ملت عليه ملت

انقلاب مشروطه ايران مانند هر انقلاب ديگري در مسير حركتش با موانع و مشكلات عديده‌‎‏اي روبه رو بود و شيبهاي تندي در مقابلش قرار داشت، كه گذار از آنها واكنشهاي به موقع و مناسبي را مي‌طلبيد كه در غير آن خطر انحراف و در نهايت بي ثمر ماندن دستاوردهاي انقلاب امري بديهي بود. يكي از اين نشيبها واقعه ‏اي موسوم به تحصن در ميدان توپخانه است كه حاصلي جز تعميق اختلافات در برنداشت. در اين جريان بخشي از ملت در مقابل بخش ديگري از آن قرار گرفت. گرچه مشروطه ‏خواهان معتقدند كه متحصنين ميدان توپخانه جمعي اوباش و اراذل ‏اند كه دربار محرك و تغذيه ‏كننده آنها بوده است، اما بي‏ ترديد همه چند هزار متحصن ميدان توپخانه را نمي‏توان اراذل و اوباش ناميد و با اين عنوان آنها را از دايره ملت خارج كرد. 

ملت كساني اند كه در حيطه جغرافيايي مشخص با نژادها، زبانها و مذاهب مختلف زير يك پرچم و تحت يك حكومت زندگي مي‏ كنند، اما گويا در جريان مشروطه تفسيري ديگر از ملت و حقوق آن جاري است كه فقط هواخواهان مشروطه را در برمي‏ گيرد حتي اگر فردي مانند سلطان مسعودميرزا ظل السلطان باشد كه آوازه جنايات و استبداد او در اصفهان به گوش جهانيان نيز رسيده است. در جريان تحصن ميدان توپخانه زماني كه محمدعلي شاه خواهان خروج ظل ‏السلطان از كشور شد مشروطه خواهان در حمايت از او استدلال كردند كه كسي را بدون ثبوت جرم نمي‏توان تبعيد كرد. اين استدلال كساني است كه از شاه خواسته‏‏ اند سعدالدوله يا همان ابوالملة اول انقلاب را به شائبه دسيسه‏ چيني و تحريك شاه به مخالفت با مجلس از تهران تبعيد كند. آنها ديگر در غم ثبوت جرم سعدالدوله نيستند. بايد مروري كوتاه داشته باشيم بر چند روز تحصن ميدان توپخانه تا آشكار شود كه در اين واقعه گروه هايي از ملت با خواسته‏ هايي متفاوت مقابل هم صف بسته بودند و نبايد با زدن برچسب اراذل و اوباش حق اعتراض و اظهارنظر را از آنها سلب كرد. 

دو گروه از ملت با آراء مختلف در دو نقطه متحصن شدند. يك گروه كساني بودند كه در ميدان توپخانه متحصن شده از شاه حمايت كرده و شعار ” مشروطه نمي‏ خواهيم ما دين نبي خواهيم“ مي دادند. گروه ديگر مردمي بودند كه با هدايت انجمن‏ها در روز هشتم ذيقعده 1325هـ .ق در مسجد سپهسالار جمع شدند. سيدجمال و ملك‏ المتكلمين دو واعظ مشهور تندرو بر منبر رفته ضد شاه سخنراني كردند و ميرزاجوادخان سعدالدوله و حسين پاشاخان اميربهادر را متهم به توطئه بر ضد مجلس شوراي ملي كردند و در عريضه‏اي به مجلس شورا خواستار عزل و تبعيد آن دو نفر شدند. گرچه برخي منابع مدعيند كه انجمن‏ها عريضه را مستقيم براي شاه فرستادند ولي قول قوي‏تر آن است كه عريضه را به مجلس فرستاده ‏اند و قرار گذاشتند روز بعد هم در مسجد سپهسالار گرد آيند تا جواب عريضه را بگيرند. محمدعلي شاه پاسخ داد تقاضاي انجمن‏ها بي‏مورد است و بدون محاكمه و اثبات جرم نمي‏توان كسي را تبعيد كرد. محمدعلي شاه از ناصرالملك كه رئيس‏ الوزراء بود خواست پاسخ عريضه را به مجلس ابلاغ كند، اقدام جدي در جهت محدوديت انجمن‏ها صورت دهد اما ناصرالملك كه از قدرت و نفوذ انجمن‏ها آگاه بود از دستور شاه براي ابلاغ جواب عريضه امتناع كرد. امتناع او خشم شاه را برانگيخت و به ناصرالملك تغير كرد كه در نتيجه او و كابينه وزراء همگي استعفا كردند. 

چند نكته در اين ماجرا به چشم مي‏خورد كه به طور خلاصه عبارتند از عريضه انجمن‏ها، پاسخ شاه و امتناع ناصرالملك از انجام دستور. آيا شيوه انجمن‏ها براي حصول به خواسته ‏شان در يك نظام قانونمند صحيح است؟ شيوه انجمن‏ها اين بود كه با اتكا به اعضايشان شاه، مجلس، دولت و رجال مملكت را در فشار قرار مي‏ دادند. اعمالشان چنان بود كه حتي معاصران و مورخان مشروطه‏ خواه نيز قادر به توجيه و دفاع از آن نبودند. مهدي ملكزاده در كتاب تاريخ انقلاب مشروطيت ايران درباره نقش انجمن‏ها مي‌‏نويسد: 

انجمنهاي ملي هم كه عده آنها شايد از دويست نفر تجاوز نمي كرد چون اسيران از بند رهايي يافته بي‏اختيار حركاتي مي كردند كه با موازين عقل و احتياط وفق نمي داد و اعضاي انجمن كه اكثرشان از مردمان ستمديده و رنج كشيده بودند و سري پرشور و دلي سوخته داشتند و از اصول مشروطيت و وظايف افراد مردم در كشور مشروطه و حقوق و حدود قانون آگاهي نداشتند خودسرانه در كارهاي وزارتخانه و هيأت حاكمه مداخله مي‏ كردند و تا حدي ادارات دولتي را فلج كرده بودند. مثلاً همين كه تلگرافي از يكي از شهرستانها مبني بر شكايت از حاكم يا مأمور ماليه به يكي از انجمنها مي‏ رسيد، بي‏درنگ جلسه تشكيل داده و ساير انجمنها را به ياري طلبيد. و دسته جمعي به طرف مجلس رهسپار مي‏ گشتند و با داد و فرياد احقاق حق مظلومان را تقاضا مي كردند و يا جماعتي را به وزارتخانه مربوطه فرستاده با تهديد، انفصال مامور دولت را خواستار مي‏ شدند، اين رفتار انجمنها بهانه به دست محمدعلي شاه داده بود و هر وقت يكي از سران مشروطه‏ خواه و يا وكلاي مجلس را ملاقات مي‏ كرد بناي شكايت را از انجمنها مي گذارد و آنها را هرج و مرج طلب و آشوبگر مي خواند و انحلال انجمنها را براي نظم عمومي لازم مي‏دانست. 

رهبري بعضي از انجمن ها هم در اختيار افرادي قرار داشت كه اهداف آنها مشخص نبود مانند انجمن اكابر كه علاءالدوله از اعضاي مؤثر آن بود. او همان شخصي است كه با به چوب بستن تجار قند جرقه انقلاب مشروطه را زد اما در اين هنگام از مشروطه‏ خواهان دوآتشه است كه به اميربهادر پيغام مي‌دهد يا استعفا كن يا تو را خواهيم كشت. اميربهادر نيز پيغام او را براي شاه نقل مي‌‏كند. 

بخش دوم اين ماجرا پاسخ شاه است كه حاضر نيست به خواست انجمن‌ها تمكين كند و آن را غيرقانوني مي‌داند و از صدراعظمش مي‏خواهد، محدوديتي براي زياده رويهاي انجمن ها ايجاد كند. جالب است كه توجهي به نوع برخورد قانوني شاه نمي‌‏شود حتي وقتي كه شاه در اقدامي ديگر از مجلس خواهان انحلال انجمن ها مي‌شود با او نه براساس گفتارش بلكه براساس باطنش برخورد مي‏‌شود. معيار باطن شناسي آنها چه بود؟ آيا سوق دادن يك جناح از حاكميت كه جناحي مقتدر است به گوشه ميدان سياست و اصل را بر رد آن جناح گذاشتن در عرف سياسي صحيح است؟ به گفته مورخ مشروطه مهدي ملكزاده در تاريخ انقلاب مشروطيت توجه كنيد كه مؤيد اين مطلب است: ” عاقبت به وسيله وزراء به مجلس پيغام داد كه اين انجمن‏ها موجب اغتشاش شده‏ اند و مانع اجراي اوامر دولت‌‏اند، هرگاه مجلس آنها را حامي مشروطيت تصور مي‌كند بايد بداند كه حافظ مشروطيت و حقوق ملت خود من هستم نه اين يك مشت رجاله هرج و مرج ‏طلب كه به نام انجمن گرد هم جمع شده و موجب اختلال شده اند به طوري كه مكرر قسم ياد كرده ‏ام، خودم حافظ مشروطيت هستم و احتياجي به وجود اين انجمن‌ها نيست و جداً از مجلس انحلال آنها را تقاضا كرد. ولي مجلس و رهبران ملت كه از خيالات باطني او آگاه بودند جواب دادند مطابق نص صريح قانون اساسي اجتماعات در مملكت مشروطه آزاد است و مجلس نمي‏ تواند قانوناً اجتماعات ملت را منع و از آنها جلوگيري كند.“ 

برخورد ناصرالملك هم كاملاً با روحيه او سازگار است. ناصرالملك تحصيلكرده انگلستان و تحت‌الحمايه آن كشور؛ چهره‏‌اي است كه هميشه چمدانش براي خروج از كشور آماده است. او به جاي رسيدگي به اوضاع و تنظيم شرايط حتي از بردن پاسخ شاه نيز به مجلس شورا امتناع مي‏‌كند. بدين ترتيب زمينه براي رويارويي دو جناح كه نماينده دو گروه از ملت هستند فراهم مي‏‌آيد. 

گروهي از نايب‌ها، فراشها، جلودارها، مهترها، كالسكه‌چي‌ها، آشپزها و قاطرچي‌ها به عبارتي خدمه بيوتات سلطنتي در 9 ذيقعده در مسجد شيخ عبدالحسين معروف به مسجد آذربايجاني‏ها در اعتراض به كاهش ميزان حقوقشان اجتماع مي‌كنند. اعضاي انجمن ها هم در مسجد سپهسالار گرد مي‌آيند. اكنون جرقه‌اي كافي است تا درگيري دو جناح را شعله‌‏ور سازد. عده اي مقتدرنظام و صنيع حضرت را شروع‌كننده درگيري معرفي مي كنند و عده ‏اي ديگر مانند عين‌السلطنه معتقدند كه ” جماعتي از هنگامه‌طلب‌ها كه گويا قبل از وقت آنجا [مسجد سپهسالار] مستعد بودند با قمه و قداره و شش لول بيرون آمدند هر چه مقتدر حكم سكوت كرد نشد. قمه و قداره ‏ها بالا رفت. تپانچه و تفنگ بود كه خالي شد. اول تير را ابوالسادات خالي كرده است. روسيونر سختي است.“ متحصنين مسجد شيخ عبدالحسين به كمك مقتدرنظام و صنيع حضرت آمدند و پس از تيراندازي به سمت مجلس به ميدان توپخانه رفته متحصن شدند. اعضاي انجمن‏ها نيز در مسجد سپهسالار و مجلس استقرار يافتند. هر روز عده‌اي به صف اين دو گروه اضافه مي شد و ابعاد آن تمام كشور را دربرمي‌گرفت. واقعه اي كه كمي تدبير، پرهيز از بدبيني، جلوگيري از تندروي و انجام وظايف قانوني مي‌‌‏توانست از بروز آن جلوگيري كند. در اين آشفته بازار سفراي انگلستان و روسيه نيز به فعاليت پرداختند و به عنوان ميانجي تلاش كردند قدرت و نفوذشان را تثبيت كنند.