مبانى و اندیشه هاى سیاسى - اجتماعى ثقة الاسلام تبریزى

ثقة الاسلام تبریزى یکى از مشروطه خواهانى است که اعتدال او مورد پذیرش محققان عصر مشروطه قرار گرفته است. مشروطه خواهى همراه با اعتدال او نشان گر صداقتش در استبدادستیزى است و شهادت ایشان در راه مبارزه با متجاوان روسى، حکایت گر صدق او در ضدیتش با استعمار. ثقة الاسلام، ریاست فرقه شیخیه در تبریز را عهده دار بوده و بدلیل واقع بینى، متشرع بودن و نیز عدم تعصب به این فرقه، عملا زمینه را براى دور کردن برخى پیروان آن، از انحراف هایى که در آنها گرفتار آمده بودند، فراهم نمود. 


مقاله حاضر در ابتدا مرورى بر زندگى این عالم دارد و سپس بعد از ذکر چارچوب نظرى، مبانى اندیشه هاى سیاسى - اجتماعى ایشان ذکر مى شود. در ادامه با توجه به آثار قلمى ثقة الاسلام، اندیشه هاى مذکور مورد بررسى قرار مى گیرند؛ در این میان، رساله لالان از اهمیت ویژه اى براى شناخت اندیشه هاى سیاسى - اجتماعى او، برخوردار مى باشد؛ به همین دلیل و نیز از آنجا که کتابى که این رساله در آن گنجانده شده، کمیاب است، متن رساله لالان با عنوان گذارى هایى که در داخل کروشه اضافه گشته، بعد از اتمام مقاله آورده شده است. 


مقدمه 

اندیشه هاى سیاسى - اجتماعى ثقة الاسلام بر اصولى مبتنى است که در زندگى علمى و اجتماعى او بى پرده و صریح مطرح شده است. او آن چه را که در رسائل و نامه هایش نگاشته، در عمل اجتماعى اش به شدت به آن ها وفادار مانده است. همین امر، زندگى سیاسى - اجتماعى او را از هرگونه ابهام و داورى نادرست مصون ساخته است. از مطالعه رسائل و آثار قلمى با تاکید بر رساله لالان، مى توان به چند اصل مهم سیاسى - اجتماعى دست یافت که گاه خود به برخى از آن ها به عنوان اصول مسلک سیاسى تصریح کرده است. در این مقاله در ابتدا به خلاصه اى از زندگى و حیات ثقة الاسلام اشاره مى کنیم؛ سپس با ذکر مبانى ایشان به اندیشه سیاسى - اجتماعى او مى پردازیم. 


الف. زندگى نامه ثقة الاسلام 

میرزا على آقا ثقة الاسلام در تاریخ 7رجب 1277 در تبریز متولد شد. او از عالمان بزرگ امامیه و رئیس شیخیه آذربایجان بوده است. 

میرزا على آقا، معروف به ثقة الاسلام تبریزى، از خاندان اصیل ثقة الاسلامى است که به روایتى، اجدادشان از مدینه منوره به خراسان و از خراسان به تبریز آمده، و از اواخر دوره صفویه، همچنان در تبریز مستقر شده اند. پدر او حاج میرزا موسى آقا از علماى بانفوذ تبریز بوده است و در جایگاه روحانى فعال در واقعه تنباکو و دیگر وقایع سیاسى - اجتماعى شرکت داشته است. (1) با وفات حاج میرزا موسى آقا، لقب ثقة الاسلامى بنا به پیشنهاد «محمد على میرزا ولیعهد» به میرزا على آقا داده شد، و از آن تاریخ، ریاست فرقه شیخیه بر عهده او گذاشته مى شود. (2) 

ثقة الاسلام تبریزى، ادبیات را از اکابر وقت خود در تبریز فرا مى گیرد و نزد جد خود به تکمیل معارف الهیه مى پردازد در اواخر قرن 13 براى تکمیل اندوخته هاى خود به مرکز اشاعه علوم اسلامى یعنى عتبات عالیات مشرف، و از حوزه درس فقه و اصول فاضل اردکانى، شیخ زین العابدین مازندرانى و حاج شیخ على یزدى بهره مند مى شود و سرانجام در سال 1308 به مولد خویش شهر تبریز بازمى گردد. (3) 

ثقة الاسلام تبریزى در جایگاه یک عالم جامع در رشته هاى گوناگون فقه، اصول، حکمت، کلام، نجوم، ریاضیات، تاریخ و سیاست تسلط داشت و به زبان هاى ترکى، عربى، فارسى و فرانسه مسلط بود. (4) او در کتاب شناسى نیز اطلاعات گسترده اى داشت. مرآة الکتب، اثر گرانبهاى او، نشان دهنده اطلاعات او در این زمینه است. 

ثقة الاسلام با تحولات اجتماعى و سیاسى نیز آشنا بود. به اسلام عشق مى ورزید و از غرور مذهبى و ملى سرشار بود. تمدن اسلام را مایه مباهات مى دانست و ضعف و زبونى دولت و ملت ایران، براى او دردناک مى نمود. 

او از بزرگان و مجتهدان زمان خویش بوده، افزون بر آگاهى از علوم منقول و معقول، فردى همیشه حاضر در میدان سیاست و اجتماع بود. میرزا اسدالله ضمیرى، ملازم خاص ثقة الاسلام، تعبیر «عالم سیاس» را براى او به کار مى برد. (5) ثقة الاسلام، روشنفکر به معناى آگاه بر مذهب و احوال ملت و آشنا به دردهاى اجتماعى، مطلع از علوم قدیم و جدید، تلاش کننده براى خدمت به جامعه، اهمیت دهنده به پیشرفت و توسعه علمى - اقتصادى کشور با تکیه بر سنت هاى اصیل اسلامى و ملى بدون پرداخت کوچک ترین امتیاز به قدرتمندان استعمارگران است. (6) 

از ثقة الاسلام تبریزى تالیفات و آثار متعددى به جاى مانده است که به مهم ترین آن ها اشاره مى شود: 

مرآة الکتب: اسامى کتاب ها و مؤلفان شیعه را در آن گردآورى کرده است. این کتاب در 7 جلد نوشته شده است و مهم ترین اثر او شمرده مى شود؛ چنان که برخى آن را در ردیف کشف الفنون و الذریعه دانسته اند. این کتاب در دو بخش تراجم عالمان امامیه و نام هاى کتاب ها تدوین شده است. 

ترجمه بث الشکوى: ترجمه بخش سوم از تاریخ الیمینى از محمد ابن عبد الجبار العتبى است که در تبریز (1318ق) به چاپ رسیده است. احتمالا به جهت همین ترجمه او را صاحب ترجمه، خوانده اند. 

رساله لالان: این رساله به زبان فارسى و مشتمل بر آراى سیاسى وى، درباره مشروطه و حاکمیت سیاسى اسلام، خطاب به علماى نجف نوشته شده است. این کتاب نخستین بار در استامبول و اخیرا در ضمن مجموعه آثار قلمى ثقة الاسلام آمده است؛ (7) 

واگن ملت و اگر ما آذربایجانى ها غفلت کنیم: این رساله در کنار رساله لالان، رسائل سیاسى ثقة الاسلام شمرده مى شوند؛ (8) 

ایضاح الانبیاء فى تعیین مولد خاتم الانبیاء و مقتل سید الشهداء: در تبریز، سال 1352 چاپ شده است؛ 

مراسلات و منشآت؛ 

تاریخ امکنه شریفه و رجال برجسته؛ 

کتاب تسهیل زیج هندى. 


چارچوب نظرى: استقلال وطن، محصول تعاضد فرهنگ و مرزهاى سیاسى 

بر پایه آثار ثقة الاسلام، مى توان چارچوب نظرى وى را که بر اساس آن اندیشه هاى خود را بیان داشته است، ترسیم کرد؛ به عبارت دیگر، ثقة الاسلام داراى اندیشه اى محورى است که سایر اندیشه ها و تعامل هایى که با جامعه زمان خویش داشته، بر پایه آن شکل گرفته است. این چارچوب را مى توان نظریه «استقلال وطن، محصول تعاضد فرهنگ و مرزهاى سیاسى» نامید. اگر مباحثى را که از این پس به صورت اصول اندیشه اى سیاسى - اجتماعى ثقة الاسلام مطرح خواهد شد، ملاحظه کنیم، این محور اساسى را خواهیم یافت. 

ثقة الاسلام هیات «وطن» را مرکب از دو امر مى داند: یکى «مذهب» و دیگرى «آب و خاک». او معتقد است: این دو در بقا و دوام نیازمند یک دیگرند. قوام اسلامیت که مذهب غالب و رسمى ایران است، ممکن نیست، مگر به استقلال سلطنت و عارى بودن آب و خاک ایران از سلطه بیگانگان. 

او که مبناى فکرى ونظام زندگى اش بر این اساس شکل گرفته است، به «جماعت ایرانى» سفارش مى کند که لازم است از این دو قوه قویه استفاده، و اسلامیت و ایرانیت را متحدا حفظ کنند تا از هر دو امر بهرمند شوند. (9) با توجه به آن که کارکرد اصلى عالمان دینى حفظ دین است، در نگاه عالم اسلامى، حفظ ملیت و آب وخاک با حفظ اسلام چه تناسبى دارد؟ اگر عالمان مذهب تشیع، طبق قاعده نفى سبیل (لن یجعل الله للکافرین على المومنین سبیلا) همیشه در نفى سلطه کافران و دیگر مذاهب اسلامى بر کشور شیعى ایران کوشیده اند، ثقة الاسلام نیز از این قاعده مستثنا نیست. او حفظ اسلامیت ایران، را در مواردى در عرض استقلال ایران به صورت یکى از اصول سیاسى - اجتماعى خویش ذکر مى کند و چنان که طبیعت هر انسانى اقتضا دارد، به موطن و لیت خویش علاقه مند است؛ ولى غرض اصلى در دیدگاه او، حفظ اسلام و اعتلاى کلمه حقه و سعى در محافظت آن است. (10) 

ثقة الاسلام همچون مسلمانان دیگر، با تکیه بر این اصل که حفظ تشیع و ارزش هاى اسلامى و شیعى در بقاى اسلام و ایران میسر است و تسلط کافران را به جهت کفرشان بر مؤمنان به جهت ایمانشان برنمى تابد، براى استقلال ایران و ایرانیت، اهمیت و ارزش بلندپایه اى قائل است. فداکارى هاى او در «باسمنج» براى متقاعد کردن محمد على شاه در جهت جلوگیرى از نفوذ و سلطه روسیه بر تبریز و آذربایجان، در همین جهت قابل تفسیر است. 

ثقة الاسلام در بیان اصول مسلک سیاسى - اجتماعى خویش که به آن خواهیم پرداخت، «حفظ استقلال مذهب و طریقه جعفرى» را در عرض «استقلال ایران و ایرانیت» به صورت دو اصل زیربنایى مطرح مى کند. (11) 


ب. مبانى اندیشه هاى سیاسى - اجتماعى ثقة الاسلام 


1. مخالفت همزمان با استبداد و استعمار (12) 

ثقة الاسلام (13) در دسته بندى معروف براى جریان هاى گوناگون عصر مشروطه در دسته «مشروطه طلبان مذهبى» قراردارد؛ بنابراین، مبارزه او با دولت قاجارى داراى سه خصیصه اصلى است: 


1. مبارزه با استبداد قاجارى؛ 2. مبارزه با استعمار خارجى؛ 3. مذهبى بودن مبارزه. او استعمار و اهداف استعمارى را شناخته و به شدت با آن مخالف است، اما در جایگاه تحلیل گر سیاسى معتقد است: مبارزه با استعمار (حفظ استقلال ایران) و حفظ اسلام (ویژگى دوم و سوم) فقط از طریق مبارزه با استبداد (ایجاد مشروطه) میسور است و تا استبداد رفع نشود، استعمار همچنان استقلال سیاسى، اقتصادى و فرهنگ مذهبى ایران را مخدوش خواهد کرد. (14) البته هدف و غرض در مبارزه با استبداد و تحدید آن، «حفظ بیضه اسلام و اعتلاى کلمه حقه و سعى در محافظت آن است». (15) 

ثقة الاسلام در رساله لالان، ادله متعددى را براى لزوم برطرف کردن استعمار برمى شمارد: 

- توسعه تدریجى قدرت سیاسى - نظامى بیگانگان در سرزمین هاى اسلامى: «امتداد مملکت اسلام از دیوار چین بود تا جبل الطارق، آیا اجانب متدرجا مستولى بر آن ممالک نشده بعد از صدمات متتالیه و تسلطهاى تدریجى بالاخره بعد از هشتصد سال بالتمام مستولى و اسلام را بالمره مستاصل نکرده اند؟» (16) 

- سلطه فرهنگى استعمار: ورود ماموران مذهبى به کشور ایران، براى تاسیس مدارس و نشر مذهب مسیحى و ایجاد رخنه در مذهب اسلام، در جهت مقدمه چینى براى استیلاى «ملل اجنبیه» در ایران است. او با فراست تمام دریافته بود که نشر مذهب مسیحى در ایران و سلطه فرهنگى آنان، ابزار استعمار غرب است و مى گوید: «آیا استعمار، راه تسلط بر چین را با همین حیله باز نکرد؟» (17) 

ثقة الاسلام همچنین ریشه و منشا برخى دیگر از دردها و نابسامانى هاى داخلى را در استبداد مى بیند: 

- عقب افتادگى علمى و صنعتى ایران (18) 

- استقراض هاى بى جا و مسافرت هاى نابهنگام و خرج هاى لاابالیانه گزاف و گروگذاشتن گمرکات که معایب و مفاسد شرعى، حکومتى و سیاسى اش هزاران بار از قرارداد رژى بیش تر است. (19) ظلم بى حد و حصر بر رعایا و به تیول رفتن جان و مال ملت توسط جمعى هواپرست که به نام سلطنت بر مردم حکومت (20) مى کنند. 

ثقة الاسلام به صورت مکرر، ریشه همه نابسامانى هاى پیش گفته را چه در مواردى که اسباب تسلط استعمار خارجى را فراهم کرده است و چه مواردى که به سستى در ارکان سیاسى، اقتصادى و اجتماعى جامعه منجر مى گردد و نیز در مواردى که اسباب خوف بر نابودى اسلام خاطر ایشان را پریشان کرده است، به وجود استبداد برمى گرداند و راه رهایى از آنها را در محدود ساختن استبداد ذکر مى کند. (21) البته او بر اساس آیه «لن یجعل الله للکافرین على المومنین سبیلا» ، هیچ گونه تسلط فرهنگى - سیاسى و اقتصادى کافران بر مسلمانان را نمى پسندد و به آیه «فمن اعتدى علیکم فاعتدوا بمثل ما اعتدى علیکم» استدلال مى کند و خواهان تحصیل «اسلحه مادى و معنوى» ، «ثروت، علوم نافعه در معاش و علم سیاست» براى دفاع و تهاجم ضد سلطه کافران است. 

در مبارزه ثقة الاسلام با استعمار، تفاوتى میان شرق و غرب نیست. از نظر او «دولت روس و انگلیس هر کدام با اقتضایى دخالت در مشروطه ایران کردند. دولت انگلیس در این ضمن باید راه هند را مسدود نماید و منافع پلتیکى خود را که در استقراض سابق از دست داده، اعاده کند و دولت روس نیز براى حفظ استقلال خود و محافظت قفقازیه که چندى قبل جزو ایران بود...» (22) 

ایشان ویژگى هاى دولت استعمارى، اعم از روس و انگلیس را در موارد ذیل خلاصه مى کند: 

الف. دائم در پى افزایش قدرت سیاسى خود در کشور استعمارشده هستند؛ 

ب. توده مردم را استعمار مى کنند؛ 

ج. نیروهاى نفوذى را براى استعمار مردم و غارت ثروت مملکت به خدمت مى گیرند. (23) 

ثقة الاسلام در مواردى که دفع استبداد و مقاومت در برابر آن به قبول تحمیلى استعمار مى انجامد، استبداد را بر استعمار ترجیح مى دهد. او راضى نیست به سبب وضع پدید آمده ناشى از مبارزه با استبداد داخلى، پاى استعمار خارجى را در ایران باز کند؛ از این رو در ماجراى محاصره تبریز و خطر ورود روس ها به آذربایجان، نامه هاى فراوانى از باسمنج به محمد على شاه نوشته و درخواست مى کند: مبادا کارها به گونه اى پیش رود که خداى ناکرده تبریز به دست بیگانه بیفتد. او براى محمدخان که تبریز را در محاصره گرفته بود و از ناحیه روس ها پشتیبانى مى شد، پیام مى فرستد که «اگر تو مى خواهى به شهر آیى من ناخرسند نیستم؛ ولى کارى کن که با دستور دولت و به نام دولت بیایى [نه به نام روس ها]» (24) 

ثقة الاسلام اگر چه ریشه استعمار را در استبداد مى داند، تنفر او از استعمار به حدى است که تحمل بیرق استبداد را بر ایران آسان تر از تحمل بیرق استعمار مى بیند، بدین سبب مى گوید: «راضى هستم که مرا در سیبرى به شکستن سنگ چخماق وادار نمایند؛ اما بیرق روس در این مملکت نباشد» (25) 

قصه مبارزه ثقة الاسلام با استعمار، قصه اى شنیدنى است؛ چیزى که سرانجام جانش را بر سر آن گذاشت: بابایف مترجم قونسول خانه روس در ضمن نشان دادن تلگرافى به ثقة الاسلام به استنطاق از او مى پردازد و در حضور میلر قونسول روس مى گوید: آیا این تلگراف را شما به طهران مخابره و از روس ها شکایت کرده، اعمال آنها را تنقید کرده اید؟ ثقة الاسلام: بلى این تلگراف مال من است. من نوشته ام. 

بابایف: علت چیست که شما همیشه از روس ها شکایت، و ضد آن ها پروپاگاند (تبلیغ) مى کنید؟ 

ثقة الاسلام: اولا مرا مى شناسید که این سؤالات را مى کنید یا نه؟ 

بابایف: بلى شما را مى شناسم. شما ثقة الاسلام هستید. 

ثقة الاسلام: مقصود من این بود که شما مى دانید که من رئیس روحانى این ملت هستم و هر آن چه بر من ثابت شود مخالف صلاح ملت است، وظیفه وجدانى من این است که آن چه مى دانم بگویم؟ 

بابایف: ممکن است به شما ثابت شود که بودن روس ها در ایران صلاح مملکت نیست؟ آیا آن وقت ضد روس ها حرف خواهید زد؟ 

ثقة الاسلام: شکى نیست؛ چه، این وظیفه شرعى من است. آن چه حس مى کنم باید به ملت خود بگویم. 

بابایف: شما از روس ها چه بدى دیده اید که ضد آن ها حرف مى زنید؟ 

ثقة الاسلام: از آن تاریخ که روس ها وارد ایران شده اند، من گمان مى کنم در این مملکت سلب آسایش شده و اهالى در زحمت هستند. (26) 

در پى این گفت و گو میلر قونسول قدرتمند روس، استخلاص ثقة الاسلام را مشروط به امضاى نوشته اى مى کند که بر پایه آن آغاز کننده جنگ را به مجاهدان نسبت مى داده است تا به این ترتیب هم مستمسکى براى تصرف آذربایجان فراهم کند و هم پاسخى براى فشارهاى بین المللى داشته باشد؛ اما ثقة الاسلام نمى پذیرد و در پاسخ مى گوید: «این شهادت خلاف واقع است و مسلمان، شهادت خلاف واقع نمى دهد.» (27) مجتهد متشرع تبریزى در برابر در خواست استعمار روس مقاومت مى کند و براى حفظ ایران و آذربایجان به شکستن سنگ چخماق که سهل است، به دادن جان شیرین راضى مى شود. او در روز عاشورا پس از آن که مهر خود را از لاى عمامه بیرون آورده، دو رکعت نماز به جاى مى آورد، به دار آویخته مى شود. (28). (29) 


2. سیاست اعتدال و میانه روى 

در سراسر زندگى سیاسى - اجتماعى ثقة الاسلام، نوعى میانه روى و سفارش به پرهیز از تندروى را مشاهده مى کنیم. این اعتدال، هم در جنبه هاى مذهبى او در موضوع شیخیه و متشرعه قابل مشاهده است و هم در جنبه هاى سیاسى در قضایاى مشروطه و جبهه گیرى هاى سیاسى. او خود به این اصل (که در موضع گیرى هایش نمود آشکار دارد) تصریح مى کند: «شتاب زدگى را موجب خسارت و زود خسته شدن و به منزل نرسیدن مقصود مى دانم و کند کردن و به خواب رفتن را نیز مستوجب نرسیدن به مقصود مى دانم. نه کار فردا را امروز باید کرد و نه کار امروز را باید به فردا انداخت». (30) او تندروى را عامل هرج و مرج و سبب تحمیل مخارج سنگین بر ملت مى داند؛ از این رو از آن بیزارى و اظهار تنفر مى کند. (31) ثقة الاسلام اصولى را که بر پایه آن، همبستگى و دورى از گسستگى اجتماعى پدید مى آید، و دیگران را به آن مى خواند تا با تکیه بر آن از افراط و تفریط جلوگیرى شود، دو عنصر اسلامیت و ایرانیت جماعت ایرانى مى داند. (32) اتحاد، همواره مورد تاکید او است و اتحاد اسلام و اتحاد سیاسى همه مسلمین (گرچه در مشرب و مذهب اختلاف داشته باشند) از اصول مسلک سیاسى او شمرده مى شود. (33) 


1 - 2. اعتدال مذهبى (متشرعه و شیخیه) 

تبلور اعتقاد به اعتدال مذهبى ثقة الاسلام در برقرارى اتحاد میان شیخیه و متشرعه به طور کامل آشکار است. ریاست شیخیه (پیروان و مریدان شیخ احمد احسایى) از اجداد تا احفاد، به عهده خانواده ثقة الاسلام تبریزى بوده است. پیروان شیخیه و متشرعه از قدیم با یک دیگر اختلاف نظر داشته اند که بارزترین وجه اختلاف آن ها را اختلاف در معتقدات دینى و نیز در اتهام هر یک به دیگرى در پیروى از سیاست روس و انگلیس تشکیل مى داده است. 

این اختلاف گاه به نزاع و دشمنى، و جنگ و خونریزى مى انجامیده است. مجتهد بانفوذ تبریز، محبوب قلوب همه مردم و آگاه از اطلاعات تاریخى، ادبى، سیاسى و اجتماعى که خود به تمام معنا بر حفظ شریعت تاکید داشته است، اظهار مى دارد: «شیخى و متشرع در نظر من یکسان است». (34) او مى گوید: «آقایان بدانید که اختلاف شیخى و بالاسرى، اختلاف مشرب است، نه اختلاف مذهب و آقایانى که درباره مسائل اختلاف دارند، دلیل بر کفر همدیگر نیست. اگر کسى درباره من حرف بزند و یکى از شماها بخواهید به او جواب بدهید، عاق شده اید». (35) 

آن چه براى او مهم بود، اتحاد میان ملت بر پایه اصول اسلام و ملیت ایرانى است. او مى خواست هر دو فرقه، مذهب جعفرى را هدف روحانى و ایمانى خویش قرار دهند. (36) از نظر او، اختلاف شیخى و متشرع، جنگ بر سر هوا و هوس بود؛ از این رو به فردى که از او پرسیده بود کدام یک از شیخى یا متشرعه را برگزیند، پاسخ داد: «نه شیخى باش و نه متشرع؛ بلکه برو آدم باش که آدم شدن خیلى مشکل است». (37) او بر پایه این اصل، میان این دو گروه اتحاد پدید آورد؛ به گونه اى که اختلافات از میان برخاست تا اندازه اى که ستارخان شیخى با باقرخان متشرع، دوش به دوش هم در یک سنگر قرار گرفتند. (38) با وجود این، شریعت اسلامى تکیه گاه او در تمام صحنه هاى زندگى است. او مى گوید: «باید مردم را رام نمود و شریعت را محکم گرفت و دفع مانع نمود» ؛ (39) از این رو لاابالى گرى و بوالهوسى به شدت مورد تنفر او است. هزینه کردن پول مراسم قربانى را در امور فقیران و یا مدیحه سرایى در وصف انجمن را اختراع «بوالهوسان» مى داند. وقتى افرادى از شیخیه در مناسک حج از او فتوا مى خواهند، در پاسخ مى گوید: «به همان، مناسک حج علماى نجف عمل کنید؛ من نیز درس از آن ها خوانده ام». (40) 

بنابراین اعتدال مذهبى در زندگى سیاسى، اجتماعى و مذهبى ثقة الاسلام، به معناى ایجاد التقاط میان دو مذهب مختلف و یا ایمان به بعض و کفر به بعض دیگر نیست. او به راستى یک عالم شیعى مذهب و متشرع در زندگى شخصى است که براى رهبرى اجتماعى جامعه متفرق زمان خویش و قرار دادن آنها در مسیرى واحد، ناچار از پرهیز از هر نوع سیاست حمایت گرانه از گروه هاى مذهبى خاص مى باشد. 


2 - 2. اعتدال سیاسى 

ثقة الاسلام در جبهه گیرى هاى سیاسى نیز اعتدال داشت. از مجموعه گفته هاى او به دست مى آید که سه گروه راه افراط و تندروى را مى پیمودند: یک گروه، حزب دمکرات بود. دسته دوم، انجمن تبریز، و گروه سوم برخى عوام الناس جاهل بودند. تندروى هاى این گروه ها به ویژه انجمن تبریز به حدى بود که ثقة الاسلام دو بار از آنان اعلام بیزارى، و گونه اى از انزواى سیاسى - اجتماعى را اختیار کرد. (41) 

هر چند تحلیل عینى تندروى ها از آبشخور واحدى سرچشمه مى گرفته است، (42) ولى ثقة الاسلام در آثار خود به طور پراکند از هر سه گروه نام مى برد. 

مخالفت و کناره گیرى ثقة الاسلام از انجمن تبریز به سبب تندروى در اعمالى است که اسباب از هم گسستگى اجتماعى را فراهم مى ساخت. (43) او در نامه 25 جمادى الاخر 1325 در این باره مى نویسد: «کار ما خیلى ضایع شده و مشروطیتى که در میان بود، به کلى از میان رفته. حالا هیچ اسمى نمى توان گذاشت. اجامر و اوباش هر کدام به خیالى و هر یک به هوایى، آن چه مى توانند مى کنند. قورخانه دولت را ضبط کرده... اعضاى انجمن اسیر و دستگیر مشتى اشرار... این امر به کجا خواهد رسید؟» در جاى دیگرى مى گوید: «بلى، انجمن تبریز خیلى شلوغ است و اجامر و اوباش مسلط شده، عرصه را بر عقلا تنگ کرده اند». (44) 

تندروهاى انجمن تبریز، مداخله را از حد گذرانده بودند و از خروج و ورود افراد به شهر جلوگیرى مى کردند و مزاحم مردم شده، امنیت و آرامش مردم را سلب مى کردند. (45) 

مخالفت و کناره گیرى ثقة الاسلام از همکارى با اعضاى انجمن تبریز سبب شد که او را به سازش پنهانى با دولت استبداد و روس استعمار متهم کنند. (46) 

مخالفت با حزب دمکرات و از جمله سید حسن تقى زاده، بخش دیگرى از رعایت خط اعتدال در زندگى سیاسى - اجتماعى او است. سید حسن تقى زاده از نیروهاى تاثیرگذار در تبریز و از وکیلان آذربایجان بود و به طور طبیعى، ثقة الاسلام براى پیش برد امور، گاهى با او همکارى مى کرده است. (47) با وجود این، همکارى او با تقى زاده در مجموعه رابطه اش با حزب دمکرات معنا مى یابد و چون او، هم با حزب دمکرات و هم با انجمن مخالفت مى کرده، به طور طبیعى با او هم که در انجمن و حزب دمکرات داراى نفوذ فراوان بوده، مخالف بوده است. 

ثقة الاسلام، هم به لحاظ اخلاقى وهم به لحاظ عقاید سیاسى اجتماعى، او را فردى تندرو مى شمرد و راه خود را از او جدا مى دانست. در چهارم شوال 1325درباره تندروى هاى تقى زاده وتاثیر او در ایجاد هیجان کاذب در مردم مى نویسد: «در خصوص مملکت، شما خیلى تند مى روید و چنان تصور مى کنید که آن چه شما مى دانید، دیگران نمى دانند. ابدا لازم نیست که شما قربان تقى زاده بروید... بى تمکینى رعیت که از اثر نطق هاى تقى زاده و بعضى اربات هوس و واعظین تبریز بود خانه رعیت و مالک را خراب کرد». (48) 

مخالفت ها و کدورت هاى فیما بین ثقة الاسلام و تقى زاده، داراى ابعاد گسترده ترى است. از گفته هاى ثقة الاسلام به خوبى آشکار مى شود که او تقى زاده را از اساس با بنى نوع عالمان مخالف مى داند. او در ترسیم ضدیت تقى زاده با عالمان و تلاشش براى تخریب آن ها مى نویسد: عالمان دو گروهند: گروهى که رفتار آن ها در ذهنیت عوام قابل توجیه نیست و اسباب تنفر عوام را فراهم مى کند. این دسته، همان عالمان مخالف با مشروطه هستند. گروه دوم، عالمانى هستند که در نظر عوام متهم نبوده، طرفدار مشروطه اند. ثقة الاسلام مى افزاید: بعضى اشخاص هستند که با نوع عالمان اعم از مشروطه خواه و ضد مشروطه مخالف بوده و سعى در تخریب آن ها دارند و مى کوشند مردم را از آنان متنفر کرده، از اطراف آن ها پراکنده سازند. ثقة الاسلام که گویا بنا دارد نمونه اى براى این گونه اشخاص بیاید، در ادامه مى گوید: «چنان چه سابقا ذکر کردم، وقتى که تقى زاده وارد تبریز شد، من از او دیدن کرده، گرم گرفتم و او با من مراوده کرد تا در 18ماه ربیع الاول (1327ق) که انجمن و سردار و سالار به خانه من آمدند، از آن روز قطع مراوده کرده و بالمره خود را کناره گرفت و به فکر تخریب من افتاد و من غافل از این ماجرا بودم؛ ولى او در باطن، ایامى که من در اسمنج بودم، با بعضى خواص خود که آن ها را همراه کرده بود، از قبیل اسمعیل نوبرى، شیخ محمد خیابانى و میررزا احمد قزوینى اسباب چینى ها مى کرد و یک ابلهى را وادار کرده بود که بر ضد من جعل اشتهارات بدهد و به نجف آن چه توانسته بود، نوشته بود». (49) 

ثقة الاسلام، سید حسن تقى زاده را به تمامیت خواهى و انحصارگرایى و مخفى کارى در امور گروهى متهم مى کند و مى گوید: «تقى زاده، تلگراف خانه تبریز را که مهم ترین ابزار اطلاع رسانى آن روزهاى بسیار حساس بوده است، در «تیول» خود در آورده، مخفیانه مى نوشتند و مخفیانه تلگراف مى کردند». (50) 

ثقة الاسلام افزون بر مخالفت با تندروى هاى تقى زاده و مجموعه اقدامات او در تبریز، با فعالیت هاى سیاسى - اجتماعى او در تهران هم مخالف بوده است. ثقة الاسلام در مجمل الحوادث او را انارشیست مى خواند: «مایه فساد در تهران تقى زاده بود که جمعى را دور خود جمع کرده و توسط روزنامه مساوات، نشر افکار بى قاعدگى مى کردند و در تبریز نیز شیخ سلیم با جماعتش من غیر تصور پس رو همان مقاصد شده، داد سخن داد و اسمش را اتحاد گذاشت. کارش جز ترویج آنارشیستى نبود». 

جلوه دیگر از اعتدال در افکار سیاسى - اجتماعى ثقة الاسلام را مخالفت او با تندروهاى تبریز براى اخراج حاج میرزا حسن آقا مجتهد تبریزى و با مخالفت نیز جلوگیرى آنان از مراجعت مجتهد به تبریز تشکیل مى دهد. وى اگر چه در افکار سیاسى - اجتماعى اش - بامجتهد مخالف بود، بر مبناى قاعده ضرورت احترام عالمان، از هرگونه عمل اهانت آمیز با مجتهد تا حد امکان جلوگیرى مى کرد. (51) 

گویا مجتهد به سبب بى احترامى و تهدید برخى عوام الناس و به تحریک فردى به نام شیخ سلیم از شهر خارج مى شود. ثقة الاسلام درباره این واقعه در مجمل الحوادث مى نویسد: «در انجمن اجتماع شده، شیخ سلیم مردم را به هیجان آورد، سر مجتهد شوراند و به عوام القائات کرد و بیرون رفتن او را از شهر بر زبان آوردند... بعد از دو سه روز ، صبح مردم شوریدند که باید امروز برود» (52) 

ثقة الاسلام، هنگامه خروج مجتهد و میرزا محسن آقا از شهر، بیمار بوده است؛ از این رو پس از اطلاع و برخورد معترضانه با عوامل این بى احترامى، مصمم مى شود براى اعتراض، او هم شهر را ترک کند؛ (53) ولى پس از جلوگیرى اعلام مى کند که «تا حاجى میرزا محسن آقا و مجتهد برنگردند، من نمى مانم». (54) 

ثقة الاسلام شهر را ترک مى کند، ولى پس از مدتى به اصرار مردم به شهر بازمى گردد و از همکارى با انجمن خوددارى مى کند. او مى گوید: «من هم به انجمن و شهر تردد نکردم و ترک مداخله بر امورات مردم نمودم... در خصوص مراجعت مجتهد سعى ها شد و اقدامات گردید؛ (اما) به هیچ وجه اثر نکرد». (55) 

به هرحال، مجتهد به تهران مى رود، ولى پس از گفت و گوهایى با مقامات مشروطه خواه تهران، تصمیم به بازگشت مى گیرد؛ البته این بار نیز تندروهاى حزب دمکرات در تبریز و اعضاى انجمن، با شدت تمام از بازگشت مجتهد جلوگیرى مى کنند. در این میان، این ثقة الاسلام است که با تدبیر و سنجش موقعیت آن روز، زمینه هاى مراجعت مجتهد به شهر را فراهم مى کند. (56) 

ثقة الاسلام خود مى گوید: موضوع بازگشت مجتهد را که از تهران محرمانه به اطلاع من رسانده بودند، با احتیاط تمام مطرح کردم تا مبادا به صورت جمعى با بازگشت او مخالفت کنند؛ تا این که ثقة الاسلام در مجلسى که روز پنجشنبه 28ماه رجب سال 1325در خانه نظام العلما برگزار شده بود، موضوع را آشکارا مطرح، و اعلان مى کند: «آقایانى که به خارج رفته اند، باید مراجعت نمایند». (57) شیخ سلیم، عاملى که در فراهم ساختن تحریک عوام ضد مجتهد نقش داشته است، پیشنهاد مى دهد که: «ایشان خودشان تشریف برده اند و خودشان نیز مراجعت مى کنند. نهایت، انجمن کاغذى مى نویسد و ایشان نیز تشریف مى آورند» (58) مقصود شیخ سلیم آن بوده است که مجتهد بدون استقبال مردم به شهر بازگردد؛ اما ثقة الاسلام با صراحت مى گوید: «من به این عقیده نیستم و اصرار دارم که باید رفت و آورد، و خیال دارم که روز تشریف آوردنشان استقبال نمایم و اگر نشد، لااقل به خانه شان بروم.... باید سعى در اتحاد و حفظ شرف علما و محترمین کرد...» (59) 

تندروهاى تبریز پس از اطلاع از موضوع بازگشت مجتهد، بنا بر ناسازگارى مى گذارند و مراجعت مجتهد را به دادن «قانون» مشروط مى کنند و چون اصرار ثقة الاسلام مبنى بر بازگشت مجتهد را مى بینند، او را به اخراج تهدید کنند، تا جایى که به اجبار سکوت اختیار مى کند. 

او در نامه اى به برادرش مى نویسد: «محرمانه به شما مى نویسم تهدید کردند مجبور شدم رفتم سکوت کردم... کار من این بود که مردم را بلکه از هیجان بیرون آورم. پند و نصیحت مى کردم آخر کمى مرا هم متهم کردند و گفته بودند: فلان کس را باید اخراج کرد». (60) 

نتیجه این که در زندگى سیاسى - اجتماعى ثقة الاسلام، نوعى پرهیز از عوام الناس جاهل از یک طرف، و فرصت طلب هاى تندرو را مشاهده مى کنیم. او اگر چه دلسوز توده مردم بود و به حقیقت در صدد بود که به رنج و محرومیت آن ها از طریق حاکمیت مشروطه پایان دهد، عقب افتادگى مردم ایران به ویژه در زمینه دانش و رشد سیاسى (به گونه اى که بتوانند خطوط سیاسى بیگانه را از خودى تشخیص دهند و در نگرش هاى سیاسى داخل نیز چهره هاى نفاق و فرصت طلب را از چهره هاى مؤمن و دلسوز تشخیص دهند) باعث شده بود تا ثقة الاسلام گاهى از عوام بپرهیزد و به نخبگان جامعه گرایش نشان دهد. او بر مبناى اصل اعتدال گرایى اگر چه از تندروهاى نواندیش یا گرگ صفت هاى فرورفته در لباس میش سخت بیزار بود، از عوام الناس نیز که در پرده جهالت گرفتار آمده بودند و تندروى اختیار مى کردند نیز پیوسته اظهار شکوه مى کرد و همین ایستادگى در برابر روشنفکران غرب گرا و عامیان جاهل و تندرو باعث شده بود که بارها در معرض اتهام قرار گیرد. (61) گاه دچار تردید و گاه به کناره گیرى از صحنه اجتماع مجبور مى شد. او خود مى گوید: جمعى مذمت مى کنند که خودتان را کنار کشیده اید و کار به دست جهال افتاده. مشروطه اى که مى خواستیم عوضى از آب درآمده چه کنم؟ «پامال باغبانم و سرکوب عندلیب». (62) در جاى دیگر مى گوید: «نمى دانید در چه عذابى هستم. نه تحمل سکوت دارم و نه قدرت نطق. گوشه خانه نشسته، از تهمت مردم در عذابم و متصل در زحمت.» (63) کناره گیرى هاى او از عوام الناس جاهل و پرخاشگرى هایش با آنان، بى شباهت به نهرو، از رهبران استقلال هند نیست. آن هنگام که هند استقلال یافته بود و هندیان تازه آزاد شده و به لجام گسیختگى پرداختند، او ناچار شد عصاى خود «را در دست گرفته، به انبوه مردم حمله کند و بگوید: «اى جاهلان! کارى نکنید که دشمنان ما بگویند که شما لیاقت آزادى را ندارید». 

نگاه منفى ثقة الاسلام به جامعه زمان خویش سبب شده بود که بینش مثبتى درباره تشکیل احزاب نداشته باشد؛ زیرا از نظر او، تشکیل حزب در آن وضع نه ممکن و نه مفید است؛ زیرا حزب، مبدل به مانع و رادعى براى احقاق حقوق اجتماع، و عاملى براى تفرقه خواهد شد: «در کشورى که مردم عموما از حقوق و وظایف اجتماعى خویش بى خبرند و حتى سواد ندارند و محض ترس و یا طمع و یا روى سادگى و خوش باورى به جمعیت هاى سیاسى و احزاب روى مى آورند، تشکیل حزب ملى امکان پذیر نیست. حزب غیر ملى هم مانند دمکرات ها خود مانع و رادعى براى حقوق اجتماعى مردم ایجاد مى کند و مسبب اخلال و تفرقه مى شود». (64) 

از مجموع آن چه درباره مبانى اندیشه سیاسى - اجتماعى ثقة الاسلام گفته شد، نتایج ذیل به دست مى آید: 

1. استعمار غرب در جهت دستیابى به منافع خویش در صدد سلطه تدریجى بر کشورهاى اسلامى است؛ 

2. یکى از راه هاى نفوذ و سلطه غرب، نفوذ فرهنگى است که با حیله گرى آن را تعقیب مى کند؛ 

3. استعمار در استبداد ریشه دارد؛ 

4. رهایى از عقب ماندگى و رسیدن به استقلال، بدون رهایى از استبداد و استعمار ممکن نیست؛ 

5. میانه روى، مهم ترین ابزار براى حفظ همبستگى اجتماعى و ممکن ترین راه براى دستیابى به اهداف است؛ 

6. شکل حکومت و عناصر آن. 


ج. اندیشه هاى سیاسى - اجتماعى ثقة الاسلام 

پیش از آن که به نوع و شکل حکومت از نظر ثقة الاسلام بپردازیم، لازم است ابتدا به اصول سیاست و به تعبیر خود وى «اصول مسلک سیاسى» بپردازیم. این اصول مى تواند راهنماى ما در پرداختن به شکل حکومت و عناصر سازنده آن از نظر ثقة الاسلام باشد. او اگر چه در موارد متعددى به اصول مسلک سیاسى خویش اشاره کرده، اما به طور جامع این اصول را در پاسخ به نامه حاوى نظامنامه حزب ترقى که براى او ارسال کرده اند، بیان داشته است. او در پاسخ به این نامه مى گوید: 

مسلک بنده، اصولش راجع به فقرات زیر است: 

1. حفظ استقلال مذهب و طریقه جعفرى؛ 

2. حفظ استقلال ایران و ایرانیت؛ 

3. حفظ مشروطه و قانون اساسى و اصول شورویت است؛ 

4. (که از مقتضیات فقرات سابقه است) سعى در منع دول خارجه در کلیات امور است؛ 

5. سعى در تهذیب اخلاق و تزیید ثروت و قناعت عمومى؛ 

6. سعى در اتحاد اسلام و متفق کردن پولتیک سیاسى همه مسلمین و لو این که اختلاف در مشرب و مذهب داشته و سلاطین متعدد داشته باشند. 

نگاهى اجمالى به فقرات شش گانه، روشن مى سازد که گویا از نظر ثقة الاسلام، اصل اساسى را اصل سوم تشکیل مى دهد؛ زیرا اگر چه حفظ استقلال مذهب و طریقه جعفرى و نیز حفظ استقلال ایران و ایرانیت، اهداف آرمانى ثقة الاسلام را تشکیل مى دهند، اما در دیدگاه او، این دو هدف آرمانى با تحقق مشروطه، قانون اساسى و اصل شورویت به دست مى آید. از طرف دیگر، مقتضاى حفظ مشروطه و نتیجه آن (اصل سوم)، اصول سه گانه دیگرى است که او آن ها را در بندهاى 4 و 5 و 6 بیان مى کند. 

بنابراین مى توان گفت: کلیه اصول 1 و 2 و 4 و 5 و 6 به اصل سوم باز مى گردد. 


1. انواع حکومت

ثقة الاسلام براى شیوه حکومت در زمان خود، شکل هاى گوناگونى را تصور مى کند: 

الف. جمهورى یا سلطنت شرعیه. 

ب. سلطنت مشروطه؛ 

ج. مشروطه مشروعه؛ 

سلطنت شرعیه آن است که «نواب امام علیه السلام» متصدى امر سلطنت شوند (65) و اجراى عدل مذهبى کنند و تمام بدعت ها و امور مخالف شرع را از بین ببرند که آن را به اصطلاح، جمهوریت گویند. (66) 

سلطنت مشروطه عبارت است از «محدود، مقید ساختن سلطنت حاضره و امناى ملت را بر آن ناظر گماشتن و تاسیس دارالشورا دادن و در امورات عرفیه با شور عقلا و امنا راه رفتن و رشته امورات را از دست استبداد گرفتن». 

ثقة الاسلام ، در مقام تفسیر معناى مشروطه مشروعه مى گوید: مقصود از آن، به درستى روشن نیست؛ زیرا از آن جهت که احکام مشروع نمى تواند مشروطه باشد، دربردارنده معناى متناقض است؛ (67) بنابراین، مشروطه مشروعه یا باید یکى از دو قسم اول باز گردد یا ابقاى قوانین غیر مشروطه متداوله و عدم تغییر هزاران منکر موجود در آن که در این صورت، اسم آن را مشروعه گذاشتن تناقض است. (68) 


2. حکومت مشروطه، حکومت قدرمقدور شریعت

در مقام تعیین وظیفه و این که کدام یک از این اشکال حکومت مقدور و مفید است، مى گوید: «در حال حاضر که نواب ائمه خود را مکلف سلطنت عامه نمى دانند و امور شرعیه و غیر شرعیه چنان به هم پیچیده که تفکیک آن ها از همدیگر امکان ندارد و غفلت و بى اطلاعى ملت بى پایان است، باید بالضروره قسم دوم را انتخاب کرد» (69) براى ثقة الاسلام تردیدى نیست که حکومت شرعى، حکومت آرمانى مسلمانان است؛ ولى وضعیت سیاسى - اجتماعى، قسم دوم را ایجاب مى کند. ثقة الاسلام، عالم مجتهد و آشنا به زمان خویش است. در تحلیلى که از اوضاع سیاسى - اجتماعى ارائه مى دهد، معتقد است: یگانه راهى که مى توان در پرتو آن از شر استبداد خارج شد، به سلطه دولت هاى خارجى پایان داد؛ به آزادى بیان و قلم دست یافت و مملکت را در اقتصاد و علم، پیشرفت و توسعه داد و سرانجام استقلال اسلام و ایران را حفظ کرد، حکومت مشروطه به صورت حکومت «قدر مقدور» است. در همین زمینه خطاب به عالمان نجف مى گوید: «آیا این همه ضعف و فتور که بر ارکان اربعه مذهب اسلام وارد مى آید، علاج آن منحصر به محدود نمودن دولت و مشروطه کردن سلطنت نیست؟» (70) 

او در 26 صفر، ضمن تلگرافى که براى محمد على شاه مى فرستد، مى نویسد: «حفظ اسلام و آیین اثنا عشرى و مراعات استقلال مملکت و دولت، اولین وظیفه مهم ملوکانه است. به شریعت طاهره قسم که تمام همت هوشیاران معروف بر اعلاى لواى سلطنت اسلام و ایران است. امروز چاره استخلاص مملکت در اعاده مشروطیت و تاسیس دارالشورا و حکم بر انتخابات در کلیه ممالک است». (71) 

حکومت مشروطه اى که ثقة الاسلام در ذهن و قلم خود به تصویر کشیده، آیا همان، مشروطه اى است که در غرب رایج بوده و معادل با کنستیتاسیون است؟ به عبارت دیگر، آیا مقصود ثقة الاسلام از مشروطه، همان، مشروطه اى است که برخى روشنفکران معاصر او ترسیم کرده اند؟ شکى نیست که ثقة الاسلام، دین اسلام را دینى سیاسى - اجتماعى، و پیشوایان مذهبى را مسؤول حفظ حقوق مردم مى دانست؛ ولى از طرف دیگر، شکل و شیوه حکومت دارى بر مقتضاى مشروطه به معناى تفکیک قوا را نیز از نظر خود به تصویب رسانده بود. تمام همت ثقة الاسلام در آن بود که این گونه از حکومت را با اسلام سیاسى - اجتماعى تطبیق دهد. او در پى حکومتى بود که غالب و شکل آن را مشروطه، و محتواى آن را اسلام و قوانین عرفى مجلس مشورتى تشکیل مى داد. 


3. تفکیک قوا در حکومت مشروطه 

ثقة الاسلام در رساله لالان مى نویسد: «اساس مشروطه، منع اراده ملوکانه و لزوم شورا است در امور عرفیه و مدار آن بر سه قوه است: 1. قوه مقننه؛ 2. قوه قضائیه؛ 3. قوه مجریه.» وى سپس به بیان وظایف هر یک از قواى سه گانه مى پردازد. وظیفه قوه مقننه وضع قانون است. محدوده این قوانین، امور مملکتى؛ اعم از تعیین حدود شاه و رعیت و اخذ و عطاى داخله و خارجه و گرفتن مالیات و سرباز و صلح و جنگ و غیر است و آن چه در اداره مملکت داراى لازم است. 

در باب قوه قضائیه به دو قسم قانون معتقد است: 1. قوانین شرعیه؛ 2. قوانین عرفیه. قوانین شرعیه در حکومت مشروطه تغییر پذیر نیست؛ «بلکه نیت مشروطه آن است که در این باب، تا قوه دارند، مطابق شریعت بوده» عمل کنند؛ اما قوانین عرفیه به «محاکمات عسکریه و مالیه و محاکمات جراید» محدود است. در راس قوه مجریه، پادشاه یا رئیس جمهور قرار دارد؛ البته پادشاه در نظام سلطنت مشروطه با نظام سلطنت قانونى مستقله (دیکتاتورى) متفاوت است. در حالى که نظام دیکتاتورى مبتنى بر اراده شاهانه است و قدرتش بر نقض تمام قوانین اشراف دارد، نظام مشروطه بر قانون مبتنى، و قانون بر رفتار پادشاه حاکم، و او محکوم قانون است. 

ثقة الاسلام مبناى مشروطه را امور عرفیه مى داند. با وجود این، جاى این پرسش باقى است که نسبت مشروطه با قوانین شرعیه چگونه است. آیا نسبت توافق برقرار است یا نسبت تضاد؟ این پرسش در معناى عام ترى به پرسش از معناى مشروطه باز مى گردد. در ابتدا، برخى گفته هاى ثقة الاسلام را در این باره ذکر کرده، سپس نتیجه مى گیریم: 

- ثقة الاسلام در ذکر حوادث دوره مشروطه مى گوید: «آقا میرهاشم گفت: دولت، مشروطه داده است. گفتند: پس کو. جواب تلگراف کجا است؟ گفت: دولت به شما مجلس مشورت داده است. حاج على گفت: ما مجلس مشروطه مى خواهیم، نه مجلس مشورت. گفت: مجلس مشورت همان، مشروطه است. حاج على آشوب کرد. در این بین مشروطه را معنا کردند که حاصلش راجع به جمهوریت شد که من (ثقة الاسلام) دیگر تاب نیاورده، بلند گفتم: آرام باشید. عرض دارم. این معنا که شما گفتید معناى مشروطه نیست. معناى مشروطه این است که: هر پادشاه در هر عصر، از شور اهل مملکت تخلف نخواهد کرد و باید همه کارها با شور ملت باشد. اجمال معناى مشروطه همین است و لا غیر و دارالشورا از لوازم مشروطیت است نه بر عکس». (72) 

- خلافت نزد اثنا عشرى مذهب منحصر به ذات مطهره مبارکه ائمه دوازده گانه است... و سلطنت اسلامیه و ولایت مفوض به این دودمان جلالت است و امام هر عصرى، موافق قانون الهى و حکم خدایى که نزد ایشان است، حکم فرمایند. به عبارت دیگر، سلطنت ایشان سلطنت مشروطه است به این معنا که سلطنت از خانواده مبارکه ایشان بیرون نرود و ایشان از حکم مذهب اسلام تجاوز نکنند.... (73) 

- مشروطه هرج و مرج طلبى نیست و اگر «پاره اى بى لجام آب مى خورند، ربطى به اصول مشروطه ندارد» (74) هرج و مرج طلب ها، همان کسانى هستند که «لباس مشروطه طلبى را پوشیده و بر تن چون گرگ، پوست میش کشیده، داخل جماعت شدند و هر کس را یا نوعى معذب و یا متهم کردند و اگر کسى صرفه ملت را در مطلبى دید... در نظر عوام مستبدش کرد و آوازه او را خاموش نمود... رشته امورات عامه را در دست گرفت و عوام چنان پنداشتند که این اصل مشروطه طلب است... و مانند ابلیس که از دهن طاووس حرف زده، راه آدم را زد. آقایان ریاست طلبان انجمن و غیره موافق مذاق عوام این رشته را تابیده به گلوى عوام انداختند و از دو طرف کشیدند و وقتى عوام چشم باز خواهد کرد که در حلقه محکم این طناب خفه شده و جان به جان آفرین تسلیم نموده است» (75) 

از مجموعه گفته هاى ثقة الاسلام استفاده مى شود که از دیدگاه او، حکومت مشروطه همان، حکومت قانون است. قانون بر قدرت پادشاه لجام مى زند و هم او و هم مردم را به تطبیق دادن رفتار خود بر مدار قانون ملزم مى کند. 

تصویب قانون از اختیارات قوه مقننه و از طریق شورا تجسم مى یابد؛ البته میدان عمل شورا، امور عرفیه است؛ بنابراین دست شورا از دخل و تصرف در قوانین شرعیه و رفع یا وضع آن کوتاه است. او تصریح مى کند که قوانین شرعیه در حکومت مشروطه تغییرناپذیر نیست؛ بلکه نیت مشروطه آن است که در این باب تا قوه دارند، مطابق شریعت عمل کنند؛ بنابراین میدان عمل به قوانین عرفیه، به منطقه الفراغ محدود مى شود. 

بر پایه آن چه از ثقة الاسلام گفته شد، مشخص مى شود که قوانین عرفیه مشروطه، هیچ گونه تنافى و تضادى با قوانین شرعیه ندارند تا آن جا که در نگاه او اگر سلطنت امامان را سلطنت مشروطه فرض کنیم، مشروطه عین شریعت خواهد بود. 

عدم تنافى میان قوانین عرفى با قوانین شرعى در مشروطه اى که او به تصویر مى کشد مورد تصریح ثقة الاسلام است؛ از این رو این مشروطه، هیچ نسبتى با مشروطه غربى ندارد. او در این باره مى گوید: «به عبارت صریحه، مشروطه ایرانى مقلد مشروطه دول خارجه نباشد.... مشروطه ایرانى نمى خواهد که بدعتى در دین گذاشته شود و قانون عرفى را قانون شرعى الهى واجب الاتباع خداوندى داند و نمى خواهد پاره اصول منکره را داخل مملکت نماید» (76) در تعریف ثقة الاسلام از مشروطه، ابتدا قالب مشروطه (تفکیک قوا) اخذ شده، سپس با معرب کردن آن، معناى لغوى مشروطه یعنى اشتراط و تحدید قدرت به قانون، مورد لحاظ قرار گرفته است؛ از این رو، او مشروطه ایرانى را از مشروطه غربى که قوانین آن حاکم بر قوانین الهى و مبناى زندگى فردى و اجتماعى انسان قرار مى گیرد، ممتاز مى سازد. 

جدا ساختن معناى مشروطه خواهى و صف مشروطه خواهان از هرج و مرج طلبى و سوء استفاده کنندگان از مشروطه، تقریبا در تمام آثار ثقة الاسلام نمود آشکار دارد. او به ویژه به نفوذى هایى اشاره مى کند که در لباس انجمن و حزب دمکرات وارد شده اند و با فریب دادن عوام مردم به خشونت دست مى زنند. شعار دموکراتیک سر مى دهند؛ اما در سوق دادن مردم به سمت استبداد و بدبین ساختن آنان به مشروطه خواهان واقعى مى کوشند. 


4. بنیان هاى حکومت مشروطه 


1 - 4. قانون 

ثقة الاسلام، نجات مملکت را در قانون و قانون گذارى مى داند؛ البته قانون، گاه قانون الهى است که غالب احکام سیاسیه و معاملات آن با قوانین خارجه مطابق است و عقل، صحت آن را درک مى کند؛ ولى قانون عرفى، خود دو قسم است و فقط آن بخش از قوانین عرفى را که مطابق مصلحت مردم و با مشورت نمایندگان ملت تنظیم مى شود، مقبول است؛ بدین سبب قانونى که دولت به زور و از روى منافع خود تنظیم کند، همان استبداد هزارساله بوده، در شکل اولیه خود ادامه مى یابد. (77) 

همه اعضاى ملت اعم از شاه و گدا، فقیر و غنى در برابر قانون در امور سیاسى، معاملات، عبادات مساوى هستند. از فروع این تساوى، تساوى در حقوق اجتماعى است و از مسائل آن احکام و قوانینى است که در حق اهل ذمه از اهل کتاب مقرر شده، و آن ها با وجود بعضى فرق ها که در حق آنها است، در عمل به قوانین خود آزاد گذاشته شده اند. 

تساوى در برابر قانون از دیدگاه ثقة الاسلام، بر ملاحظه تفاوت هاى دینى و جنسى متفرع است. طبیعى است که همه در برابر قانون مساوى اند؛ اما با پیروان اهل کتاب به مقتضاى قوانین اهل ذمه رفتار مى شود؛ از این رو این دیدگاه با دیدگاهى که سید حسن تقى زاده در مجلس مشروطه در مخالفت با شیخ فضل الله نورى از آن طرفدارى مى کرد، متفاوت است. 


2 - 4. انتخابات 

در مقوله انتخابات، دو دسته اشخاص مطرح مى شوند: 1. مردمى که به نامزدهاى نمایندگى راى مى دهند؛ 2. افرادى که در جایگاه نماینده از طرف مردم برگزیده مى شوند. ثقة الاسلام در آثار خویش، در هر دو مقوله پیشین وارد شده و در این مورد، نظر خویش را مطرح کرده است و از این جهت، در تضاد مستقیم با انجمن و حزب دمکرات به ویژه سید حسن تقى زاده قرار گرفته است. با مطرح شدن انتخابات مجلس مشروطه، ثقة الاسلام در نقش فیلسوف اجتماعى ظاهر شده است. در نامه اى به مجلس و نائب السلطنه وقت، عقیده خود را درباره اختصاص حق راى به باسوادان جامعه طى تلگراف مشروحى اعلان مى کند. عقیده ویژه ثقة الاسلام، سبب عکس العمل بسیار شدیدى از ناحیه حزب دمکرات وقت در تخطئه مفاد تلگراف مزبور مى شود. دکتر شفق در شرح ماجراى مذکور مى نویسد: «مرحوم ثقة الاسلام که از نفوذ اشخاص در انتخابات آن زمان هراس داشتند، مقاله اى به خط زیبا نوشته بودند که در روزنامه شفق تبریز چاپ شود، ولى قبل از چاپ، چند تن از همکاران و یکى دو تن از دوستان که از جمله مرحوم تقى زاده بودند، مرا وادار کردند که در مضمون نوشته ایشان دست ببرم و بردم که هنوز شرمنده هستم. چند روز بعد در مجلسى مرحوم ثقة الاسلام با صورتى برافروخته به من گفت: مى خواستید چاپ نکنید. چرا تغییر دادید؟». 

احتمالا حزب دمکرات، به همان نامه تحریف شده هم نقدى نوشته، در «شفق» به چاپ مى رساند. ثقة الاسلام بر آن نقد نیز مقاله اى مى نویسد و چاپ مى کند. وى در این نامه ها نگران آن بوده است که با توجه به وضعیت سیاسى - اجتماعى، ملاکین و افراد صاحب نفوذ از سوراخ ها سر درآورده، با خریدن آراى رعایاى خود به قدرت برسند؛ از این رو فیلسوف اجتماعى ما، ثقة الاسلام حق راى را به کسانى اختصاص مى دهد که از علم و سواد بهره مند باشند. در غیر این صورت، «چنین انتخاباتى که دامنه آن به قراء و قصبات بکشد، حکایت بازار یوسف را خواهد داشت». (78) ثقة الاسلام در نامه اعتراضیه خود به «شفق» ، به عقیده خود بعد فلسفى مى دهد و خطاب به حزب دمکرات که به حق راى براى همگان معتقد بوده است، مى گوید: «شما مى گویید: رنجبران و فقرا حق دارند، ولى به عقیده من به دلیل نداشتن سواد لیاقت ندارند». (79) 

حزب دمکرات در پاسخ به اعتراضیه مذکور در مقاله اى با زبان طعن و ریشخند نشر مى دهد که «... اى ایرانیان! چون شما نادان هستید و ساکن قصبات و دهات مى باشید، و ماها معدن علم و کان فضیلت مى باشیم؛ لهذا حقوقى را که همه بالسویه در آن شرکت داشتیم، از تمامى شماها سلب نموده و شما را در جاى بهائم فرض کرده و از انتخاب وکیل و اشتراک فکر محروم ساختیم!...» (80) 

اندیشه ثقة الاسلام در باب گزینش نمایندگان نیز تابع همان، اصل کلى مذکور در باب حق راى دهندگان است. او اعتقاد دارد که انتخاب شدن نماینده باید با «اجتماع شرایط و اتفاق مقتضیات» باشد. خطاب به کسانى که حق نمایندگى را در حکومت ملى براى همگان مى دانند مى گوید: اگر چه همه حق دارند، اما آیا «حق داشتن مستلزم لیاقت نیست؟» (81) همه حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن را دارا هستند و اقتضاى انتخاب در آن ها موجود است؛ اما در صورتى که لیاقت و صلاحیت هاى لازم را براى راى دادن یا انتخاب شدن داشته باشند، (82) و سرانجام خطاب به کسانى که بر علیه عینیت گرایى هاى او جنجال و قیل و قال به راه انداخته اند، مى گوید: «تحدید وکالت و تطبیق دائره انتخاب که در عبارت من آمده است، مفید آن نیست که وکالت به اشراف تخصیص یابد؛ ولى چون (مقصود حزب دمکرات و سید حسن تقى زاده) نه تحقیق حقیقت و استدلال و اقامه برهان و کشف واقع است؛ بلکه غرض، اظهار غلبه است (و لو باى نحو کان). این است که قلم آتشین، آتش افشانى مى کند» (83) 


د. نتیجه گیرى 

در اندیشه و حیات سیاسى ثقة الاسلام، مى توان فرایندى سه مرحله اى را تشخیص داد: 

مرحله اول به آغاز مبارزه ناظر است. او آغاز مبارزه را مبارزه با استبداد و استعمار باهم تشخیص داد. در مسیر مبارزه یا مرحله دوم، در جایگاه مجتهد متشرع، با گزینش خط اعتدال به صورت شیوه مبارزه، با هرگونه تندروى و اباحى گرى مخالف بوده، و سرانجام چون حکومت آرمانى اسلام در وضعیت سیاسى - اجتماعى آن روز غیرمقدور مى نمود، قالب حکومت مشروطه یعنى تفکیک قوا را همراه با محتواى اسلامى، به صورت هدف غایى به تصویر کشید. 

ثقة الاسلام برخلاف دیگران در آغاز مبارزه و مسیر مبارزه و هدف مبارزه صادق و راستین بود؛ از این رو انتخاب او انتخاب کسانى نبود که او را به وابستگى به استعمار روس متهم مى کردند؛ اما خود به سفارتخانه استعمار انگلیس پناه مى بردند. گزینش او انتخاب کسانى نبود که او را به وابستگى به حکومت استبدادى متهم مى کردند؛ اما سال ها درحکومت استبداد رضاخانى نان استبداد خوردند. انتخاب او، انتخاب مجتهد متشرع بود. مجتهدان واقعى هرگز زیر بار ذلت نمى روند؛ ثقة الاسلام تبریزى باشد یا شیخ فضل الله نورى. 


کتابنامه 

1. آخوندزاده، میرزا فتحعلى، الفباى جدید و مکتوبات، به کوشش حمید محمد زاده، چاپ چهره، تبریز، 1357. 

2. آدمیت، فریدون، اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده، تهران: انتشارات خوارزمى، 1349. 

3. اثر آفرینان، ج 2، زیر نظر کمال حاج سید جوادى، چ 1، تهران: نشر شابک، 1377. 

4. صفائى، ابراهیم، رهبران مشروطه، دوره دوم، چ 2، سازمان انتشارات جاویدان، 1363. 

5. ضمیرى، میرزا اسدالله، یادداشت هاى میرزا اسدالله ضمیرى. 

6. فتحى، نصرت الله، زندگى نامه شهید نیکنام، ثقة الاسلام تبریزى، بنیاد نیکوکارى نوریانى، تهران، 1352. 

7. - ، مجموعه آثار قلمى ثقة الاسلام تبریزى، انتشارات انجمن آثار ملى، 2535. 

8. کسروى، احمد، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، چ 8، تهران: انتشارات امیرکبیر، 2536. 

9. مجتهدى، کریم، آشنایى ایرانیان با فلسفه هاى جدید غرب، چ 1، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1379. 

10. مجله یغما، فروردین، 1333، شماره اول سال هفتم. 

11. مدرس، محمدعلى، ریحانة الادب، ج 1، چ 2، [بى جا]، شرکت سهامى طبع کتاب، 1355. 


پى نوشت: 

1) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهید نیکنام، ثقة الاسلام تبریزى، ص 18و 20. 

2) ارتباط خانواده ثقة الاسلامى با شیخیه به روزگار جد ثقة الاسلام تبریزى برمى گردد. جد او پس از شاگردى در حوزه درس شیخ محمد حسن؛ صاحب جواهرالکلام، نزد سید کاظم رشتى؛ شاگرد شیخ احمد احسائى تلمذ کرده، اجازه نامه کسب مى کند. (ر. ک: همان، ص 16). ثقة الاسلام اگر چه بنا به سنت خانوادگى و فرمان محمد على شاه ریاست شیخیه را برعهده مى گیرد، اما چنان که در مباحث بعدى توضیح داده خواهد شد، هیچ گونه تعصبى به این فرقه نداشته است و همان گونه که خود تصریح مى کند، تمام تلاشش مصروف تکریم و تعظیم مذهب جعفرى است. 

3) محمد على تبریزى: ریحانة الادب، ص 242. 

4) اثر آفرینان، ج 2، (ب. خ) زیر نظر کمال حاج سید جوادى. 

5) میرزا اسدالله ضمیرى: یاددشت هاى میرزا اسدالله ضمیرى، ص 28. 

6) در سال 1329 عید نوروز را به سبب حضور بیگانه در ایران عزا اعلام مى کند. مقاله او در یکى از روزنامه هاى محلى تاثیر بسیار در تهییج افکار ضد قواى بیگانه داشته و گفته مى شود یکى از انگیره هاى دشمن در به شهادت رساندن او تاثیرات همین مقاله بوده است. 

7) لالان جمع لال، و نام گذارى این رساله به لالان احتمالا به سبب دو بیت شعرى است که ثقة الاسلام آن را مطلع این رساله در خطاب به عالمان نجف آورده است: 

آنى که زبان بى زبانان دانى 

احوال دل شکسته بالان دانى 

گر خوانمت از سینه سوزان شنوى 

وردم نزنم زبان لالان دانى 

8) ابراهیم صفایى: رهبران مشروطه، ص 328. 

9) نصرت الله فتحى: مجموعه آثار قلمى ثقة الاسلام تبریزى، ص 260و 261. 

10) ثقة الاسلام تبریزى: رساله لالان؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 419. 

11) نصرت الله فتحى: مجموعه آثار قلمى، ص 366. 

12) از ویژگى هاى روشنفکران، به ویژه روشنفکرى عصر قاجارى، مخالفت با استبداد بوده است که اگر نه در عمل 

13) دست کم در زبان و قلم از مبارزه با استبداد ایشان سخن آورده اند. ملکم خان ناظم الدوله، پدر روشنفکرى و میرزا فتحعلى آخوندزاده از جمله کسانى هستند که بر آزادى از استبداد تاکید داشته اند. (فریدون آدمیت: اندیشه هاى میرزا فتحعلى آخوندزاده، ص 140). سید حسن تقى زاده عضو مؤثر جریان روشنفکرى در مجلس نیز از جمله کسانى است که از عناصر مبارزه با استبداد قاجارى شناخته شده است؛ اما هیچ کدام از این سه نفر نتوانسته اند مبارزه با «استبداد» را با مبارزه با «استعمار» یکجا جمع کنند. دو کشور بزرگ استعمارگر عصر قاجارى که هر کدام در بهره هاى استعمارى از کشور ایران با یکدیگر به رقابت پرداخته بودند، کشورهاى روس و انگلیس بودند. براى روشنفکر نباید تردیدى باقى بگذارد که آن دو کشور تا آن جا که توانسته بودند از طریق تجاوز نظامى و عقد قراردادهاى اقتصادى، سهم تعیین کننده اى در عقب افتادگى ایران ایفاء کردند. با وجود این فتحعلى آخوند زاده با فراگیرى زبان روسى در جایگاه مترجم رسمى دولت روسیه، مورد التفات سرداران قفقازى در مى آید و سرانجام به درجه «کلنلى» ارتقاى رتبه مى یابد. (میرزا فتحعلى آخوندزاده: الفباى جدید و مکتوبات، به کوشش حمید محمدزاده، ص 335) تقى زاده در ماجراى به توپ بستن مجلس، آن هنگام که عرصه را به خود تنگ مى یابد به مرکزیت استعمار در ایران یعنى سفارت خانه انگلستان پناهنده مى شود. ملکم خان پدر روشنفکرى در ایران، استعمار اروپایى را «ازدیاد آبادى و توسیع تجارت» نام مى نهد و حتى تصرف و تجاوز به مرزهاى یک کشور مستقل را نه مملکت گیرى بلکه کسب «منافع تجارى» قلمداد مى کند. او مى گوید: «دولت ایران باید هر قدر مى تواند به کمپانى هاى خارجه امتیاز دهد و دولت ایران باید خوشوقت و متشکر باشد که کمپانى هاى خارجه با احتمال منافع بسیار مهم سرمایه دارى مادى و علمى خود را بیاورند صرف آبادى ایران نمایند» (کریم مجتهدى: آشنایى ایرانیان با فلسفه هاى جدید غرب، ص 175 نقل از کلیات اصول تمدن به اقدام ربیع زاده، مطبعه مجلس 1325ق). این مقدمه گفته شد تا ویژگى ثقة الاسلام در جایگاه مبارز ضد استبداد که در همان حال ویژگى ضد استعمارى نیز داشت، روشن تر شود. 

14) ثقة الاسلام: رساله لالان؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 419و 435. 

15) همان. 

16) همان، ص 419. 

17) همان، ص 421. 

18) همان، ص 422. 

19) همان، ص 423. 

20) همان. 

21) همان، ص 422. 

22) نصرت الله فتحى: مجموعه آثار قلمى، ص 297. 

23) همان، ص 399. 

24) احمد کسروى: تاریخ هیجده ساله آذربایجان، ص 301. 

25) ابراهیم صفایى: رهبران مشروطه، ص 305؛ نقل از مجموعه نامه هاى ثقة الاسلام. 

26) مجله یغما، فروردین، 1333، ش اول، س هفتم، ص 225و 232. 

27) ابراهیم صفایى: رهبران مشروطه، ص 32. 

28) مجله یغما، فروردین 1333، ش اول، س هفتم، ص 225 و 232. 

29) قبل از شهادت به او توصیه مى شود پناهندگى سفارت انگلستان را قبول کند؛ اما او نمى پذیرد. (احمد کسروى: تاریخ هیجده ساله آذربایجان، ص 305). 

30) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزى، ص 549. 

31) همان. 

32) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 260 و 261. 

33) همان، ص 366. 

34) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزى، ص 41. 

35) همان، ص 117. 

36) ابراهیم صفایى: رهبران مشروطه، ص 294. 

37) همان، ص 42. 

38) همان، ص 41. 

39) همان، ص 161. 

40) همان، ص 42. 

41) همان، ص 503. 

42) منشا تندروى ها، حزب دمکرات به رهبرى سید حسن تقى زاده بود. این حزب در انجمن تبریز نفوذ فراوان داشت و آنان نیز عوام الناس جاهل را به خدمت مى گرفتند و اقدامات تندروانه اى انجام مى دادند که گاه به قتل و غارت مردم مى انجامید و گاه بهانه به دست استعمارگر روس مى داد. 

43) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهید نیکنام، ص 158. 

44) همان، ص 159و 160و 164. 

45) ابراهیم صفایى: رهبران مشروطه، ص 296. 

46) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزى، ص 156. 

47) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 133و 141. 

48) همو: زندگى نامه شهید نیکنام، ثقة الاسلام تبریزى، ص 165. 

49) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 154. 

50) بعد از مراجعت من از باسمنج، تقى زاده... تلگراف خانه را تیول خود نمود؛ با تهران بناى مخابره گذاشت و جمعى را در شهر طرفدار خود کرد؛ میرزا محمدرضا مواسات را اسیر خود کرد؛ هرچه تلگراف مى کرد، نسخه آن را او ضبط مى کرد. دور، دور او بود و مردم به وى تملق مى گفتند.... هرچه تلگراف مى نوشت، چپ نشسته پنهانى مى نوشتند که جز اتباع خود کسى نداند.» (همان، ص 155). 

51) ثقة الاسلام مى گفت: شیخى باشد یا متشرع حفظ شرف علما و محترمین لازم است. ر. ک: زندگى نامه شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزى، ص 164. 

52) ثقة الاسلام: مجمل الحوادث؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 49. 

53) نصرت الله فتحى: زندگى نامه شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزى، ص 104. 

54) همان، ص 49. 

55) ثقة الاسلام: مجمل الحوادث؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 50 و 51. 

56) همان، ص 66و 71 - 70. 

57) همان، ص 204. 

58) همان. 

59) همان، ص 205. 

60) مقایسه نگاه ثقة الاسلام به مجتهد از یک طرف و نگاه بسیار منفى او به تقى زاده مى تواند در ترسیم تصورى که ثقة الاسلام از مشروطه خواهى دارد، یارى رساند. 

61) حزب دمکرات او را به هوادارى از روس ها و طرفدارى از استبداد متهم مى کرد. ر. ک: زندگى نامه شهید نیکنام ثقة الاسلام تبریزى، ص 502. 

62) همان، 164. 

63) همان، ص 501. 

64) همان، ص 504. 

65) سلطنت در این عبارت به معناى مصطلح آن به کار نرفته، بلکه به معناى سلطه و اعمال اقتدار است. 

66) ثقة الاسلام: رساله لالان؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 430. 

67) شرعیه مشروطه نتواند بود» همان، ص 430. 

68) همان، ص 430 و 431. 

69) همان، ص 430. 

70) همان، ص 422. 

71) ثقة الاسلام: مجمل الحوادث؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 425. 

72) نصرت الله فتحى، زندگى نامه شهید نیکنام، ص 21 - 19. 

73) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 392. 

74) همو: زندگى نامه شهید نیکنام، ص 160. 

75) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 3 و 4 و 5. 

76) ثقة الاسلام: رساله لالان؛ مندرج در: مجموعه آثار قلمى، ص 431. 

77) نصرت الله فتحى: مجموعه آثار قلمى، ص 405 و 406. 

78) همان، ص 559. 

79) همان، ص 410 و 411. 

80) همو: زندگى نامه شهید نیکنام، ص 561. 

81) همو: مجموعه آثار قلمى، ص 414. 

82) همان. 

83) همان.