بهائيان و مشروطه ايران

بدون تردید رهبران جامعه بهایی با تحولات معاصر ایران رابطه بسیار نزدیک و تأثیر‌گذاری داشته‌اند. از دوره ناصری بهاییان در كرمان با دراویش نعمت‌اللهی رابطه حسنه‌ای داشتند، لیكن دو مانع عمده برابر آنها قرار داشت. نخستین مانع شیخیه بودند كه ریاست آنها در آن زمان برعهده‌ حاجی محمدكریم‌خان بود و تا سال 1323 قمری حیات داشت. مانع دوم جمعی از ازلیان بودند. بهاییان آن ‌قدر نسبت به ازلیان نفرت می‌ورزیدند كه وقتی شیخ‌احمد روحی، میرزا آقاخان كرمانی و خبیرالملك به جرم توطئه در قتل ناصرالدین‌شاه كشته شدند، عبدالبهاء برای اینکه بهاییان را از هر اتهامي تبرئه نماید راجع به آن واقعه مطالبی خطاب به محفل بهائيان تهران به این شرح نوشت:

در مدینه كبیره (اسلامبول) در این ایام صنادید شیطان را (اركان میرزا یحیی ازل) اسیر خذلان كرد و فساد‌‌شان‌ را واضح و عیان [و] به كلی آن آتش را خاموش نمود و به تمام آن داستان را از اذهان فراموش، فی‌الحقیقه تجمع اعظم مفسدین عالم و مفترین بر جمال اقدم در چنین نقطه مهمه و شب و روز به انواع وسائط و وسائل در هدم امرالله ساعی و مجتهد به انواع وساوس و دسائس متشبث و خطر عظیمی بر امر‌الله و اسباب فساد شدیدی در حق احباءالله جمع یمین مؤكده نموده بودند كه این ارض را منقلب نمایند و به واسطه جمال‌الدین افغانی در جمیع محافل وزراء راه یافتند، حتی در خلوت پادشاهی كه کابین گفته می‌شود بواسطه آن شخص بار جسته بودند و داماد یحیی،  كاتب مخصوص جمال‌الدین شده بود و شیخ احمد  از اعضاء دائمی مجلس او؛ وسیله نگذاشتند كه در هدم بنیان الهی و اذیت این آوارگان تشبث نجستند و افترايي نماند كه نزدند و ما متوكلاً علی‌الله بحبل تسلیم تشبث نمودیم و به قلب سلیم صبر و توسل، عاقبت دستی از غیب در آمد و پرده تزویر و خداع آن قوم پرلوم را بدرید و فسادشان آشكار شد و فتنه‌شان پدیدار، اوراق فسادشان نمودار شد و به جزای اعمال خویش گرفتار شدند، به پنجه عدالت در افتادند و به ایران ارسال گشتند، شما ملاحظه فرماييد كه در نزد عوام كار مشتبه نشود. 

می‌بینیم در این دوره صراحتاً از دخالت بهاییان در عملیاتی از نوع کشته شدن ناصرالدین‌شاه تبری جسته شده و شخص عبدالبهاء رضایت خود را از دستگیری عوامل قتل به نحوی آشکار نشان داده است. با این وصف بهائیان از همان دوره ناصری با همکاری و همگامی سران اکابر پارسی هند به‌طور آرام در حال سرمایه‌گذاری در بخش‌هایی از ایران بودند و در تحولات آتی نقش مهمی داشتند.

از همان دوره ناصری بین مانكجی لیمجی‌هاتریا و كیخسرو جی خان‌ صاحب فرستادگان انجمن اكابر پارسيان هند از سویی و بهاییان از سوی دیگر روابط عمیقی وجود داشت. در حقیقت کیخسرو جی وقتی انجمن ناصری را تشكیل داد تنی چند از پارسیان بهایی شده را به عضویت آن در آورد. از آن میان پروفسور جوانمرد منشی انجمن شد. او نظامنامه‌ انجمن را تنظیم كرد و «به محضر حضرت عبدالبهاء فرستاد و بیانات مسرت‌بخش در جوابش رسید كه این مناجات در آن بود، پاك ایزد‌ا خاك ایران را از آغاز مشكبیز فرمودی».  از طریق انجمن ناصری كه بهاییان در آن نفوذی تام داشتند «دست دستورها از نفوذ مطلق نسبت بر زرتشتیان كوتاه گشت ولی عاقبت كیخسرو جی را مسموم و هلاك نمودند». 

از مهم‌ترین اعضای انجمن ناصری، «ماستر خدابخش» بود. او فردی دانشمند بود كه «مستشار در آیین بهی بود، با اهل بها همراهی داشت و اعتراضات معترضین را اجوبه كافیه گفت»، اما او هم چندي بعد به قتل رسید. آقا مهربان برادر خدابخش هم پس از مرگ، به آئين بهاییان دفن شد، اما زرتشتیان او را از قبر بیرون آوردند و در دخمه گذاشتند. فرزند این شخص به نام دین‌یار هم به ضرب گلوله انجمن حق‌گوی یزد که نمی‌خواست زرتشتیان وارد در مسائل سیاسی مشکوک شوند و بالاتر این ‌که به کیش بهایی بگروند، كشته شد. اما فرزند خدابخش به نام هرمزدیار كه جزء ده موبد وجیه‌المله جامعه زرتشتیان ایران بود موفق شد همراه با مهربان‌ پوررستم دینیار مریم‌آبادی و حكیم پور مهرگان در عكا با عبدالبهاء ملاقات كند و «آنان در مابین بهاییان پارسیان نخستین زائرین ارض مقصود می‌باشند». 

از جامعة زرتشتي ارباب جمشید جمشیدیان كه تجارتخانه و املاكش بسیار گسترده بود، با بهاییان بسیار محشور بود. جمعی از پارسیان بهایی شده مثل ارباب سیاوش سفیدوش، ملا بهرام اختر خاوری، رستم‌خان، اردشیر پیشكار ارباب جمشيد و عده‌ای دیگر در ادارات او استخدام بودند. مكتوب عبدالبهاء دائر بر لزوم اطاعت از ارباب جمشید به ارباب سیاوش نوشته شده بود. وقتی در سال 1321 قمری بهاییان یزد مورد حمله قرار گرفتند، تعداد زیادی به تهران كوچيدند و در املاك ارباب سكونت جستند و به استخدام او در آمدند. از جمله كسانی كه توسط ارباب پذیرایی شایانی شد هیپولیت دریفوس یهودی بهایی شده فرانسوی بود كه از خانواده مشهور دریفوس و از محارم عبدالبهاء بود. دریفوس در پارك مشهور اتابك كه متعلق به علی‌اصغرخان امین‌السلطان بود و ارباب جمشید به یك كرور تومان آن را با كلیه اثاثیه گران قیمتش خریده بود، پذیرایی شد. همچنین تجارتخانه‌های جمشیدیان در قم، كاشان و اصفهان از او و همراهانش پذیرایی‌های مفصلی به عمل آوردند. 

بین شخص عباس افندی مشهور به عبدالبهاء با ارباب جمشید روابط صمیمی برقرار بود. او ارباب را شخصی خیرخواه می‌خواند و بلندهمت. عبدالبهاء به پیروانش دستور داد با ارباب با امانت و صداقت و همت رفتار نمایند تا سرمشقی برای دیگران باشند، چرا كه: «خدمت او خدمت من است و صداقت و امانت او صداقت و امانت من».  

از جمله افرادی كه با بهاییان و همچنين ازلیان بسیار محشور بود، ادوارد براون معروف است. او در سال 1887 دكترای طب گرفت و قرار بود از آغاز سال میلادی بعد در بیمارستانی به جراحی پردازد، لیكن راه دیگری در پیش گرفت. براون در لندن به شاگردی محمدباقر بواناتی شیدانی معروف به ابراهیم معطر فرزند صابر شیدانی اشتغال داشت. این شخص در یكی از دهستان‌های بوانات از توابع استان فارس متولد شد، در جوانی به شیراز رفت و معلم گردید. آن‌گاه زبان انگلیسی آموخت و بعد از مدتی تغییر لباس داد. بواناتی در بوشهر به مترجمی كنسولگری انگلیس رسید، سپس به لندن رفت و مجدداً به تهران بازگشت و در 1310ش درگذشت. براون زبان فارسی را نزد او آموخت و در كتاب «یك‌ سال در میان ایرانیان» شرح آشنایی خود را با او باز‌نوشت. به گفته براون، بواناتی «در نصف جهان سیاست كرده بود و نیم دو جین از السنه حیه دنیا را می‌دانست». بواناتی ابتدا شیعه بود، سپس درویش شد، آن‌گاه به مسیحیت گروید،‌ پس از مدتی بی‌خدایی‌گری، یهودی شد و سپس مذهبی اختراع كرد كه نام آن را اسلام مسیحی یا مسیحیت اسلامی گذارده بود. كتابی هم به زبان‌های فارسی و انگلیسی در مورد مذهب خود نوشت.

براون بار نخست برای خواندن اشعار حافظ نزد بواناتي رفت. اما استاد در این جلسات اشعار خود را تدریس می‌كرد. بواناتي هنگام اقامت در لندن كتابی به نام «شمیسای لندنیه» نوشت. همين زمان حسینقلی‌خان نواب که بعدها از تندروان مشروطه شد، در شهر لندن از شاگردان بواناتي به شمار مي‌رفت. گفتني است هنگام اقامت در ايران، بواناتی تفسیری بر قرآن نوشت و معانی ظاهری و باطنی آیات را توضیح داد، سپس به لندن رفت و بعداً تبعه عثمانی شد.  خود ادوارد براون از بواناتی به عنوان «دانشمند ایرانی كه در كمبریج می‌زیست» یاد می‌كرد؛ «مردی جهان‌دیده كه چندین آیین عوض كرده» و بعد از مسیحی شدن نام خود را «جان» گذاشته بود. وقتی یهودی شد نام خود را «ابراهیم» نهاد و سرانجام مذهب كذایی خود را اختراع كرد و چون در شعر به «معطر» تخلص می‌كرد، لقب ابراهیم معطر را برگزیده بود. 

از دوستان براون فردی بود میرزا مصطفی نام معروف به كاتب؛ این شخص از اهالی سده اصفهان و نام اصلي‌اش ملااسماعیل بود. پس از تعقیب بابیه و قتل آنها در سده به اصفهان گریخت؛ و به حكم ظل‌السلطان یك گوشش را بریدند، اما بابیها‌ بالاخره او را فراری دادند. بعد از انشعاب در فرقه بابیه، ازلی شد و نام خود را مصطفی نهاد تا شناخته نشود. در قبرس وي كلیه مكاتبات میرزا یحیی صبح ازل را می‌نوشت و به كاتب مشهور شد. مصطفي به سال 1318ق با دو دختر خود برای دیدار میرزا یحیی به قبرس رفت و یكی از دخترانش به ازدواج فرزند صبح ازل بنام عبدالرحیم درآمد، وقتی داماد در‌گذشت كاتب به تهران بازگشت.

كاتب از تهران و قبرس با براون مكاتبه داشت و بیشتر آثار بابیه كه در كتابخانه براون و یا در دسترس دیگران بود به خط همین كاتب بود. او در سی سال آخر عمر آثار باب و صبح ازل را كتابت می‌كرد و سرانجام در سال 1339ق در سن بالای هشتاد سالگی درگذشت و در ابن بابویه دفن شد.  براون از 8 اكتبر 1890 تا سوم ژانویه 1894 برابر با 1308 تا 1311ق با شیخ احمد روحی در استانبول مكاتبه داشت و این در حالی بود كه بنا به ادعای خودش هرگز او را ندید. شیخ احمد دائماً با صبح ازل ارتباط و مكاتبه داشت و بی‌اندازه طرف اعتماد او بود. روحی در ترجمة حاجی بابای اصفهانی اثر جیمز موریه دست داشت و با میرزا آقا‌خان كرمانی باجناق بود، یعنی این دو دوست، با دختران صبح ازل ازدواج كرده بودند.  عبدالبهاء نسبت به این دو كینة شدیدی داشت به‌طوری كه وقتی به دست محمدعلی میرزا ولیعهد كشته شدند، ‌آشكار‌ا خوشحالی و خشنودی خود را ابراز كرد. 

ادوارد براون، به قول ‌هاردینگ از پرحرارت‌ترين طرفداران بابيه بود. او اطلاعات عمیق درباره فرقه‌های مذهبی ایران داشت و به ماهیت اختلافات مذهبی این فرقه‌ها كاملاً وارد بود. در میهمانی شامی كه از طرف ادوارد هفتم به افتخار دیدار مظفرالدین شاه از انگلیس ترتیب یافت،‌ از براون هم برای شركت در این ضیافت دعوت به عمل آمده بود، اما براون به ‌طور خصوصی به‌ هاردینگ گفته بود این میهمانی «چیزی بی‌رنگ و عاری از جاذبه» است «زیرا شخصاً نوعی اشمئزاز و نفرت قلبی نسبت به سلسله قاجار داشت و معتقد بود كه دامن آنها به خون عدة كثیری از ایرانیان بی‌گناه و مخصوصاً بابی‌ها كه در نظرش مردمان پاكدامن و باایمان بودند، آلوده است». 

همان‌‌طور که پيش‌تر دیدیم بین براون با گروه ازلي ارتباط صمیمانه وجود داشت و اين ارتباط تا زمان مشروطه ادامه يافت. در دوره‌ دوم مشروطه براون به «خواهش بعضی از دوستان ایرانی» نامه‌ای خطاب به مجتهدین نجف نوشت. فردی به نام محمدعلی شیبانی، براون را ملامت كرد كه چرا نامه به عبدالبهاء ننوشته است. براون می‌گفت: 

از بعضی قراین استنباط شده است بهاییان اگر طرفدار شاه مخلوع هم نبودند به هر حال درد مشروطیت را نداشتند و به نظر مخلص این سه مجتهد بزرگ خصوصاً جناب حاجی ملامحمد‌كاظم خراسانی خیلی خدمت‌های نمایان به ایران كرده‌اند و وطن‌پرستی حقیقی را به خرج داده‌اند و شایسته انواع تحسین می‌باشند خصوصاً كه از نفوذ كلام ایشان... با قبایل و ایلات هیچ شكی نیست.  

با این وصف براون دو بار و هر بار به مدت طولانی با عبدالبهاء گفتگو كرد كه «خیلی خوش گذشت» به گونه‌اي كه توصیه نمود تقی‌زاده هم او را ملاقات كند.  در نامه‌ای دیگر براون ابراز امیدواری كرد تقی‌زاده به دیدن عبدالبهاء برود، آدرس عبدالبهاء را هم در لندن داده بود. براون در عین حال با هیپولیت دریفوس یهودی بهائی شدة فرانسوی كه همیشه و همه جا همراه عبدالبهاء بود ارتباط داشت. موضوع ملاقات تقی‌زاده با عبدالبهاء آن‌قدر مهم بود كه براون باز هم پرسید آیا او را ملاقات كرده است یا خیر و توصیه نمود در مجلس سخنرانی عبدالبهاء در لندن شركت كند. 

عبدالبهاء در ضمن سفر به اروپا و آمريكا طی سال‌های 13-1910 با دوست‌محمدخان معیرالممالك داماد ناصرالدین‌ شاه، جلال‌الدوله پسر ظل‌السلطان، سیدحسن تقی‌زاده، میرزامحمد قزوینی و سردار‌اسعد ملاقات كرد.  در همین مسافرت بود كه وی قبل از رفتن به آمريكا با گروهی از سران پارسی ملاقات نمود.  این ملاقات‌ها نشان می‌دهد عده‌ای خاص از یهودی‌ها، زرتشتی‌ها و بهایی‌ها در مقاطع مختلف تاریخ ایران و همين‌طور در این مقطع و در ارتباط با مشروطیت با یكدیگر همكاری می‌كرده‌اند. مثلاً ملاعبدالرسول یزدی از اعضای محفل روحانی عكا،  با مشروطه ایران خیلی مرتبط بود. نام وی علی‌اف یزدی  هم ذكر شده است. ديگر اینكه علیقلی‌خان نبیل‌الدوله كه از سال 1319 قمری همراه با عده‌ای دیگر به دستور عبدالبهاء در آمريكا می‌زیست و البته كاردار ایران در واشنگتن هم بود، به دستور حسينقلی‌خان نواب، مورگان شوستر را به ایران اعزام كرد؛ او از رهبران بهاییان به شمار می‌آمد و به دستور وي بهاییان در استقبال از شوستر شركت داشتند. نبیل‌الدوله در دوره مسافرت عبدالبهاء به آمريكا، مترجم سخنرانی‌های او بود.  نبیل‌الدوله فرزند ميرزاعبدالرحيم كلانتر ضرابی از سران محفل بهائيان و از نزدیكان عباس افندی بود. او متعلق به خانواده سپهر كاشی و از خویشاوندان احمد‌علی‌خان مورخ‌الدوله سپهر به شمار مي‌رفت. خانواده سپهر كاشی از احفاد ‌لسان‌الملك سپهر، نویسنده مشهور ناسخ‌التواریخ هستند. نبیل‌الدوله در آغاز در سفارت انگلیس در تهران كار می‌كرد و پس از مهاجرت به آمريكا در شعبه فراماسونری آنجا «مقام شامخ»  یافت. 

در ماههای ذی‌قعده و ذي‌حجه سال 1328، نمایندگان مجلس در باب استخدام مستشار از آمريكا بحث كردند، وقتی اكثریت حاصل شد، نواب وزیر امور ‌خارجه از نبیل‌الدوله خواست تعدادی متخصص مالیه از وزارت امور خارجه امریکا طلب كند و مستشاری را برای مدت سه سال استخدام نماید. قبلاً موافقت وزیر خارجه آمريكا هم جلب شده بود،‌ نواب توصیه كرد كاردار ایران «به آراء و نصایح دیگران» اعتنایی ننماید و از «دخالت اشخاص غیرمسئول» جلوگیری نماید. خواسته شد نتیجه مذاكرات به صورت رمز به اطلاع نواب برسد. 

قبل از ورود شوستر به تهران، علیقلی‌خان نبیل‌الدوله كه از رهبران جامعة بهاییان ایران بود و با عبدالبهاء همكاری صمیمانه داشت و در آن زمان كاردار سفارت ایران در واشنگتن بود، نامه‌ای خطاب به محفل بهاییان ایران نوشت و از آنها خواست از شوستر استقبال درخور توجهی بنمایند. 

دو نفر از بهاییانی كه انگلیسی می‌دانستند به بندر انزلی رفتند و از طرف محفل بهاییان ایران به او خیرمقدم گفتند. دو روز قبل از ورود شوستر به تهران حدود صد تن از بهاییان تهران به قریه مهرآباد رفتند و با مفروش كردن بخشی از راه و تهیه وسایل پذیرایی و چای و شیرینی به او خیر مقدم گفتند. هنگام ورود شوستر به تهران مأموران دولتی به استقبالش نرفتند، اما بهاییان از وی استقبال نمودند. سفارتخانه‌های روس و انگلیس شایع كردند شوستر بهایی است. محمود بدر كه پدرش احمد نصیرالدوله با چارلز راسل وزيرمختار آمريكا در تهران آشنا بود و با یكدیگر رفت ‌و آمد خانوادگی داشتند، همراه با مور خبرنگار روزنامه تایمز و دختر راسل به استقبال شوستر رفت. او تأیید می‌كند عده‌ای از دوستان علیقلی‌خان نبیل‌الدوله وسایل پذیرایی شوستر را فراهم آوردند و مراسم معارفه توسط راسل به عمل آمد.  پيش‌تر اشاره كرديم محل اقامت شوستر پارك اتابك متعلق به ارباب جمشيد جمشیدیان بود، نیز از روابط حسنه جمشیدیان با بهاییان شمه‌ای بیان كردیم. خواهيم ديد همين شوستر یکی از مهم‌ترین کانون‌های بحران‌سازی در ایران این دوره را به وجود آورد و کارهایش منجر به تسریع اردوکشی روسیه به تهران شد، عملی که انگلیس هم رضایتمندانه آن را نظاره می‌کرد. پیوند شوستر با انجمن‌های سری و گروه‌های افراطی و تروریستی، همراه با ارتباط او با رهبران جامعه بهایی امری است که در فرآیند بحرانی کردن شرایط بیش از هر چیز دیگری مؤثر بود. 

با توضیحاتی که دادیم بدون تردید همان‌‌طور که شیخ عبدالله مازندرانی ذکر کرده بود، بهاییان در تحولات مشروطه ایران بسیار فعال بودند. این امر از سال‌های مقدمات جنبش آغاز می‌شد و تا ادوار بعدی ادامه یافت. نیز بین اینان و انجمن سری چه قبل و چه بعد از مشروطه پیوندی ناگسستنی برقرار بود، اما آنها هرگز از مشروطه حمايت نكردند. مثلاً در اواخر سال 1911م تقی‌زاده از استانبول به پاریس رفت. این مسافرت به دعوت عليقلي‌خان سردار اسعد بختیاری انجام می‌گرفت و مقارن با اولتیماتوم روس و اخراج شوستر بود. تقی‌زاده در پاریس به ملاقات عبدالبهاء رفت. ملاقات این دو از صبح تا ظهر طول كشید در حالی‌ كه تعداد زیادی منتظر ملاقات عمومی با عبدالبهاء بودند. چون آمدن تقی‌زاده به تأخیر انجامید «مسیو دریفوس یهودی فرانسوی از اتباع خاص او توی اتاق خواب آمد و دست به سینه ایستاده گفت نفوس منتظرند». امّا عبدالبهاء چندان اعتنایی نكرد. در آن جلسه تقی‌زاده از عبدالبهاء خواست به پیروانش دستور دهد تا به غیر بهایی‌ها برای به دست آوردن آزادی سیاسی كمك كنند، اما پاسخ شنید درست است او آزادی را به دلیل اينكه نعمتی از نعمات الهی است دوست دارد، اما آزادی به پیشبرد امر او كمك نمی‌كند؛ بلكه بالعكس كیش او در محیط غیرآزاد بیشتر پیشرفت می‌نماید. اكنون این سئوال مطرح است پس پیروان او در صفوف مشروطه چه می‌کردند؟ آیا آنها تعمداً دست به اقداماتي می‌زدند تا شرایط مورد نظرشان مهیا شود؟ اصلاً مفهوم این جملات تقی‌زاده چیست؟ زيرا او خود بهتر می‌دانست بهاییان در مشروطه ایران بسیار فعالند.

به هر حال پس از اينكه جلسه خاتمه یافت‌ یكی از اصحاب عبدالبهاء در دهلیزخانه به تقی‌زاده گفت: «آقا فرموده‌اند ما به مردم بگوییم كه شما شخص مصری هستید و كسی از آمدن شما پیش ایشان مطلع نشود». این كتمان حقيقت آنهم از سوی پیشوای بهایی و بالاتر در یک کشور خارجی برای چه بود؟ به روايت تقي‌زاده، عبدالبهاء اگرچه ظاهراً غیرسیاسی بود اما اخبار سیاسی ایران را پی می‌گرفت.  

و اما آنچه مازندرانی در مورد خائف بودن بر جان خود و آخوند خراسانی نوشته بود شاید ریشه در ماجرایی عجیب داشته باشد که به ابتکار شخص عبدالبهاء صورت گرفت. از مأموریت‌های مهمی كه عبدالبهاء به مریدان خود داد، یكی دستور به میرزا اسدالله فاضل مازندرانی برای رفتن به نزد آخوند خراسانی بود. اجداد فاضل اصفهانی بودند، لیكن در بارفروش [بابل] زندگي مي‌كردند. پدرش میرزامحمود علاوه بر فارسی، تركی و روسی هم می‌دانست و در ترسل و حساب مهارتی داشت و در گمرك‌های مازندران و خراسان كار كرده بود. شغل اصلی پدر فاضل تجارت بود و به همین دلیل بارها به روسیه ‌رفت، پدر فاضل شیخی بود. میرزا اسدالله فرزند او رسماً بهایی شد و عبدالبهاء «مأموریتی مهم»  برای او در نظر گرفت: «جناب آقا میرزا اسدالله مازندرانی اگر بتواند به نجف بشتابد و در نهایت مدارا با شخص مذكور ملاقات نماید بسیار موافق...». منظور از «شخص مذكور» كسی جز «عالم خراسانی» یعنی محمد‌کاظم خراسانی نبود. ظاهراً نمایندة بهاییان در رشت نامه‌ای به عبدالبهاء نوشته و از وی در مورد ملاقات با آخوند استفسار كرده بود، او هم در پاسخ نوشت فاضل مازندرانی «محرمانه» و با عزمی «ملكوتی و قوة رحمانی و مقصدی ربانی و نفحة سبحانی و تأییدی روح‌القدسی» به نزد خراساني برود و «بیان حجج و براهین فرمایند كه شاید نور هدایت كبری در دل و جان بتابد و او را از خود برباید».  

وظیفة فاضل مازندرانی چه بود؟ او می‌بایست «به دلائل و براهین او را بفهماند كه منبعد دستگاه حكمرانی علما و مرافعه در نزد مجتهدین و تمسك عوام به ایشان و صف جماعت،‌ و ریاست رؤسای دین پیچیده خواهد شد. جمع خلق، اروپامَشرب گردند و به آسایش این جهان پردازند، اساس دین به كلی مضطرب و متزلزل گردد چنانكه در این مدت قلیل چقدر سستی و فتور حاصل گردیده معلوم است كه در مدتی قلیله عنقریب مثل اروپا دین و مذهب نسیاً منسیاً خواهد شد مگر آنكه به نفثات روح‌القدس دلها زنده و نفوس آزاده شوند و دوری جدید به میان آید، ‌این قضیه‌ای است واضح و مشهود، دلیل و برهان لازم ندارد». 

دیری نپایید نامة مفصلی در این باب صادر شد: «چه محیط تنور فكر و تجدّدطلبی و تحرّز از خرافات و توجه به علوم عصر كه از چند سال پیش به دست بابیها در آنجا به ظهور آمد و مجتهد مذكور و غیرهم از آنجا برخاستند و علمدار مشروطیت و حریت و منادی تجدد و تنور گشتند و آنجا مركزی برای بابیان شد اقتضا داشت كه در آنجا ابلاغ و نشر امر بدیع گردد».  يعني عبدالبهاء معتقد بود، مشروطه‌طلبان ايران، تحت تأثير ازليان هستند و بايد نسبت به اين امر هشدار داده مي‌شد.

به همین دلیل به فاضل مازندرانی دستور داده شد به عراق بشتابد. وی در جمادی‌الاول 1328 رهسپار نجف شد. ابتدا به كاشان رفت و با بهاییان آنجا دیدار كرد، كاشانی‌ها از او خواستند نزدشان بماند، فاضل با محفل بهاییان تهران مكاتبه كرد: «خطی از محفل تقریباً بدین مضمون به فاضل رسید كه حسب‌الامر باید معجلاً به نجف بشتابد و پس از انجام مقصود و مراسم به ارض اقدس (عكا) برای زیارت (عبدالبهاء) بروند و هرچه دستور بفرمایند البته اطاعت كنند». 

فاضل مازندرانی همراه با یكی دیگر از سران بهاییان به نام میرزا عبدالحسین اردستانی روانه عراق شدند. در كرمانشاه در منزل یك یهودی بهایی شده به نام میرزااسحق‌خان حقیقی اقامت گزیدند. عده‌ای از مردم كه از مأموریت آنها آگاهی یافته بودند «به زمزمه و همهمه افتادند». وقتی آن دو تن به قصر شیرین رسیدند، فردی به نام حاجی‌علی از طرف «انجمن مشروطه‌خواهان اعتدالی علما به نام هيأت علمیه نجف» با آنها برخورد كرد. ر‌یاست این هيأت بر عهده فرزند آخوند خراسانی بود. حاجی‌علی به قصر‌شیرین آمده بود تا تلگرافی «علیه جمعیت دمكرات و برای تجسس از زائرین اعتاب مقدسه به علت بیم از جانب دمكرات انقلابی» ارسال نماید. حاجی‌علی با بهاییان مزبور ملاقات كرد و «مباحث اصلاحیه عصر حاضر» مورد گفتگو قرار گرفت كه وی «از روشنفكری ایشان وهمی برده»   و نگران گردید. از این مرحله به بعد حاجی‌علی تا بغداد مراقب اعمال و رفتار فاضل مازندرانی و همراهش بود. در بغداد بین بهاییان مذکور با شاهزاده مؤیدالسلطنه كه بهایی بود و در دورة استبداد صغیر به دستور محمدعليشاه ریاست شورای سلطنتی را برعهده داشت، ملاقاتی حاصل شد. این شاهزاده اینك متواری بود و در بغداد می‌زیست. 

بهاییان از بغداد به كربلا و سپس نجف رفتند و «حاجی‌علی همه جا همراه بود» و اعمال آنها را زیر نظر داشت. در نجف او به هيأت علمیه شرح مأموریت آنها را بازگفت، از تهران هم خبر رسید كه این دو تن قصد سویی دارند. سه روز بیشتر از اقامت آنها در نجف نگذشته بود كه طلاب همه از حضور آنان آگاه شدند. منزل دو تن بهایی مملو از طلاب شد كه می‌گفتند به دلیل اخبار موحشی كه از بعضی انجمن‌های سری در باب مأموریت آنها رسیده است، باید اسباب و اثاثیه‌شان بازرسی شود. به دنبال بازرسی اثاثیه فاضل و همراهش كتب و الواح بهاییان همراه با دو مكتوب از محفل تهران و نامه‌ یكی از سران بهاییان كه مأموریت خطیر فاضل و دوستش را مورد تأكید قرار داده بود، به دست آمد. اندكی بعد نماینده ‌سیاسی ایران هم به آن خانه آمد و دو تن بهایی مزبور را با وسايلشان بردند. 

در نجف، آقا مهدی آیت‌الله‌زاده خراسانی با فاضل و ميرزا‌عبدالحسین گفتگو كرد و علت سفر آنها را جویا شد. پاسخ شنید در ایران وقتی كار اختلاف بین مشروطه‌خواهان و طرفداران شاه به جنگ و ستیز كشید، هر كدام از طرفین بهاییان را طرف مخالف خود فرض می‌كردند. آنها برای اينكه نشان دهند نه طرفدار مشروطه‌اند و نه استبداد و «فقط برای تهذیب اخلاق و تنویر افكار و صلح جهان و وحدت بشر» می‌كوشند و در امور سیاسی دخالت نمی‌كنند، قصد دارند با علمای نجف ملاقات كنند تا شرح ماوقع معلوم شود.  به هر حال پس از حدود یك هفته آن دو نفر به بغداد و از آنجا به مرز ایران فرستاده شدند. در قصرشیرین از طرف نظام‌السلطنه مافی حكمران كرمانشاه و به راهنمایی میرزا اسحق‌خان دستور پذیرایی آنها داده شد. نصرالله باقراف از بهاییان قفقاز، میرزا عزیزالله‌خان ورقاء از یهودیان بهایی شده و خانم دكتر سوزان مودی آمريكایی تلاشی وسیع برای رهايي آنها مبذول داشتند. آخوند خراسانی هم «تلگرافی به دولت راجع به فاضل و آقا میرزا عبدالحسین كرد كه آن دو مداخلت در سوءنیتی به هیچ وجه نداشتند و منظورشان هدایت و دلالت به عقاید مذهب خودشان بود».  

در كرمانشاه با وساطت مافی و رئیس امنیه، سرتیپ میرزا‌علی‌خان، آن دو را فراری دادند. چون راه‌داران عمدتاً بهایی و از عوامل باقراف بودند بین راه برای آنها مشكلی پیش نیامد. در تهران تحت حمایت محفل روحانی آنجا قرار گرفتند و «به حسب دستور دولت وقت»  دو ماه مخفیانه زندگی كردند، و سپس به دستور محفل روانه دیدار عبدالبهاء در عكا شدند. 

در این دوره نایب‌السلطنه ناصر‌الملك همدانی بود. در مجموعه اسناد ناصرالملك نامه‌ای وجود دارد كه از حیفا توسط فردی به نام حاجی سیدمحمدتقی منشادی نوشته شده است. نامه مورخ چهار صفر 1323ق است و طرف خطاب مشخص نیست. اما همان‌‌طور كه گفته شد سند جزو مجموعه ناصرالملك است. منشادی طرف خطاب خود را «خادم بها ‌ابن ابهی روحی فداه» خوانده است. او خبر داده بود دستخط مورخ 23 ذي‌حجه [1322] ناصر‌الملک را که از مضمون آن اطلاعی نداریم در دوم صفر سال 1323 «به حضور مبارك» عبدالبهاء فرستاده است و در ادامه ابراز امیدواری شده بود كه «در این ایام به حیفا تشریف بیاورند». طبق اين نامه عبدالبهاء در خصوص ارسال كتاب به تهران «فرمودند این ایام راهی ندارند به طهران، لابد حكمتی دارد، دوستان را فرداً فرد سلام برسانید...».  

این شمه‌ای بود از تحرکات بهاییان در دورة ناصری تا مقطع مشروطه. بدیهی است همان‌‌طور که گفته شد دلیل نگرانی آیات مقیم نجف نه فقط بر‌اساس اطلاعات موجود، بلکه بر اساس واقعیاتی بود که در نجف در حال انجام بود. تحرکات بهائيان برای نفوذ در نجف که به فقراتی از آن طبق آثار خود آنها اشاره شد امری بود واقعی و ملموس و به همین دلیل مأموریت بهاییان برای رفتن به نجف نمی‌تواند مدلل به دلایلی باشد که خود اینان ادعا کرده‌اند، ماهیت مشكوك این تحركات باعث نگرانی شیخ عبدالله مازندرانی و خائف بودن او بر جان مراجع گردیده بود. ترکیب برخی بهاییان و پارسیان و نیز برخی یهودیان بیگانه در مشروطه ایران و ارتباط آنها با مجامع سری این دوره امری است که باید مورد تأمل جدی قرار گیرد و نقش اینان در تحولات این دوره مورد بازبینی واقع شود. آنچه مسلم است این است که اینان همگی در ربط با محافل سرمایه‌سالار جهانی تلاش بسیار می‌کردند و هر روز بر آشوب‌های سیاسی دامن می‌زدند و کشور را هر روز در هرج و مرج فرو می‌بردند. مهم اينكه اينها همه به نام مشروطه صورت مي‌گرفت، اما واقعيت اين است كه هيچ كدام از اين گروه‌ها نه تنها مشروطه‌خواه نبودند، بلكه با اعمال خويش هر لحظه بر انديشه و عمل ناشي از مشروطه ضربه مي‌زدند.