دیوان‌سالار اصلاحگر مشروطیت

دیوان‌سالار اصلاحگر مشروطیت

این اندیشمندان دلسوز و مصلح با کارهای فرهنگی و سیاسی کوشیدند مردم را آگاه و حکومت را اصلاح کنند، امّا توگویی نه حکومت اصلاح‌پذیر بود و نه جهل مردم با این فعالیت‌ها به آگاهی تبدیل می‌گردید.
نوشتار ذیل شرح حال ظهیر‌الدوله، یکی از چهره‌های سیاسی و فرهنگی اندیشمند و دلسوز کشور ماست که کوشید ضمن اصلاح حکومت، مردم را نیز نسبت به حقوقشان آگاه سازد. وی پس از همۀ رنج‌هایی که طی فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی خویش کشید، مأیوس و افسرده بیان نمود: «حالا حالاها ملّت خواب است». شرح اندیشه و نوع عملکرد وی سبب می‌شود زوایای تاریک تاریخ گذشتۀ ما روشن شود.
در هر انقلاب و تحولی که در جامعه به‌وجود می‌آید و بسیاری از هنجارها و باورها را دچار دگرگونی می‌کند، عوامل متعددی، اعم از داخلی و خارجی، مؤثرند؛ انقلاب مشروطیت ایران، که سبب دگرگونی و دگراندیشی عظیمی در کشور گردید، از آن گونه است که عوامل خارجی و داخلی بسیاری در شکل‌گیری و گسترش و پیروزی آن تأثیرگذار بودند. از میان عوامل داخلی آن می‌توان به سهم افراد صاحب کلام، اعتبار و نفوذ در جامعه اشاره کرد که نسبت به اعتبار، شخصیت و جایگاه خود در این واقعة عظیم حضور یافتند. از جملة این افراد می‌توان از میرزا علی‌خان ملقب به ظهیرالدوله یاد کرد که با عنایت به جایگاه وی در دربار و طریقت صوفیه و ایجاد تشکیلات روشنفکری و آزادی‌خواهی، از شخصیت‌های مهم انقلاب مشروطیت به‌شمار می‌رود. در این پژوهش تلاش شده است ضمن بررسی سیر فکری و فرهنگی ظهیرالدوله، همچنین مسئولیت‌های درباری و اداری وی، به پرسش‌های ذیل پاسخ داده شود: ظهیرالدوله در بین آزادی‌خواهان چه جایگاهی داشت؟ برای نشر افکار خود از چه ابزارهایی استفاده می‌کرد؟ چگونه طریقت و سیاست را به هم آمیخت؟ سهم اطرافیان و دوستان وی در انقلاب مشروطه در چه حدی بود؟ در اندیشة وی مردم چه جایگاهی داشتند؟ در نهایت، ظهیرالدوله این حوادث را در آثار خود چگونه آورده و برای آیندگان چه به یادگار گذاشته است؟
ورود ظهیرالدوله به عرصة سیاست
علی‌خان پسر محمد ناصرخان ظهیرالدوله ایشیک آقاسی (وزیر تشریفات) از ایل قاجار بود که در ۱۷ ربیع‌الاول سال ۱۲۸۱٫ق متولد شد.[۱]
علی‌خان تحصیلات مقدماتی را نزد میرزا شفیعا، ادیب و شاعر شیرازی، به پایان رسانید؛ زیرا در آن ایام همراه پدرش، که مأمور فارس بود، در شیراز زندگی می‌کرد.[۲] پدر وی، محمد ناصرخان، در عصر ناصرالدین‌شاه وزیردربار بود و مناصب و مشاغل مختلفی همچون امور شاهزادگان، علما، غلة تهران و حکومت خوزستان را بر عهده داشت. بعد از مرگ محمد ناصرخان در سال ۱۲۹۴٫ق، ناصرالدین‌شاه، به دلیل اعتمادی که به این خاندان داشت، علی‌خان را با همان لقب ظهیرالدوله و با سمت وزیر تشریفات دربار به خدمت گمارد و در سال ۱۲۹۷٫ق یکی از دختران خود را، که بعدها به ملکة ایران ملقب شد، به عقد او درآورد. دوستعلی میرزا خان معیرالممالک دراین‌باره نوشته است: «بعد از پدر، پسر لقب و منصب او را یافت و نزدیک سی سال داشت که به دامادی ناصرالدین‌شاه مفتخر گردید. ایشیک‌خانه دارای صد عضو بود که همه لباس متحدالشکل از ماهوت آبی با نوار سیاه دور یقه و سردست و تکمه‌های شیر و خورشید داشتند».[۳] بدین‌ترتیب علی‌خان صفا با تومان‌آغا فروغ‌الدوله، دختر ناصرالدین‌شاه، که بانویی با ذوق، شاعر، خوش‌‌صحبت و بذله‌گو بود، ازدواج کرد. ملکة ایران به اعتبار شهرت شوهر خود در شعر «صفا» تخلص می‌کرد؛[۴] البته خود علی‌خان، علاوه بر شاعر و عارف‌مسلک بودن، با موسیقی آشنایی کامل داشت و حتی گاهی آهنگ‌های مناسب برای انجمن اخوت می‌ساخت.[۵]
با این ازدواج، علی‌خان احترام و اعتبار بیشتری در بین دربار و اعیان و اشراف یافت.[۶] با ترور ناصرالدین‌شاه به دست میرزا رضا کرمانی و به سلطنت رسیدن مظفرالدین‌شاه قاجار، ظهیرالدوله پس از مدت کوتاهی، با حفظ سمت وزیردربار، در سال ۱۳۱۹٫ق به حکومت مازندران منصوب شد، اما یک سال بعد به علت اختلافاتی که در آن ناحیه با عده‌ای از علما، از جمله محمدحسن شیخ کبیر، پیدا کرد، عزل گردید و مجدداً به وزارت دربار بازگشت و در آستانة انقلاب مشروطه (۱۳۲۴٫ق) به حکمرانی همدان منصوب شد. در سال ۱۳۲۵٫ق علاوه بر حکومت همدان، محمدعلی‌شاه قاجار حکومت کرمانشاه را به وی واگذار کرد که این ایام مصادف بود با شورش اول ابوالفتح‌میرزا سالارالدوله و شکست او از قشون دولتی در نهاوند، که سالارالدوله به‌ناچار برای رهایی از دستگیری توسط قوای دولتی به کنسولگری انگلستان در کرمانشاه پناهنده شد. ظهیرالدوله، به دستور محمدعلی‌شاه با تدابیر خود و دادن امنیت جانی به سالارالدوله، او را تحت‌الحفظ به تهران اعزام کرد.[۷] در همان سال صفاعلی نیز به تهران بازگشت.
در سال ۱۳۲۶٫ق ظهیرالدوله به حکومت گیلان منصوب شد و خدمتی بزرگ به فرهنگ و توسعة مدارس این دیار نمود.[۸] بدین‌ترتیب در زمان بمباران مجلس شورای ملّی به دستور محمدعلی‌شاه قاجار، ظهیرالدوله در رشت بود که البته در این هنگامه خانة او و ساختمان انجمن اخوت ویران شد، ولی وی همچنان دارای مناصب دولتی بود؛ چنان‌که بعد از گیلان به حکومت مازندران (ذی‌الحجه ۱۳۲۶٫ق) و کرمانشاه (ذی‌الحجه ۱۳۲۷٫ق) رسید.
با فتح تهران به دست مجاهدین بختیاری و گیلانی و اعادة مشروطیت، ظهیرالدوله که از قبل با مشروطه همراه و همدل بود، از سوی دولت مشروطه به حکومت تهران منصوب شد[۹] و بعد از آن نیز از سال ۱۳۲۸٫ق تا ۱۳۳۵٫ق به ترتیب به حکمرانی مازندران، گیلان و تهران و مجدداً مازندران، گیلان و تهران رسید تا اینکه در سال ۱۳۴۲٫ق درگذشت.[۱۰]
ظهیرالدوله و مشروطیت
میرزا علی‌خان ظهیرالدوله برخلاف عقیدة دوستعلی‌خان معیرالممالک که دربارة او نوشته است: «هرگز پا در حلقة سیاست نگذارد و گرد تزویر نگشت» از مردان سیاسی دورة قاجار بود.[۱۱] تبلور عقاید سیاسی و اجتماعی ظهیرالدوله را می‌توان در تأسیس انجمن اخوت در تهران به سال ۱۳۱۷٫ق دید. او، که در سال ۱۳۰۳٫ق با میرزا حسن اصفهانی ملقب به صفی‌علیشاه (۱۲۵۱ــ ۱۳۱۶٫ق) آشنا شده بود، خیلی زود دل به او داد و در جرگة مریدانش درآمد. ثبات قدم او در پیروی از صفی‌علیشاه تا بدان‌جا رسید که در سال مرگ وی (۱۳۱۶٫ق) از سوی او به جانشینی‌اش برگزیده شد؛ درواقع رهبری پیروان و مریدان وی به میرزا علی‌خان تفویض گردید. ظهیرالدوله با استفاده از مقام و موقعیتی که کسب کرده بود در کنار خانقاه به تأسیس مجمعی دست زد که انجمن اخوت نام گرفت. وی برای اینکه انجمن اخوت را از صورت مخفی در آورد و آن را از امکان فعالیت علنی برخوردار سازد، فرمان مخصوصی که تشکیل جلسات انجمن را تأیید می‌کرد و بلامانع می‌دانست از مظفرالدین‌شاه قاجار گرفت. از سوی دیگر ظهیرالدوله بدون اینکه نام «فراماسونری» و یا «فراموشخانه» به انجمن بدهد، عده‌ای از هم‌مسلکان سابقش را گرد آورد و تا آنجا که توانست، کوشید اعضای اولیة انجمن از رجال روشنفکر، اصلاح‌طلب و خوشنام باشند. قبل از افتتاح رسمی انجمن اخوت و آغاز فعالیت علنی آن، وی ۱۱۰ نفر را به این انجمن دعوت، و اولین جلسه را در خانه‌اش دایر نمود. او عدد ۱۱۰ را با حروف ابجد، که کلمة «علی» می‌شود، به منظور تبرک برای عدد و اعضای اولیة انجمن اختیار کرد و به همان تعداد صندلی یک شکل تهیه نمود و نام هریک از اعضا را بر روی آنها نوشت و در سالن بزرگ خانه‌اش، که روبه‌روی بانک ملّی فعلی است، قرار داد.[۱۲] غیر از اخوان طریقت ظهیرالدوله، رجال دیگری نیز به انجمن رفت‌وآمد داشتند.[۱۳]
این انجمن از لحاظ ماهیت تفاوت بسیاری با خانقاه صفی‌علیشاه داشت و به هیچ رو نمی‌توان آن را ادامة کار خانقاه به حساب آورد. پس از صفی‌علیشاه، ظهیرالدوله در کنار دستگیری از مریدان، انجمن اخوت را نیز به شکل جداگانه‌ای طراحی و راه‌اندازی کرد و ازاین‌رو تفاوت‌های بسیاری میان خانقاه و انجمن اخوت بود. نکتة مهم دیگر از این نظر، آن است که انجمن اخوت به‌طورکلی از تفکرات صوفیانة ظهیرالدوله متأثر نبود؛ زیرا این تفکرات در خانقاه به‌خوبی مطرح و اجرا می‌شد و به نهاد دیگری در کنار خانقاه نیاز نداشت و باید پذیرفت که ظهیرالدوله قصد داشت تفکرات سیاسی خود را با رنگ و رویی از تصوف در قالب انجمن اخوت شکل دهد، بنابراین «او سیاست و طریقت را هر دو در خود جمع داشت»[۱۴] و چه بسا که برای دستیابی به اهداف سیاسی خود از ابزار طریقت بهره می‌گرفت؛ البته انجمن اخوت شباهت بسیاری به انجمن‌های ماسونی داشت «و ظهیرالدوله پیوسته در نظر داشت اساس کار خود را با فراماسون‌ها مطابق کند».[۱۵] از سوی دیگر، فراماسون‌ها علامت مخصوص داشتند که در نشان، حمایل، فرمان و دیپلم فرقة خود به کار می‌بردند و آن علامت، تیشه، پرگار و گونیا بود که گاهی جداجدا و گاهی در کنار هم گذاشته می‌شد. ظهیرالدوله هم تبرزین، کشکول و تسبیح را نشانة انجمن اخوت قرار داد، حتی شکل مثلث، که نزد عیسویان و فراماسون‌ها شکل مقدسی است، در علامت انجمن اخوت هم به کار رفت. در این انجمن برای هر یک از اعضا همانند لژ فراماسونری، صندلی قرار داده بودند و مجله‌ای به نام «مجموعه اخلاق» نیز منتشر می‌شد. اعضای انجمن اخوت همچون فراماسونری مدعی شدند که در امور سیاسی و مذهبی مداخله نخواهند کرد. با وجود این، بسیاری از رجال سیاسی تهران عضو انجمن اخوت بودند و خود ظهیرالدوله نیز داماد شاه و دارای مناصب بزرگی بود، ازهمین‌رو مداخلة آنان در سیاست حتمی بود و همة آنها در تغییر رژیم و اساس مشروطیت کم‌وبیش سهیم بودند.[۱۶]
با نگاهی به عملکرد این افراد در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به‌خوبی می‌توان به تأثیر انجمن اخوت، ظهیرالدوله و افراد عضو آن پی برد؛ این افراد عبارت بودند از: ابراهیم حکیمی (حکیم‌الملک)، محمدحسین سمیعی (ادیب‌السلطنه)، حاجی ابوالفتح‌خان، سید محمدخان انتظام‌السلطنه، هدایت‌قلی‌خان اعتضادالملک، محمدناصر ظهیرالسلطان و… .
اما علاوه بر فعالیت‌هایی از آن دست که بیان شد، به احتمال زیاد فعالیت‌های مخفیانه‌ای نیز در انجمن اخوت انجام می‌شد و نظر به اینکه اغلب اعضای آن تحصیل‌کرده و فرنگ‌رفته و از اوضاع دنیا مطلع بودند و به همدیگر اطمینان داشتند، بی پرده مطالب را می‌گفتند.[۱۷]
اعضای انجمن اخوت، به طور اخص، از اصول شش‌گانه‌ای رسماً تبعیت می‌کردند که عبارت است از: تعظیم امرالله، شفقت خلق‌الله، خدمت اهل‌الله، بذل نفس فی سبیل‌الله، کتمان سرالله، اطاعت ولی‌الله.[۱۸]
با توجه به آنچه دربارة شباهت و تفاوت‌های انجمن اخوت با لژهای فراماسونری گفته شد، باز هم نمی‌توان به‌صراحت دربارة ماهیت ماسونی انجمن اخوت حکمی قطعی صادر کرد، هرچندکه پیش از این گروهی از مورخان ایرانی چنین کرده‌اند. به اعتقاد این گروه، به این دلیل دستگاه مرحوم ظهیرالدوله در زمان حکومت محمدعلی‌شاه قاجار غارت شد که محفل فراماسون را در آنجا سراغ کرده بودند.[۱۹] عده‌ای دیگر از محققان نیز بر این گفته، که تخریب خانة ظهیرالدوله، پس از به توپ بسته شدن مجلس به دستور محمدعلی‌شاه، با هدف دستیابی به اسناد سازمان فراماسونری ایران انجام شده است، صحه گذارده، اما از نسبت دادن صریح انجمن اخوت به محفل ماسونی پرهیز کرده‌اند. دلیل دیگری که بر رد ماهیت ماسونی انجمن می‌توان اقامه کرد این است که در هیچ یک از مرام‌نامه‌ها و اوراق منتشرشده از سوی آن به اصل «آزادی» به عنوان هدف انجمن اشاره‌ای نشده است، اما در بیان اهداف انجمن تأکید بسیاری بر برادری و مساوات دیده می‌شود. این در حالی است که شعار اصلی لژهای فراماسونری تأکید بر سه اصل آزادی، برادری و مساوات است، ولی انجمن اخوت فقط بر دو اصل از اصول مورد نظر محافل فراماسونری تأکید می‌کرد.[۲۰] به‌هرصورت ازآنجاکه ظهیرالدوله پیش از تأسیس انجمن اخوت با مجامع فراماسونری آشنایی داشت و هنگام سفر به اروپا به مجمع فراماسونری وارد شده بود، خواست که در ایران هم لژی ترتیب دهد، ازهمین‌رو فعالیت‌های انجمن اخوت رنگ ماسونی به خود گرفت. از سوی دیگر هم‌زمان ماسون‌های دیگری نیز در تهران بودند که قطعاً با یکدیگر مراوده و ملاقات داشتند و بعید نبود که در مواردی کلان انجمن اخوت را محل ملاقات و گفت‌وگو انتخاب می‌کردند، اما جمع شدن آنان دور یکدیگر هیچ‌گاه به معنای تأسیس لژ نبوده است.
ازآنجاکه ظهیرالدوله به فعالیت‌های حزبی برای امور سیاسی اعتقاد نداشت، انجمن را بهترین راه برای حصول به هدف می‌دانست. او بر این عقیده بود که تأسیس احزاب باید از روی علم و از راه تحصیل حاصل گردد که در ایران آن روز ناممکن می‌دانست. شاهد مدعای وی توفیق فراموشخانة میرزا ملکم‌خان بود، به همین دلیل او هیچ تمایلی نداشت به سرنوشت ملکم‌خان و دیگر اصلاح‌طلبان دچار شود. بااین‌حال ظهیرالدوله چنان در قالب انجمن فعالیت کرد که موجب وحشت مظفرالدین‌شاه شد: «روزی شاه به ظفرالدوله گفت: راستی از درویشان چه شنیده‌ای و از فقرا چه دیده‌ای؟ او جواب داد: بساط سلطنت واقعی را آنجا دیده‌ام و سخنان پر معنی را آنجا شنیده‌ام. هرگاه اعلیحضرت جشن سالانة فقرا را ببینند تصدیق خواهند فرمود که پادشاهی معنوی با ظهیرالدوله است».[۲۱] به همین دلیل «مظفرالدین‌شاه از بسط نفوذ ظهیرالدوله در پایتخت خوش‌دل نبود و ازاین‌رو گفته‌اند چون حوزة اخوان‌الصفا رو به ترقی داشت، لهذا ظهیرالدوله را حاکم همدان کردند و مأمور بر سر او گذاشته که معجلاً برود».[۲۲]
بدین‌ترتیب ظهیرالدوله حکمران همدان شد و اصلاحات مورد نظر را در آن شهر عملی کرد و مشروطة کوچک همدان را به‌وجود آورد.
برای آشنایی هرچه بیشتر با افکار، رفتار و فعالیت‌های سیاسی ظهیرالدوله کافی است به فعالیت‌های وی در ایام مشروطه نظر افکند. علاوه بر انجمن اخوت، ظهیرالدوله از همان اول دارای منش و فکر سیاسی و اصلاحی بود، چنان‌که با نگاهی به شعری که در سال ۱۳۲۲٫ق سرود این حقیقت روشن می‌شود:
اگر خود فی المثل یک روز ناگاه
رعایا متفق شورند بر شاه
بخواهندش که دیگر شاه باشد
اساس ظلم بر دلخواه باشد
ببین دیگر چه باقی ماند از شاه
به جز اشک روان و ناله و آه[۲۳]
بدین‌گونه ظهیرالدوله برای بیان افکار خود از شعر و ادبیات بهره می‌گرفت.[۲۴]
او حتی از نمایش نیز به نحو احسن بهره می‌گرفت؛ چنان‌که نمایش «فانتوم» را دربارة مداخلة بیگانگان در امور ایران به صحنه آورد و راه درمان نابسامانی‌های سیاسی، اجتماعی و… را در اتحاد و همبستگی دانست.
با دقت در شیوة تأسیس انجمن و اعضای آن و ارتباط ظهیرالدوله با روشنفکران (از هر گروه) می‌توان دریافت که وی به اصلاح و تحول از بالا به دست مردان صاحب نفوذ و قدرت معتقد بوده است؛ زیرا همة اعضای انجمن از حکمرانان، درباریان، اعیان و افراد شاخص بودند؛ البته اعضای آن محدود به تهران نبود و ظهیرالدوله در دیگر شهرستان‌ها همچون همدان، کرمانشاه، سمنان و… نیز عضوگیری کرده بود.
ظهیرالدوله، پس‌ازآنکه اخوان (اعضای انجمن و طریقت صفی‌علیشاهی) را مانند جبهه و حزبی متحد و فراگیر درآورد، در مرحلة دوم به مردم توجه کرد و آنان را به صحنه آورد؛ در واقع او می‌خواست مردم زبان اعتراض و افکار وی باشند. با دقت در اوضاع همدان در ایام حکمرانی وی به روشنی این حقیقت عیان می‌شود.[۲۵]
با انتصاب صفا علی ظهیرالدوله به حکمرانی همدان، در آغاز سال۱۳۲۴٫ق، این شهر دچار تحولات عمیق و ریشه‌داری شد و درمسیر صحیح ترقی، تعالی و قانون‌مداری قرارگرفت. حتی می‌توان گفت که مدتی پیش از امضای فرمان تأسیس عدالتخانه به دست مظفرالدین‌شاه و نمودارشدن مشروطه، اصول مشروطیت در همدان اجرا می‌شد. این مهم با تأسیس مجلس فواید عمومی، که متأثر از طرز تفکر سیاسی ظهیرالدوله بود، در همدان عملی گردید. منظور اصلی ظهیرالدوله از تأسیس این مجلس به پشتیبانی خواندن قشرهای مختلف از حکومت خود، و ایجاد جبهه‌ای علیه زورگویان و زرمداران بود.[۲۶] در همین چهارچوب، وی تصمیم گرفت اعلامیه‌ای را در روز یکشنبه ۱۸ جمادی‌الاولی ۱۳۲۴٫ق منتشر کند تا در سطح شهر توزیع گردید: «برحسب امر حکومت جلیله مقرر است که تمام اصناف کسبه بدون استثناء هر صنفی یک نفر ریش‌سفید معتبر و مؤمن برای خود انتخاب کرده نوشته وکالت‌نامة ممهور به مهر نفرات آن صنف به آن شخص بدهند که در حکومت آرا بدهد. و برای آنکه این انتخاب از روی کمال بصیرت و شناسایی باشد، از امروز تا روز پانزدهم جمادی‌الاول مجال داده می‌شود و مقرر می‌گردد که چهار ساعت به غروب مانده روز پانزدهم وکلا در دارالحکومه بدون تخلف با وکالت‌نامه حاضر باشند که بعضی صحبت‌های نافعه به حال عموم اهالی مذاکره شود. انشاءالله».[۲۷] به دنبال دعوت از اصناف، دعوتنامه‌هایی در روز ۱۲ جمادی‌الاولی تهیه، و برای سی نفر از اعیان و اشراف و چندتن از شاهزادگان همدان فرستاده شد. در این دعوت‌نامه‌ها از آنان خواسته شده بود که در مراسم افتتاح مجلس فواید عمومی در روز ۱۵ جمادی‌الاولی ۱۳۲۴٫ق، که از طرف حکومت در دارالحکومه با حضور نمایندگان اصناف شهر تشکیل می‌شود، شرکت نمایند.[۲۸] پس از انتخاب وکلا برای یک دورة شش‌ماهه، که مجموع آنان ۵۳ نفر از نمایندگان اصناف، تجار، یهودیان و ارامنه بودند، مجلس فعالیت خود را آغاز کرد. مجلس فواید عمومی در زمینة کنترل و قیمت‌گذاری ارزاق عمومی و اوضاع بهداشتی، اقتصادی و سیاسی شهر فعالیت می‌کرد و حتی دراین‌بارة مسائلی را تصویب می‌کرد و در مواردی بازوی اجرایی مصوبات مجلس، حاکم همدان محسوب می‌گردید.[۲۹] علاوه بر این موارد، روزنامه‌ای به نام «عدل مظفر» برای اطلاع‌رسانی داخلی، خارجی، چاپ اعلامیه، و تنویر افکار عمومی، که درواقع ارگان این مجلس بود، با حمایت ظهیرالدوله منتشر شد.[۳۰] جلسات اولیه مجلس در مسجد جامع و مسجد میرزاتقی همدان برگزار می‌شد تااینکه به کمک قشرهای مختلف اعم از بازاری، روحانی، فرهنگی، اعیان و اقلیت‌های مذهبی، ساختمانی برای مجلس ساخته شد. ظهیرالدوله با این حرکت سیاسی توانست اصلاحات مورد نظر خود را در همدان اجرا کند. از سوی دیگر او برای اطلاع بیشتر از دیدگاه‌های مردم یک صندوق شکایات و پیشنهادات در سطح شهر دایر نمود.[۳۱] بدین‌ترتیب ظهیرالدوله، با نشر افکار آزادی‌خواهانه در بین مردم و به‌دست آوردن حمایت آنان، توانست در مقابل مستبدان و خوانین مقتدر مقاومت کند.
ازاین زمان به بعد بود که مردم همدان جرأت کردند از خوانین و مأموران حکومتی انتقاد کنند و ضمن تحصن اعتراض‌آمیز در تلگراف‌خانه، تلگراف‌هایی به مرکز ارسال نمایند.
در بحث عدالت‌خواهی ظهیرالدوله می‌توان به مواردی اشاره کرد؛ چنان‌که وی در جایی به صدراعظم نوشته است: «باز جسورانه عرض می‌کنم امروز وقتی نیست که محض رعایت چهار نفر گردن‌کلفت آدم‌خوار، زبان دویست‌هزار نفر فقیر گرسنه را باز کرد».[۳۲]
ظهیرالدوله برای ایجاد تحولات در جامعه به کار تشکیلاتی و منظم معتقد بود و در واقع آن را موتور حرکت این تحول می‌دانست و مردم را در مرحلة بعدی قرار می‌داد. او همچنین به حرکت‌های مسالمت‌آمیز و آرام اعتقاد داشت. با نگاهی به زندگی سیاسی وی و مکاتبات او با صدراعظم، شاه و دیگر دوستان می‌توان به این منش پی برد؛ چنان‌که در تلگرافی به شاه در ۱۴ جمادی‌الاولی ۱۳۲۶٫ق در زمان حکمرانی در گیلان نوشت: «عصر تلگراف عمومی از حضرات حجج و ولایت به انجمن ولایتی و سایر انجمن‌های غیر رسمی رسیده تولید هیجان فوق‌العاده در نفرات مردم گیلان نموده ….
جانب دل ما نگه‌دار که سلطان
ملک نگیرد اگر سپاه ندارد».[۳۳]
رابطة وی با روحانیان بسته به نوع عملکرد روحانیان داشت؛ چنان‌که وی به بعضی از روحانیان همدان که با خوانین علیه مردم هم‌داستان بودند لقب فراعنه داده است: «… ولی افسوس که به مدلول ’و کل موسی فرعون‘ جمعی از فراعنة خودپرست اتصال با خانوادة علما پیدا کرده از آن علما جز چند تن آقازادة بی‌علم و عمل که به لباس اهل علم ملبس هستند باقی نمانده که معاضد ظلام و سد طریق مستقیم عدل و انصاف‌اند. جوی سود خود را سر چون جمعی عباد ترجیع می‌دهند».[۳۴] اما از سوی دیگر با روحانیانی چون سید جمال‌الدین واعظ و ملک‌المتکلمین، که مواضع آنها در مشروطیت سؤال‌برانگیز است، ارتباط نزدیک داشت، البته این ارتباط بی‌تأثیر از تشکیلات انجمن اخوت، که شبه‌ماسونی بود، نیست. همچنین نباید فراموش کرد که منش صوفیانة ظهیرالدوله و انجمن ظاهراً تا اندازه‌ای با نهاد روحانیت در تضاد بود.[۳۵]
با به توپ بسته شدن مجلس شورای ملّی به دستور محمدعلی‌شاه، ظهیرالدوله شاه را نصیحت کرد و با سرودن قطعه شعری، او را از عاقبت کار بیم داد، اما زمانی که شنید خانه‌اش و انجمن اخوت را خراب کرده‌اند، به شدت انتقاد کرد و اعتراض خود را به وسیلة سفارت انگلیس به گوش شاه رساند.[۳۶] در همین دوران، وی محسن‌خان مظفرالملک، حاکم همدان، را به خاطر دستگیری سید جمال‌الدین واعظ از انجمن اخوت اخراج نمود[۳۷] و بعد از فتح تهران نیز در انجمن اخوت جشن پیروزی برگزار نمود و اعانه‌هایی را جمع کرد و به خانواده‌های زخمی‌ها و کشته‌شدگان (مجاهدین) داد[۳۸] و خود نیز در بازگشت به تهران در بازسازی مجلس شورای ملّی شرکت نمود.[۳۹] مطالب فوق، علاوه بر اینکه نشان‌دهندة حمایت یک مشروطه‌خواه واقعی از مشروطیت، از ابتدای آن تا پایان کار است، مشی و کارکرد سیاسی انجمن را آشکار می‌سازد.
ظهیرالدوله، همانند روشنفکران عصر، پس از انقلاب مشروطه و حاکم شدن اوضاع ناآرام بر جامعة ایران، دربارة توانایی مردم در ایجاد تحولات و نتایج انقلاب مشروطه دچار ناامیدی شده و در شعری که در سال ۱۳۳۱٫ق سرود چنین آورد:
از جنبش و نادانی این ملّت مضطر
نه شاه به جا مانده نه اقلیم و نه کشور
وز جور و ستمکاری اعیان ستمگر
نه ملک به جا مانده نه زارع نه دروگر
کشتند پشیمان طرفین از این منظر
نه جامعه توان بافت از این پشم نه معجر
نه نیم‌تنه نه کت و شلوار نه دستار
نه طنطنه مجلس ملی، نه وکیلی
نه صحبت مشروطه، نه قالی و نه قیلی
نه شاه و وزیری و نه اسبی و نه فیلی
مردم همگی مات به جز جمع قلیلی
در ششدر حیرت همه با حال ذلیلی
نه پیشرو راهنمایی و دلیلی
بیم است که ویران شود این ملک به یکبار[۴۰]
سرانجام ظهیرالدوله نسبت به ایجاد تحول و اصلاح در جامعه ناامید شد و با اعلام اینکه «حالا حالاها ملّت خواب است»[۴۱] نظر خود را اعلام کرد.
نگاهی به کتاب «تاریخ صحیح بیدروغ»
۱ــ قبل از حکومت همدان:
ظهیرالدوله در کتاب «تاریخ صحیح بی‌دروغ»، که خاطرات و اسناد مربوط به وی را شامل می‌شود، برنامه‌های جشن پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین‌شاه را به طور کامل گزارش داده و وظایف افراد و مقامات مختلف و شیوة ملاقات طبقات مختلف مردم و اعیان با شاه را مشخص نموده است.[۴۲] سپس زندگی‌نامه‌ای از میرزا رضا کرمانی آورده است. هرچند ظهیرالدوله در آن گفتار کنایه‌ای به ظلم و ستم نایب‌السلطنه زده،[۴۳] به طور شفاف به عدالت‌خواهی و حق‌‌طلبی میرزا رضا اشاره نکرده و علت تمام مخالفت‌های او با نایب‌السلطنه و دستگاه قاجار را به همین مسئله محدود نموده و به ارتباطات بعدی میرزا با سید جمال‌الدین اسدآبادی توجهی نکرده است.
ظهیرالدوله در جای دیگر به ملاقات وی با نایب‌السلطنه اشاره کرده که در منابع دیگر به این تفصیل، به‌جز استنطاقی که از خود میرزا شده، نیامده است؛ از جمله از زبان میرزا رضا خطاب به نایب‌السلطنه آورده است: «اگر قصد سلطنت دارید اسباب کار سید جمال‌الدین است که روی مردم را می‌تواند به سوی شما کند»[۴۴] و در ادامه نقل کرده است که «چند کاغذ نویسانده به توسط آقابالاخان به خط میرزا آقای درویشی شکایت از دست ظلم و تعدی‌هایی که به مردم می‌شود و هم از مسئلة رژی و تنباکو چیزها نوشت و محرمانه به اعلیحضرت عرض کردم که مردم می‌خواهند جمهوری شوند». این ملاقات و توطئه‌چینی برای دستگیری میرزا رضا با توجه به اعترافات وی بعد از به قتل رساندن ناصرالدین‌شاه درست و بجاست، اما نباید به گونه‌ای به خواننده القا شود که اعلامیه‌هایی که سید جمال‌الدین اسدآبادی و همکارانشان علیه امتیاز رژی در تهران منتشر کردند، به این دلایل نوشته شده بود. ملک‌زاده دراین‌باره نوشته است: «در چنین موقعی یک شب متجاوز از سیصد چهارصد نسخه متحدالمآل به مساجد و مدارس تهران انداختند و به جهت هریک از علمای بلد هم مخصوصاً پاکتی به توسط اشخاص نامعلوم فرستادند، تماماً تشویق مردم بود به خروج کردن و خلع نمودن شاه از مقام سلطنت. این نوشتجات که به دست افتاده شاه فهمید که کار سید جمال‌الدین است».[۴۵]
ظهیرالدوله در فصل سوم این قسمت از خاطرات خود گزارش نسبتاً کاملی از شیوۀ به قتل رسیدن ناصرالدین‌شاه و اقدامات میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان، صدراعظم، برای حفظ اوضاع به دست داده، با این حال در صفحات دیگر کتاب صفات و خصایص شاه را ذکر کرده است که خالی از اغراق نیست؛ البته جای تعجب ندارد؛ زیرا نسبت وی به شاه مشخص است. او دراین‌باره تا جایی پیش رفته که مردم را حق ناشناس و ناسپاس و عامل به سرانجام نرسیدن کوشش‌های شاه دانسته است.[۴۶] وی دربارۀ اقدام میرزا رضا کرمانی در به قتل رساندن شاه و سفر او از عثمانی به ایران مطالبی آورده، اما به قصد انتقام‌گیری وی از همان ابتدای ورود به ایران اشاره‌ای نکرده، این در حالی است که میرزارضا در بازجویی خود به آن اشاره کرده است و همچنین دولت‌آبادی نیز آورده است: «در بارفروش از شخص کاسبی طپانچه‌ای که بیش از پنج فشنگ نداشته به مبلغ سه تومان خریداری نموده و با خود به تهران می‌آورد».[۴۷] وی دربارۀ آگاهی داشتن یا نداشتن صدراعظم از حضور میرزا رضا در تهران و عبدالعظیم نیز هیچ مطلبی نیاورده است و همچنین به روابط شاه و صدر اعظم و احتمال عزل امین‌السطان بعد از جشن پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین‌شاه، که در دیگر منابع آمده،[۴۸]اشاره‌ای نکرده است. از سوی دیگر او ضمن تجلیل از اقدامات امین‌السلطان، صدراعظم، در حفظ نظم و برقراری امنیت پس از کشته شدن شاه و مقایسۀ آن با حاجی میرزا آقاسی، صدراعظم محمدشاه قاجار، از تلگراف بخشنامه‌مانند صدراعظم به مأموران ایران در خارج از کشور در خصوص ماجرای قتل شاه یاد کرده، ولی آن را درج نکرده است.[۴۹] این در حالی است که ظهیرالدوله اکثراً تلگراف‌ها و دستورها را عیناً نقل کرده است؛ مانند حکم به‌ظاهر عزل امین‌السلطان، ولی دربارۀ عزل میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان توسط مظفرالدین‌شاه، به استعفای امین‌السلطان قبل از عزل و ارتباط وی با روس‌ها اشاره نکرده است. دولت‌آبادی دراین‌باره آورده است: «چون امین‌السلطان از صدارت استعفاء داده و مزاج او برای کار کردن سازگار نیست ما [مظفرالدین‌شاه] استعفای او را پذیرفتیم».[۵۰] ملک‌زاده نیز آورده است که «امین‌السلطان بعد از ملاقات با سفیر روس استعفای خود را تقدیم مظفرالدین‌شاه کرد»[۵۱] و دربارۀ رفتن ایشان به قم بعد از استعفا نوشته است: «امین‌السلطان بعد از انفصالش از صدارت به‌واسطۀ پشتیبانی‌ای که روس‌ها از او می‌کردند و طرفداران زیادی که میان روحانیون داشت و به علت ملایمت طبع مظفرالدین‌شاه بدون اندیشه به قم رفت و در خانۀ مجللی که در آن شهر داشت ساکن شد».[۵۲] همچنین در کتاب خاطرات انیس‌الدوله، به ارتباط امین‌السلطان با حرم ناصرالدین‌شاه اشاره شده است که بسیاری از مطالب را آشکار می‌کند. مطالبی که در بالا آورده شد، در خاطرات ظهیرالدوله نیامده بود تا نقد و بررسی شود، اما برای روشن شدن نقص این قسمت از خاطرات وی ضروری به نظر می‌رسید؛ زیرا وی با عنایت به موقعیت و مناصبی که داشت، از چنین مسائلی آگاه بود و به تلگرافاتی از این قبیل دسترسی داشت، ازهمین‌رو شاید تلاش وی برای نشان دادن چهره‌ای مثبت از امین‌السلطان سبب شد تجاهل شده باشد.
۲ــ حکومت همدان:
خاطرات و اسناد همدان نیز از بهترین و مفصل‌ترین قسمت‌های کتاب خاطرات و اسناد ظهیرالدوله است. این اسناد که مکاتبات اداری، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی وی با مرکز، صدراعظم و شاه را شامل می‌شود، در نوع خود منحصربه‌فرد است و اگر این اسناد، که حاوی نامه‌های شخصی و اداری و تلگراف‌هایی دربارۀ همدان است، در این مجموعه نبود، اطلاعات این دوره از تحولات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی همدان، که در هیچ منبع دیگری به این کاملی یافت نمی‌شود، و ناگفته باقی می‌ماند. این مجموعه از خاطرات و اسناد، علاوه بر شرح اقدامات وی و مردم، شخصیت‌ها و اماکن این منطقه را معرفی می‌کند ریز جزئیات را به دست می‌دهد. از سوی دیگر در این زمان (حکمرانی ظهیرالدوله در همدان بود) که وی با اجرای اصلاحاتی، تفکر سیاسی خود را عملی ساخت. به‌‌خاطر همین طرز تفکر بود که به نوعی به حکومت همدان منصوب، و از تهران رانده شد؛ زیرا او با تأسیس انجمن اخوت و فعالیت درجهت قانون و برابری و ایجاد اصلاحات در ایران، سبب بسط نفوذ خود و این انجمن گردید و همین مسئله مظفرالدین‌شاه را نگران کرد، به‌همین‌دلیل او را به حکومت همدان فرستاد.[۵۳] البته رفتن ظهیرالدوله به همدان برای او به فرصتی تبدیل شد؛ زیرا با ورود به همدان و مشاهدة شرایط خاص آن منطقه و اجحافات زورمداران و زرداران تصمیم گرفت اصلاحات مورد نظر خود را حداقل در قسمت کوچکی از ایران به نام همدان عملی سازد، به‌همین‌دلیل پس از مشورت با اشخاص آگاه و صاحب‌نظر، به یاری و کمک دکتر عیسی‌خان مجلس فواید عمومی را در این شهر تأسیس کرد.
در فصل اول کتاب خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، وی اطلاعات مفید و خوبی دربارۀ وضعیت اجتماعی، اقتصادی و بهداشتی مناطق مسیر حرکت به سوی همدان آورده و در مورد شخصیت‌های صاحب‌نفوذ در روستاها و شهرها نیز قضاوت خوبی کرده و حقایق را بیان نموده، اما دربارۀ جلسۀ محرمانه و سفارش‌های خاص امین‌السلطان، خواننده را بی‌اطلاع گذاشته[۵۴] و در مورد تلگراف‌هایی که در جواب تلگراف‌های همدان نوشته ذکری به میان نیاورده است، همچنین علت مخالفت عده‌ای با اعزام وی به حکمرانی همدان مشخص نیست. «در چندین مجالس آخوندها مذاکره داشتند که چرا آقای ظهیرالدوله به حکومت همدان باید برود بدون‌اینکه یک نفر از اخوان در آن مجلس باشند».[۵۵] در فصل دوم همین قسمت وی دربارۀ اوضاع فرهنگی، اجتماعی، و اقتصادی همدان توضیحاتی داده و در مورد جمعیت، اقلیت‌ها و خارجیان و وجه تسمیۀ همدان مطالبی نوشته، سپس اقدامات خود را در همدان شرح داده است که پیش‌تر به آن اشاره شد. مطالب این قسمت اسناد و مکاتباتی را شامل می‌شود که مردم همدان و خود وی با شاه و مشیرالدوله، صدراعظم، دربارۀ گرانی نان و اجحاف خوانین داشته‌اند و ابتکارهایی که وی در مقام حکمران منطقه انجام داده است. با این حال این قسمت از خاطرات و اسناد نیز از ایراد و انتقاد بی‌نصیب نیست؛ در قسمتی از این بخش کتاب مکاتبات و تلگراف‌های وی قشرهای مختلف مردم دربارۀ وقایع دوران مشروطیت و قحطی نان در همدان و اقدامات خوانین آمده است که این بخش نیز دربرگیرندۀ تمام و کمال تلگراف‌ها نیست؛ چرا وی در صفحۀ ۱۹۱ آورده که «این مضمون به جای اصل تلگراف آمده است.» یا در صفحۀ ۲۵۲ در نامه به بیان‌الملک نوشته است: «فدایت شوم. تقبل‌الله اعمالک ان‌شاءالله. باآنکه از حال فقیر خیلی‌خیلی بهتر از خودم مطلع هستید، جسارتاً عرض می‌کنم که ازآنجایی که به کلی در امورات فقرا و مظلومین خود را مسئول حق می‌دانم از جنابعالی سئوال عرض می‌کنم که در این ۲۲ روزه که تشریف‌فرمای همدان شده‌اید برای صدهزار فقیر گرسنۀ این ولایت چه کرده‌اید و حال‌آنکه دولت، جنابعالی را برای رفع گرسنگی این مردم عاجلاً فرستاده است… . نمی‌دانم جواب خلق و خالق را چه خواهید فرمود. نقداً جواب فقیر را مرقوم فرمایید. صفا علی.» اما در خصوص جوابی که بیان‌الملک به او داده مطلب را ناتمام گذاشته نوشته است: «جوابی نبود که قابل تحریر باشد.»
در قسمت دیگر نامه‌های خصوصی وی که دوستان، اعضای انجمن اخوان و خانواده برای وی ارسال کرده‌اند آورده شده است. این نامه‌ها دربرگیرندة وقایع تهران و مقدمات مشروطیت است. اما این قسمت به‌علت‌آنکه بعضی از این نوشته‌ها برگرفته از شنیده‌ها است تا دیده‌ها چندان موثق نیستند و باید با اسناد و منابع اصلی مقابله شوند که به طور مثال می‌توان به تلگراف‌هایی اشاره کرد که آقا حسین قاضی و محمدباقر رضوی امام جمعه به سید محمد طباطبایی مخابره کرده‌اند.
همچنین در این مجموعه به مأوریت ظهیرالدوله به کرمانشاه برای دستگیری و اعزام ابوالفتح میرزا سالارالدوله به تهران اشاره‌ای نشده است. فخرایی در این باره نوشته است: «سالارالدوله سرانجام در نهاوند شکست خورده و به سرکنسولگری انگلیس در کرمانشاه پناه برد و بعد از کسب امنیت جانی به نمایندة شاه، ظهیرالدوله، تسلیم گردید».[۵۶] در کتاب آبی نیز آمده است: «دولت ایران من غیر رسم اطلاع داد که به حاکم همدان حکم شده به طرف کرمانشاه رهسپار گردد. این شخص دارای صفات عالیه است».[۵۷] به‌رغم این کاستی‌ها این قسمت دربارۀ وضع همدان در دورۀ مشروطه از منابع معتبر و دست اول به‌شمار می‌رود که به شیوۀ انتخاب وکیل‌الرعایا به نمایندگی مجلس شورای ملّی اشاره کرده و نیز اطلاعاتی دربارۀ شخصیت‌های محلی نیز بدست آورده است؛ فقط در یک مورد دربارۀ عباس‌خان چناری وعدة اطلاعات کامل داده که متأسفانه به‌عمد یا سهو دیگر به آن اشاره نشده است.[۵۸] با مطالعۀ این بخش می‌توان به نوع نگرش و منش و همچنین رفتار سیاسی و اجتماعی ظهیرالدوله پی برد. ایشان کوشیده است در بین مردم برای خود هواداران و پشتیبانانی به دست آورد و از سوی دیگر نیّات و گفتار خود را توسط مردم اعلام کند. او به روحانیان نیز چندان اعتماد نداشت و به همین خاطر به طور کجدار و مریض با آنان رفتار می‌کرد و حتی از دست ایشان شاکی بود. از سوی دیگر وی برای تنبیه اشخاص خاطی و بانفوذ از مأموران استفاده نمی‌کرد، بلکه به وسیلۀ مردم (بقال و مغازه‌دار) آنان را تنبیه می‌کرد، حتی می‌کوشید که طرف حساب شاه و صدراعظم را مردم معرفی کند، به‌رغم اینکه خواست خود وی نیز همین موارد بوده است. ظهیرالدوله با اقلیت‌های ارمنی و یهودی نیز رفتار مناسبی داشت، اما وجود مدارس فرنگی و لباس‌های یهودی را نوعی تهدید تلقی می‌کرد.[۵۹] وی بهترین وسیله برای بیداری مردم را کار فرهنگی می‌دانست.[۶۰]
۳ــ حکومت گیلان، مازندران و کرمانشاه:
قسمت دیگر این کتاب خاطرات و اسناد حکومت گیلان است. ظهیرالدوله از محرم ۱۳۲۶ تا ۴ جمادی‌الثانی به دستور محمدعلی‌شاه حکمران گیلان شد. اسناد این دوره، که مقارن با آمادگی شاه برای کودتا علیه مجلس شورای ملّی بود، اوضاع تهران و اقدامات متقابل مجلس آزادی‌خواهان و شاه را شامل می‌شود و همچنین گزارش‌هایی که اعضای انجمن اخوان و ملکۀ ایران، زن ظهیرالدوله، برای او می‌فرستادند و متقابلاً پاسخ‌هایی که او می‌داد و نیز تهدید زیرکانۀ صدراعظم علیه ظهیرالدوله مبنی بر اینکه به وظایف حکمرانی خود عمل کند و جلوی اغتشاش مردم را بگیرد.
پس از تخریب خانۀ ظهیرالدوله، محمدعلی شاه از اقدام تلافی‌جویانۀ درویشان هراس داشت؛ البته درویشان در این دوره سکوت اختیار کردند و ظاهراًً نسبت به شاه اعلام اطاعت نمودند، ولی در فتح تهران، یکی از دروازه‌های شهر را بر روی مجاهدان گشودند و درواقع به نوعی تلافی اقدامات شاه را کردند.
این قسمت کتاب در معرفی شخصیت‌ها از زیرنویس‌های خوبی برخوردار است و اطلاعات خوبی به دست می‌دهد که منابع دیگر آن را تأیید می‌کنند.
در بخش دیگر این کتاب، اسناد و مکاتبات ظهیرالدوله و صدراعظم، اعیان، علما و دیگر مکاتبات شخصی و حقوقی در مورد وقایع تهران و مازندران از ۴ جمادی‌الثانی ۱۳۲۶ تا ذی‌حجه ۱۳۲۶٫ق آمده است که در واقع خاطرات را در بر ندارد، بلکه دربارۀ وقایع کشور در ایام کودتای محمدعلی‌شاه و استبداد صغیر است. در این دوره ظهیرالدوله به دلیل اقدام محمدعلی‌شاه در خرابی انجمن و خانه‌اش و نیز فعالیت سخن‌چینان خواهان معافیت از حکمرانی مازندران است، به‌علاوه اقتداری که در حکومت همدان داشت و در این زمان ندارد و از سوی دیگر نمی‌خواهد در مقابل مردم قرار گیرد و به استبداد مدد برساند. اما وی در این قسمت به درگیری مردم و سربازان در مورد باز نمودن بازار، که طی آن سه نفر مقتول و چهارده نفر مجروح شدند، اشاره‌ای نکرده،[۶۱] ولی با آوردن مطالبی راجع به مجلس شورای مملکتی و نظامنامۀ آن مطالب منحصر به فردی را در اختیار خواننده گذاشته است. بخش آخر این اثر، مکاتبات حکومتی و خصوصی ظهیرالدوله در زمان حکمرانی کرمانشاه (۱۰ جمادی الثانی ۱۳۲۷ تا شوال ۱۳۲۷٫ق) را دربرمی‌گیرد که مصادف است با حرکت مجاهدین گیلانی و بختیاری برای فتح تهران و نهایتاً خلع محمدعلی‌شاه قاجار از سلطنت. این قسمت نیز فقط تلگراف‌ها و نامه‌های خصوصی، خانوادگی و اعضای اخوان و حکومتی را دربردارد و نمی‌توان اسم خاطرات بر آن نهاد. اما این مراسلات نکات مبهمی را روشن می‌سازد؛ از جمله درخواست محمدعلی‌شاه از داودخان کلهر برای حرکت به تهران و کمک به شاه که در اسناد و منابع دیگر به صورت شایعۀ آمدن داود خان کلهر به تهران ذکر شده است،[۶۲] و نامۀ ملکۀ ایران که به روشنی وضعیت روحی ــ روانی خاندان سلطنت در آستانۀ فتح تهران را نشان می‌دهد و در منابع دیگر به دقت نیامده است، و نیز علت تمایل بختیاری‌ها برای درگیر نشدن با امیرمفخم که در واقع آنان با رویگردانی از مواجهه با وی می‌خواستند از اختلافات ایلی و درگیری ایلات با هم جلوگیری کنند؛ زیرا امیرمفخم از بختیاری‌ها بود.[۶۳]
در پایان این مبحث مطالبی از جزئیات برنامه‌های جشن احیای مشروطیت که انجمن اخوت برگزار نمود، آمده و اسامی اعانه‌دهندگان و مبلغ آن نیز ذکر شده که در نوع خود منحصربه‌فرد است.
به‌رغم مزایای این بخش کتاب، بعضی وقایع و حوادث و مسائل که در نوع خود اهمیت به‌سزایی در تاریخ محلی و ملّی دارد در آن منعکس نشده یا به صورت گذرا آورده شده است؛ از جمله اختلافات داخلی علما، ایلات و شخصیت‌هایی در کرمانشاه و قدرت نداشتن ظهیرالدوله برای مواجهه با این مسائل و حل آنها. کتاب آبی در تاریخ ۲۸ جمادی‌الثانی ۱۳۲۷٫ق در این باره آورده است: «بواسطه نزاع مابین علما و اهالی کرمانشاهان که به دو قسمت تقسیم شدند که ریاست یک دسته از اینها با سید کمال‌الدین است که یکی از علمای تهران و اغلب اشخاص مهم شهر با او همراه هستند و دستۀ دیگر در تحت ریاست معین‌الرعایا است که علمای محلی نیز مخفیانه با او همراهی دارند. در ۱۴ ژوئیه ما بین دو دسته جنگ شروع شد. ظهیرالملک، که رئیس قشون سیدکمال است، معین‌الرعایا را شکست داد و در روز ۱۵ ژوئیه در صبح، معین‌الرعایا با دو نفر دیگر به زمین‌های کنسولگری انگلیس بدون اجازة کاپیتان کراسل (کنسول انگلیس) متحصن شدند. … کراسل از حکومت خواهش نمود که برای اتباع انگلیس مستحفظ فرستاده شود حاکم جواب داد که این اقدام برای من ممکن نیست؛ چون‌که ابداً قدرتی نمانده و ظهیرالملک قورخانه را تصرف کرده است. … کارگزار از بی‌اقتداری حاکم اظهار تأسف کرده و پس از ملاقاتی با متحصنین، قبول کرد که با ظهیرالملک ملاقات کرده و به او اطلاع بدهد در صورتی که از اعدام متحصنین صرف‌نظر نمایند آنان حاضرند که از شهر خارج شوند. در این بین ظهیرالملک از بلوای شهر استفاده کرده خانۀ عین‌الرعایا را آتش زده از جمله تقصیرات معین‌الرعایا یکی این است که به نظر علی‌خان و داودخان کلهر، که بر ضد پدر خودش است، کاغذ نوشته و هر دو آنها را به امداد خود دعوت نموده است. حکومت به کراسل کاغذ نوشته و در آن مراسله اظهار نموده که از حکومت استعفاء داده است… و به منشی کنسولگری اظهار نموده بود تا وقتی که از تهران استعداد فرستاده نشود و تا مدتی که ظهیرالملک در سر نزاع شخصی خود سرباز و تفنگ دولتی را به کار می‌برد ابداً متصدی امور مملکتی نخواهد کرد».[۶۴] در مورد دیگر در همین کتاب دربارۀ دستور دولت مرکزی در ۲۴ شوال به ظهیرالملک آمده است: «بین داودخان کلهر به همراهی اکثر ایلات کرمانشاهان، از طرفی، و ایل سنجابی به همراهی ایلات جاف کردستان و احمدوند چلبی، از طرف دیگر جنگی سخت واقع شده حکم دولت به حکومت شد که از داودخان تقویت و همراهی نماید، ولی چون فرقه‌ای از اهالی کرمانشاهان مخالف با مداومت این جنگ و احتمال می‌دادند نظر به اینکه ایل جاف سنی هستند بالاخره منتهی به جنگ مذهبی شود؛ لهذا حکومت قبل از فرستان استعداد، چند روزی استمهال نمود و وقتی که قشون فرستاده شد سنجابی‌ها عقب نشستند؛ زیرا که با قشون حکومت میل نداشتند بجنگند».[۶۵]
با وجود آنکه ظهیرالدوله در خاطرات و اسناد خود به طور دقیق به مسائل اشاره کرده، مطلبی دربارۀ فوت ام‌الخاقان، مادر شاه مخلوع، که در مسیر حرکت به سمت کربلا، در قصر شیرین، وفات نمود، نیاورده است.[۶۶]
با توجه به مسائل مطرح‌شده مشخص می‌شود که تمام وقایع یا به مرکز منتقل نشده یا در این مجموعه اسناد و مکاتبات نیامده است. بر این اساس می‌توان گفت که ظهیرالدوله در تأمین امنیت و تسلط بر اوضاع کرمانشاهان در این تاریخ موفق نبوده و حکمرانی مقتدری نداشته، تا جایی که سپهدار در تلگرافی به اهالی کرمانشاه از آنان خواست امنیت را ایجاد، و حقوق اتباع روس و انگلیس را رعایت کنند و آیت‌الله عظام خراسانی نیز طی تلگرافی به علمای کرمانشاه، متذکر شد در جلوگیری از فساد بکوشند و نگذارند «امثال اغتشاشی که در کرمانشاه روی داده بود (پیدا شود)».[۶۷]
حاصل سخن:
میرزا علی‌خان ظهیرالدوله، همچنان‌که گذشت، یکی از درباریان و روشنفکران اهل علم و ادب دورۀ ناصری و مشروطیت است که علاوه بر حضور مؤثر در عرصۀ سیاست، رهبر و مرشد یکی از طریقت‌های صوفیه، یعنی دراویش صفی‌علیشاهی، بود. وی ابتدا انجمن اخوت را در کنار خانقاه دایر نمود و روشنفکران و آزادی‌خواهان را در یکجا جمع کرد و به شکل سازمان‌یافته‌ای هدایت و رهبری آنان را به دست گرفت و کوشید با کمک از این افراد آزادی‌خواه، که اغلب از رجال درباری و حکومتی بودند، تحولاتی را در جامعه به‌وجود آورد. وی به این تشکیلات، با کسب فرمانی از مظفرالدین‌شاه قاجار مشروعیت قانونی بخشید و از سوی دیگر کوشید به دور از هر گونه جار و جنجال سیاسی و حزبی در قالب انجمنی مذهبی ــ طریقتی اهداف خود را دنبال نماید.
ظهیرالدوله در این مرحله به تغییر و تحول از بالا به پایین، یعنی از ارکان حکومتی به سطوح جامعه معتقد بود. در این دوره از فعالیت، به علت بدگویی مخالفان و ترس دربار از فعالیت‌های وی، او بالاجبار حکمران همدان گردید. ظهیرالدوله با انتصاب به حکومت همدان، فرصتی به دست آورد تا آنچه را به صورت نظری آموزش داده و به آن معتقد بود، در همدان عملی نماید. به همین خاطر او را در این دوره مجلس فوائد عامۀ همدان و روزنامۀ «عدل مظفری» را تأسیس نمود. این دورۀ حکمرانی وی را می‌توان دورۀ مشروطۀ کوچک همدان نامید؛ زیرا قبل از انقلاب مشروطیت، وی اصول و مبانی آن را در همدان عملی نمود.
تفاوت کارکرد ظهیرالدوله در انجمن اخوت با ایام حکمرانی وی در همدان در این است که او در دورۀ فعالیت در انجمن، به علت کم‌دانشی و توسعۀ فرهنگی نیافتن مردم، به تحول و اصلاح از بالا و بدنۀ دولت معتقد بود، اما در دورۀ حکمرانی در همدان کوشید با فراخوانی مردم به صحنه، این دو را مکمل هم سازد تا از توانایی بالایی برای ایجاد تحولات در جامعه برخوردار شود و در عین حال مردم را زبان گویای خویش بسازد و کارها را از طریق آنان پیش ببرد.
ظهیرالدوله در ایام حکمرانی در دیگر نقاط کشور نیز کوشید همان روش مسالمت‌آمیز قبلی را در پیش گیرد و از شبکۀ اخوان انجمن، که همانند جبهه‌ای متحد عمل می‌کردند مدد جوید؛ زیرا وی این انجمن را در اکثر شهرهای ایران گسترش داده بود.
آثار به‌جامانده از ظهیرالدوله، به‌‌ویژه خاطرات و اسناد وی، منبعی ارزشمند برای بررسی دوران مشروطیت‌ به‌ویژه در همدان است، البته نقاط ضعفی هم دارد که گاهی به اهمال‌کاری ظهیرالدوله به سهو یا عمد برمی‌گردد؛ درواقع وی در بعضی از قسمت‌های کتاب به نوعی جانب مصلحت را نگه داشته و به‌طور شفاف و کامل همۀ مطالب مربوط به آن وقایع را نیاورده است. بعضی مواقع نیز جانب دوستی و خویشاوندی را نگه داشته، اما در کل نکات بسیاری که در دیگر منابع نیامده، در این کتاب منعکس شده و زوایای ناپیدایی از وقایع مشخص گردیده است؛ البته اگر به آثار دیگر وی نگاهی شود، شاید نکات مبهمی که در این اثر است روشن گردد.
درهرحال می‌توان ظهیرالدوله را مردی نظریه‌پرداز و عمل‌گرا دانست که در تمام مراحل زندگی به عقاید خود عمل کرد و تأثیر بسزایی بر دیگران بر جای گذاشت.
پی‌نوشت‌ها

[۱]ــ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج ۲، تهران: زوار، ۱۳۷۱، ص ۳۶۷
[۲]ــ ابرهیم صفایی، رهبران مشروطه، جزوه پنجم، تهران: شرق، ۱۳۴۳، ص ۴
[۳]ــ دوستعلی‌خان، معیرالممالک، رجال عصر ناصری، تهران: نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۱، ص ۱۰۹
[۴]ــ همان، ص ۱۱۰
[۵]ــ ظهیرالدوله، خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، به کوشش ایرج افشار، تهران: زوار، ص ۷۰
[۶]ــ همان، صص ۱۵ و ۱۶
[۷]ــ در تکاپوی تاج و تخت (اسناد ابوالفتح میرزا سالارالدوله قاجاریه) به کوشش رضا آذری، تهران: سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۸، ص ۱۴
[۸]ــ کتاب گیلان، ج ۲، تهران: گروه پژوهشگران ایران، ۱۳۷۴، صص ۱۱۵ و ۴۸۷
[۹]ـ ظهیرالدوله، همان، ص ۲۵
[۱۰]ــ همان‌جا؛ حمیدرضا شاه‌آبادی، تاریخ آغازین فراماسونری در ایران، ج ۱، تهران: حوزه هنری، ۱۳۷۸، ص ۱۸۴
[۱۱]ــ دوستعلی‌خان معیرالممالک، همان، ص ۱۰۹
[۱۲]ــ اسماعیل رائین، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج ۳، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۷، صص ۴۹۴ و ۴۹۵
[۱۳]ــ محمود عرفان، «فراماسونرها»، یغما، س ۲، ش ۱۱ و ۱۳، ص ۵۵۷
[۱۴]ــ ظهیرالدوله، همان، ص ۵۶
[۱۵]ــ محمود عرفان، همان، ص ۵۵۷
[۱۶]ــ همان‌جا.
[۱۷]ــ محمود عرفان، همان، ص ۴ و ۵
[۱۸]ــ حمیدرضا شاه‌آبادی، همان، ص ۱۸۹
[۱۹]ــ هاشم محیط‌مافی، مقدمات مشروطیت، تهران: فردوسی، ۱۳۶۲، صص ۵۰ ــ ۴۹
[۲۰]ــ اسماعیل رائین، همان، ص ۴۸۷
[۲۱]ــ دوستعلی‌خان معیرالممالک، همان، ص ۱۱۲
[۲۲]ــ حسین کحال، «خاطرات»، مجله گوهر، س ۱ (۱۳۵۲ش)، ص ۱۱۳۳
[۲۳]ــ ظهیرالدوله، همان، ص ۴۷۶
[۲۴]ــ برای اطلاع از اشعار عدالت‌جویانه و مساوات‌خواهی ظهیرالدوله رک: همان، ص چهل و شش و ص ۴۸۷
[۲۵]ــ ابوالفتح مؤمن، «جایگاه اندیشمندان؛ آزادیخواهان و روحانیون در تحولات همدان در آستانۀ انقلاب مشروطیت»، آموزه پنجم، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام‌خمینی(ره)، ۱۳۸۳، ص ۴۲۵
[۲۶]ــ ابوالفتح مؤمن، «مشروطه کوچک همدان»، ماهنامه زمانه، ص ۳، ش ۲۳ (مرداد ۱۳۸۳)، ص ۴۸
[۲۷]ــ ظهیرالدوله، همان، ص ۹۱
[۲۸]ــ همان، ص ۹۲
[۲۹]ــ ابوالفتح مؤمن، «مشروطه کوچک همدان»، همان، ص ۲۶۵
[۳۰]ــ ظهیرالدوله، همان، ص ۲۶۵
[۳۱]ــ همان، ص ۱۰۳
[۳۲]ــ همان، ص ۲۰۱
[۳۳]ــ همان، ص ۳۳۳
[۳۴]ــ همان، ص ۱۹۷
[۳۵]ــ همان، صص ۳۳۸ و ۱۹۷ و ۸۱
[۳۶]ــ همان، ص ۳۸۵
[۳۷]ــ محراب امیری، «درباره آرامگاه سید جمال‌الدین واعظ اصفهانی»، وحید، ش ۱۰ (۱۳۰۱٫ش)، ص ۱۱۴۸
[۳۸]ــ محمدعلی فریدالملک، خاطرات فرید، به کوشش مسعود فرید، تهران: زوار، ۱۳۵۴، ص ۳۱۸
[۳۹]ــ ابراهیم فخرایی، گیلان در جنبش مشروطیت، ج ۳، تهران: آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۳، ص ۱۶۰
[۴۰]ــ ظهیرالدوله، همان، ص ۵۴
[۴۱]ــ همان، ص ۵۵
[۴۲]ــ همان، ص ۲
[۴۳]ــ همان، ص ۸
[۴۴]ــ همان، ص ۱۰
[۴۵]ــ مهدی ملک‌زاده، همان، ج ۱، ص ۹۲
[۴۶]ــ ظهیرالدوله، همان، ص ۲۲
[۴۷]ــ ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، ج ۶، تهران: پیکان، ۱۳۶۲، ص ۱۲۰
[۴۸]ــ یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج ۱، تهران: عطار، چ ۶، ۱۳۷۱، ص ۱۴۲
[۴۹]ــ نهضت مشروطه ایران بر پایه اسناد وزارت خارجه، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی واحد نشر اسناد، ۱۳۷۰، ص ۷
[۵۰]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ص ۱۷۳
[۵۱]ــ مهدی ملک‌زاده، همان، ص ۲۱۸
[۵۲]ــ همان، ص ۲۱۷
[۵۳]ــ حسین کحال، همان، ص ۱۱۳۳
[۵۴]ــ ظهیرالدوله، همان، ص ۵۵
[۵۵]ــ همان، ص ۸۴
[۵۶]ــ ابراهیم فخرایی، همان، ص ۷۴
[۵۷]ــ کتاب آبی، به کوشش احمد بشیری، ج ۱، تهران: نو، ۱۳۶۲، ص ۷۴
[۵۸]ــ ظهیرالدوله، همان، ص ۳۰۳
[۵۹]ــ همان، ص ۲۳۰
[۶۰]ــ همان، ص ۲۷۳
[۶۱]ــ کتاب آبی، همان، ص ۲۴۸
[۶۲]ــ ظهیرالدوله، همان، ص ۴۱۹
[۶۳]ــ همان، ص ۴۲۳
[۶۴]ــ کتاب آبی، به کوشش احمد بشیری، ج ۳، تهران: نو، ۱۳۶۳، ص ۷۱۱
[۶۵]ــ کتاب آبی، همان، ج ۴، ص ۷۸۶
[۶۶]ــ همان‌جا.
[۶۷]ــ همان، ج ۳، ص ۷۳۲