فروغى، محبوبِ شيخ ابراهيم زنجانى

زنجانى هم در عرصة فكرى و اعتقادى، و هم در پهنة عملِ سياسى با سران حزب دمكرات (تقى‏زاده و حسينقلى خان نواب) پيوند و همكارى داشت و اقدامات تند و انحراف‏آميز آنان را تأييد مى‏كرد. چنانكه، از وى در كنار تقى‏زاده و سيد محمدرضا مساوات و حسينقلى خان نوّاب به عنوان مؤسّسان حزب دمكرات ايران در مشروطة دوم ياد مى‏شود كه مرامنامة حزب را در 7 قسمت و 32 ماده تدوين و منتشر كرده‏اند. 
نيز زمانى كه مرحوم بهبهانى (تقريباً سر سال شهادت شيخ فضل‏اللّه‏) به دست تروريستهاى مرتبط با حزب دمكرات ترور شد و افكار عمومى شديداً از اين جنايت برافروخته گشت و صدور حكم آخوند خراسانى و شيخ عبداللّه‏ مازندرانى مبنى بر «فساد مسلك» تقى‏زاده و لزوم اخراج او از مجلس ، تقى‏زاده را به سمت تبريز (و سپس اروپا) فرارى داد، شيخ ابراهيم بر دوستى و صميميت خويش نسبت به تقى‏زاده اصرار ورزيد و حتى در نامه به وى (17 شوال 1328 ق) صريحاً به استهزا و تخطئة حكم آخوند خراسانى پرداخت و تلويحاً او و مازندرانى را «علماى سوء»! خواند. به تقى‏زاده نوشت:
قربانِ قلبِ حق خواهِ حقيقت جوىِ انسانيت و قرب پرورت گردم   افكار نجف را ديگر نفرماييد كه به چه درجه فاسد و حيران كرده‏اند. واقعاً بيچاره‏ها متحيّر   شده‏اند   تكفير فلان و تضليل بهمان، از جملة دلايل بزرگوارى و مقامِ عالى است   فعلاً بنده تا چيزى از نجف در تكذيب تلگراف سابق و بيان اشتباه خودشان نشر نشود   يا اين مجمع كين و اتباع شيطان لعين  متفرق نشود، صلاح در آمدن حضرت عالى نمى‏دانم   
اى اشرار! اى ابرار! اى علماء سوء! شما گفتيد اصلاح مملكت به نبودن اين شخص است، يا اقلاً خود نمى‏فهمند حرف گوينده را مى‏شنيدند   
توجه شود، اين همان آخوند خراسانى است كه خود زنجانى در خاطراتش از وى به عنوان «رئيس و مروّج مشروطه»  ياد كرده و در وصف او مى‏نويسد: ايام تحصيل در نجف «به درس اصول آخوند ملاّ كاظم خراسانى حاضر مى‏شدم   بسيار با هوش و فطانت بود   فكرى عميق داشت و رويّة تحقيق. مذاق عرفانى داشت و خودش را من امين مى‏دانستم. آن وقتها طالب بود جمعيت و شهرت داشته باشد. حريص مال نبود، حسد به كسى نداشت. در خارج هم هر شبهه داشتم از او پرسيده و سؤال و جواب كرده استفاده مى‏نمودم». سپس با ادعاى دوستى و اعتماد «كامل» آخوند نسبت به خويش، مى‏افزايد: «مردِ هوشمندِ پاك نفسِ عاقلِ بى‏غرضى بود. از بزرگان دين است». 
با اين همه، زمانى كه آخوند خراسانى پس از دريافت اخبار پياپى دال بر اقدامات ضدّ ملّى و ضدّ اسلامىِ تقى‏زاده و حزب دمكرات از جانب سيد عبداللّه‏ بهبهانى و ديگر رجال مشروطه، احساس مسئوليت كرده و حكمِ طردِ تقى‏زاده را از مجلس و كشور صادر مى‏كند، همة آن تعريفهاى شيخ ابراهيم از آخوند    هوش زياد، فكر عميق، رويّة تحقيقى، امانت، بى حسدى، و نيز حقّ استادىِ آخوند بر زنجانى) در چشم وى رنگ مى‏بازد و (روى ارادتش به تقى‏زاده) از استاد پيشين خويش و مرجع بزرگ تشيع (آخوند خراسانى) با تعابيرِ زشت و موهنى چون «فلان و بهمان»، «بيچاره»، «متحيّر» و «نا فهم» يادكرده و حتى «تكفير و تضليلِ» تقى‏زاده از سوى خراسانى را دليلِ «بزرگوارى و مقامِ عالىِ» تقى‏زاده مى‏شمارد! همچنين با اشاره به سيد عبداللّه‏ بهبهانى و همفكران وى در تهران (كه آخوند را در جريانِ مندرجاتِ كفرآميز روزنامة «ايران نو»، ارگان حزب دمكرات، و ديگر اقدامات نامشروعِ تقى‏زاده و ياران وى گذاشته و حكم طرد تقى‏زاده را از مراجع مشروطه‏خواهِ نجف گرفتند) آنان را «مجمعِ كين و اتباعِ شيطان لعين» و «اشرار و ابرار و علماء سوء» مى‏خواند! 
به همين منوال، در يادداشتهاى به جا مانده از زنجانى (مربوط به مشروطة دوم) مى‏بينيم كه تقى‏زاده را «روح عالىِ» مجلس دوم خوانده و مدعى مى‏شود كه وى: «از فوق العاده‏هاى مردمان داناى عاقل وطن خواه درست كار نطّاق بى‏بدل است. اين شخص محبوبيتى در ايران پيدا كرد كه محسود اَقران شده، ناصر الملك     نايب السلطنة احمدشاه    با مستبدين و روحانيان فاسد و بعضى آزادى خواهان حاسد بر ضدّ او اتفاق كرده و تدليس به آخوند ملاّ كاظم     خراسانى    كردند و سپهسالار پولها فرستاد كه در نزد آخوند او را متهم گردانيدند بر اينكه از شدت تندى او و قصد اجراى پروگرام دمكراتى، وجود او بر ايران يا اسلام مضر است. آخوند بى‏خبر از دسايس بازيگران، تلگرافى كرد كه وجود تقى‏زاده در ايران مضر است. او هم با مشورت دوستان مهاجرت كرد و تا كنون ايران از استفادة وجود آن شخص عالى مقام محروم مانده، ولكن به طورى محبوب است كه براى همة دوره‏هاى مجلس انتخاب شده است. پس از رفتن او، واقعاً روح مجلس سكته خورد و ارتجاع قوّت گرفت   اين جوان، از مردمان فوق العادة اين عصر و در عقل و فهم و هوش و بيان و آزادى خواهى و پاكدامنى و حُسن رفتار مانند نداشت. در حقيقت، روح پارلمان ايران بود. عموم اهل ايران به واسطة نطقها و اعمال او، او را پرستش مى‏كردند. اين قضيه سبب حسد جمعى گرديده بود خصوصاً يك نطق معروف او در مجلس شوراى عالى     مبنى  بر اينكه بايد اين مملكت از پا افتاده را ديگر از دست كسانى كه به اين حال انداخته‏اند گرفت و به تربيت شدگان وطن‏خواه با حرارت سپرد و از ممالك مترقيه با آوردن مستخدمين به اصلاحات ادارات و ترتيبات استعانت جست     و  در چنين عصرى از استخوانهاى پوسيده كارى ساخته نمى‏شود  
بالاخره دوستان ناچار صلاح دانستند او مدتى مهاجرت كند، نه از ترسِ هاى     و  هوى عوام يا تكفير اشتباهى، بلكه از ترس ترور حاسدان. افسوس كه او رفت، با آن همه نفوذ و محبوبيت، وقت رفتن، ما بيست نفر از وكلاى دمكرات يكى ده تومان براى او خرج راه تهيه كرديم. خرج سفر هم نداشت. واقعاً به رفتن او روح از تن پارلمان ايران رفت و او نيكبخت بود كه از ديدن اين همه فساد طهران و بدبختيها و خيانتها و وطن فروشيها كه پس از او شايع شد خلاص گرديد  ». 
گفتنى است كه زنجانى در نامة خود به تقى‏زاده، كه فوقاً بدان اشاره شد، ستارخان و باقرخان را افراد «خام بى‏عقل»ى مى‏شمارد كه به علت درگيرى با باند تقى‏زاده «خود را باطل و اين بطلان را آلت اجراء اغراض مفسدين» يعنى مشروطه خواهان اعتدالى «كردند، دستاويز به دست معاندين دادند، مثل خون عثمان بهانة معاويه شدند»!  و از مردم متدين كوچه و بازار تهران كه غربزدگى‏ها، دين ستيزى‏ها و آدم كُشى‏هاى گروه تقى‏زاده و على‏محمد خان تربيت و حسينقلى خان نواب را برنمى‏تافتند با عنوان «اراذل و اوباش و بى‏شرف و مفترى و بنكدار و علاف و بازارى» ياد مى‏كند!  در مقابل، از ذكاءالملك فروغى مشهور (استاد اعظم فراماسونرى، عامل مهمّ صعود رضا خان به پادشاهى، و وزير و نخست وزير مكرّر در رژيم پهلوى ) تعريف كرده و مى‏نويسد: «آقاى ذكاءالملك كه از خود ماست، بحمداللّه‏ به رياست     مجلس        منتخب     گرديد  و صحيحتر از او كسى را نداريم»!  چنانكه در جاى ديگر نيز مى‏نويسد: «چند نفر در مجلس قانون فهم بود. از جمله، آقايان مشيرالدوله و مؤتمن‏الملك و ذكاءالملك     فروغى    و من بوديم. تقى‏زاده بهترين همه بود. افسوس كه رفت   اما در اخلاق و علم و همه چيز، اولين مرد بلكه افتخار ايران ذكاءالملك است  ». 
ببينيم اين به اصطلاح «اولين مرد» و ماية «افتخار» كشور داريوش! چه كسى بوده است؟ 


براى آگاهان به تكاپوهاى پنهان و مخرّب فراماسونرى در تاريخ معاصر كشورمان، محمدعلى فروغى (به عنوان استاد اعظم فراماسونرى) چهره‏اى كاملاً آشنا است، چنانكه خدمات وى به رژيم پهلوى نيز مشهورتر از آن است كه نياز به وصف داشته باشد. فروغى، اولين و آخرين نخست وزير رضا خان، و در هنگام تاجگذارى وى حامل «تاج كيان» بود  و پس از ختم بيانات شاه نيز خطابه اى سخت چاپلوسانه ايراد كرد و از اينكه ايران بار ديگر به دوران افتخار و سربلندى گام نهاده و شاهنشاهى پاكزاد و ملت خواه و ايرانى نژاد براى اصلاح امور مملكت   بر اورنگ سلطنت بر آمده است خداى را شكر نمود!  كسروى به نقل از يكى از وزراى رضا خان، داستان جالب و عبرت‏انگيزى را نقل مى‏كند: سالى كه رضا شاه تاجگذارى كرد، فرداى آن روز فروغى پيش شاه رفت. شاه پرسيد: تاجگذارى چگونه گذشت؟ پاسخ داد: 
ـ اعليحضرتا، من بارها تاجگذارى ديده ام. در تاجگذارى مظفرالدين‏شاه بودم، در تاجگذارى محمدعلى‏شاه بودم. در تاجگذارى احمد ميرزا بودم. پس از مرگ ادوارد پنجم، پادشاه انگليس، چون جانشين او به هندوستان براى تاجگذارى مى‏آمد، من در آنجا نمايندة ايران بودم. هيچ يك از اين جشنها شكوه تاجگذارى اعليحضرت را نداشت. وقتى كه اعليحضرت تاج را برسرگذاردند، من ديدم نورى از جمال مبارك تلؤلؤ كرد   
به اينجا كه رسيد، رضا شاه روگردانيد و به سخريه گفت: «نور تلؤلؤ كرد؟! برو مردكه!».  
شهرت داشت فروغى از سوى رضا خان مأموريت يافته مبلغى به احمد شاه بدهد و رضايت او را براى ترك سلطنت بخرد  كه احمدشاه زير اين ننگ نرفت. بعدها نيز گفته شد كه از سوى رضا خان مأمور شده است پولهاى ديكتاتور را (كه همه از راه دزدى و غصب اموال و املاك مردم به دست آمده بود) در بانكهاى اروپايى به وديعه گذارد.  دكتر مصدق در نطق مشهورى كه در مجلس ششم بر ضدّ وثوق الدوله و فروغى نمود، فروغى را متهم ساخت كه در زمان تصدّى وزارت خارجه، كلية دعاوى مالى انگليسيها از دولت ايران (بالغ بر 20 كرور تومان يعنى 10 ميليون تومان به پول آن روز) را تصديق كرده است ، و پاسخى هم به اين اتهام وى از سوى مسئولان امر داده نشد و اتهام مزبور عملاً تلقى به قبول گرديد.  عباس اسكندرى، فروغى را در يك محكمة عالى خيالى (به طور مستند) محاكمه و به جرم تثبيت پايه‏هاى استبداد و قانون شكنى در عصر رضا خان محكوم كرده است. 
فروغى در مجلس دوم با علماى حاضر در مجلس، نظير مدرس و حاجى آقا شيرازى (دو عضو مهمّ «هيئت علمية» مجلس) اختلاف نظر داشت. به گفتة دكتر منصورة اتحاديه: «مدرس   از وكلاى ميانه رو محسوب مى‏شد كه با هرگونه جنجال و تندروى مخالف بود، ولى در بسيارى از مسائل با ذكاء الملك اختلاف نظر داشت. چون به هنگام بحث در بارة هر موضوعى، مدرس به جنبه‏هاى اسلامى مسئله و ذكاء الملك به جنبه‏هاى دمكراتيك و غربى آن توجه داشتند».  فروغى (و طيف همسوى وى) متأسفانه از دروغ بستن به مراجع مشروطه خواه نجف نيز دريغ نداشت و متنى را كه در جلسة هشتم مجلس دوم (مورخ 13 ذى‏قعدة 1327) به عنوان تلگراف آخوند خراسانى و مازندرانى در بارة حجهًْ‌الاسلام ملاّقربانعلى (فقيه متنفذ و مشروعه خواه زنجان)، از سخنگاه مجلس برخواند دروغ و تحريف واقعيت بود و تلگراف آخوند كاملاً با آن فرق داشت. 
جناب فروغى، با چنين پيشينه و پسينة روشنى! از ديدگاه ابراهيم زنجانى، «اول مرد»! ايران و «ماية افتخار» كشور كيان قلم مى‏رود و در مقابل، با فقيهان پارسا و مبارزى چون آخوند خراسانى، شيخ فضل‏اللّه‏ نورى و مدرس، آن گونه برخورد مى‏شود!

با دقت در بدگويى‏هاى زنجانى از حجهًْ‌الاسلام ملاقربانعلى و حتى مراجع مشروطه خواه نجف، و متقابلاً ستايشهاى وى از امثال تقى‏زاده و فروغى، به خوبى مى‏توان به هويّت فكرى و سياسىِ او در اين دوران پى برد و سمت و سوى انديشه و عمل وى را دريافت.