چالش سكولاريسم و دين گرايى در مجلس اوّل

چالش سكولاريسم و دين گرايى در مجلس اوّل

پرتال نشریات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
(يك روز طرف عصر, بنده با چند نفر در سفارت انگلستان ايستاده بوديم, درشكه شارژ دافر سفارت [كاردار] وارد سفارت شد. خانم شارژ دافر از درشكه پياده شد و آمد توى سفارت و گفت: شما اين جا براى چه جمع شده ايد؟
ييك روضه خوانى برگشت و گفت كه ما عدالتخانه مى خواهيم.
خانم شارژ دافر گفت: عدالتخانه چيست؟
گفت: ما يك مجلس عدالت مى خواهيم.
خانم گفت: مجلس عدالت چيست؟
گفت: مجلسى كه ريش سفيدان مان بنشينند و نگذارند حكام و سلاطين ظلم بكنند خانم گفت: پس شما يقين مشروطه مى خواهيد.
اين اولين دفعه بود ما لفظ مشروطه را مى شنيديم, آن هم از دهان يك خانم انگليسى.
گفت: بله ما مشروطه مى خواهيم.
خانم شارژ دافر لبش را گزيد و گفت: نه شما مشروطه نگوييد. ما مشروطه شديم كشيشهاى مان را كشتيم, سلاطين مان را كشتيم.
روضه خوان گفت: ما هم مى كشيم هر كس را مخالفت كند و گر چه امام زمان مان باشد.
آن خانم خنده كرد و گفت: خوب است بُكُشيد.
[ضياء الدين درّى مى گويد] من برگشتم و گفتم: اى سفيه احمق چرا اين حرف كفرآميز را گفتى؟ اين حرف را كه به تو القا كرد؟ مشروطه يا موافق با شريعت است, يا مخالف با شريعت اسلام. اگر موافق اسلام باشد امام زمان با آن مخالف نيست و اگر كفرآميز نباشد كه امام زمان با آن مخالف نيست. اگر آن چه را آن خانم گفت مخالف اسلام است, چگونه طلب مى كنى چيزى را كه مخالف اسلام است. )
اين مثال را زدم چند نتيجه مى خواهم بگيرم. البته همان طور كه گفتم, كلمه مشروطه در زبانهاى مختلف, معناهاى مختلف دارد. مثلاً يك بار تقى زاده مى گويد: اول بار لفظ مشروطه را من در مجلس به كار بردم. در كتابش صفحه 24 مى گويد: من وقتى لفظ مشروطه را براى اولين بار در مجلس به كار بردم و از آن حرف زدم.
ييا مى گويند: مشروطه را علما اولين بار گفتند.
اين نشان مى دهد كه چقدر در موضوع مشروطه, حتى در به كار بردن خودِ كلمه مشروطه اختلاف نظر است. در بقيه موارد هم همين طور. مشروطه اوايل قرن بيستم, كه حدود 400 سال از دوره افول تمدن مسلمانان گذشته بود, اتفاق افتاد. دوران طلايى تمدن مسلمانها و اوج نمودار آن تا قرن 12, 13 و 14 ميلادى است و از آن به بعد, كم كم اُفول پيدا مى كند تا قرن بيستم. بر عكس نمودار تمدن غربيها يا اروپا, از رُنسانس از مينيموم آن حركت مى كند تا قرن بيستم مى آيد به ماكزيموم آن مى رسد. اين جا تلاقى دو تمدن مى باشد كه مشروطه در اين تلاقى نابهنجار اتفاق مى افتد. زمانى كه آنها 400 سال مسير ماكزيموم را طى كرد و ايران 400 سال مسير مينيموم را طى كرد.
خوب در اين فاصله, در اين دوره چهارصد ساله كه از صفويه شروع مى شود, تا دوره ناصرالدين شاه, ما يك مثلث قدرت را مى توانيم فرض كنيم كه سه پايگاه قدرت را نشان مى دهد: پايگاه قدرت سياسى دربار, پايگاه قدرت اقتصادى بازار و پايگاه قدرت فرهنگى حوزه علميه. حالا آن حوزه علميه چه رابطه اى با دانشگاه هاى دوره اوج نمودار تمدن مسلمانها دارد, يك بحثى است جدا, كه يك مقاله اى جدا مى خواهد. حالا ما اسم آن را مى گذاريم حوزه علميه. تا بعداً اين NGO فرهنگى كه در دوره مشروطه نقش دارد. در كنار NGO اقتصادى بازار, قبلاً دو پايگاه قدرت بودند. مثلاً شما در دوره شاه عباس مى بينيد, شاه عباس در جنگ چالدران در مقابل عثمانى ها از اين دو پايگاه قدرت اقتصادى, فرهنگى استفاده مى كند.
اين سه قدرت هماهنگ با هم, پيش مى روند. هماهنگ با همديگرند. من بر خلاف نظر برخى از دوستان كه در همين همايش هم سخنرانى كردند و برخلاف نظر مرحوم شريعتى كه اين مثلث را مثلث زر و زور و تزوير مى دانست, كه من با متدلوژى ايشان خيلى موافق نيستم كه لورماتيك با موضوعات جامعه شناختى برخورد مى كند. من با يك متدلوژى علمى دارم اين مثلث را نشان مى دهم كه سه پايگاه قدرت سياسى, اقتصادى و فرهنگى از دوره صفوى چطور در همگرايى با همديگر توانستند پتانسيل قدرت ايران را بالا ببرند, ولى در دوره ناصرالدين شاه ـ كه حالا مى خواهم اينها را مقدمه قرار بدهم, تا برسم به مشروطه ـ اين مثلث از هم مى پاشد ناصرالدين شاه به جاى اين مثلثِ همگراى دربار, بازار و حوزه علميه, بيش تر با سفارتخانه هاى انگليس و روس يا با اتباع انگليس و روس خودش را هماهنگ مى كند. تا به اواخر دوره ناصرالدين شاه مى رسيم كه يك NGO ديگرى هم وارد اين چالش قدرت مى شود و آن گروه هاى مخفى است كه برخى از آنها فراماسون هستند. مجمع آدميّت را, در همين دوران, ميرزا ملكم خان تأسيس كرد. كه ناصرالدين شاه آن را تعطيل و ملكم را تبعيد كرد. از اين جا به بعد كم كم يك قدرت سومى وارد اُپوزيسيون عليه شاه مى شود. كه از اين به بعد, ديگر ما بازار, حوزه علميه و اين نهادهاى جديد را داريم. كه ابتدا انجمن هاى مخفى بودند كه در آذربايجان تشكيل شدند و كم كم به شهرهاى ديگر هم كشيده شدند. مشروطه در حقيقت برآيند مبارزه اين سه پايگاه قدرت عليه نهاد دربار است. خوب بعد از اين كه مشروطه پيروز نمى شود, ما مواجه با دسته بنديهاى جديدى درفضاى سياسى جامعه هستيم. ديگر آن دسته بندى كه اشاره كردم: بازار, حوزه علميه و گروه ها و انجمن هاى مخفى, به نوعى از بين مى روند. تقسيم بندى ديگرى مى كنم. در همين جلسه امروز هم ديديد كه برخى تقسيم كردند به گروه روحانى و گروه روشنفكر.
به نظر من دسته بندى خوبى نيست. اين جور نيست كه هر كس در دوران مشروطه در لباس روحانيت بوده است, حتماً داراى ايدئولوژى مثبت, يا ملّى و يا دينى بوده و هر كس كه روحانى نبوده, روشنفكر بوده, مثلاً وابسته و غرب زده. اين دسته بندى به نظر مى آيد كه خيلى غلط است. چون حداقل ما خودمان مى دانيم كه بعضى از روحانيون در آن دوره افراد مثبتى نبودند. ملك المتكلمين روحانى بود, تقى زاده هم اول روحانى بوده بعد لباسش را در آورده است و اختلافات ديگرى هم كه بين روحانيون بوده كه به نظرم اين دسته بندى درست نيست. كما اين كه بعد از انقلاب هم, اين اختلافها هست. در اين بيست و چند سال بعد از انقلاب, ما برخورديم به روحانيونى كه به دادگاه ويژه روحانيت كشيده شدند و عليه آنان حكم صادر گرديد. پس برويم سراغ دسته بنديهاى ديگر:
تقى زاده, افراد و گروه ها را بعد از مشروطه اين طورى دسته بندى كرده است: ما يك گروه آزادى خواه داريم كه حدود 20 نفر هستند. در مجلس, يك گروه معتدل داريم كه حدود 35 نفر هستند. حتى گفته چند نفر از آنها از تجّار, چند نفر از آنها از اعيان و چند نفر از آنها از علما هستند و دو نفر هم شاهزاده هستند و چند تا هم از اصناف. بعد راجع به 60 نفر صحبت نمى كند كه به نظر مى آيد كه تقى زاده اين 60 نفر را جزو گروه هاى بى طرف حساب مى كند كه نه آزادى خواه هستند از ديد تقى زاده و نه معتدل; بلكه به نوعى نقشى در اختلاف شديد اين دو گروه با هم ندارند.
محمد تقى بهار, در كتابش دسته بندى مى كند به طرفداران استبداد و طرفداران مشروطه, كه من فكر مى كنم اين دسته بندى درست نيست, چون اين طور نبود كه هر كسى كه با مشروطه تا آخر مخالفت كرده, حتماً طرفدار استبداد بوده است.
ييك دسته بندى ديگرى هم شده است كه به چهار گروه تقسيم كردند: سنّت گرا, ميانه رو, ترقى خواه و راديكال و چهارم افراطى. اما حالا چرا اين دسته بنديها مهم است, به دليل اين كه بالآخره در مشروطه نيروهاى مختلف, چالشهاى متعددى با هم دارند. از همان زمانى كه تحصّن در قم و تحصّن در سفارت انگليس, همزمان شكل گرفت, اين اختلاف وجود دارد, خودش را نشان مى دهد. البته نه به اين معنى كه هر كسى كه در تحصّن سفارت انگليس است, وابسته, غرب زده و فراماسون و سكولار است و هر كس كه در تحصّن قم است دين گرا مى باشد. ولى در هر صورت اين اختلاف به عنوان يك موضوع جدّى در مشروطه است.
بعداً وقتى كه مجلس هم مى خواهد افتتاح بشود, قرار مى گذارند كه اين رويداد در روز نيمه شعبان باشد. گروه سكولار ـ البته اسم آن را من مى گذارم گروه سكولار ـ مى گويند نبايد مجلس, آغازش كه يك جشن ملى است, با يك جشن دينى در هم آميخته شود, پس مجلس روز نيمه شعبان نبايد آغاز شود. به همين دليل چند روز بعد مجلس را افتتاح مى كنند.
بعد قانون اساسى را مى خواهند بنويسند, دست به ترجمه زدند و با استفاده از قانون اساسى بلژيك و نروژ, آن را نوشتند. مى دانيد انگليسيها قانون اساسى مدونى ندارند, تا همين الآن هم ندارند. آن زمان مى خواستند از قانون اساسى انگلستان ترجمه كنند, ولى چون انگلستان قانون اساسى نداشت از مشابه آن استفاده كردند كه بلژيك و نروژ بود. اين حاكى از همان نگاهى بود كه ملكم داشت. او قبلاً گفته بود كه حتى ساختار آن را, به علاوه فلسفه سياسى آن را بايد از اروپاييها بگيريم. اين قانون اساسى تصويب شد. بعد مى دانيد كه اعتراض بلند شد كه اين قانون اساسى با فرهنگ ايران سازگار نيست.
وقتى متمم قانون اساسى بنا شد تصويب بشود, باز اين اختلاف سكولاريزم و دين گرايى به شدت آشكار شد. مى دانيد در باره اين پيشنهاد كه پنج نفر از علما نظارت بكنند بر مصوبات مجلس كه مبادا با اصول دينى و اخلاقى مغايرت داشته باشد, بحث جدى پيش آمد. تقى زاده مى گفت اگر ما حق علما را منحصر كنيم به 5 نفر, بقيه حقوق شان از بين مى رود, پس نبايد به پنج نفر بسنده كنيم و بايد همه علما حق نظر داشته باشند. در حقيقت مى خواست از تصويب اين متمم, خصوصاً از بند دوم آن, جلوگيرى كند.
البته برخى از علما هم, با پيشنهاد شيخ فضل اللّه نورى مخالف بودند. از جمله خودِ آقاى طباطبايى مخالف بود و مى گفت همين كه علما در مجلس باشند, كافى است. ديگر نيازى نيست بيرون از مجلس پنج نفر ناظر باشند. اين همان اختلافى است كه من عرض مى كنم. اين طور نيست كه همه علما, در مسائل مختلف مشروطه اتفاق نظر داشتند. برخلاف نظرى كه يكى از دوستان در سخنرانى خودشان اشاره كردند. ولى به هر صورت متمم تصويب شد. اين بند, يا ماده 2 متمم قانون اساسى, كه چالش جدّى درباره آن در مجلس اول صورت گرفت, تصويب شد.
البته موارد ديگرى هم از اين اختلاف سكولاريزم و دين گرايى وجود دارد كه ديگر وقت نيست. راجع به قوانين بسيارى, وقتى در مجلس اول بحث مى شد, اين اختلاف سكولاريزم و دين گرايى را شما مى توانيد ببينيد. بحث رشوه, بحث آزادى مطبوعات, بحث تساوى حقوق كه من فكر مى كنم راجع به اينها بايد مقاله جداگانه اى نوشته شود.
والسلام عليكم و رحمة الله