روحانیان و روشنفکران عصر مشروطه در گفت‌وگو با لطف‌الله آجدانی؛

بازاندیشی انتقادی و واقع‌بینانه درباره مبانی سنت و تجدد همچنان ضروری است 


بسیاری از تجددطلبان در رویارویی خود با سنت‌ها، بر ضد هر آنچه که نام سنت دارد به نام تجدد شوریدند و در واقع تمایلات تجددطلبی خود را در مسیر گسست کامل از فرهنگ، جامعه و تاریخ ایران به کار گرفته‌اند. 


 

ایلنا: لطف‌الله آجدانی، مولف کتاب‌های «روشنفکران ایران در عصر مشروطیت» و «علما و انقلاب مشروطیت» جزو کسانی است که بررسی‌ها دقیق و متعددی روی نقش این دو گروه مرجع در جریان انقلاب مشروطیت داشته است. این پژوهشگر تاریخ که در دانشگاه مازندران تدریس می‌کند، 3 جریان عمده فکری در بین علمای عصر مشروطه و 2 جریان فکری بین روشنفکران آن عصر را شناسایی كرده و معتقد است که باید این جریان‌ها و تعاملات و تقابل‌های آنها را در کنار هم دید، تا بتوان به تحلیلی نسبتا واقعی از آن روزگار دست یافت. متن سوالاتی که ایلنا در اختیار وی قرار داد، به همراه پاسخ‌های ایشان در ادامه آمده است.


چرا در دوران مشروطه، راویان فقه شیعه به دو گروه تبدیل شده بودند؟ گروهی روایت بهبهانی و طباطبایی را داشتند و به مدرنیسم و مشروطه معتقد بودند و گروهی نیز مثل امام جمعه تهران در کنار حکومت استبدادی محمدعلی شاه قرار گرفتند و با مشروطه مقابله کردند؟

تردیدی نیست که بخشی از مخالفت‌های گروهی از روحانیان با مشروطیت ریشه در پیوند منافع شخصی آنها با حکومت سلطنت مطلقه استبدادی داشت. این گروه از روحانیان در پناه ساختار سنتی فرهنگ و سیاست در جامعه ایرانی، از منافع و امتیازهای فراوان و متعددی در حوزه‌های مختلف اعم از تولیت اوقاف، تعلیم و تربیت، قضا، مالکیت زمین‌های بزرگ و منافع مادی ناشی از آن و مشارکت و سهیم بودن در قدرت حاکمه و مدیریت سیاسی جامعه برخوردار بودند. ظهور و گسترش مفاهیم و نهادهای جدید در قالب اندیشه مشروطه‌خواهی و نظام مشروطیت و تغییراتی که مفاهیم و نهادهای جدید می‌توانست در ساختار سنتی ایجاد کند و نیز پی‌آمدهای چنان تغییراتی، موقعیت و منافع روحانیان درباری را به خطر می‌انداخت. از این‌رو بدیهی بود که روحانیان وابسته و درباری برای حفظ و تداوم موقعیت و منافع خود که مستلزم حفظ و تداوم وضع موجود بود، از حکومت سلطنت مطلقه استبدادی دفاع مي‌كردند و به مخالفت با مفاهیم و نهادهای جدید که چهره خود را در قالب نظام مشروطیت نشان می‌داد، برخیزند.

اما باید دقت کرد که به اعتبار وجوه ضداستبدادی مشروطه نمی‌توان و نباید همه مخالفان مشروطه را مستبد و هرگونه مخالفت با مشروطیت را الزاماً محدود به انگیزه‌های منافع شخصی یا پیوند با استبداد دانست. به این معنی که بخش مهمی از مخالفت‌های گروه‌هایی از روحانیان با مشروطیت خاستگاه فقهی داشت و نتیجه و نشانه نوع فهم و تلقی و روایت فقهی آنها از حکومت و سیاست در جامعه بود. شکل‌گیری سه جریان متفاوت و متضاد فکری و سیاسی به وجود آمده در میان فقها و روحانیان شیعه عصر مشروطه در جهت دفاع از سلطنت مطلقه استبدادی، سلطنت مشروطه و سلطنت مشروطه مشروعه، آشکارا از ثبات و تحول بعضی عناصر تفکر سیاسی سنتی علما در رویارویی با موقعیت و شرایط جدید به وجود آمده در ایران خبر می‌داد.

مرندی و تبریزی از جمله روحانیان حافظ وضع موجود بودند که به دفاع از ترجیح سلطنت مطلقه استبدادی بر سلطنت مشروطه برخاستند. حاج شیخ ابوالحسن نجفی مرندی در رساله «دلائل براهین الفرقان فی بطلان قوانین نواسخ محکمات القرآن» به‌رغم پذیرش این واقعیت که در نظام مشروطه بی‌حسابی‌ها و بی‌اعتدالی‌های استبداد وجود ندارد، بر این باور است چون وجود سلطنت مستبده، ابداً مزاحمتی با اسلام ندارد و به عالم اسلامیت زیانی وارد نمی‌آورد، در حالی که دخالت نظام مشروطه در دیانت به اسلام زیان وارد می‌کند، نتیجه گرفته است که باید سلطنت مطلقه استبدادی را بر سلطنت مشروطه ترجیح داد.

محمدحسین بن علی‌اکبر تبریزی نیز در رساله «کشف المراد من المشروطه و الاستبداد» بر این باور بود که مفاسد مشروطه و لطمات آن به شرع به مراتب بیشتر است از «معموله معروفه» که از آن به استبداد تعبیر می‌شود. از دیدگاه تبریزی؛ هر چند استبدادگران افعال ناشایست و کردار قبیح داشتند، اما چون در اقوال و گفتار و عقاید با سایر مسلمین موافقت داشته، لذا تنها دچار معصیت و فسق هستند. ولی مشروطه‌خواهان با انکار کردن ضروریات شرع، نه تنها به معصیت و فسق، بلکه به کفر دچار آمدهﺍند. از همین دیدگاه است که تبریزی نتیجه گرفته است: پس به حکم عقل و شرع بر همه مسلمین واجب و لازم است که از میان دو نوع حکومت سلطنت مطلقه استبدادی و سلطنت مشروطه، سلطنت مطلقه استبدادی را مقدم دارند و به اعانت و یاری آن بلند شوند.

برخلاف دیدگاه روحانیانی چون مرندی و تبریزی، روحانیان مشروطه‌طلب و از آن جمله نائینی معتقد بودند که رژیم استبدادی سه گونه غصب و ظلم، که عبارتند از اغتصاب ردای کبریایی و ظلم به ساحت احدیت، اغتصاب مقام ولایت و ظلم به ناحیه امامت و نیز اغتصاب رقاب و بلاد و ظلم به مردم، را در بردارد. در حالی که در نظام مشروطه پارلمانی، ظلم و اغتصاب محدود به امامت می‌شود و دو ظلم و غصب دیگر در یک نظام مشروطه وجود ندارد. لذا ناگزیر باید آن نوع حکومت که با ظلم و غصب کمتری همراه باشد؛ یعنی سلطنت مشروطه را پذیرفت. تأکید علمای دینی مشروطه‌طلب بر ضرورت محدود کردن سلطنت مطلقه استبدادی و مشروطه کردن آن، از سوی علمای دینی مشروطه مشروعه‌طلب به رهبری شیخ فصل‌الله نوری نیز مورد پشتیبانی قرار گرفت و زمینه‌های همکاری متقابل آنان در مراحل اولیه نهضت عدالت‌خواهی و مشروطه‌طلبی را فراهم کرد. اما به‌رغم اشتراک مواضع و همکاری اولیه علمای مخالف سلطنت مطلقه استبدادی، دیری نپایید که به ویژه پس از استقرار نظام مشروطه و تشکیل مجلس اول شورای ملی، میان آنها اختلاف و جدایی پدید آمد.

اختلاف به وجود آمده میان علمای مخالف سلطنت مطلقه استبدادی و تقسیم آنان به دو گروه علمای مشروطه‌طلب و علمای مشروطه مشروعه‌طلب، هر چند خالی از برخی از شائبه‌های رقابت‌های صنفی نبود، اما تا حدود زیادی و بیش و پیش از هر عاملی از اختلاف تفسیر فقهی آنها در مشروع بودن یا نامشروع بودن نظام مشروطیت پدید آمده و استقرار یافته در ایران و عملکرد مشروطه‌طلبان و مجلس شورای ملی ریشه می‌گرفت. این اختلاف که به ویژه درباره مبانی مشروعیت نظام حکومتی، ماهیت و شیوه قانونگذاری و اصول آزادی و برابری در نظام مشروطیت جلوه تندتری داشت، به‌رغم دیدگاه و موضع مشترک همه آنان در اعتقاد به ضرورت محدود کردن سلطنت مطلقه استبدادی و لزوم مخالف نبودن مشروطیت و مجلس شورای ملی با اسلام و قوانین شرعی شکل گرفته بود.

بسیاری از علمای دینی مشروطه‌طلب بدان سبب که میان اصول و مبانی فکری و کارکردهای نظام مشروطیت و مجلس شورای ملی به وجود آمده در ایران، با مبانی تئوریک و احکام شریعت اسلام هیچ‌گونه تباین نمی‌دیدند و یا وجود برخی تباین‌ها را در خور اغماض ﻣﻰدانستند، با قائل شدن اولویت برای مبارزه با استبداد، از حمایت مشروطیت باز نایستادند. اما علما و روحانیان مشروطه مشروعه‌طلب به رهبری شیخ فضل‌الله نوری به‌رغم اعتقاد و تأکید بر لزوم محدود کردن حکومت سلطنت مطلقه استبدادی، از آن‌رو که کارکرد مشروطیت و مجلس شورای ملی را مغایر با ارکان و مبانی شریعت دینی و اختیارات روحانی تلقی می‌کردند و میان آن دو هیچ سازشی را ممکن نیافتند، از ادامه همراهی اولیه خود با مشروطیت بازایستادند و به مخالفت با آن پرداختند.


با توجه به مواضع فکری و سیاسی شیخ فضل‌الله نوری در انقلاب مشروطه، نسبت فکری و سیاسی او با حکومت استبدادی، نظام مشروطه و شریعت اسلامی را چگونه تحلیل کرده و ارزیابی شما از پی‌آمدهای مواضع و عملکرد او در چالش‌های میان استبدادگرایان و مشروطه‌طلبان چیست؟

غالب مورخان و پژوهشگران تاریخ معاصر ایران به اعتبار مخالفت شیخ فضل‌الله با مشروطیت، وی را یک استبدادگرای مرتجع تلقی و معرفی کردهﺍند. مدافعان شیخ فضل‌الله نیز به اعتبار وجوه غربی اندیشه‌ها و تلاش‌های تجددطلبانه و مشروطه‌خواهانه عصر قاجار و دریافت خود از مغایرت آن مفاهیم و تکاپوها با اسلام و دفاع سرسختانه شیخ فضل‌الله از مبانی شریعت دینی، او را پرچمدار مبارزه با استعمار و غربزدگی تلقی و معرفی کردهﺍند. هر چند هر یک از دیدگاه موافقان و مخالفان شیخ فضل‌الله بهرهﺍی از واقعیت دارد، اما در بردارنده همه واقعیت نیست. مطلق‌اندیشی و یک‌سونگری موجود در هر دو دیدگاه، دو صورت متفاوت از یک بدفهمی مشترک درباره شیخ فضل‌الله نوری است.

شیخ فضل‌الله نوری با برداشتی که از مشروطیت به عنوان یک پدیده غربی و به مثابه تضاد اصلی و مهمترین خطر برای مذهب و ارکان اقتدار و اختیارات روحانی داشت، به مخالفت با آن برخاست. شیخ فضل‌الله در شرایطی به مخالفت با مشروطیت برخاست که نه تصور روشنی از کمال مطلوب خویش داشت و نه طرح و برنامه سیاسی منظم و مدونی. شیخ فضل‌الله در مخالفت خود با مشروطیت که به دیده او با اسلام و قوانین شرعی مغایرت داشت، ناگزیر به نظام سنتی و حکومت وقت که از نظر شیخ فضل‌الله با توجه به تظاهری که حکومت قاجار به رعایت ظواهر شریعت می‌کرد در مقایسه با مشروطیت خطر کمتری را برای اسلام و روحانیت به دنبال داشت، نزدیک شد.

برخلاف آنچه که غالباً پنداشته می‌شود، پیوند ماهیت شیخ فضل‌الله با استبداد نبود که وی را به مبارزه با مشروطیت کشاند. در واقع مبارزه او با مشروطیت که تا حدود زیادی حاصل یک تضاد ایدئولوژیکی با آن بود و نیز ضعف او در ارائه طرح مشخصی از حکومت مطلوب بود که شیخ فضل‌الله را به نزدیکی با حکومت در برابر خطر مشترک سوق داد. اتخاذ سیاست و مواضع مصلحت‌اندیشانه و فرصت‌طلبانه شاه و درباریان مستبد و مرتجع برای نزدیکی به شیخ فضل‌الله نیز عامل بسیار مهمی بود که هم‌سویی شیخ فضل‌الله و حکومت در برابر مشروطیت – به مثابه دشمن مشترک – را تشدید و تقویت می‌کرد. از این رو مخالفت شیخ فضل‌الله با مشروطه را نمی‌توان یکسره به علل و عواملی چون جاه‌طلبی‌های شخصی، ارتجاع فکری و پیوند او با استبداد سیاسی محدود کرد و تقلیل داد.

تأکید ﻣﻰکنم مخالفت او با مشروطیت و مشروعه‌طلبی وی در ماهیت و مبانی خود تا حدود زیادی از استقلال برخوردار بود و با ماهیت و مبانی مشروعه‌طلبی و انگیزه‌های مخالفت حکومت استبدادی قاجار با مشروطیت و مشروطه‌طلبان، برخی تفاوت‌های اساسی داشت. شیخ فضل‌الله مدافع سرسخت یک قرائت سنتی از اسلام و روحانیت بود و به سبب نداشتن یک تصور روشن از کمال مطلوب خویش و شرایط سخت و پیچیده سیاسی و فرهنگی‌ای که او در آن قرار داشت، در عمل نتوانست چندان خود را به یک گفتمان و رفتار خردورزانه برای تعامل سنت و تجدد و درک ضرورت‌ها و نیازهای جامعه ایرانی نزدیک کند.


یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های عصر قاجار و مشروطه چالش‌های جدی و گسترده سنت و تجدد در ایران است. مخالفت جدی سنت‌گرایان افراطی علیه تجدد و تجددطلبان، بسیاری از تجددگرایان و روشنفکران را مجبور ساخت تا برای رساندن پیام خود به مردم، مفاهیم جدید و اهداف مشروطه را در قالب بسته‌بندی‌های سنتی ارایه دهند تا با مخالفت بخشی از مردم و تریبون‌های سنتی مواجه نشوند یا حداقل از آن بکاهند. در چنین شرایطی از چالش‌های سنت و تجدد در ایران، نقش روشنفکران عصر مشروطه و رویارویی آنان با سنت و تجدد در ایران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در تاریخ معاصر ایران، اندیشه تجدد یکی از مهم‌ترین مفاهیم در حوزه اندیشه سیاسی و اجتماعی است که هر چند ریشه‌های آن را به طور محدود می‌توان در عصر صفویه جست‌وجو کرد، اما عصر قاجاریه و مشروطیت را به درستی می‌توان و باید سرآغاز جدی تجددگرایی در ایران به شمار آورد. اندیشه‌ها و تکاپوهای تجددطلبانه در ایران عصر مشروطه از همان آغاز با مخالفت‌های جدی و سرسختانه گروه‌های مختلفی از جامعه سنتی ایران روبرو شد. استبداد سیاسی داخلی و تحجر فکری سنت‌گرایان افراطی، از مهم‌ترین جبهه‌های مخالفت و مقاومت در برابر تجددگرایی و تجددطلبان در ایران عصر قاجار و مشروطه بودند. اینکه بسیاری از روشنفکران عصر مشروطه مفاهیم و نهادهای جدید را در قالب بسته‌بندی‌های سنتی ارایه می‌کردند ریشه در همین مخالفت‌های سنت‌گرایان افراطی و تصور و تلاش روشنفکران برای جلوگیری و کاهش آن مخالفت‌ها و مقاومت‌ها داشت. اما محدود کردن موانع تجددطلبی در ایران به مخالفت و مقاومت سنت‌گرایان افراطی و استبدادگران سیاسی و مذهبی خالی از بدفهمی نیست.

همان‌گونه که در کتاب «روشنفکران ایران در عصر مشروطیت» به تفصیل توضیح دادهﺍم، بخش مهمی از بحران تجدد در ایران و موانع گسترش و تعمیق آن در جامعه را می‌توان و باید در ماهیت و مبانی تجددطلبی در ایران و چگونگی رویارویی روشنفکران ایرانی با سنت و تجدد در ایران جست‌وجو کرد. به‌رغم اهمیت و ارزشمندی پارهﺍﻱ از آگاهی‌هایی که روشنفکران عصر قاجار و مشروطه درباره جنبه‌هایی از پیشرفت‌ها و نوآوری‌های جوامع غربی ارائه کردند، نقش و مواضع آنان در برابر غرب، تجدد غربی و سنت‌های ایرانی و اسلامی خالی از برخی غلط‌اندیشی‌ها و ضعف‌ها نبود. یکی از مهم‌ترین جنبه‌های بحران تجدد در ایران، از این واقعیت خبر می‌دهد که غالب پیشگامان نوگرایی و روشنفکری در عصر قاجار و مشروطه و حتی پس از آن، در رویکرد خود به غرب و تجدد غربی. به‌رغم دلبستگی فراوانی که از خود برای تجدد و ترقی ایران نشان دادهﺍند نتوانسته‌اند به شیوهﺍﻱ بسنده به کانون‌های فکری سازنده آن پیشرفت‌ها و ترقی در جوامع غربی راه یابند. بسیاری از روشنفکران و تجددطلبان ایرانی نه از موضع تولیدکننده تجدد و ترقی، بلکه با قرار گرفتن در جایگاه مصرف‌کننده، به مصرف محصولات و مصنوعات فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی غرب و تجدد غربی محدود شدند.

درست است که امتناع اندیشه سیاسی و اجتماعی ایرانیان برای زایش و پویش اندیشه‌های جدید و کارآمد، قرن‌ها بود که هر گونه زمینه و امکان خلاقیت فکری در ایران و در میان ایرانیان را در بسیاری از حوزه‌های گوناگون را تا حدود زیادی از بین برده بود، اما افراط در شیفتگی بسیاری از پیشگامان نوگرایی و روشنفکری در ایران عصر قاجار و مشروطه و اخلاف آنان در ادوار بعدی تاریخ و جامعه ایرانی نسبت به غرب و تجدد غربی، عامل مهمی است که هر گونه فرصت و امکان شناخت نقادانه آنان از غرب، تجدد غربی و نیز سنت‌ها را تا حدود زیادی سلب کرد. بسیاری از تجددطلبان در رویارویی خود با سنت‌ها، متفاوت از همتایان غربی خود که با نقد سنت‌ها، از جنبه‌های مثبت و کارآمد سنت‌ها بهره گرفتند، بر ضد هر آنچه که نام سنت دارد به نام تجدد شوریدند و در واقع تمایلات تجددطلبی خود را در مسیر گسست کامل از فرهنگ، جامعه و تاریخ ایران به کار گرفته‌اند.

در حالی که رنسانس و روشنگری در غرب به‌رغم وجود جنبه‌های ضد سنتی در آن، در واقع و تا حدود زیادی تلاش‌های نوگرایانه خود را نه بر پایه نفی مطلق سنت‌ها، که بر شالوده نقد سنت‌ها و بهره‌گیری از دستاوردهای مثبت سنت‌ها و احیاء و هر چه کارآمدتر کردن آن دستاوردها برای تناسب با نیازها و مقتضیات جدید و نیز استفاده از آنها در غنی‌سازی عناصر جدید فرهنگی و تمدنی جوامع غربی بنا نهاد. اندیشه تجدد در غرب با چنین نگاهی انتقادی به سنت‌ها بر آن شده است تا میان سنت به عنوان یک مولفه تاریخی، فرهنگی و تمدنی متحول و پویا با تجدد به مثابه ضرورتی برای غنی‌سازی عناصر تحول‌پذیر و پویایی فرهنگی و تمدنی خود پیوند ایجاد کند. رنسانس غربی ضمن نفی سنت‌های افراطی، ناکارآمد و تحول‌گریز، در واقع خود نوعی احیای سنت‌های کارآمد و تحول‌پذیر تاریخ و جامعه کهن یونان باستان بود. ولی باستان‌گرایی و ناسیونالیسم تجددگرایانی چون میرزا آقاخان کرمانی و میرزا فتحعلی آخوندزاده به سبب افراطی‌گری در آن، بیش و پیش از آنکه بر دستاوردهای مثبت ایران باستان تکیه داشته باشد، با مبالغه در آن، معطوف به اهداف ضد عربی و ضد اسلامی بود.

در نتیجه ناآگاهی و کم‌آگاهی بسیاری از تجددطلبان و روشنفکران در ایران نسبت به ماهیت و مبانی فرهنگ و تمدن متجدد غربی است که اهمیت نقش تفاوت شرایط تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه ایران با جوامع غربی به شیوه‌ای بسنده مورد توجه قرار نمی‌گیرد. در حالی که نوع تجدد در غرب، به‌رغم وجود پاره‌ای از وجوه جهانی آن، در ماهیت خود یک پروسه تاریخی و محصول تدریجی قرن‌ها تحولات تاریخی و اجتماعی در آن جوامع و مبتنی بر شکل‌گیری مجموعه‌ای از مقدمات و زمینه‌های فکری و عینی متعدد و متناوب با آن نیازها و مطالبات جدید آن جوامع بوده است. درک صحیح از وجود پاره‌ای از تفاوت‌ها و نیز پاره‌ای از اشتراک‌های فرهنگ‌ها و تمدن‌های مختلف از این واقعیت خبر می‌دهد که در جامعه‌ای مثل جامعه ایران، دیگر نه می‌توان کوشید آنچنان از غرب متمایز بود که لازمه این تمایز به نفی مطلق غرب و تجدد غربی و دستاوردهای فرهنگی و تمدنی آن بینجامد و نه آنچنان به تقلید از غرب و غربی شدن اندیشید که یکسره گسست از گذشته و هویت تاریخی و فرهنگی جامعه ایرانی را به دنبال داشته باشد. جامعه ایرانی آن گاه و آن جایی که بخواهد یکسره به تقلید از غرب بپردازد، دچار گسست و انقطاع از تاریخ و فرهنگ خود خواهد شد و آن گاه و آن جایی نیز که بخواهد یکسره به نفی مطلق غرب و تجدد غربی بپردازد، فرصت و امکان تعامل فرهنگی و تمدنی میان یک جامعه با جوامع دیگر را که لازمه تحول و کارایی فرهنگ و تمدن هر یک از جوامع بشری است، از دست خواهد داد.

یکی دیگر از موانع تجدد در ایران را باید در کوشش مصلحت‌اندیشانه توأم با غلط‌اندیشی بسیاری از تجددطلبان و روشنفکران عصر مشروطه و ادوار بعدی تاریخ ایران برای جلوگیری یا کاهش مخالفت‌های سنت‌گرایان افراطی و برخی از نیروهای مذهبی و روحانی ایران، از طریق اقدام به تقلیل مفاهیم و نهادهای جدید غربی و همانندسازی‌ها و انطباق دادن‌های بی‌بنیاد تجدد غربی با اسلام جست‌وجو کرد. این تقلیل دادن‌ها یکی از مهم‌ترین علل و عواملی است که به سلب امکان شناخت هر چه صحیح‌تر از غرب و تجدد غربی و عدم آمادگی و توانایی لازم و کافی جامعه ایران برای نقد هر چه آگاهانه‌تر آن مفاهیم و نهادها و چگونگی نسبت واقع‌بینانه آنها با سنت در ایران انجامیده است. اگر پارهﺍﻱ افراطی‌گری شیوه فکری روشنفکرانی چون آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی با برانگیختن واکنش متقابل عالمان دینی سنت‌گرای افراطی و حتی احساسات ضد روشنفکران در میان گروه‌هایی از نیروهای مذهبی معتدل، هر گونه امکان معرفی صحیح مفاهیم و نهادهای جدید در جامعه ایران را سلب کرد و با دشواری روبرو ساخت، همانندسازی‌ها و تطبیق دادن‌های غیرواقعی آن مفاهیم با قوانین و احکام شرعی که از سوی روشنفکرانی چون ملکم‌خان و مستشارالدوله مطرح و مورد استقبال علمای دینی و روحانیان مشروطه‌طلب و هم‌اندیشان آنان در ادوار بعدی تاریخ ایران قرار گرفت، صورت دیگری از سلب امکان معرفی صحیح مفاهیم جدید و نهادهای دموکراتیک را در جامعه ایران به دنبال آورد. از این رو دستیابی به شناخت هر چه صحیح‌تر از چگونگی نسبت میان سنت و تجدد در ایران و تعامل کارآمد آن دو با یکدیگر، جز از مجرای ضرورت بازاندیشی انتقادی، واقع‌بینانه، معقول و معتدل درباره ماهیت و مبانی سنت و تجدد و افکار و عملکرد سنت‌گرایان و تجددطلبان، ممکن نخواهد بود.