شيخ ابراهيم زنجاني ، از تولد تا تحصيل و ازدواج

ابراهيم سُرخه ديزَجى قزلباش، مشهور به شيخ ابراهيم زنجانى و متخلص به «شفايى»، دهم ذى حجة 1272 قمرى در سرخه ديزج از توابع زنجان (واقع در سه فرسنگى شمال سلطانيه) به دنيا آمد.  

پدرش (محمد هادى ) و ديگر خويشاوندان وى، از خُرده مالكان منطقه بودند و در روستاى خود «رياست و ثروتى» داشتند. مادر ابراهيم، از حيث نسب، بر پدر وى برترى داشت و از اعقاب سران طايفة استاجلوى قزلباش بود كه در زمان صفويه در طارم سُكنا گزيده بودند. به همين دليل نيز وى بعدها نام خانوادگى «قزلباش» را برگزيد.  


*  تحصيل و تدريس در زنجان 

ابراهيم در 8 سالگى به مكتب رفت و خواندن و نوشتن فارسى و قرآن و عربى را فراگرفت. 16 ساله بود كه قحطى و گرانى مشهور 1288 ق از راه رسيد و خانوادة وى، همچون بسيارى از مردم، ثروت خويش را از كف داد. شرح مفصلى از اين قحطى در خاطرات وى آمده است.  

زمستان 88 پدرش بر اثر صدمات وارده درگذشت و كار سرپرستى فرزندان پرشمار وى به مادر محوّل شد. اين زمان، ابراهيم جوانى سست بنيه بود و توان كار سنگين را نداشت. لاجرم در روستاى ونونان و سپس يوجى، به كار مكتب دارى مشغول شد و در همين زمان بود كه به بيوة جوانى از خاندان كهن بيگ هاى يوجى دل بست و خاطرة آن را كه به كاميابى پنهان نيز كشيد تا پايان عمر از ياد نبرد.  

اوايل 1292 ق به هيدج رفت و در مدرسة آخوند ملاّ على نزد مدرسان فاضلى چون حاج ملاّ قربانعلى و حاج ميرزا ابوالمكارم هيدجى به تحصيل علوم دينى پرداخت. خود مدّعى است هوش و حافظة سرشارش، سبب موفقيت در تحصيل و جلب توجه اساتيد و طلاب به او بوده است، و بهر روى اين امر، «خودشيفتگى و غرورى در او پديد ساخت كه تا واپسين روزهاى زندگى در نوشته‏هايش بازتاب داشت».  

ابراهيم در اين دوران، براى فرار از عشق، به رياضتى سنگين روى آورد  و دامنة اين رياضت، چنانكه خواهيم ديد، تا زمان تحصيلات عالية او در نجف نيز كشيده شد. در 1294 به شهر زنجان رفت و در محضر آقا عبدالصمد ديزجى به ادامة تحصيلات دينى پرداخت.  


*  ازدواج نخستين

اوايل 1296 ابراهيم با دخترى به نام سكينه ازدواج كرد كه همسر اولش محسوب مى‏شود و پس از 18 سال زندگى مشترك با او درگذشت.  سكينه زنى ديندار، مهربان، قانع و سازگار بود  و شيخ از وى چند پسر و دختر (حسين، محمد، وحيده، على، و حسن) آورد كه حسين و وحيده و على در كودكى درگذشتند.  جالب است بدانيم كه فرزندان شيخ از او (به خلاف فرزندان وى از همسر دومش) گرايشهاى آشكار دينى داشتند و حتى با پدرشان كه در نيمة دوم عمر، از ديندارى روى گرداند سرگران بودند. پژوهشگر فقيد، حسين ملكى (ح.م. زاوش) ضمن اشاره به عضويت زنجانى در انجمنهاى ماسونى  مى‏نويسد: «نوه‏هاى دخترى وى در زنجان از فرهنگيان خوشنامى هستند كه از اعمال پدر بزرگ خود متنفرند. اين سخن را قلمزن  آقاى زاوش ]از زبان آنان شنيده است».  مرحوم دكتر سيد نورالدين مجتهدى (طبيب برجسته و خَدومِ پايتخت، برادر آيت اللّه‏ حاج سيد عزالدين حسينى زنجانى، و رئيس ادارة بهدارى ستاد مشترك ارتش جمهورى اسلامى ايران در دوران دفاع مقدس) نيز مى‏گفتند: «يكى از پسران شيخ ابراهيم، محمد قزلباش نام داشت كه از همسر اوّل وى بود و در زنجان پيشة معلّمى داشت. زنجانيها به محمد قزلباش  كه فردى متدين و محترم بود  محمد بن ابى‏بكر مى‏گفتند»!  

در واقع، آنان به نيمة اول عمر ابراهيم تعلق داشتند كه با تقيّدات دينى مى‏زيست. از همسر و فرزندان ديگر زنجانى، در بخش بعد سخن خواهيم گفت.


*  تحصيل در نجف، و گرايش به رُهبانيّت

ابراهيم، در ذى‏قعدة 1296 كه 25 بهار از عمر او مى‏گذشت، براى ادامة تحصيلات راهى نجف گرديد  و در آنجا از محضر آيات عظام حاج ميرزا حبيب‏اللّه‏ رشتى، آخوند ملا محمد ايروانى، حاج ميرزا حسين تهرانى و آخوند ملاّ كاظم خراسانى بهره گرفت. 

در ايام اقامت در نجف  به سنّت معمول طلاب  همپاى تحصيل، از انجام فرائض و حتى مستحبات شرعى (همچون تهجّد و اعتكاف در مسجد سهله) غافل نبود:

تمام فرايض و نوافل شبانه روزى را به عمل مى‏آوردم. تمام دعاها و اعمال نماز شب و تهجّد را حفظ كرده بودم   تمام زيارت نامه‏هاى مفصّل و مختصر را حفظ داشتم. روز كه مقسوم به 12 ساعت هر يكى متعلق به يكى از ائمه است و هر يك دعاى مخصوص دارد، همه را حفظ داشته و مى‏خواندم و به غذاى كمى قناعت كرده بيش از 5 و 6 ساعت نمى‏خوابيدم   

روزه‏هاى ايام البيض رجب و عمل اُمّ داود و روزه‏هاى ديگر و نوافل و زيارات و ادعيه از من ترك نمى‏شد. واقعاً چه حالت خوشِ عالى است آن ايمان پاكِ بى‏غش و آن زمزمه‏ها ى شبانه و اعتكاف در مسجد كوفه. 

زمانى  حتى  كارش به افراط كشيد و در خطِّ «رُهبانيت» افتاد و تصميم گرفت «بكلّى ترك علايق كرده، عيال را طلاق داده در گوشه‏اى يا با سياحت تنها، يا با رياضت و عبادت، عمر   را تمام» كند، كه البته دوستانش به داد او رسيدند و به دستيارى استاد، او را از اين كار بازداشتند.  

روستازادة سرخه ديزجى، به يُمنِ التفات استاد و همدرسان، از آن مهلكه به سلامت بيرون جست، اما اين امر نشان داد كه اگر مواظب نباشد و مخصوصاً دوستان و همراهان خوبى در زندگى بر نگزيند، از در غلطيدن به چاه «افراط و تفريط» (مشكلى كه هيچ گاه گريبانش را رها نكرد) ايمن نخواهد بود. 

در اينجا به يك نكتة «كليدى» در بازكاوى شخصيت و رفتار زنجانى برمى‏خوريم كه همان «گرايش به افراط» در زندگى است. با ين نكتة كليدى، و آثار و عوارض آن در منش و روش زنجانى، در بخشهاى آينده آشنا خواهيم شد.


هشدار به طلبة جوان!



فراوان ديده شده است كسانى كه در تقديرشان، «خدمت» يا (خداى ناكرده) «خيانت» بزرگى به اسلام و مسلمين رقم خورده، مدتها پيش از وقوع آن خدمت يا خيانت، از سوى پروردگار جهان به طرق گوناگون (توسط صحنه‏هايى كه خود شخص، در قالب رؤياى صادقه و احياناً كشف و شهود در بيدارى، مى‏بيند يا اخبارى كه رجال مرتبط با غيب، از حوادث آينده به او مى‏دهند) «نويدها» يا «هشدارها»يى را نسبت به آيندة خويش دريافت كرده‏اند، باشد كه با اطلاع از «توفيق» يا «خطرِ» يادشده، خود را براى «انجام مقدماتِ» آن خدمت يا «پرهيز از موجباتِ» آن خيانت، آماده سازند.  

چگونگى و شيوة القاء اين نويد يا هشدار، البته چندان مهم نبوده و مى‏تواند به شكلهاى گوناگون صورت پذيرد؛ آنچه كه مهم است، حاصل و نتيجة امر يعنى اطلاع فرد از آيندة خويش، و «اتمام حجت» به او است كه وى را بيدارِ كارِ خود ساخته و زمينة هشيارى و مراقبت وى را براى «تثبيت» خدمت يا «محو» خيانت در پرونده‏اش فراهم مى‏آورد. اين بشارات و تحذيرات، خود بابى از ابواب رحمت الهى به انسانها بوده و چنانچه از سوى آنها توجه لازم به آن مبذول گردد بركات بسيارى را براى فرد و جامعه دربر خواهد داشت   

آيات عظام حاج شيخ فضل‏اللّه‏ نورى، حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى و امام خمينى، سه تن از شخصيتهاى تاريخ ساز عصر ما هستند كه دهها سال پيش از كار سترگى كه به انجام آن توفيق يافتند (نورى با پرچمدارى نهضت مشروطة مشروعه، حائرى با تأسيس حوزة مركزى قم، و امام خمينى با رهبرى انقلاب اسلامى) به وسيلة اساتيد دل آگاه خويش از فرجامى كه  به تقدير الهى  براى آنان رقم زده شده بود مطلع شدند و در راه آن كوشيدند. نورى و حائرى، از طريق عالم صاحبدل مرحوم آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى، به فرجام سياسى و فرهنگى خويش آگاه شدند  و امام خمينى نيز خبر قيام پيروزمندانه‏اش بر ضدّ شاه ستمگر و نيز رويدادهاى پس از پيروزى انقلاب را از مرحومان آقا سيد على قاضى و حاج شيخ محمدعلى شاه آبادى دريافت كرد. حرّ بن يزيد رياحى نيز زمانى كه از سوى ابن‏زياد مأموريت يافت براى جلوگيرى از سالار شهيدان عليه السلام كوفه را ترگ گويد، سروش غيبى وى را به سعادت جاودانى مژده داد و او كه از آن مأموريت، دست به نقد، حاصلى جز معارضه با فرزند فاطمه و عزيز پيامبر عليهما السلام نمى‏ديد در شگفت شد كه چگونه وى را به سعادت جاويد نويد مى‏دهند، اما گذشت زمان، و بويژه ادبى كه در گفتگوى خود با امام نسبت به صديقة طاهره سلام اللّه‏ عليها ورزيد و توبة جانانه‏اى كه در فرجام كرد، نشان داد كه مستحق آن نويد بوده است. 

كسانى هم بوده‏اند كه در لوح سرنوشتشان، خيانتى مقدّر گشته و پيش از وقوع آن، به طرق مختلف، به آنان هشدار داده شده است تا به خود آيند و خويش را واپايند و با دعا و تضرّع به درگاه الهى (جلّ اسمه) و مجاهدة با نفس و اهتمام به طاعات و خدمات صادقانه، موجبات ستردن آن ننگ از لوح سرنوشت خويش (و احياناً ثبت خدمتى به جاى آن) را فراهم آورند. منتها، بعضى از اين كسان، هشدار مزبور را جدّى گرفته و با آب توبه و جهاد و عمل صالح، لكة خيانت را از آيندة خود شسته‏اند، و بعضى هم متأسفانه هشدار مزبور را چنانكه بايد جدّى نگرفته و از آن، «غفلت» يا «تغافل» جسته‏اند.  

براى هر دو موردِ «نويد و انذار»، نمونه‏هاى بسيارى را مى‏توان از تاريخ شاهد آورد كه ذكر همة آنها در اين مختصر نمى‏گنجد. از حكايات زير برمى‏آيد كه ابراهيم زنجانى (دانش آموختة حوزة نجف و سياستگر عصر مشروطه) زمانى كه  در هيئت يك طلبه  غرق در مطالعه و آموزش علوم دينى بوده، چند بار اين «هشدار» را دريافت كرده، هرچند متأسفانه اثرى جدّى و كارساز در زندگيش به همراه نداشته است...


1. صديق معظّم، جناب يوسف محسن اردبيلى، شخصيت فاضل و پراطلاعِ مقيم زنجان، در تابستان 1375 به حقير اظهار داشتند: پدرم آقا شيخ سليمان مى‏گفت، يكى از هم‏درسان شيخ ابراهيم زنجانى در ايام تحصيل در عتبات نقل كرد: من و شيخ ابراهيم در كربلا حجره‏اى داشتيم. يك شب، دير وقت خسته بود، خوابيد. پس از چندى ناگاه هراسان از خواب برخاست. گفتم: چه شده و چرا اين طور هراسانى؟! گفت: 

ـ در خواب ديدم قرآن را زير پايم انداخته و لگد مى‏كنم!

به او گفتم: از تو يك صدمه‏اى به اسلام و قرآن خواهد رسيد.

2. آيت اللّه‏ حاج سيد عزالدين حسينى زنجانى (فرزند آيت اللّه‏ ميرزا محمود حسينى امام جمعة زنجان) از مراجع تقليد معاصر هستند كه سالهاست در مشهد اقامت گزيده و به پارسايى و مكارم اخلاق شهرت دارند و حوزويان و دانشگاهيانِ آن سامان و ديگر شهرها، از محضرشان كسب دانش و فضيلت مى‏كنند.  ايشان اظهار داشتند كه: شيخ ابراهيم زنجانى، همراه دو تن از روحانيون زنجان: مرحوم حاج شيخ غلامحسين اصولى و يكى ديگر، در جوانى براى تحصيل به عتبات عاليات مى‏روند. روزى ظاهراً در مسجد كوفه، به كف بينى بر مى‏خورند كه آيندة افراد را مى‏گفته است. هوس مى‏كنند كه آيندة آنها را نيز بگويد. كف بين در مورد هريك چيزى مى‏گويد و به شيخ ابراهيم كه مى‏رسد مى‏گويد: 

ـ از دست تو، صدمه‏هايى به اسلام خواهد رسيد! 

آقاى حاجى ميرزا ابوتراب ضيايى، قاضى بازنشستة دادگسترى و فرزند مرحوم نايب الصدر معروف، داستان فوق را از خود حاج شيخ غلامحسين شنيده‏اند. جناب ضيايى در نوشته‏اى كه اصل آن نزد حقير موجود است مرقوم داشته‏اند: «آقا غلامحسين مرحوم، پدر اصولى‏ها، در نجف با او [ شيخ ابراهيم ]مصاحب بوده  كف بينى دست او را مشاهده [كرده و به وى ]گفته بود: از اين دست، فجايع بسيارى [ خواهد ]تراويد   آقا غلامحسين خود مهارت در كف بينى داشت و اين مطلب را پيش مرحوم امام جمعه [ پدر آيت اللّه‏ حاج سيد عزالدين] بيان داشت». 

فارغ از اينكه دانش كف بينى، و پيش گويى‏هاى ناشى از آن، چه مقدار معتبر و مشروع است، بهر حال اين پيش گويى مى‏توانست در توجه شيخ ابراهيم به خطراتى كه احتمالاً در سر راه او قرار دارد، و احتياط و پيش گيرى وى از آنها، كارساز باشد.



بازگشت به زنجان 


زنجانى پس از 9 سال اقامت در عتبات، در محرم 1305 قمرى به زنجان بازگشت.  

در اين زمان، وضع مادّى و اقتصادى خوبى نداشت و گرفتار فقر بود. برخى از خويشاوندان به داد او رسيدند و وسايل زندگى مختصرى برايش فراهم ساختند.  به زودى بساط درس به راه افكند و به تصريح خويش: دوستانش را واداشت كه طلاّب را به شركت در درس او ترغيب كنند. از سوى ديگر مسجد متروكه‏اى در نزديكى منزل را برگزيده و در آنجا به نماز جماعت و وعظ و خطابه پرداخت. 

شورِ دينى و اعتقادىِ شيخ ابراهيم (بويژه اظهار ارادت وى به ساحتِ آل اللّه‏ عليهم السلام و توسل به محضر آنان) را در اين دوران، مى‏توان در كتاب «ارشاد الايمان» ديد كه آن را چند سال پس از بازگشت به زنجان به نگارش درآورده است. نمونه وار، چُكامه‏اى از وى در اين كتاب را كه به مدح مولاى متقيان على عليه السلام اختصاص دارد مى‏آوريم: 

 

اى از لب تو جارى صد چشمة الهى

 بگرفته فيض جودت از ماه تا به ماهى  

از چشمه سار لطفت آبِ حيات جارى

 جز درگهت نباشد بر خلق قبله گاهى 

اى قطب علم و حكمت، وى مركز حقيقت

 بر اصل و فرع اشياء عارف تويى كما هى 

يك نقطه از مدادت امّ الكتاب دانش

 يك حرف از كلامت داراى آنچه خواهى  

عقل از تو نكته‏آموز، عشق از تو مشعل‏افروز

 سرحلقة مدارس، سرمشق خانقاهى 

بر قدسيان معلّم، بر خاكيان مدرّس

 بر امريان گواهى، بر خلقيان پناهى 

بر عِلويان تو رهبر، بر سِفليان تو سرور

 در دهر دادگستر، در حشر دادخواهى... 

سردار نوع انسان، سر لوح علم عرفان

 سردفتر كمالى، سرخيل اهل راهى 

بر عزّت و جلالت، جان مى‏دهد شهادت

 بر قدرت و كمالت، دل مى‏دهد گواهى 

زيبندة تو مولا از لطف ايزد پاك

 هم افسر خلافت، هم تخت پادشاهى 

در آسمان دولت، شمسِ علوِّ عزّت

 و اندر جهان حشمت، سلطان فخر و جاهى 

در طلعت تو پيدا هذا جمالُ ربّى

 و اندر رُخَت هويدا ذا طلعت الهى 

ما عاشقان رويت اندر جدايى تو

 هى مى‏زنيم فرياد، هى مى‏كشيم آهى 

گويند كس على را غير از نبى نباشد

 باشد كلام عاطل، حرفى است پوچ و واهى 


 

ما شيعيان عاصى بر درگه تو مولا

 رو كرده‏ايم يكسر با حالت تباهى 

از جود تو عجب نيست اى منبع كرامت

 بر عاصيان نمايى از مرحمت نگاهى  

 


*  چالش با مبلّغ بهائى 

گفتنى است كه نگارش ارشاد الايمان، در پى مناظرة زنجانى با ميرزا على محمد ورقاء، مبلغ سرشناس بهائى، صورت گرفت و گامى مثبت در راه مبارزه با فرقه‏هاى ضالّة بابى و بهائى بود. 

ورقاء در 1312 ق از قفقاز وارد زنجان شد. علاءالدوله، حاكم شهر، او را بازداشت كرد و در دارالحكومه، با حضور جمع زيادى از اعيان شهر، مجلس مناظره‏اى برپا ساخت و زنجانى را به عنوان طرف بحث با ورقاء برگزيد. اين مناظره، كه حريف بهائى را مات ساخت، شهرت زنجانى را افزون ساخت.  

در پى اين مناظره، زنجانى به تأليف كتابى در ملل و نحل و نيز ردّ مسلك بابيه روى آورد كه خود از آن با عنوان «رَجمُ الدّجال فى ردّ باب الضَّلال» ياد مى‏كند: 

پس از مباحثه با ورقاء و غلبه بر او، عازم شدم يك رد بر بابيه و بهائيه بنويسم و اين اقدام سبب شد كه مراجعه به كتب بيان مذاهب و ملل كنم و مخصوصاً ملل و نحل شهرستانى را مطالعه كردم و آغاز نموده و در دو جلد، كتابى در ردّ باب نوشتم و اول بيان مذاهب كردم و اين كتاب بسيار خوب درآمد و آن را رجم الدجال ناميدم. 

رجم الدجال، به گفتة جناب يوسف محسن اردبيلى، همان «ارشاد الايمان» است كه نسخه‏اى از آن نزد ايشان يافت مى‏شود. زنجانى از صفحة 695 آن كتاب به مدعيان دروغين نيابت حضرت ولى عصر (عج) در زمان غيبت پرداخته، از ابوبكر بغدادى و ابودلف آغاز كرده به شيخيه (ص 755) و نهايتاً بابيه (ص 803) مى‏رسد و حدود 700 صفحه (صص 803 ـ1489) را به بحث پيرامون باب و بهاء و نقل و نقد آراء سخيف آنان اختصاص مى‏دهد. مناظرة پيروزمندانة زنجانى با ورقاء براى وى خالى از خطر نبود و حتى چنانكه خود مى‏نويسد: به صدور دستور ترور زنجانى از مركز بهائيت انجاميد. 

اثر ديگرى كه باز به همين دوران فكرى زنجانى تعلق دارد و ظاهراً نخستين اثر مكتوب او در ايران است ، رسالة قول سديد در ترجمة كتاب گرانسنگ و مشهور اخلاقىِ (مُنيهًْ المريد) است كه توسط فقيه نام آور شيعى، زنده ياد شهيد ثانى، تصنيف يافته است. 

مناظرة زنجانى با مبلغ بهائى، و اقدام وى به تأليف آثارى چون رجم الدّجال و ترجمة منيهًْ المريد، مربوط به دورانى از زندگى او است كه هنوز  چونان زمانهاى بعد  ايمانش به مبانى تشيع آسيب نديده بود.