ديدگاههاي محمدرضا شاه درباره دموکراسي، مشروطيت و حقوق سياسي مردم ايران (1320 ـ 1353)

شاه در دهه نخست سلطنت، در فرصتهاي مختلف از دموکراسي غربي ستايش مي‌کرد. برداشت وي از دموکراسي همان شيوه معمول مديريت سياسي در جهان غرب بود. 1 همين رويکرد طي دهۀ دوم سلطنت نيز در سخنان شاه ديده مي‌شد. شاه در دهه دوم سلطنت، هر چه از معيارهاي نظام دموکراتيک و مشروطيت فاصله مي‌گرفت، در ظاهر، همچنان به تمجيد دموکراسي غربي مي‌پرداخت. اين رويه حداقل تا اواسط دهه 1340 ادامه يافت. طي سالهاي نخست دهه 1340 هنوز شاه را در موضع انتقادي نسبت به دموکراسي رايج در غرب نمي‌بينيم. ولي، تعابيري که درباره دموکراسي و «مشروطيت واقعي» به کار مي‌برد، نشان مي‌دهد که مي‌خواست ميان آنچه در ايران تحت عنوان نظام دموکراسي و مشروطيت بر مردم کشور تحميل مي‌شود و نظامي که تحت عنوان «دموکراسي» در غرب رايج است، تفاوتي قايل شود.


انتقاد شاه از مارکسيسم و کمونيسم از اواخر دهۀ 1320 و درست در زماني آغاز شد که نقشۀ سوء قصد 15 بهمن 1327، ظاهراً از سوي يکي از فعالان حزب توده به اجرا در آمد. 2 انتقادات شاه از گروههاي چپ، که طي تمامي دوران سلطنت ادامه يافت، چنان گزنده بود که جايگاه آنان را تا حد خائنين به کشور و مردم تنزل مي‌داد. در واقع، شاه طي دهه چهل همۀ گروههاي چپ و مکاتب سياسي غربي نظير فاشيسم و نازيسم و حتي کمونيسم را ذيل واژه «ايسم» طبقه‌بندي و تقبيح مي‌کرد. به نظر او اين «افکار مختلف در عمل وسيله حکومت مطلقه صاحبان آنها شده است تا بر سايرين مسلط گردند» و البته هدف او از تقبيح اين ايسم‌ها، دفاع از مشروعيت «نظام دموکراتيک واقعي» مستقر در ايران بود که زير نظر خود او هدايت مي‌شد! 3  


طي سالهاي نخست دهه 1340، هر چه انتقادات شاه از ايسم‌هاي غربي شدت پيدا مي‌کرد، علاقۀ او به تمجيد از دموکراسي غربي نيز کمتر مي‌شد. او سعي مي‌کرد نظام سياسي حاکم بر کشور را با ويژگيهاي تفکر بومي و غير وارداتي پيوند بزند. 4 مصاحبۀ مطبوعاتي 24 ارديبهشت 1344، در بوئنوس‌آيرس از چنين تلاشي حکايت مي‌کند:


              سياست ما در ايران از «ايسم»‌هاي مختلف جدا است. ما فقط به هوش و قدرت فکري خود متکي هستيم و تصميم داريم به ياري استعداد و هوش و امکانات خود آنچه را که ملت‌هاي ديگر در طول سالهاي دراز به دست آورده‌اند در مدتي کوتاه به دست آوريم. به همين علت است که ما از همه‌گونه افکار چه سوسياليسم باشد و چه کمونيزم استفاده مي‌کنيم. ما تمام اين افکار را به شرط احترام به آزادي‌هاي فردي قبول مي‌کنيم و معتقديم که اگر دولتها از ايسم‌ها دست مي‌کشيدند و همّ خود را فقط صرف تأمين سعادت ملت خويش مي‌کردند قطعاً به آنچه «سعادت بشر» ناميده مي‌شود زودتر دست مي‌يافتند. 5


در پيام 6 بهمن 1344، سالروز برگزاري رفراندوم انقلاب سفيد، همين مضامين يعني عدم تبعيت از مکاتب سياسي خارجي در اداره امور کشور به چشم مي‌خورد. مضاميني که هيچگاه از سوي مخالفان سياسي او جدي تلقي نشد: 


            انقلاب ما خود را در چهار ديواري هيچ مرام اجنبي محبوس و مقيد نکرده است. ما از هر تجربه‌اي در هر نقطه دنيا که نتايج بهتري داده باشد و با روح ملي و سنن ايراني و مقتضيات اقليمي و طبيعي ما سازگارتر باشد استفاده مي‌کنيم و در عين حال به عقل و تدبير خود نيز آن قدر اتکا داريم که منافع واقعي مملکت و ملت خويش و طرق نيل به هدفهاي خود را در اين راه از هر فرد خارجي يا از هر مرام خارجي بهتر تشخيص بدهيم و ابداعات مؤثرتري بکنيم. اجتماع جديد ايران اجتماعي بر اساس عدالت اجتماعي، بر اساس دموکراسي اقتصادي و سياسي، بر اساس وجود افراد آزاد و با سواد و تندرست خواهد بود. ملت ايران پس از گذشت سه هزار سال تاريخ، تازه نفس‌تر و مصمم‌تر و اميدوارتر از هميشه به جانب مفاخر ملي اجتماعي خود پيش مي‌رود. 6


بدين ترتيب بود که در واپسين سالهاي دهه 1340 و ماههاي نخست دهه 1350 ديگر نه احزاب سياسي رسمي کشور از شاخصه‌هاي احزاب سياسي فعال در کشورهاي دموکراتيک نشاني داشتند و نه رهبران و اعضاي اين احزاب خود را به رعايت چارچوب و قواعد بازي سياسي سالم مقيد مي‌ديدند. بنابراين، نمايندگاني هم که از سوي اين احزاب به مجلس راه مي‌يافتند کمتر فرصت و مجالي براي انديشيدن در حيطه انجام وظايف واقعي نمايندگي خود داشتند.


به رغم تمامي تلاش شاه و مجموعه حاکميت براي وانمود کردن اينکه نظام حاکم به سوي دموکراسي و مشروطيت، راه تکاملي خود را طي مي‌کند؛ واقعيتهاي موجود هرگز چنين قضاوتي را به ذهن ناظران و آگاهان به امور متبادر نمي‌کرده است. 7 علينقي عاليخاني که بر يادداشتهاي خصوصي اسدالله علم مقدمه مبسوطي نوشته است در جاي جاي نوشته‌هاي خود به سلطه استبدادي شاه بر امور ريز و کلان کشور اشاره مي‌کند و انديشه‌هاي دموکرات‌منشانۀ او را توهمي بيش نمي‌داند که صرفاً مي‌توانست تمايلات غير اصولي‌اش را ارضاء نمايد. 8 در يادداشتهاي اسدالله علم هم مکرر از تمايلات استبدادي شاه در حکمراني و اداره امور کشور سخن به ميان مي‌آيد. 9 شاه هم از اينکه هر از چند گاه، از سرشت استبدادي خود در اداره امور کشور سخن بگويد، پروايي نداشت. يک‌بار، در گفتگو با علم صراحتاً اعلام کرده بود: «اگر قرار باشد در ايران حکومت دموکراسي واقعي برقرار گردد، بيست‌ و ‌هفت ميليون جمعيت ايران، بيست ‌و ‌هفت ميليون رأي مختلف و مخالف يکديگر مي‌دهند.» 10 و در غالب سخنرانيها و بياناتي هم که از او به جا مانده است، بارها لحن وي و واژه‌هايي که به کار مي‌برد حکايت از برداشت او از احساس نياز کشور به لزوم بهره‌گيري از روش استبدادي حکومت مي‌کند. 11 همچنانکه در مصاحبه با اوريانا فالاچي درباره ضرورت اعمال قدرت استبدادي براي توسعه کشور گفته بود:

             سلطنت مثل يک سردرد است و اغلب براي يک شاه اتفاق مي‌افتد که از اين پيشه خسته شود. براي من هم گاهي اتفاق مي‌افتد. ولي وقتي شما مي‌گوييد نسل پادشاهان رو به انقراض است فقط يک جواب مي‌توانم بدهم و آن اين که وقتي سلطنت نباشد آنارشيسم يا حکومت چند نفري يا ديکتاتوري خواهد بود. در هر صورت حکومت و نظام سلطنتي تنها فرم موجه براي حکومت ايران است به شرطي که من شاه باشم. براي انجام کارها قدرت لازم است، براي نگهداري قدرت هيچ احتياجي به اجازه يا مشورت با کسي نيست و نبايد با کسي در مورد تصميم‌ها بحث کرد و... البته من هم ممکن است اشتباه کنم، من آدم هستم و چون مي‌دانم مأموريتي دارم که بايد آن را به پايان برسانم، بنابراين تصميم دارم بدون کنار گذاشتن تاج ‌و تخت آن را به آخر برسانم. مسلماً آينده را هرگز نمي‌توان پيش‌بيني کرد. ولي من حتم دارم که سلطنت در اين کشور بيشتر از حکومت‌هاي شما طول خواهد کشيد، يا بهتر است بگويم که حکومت‌هاي شما زياد طول نمي‌کشد، ولي مال ما چرا. 12


شاه در مصاحبه با نماينده رسانه‌هاي فرانسه، مورخ اول تير 1353، صراحتاً اعلام کرد فقط به همت فردي او بود که پس از خلع پدر تاجدارش از سلطنت، کشور تمام بحرانهاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي را به سلامت پشت سر گذارد. 13 در تير همان سال مدعي شد که واژه شاهنشاهي با خون ايرانيان عجين شده است و هرگز امکاني براي دل کندن مردم از او و نظام شاهنشاهي مورد علاقه او به وجود نخواهد آمد. 14 در 4 مهر 1353 خود را، البته کاملاً حق به جانب، طراح و مجري آزاديهاي موجود سياسي در کشور قلمداد کرد و خاطر نشان ساخت که به خاطر بي‌سوادي بخش قابل توجهي از مردم کشور او در اعمال اين دموکراسي پوپوليستي ناگزير بوده است و مغرورانه تصور مي‌کرد با به کار بستن اين شيوه تزريق دموکراسي، جامعه ايراني را براي «دوره انتقال آماده» مي‌کند. طبق وعده شاه، جامعه آينده مي‌بايست بر «آزادي بيان استوار» باشد. به زعم وي، پيش شرط رسيدن به چنين جامعه‌اي، شناخت کافي مردم از مفهوم آزادي بود و از اينرو، خود را معمار جامعه آينده مي‌شناساند. 15 شاه در دو سه سال نخست دهه 1350 به اين نتيجه رسيده بود که حکمراني استبدادي او عين تحقق دموکراسي و مشروطيت در جامعه تلقي مي‌شود و گمان مي‌کرد عامه مردم هم همين احساس را دارند. در حقيقت مي‌توان گفت شاه به اين احساس قلبي رسيده بود که ديکتاتوري وي واقعاً در عرصه کشور در حال نهادينه شدن است. در گفتگوي خصوصي شاه و اسدالله علم در 21 شهريور 1353 اين نکته مشهود است: 

             مسئله انتخابات انگليس را عرض کردم، که صحبت اين است باز هم احزاب مساوي بکنند. در اين صورت کابينه جنگي مؤتلفه تشکيل خواهد شد ولي بر سر موارد همکاري شايد اختلاف پيش بيايد. فرمودند کارشان زار است. حالا ما در ايران به هر صورت هرکس هم نِقي بزند حرف ما حرف آخر و قاطع است و من خيال مي‌کنم مردم هم حالا حرف مرا قبول دارند. عرض کردم چون شاهنشاه قلب پاک داريد که جز خير مردم را نمي‌خواهيد اين امر اثر وضعي دارد و مردم احساس مي‌کنند. فرمودند اين درست است، ولي من خيال مي‌کنم که وزراء هم که اوامر ما را بي‌چون‌وچرا و فوري اجرا مي‌کنند در قلب خودشان هم اعتقادي هست که آن چه مي‌گوئيم صحيح است. عرض کردم البته تا مقدار زيادي اين‌طور است، ولي اثر چماق مبارک را هم فراموش نفرمائيد. شاهنشاه خيلي خنديدند. 16


شاه در سالهاي نخست دهه 1350 بدين نتيجه رسيده بود که ديگر در کشور مخالف جدي سياسي به معناي عام وجود خارجي ندارد و زندانيان سياسي کمترين تعداد زندانيان کشور را تشکيل مي‌دهند و در محاکم قضايي نيز از محاکمه مخالفان سياسي اثر چنداني نمي‌توان يافت. در 26 مهر 1350 تعداد زندانيان سياسي در ايران را «درست به اندازه تعداد خائنين اين کشور» بر شمرد. 17 وي مدعي بود که فقط تروريستها و کساني که راه مبارزه مسلحانه را برگزيده‌اند، تحت تعقيب قرار گرفته و مجازات مي‌شوند. اما به اين نکته توجه نداشت که در نتيجه گسترش بي‌سابقه جو ارعاب و فشار، مخالفان سياسي جز مبارزه مسلحانه راه ديگري را پيش روي خود نديده‌اند. به همين خاطر، بسيار متعجب و در عين حال، متأسف بود که «آيا واقعاً مي‌شود در کشوري که در حال خود ساختن است، در مرحله رستاخيز است، پايه‌هاي نوي را بنا مي‌کند و شالوده جامعه آن کاملاً تغيير کرده و زير و رو شده است» 18 عده‌اي با حاکميت به ستيز برخيزند؟! به هر حال، ضرورت عدم توقف شتاب توسعه همه جانبه کشور اقتضا مي‌کرد که او در تعقيب معارضان سياسي خود، راه ديگري جز سرکوب را انتخاب نکند. آنان از ديد شاه، افراد لاابالي و خيال‌پردازاني بودند که در مقايسه با موافقان حاکميت بسيار انگشت‌شمار مي‌نمودند. همواره تأکيد مي‌کرد که اساساً فلسفه تأسيس و فعاليت حزب اقليت مردم جهت رساندن صداي انتقاد و اعتراض مخالفان به حاکميت است. وي حتي از اين هم فراتر رفت و ضمن اينکه خود را اولين مشوق صداي مخالفان اعلام کرد، اظهار داشت که به برکت پياده شدن اصول انقلاب سفيد که هدفي جز برآوردن نيازهاي اساسي جامعه ايراني را نداشته است، ديگر هيچ‌گونه بهانه‌اي براي مخالفت خواني در کشور وجود ندارد. بخشهايي از اظهارات شاه را در مصاحبه 31 خرداد 1350 با مجله بيليتز هند مي‌خوانيم:

            ناراحتي‌هاي اجتماعي امري است که دامنگير همه کشورهاي جهان، چه کشورهاي مترقي و چه کشورهاي در حال رشد شده است. ما هم از اين مشکل سهمي داشته‌ايم، اما نه از آن‌گونه مشکلاتي که مثلاً کشورهايي چون آمريکا و ترکيه داشته و دارند. نکته مهم و قابل توجه اين است که اين‌گونه لاابالي‌گري‌ها در اجتماع ما منحصر به عده معدودي خيال‌پرور بي‌هدف در ميان جوانان است و بسيار ديده شده است که افراد ملت ما، به‌ويژه روستائيان آزاد شده و کارگران، اين افراد را تعقيب کرده، از محيط خود رانده و يا آنها را دستگير نموده به مقامات پليس تحويل داده‌اند. بدين سان اين مسئله موجب نگراني براي ما نيست. البته ما از شنيدن صداي مخالف رويگردان نيستيم، ما به صف مخالف هم نيازمنديم، ما مخالفاني را که نيت سازندگي دارند تشويق مي‌کنيم، ما در صف مخالف احزابي مانند حزب مردم داريم، اما نکته جالب اين است که در کشور ما امري براي مخالفت وجود ندارد. آنها با چه چيز مي‌خواهند مخالفت کنند؟ با انقلاب سفيد؟ با برنامه‌هاي اصلاحات ارضي؟ با سهيم شدن کارگران در سود کارخانه‌ها؟ با برابري بانوان با مردان؟ حقيقت آن است که مواد دوازده‌گانه انقلاب تمام آن چيزهايي را که افراد ملت ما طي قرن‌هاي متمادي آرزوي رسيدن بدان‌ها را داشتند به آنها ارزاني داشته است. بدين ترتيب براي صف مخالف مسئله زيادي باقي نمي‌ماند که در اطراف آن سرو صدا راه بياندازند. 19


شايد او واقعاً تصور مي‌کرد با آغاز دهه 1350 مردم ديگر دستاويزي براي مخالفت با رژيم او نداشتند و به برکت تلاشهاي طاقت‌فرسايي که براي توسعه کشور و تأمين منافع مردم صورت داده بود، نمي‌توانستند فکر مخالفت با او و رژيم البته دموکرات و مشروطه‌خواهش را در مخيله خود جاي دهند؛ اما واقعيت اين است که بر خلاف تصور شاه، نه تنها اصلاحات انقلاب سفيد هرگز نتوانست کشور را به سوي توسعه سوق دهد و نه تنها آحاد مردم در آن مقطع هرگز نتوانستند از ثمرات اقتصاد دموکراتيک و عدالت اجتماعي او منتفع شوند، بلکه مجموعه اقدامات تخريبي حاکميت در عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي به راستي هيچ‌گونه بارقه اميدي را در مردم نسبت به امکان توسعه سياسي، اجتماعي و اقتصادي کشور در آن فضاي خفقان‌آور امنيتي ـ پليسي باقي نگذاشته بود. با اين حال سخن شاه درباره عدم وجود مخالفت در کشور به يک اعتبار درست مي‌نمود و آن اينکه‌، در آن مقطع حقيقتاً کمتر کسي جسارت داشت مخالفت خود را با حاکميت ابراز نمايد و در عين حال، از تبعات سختي که در انتظارش بود ايمن بماند. البته بايد در نظر داشته‌ باشيم که حزب اقليت و به ظاهر منتقد مردم نيز، هرگز امکان آن را نيافت که به‌طور جدي حاکميت و حتي هيأت دولت و عملکرد آن را نقد کند.


با اين تفاصيل، مي‌توان پرسيد آيا تصميم شاه در روز 11 اسفند 1353 مبني بر انحلال احزاب سياسي رسمي کشور و اعلام تأسيس حزبي واحد و فراگير، براي پيشبرد دموکراسي و مشروطيت واقعي مورد نظر او، يک اقدام ضروري بود؟ البته شاه، ابتدا به ضرورت اين اقدام سخت باور داشت، اما پس از آنکه آخرين سخنان تضرع‌آميزش در محضر ملت ايران که گفته بود صداي انقلاب مردم را شنيده و قول مي‌دهد خطاهاي گذشته را جبران کند، ناشنيده ماند و نهايتاً به پايان سلطنت 37 ساله‌اش انجاميد، اعتراف کرد، که فکر تأسيس حزب رستاخيز از اشتباهات بزرگ دوران سلطنتش بود.


____________________________


1. ستايش لفظي شاه از دموکراسي به مفهوم التزام عملي او به رعايت معيارهاي آن در حيطه عمل سياسي نبود و، به ويژه، طي نيمه دوم دهه 1320 ضربات سختي به ارکان قانون‌اساسي مشروطيت ايران وارد ساخت. 

2. با آنکه، هنوز تحقيق جامعي دربارۀ دلايل و منشاء اين سوء قصد صورت نگرفته، نگارنده معتقد است سناريوي اين حادثه از سوي محافل انگليسي و شرکت نفت انگليس و ايران طراحي و به اجرا گذاشته شد. (براي اطلاع بيشتر، نگاه کنيد به: مظفرشاهدي، مردي براي تمام فصول، چاپ اول، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1379.)

3. محمدرضا پهلوي، برگزيده‌اي از سخنان و نوشته‌هاي شاهنشاه آريامهر، چاپ اول، تهران، کتابخانه پهلوي، 1347،  صص 164ـ165.

4. موضعگيري شاه در پي دکترين جديد سياستگزاران آمريکايي صورت گرفت که در آن دوره اعتقاد داشتند شاه با انتقاد از نظامهاي دموکراتيک حاکم بر غرب، بيش از پيش مي‌تواند بر مخالفان داخليش فائق آيد.

5. محمدرضا پهلوي، ص 1660 .

6. همان، صص 164-165 .

7. براي نمونه بنگريد به: عباس ميلاني، معماي هويدا، چاپ اول، تهران، آتيه و اختران، 1380. صص 298ـ307. و جان. دي‌استمپل، درون انقلاب ايران، ترجمه منوچهر شجاعي، چاپ اول، تهران، رسا، 1377. صص20ـ23 و حسين بشيريه، جامعه‌شناسي سياسي نقش نيروهاي اجتماعي در زندگي سياسي، چاپ اول، تهران، نشرني، 1374، صص 276-278.

8. اسدالله علم، يادداشت‌هاي علم، ج اول، به کوشش علينقي عاليخاني، چ اول، تهران، کتابسرا، 1371، مقدمه، صص 78-79.

9. براي نمونه بنگريد به: همان؛ ج دوم، ص 348 و صص 225-226 و ص 334 و ج سوم، ص 87.

10. همان، ج دوم، ص 46 .

11. براي نمونه بنگريد به: محمدرضا پهلوي، برگزيده‌اي از نوشته‌ها و سخنان شاهنشاه آريامهر، ص 244.

12. اوريانا فالاچي، مصاحبه اوريانا فالاچي با شاه ايران: بخش سانسور شده کتاب مصاحبه با تاريخ، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا. ص 8 .

13. محمدرضا پهلوي، مجموعه تأليفات، نطق‌ها، پيام‌ها، مصاحبه‌ها و بيانات اعليحضرت همايوني محمدرضاشاه پهلوي آريامهر شاهنشاه ايران، [10ج]، ج هشتم، چ اول، تهران، کيهان، 1355، صص 7358ـ 7359.

14. همان، ج هشتم، صص 7510- 7511 و همان، ج نهم، صص 7718-7719 و ص 7776.

15. همان، ج نهم، صص 7511- 7512.

16. اسدالله علم، ج چهارم، ص 235.

17. محمدرضا پهلوي، پيشين، ج هفتم، ص6257 .

18. همان، ج هفتم، صص 6342-6343 .

19. همان، ج هفتم، صص 6109ـ 6110.