روایت‌های سه‌گانه دارالفنون در گفت‌وگو با محمد بقایی ماکان

 
نبوغ‌های قطعه قطعه 


ناصرالدين‌شاه مي‌پنداشت كه با تنگ كردن حلقه فعاليت‌هاي دارالفنون مي‌تواند حركت‌هاي آزادي‌خواهانه را مهار كند ولي بعد هسته‌هاي آزادي‌خواهي در سراسر كشور جوانه زد و انديشه مشروطه‌خواهي در همه‌جا سايه‌‌گستر شد. 

 
گفتگو از: زهرا حاج محمدي 
در روزگار ما اگر آموزش و پرورش، روشی روشنفکرانه محسوب نمي‌شود اما در روزگاری نه خیلی دور، روشنفکراني که از ترقي، تجدد و پارلمان سخن مي‌گفتند، سهم مهمی را هم برای آموزش و پرورش قائل بودند. همین نگاه بود که در تبدیل مکتب‌خانه‌ها به مدارس بیشترین تاثیرگذاری را داشت. 
محمدبقایی ماکان در شرح چگونگی شکل‌گیری دارالفنون و بحث‌هایی که هم‌پای تاسیس آن در میان روشنفکران، مردم و روحانیون گسترش یافت، دانش‌آموختگان این مدارس را سردمداران اصلی هویت‌یابی و گسترش مباحث اندیشگی در میان عموم می‌داند. 
محمد بقايي ماكان درس‌خوانده دانشگاه فلوریداست. سال‌ها مقالاتی تحقیقی در زمینه‌های ادبی، فلسفی و دینی منتشر كرده است. بيش از پنجاه عنوان كتاب تألیف و ترجمه داشته كه در حوزه ادیان خدا در آمریكا و فرهنگ تحلیلی مذاهب در آمریكا، شرح فلسفه و آثار توماس آكویناس قدیس، شرح فلسفه و آثار برگزیده آگوستین قدیس و خدا در تصور اقبال ازجمله آنهاست. كتاب خدایان و آدمیان اثر معروف هنری بمفورد پاركز هم با ترجمه او منتشر شده است. 

نام دارالفنون يادآور مدارس عالي اروپا است. ساختماني كه در گوشه‌اي از ارگ شاهي در 1228 و در دوره ناصرالدين‌شاه ساخته شد و ساختار آن بيش از هر چيز بيانگر انديشه اميركبير و تجربه او از مدارس روسيه و آشنايي‌اش با بنيادهاي فرهنگي دنياي جديد است. اين همه آموزش را بحثي روشنفکرانه و در اختيار قشري خاص مي‌داند نه از آن همه مردم، حال آنكه در دوره مشروطه، برخي روشنفکران که از ترقي، تجدد و پارلمان سخن مي‌گفتند، تاكيد خاصي به نقش آموزش و پرورش داشتند. اين آموزش چه اندازه جامعه را هدف رفته بود و چه اندازه در اختيار بودن گروه خاص، آن را به ترقي‌خواهي همان گروه محدود مي‌كرد؟ 
دارالفنون در نهم دي ماه 1231 خورشيدي يعني 158 سال پيش افتتاح شد. اين مركز فرهنگي اگرچه به لحاظ صوري يادآور مدارس عالي اروپاست، ولي در واقع داراي كيفيت و بازده مراكز عالي فرهنگي غرب نبوده است، بلكه مانند همه پديده‌هاي نوين اواخر دوره قاجار تا به امروز تقليدي از شيوه جديد تعليم و تربيت اروپايي بوده و طبيعي است كه به قول مولوي: 
از محقق تا مقلد فرق‌هاست 
كاين چو داوود است و آن ديگر صداست 
اين مدرسه عالي بيست سال پيش از دارالفنون ژاپن و سه سال پس از دارالفنون عثماني احداث شد، ولي حاصل فعاليت‌هاي آن به دليل كشمكش‌هاي تنگ‌نظرانه دولتمردان از همان آغاز چندان كه بايد چشمگير نبود. نخستين ستمي كه بر دارالفنون به سبب همان تنگ‌نظري‌ها رفت، اين بود كه باني آن در زمان افتتاح در مجلس بود كه سيزده روز بعد در حمام فين کشته مي‌شود. گناه او البته آئينه‌داري فضل و دانش در محلت جاهلان بوده است. اين حكايت غم‌انگيزي است كه پيوسته در تاريخ اين ملك روي داده. بي‌جهت نيست كه حافظ مي‌گويد: 
فلك به مردم نادان و هر زمام مراد 
تو اهل فضلي و دانش، همين گناهت بس 
پس از امير، زمام مراد چنان‌كه مي‌دانيم به دست آمران و عاملان قتل وي افتاد كه صاحب مناصب و مقامات عالي شدند، چندان كه حتي فرزندان و نوادگانشان به وزارت هم رسيدند. بنابراين طبيعي است كه با از بين رفتن امير، ديدگاه‌هاي وي درباره دارالفنون و انتظاراتي كه از اين مركز فرهنگي داشت، جامه عمل نپوشد و اين مركز جنبه‌اي خصوصي و تشريفاتي به خود گيرد؛ به طوري كه در شروع كار فقط 30 نفر از فرزندان درباريان و دولتمردان توانستند به آن راه يابند. بنابراين ملت كه رعيت خوانده مي‌شد و حق هيچ‌گونه آزادي را نداشت، نمي‌توانست متوقع باشد كه فرزندانش سهمي در اين زمينه داشته باشند. اين وضع با گذشت زمان، رفته رفته تغيير كرد و تعداد دانش‌آموزان دارالفنون به بيش از صد نفر رسيد كه برخي از آنان از خانواده‌هاي طراز اول دولتي نبودند. با شروع نهضت مشروطه دارالفنون نيز مردمي‌تر شد و رفته‌رفته تركيب اعضای آن تغيير يافت. از اين تغيير است كه دارالفنون وجهه مردمي مي‌يابد و از هسته‌هاي مهم ترويج افكار نو مي‌شود كه تبلور آن را در نهضت ياد شده مي‌بينيم. 

اشاره كرديد كه آمران و عاملان قتل اميركبير بعدها به مقامات عالي مي‌رسند. براي نمونه از چه كساني مي‌شود، نام برد. 
مرحوم خان‌ملك ساساني 12 تن از اين گروه را برمي‌شمارد كه بعد مورد مرحمت قرار مي‌گيرند. يكي از مشخص‌ترين آنان، اعتمادالسلطنه يا صنيع‌الدوله است كه پسر حاج علي‌خان (حاجب‌الدوله) است؛ يعني همان كسي كه مامور اجراي بريدن رگ امير بوده است. پسر او بعدا وزير انطباعات ناصرالدين‌شاه مي‌شود. صنيع‌الدوله بسيار مورد علاقه ناصرالدين‌شاه بوده، چندان كه با يكديگر شوخي‌هاي لفظي هم مي‌كرده‌اند. او شرح اين مجالست‌هاي صميمانه را در كتاب «روزنامه اعتمادالسلطنه»‌ آورده است. صنيع‌الدوله مردي عالم و اديب هم بود و تاليفات ديگري مانند مطلع‌الشمس، مرآت البلدان و المآثر و الآثار هم نوشته است. 
به هر حال چنين قضايائي همراه با ديگر مسائل اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي سبب مي‌شود كه مردم در احوال نظام موجود تامل كنند و آن را با وضعيت ديگر جوامع پس از حركت‌هاي آزادي‌خواهانه قياس کنند؛ تفكر مشروطه‌خواهي در واقع حاصل چنين قياس‌هایي بوده است. 

اگر چند جهش تاريخي را پله‌‌هاي تحقق مشروطه بدانيم كه شامل آغاز اصلاحات در دوره عباس ميرزا، تحرك تجدد و ترقي در دوره ميرزاحسين خان سپه‌سالار و انتشار روزنامه و تاسيس مدرسه در دوره اميركبير است كه بيداري افكار را نتيجه شد، احتمالا دارالفنون بايد نشانه تحول در افكار از دانش گذشتگان باشد. ثمرات اين نزاع كهنه و نو چه بود؟ 
در اشاره‌اي كه به عباس ميرزا كرديد، بد نيست يادآوري شود كه انديشه ايجاد مدرسه دارالفنون اول بار به وسيله او مطرح مي‌شود. البته چنان كه مي‌دانيد عباس ميرزا مردي روشنفكر، وطن‌خواه و تجددطلب بود كه متاسفانه مشكلات داخلي، به خصوص جنگ‌هاي ايران و روس مجال تحقق آرمان‌هايش را از او گرفت و از اينها گذشته مرگ زودهنگام وي نيز مانع از آن شد كه مديريت موردنظر خود را به‌خصوص از لحاظ فرهنگي بر كشور اعمال كند. ترديدي نيست كه اگر بذر اصلاح‌طلبي و تجددخواهي از زمان فتحعلي‌شاه در ايران افشانده مي‌شود به اين معنا كه گرچه نوگرایي در ايران به طور ملموس چهره نشان نمي‌دهد و مدرسه‌اي مانند دارالفنون در كشور پديد نمي‌آيد ولي انديشه آن در ذهن‌ها حضور دارد. اين نمونه‌اي است كه مي‌توان آن را در ديگر موارد نيز تسري داد. در طول تاريخ هيچ تحولي به ناگاه عينيت نيافته، بلكه ابتدا به صورت يك ديدگاه جمعي درآمده و سپس متحقق شده است. تحقق ديدگاه‌هاي نوين از زمان عباس ميرزا تا نهضت مشروطه كه چيزي حدود 70 سال مي‌شود با كشاكش‌هاي بسيار همراه بود كه عمدتا مبارزه ميان دو گروه واپس‌گرا و نوانديش بوده. البته اين اصطلاحات را بايد در محدوده شرايط آن ايام معنا كرد. زيرا نوانديشان آن ايام در قياس با كساني كه امروزه نوانديش و تجددطلب خوانده مي‌شوند تفاوت‌هاي بنيادين دارند. اين اختلافات در قشرهاي خاص نيز وجود داشته است، به اين معنا كه در ميان روحانيون، بازاريان، رجال سياسي و حتي درس‌خوانده‌ها نيز از هر دو طيف وجود داشته‌اند كه يا گرايش به منورالفكر‌ها داشته‌اند يا محافظه‌كاران. ولي هرچه جامعه به عصر مشروطه نزديك‌تر مي‌شود گرايش به تجددخواهي و فضاي آزاد سياسي بيشتر مي‌شود. افتتاح دارالفنون و سربرآوردن چهره‌هايي مانند ميرزاتقي‌خان و ميرزا حسين‌خان سپه‌سالار به اين اشتياق دامن مي‌زند. عصر ناصري را گرچه از منظري مي‌توان عصر تحولات و نمودهاي نوين فرهنگي دانست، ولي نبايد فراموش كرد كه فضاي كلي كشور تحت تاثير منحط‌ترين نوع سررشته‌داري بوده است. دوره ناصري و حكومت اين ايام را در واقع بايد عصر سياستمداران بي‌مقدار دانست، زيرا به قول صنيع‌الدوله حكومت مليجك‌پرور و مليجك‌پسند بوده است. از همين ايام است كه با افتتاح دارالفنون بسياري از دانش‌ها و آگاهي‌هاي نوين در كشور شناسانده مي‌شود كه حاصل آن بيداري افكار است. در اين دوره 70 ساله تعداد شاعران و نويسندگاني كه دقيقا به مسايل اجتماعي و فرهنگي و سياسي پرداخته باشند گرچه فراوان نيست ولي از همان تعداد اندك مي‌توان دريافت كه ايام بسيار نابساماني تحت تاثير افكار متحجرانه غالب پيشوايان حوزه‌هاي مذكور بر كشور مي‌گذرد. نعيم سدهي كه در همان ايام مي‌زيست قطعه‌اي سروده در احوال پريشان كشور كه حاصل ناآگاهي رجال آن در حوزه‌هاي سياسي، اجتماعي و ديني است. در بخشي از اين شعر مي‌گويد: 
خيالشان همه كوتاه و چشمشان همه تنگ 
فنونشان همه وهم و شور و نشان همه دون 
مقال اين حكماء چيست،‌ جملگي مشكوك 
كلام اين جهلاء چيست، سر به سر مظنون. 

دارالفنون كه ابتدا جزو تشكيلات دربار بود و رئيس آن با حمايت و زيرنظر شاه مشخص مي‌شد و 4 سال بعد وزير علوم باني آن شد، بيشتر به رشته‌هاي تحصيلي طب، پياده‌نظام، سواره‌نظام، توپخانه، فيزيك، شيمي، داروسازي، مهندسي و بعدها آموزش زبان و فن روي آورد. چرا دارالفنون بيشتر به آموزش‌هاي نظامي تمايل داشت. اين امر ناشي از شرايط سياسي كشور بود يا شايد اميركبير هم از مخالفت برخي روحانيون نگران بود، چرا که سال‌ها بعد ميرزاحسن رشديه براي تاسيس مدرسه رشديه در دوره مظفرالدين شاه بارها شكست خورد و تبعيد شد؛ زیرا جامعه مذهبي آن روز اعتقاد داشت در اين مدرسه فتحه، صداي بالا و كسره، صداي پايين ناميده مي‌شود و این یعنی انحراف اذهان کودکان و اتفاقا بعدها همسر رشدیه نیز «باب» خوانده شد. برداشت جامعه روحانيت آن روز با اين الگوي روسي و فرنگي چه بود؟ 
همان‌طور كه اشاره كرديد، چند سال پس از افتتاح دارالفنون رفته‌رفته اين مدرسه جنبه عمومي مي‌يابد و دانش‌آموزاني از قشرهاي پایين‌تر جامعه بدان راه مي‌يابند. مديراني كه از آغاز براي اين مركز مهم فرهنگي انتخاب مي‌شوند از ميان افراد فرهيخته و صاحب‌نام در حوزه‌هاي فرهنگي هستند، مديران دارالفنون به ترتيب عبارتند از: ميرزا محمدعلي‌خان (اولين وزيرخارجه ناصرالدين‌شاه)، عزيزخان مكري (آجودان‌باشي) و سومين آنها رضاقلي‌خان هدايت اديب، نويسنده و شاعر معروف صاحب آثار مشهودي مانند مجمع‌الفصحاء، رياض‌العارفين و انجمن آراي ناصري است كه براي تصدي رياست دارالفنون از شيراز به تهران فراخوانده شد. او قبل از اعتضاءالسلطنه (وزير علوم) رئيس دارالفنون شد. رياست دارالفنون چندان اهميت داشت كه در اخبار و آگهي‌هاي روزنامه وقايع‌اتفاقيه نام رئيس دارالفنون پيش از نام وزيران و ديگر رجال ذكر مي‌شد. در اين مدرسه به جز دوره رياست مكري به موضوعات فرهنگي بيش از هر موضوعي اهميت داده مي‌شد، زيرا مقصود اميركبير از احداث اين مدرسه پرداختن به امور فرهنگي و آشنايي با دانش‌هاي نوين بوده است، به همين منظور بود كه معلماني از اروپا دعوت شدند كه در رشته‌هاي طب، مهندسي، فيزيك، شيمي، داروسازي، تاريخ، جغرافيا و ترجمه تدريس مي‌كردند. البته فنون نظامي نيز به شاگردان تعليم داده مي‌شد ولي اين بدان معنا نيست كه دارالفنون تحت تاثير آموزش‌هاي نظامي‌ بوده، بلكه تعليم فنون نظامي نيز رشته‌اي از رشته‌هاي آموزشي اين مدرسه عالي بوده است. تا آنجاكه به نظر مي‌رسد در دارالفنون به علم طب بسيار اهميت داده مي‌شد به طوري كه در همان ايام جراحي كليه براي بيماري كه از سنگ كليه رنج مي‌برد در اين مدرسه صورت گرفت. همچنين در دارالفنون به هنر تئاتر نيز اهميت داده مي‌شد به طوري كه در سالن نمايشات آن نمايشاتي به وسيله بازيگران حرفه‌اي بر صحنه مي‌رفت. به نظر مي‌رسيد وجود تماشاخانه‌هاي متعدد قديمي در نزديكي دارالفنون به اين سببب باشد كه بازيگران در آمد و رفت وقت زيادي صرف نكنند. نمايشاتي كه در دارالفنون اجرا مي‌شد چندان از جذابيت برخوردار بود كه ناصرالدين‌شاه به طور ناشناس از راه پشت‌بام خود را به محل نمايش مي‌رساند و در ميان مردم به تماشا مي‌نشست. 
از مجموع اين قضايا مي‌توان نتيجه گرفت كه گسترش دانش‌هاي نوين و انديشه‌هاي نو در ايران با تاسيس دارالفنون امكان‌پذير مي‌شود. از اين روست كه اين مركز فرهنگي مورد ستايش بسياري از نويسندگان و شاعران قرار مي‌گيرد. عارف قزويني وقتي اوضاع نابسامان ايران را به خاطر مي‌آورد، چاره‌ آن را در دارالفنون؛ يعني در پرورش انديشه‌هاي نو و طريق نوجویي مي‌پسندد: 
خراب، كشور ايران ز دست جور و فساد 
مگر دوباره ز دارالفنون شود آباد 
از تاثير دارالفنون بود كه توجه به مراكز جديد فرهنگي فزوني گرفت و زمينه را براي فعاليت‌هاي فرهنگي چهره‌هایي مانند ميرزاحسن رشديه آماده ساخت كه ابتدا در ايروان و سپس در تبريز و تهران به احداث مدرسه به سبك جديد پرداخت. رشديه در واقع حاصل بذري است كه از طريق دارالفنون رويانده شد. اين بذر در زمين افشانده شد كه به قول سيداشرف، مردمي عاري از معارف و جمعي شل و كور بر آن جاي داشتند. مردمي كه به سبب جهل پيروان چشم و گوش‌بسته، بر امثال رشديه مهر كفر و زندقه و بابيگري مي‌زدند و او را متهم مي‌كردند به اين كه «مي‌خواهد با به صدا درآوردن زنگ در مدرسه كه همان ناقوس است، بچه‌هاي ما را نصرانی كند». 

دانش‌آموختگان دارالفنون در دگرگون كردن چهره بازمانده از تمدن ايران، مذهب ايران، گسترش دانش و انقلاب مشروطه چه نقشي داشتند. بديهي است وقتي در ميان استادان دارالفنون غير از چهره‌هاي اتريشي، هلندي و فرانسوي، افرادي مثل عبدالرسول خان، ميرزا ملكم‌خان و عبدالوهاب حكيم‌باشي، علي‌اكبر كاشاني و ديگران هستند، بايد توقع نوع متفاوتي از خوانش‌هاي تجددگرايانه داشت كه احتمالا با بخش‌هاي ديگر انقلاب مشروطه احتمالا چندان هماهنگ نبود؟ 
از زماني كه دارالفنون افتتاح مي‌شود تا هنگام مشروطه تقريبا نيم‌قرن فاصله است. در اين مدت دانش‌آموختگان بسياري از دارالفنون سربرآوردند كه در مناصب و جايگاه‌هاي مهم نظامي و كشوري مشغول به كار شدند. اينان نه تنها خود عامل موثري در اشاعه ديدگاه‌هاي نوين در حوزه مديريتي خود بودند. بلكه امكانات گسترش آن را هم با ايجاد تسهيلات بسيار فراهم مي‌آوردند و از ابزارهاي اين فرهنگ مانند مطبوعات حمايت مي‌كردند. به اين ترتيب ذهن مردم با قانون و كانستيتوسيون constitution آشنا شد. حقيقت را بخواهيم انديشه پديدآوردن آزادي و دموكراسي در ايران از طريق حكومت مشروطه اول بار در ميان فارغ‌التحصيلان و مدرسان دارالفنون شكل مي‌گيرد. اينكه ناصرالدين‌شاه بعدها از اين مدرسه دلزده مي‌شود و خواندن كتاب‌هايي را كه موجب تنوير افكار و تحولات اجتماعي مي‌شوند، مجاز نمي‌شمارد سر در همين موضوع دارد. غالب كساني كه در دارالفنون درس خواندند بعدها در جريانات مهم فرهنگي، اجتماعي و سياسي كشور، به‌خصوص در نهضت مشروطه نقش برجسته‌اي داشتند. از آن جمله مي‌توان از جهانگيرخان صوراسرافيل، ابراهيم حكيمي، عيسي صديق، قاسم غني، علي‌ شايگان، مسعود كيهان، شمس‌الدين جزايري، حبيب‌الله آموزگار، محمود مهران، محمدعلي فروغي، عبدالعظيم قريب، اقبال آشتياني، حبيب نعمايي، غلامحسين صديقي، جهان‌شاه صالح، هادي هدايتي، كريم سنجابي، پرويز خانلري، جلال آل‌احمد، صادق هدايت، محمدحسين شهريار، مهدي بياتي، حسينقلي مستعان، ذبيح‌الله صفا، حسين گل‌گلاب، محمود حسابي و بسياري چهره‌هاي برجسته ديگر كه تا آخرين ايام فعاليت دارالفنون در سال 57 ادامه مي‌يابد. 
البته طبيعي است كه هريك از اين چهره‌ها جهان را از منظري خاص مي‌ديدند ولي در مجموع همه را مي‌توان چهره‌هايي نوگرا به شمار آورد. در آغاز جنبش مشروطه نيز همين تكثر انديشه وجود داشته است، اما تاثيري در اهداف اصلي كه قانون اساسي، دموكراسي آزادي و حاكميت قانون بوده نداشته است. بنابراين چهره‌هایي با انديشه‌ها و نگرش‌هاي متفاوت را بايد نوعي تكثرگرائي دانست كه در حركت مشروطه‌خواهي وجود داشته است. ولي اين تكثرگرایي چنان‌كه مي‌دانيم با شكل‌گيري مشروطه از ميان مي‌رود و در قالب‌هاي محدود سياسي و عقيدتي رنگ مي‌بازد و كار به جايي مي‌رسد كه عارف مي‌گويد: 
قحط‌الرجال گشت در ايران كه ازل 
گوين كه هيچ مرد در اين دودمان نبود 
ز اول بناي مجلس آزادي جهان 
شرمنده‌تر ز مجلس ما پارلمان نبود 

مخالفت ناصرالدين شاه با دارالفنون و ترس از افزايش آگاهي‌هاي سياسي كه منجر به ممنوعيت نشر كتاب‌ هم شد،‌ چه اندازه در مانع‌تراشي براي به تعويق انداختن انقلاب مشروطه تاثيرگذار بود؟ 
همه حكومت‌هاي محدودنگر در دو قرن اخير براي تظاهر به آزادي‌خواهي حركت‌هايي صوري در اين جهت انجام داده‌اند؛ مثل تاسيس عدالتخانه، تاسيس مدرسه، اجازه انتشار مطبوعات و بعد تاسيس دانشگاه و راديو و تلويزيون. ولي همين نهادها كه مهار آنها در آغاز آسان مي‌نمود موجب مشكلاتي براي آنان شد،‌ زيرا هريك از اين نهادها به منزله ظرفي هستند كه مظروف خاص خود را مي‌طلبند و نمي‌توان در آنها چيزي متفاوت از آنچه در اصل برايشان درنظر گرفته شده و به قصد خاصي شكل گرفته‌اند، ريخت. مثال ملموسش اين است كه كوزه مصرفي خاص دارد و پياله مصرفي ديگر، نمي‌شود اينها را به جاي هم قرار داد. براي مثال نمي‌توان از مدرسه‌اي مانند دارالفنون كه معادل دانشگاه بوده انتظار داشت كه فضاي يك مكتب‌خانه بر آن حاكم باشد. ناصرالدين‌شاه پس از آنكه بارقه‌هاي تحول‌طلبي را در جامعه احساس كرد چنين توقعي از دارالفنون داشت و چون مي‌دانست كه اين «فتنه‌»ها از آنجا شكل مي‌گيرد مخالفت صريح خود را با انواع آزادي اظهار داشت. حتي كار به جايي رسيد كه براي نخستين بار در دارالفنون اداره مميزي كتاب و مطبوعات دائر شد و علاوه بر اين به مسوولان مدرسه تاكيد شديد شد كه در تدريس علوم انساني بسيار دقيق باشند تا مبادا خلق خفته بيدار شود. آنچه كه ناظم‌الاسلام كرماني در تاريخ بيداري و همچنين عبداله مستوفي در «شرح زندگاني» خويش از اين قضايا نوشته‌اند به واقع درخور تامل است. اما اين قضايا چنان‌كه آنان نيز نتيجه گرفته‌اند راه به جايي نبرد و فرايند آزادي‌خواهي را كند نكرد بلكه به آن قوام بخشيد. ببينيد در تاريخ بشري هيچ پديده اجتماعي را نمي‌توان سراغ كرد كه تا نمود كامل خويش نپایيده باشد و بدون تحقق از ميان رفته باشد. دليلش هم روشن است، زيرا يك جامعه در پي تحقق آن است و چون نمي‌شود جامعه را از ميان برداشت، بنابراين خواست او نيز متحقق مي‌شود. ناصرالدين‌شاه مي‌پنداشت كه با تنگ كردن حلقه فعاليت‌هاي دارالفنون مي‌تواند حركت‌هاي آزادي‌خواهانه را مهار كند ولي بعد هسته‌هاي آزادي‌خواهي در سراسر كشور جوانه زد و انديشه مشروطه‌خواهي در همه‌جا سايه‌‌گستر شد. سلطان صاحبنظران و اطرافيان او به دليل تحجر نمي‌دانستند كه آنچه مي‌ماند راي مردم است و آنچه مي‌رود خودكامگي است. 

در اين دوره علاوه بر انتشار مقالات انتقادي ـ سياسي، ترقي صنعت و تجارت، اصلاح قانون عدليه، انتشار برخي كتاب‌ها ازجمله دياكرت و فلك‌السعاده به نوعي گسست از اوهام و تمايل به موثر بودن انسان در عالم گسترش مي‌يابد. دامنه نفوذ افكار گوناگون در جامعه كه هم احياي حكومت قانون را هدف گرفته بود و هم اقدامات رجال سياسي و روشنفكران و روحانيون را چگونه به موازات هم پيش رفتند و فارغ‌التحصيلان دارالفنون بيشترين گرايشات فكري خود را به كدام سو روشنفكري، تجددگرايي از نوع علاقمندان به فراماسون يا روحانيون داشتند؟ 
به نظرم گرايش دانش‌آموختگان دارالفنون يا حتي كساني كه تحت تاثير ديدگاه‌هاي آنان بوده‌اند، الزاما متوجه هيچ يك از اين دو قطب نبوده است، البته گرايشاتي به ديدگاه‌هایي خاص وجود داشته است ولي چنان قوي نبوده كه بتوان آنها را جريانات اصلي به شمار آورد. جريان اصلي در ميان قشري كه بايد آن را تجددگرا ناميد، چنان‌كه گفته شد آزادي‌خواهي بوده است كه تحقق آن را در تاسيس مجلس شورا مي‌ديد. شايد در آن عهد مردم به درستي نمي‌دانستند كه مجلس شورا دقيقا چگونه نهادي خواهد بود ولي اين را مي‌دانستند كه از اين طريق سرنوشت سياسي و اجتماعي خويش را به دست خواهند گرفت. اين آگاهي با توجه به عدم امكانات قوي رسانه‌اي به كندي در اختيار مردم قرار گرفت ولي همان اندك نيز با پشتكار و همت درس‌خواندگاني صورت گرفت كه نتايج حاصل از تاسيس نهادهاي مردمي را براي عموم مردم كه از حداقل آگاهي برخوردار بودند به زبان ساده و همه فهم تبليغ مي‌كردند. ريشه رواج اين آگاهي را در كشور بايد در دارالفنون جستجو كرد. به عنوان نمونه مي‌توان از فعاليت‌هاي ميرزا ملكم‌خان (ناظم‌الدوله) معروف‌ترين معلم دارالفنون نام برد كه نقش بسيار موثري در تربيت چهره‌هاي آزادي‌خواه داشت و آنها را در «جامعه آدميت» گرد آورد و حلقه‌اي از مردان كارديده و سياستمداران كاركشته مانند ميرزا يحيي‌خان ميرالدوله، ميرزا علي‌خان امين‌الدوله، ميرزا هادي نجم‌آبادي و بسياري از فارغ‌التحصيلان دارالفنون تشكيل داد كه هدفشان «اصلاح بشريت به طور عموم و ملت ايراني به‌خصوص» ‌بود. اين انجمن و به خصوص ملكم‌خان با مقالات و رساله‌هايي كه مي‌نگاشتند و در ميان مردم توزيع مي‌كردند، آنان را به تدريج با مفهوم دموكراسي و آزادي آشنا ساختند تا آنجا كه لفظ «مشروطه» را در ذهن مردم جاي دادند. مجلس تنظيمات حسنه كه در زمان ناصرالدين‌شاه پديد آمد و در واقع زمينه‌اي شد براي تاسيس مجلس شوراي ملي حاصل همين تلاش‌ها بوده است. 
ملكم‌خان از ده سالگي به پاريس رفت و در 19 سالگي در سال 1267 يعني يك سال پيش از افتتاح دارالفنون به ايران بازگشت و مشغول تدريس زبان فرانسوي در اين مدرسه شد. از آنجا كه فرنگ را به خوبي مي‌شناخت و به علت‌هاي پيشرفت آن واقف بود. سعي مي‌کرد همان الگوها را تبليغ و ترويج كند. از همين‌رو مخالفان بسياري در ميان حاميان فرهنگ‌ خودي و دين‌انديشان پيدا كرد. ملكم‌خان را بايد ازجمله رجالي دانست كه آغازي درخشان و پاياني تاريك داشتند. 

در ميان نظرات مختلف، برخي از ناموفق ‌بودن دارالفنون مي‌گويند و اينكه مثلا محصلان در رشته‌هاي خود به كار گمارده نمي‌شدند يا همان که شاه از سياسي شدن مدرسه مي‌ترسيد و تكليف كرده بود كه كتاب در حوزه اجتماعي خوانده نشود، يا به كار گرفتن معلمان روسي و انگليسي برخلاف نظر اميركبير كه علايق استعماري داشتند و ... آيا مي‌توان با اين تحليل دارالفنون كنار آمد؟ 
ناصرالدين‌شاه كه در آغاز علاقه بسيار به اين مدرسه داشت و از اينكه مركزي فرهنگي شبيه كشورهاي پيشرفته احداث کرده كه علوم جديد در آنها تدريس مي‌شود به خود مي‌باليد، به تدريج احساس کرد كه فضاي فكري دارالفنون با خودكامگي او سازگار نيست، بنابراين به بهانه‌هاي مختلف محدوديت‌هاي بسيار در كار آن ايجاد کرد. نخست دستور داد كه برخي از كتاب‌هاي علوم انساني، به‌خصوص آثار ترجمه شده غربي، تدريس نشود و بعد تغييراتي هم در مديريت و استادان به وجود آورد. افراد سفارش‌شده‌اي كه به دارالفنون راه يافتند در واقع ماموريت‌شان تبليغ ديدگاه‌هاي دربار و ممانعت از اشاعه انديشه‌هاي نو بود. به اين ترتيب دارالفنون آلوده سياست دربار ناصري شد و هويت واقعي خود را به عنوان مركزي علمي از دست داد. پس از اين دگرگوني فارغ‌التحصيلان اين مدرسه برخلاف گذشته قدر نمي‌ديدند و به صدر نمي‌نشستند، بلكه مشاغل بسيار ناچيز به آنها سپرده مي‌شد. همين موضوع سبب دلسري محصلان شده بود و از علاقه آنان به تحصيل مي‌كاست. به جاي تدريس علوم جديد، فعاليت اصلي مدرسه معطوف شده بود به برگزاري مراسم ديني و عزاداري و پختن آش و انواع غذاها در ديگ‌هاي بزرگ كه در همه آنها دانش‌آموزان به كار گرفته مي‌شوند. در ماه رمضان نيز مدرسه تقريبا تعطيل بوده است. از اينها گذشته نظارت كامل به عمل مي‌آمد كه در كلاس‌ها از حقوق فردي و اجتماعي و آزادي‌هایي كه مردم فرنگ از آن برخوردارند سخني به ميان نيايد. از مجموع اين قضايا مي‌توان دريافت كه متاسفانه دارالفنون از اهدافي كه اميركبير از بناي آن در سر داشت بسيار دور افتاد و بدل به نهادي وابسته به دربار شد. حال آن كه اگر اين مركز زير نفوذ سياست حاكم قرار نمي‌گرفت و به فعاليت فرهنگي خود آزادانه ادامه مي‌داد، شايد بسياري از نيازهاي كشور رفع مي‌شد. 

جامعه روحانيت در اين سال‌ها چه اندازه به آكادميك كردن شيوه آموزش خود روي آورد و تعريف آنها از فارغ‌التحصيلان دارالفنون چه بود؟ 
روحانيت پيش از مشروطه را به طور كلي مي‌‌شود از روحانيت بعداز مشروطه جدا دانست به اين معنا كه آنان را با جامعه، سياست و امور اجتماعي كار چنداني نبود. نگاهشان به فرهنگ نوين كاملا منفي بود، بنابراين طبيعي مي‌نمود كه با فعاليت دارالفنون موافقتي نداشته‌اند. غالب آنان به استثناي افرادي انگشت‌شمار نه تنها با فرهنگ نوين علنا مخالفت مي‌ورزيدند بلكه با نهادهاي دموكراتيك نظير عدالتخانه، مجلس شورا و امثال اينها مخالف بوده‌اند و از شنيدن چنين نام‌هايي ابرو درهم مي‌كشيدند. مرحوم دهخدا در مسمط معروف «آي كبلامي» اين شيوه تفكر را به خوبي ترسيم مي‌كند و مي‌گويد اگر اين قشر از تاسيس نهادهاي دموكراتيك شادمان شود برابر است با اينكه مرده‌اي زنده شود. اسنادي در دست كه اينان حتي استفاده از برق و ابزار صوتي مانند گرامافون را هم چندان ناپسند و دور از شريعت مي‌دانستند كه مي‌بايست از رواجشان به سوگ نشست و شال عزا به گردن انداخت. زماني كه مشروطه‌خواهي با مرگ ناصرالدين‌شاه قوت مي‌‌گيرد و صداي آزادي‌خواهي رساتر مي‌شود، طعن و لعن «ميرزا تقي‌خان»‌ در ميانشان شدت مي‌گيرد، زيرا به عقيده آنان او بود كه بذر اين فتنه را در كشور پاشيد. ولي اين مخالفت‌ها در قبال خواست توده مردم راه به جايي نبرد و از سوي ديگر تعاملاتي كه به لحاظ فرهنگي و سياسي از قرن نوزدهم در ميان كشورهاي جهان آغاز شده بود، جوامع مختلف را تبديل ظروف مرتبطه‌ای ساخت كه بر يكديگر تاثير مي‌گذاشتند. انقلاب صنعتي اروپا كه فرهنگ و مدنيت غرب را در قالب ابزارهاي صنعتي گسترش داد تاثير عميقي بر جوامع شرقي، به‌خصوص دنياي اسلام نهاد. مجموع اين قضايا سبب شد كه تحولي فكري در حوزه‌هاي ديني پديد آيد و چهره‌هاي اصلاح‌گرا مانند سيدجمال طباطبايي، بهبهاني، سيدجمال واعظ، ملك‌المتكلين، نائيني، ‌حائري و امثال اينان به تدريج سربرآورند و موجب تحولي بنيادي در نگرش روحانيت شوند. روزنامه مساوات‌طلب، نوگرا و اصلاح‌طلب «نسيم‌شمال» ‌كه يك سال پس از مشروطيت (1325) منتشر مي‌شود حاصل انديشه يك روحاني است. بازنگري مذكور علاوه بر علت فوق دليل محكم‌تري نيز داشت، زيرا هر چه نهضت مشروطه‌خواهي بيشتر قوت مي‌گرفت فاصله مردم از روحانيتي كه بدان دلبستگي نداشت كمتر مي‌شد و اين خود ضربه هشداردهنده‌اي بود كه روحانيت وابسته به فقه سنتي را به تامل در دستگاه نقاهت و شيوه حشر و نشر خود با جامعه واداشت كه نهايتا به تحولات سال 57 انجاميد.