاند : يكي اينكه ظاهراً مفهوم « كشور » در نظر سيد جمال امر اصيلي است ، به نحوي كه ابداً بحث از اغلال آنها در « جهان سلام » متحد نميكند ، و ديگر اينكه تلاش سيد براي احياي اسلام مقدمه و فرع بر تلاش او در راه احياي تركيه و ايران و هندوستان و مصر ( يعني كشورهاي مسلمان ) بوده است.
خود عثمان امين اشاره كرده است كه سيد جمال همواره بر ضرورت جدي گرفتن زبان ملي كه مقوم حس ملي و نگاهبان ادبيات هر مردمي است و تاريخ ملي و ميراثهاي ملي ، به عنوان اموري كه « حس تعلق به جامعهاي واحد » را در شرقيان القا ميكند ، تأكيد داشته است ( همان ، ص97 ) . حامد الگار معتقد است كه آن بخش از سخنان و نوشتههاي سيد جمال كه مسلمين را به حفظ مليت و قوميت تشويق ميكرده ، اساساً ناشي و حاكي از رهيافت پراگماتيك او به تشويق هر طايفه از مسلمين به قيام مؤثر در مقابل امپرياليسم و استعمار بوده است ( پيشين ، ص 58 ) به گفتة الگار ، پراگماتيسم سيد باعث ميشده است كه وقتي در هند بوده طوري حرف بزند كه بيشتر باب طبع و ماية انگيزش هنديان شود ، و وقتي در پاريس بوده از وحدت اسلامي سخن بگويد ، براي جامعة برآميختة هندو و مسلمان هند يك راه حل { يا روشي } ديگر و از همين روست كه يكي از نوشتههاي سال 1884 او در عروه الوثقي كاملاً مغاير ومخالف با استدلالات او در باب قوميت و مليت و دين در نوشتههاي هندي اوست ، و ناسيوناليسم غير ديني در مقالات فارسي خطابهها و نوشتههاي او در هند بارزتر است و اسلامگرايي در مقالات عربي وي ( همان جا ).
اگر چه از نظر سيد جمال « وطن » به نحوي تلقي ميشده كه متضمن « دين » نيز بوده و دفاع از وطن همانا دفاع از دين به حساب ميآمده است ( مقالات جماليه ، ص 131 ـ 130 ) ، و در بحث از آموزش نيز آموزش ملي يا قومي را كاملاً متضمن دين ميداند ( همان جا ) اصرار بر كسب و حفظ « استقلال ملي » در سرزمينهاي مختلف اسلامي كه از شدت شور ضد امپرياليستي سيد برميخاسته ، النهايه ناقض وحدت مسلمين بوده است . الگار در اشاره به اين « ناسيوناليسم غير ديني » كه توسط سيد جمال در نوشتههاي هندي او تبليغ ميشده ، به وجه غير ديني ديگري نيز اشاره كرده است كه معتقد است در متن پراگماتيسم ضد امپرياليستي سيد جمال چندان غريب نبوده است : او به مسلمين هندي ميگفته كه ميتوانند به « گذشتة هندويي » خود ببالند ، همچنانكه به مسلمين مصري ميگفته است كه بايد به عظمت ماقبل اسلام خويش مباهي باشند ( پيشين ، ص 59 ). به تعبير درستي كه حامد الگار كرده ، اعتقاد سيد به تضمين « دين »
در مفهوم « وطن » همانا ناشي از درك ضد امپرياليستي سيد از وطن و وطنپرستي بوده است ( پيشين ، ص 67 ) ، يعني سيد جمال كل جهان اسلام را در مقابل امپرياليسم يك واحد يكپارچه به عنوان « وطن مسلمين » تلقي ميكرده است . اما روشي كه براي تحريك و تحريض مسلمين سرزمينهاي مختلف جهان اسلام به قيام در مقابل امپرياليسم اتخاذ كرده بوده ، از شدت عملگرايي ، متضمن تشويق استقلال اين بخشهاي مختلف جهان اسلام از يكديگر بوده است . اگر عمر سيد جمال تا سالهاي بعد از انقراض خلافت عثماني ميپاييد و ميتوانست شاهد تقطيع شدة بخش وسيعي از جهان اسلام باشد كه بعدها ، و لو به نحوي تكلفآميز و فرمايشي ، براساس همانگونه « تعلقات و افتخارات ملي » به كشورهاي « مستقل » مسلمان كنوني تبديل شدند ، عليالقائده ميبايست به تناقضي كه در روشهاي انگيزش او وجود داشت اذعان كرد : تناقض ميان وجود « كشورهاي مستقل مسلمان » با تحقق « وحدت مسلمين » يا بخصوص با تحقق « وحدت جهان اسلام » .
« استقلال »يك « كشور » مسلمان مستلزم و متضمن مرز و حاكميت ملي و تماميت سرزميني و ويزا و پاسپورت و بسياري امور و مفاهيم از اين قبيل است كه علناً با همة تضمنات يك جهان اسلام متحد و يكپارچه منافات دارد . بسياري از مصلحان و متفكران مسلمان بعد از سيد جمال الدين اسدآبادي نيز در حالي كه به شدت خواهان اتحاد جهان اسلام به عنوان يك راه حل ضروري و مبرم براي از ميان برداشتن مصائب مسلمين بودهاند ، صميمانه و با قوت از استقلال ملي كشورهايشان نيز دفاع ميكردهاند .
در ميان اسلامشناسان غربي ، مونتگمري وات ( انديشة سياسي اسلام ، صص 120 ـ 117 ) و اروين روزنتال ( در كتاب اسلام در ساختار دولتهاي ملي جديد ) به ابهام رابطة ميان ناسيوناليسم و اسلام اشاره كردهاند ، اما شايد بتوان به ضرس قاطع گفت كه دعوت مسلمين به اتحاد كه طبعاً و به ناگزير ميبايست به تشكيل يك جهان اسلام يكپارچه ختم شود ، با اصرار به حفظ قالب « كشورهاي مستقل مسلمان » كنوني كه عموماً نوعي ساختار متكلفانة غير ديني براساس مفهوم National – State اروپايي يافتهاند ، منافات تام دارد و از آن فريادهايي است كه البته به جايي نميرسد . همة تلاشهايي هم كه براي اعادة خلافت اسلامي در سالهاي بعد از اضمحلال خلافت عثماني در سرزمينهايي همچون هند و نقاط ديگر جهان اسلام به عمل آمد ، به دليل همين امتناع عملي بود كه سرانجام بيفرجام ماند .
شايد بهترين بديل و نسخة بدل اتحاد مسلمين در ساختار قالبهاي كنوني همان « سازمان كنفرانس اسلامي » باشد كه بنا به هدف تعريف شدهاش در صدد است نوعي وحدت و همسويي در سياستهاي خارجي كشورهاي مستقل مسلمان ايجاد كند كه به نحوي تالي امروزي « وحدت اسلامي » كهن باشد ؛ ولي حتي كارنامة همين سازمان نيز از سال 1969 / 1348 تاكنون نشان ميدهد كه چندان در اين زمينه موفق نبوده است .
اين سازمان كه اصلاً براي نشان دادن خشم يكپارچة مسلمين از حريقي كه صهيونيستها به عمد در مسجدالاقصي افكنده بودند شكل گرفت ، امروزه بازوي فرهنگي خود ، يعني « مركز مطالعات تاريخي ، فرهنگي و هنري اسلامي » را در كشوري مستقر كرده است كه از سال 1948 / 1327 ، يعني سال تأسيس اسرائيل ، تاكنون با اين رژيم روابط كمابش علني و رسمي دارد و آن را بطور دو فاكتور يعني بالفعل ، به رسميت شناخته است و اين يعني امتناع عملي وحدت جهان اسلام و حتي وحدت روية كشورهاي مستقل مسلمان در سياست خارجي ، در قالب « كشورهاي مستقل موجود » . اصرار بر وصول به آن وحدت با تأكيد بر حفظ قالبهاي موجود ، يكي از همان تناقضات است كه از سيد جمال تا كنون در آرا و انديشههاي مصلحان مسلمان وجود داشته است ولي چارهجويي براي آن تنها بر ذمة ايشان نيست