بازگشت به خويشتن

( بخش اول )

با توجه به تحول در زاويه ديد ما نسبت به غرب و وضعيت جهان معاصر، ضرورت اتخاذ موضعي متناسب با ارزشهاي انقلاب اسلامي و هويت ايراني ـ اسلامي به وضوح آشكار مي گردد. امام خميني(ره) به عنوان ايدئولوگ و رهبر انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي رويكردي را نسبت به غرب مطرح مي سازد كه كمابيش با كليت فرهنگ ما سازگار و هماهنگ است. چنين رويكردي با نفي غرب بر مبناي شاخصها و اصول نظري آن چون اومانيسم، ماده گرايي و سكولاريسم، ناسيوناليسم، اصالت فرد و سلطه محوري به طرح احياي شرق و قيام و ايستادگي مردمانش در برابر غرب با توكل بر مبدأ جهان هستي و با اتكاي به خود مي پردازد. بر اساس اين طرح، غرب، مغرب حقيقت قدسي و شرق، اشراق حقيقت و تجلي نور خداست. درچنين طرحي انسان به خويشتن حقيقي يا فطرت خداگونه خود باز مي گردد و بدين سان به سوي كمال و سعادت حقيقي گام برمي دارد.

مطلب پيش رو به نقل از فصلنامه "متين" فرارويتان مي نهيم.



گريز از غرب

وقوع "انقلاب اسلامي" در ايران و وضعيت جهان معاصر، به ويژه گسترش ارتباطات و پيشرفت رسانه هاي ارتباطي، چگونگي جامعه ما و طرح ارزشهاي انقلابي از سوي انقلاب ما، ضرورت شناخت صحيح ما از غرب ـ به عنوان نگرش مسلّط بر جهان ـ و بنيان فكري و نظري آن را به عنوان امري قطعي و مهم مي داند.

هرچند مواجهه ما با دنياي مغرب زمين و ديد آنان از پيش، اهميت اين امر را خاطر نشان ساخته و بسياري از انديشمندان و محققان را به انديشه و پژوهش در اين باره واداشته است؛ با توجه به تحول جهان معاصر و گسترش عرصه روابط بين الملل روزبه روز بر اهميت اين مسأله افزوده مي گردد. همچنين سلطه ايالات متحده امريكا به عنوان پرچمدار غرب و نگرش غربي بر افغانستان و عراق كه در دو طرف و در همسايگي سرزمين ما قرار دارند، ضرورت مسأله را بيش از پيش آشكار مي سازد. زيرا امروزه نمايندگان سياسي و فكري غرب، در كنار مرزهاي ما به تحقق اهداف، آرمانها و نگرشهاي خود مشغول هستند. 

در ميان رجال علمي و سياسي ما، در بعد انديشه كم نبوده اند كساني كه بر برتري و سلطه فكري غرب و ضرورت تحقق و گسترش اين سلطه بر جامعه ما تأكيد داشته اند! براي نمونه ميرزا ملكم خان در "رساله دفتر تنظيمات" خود مي نويسد: "... من همين قدر مي گويم كه ما در مسائل حكمراني نه مي توانيم و نه بايد از پيش خود اختراعي نماييم. يا بايد علم و تجربه "فرنگستان" را سرمشق خود قرار بدهيم يا بايد از دايره بربريگري خود قدمي بيرون نگذاريم!"

در مقابل، بسياري از انديشمندان بزرگ ما مسأله گريز از غرب و نفي غرب و غرب زدگي را مطرح ساخته و دربرابر آن مسأله "بازگشت به خويش" را مطرح نموده اند. براي نمونه امام خميني(ره) به ضرورت بيداري در مقابل غرب و نفي غرب زدگي تأكيد مي نمايد: "... تمام چارچوبهاي پوسيده و بي محتوايي را كه در طول اين پنجاه سال، مردم را به غرب زدگي كشانده است خراب مي كنيم و حكومتي مبتني بر عدل و انصاف نسبت به همه اقشار وطن مي سازيم و از مردم مي خواهيم تا بر پايه هاي اسلامي خويش تكيه زنند و بر غرب و غرب زدگان كه موجب نابودي فرهنگ آنان شده است پشت پا زنند".(1)

اين در حالي است كه زاويه ديد ما در دوره هاي قبل نسبت به غرب نيز در صور گوناگون تجلي يافته است. گاه "تمايل به غرب" داشته و زماني ديگر "غرب زده" گشته ايم، گاهي "غرب ستيزي" را پيشه خود ساخته ايم و زماني "غرب گريزي" و دوراني ديگر به "غرب ستايي" روآورده ايم. به لحاظ تاريخي تقريباً دو دهه پيش از آغاز مشروطيت تمايل به غرب يا غرب گرايي بر اذهان بسياري از رجال فكري و سياسي ما سايه افكند و پس از آن دوره غرب زدگي آغاز شد كه تا انقلاب اسلامي ادامه يافت. تا چندسال پس از پيروزي انقلاب ما غرب ستيزي (تقريباً تا پايان جنگ تحميلي رژيم عراق بر ايران) و به دنبال آن غرب گريزي را شعار خود ساختيم.

آيا بار ديگر، با توجه به توسعه ارتباطات و تحول فرهنگها در جهان معاصر، غرب گرايي و غرب زدگي به سراغ ما نخواهد آمد؟ آيا اگر اين روند پيش رود مجدداً به سوي ديگرهويتي يا بي هويتي كشيده نخواهيم شد؟ در آن صورت، آيا اين خطري بزرگ در راه استقلال جامعه ما و حفظ ارزشهاي آن نخواهد بود؟ از اين رو، شناخت غرب براي ما مي تواند تعيين كننده باشد. زيرا مي توانيم موضع خود را نسبت به غرب موضعي در حال گذار بدانيم و چون در حال گذار هستيم، حق داريم دست به گزينش بزنيم. اما براي گزينش و انتخاب، آگاهي و شناخت تعيين كننده است. به علاوه، آگاهي و شناخت نيز هرچه انساني تر، پيراسته تر و خودي تر باشد بهتر مي تواند ما را در گزينش راه ياري نمايد. از همين رو، در اين نوشتار به بررسي مفهوم غرب و مباني فكري آن از ديد بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي ايران، امام خميني(ره)، مي پردازيم كه خود فقيه و عارفي برجسته و متكلمي صاحب نظر و رهبر انقلابي بزرگ بود و مدت ده سال رهبري يك نظام سياسي را در جهان معاصر و در دوراني كه شايد مهمترين شاخصه آن غرب ستيزي بود، برعهده داشت. 

حضرت امام(ره)، در اين مورد صاحب نظر است و ديدگاه او مي تواند براي ما نقش مهم و اساسي در انتخاب راهمان داشته باشد. پرسش اساسي اين است كه امام خميني(ره) چه نگرشي نسبت به غرب و خط فكري آن دارد و غرب را چگونه مي بيند و چه موضعي را در قبال آن اتخاذ مي كند؟

 امام خميني(ره)، انقلاب اسلامي و غرب 

به معنايي مي توان نگرش امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي را نگرشي در برابر انديشه مسلط غرب در دوران معاصر دانست كه به نام "مدرنيسم" يا "تجددگرايي" مشهور است و بر فردگرايي و اصالت نفع مبتني است. به ويژه كه انقلاب اسلامي و حركت امام خميني(ره) به نوعي مقابله با غرب زدگي و فريفتگي در برابر غرب محسوب مي شود و اين، نوع نگرش حضرت امام به غرب و ماهيت آن است كه او را در مقابل غرب قرار مي دهد.

ايشان دين اسلام را به عنوان مكتبي زنده، پويا به صحنه اجتماع و سياست بازگرداند و آن را به عنوان يك مكتب رهايي بخش در برابر غرب مطرح ساخت. اسلامي كه امام خميني(ره) شارح، مفسر و نماينده آن بود، انسان بريده از آسمان و زمين گير شده را به خود آورد و به او نشان داد كه در عصر سلطه فن و تصرف در طبيعت و غلبه پندار "اومانيسم" و "اصالت تمايلات نفساني"، چگونه بر پاي خود بايستد و به معنويت و به تعالي بينديشد و او را نه تنها بر ماده كه بر نفس خويش نيز مسلط گردانيد. به نظر امام خميني(ره) ماديگرايان "با ديد مادي و محاسبات غلط به اين پديده الهي مي نگرند... و ارزشها را با ديدهاي مادي خود، خلاصه در سلطه جويي و استضعاف ملتهاي زير ستم مي كنند... (2)"

انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني(ره) اصول، شاخصها، معيارها و موازين و ارزشهاي پذيرفته شده در فرهنگ غرب را زير سؤال برد و به جاي آنها ارزشهاي متعالي نشأت گرفته از آيين محمدي(ص) را مطرح ساخت. اين انقلاب، در عصر بردگي جمعي از ملتهاي محروم، در برابر غرب نه تنها انگيزه مردمي ترين قيام رهايي بخش و عدالت خواه شد كه با آزادسازي نيروهاي قدرتمند دروني جامعه ايراني، شگفتي ساز دوران گشت و همين مسأله بود كه چالش تمدن غرب با انقلاب اسلامي را به دنبال آورد.

 شناخت غرب

بدون شناخت در هيچ راهي نمي توان قدم گذاشت و انتخاب كه امري ارادي است تنها و تنها در سايه آگاهي و شناخت صورت مي گيرد.

با اين وجود، در هر مسأله اي ضرورت شناخت ابعاد و جوانب گوناگون آن مسأله مطرح مي گردد. مسأله اصلي در اينجا چگونگي مواجهه ما با غرب ـ با توجه به مباني فكري آن ـ است. بنابراين، يكي از ابعاد مهم اين مسأله شناخت غرب است، هرچند شناخت ما و شناخت نحوه و چگونگي برخورد و مواجهه و نيز چيستي و اركان آن نيز حائز اهميت است. مسأله شناخت غرب كه گاه از آن با عنوان اكسيدانت يا اكسيدانتاليزم ياد مي شود و در مقابل آريانت و آريانتاليزم به معناي شرق، شرقي شدن يا شرق شناسي قرار دارد، مي تواند از منظرهاي گوناگوني مورد توجه قرار گيرد.

به عنوان مثال، مي توان غرب را از منظر جغرافيايي يا تاريخي و يا از لحاظ رهاوردها و دستاوردهاي آن مورد بررسي و شناخت قرار داد. همچنين مي توان آن را از نظر دانش سياست يا جامعه شناسي سياسي و يا از نظر اقتصاد و ... مورد توجه قرار داد. اما آنچه در اينجا مورد توجه است، شناخت مفهومي و كلّي غرب و مباني نظري و فكري آن است. شناختي كه متوجه چيستي، ماهيت غرب، مباني و بنيانهاي فكري و انديشه اي و به طور كلي نگرش و جهان بيني آنان است. در اين نگرش، غرب به مثابه كليتي واحد ديده مي شود كه محور آن را نگرش مادي و اين جهاني ياسكولاريسم تشكيل مي دهد، نه جوامعي كه برجستگي آنها صنعت و تكنولوژي است و هركدام از آنها نظامي سياسي و اجتماعي خاص خود را دارد؛ زيرا تمام اين جوامع در نگرش سكولاريستي، ماده گرايانه، اين جهاني، سودطلبي و فردگرايي مشترك هستند و از اين لحاظ تفاوتي ميان آمريكا با اروپا و يا جامعه اي مانند ژاپن و ... وجود ندارد. شناخت غرب بدين معنا و از اين منظر است كه مي تواند جهت گيري ما را در برخوردها و مناسباتمان با غرب تعيين كند. شناخت غرب از ديد امام خميني(ره) براي ما مسأله اي اساسي است و به همين دليل يكي از زيانهاي غرب زدگي از نگاه او اين است كه مانع تفكر ما در مورد غرب مي گردد. امام خميني(ره) در اين باره مي فرمايد:"... اصلاً تفكر در اينكه اين غرب كه اين قدر از او تعريف مي شود چي است، تفكر در اين را هم ازمان گرفته اند. نمي گذارند تفكر هم بكنيم كه آن غربيها چه مي كنند با بشر..."(3)

بنابراين، امام خميني(ره) بر اولين گام شناخت در اينجا تكيه كرده است، زيرا تا اين گام برداشته نشود، برداشتن گامهاي بعدي غيرممكن مي گردد. به نظر ايشان غربيان و طرفداران آنها با جلوگيري از انديشيدن ما درباره غرب، مانع شناخت صحيح ما از آن مي شوند.

 مفهوم غرب

در اصطلاح عام منظور از غرب، جوامع غربي و غرب متجدد، بخشي از دنياست كه از لحاظ صنعتي و اقتصادي پيشرفته و به اصطلاح توسعه يافته است. در دانش سياست، غرب هم به مثابه يك موضوع و هم به مثابه يك مفهوم مورد توجه قرار مي گيرد. از لحاظ موضوعي، غرب يا جوامع غربي بخشي از جهان جغرافيايي امروز است كه با شاخصهاي پيشرفت صنعتي، توسعه اقتصادي، تكنولوژي و درآمد سرانه بالا مشخص مي گردد؛ يعني اروپاي غربي و آمريكاي شمالي. 

هرچند واژه غرب سابقه اي طولاني در فرهنگ ايران دارد، ولي جلال آل احمد در زمره اولين كساني بود كه با طرح مسأله غرب زدگي به بررسي مفهوم غرب پرداخت. او در كتاب غرب زدگي مي نويسد: "اما براي من غرب و شرق نه معناي سياسي دارد و نه معناي جغرافيايي، بلكه در مفهوم اقتصادي است؛ غرب يعني ممالك سير و شرق يعني ممالك گرسنه". 

او در ادامه، مشخصات كلي غرب را شامل موارد زير مي داند: "مزد گران، مرگ و مير اندك، زند و زاي كم، خدمات اجتماعي مرتب، كفاف مواد غذايي (دست كم سه هزار كالري در روز)، آب و رنگي از دموكراسي، با ميراثي از انقلاب فرانسه".

امام خميني(ره) در بيانات و نوشتارهاي خود، واژه هايي چون غرب ، غربي، و ... را به كرات به كار برده است. از اين كاربردها فهميده مي شود كه امام گاه اين نوع واژه ها را در مفهوم جغرافيايي و گاه در بيان غرب به عنوان كشورها و جوامع به كار برده است، ولي در بسياري از موارد نحوه به كارگيري واژه ها در عبارات به گونه اي است كه به وضوح مي توان فهميد كه منظور امام از كاربرد اين واژه ها نه معناي جغرافيايي و نه به مثابه يك موضوع اقتصادي، سياسي و اجتماعي است، بلكه به مثابه يك نگرش و يك مكتب است. بنابراين به عنوان مثال زماني كه حضرت امام از وابستگي اقتصادي يا صنعتي سخن به ميان مي آورد، بيشتر به غرب موضوعي يا جوامع غربي توجه دارد:

"صنعت ما يك صنعت وابسته به غرب است و ايران را به صورت يك كشور مونتاژكننده درآورده است. كشاورزي ما را نابود كرده است. تمام معادن زيرزميني و رو زميني ما، يعني جوانان عزيزمان را در اختيار غرب قرار داده است"(4) 

اين سخن را امام خميني(ره) قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و درباره وابستگي اقتصادي كشور ما به غرب در دوران رژيم پهلوي بر زبان آورده است. سخن از وابستگي صنعتي و اقتصادي، بيان كننده اين است كه كشور ايران به صنعت و اقتصاد غرب وابسته است و غربيان سعي كرده اند بخشي از صنعت خود را در قالب صنعت مونتاژ و تكميلي در كشور ما ايجاد كنند و مديريت عمده در اين نوع اقتصاد، مديريت غربيان است نه مديريت داخلي.

در ادامه اين بيان نيز مي افزايد: "شاه، ايران را از نظر سياسي در موضع آمريكا قرار داده است و هميشه ايران را طرفدار ظالمان و مستكبران قرار داده است".(5) 

امام، در چنين نگرشي به غرب موضوعي نظر دارد كه سردمدار آن آمريكاست، اما در عين حال با تكيه بر دو اصل ظلم و استكبار مي توان گفت توجه امام(ره) به غرب به عنوان مكتبي با نگرش مسلط ظلم مداري و استكبارگرايي است. همچنين بايد دانست كه غرب به معناي موضوعي نتيجه عملي دريافت غرب به معناي مفهومي و نگرشي است. اين است كه توجه عمده و اساسي امام خميني(ره) به غرب، توجه موضوعي نيست، بلكه او در بسياري از بيانات و نوشته هاي خود غرب را در قالب مفهومي و به مثابه يك مكتب و جهان نگري كلي و ماده گرا مورد توجه و عنايت قرار مي دهد.

به علاوه در اين گونه موارد آنچه در برابر غرب مطرح است "مكتب اسلام" يا "جهان بيني اسلامي" مي باشد، نه كشورهاي مسلمان يا جهان سوم. ايشان در اين باره مي فرمايند:ما بايد سالهاي طولاني زحمت و مشقت بكشيم تا از فطرت ثاني خود متحول شويم و خود را بيابيم و روي پاي خويش بايستيم و مستقل گرديم و ديگر احتياجي به شرق و غرب نداشته باشيم . و بايد از همان بچه ها شروع كنيم و تنها مقصدمان تحول انسان غربي به انساني اسلامي باشد.(6)

شعار "نه شرقي نه غربي" تنها يك شعار سياسي و نفي نظامهاي سياسي شرق و غرب نيست بلكه نفي كليت نگرش شرق و غرب ـ به تعبير حضرت امام ـ مي باشد:

آري، شعار "نه شرقي و نه غربي" ما، شعار اصولي انقلاب اسلامي در جهان گرسنگان و مستضعفين بوده و ترسيم كننده سياست واقعي عدم تعهد كشورهاي اسلامي و كشورهايي است كه در آينده نزديك و به ياري خدا اسلام را به عنوان تنها مكتب نجات بخش بشريت مي پذيرند و ذره اي هم از اين سياست عدول نخواهد شد ... و كسي گمان نكند كه اين شعار، شعار مقطعي است كه اين سياست، ملاك عمل ابدي مردم ما و جمهوري اسلامي ما و همه مسلمانان سرتاسر عالم است. زيرا شرط ورود به صراط نعمت، حق برائت و دوري از صراط گمراهان است كه در همه سطوح و جوامع اسلامي بايد پياده شود.(7)

در بياني كه ذكر شد به وضوح غرب به عنوان يك مكتب فكري و نظري مطرح شده است و اروپا و آمريكا و ... جوامعي هستند كه حامل اين طرز تفكر يا مكتب آن هستند. در جايي ديگر، امام از مسير انقلاب اسلامي به عنوان "راه مستقيم" در برابر راه شرقي و راه غربي ياد مي كند. اين راه و مسير مستقيم همان راه و روش انبيا و فرهيختگان الهي است: "ايران از همان بدو انقلاب و قبل از بدو انقلاب كه شالوده انقلاب ريخته مي شد، مسير، مسير انبياء بوده، مسير، مسير راه مستقيم نه شرقي و نه غربي بود"(8)

 ريشه هاي فكري غرب

همان طور كه گذشت، غرب مجموعه اي از ايدئولوژي، اصول و عقايدي است كه در مغرب زمين و به ويژه بعد از قرون وسطي بتدريج شكل گرفته و امروزه جنبه جهاني پيدا كرده است. ريشه هاي برخي از اصول فكري و نظري غرب به فرهنگ يونان باستان مي رسد. به عنوان نمونه در فرهنگ يونان باستان اين تلقي وجود داشت كه خدايان رقيب آدميان هستند. در اين ميان برخي اصالت را به خدايان و برخي اصالت را به انسانها مي دادند كه آنها را اومانيستهاي قديمي مي نامند. به علاوه نظريه خودمحوري يا انسان مداري نيز يكي از نگرشهاي فرهنگ يوناني است. اين مفاهيم از طريق رنسانس وارد غرب جديد گرديد و تأثيري مستقيم بر غرب جديد گذاشت و در قالب روشن تر و با تكيه بر نفسانيات ظاهر شد.

البته در شكل گيري غرب به نقش روم باستان، مسيحيت، يهوديت و نيز تحولات قرون وسطي نيز بايد توجه داشت. درواقع مدرنيسم انديشه اي است كه در زمين تفكر يوناني ـ يهودي ـ مسيحي غرس شد و ريشه و بنيان آن را ماده گرايي يا سكولاريسم و اومانيسم تشكيل مي دهد كه پس از رنسانس به همت انديشمنداني چون فرانسيس بيكن با نگارش كتاب "ارگانون نو" ، "رنه دكارت" با نظريه رياضي درباره طبيعت و نيوتن با ارائه ابزار لازم براي تأمين اهداف مورد نظر بيكن و دكارت و جان لاك و آدام اسميت و ... شكل گرفت و بنيان يافت. به اعتراف غربيان تمدن اسلامي نيز، تأثيرات عظيمي بر شكل گيري تمدن غرب داشت. جنگهاي صليبي نقطه عطف بزرگي در فرهنگ دنياي مسيحي ايجاد كرد و اين موضوع باعث درهم شكستن سنّت ديرين ضد عقلي كليسايي در دنياي غرب در قرون وسطي شد. اين تأثيرات چندجانبه همراه با فشارهاي كليسا و آلوده شدن مذهب مسيح و حكومت پاپ باعث شد تا انسان غربي در دوره رنسانس وارد تحولي جديدگردد و به تصور كاملاً تازه اي از خود و دنياي اطراف خود دست يازد.

غرب در شكل گيري هم به لحاظ فرهنگي و هم به لحاظ سياسي و اقتصادي راه خود را از ساير جهان جدا كرد، ولي به دشمني ديرينه خود با شرق كه از عهد يونان باستان و شايد قبل از آن شروع شده بود، همچنان ادامه داد. امروزه نيز غرب با هدف سلطه بر آدم و عالم، شرق و به ويژه دنياي اسلام را هدف خود قرار داده است. آنها: "اين را يافته اند كه اسلام است كه مي تواند جلويشان بايستد. از اين جهت، آن چيزي كه از همه چيز براي آنها مطرح است، اسلام است" (9)

در سالهاي اخير نمونه هاي متعددي را در جهت گيريهاي غربيان مي توان يافت كه با هدف حمله به اسلام يا انقلاب اسلامي صورت گرفته است و اين موضوع مورد اعتراف آنها هم هست. دو نمونه برجسته در ميدان فرهنگ را مي توان نظريه برخورد تمدنها و انتشار كتاب آيات شيطاني دانست. به گفته رافائل گوميس پارا، روزنامه نگار اسپانيايي، انتشار كتاب آيات شيطاني از سوي غرب با هدف حمله به اسلام و در نهايت يك مبارزه بين المللي عليه جمهوري اسلامي ايران بوده است. بحث برخورد تمدنها نيز ضرورت برخورد با تمدنهاي غيرغربي و بويژه تمدن ايراني ـ اسلامي را در كانون توجه خود قرار داده است.

در مقابل، امام خميني(ره)، انقلاب اسلامي را حركتي مي داند كه يكي از مهمترين اهداف آن پشت كردن به فرهنگ دنياي امروز يعني فرهنگ مسلط غرب يا فرهنگ مدرنيستي است و به همين دليل خط و فرهنگ ديگري در مقابل غرب و شرق احيا مي شود. خطي كه از ديد امام نه بر نگرشهاي فلاسفه مغرب زمين كه مبتني بر وحي الهي است. به تعبير امام خميني(ره)، انقلاب اسلامي، در برابر غرب در پي پايه ريزي فرهنگي جديد بر مبناي اسلام است: "هيچ كس هم نيست كه نداند پشت كردن به فرهنگ دول دنياي امروز و پايه ريزي فرهنگي جديد بر مبناي اسلام در جهان ... فشار و سختي و شهادت و گرسنگي را به دنبال دارد و مردم ما اين راه را خود انتخاب كرده اند و بهاي آن را هم خواهند پرداخت و بر اين امر هم افتخار مي كنند"(10)

 همساني و وحدت غرب

غرب به عنوان يك مفهوم كلي، يعني يك مكتب فكري و عقيدتي با مباني نظري خاص، داراي يكساني و وحدت است. بدين معنا كه تمام اجزا و جوامع تشكيل دهنده غرب در دوران معاصر داراي طرز تفكر، جهان نگري و ايدئولوژي كم و بيش يكساني هستند. اين وحدت و يكساني نظري و فكري در مسائل كلي، مصالح و نوع نگرش ماده گرايانه و مكانيكي محض است و دو گونه بودن نظامهاي سياسي و اجتماعي آنها در مقابل آن، يعني ليبراليسم و سوسياليسم، امري سطحي است. مبدأ، اساس و منشأ هر دو نظام يكي است و هر دو در اصول كلي مشترك هستند.

اين است كه امام گهگاه واژه هاي شرق و غرب را با هم به كار مي برد و هر دو را در اهداف و آرمانها يكسان و مشترك دانسته و آنها را با عبارات كاملاً مشابه معرفي مي نمايد. گاه نيز از هر دو تحت عنوان "ابرقدرتهاي جنايتكار" و "استعمارگر" ياد مي كند، يا هر دو را داراي هدف واحد ـ سلطه بر عالم و آدم ـ مي داند و يا هر دو را قدرت شيطاني مي شمارد. شايد بتوان گفت كه به طور كلي، از ديدگاه امام(ره) دو ديدگاه و دو مكتب مطرح است: "اسلام" و "غير اسلام". غيراسلام هم يا غرب است يا شرق، به مفهوم جوامع سوسياليستي. غير اسلام، قدرتهاي شيطاني هستند و حاميان آنها در كشورهاي اسلامي و اينها همه ظالم هستند و جنايتكار كه مسلمانان راستين و مستضعفان عالم تحت سلطه آنها قرار دارند. در واقع از چنين منظري در عالم دو خط وجود دارد:

1ـ خط استكبار و ماده گرايي كه همان تفكر و خط غرب است و امروزه آمريكا رهبري آن را بر عهده دارد. اين خط به تعبير حضرت امام خط ظلم و ستم، خط ستمگران جنايتكار، خط استعمار و استعمارگران، خط سلطه، خط غرب، خط شرق، خط اسلام آمريكايي، خط مرفهان بي درد، خط مفسدان رفاه طلب، خط طاغوتيان و... است. اين خط، داراي جبهه اي است كه امام خميني(ره) از آن به عنوان جبهه كفر ياد مي كند.

2ـ خط توحيد و معناگرايي كه امروزه ــ در برابر غرب ــ خط استضعاف است و خط اسلام ناب محمدي، خط تشيع سرخ، خط مظلومان در بند، خط مظلوميت و خط مستضعفان عالم. امام خميني(ره)، در بيان اين دو خط يا دو طرز تفكر در جوامع اسلامي مي فرمايد: "امروز استكبار شرق و غرب چون از رويارويي مستقيم با جهان اسلام عاجز مانده است، راه ترور و از ميان بردن شخصيتهاي ديني و سياسي را از يك طرف و نفوذ و گسترش فرهنگ اسلام آمريكايي را از طرف ديگر به آزمايش گذاشته اند... متأسفانه هنوز براي بسياري از ملتهاي اسلامي مرز بين "اسلام آمريكايي" و "اسلام ناب محمدي(ص)" ... كاملاً مشخص نشده است... وظيفه همه علماست كه با روشن كردن اين دو تفكر، اسلام عزيز را از ايادي شرق و غرب نجات دهند." (11)

امام خميني(ره) غرب را نگرش واحدي مي داند كه داراي ويژگيهايي چون ستمگري، استعمار، نفع طلبي، سلطه بر ضعفا و ... است. لذا غرب در اين نگاه شامل جهان دوم ـ اتحاد شوروي سابق و اقمارش ـ نيز مي شود، زيرا آنها نيز همان خصلتهاي غرب را داشته و به ايفاي همان نقشي در جهان پرداخته اند كه جهان اول يعني امريكا و اقمارش مي پردازند.

امام خميني(ره) با توجه به اصل وحدت غرب، گاه مفهوم شرق را در كاربرد رايج آن روزگار يعني بلوك شرق يا شوروي سابق و اقمارش به كار نبرده است. بلكه اين مفهوم را معادل واژه هايي چون ضعفاي عالم، دردمندان، محرومان و مسلمانان و به اصطلاح رايج آن زمان ــ جهان سوم ــ به كار مي برد و در مقابل آن واژه غرب را قرار مي دهد. در اين موارد نيز علاوه بر اينكه امام به غرب به مثابه يك نگرش كلي توجه دارد، تمامي حاملان اين نگرش را واحد و متحد مي بيند. اين است كه در جايي و بياني اين گونه داد سخن مي دهد:

".... شرق بايد، شرق كه خودش را گم كرده پيدا كند... شرق همه چيز دارد. فرهنگش از فرهنگ غرب بهتر است، فرهنگ غرب از شرق رفته است، همه چيزش از غرب بهتر است، فقط تهي اش كردند از خودش... ما را از خودمان تهي كردند به طوري كه ما خيال مي كنيم هر چيز كه هست از آنجاست. ما تا خودمان را پيدا نكنيم، تا شرق خودش را پيدا نكند، تا اين گمشده پيدا نشود، نمي توانيم سرپاي خودمان بايستيم. بايد از مغزهاي ما اسم "غرب" زدوده بشود"(12)

بنابراين در اينجا دو نوع مكتب و دو نوع طرز تفكر از منظر او مطرح است كه يكي شرق است و ديگري غرب و هر يك از اين دو فرهنگ، معيارها و شاخصهاي خاص خود را دارد. فرهنگ و مكتب امام خميني(ره)، فرهنگ و مكتب شرق است و لذا در تقابل با غرب قرار مي گيرد.

 ادامه دارد...


پي نوشت ها:


1- صحيفه امام خميني(ره) ج 5 ص 133

2- همان ج 16 ص 42

3- همان ج 4 ص 40

4- همان ج 11 ص 155

5- همان ج 11 ص 155

6- همان ج 15 ص 310-309

7- همان ج 20 ص 319

8- همان ج 15 ص 147

9- همان ج 13 ص 87

10- همان ج 21 ص 327

11- همان ج 21 ص 121-120

12- همان ج 10 ص 390




بخش دوم و پاياني 

 






اشاره:

مكتبهاي جديد غرب كه براي رهايي از سلطه كليسا بر شؤون بشري ظاهر شدند، اكنون با رويكردي جديد مي خواهند جهان را از پنجره اي جديد تفسير كنند. 

ظهور مدرنيته يا مدرنيزاسيون و شاخه هاي نوين ايدئولوژي غربي با هدف آزادي انسان از قيد و بندهاي فرهنگ، مي خواهد براي انسان بهايي بيشتر از سابق قايل شود كه اين امر به معناي ناديده انگاشتن ارزشهاي الهي در انسان است. اين مكتبها كه ساخته، پرداخته ذهن متفكران غربي است، ادعاي آزادي انسان از مرزهاي خيالي را دارند و مي خواهند با مشغول ساختن انسان به طول و عرض جغرافياي زندگي، او را از مفاهيم آسماني دور ساخته و انسان زميني را بيش از قبل دلبسته ماديات نشان دهند. 

با ظهور امام خميني (ره)، مرزهاي فكري غرب در هم شكسته شد و تفكرات غرب دچار واپس زدگي گرديد.

ايشان به صورت مفصل به معرفي مكتبهاي نوظهور غرب پرداختند و با انگيزه مقابله با هجمه فرهنگي غرب، به دفاع از مكتب اسلام و مخالفت با روحيه زورمداري و قدرت طلبي آنان پرداخت.

آنچه مي آيد به معرفي برخي از اين مكتبهاي نوظهور، علل، رويكردها و انگيزه هاي غرب از گسترش اين مفاهيم به نقل از امام خميني (ره) خواهد پرداخت كه حاصل آن فراروي خوانندگان قرار مي گيرد.



ماهيت غرب

ماهيت هر چيز بيان كننده حقيقت و چيستي يا هويت آن است. ماهيت در مورد پديده ها و امور اعتباري انساني و تاريخي مشخص كننده ذات و هويت آنهاست و ذات و وجود پديده ها را از طريق ماهيت آنها مي توان شناخت. ماهيات را مي توان بنيانها و ويژگيهايي دانست كه عامل تمايز يك پديده از ساير پديده ها مي شود.

بنابراين براي شناخت ماهيت و حقيقت غرب بايد اصول، مباني، اركان و ويژگيهاي تشكيل دهنده آن را مورد بررسي، تحقيق و شناسايي قرار داد. بر همين اساس به بررسي مباني و ابعاد نظري غرب چون اومانيسم، عقل گرايي جديد، اثبات گرايي، سكولاريسم و بينش مادي، جهان گرايي، استعمار و سلطه طلبي، امپرياليسم و ناسيوناليسم مي پردازيم.

 اومانيسم يا اصالت انسان

شالوده اصلي و چهره بنياني فرهنگ غرب را اومانيسم يا ايمان راسخ به قدرت و مقام انساني و اصالت دادن به خواسته ها و تمايلات او تشكيل مي دهد. ريشه اومانيسم به يونان باستان - دوران پيش سقراطيان - باز مي گردد؛ "در آنجا خدايان رقيب انسان هستند" (1) اين نظريه در رنسانس به شكل جديدي مطرح شد و با تكيه بر نفسانيات و تمايلات انساني صرف تبديل به فلسفه اي گرديد كه بعد مادي بشر را معيار و ارزش هر امري مي داند. در اومانيسم انسان بريده از آسمان و معنويت و داراي نيازهاي طبيعي و تصنعي معيار همه چيز است، به بيان گنون: "در واقع منظور از اين واژه اين بود كه همه چيز را محدود به موازين بشري محض سازند و ... به بهانه تسلط بر زمين از آسمان روي برتابند"

بنابراين بنيان اومانيسم چيزي جز نفسانيت انسان نيست و نفسانيت بيان كننده بعد وانهاده و رهاشده انسان از معنويت و تعالي است كه انسان را از نيروي معنوي جهاني مستقل مي داند. نفسانيت بيانگر بعد غيرمتعالي وجود انسان است كه تحت فرمان عقل متصل به حق نيست و تنها او را بر طبيعت مسلط مي سازد. لذا در مقابل بعد معنوي و روحاني وي قرار دارد. اين بعد از انسان به دنيا تعلق دارد و به همه چيز انسان، بعد مادي و دنيايي مي دهد. 

نگرشي كه امام خميني(ره) به عنوان يك عالم دين و عارفي خداگرا با جهان نگري توحيدي برخاسته از آيين محمدي، از انسان دارد كاملاً با اومانيسم متفاوت است. در بينش امام، انسان مظهر، سايه و خليفه خدا بر روي زمين است و داراي فطرتي خدا آشنا، حق آشنا، حقيقت خواه و عدالت خواه است. انسان مركب از دو بعد وجودي يعني عنصر ملكوتي و عنصر مادي است و اين دو از هم جدايي ندارند. امام خميني(ره) در بيان انسان و نفي اومانيسم اين گونه اظهار مي دارند: "هر مكتبي را به استثناي مكتب اسلام كه ملاحظه كنيد ... انسان را حيوان تصور كرده است، يك موجودي كه كارش همان خوردن و خوابيدن است، اما بهتر خوردن و بهتر خوابيدن... انسان مراتب دارد... اسلام براي اين انساني كه همه چيز است؛ يعني از طبيعت تا ماوراي طبيعت تا عالم الهيت مراتب دارد، اسلام تز دارد، برنامه دارد..."(2)

امام خميني(ره) همچنين روي گرداني انسان از حق تعالي، حقيقت، معنويت و جدا شدن او از آسمان و تعاليم آسماني مبتني بر وحي را نوعي انحراف از فطرت حقيقي انسان مي داند، فطرتي كه كمال جو و كمال طلب است. لذا "نظريه فطرت" كه امام بارها بر آن تكيه و تأكيد دارد، درست نقطه مقابل نظريه اومانيستي غرب قرار مي گيرد. 

همچنين امام خميني(ره) بر كمال انسان كه كمال معنويت انسان و رشد فطرت وي و حركت در مسير توحيد است، تأكيد دارد و انسان كامل را جانشين خدا در زمين و محل تجلي صفات حق تعالي مي داند. انسان كامل از نظر امام(ره)، انساني نيست كه در جهت تأمين خواسته هاي خود خوب اراده مي كند، خوب مي انديشد، خوب مي خورد و خوب مي زيد، بلكه او كتاب خدا و مثل اعلاي اوست و آيينه اي است كه حق خود را در آن مي بيند: "انسان كامل از آنجا كه آيينه تمام نماي همه اسماء و صفات الهيه است... همان كتاب الهي است... و مثل اعلاي ا... است... اوست كه به صورت حق تعالي آفريده شده است و كليد باب معرفت خداي تعالي است..." (3)

لذا بنابر ديدگاه و انديشه امام خميني(ره)، اومانيسم كه به معناي اصالت دادن به تمايلات و نفسانيات انسان است مردود است، زيرا هرچند او را در كشف قوانين طبيعت و سلطه بر آن و تأمين زندگي مادي و رفاهي موفق مي سازد، ولي معنويت انسان را تأمين نمي كند و صرفاً وجود مادي محض براي انسان قائل است. در حالي كه انسان داراي بعد معنوي، روحاني، متعالي و خدايي نيز هست.

 حسابگري، علم گرايي و اثبات گرايي

اما چرا انسان مي تواند معيار همه ارزشها و امور باشد؟ نگرش اومانيستي بر اين باور است كه انسان صاحب عقل است و مي تواند سود را از زيان تميز دهد. امام خميني(ره) عقل را آنگونه كه غربيان در دوران جديد ــ از رنسانس به اين طرف و در دوران مدرنيسم ــ به مفهوم محاسبه گري و تشخيص سود از زيان مي دانند، نمي داند. عقل در نگرش غربي برابر است با محاسبه گري سودنگرانه كه جايگزين تعقل انسان نگرانه شده است. به بيان جان رالز: مفهوم عقلانيت بايد حتي المقدور به معناي خاصي باشد كه در تئوري اقتصادي است، يعني اتخاذ مؤثرترين ابزار براي رسيدن به اهداف معين تفسير شود....

اين شيوه نگرش به عقل، خود جهان بيني غرب است:

"برخورد محاسبه گرانه با حيات و محيط زندگي ... خود يك نوع جهان بيني است كه در طول چند قرن در اروپا به دنبال كنشها و واكنشها نسبت به دوره وسطايي پديد آمده است."

عقل به اين معنا كه صرفاً سودنگر است با ديدگاه امام خميني(ره) در باب عقل و خرد انساني كه با خداوند پيوند دارد و از غيب بهره مي گيرد و توانايي رام ساختن قواي سركش نفس را دارد، كاملاً متفاوت است. زيرا عقل، عامل عبوديت انسان و راه رهايي و رسيدن انسان به سعادت و كمال و مهمترين و برجسته ترين عامل تمايز انسان از غيرانسان و انسان كامل از انسانهاي ناقص است.

عقل گرايي در غرب به دليل اتكايي كه بر حس و تجربه داشت و تنها انعكاسي از ماده، به مفهوم عام بود، در قالب ساينتيسم يا علم گرايي تجلي و نمود يافت و بر مبناي اومانيسم و عقل گرايي جديد، هدف دانش نيز به شناخت قوانين طبيعت براي تسخير آن و تحصيل قدرت هرچه بيشتر منحصر شد. "فرانسيس بيكن" در طرحي كه براي مدينه فاضله خود در كتاب "ارگانون نو" ارائه نمود، سيادت مطلق را در اختيار علم قرار داد و علم ــ آن هم علم محسوس ــ را تنها راه بشر به سوي زندگي سعادتمندانه معرفي كرد! پس از او ولتر فرانسوي در قرن هجدهم نوشت:

"ما بايد حساب كنيم، بسنجيم، اندازه بگيريم، مشاهده كنيم، ماهيت فلسفه اين است و بقيه خيالبافي است" (4)

 نگاه كردن با يك چشم

علم گرايي در قرن نوزدهم ميلادي با تكيه بر مبناي پوزيتيويستي به اوج خود رسيد. "اگوست كنت" فرانسوي به اين مبنا صورت صريح و كلاسيك داد. علم گرايي در نيمه اول قرن بيستم، از لحاظ معرفت شناسي و روش شناسي معرفتي، بيشتر بر پوزيتيويسم منطقي تكيه داشت كه در آن طرح عمده مسايل فلسفي و اخلاقي مهمل و فاقد معنا دانسته مي شود. بعد از آن نيز پوزيتيويسم جديد كه گاه از آن تحت عنوان سوفسطايي گري نو ياد مي شود، صورت حاكم و غالب انديشه غربي را تشكيل مي دهد. 

هدف اساسي در علم نيز صرفاً افزايش قدرت انسان، گسترش و ازدياد سلطه او بر طبيعت مي باشد. لذا انسان را از شناخت و تهذيب خود دور ساخته و بشر در اين بعد كيفيتي حاصل ننموده است. علم گرايي غربي با يك چشم به جهان و انسان مي نگرد. انسان را تك بعدي و به دور از اخلاق و معنويت و سعادت تلقي مي كند و او را از فطرت خويش دور مي سازد.

از منظر امام خميني(ره) اينگونه نگاه به عقل و علم محكوم است. از ديدگاه او اولاً، انسان خود موضوع دانش خاصي است و آن دانش انساني است كه دانش انبيا و پيامبران الهي است. برنامه رسول خدا(ص)، برنامه تربيت و پرورش انسان است و لذا قبل از هرچيز انسان بايد شناخته و كشف شود تا بتواند به پرورش استعدادهاي لايتناهي خود برسد:

"اگر براي هر علمي موضوعي است... علم همه انبيا هم موضوعش انسان است... تمام انبيا موضوع بحثشان، موضوع تربيتشان، موضوع علمشان انسان است. آمده اند انسان را تربيت كنند. آمده اند اين موجود طبيعي را از مرتبه طبيعت به مرتبه عالي مافوق الطبيعه، مافوق الجبروت برسانند"(5)

بنابراين تربيت و پرورش، رشد و شكوفايي و به كمال رساندن استعدادهاي انساني و انسان شدن او خود قبل از هر چيز موضوع معرفت و دانش است. دانشي كه هدف از آن سلطه بر طبيعت و افزايش سود و قدرت انسان نيست، بلكه سلطه بر خود انسان و تهذيب او و رساندنش به كمال مي باشد. ثانياً، همه علوم و معارف براي اين است كه اين انسان ساخته شود و هر دانشي كه مانع ساختن انسان گردد، حجاب است و حجاب مانع تكامل و رشد انسان است و بايد آن را برداشت:

"ساده انديشي است كه انسان گمان كند كه يك معلمي كه انحراف دارد، معلمي كه يا طرف شرق است و يا طرف غرب، يا تربيت شرقي دارد يا تربيت غربي، آن را ما معلم قرار بدهيم از براي اين فرزنداني كه نفوسشان مثل آينه صيقلي است و هرچه در او وارد بشود مي پذيرد... علم الهي هم ميزان نيست. علم توحيد هم ميزان نيست. علم فقه و فلسفه هم ميزان نيست. هيچ علمي ميزان نيست. آن علمي ميزان است و آن علمي براي بشر سعادت است كه... از كسي كه تربيت الهي شده است القاء بشود به بشر... "(6)

و نيز مي فرمايد: 

"اگر تهذيب در كار نباشد، علم توحيد هم به درد نمي خورد. "العلم هو الحجاب الاكبر"." (7)

ثالثاً، علم وابسته و بدون تهذيب به وابستگي مي انجامد و بر ماست كه براي پرهيز از وابستگي، علم را در خدمت پرورش و تهذيب نفس به كار گيريم. نظريه اسلامي كردن دانشگاهها كه از سوي امام خميني(ره) مطرح شد، نظريه اي بود در همين راستا و از اهداف مهم آن اين بود كه ما بتوانيم از غرب رهايي بجوييم و استقلال واقعي خود را به دست آوريم. زيرا فرهنگ مستقل در سايه تربيت و پرورش نفوس انساني به وجود مي آيد، ولي علم و آموزش بدون تهذيب نفس و پرورش، از ديدگاه امام(ره) به فساد، وابستگي يا جنگ و اختلاف مي انجامد. اين است كه امام مي فرمايد: "معني اسلامي شدن دانشگاه اين است كه استقلال پيدا كند و خودش را از غرب جدا كند و خودش را از وابستگي به شرق جدا كند"(8)

البته امام خميني(ره) در عين تأكيدي كه بر پرهيز از علم عاري از پرورش و دانش عاري از تهذيب و ارزشها داشت، هرگز با مظاهر تمدن، تكنولوژي و صنعت مخالفت نداشت بلكه اينها را در ذيل پرورش و در ذيل معنويات صاحب ارزش مي دانست و آنها را مورد تأكيد قرار مي داد. اما از هدف قرار گرفتن آنها يا از جدا شدن آنها از تهذيب نفوس و پرورش و هدف متعالي انسان و كمال و فطرت پاك انساني انسان نگران بود.

"اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوريها؛ اختراعات و ابتكارات و صنعت هاي پيشرفته - كه در پيشرفت و تمدن بشر دخالت دارد،- است هيچ گاه اسلام و هيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد، بلكه علم و صنعت مورد تأكيد اسلام و قرآن مجيد است" (9)

نهايت اينكه در نگاه ايشان ، شرق نه تنها محل عمل واقعي و الهي كه محل اشراق، آفتاب و روشنايي است و غرب محل غروب انسانيت و معنويت، منتها تاريك انديشان غرب جلو تابش آفتاب شرق را گرفته اند و آن را در ضعف نگه داشته اند. ايشان اين منظور را با بياني بسيار ساده اين گونه مطرح مي سازند:

"شرق آفتاب دارد؛ كشورهاي آفتابي است؛ غرب بي آفتاب است مثل اينجا كه مي بينيد... "(10)

 بينش مادي و سكولاريسم

برخورد محاسبه گرانه همگام با حركت روشنگري و اصلاح ديني در غرب بتدريج به سكولاريسم، بينش مادي و اين جهاني انجاميد. حتي در دوران روشنگري، نوعي از فلسفه و حكمت الهي دنياگرا و سكولار به وجود آمد. سكولاريسم كه به معني مخالفت با تعليم شرع و شرعيات و معنويات و روح دين داري و رهايي از قيد حاكميت الهي است، در اصل از واژه لاتيني "زكولوم" يا "سكولوم" به معناي "سده و قرن" اقتباس شده است، ولي بتدريج به معناي دنيايي شدن، اين جهاني و دنيوي شدن، شده است. بر اساس اين بينش اولاً، انسان بايد از حاكميت معنويات، خدا و عالم قدس رها و آزاد باشد؛ ثانياً، واقعياتي كه در قلمرو دين و فلسفه قرار دارند به محدوده امور غيرمقدس، طبيعي و تجربي انتقال مي يابند. ثالثاً، حاكميت دنيا بر دين و بعد معنوي اولويت و تحقق پيدا مي كند. رابعاً؛ معيار اساسي در اداره جهان "پيشرفت" است و پيشرفت عبارت است از كسب هرچه بيشتر فزوني مادي، كه بنا به فرض، جهاني منظم تر به وجود مي آورد." 

در حيات اجتماعي و سياسي، جدا شدن سياست از دين و اخلاق و غيرديني ساختن نهادهاي سياسي و اجتماعي و به طور كلي تقدس زدايي از بعد تقدس آميز برخي از مظاهر جهان و انسان و انجام اعمال براي مقاصد اين جهاني نتيجه اين چنين بينشي بوده است. به عقيده امام خميني(ره) غرب در ماديت و نگرش اين جهاني و عالم طبيعت غرق شده است: "غرب هم غرق در طبيعت دنياست و هيچ ملتفت به ماوراي طبيعت نيست"(11) و لذا پيشرفت و تمدن آنها نيز پيشرفت در انسانيت، اخلاق و معنويت نيست بلكه پيشرفتي است كه به انحطاط بشريت مي انجامد. "...پيشرفت كرده اند، اما پيشرفت قتاله؛ پيشرفتي كه بشر را به نيستي دارد مي رساند" (12)

امام خميني(ره) همچنين به صراحت مسأله جدايي سياست و حكومت را از دين و معنويات مورد نفي قرار مي دهند و مطرح مي سازند، دين برنامه زندگي انسان است كه با فطرت او انطباق دارد، بنابراين نمي تواند نيازها و خواسته هاي انساني او را ناديده بگيرد وگرنه ناقص خواهد بود. دين صرفاً معنويات محض نيست، بلكه دين اداره امور جامعه را جزو برنامه هاي خود قرار داده است و براي انسان از گهواره تا گور و حتي از آغاز شكل گيري نطفه انسان تا جهان آخرت برنامه، طرح و نقشه دارد:

"اسلام فقط عبادت نيست؛ فقط تعليم و تعلم عبادي و امثال اينها نيست. اسلام سياست(هم) است. اسلام از سياست دور نيست. اسلام، يك مملكت، يك حكومت بزرگ به وجود آورده است... و اسلام از هيچ چيز غافل نيست. يعني اسلام انسان را تربيت مي كند به همه ابعادي كه انسان دارد" (13)

امام خميني(ره)، همچنين موضوع ورود نگرش اين جهاني و دنيايي به حوزه تمدن اسلامي و جدايي دين و دنيا، دين و سياست و دين و اجتماع از يكديگر را از توطئه هاي بيگانگان و به ويژه غربيان مي داند.

 سلطه طلبي، استعمارگري و نگرش امپرياليستي

يكي از خصايص غرب روحيه استعمارگري و نگرش امپرياليستي است. جهان گرايي يا يونيورساليسم يكي از مباني مهم سياسي ـ اجتماعي غرب است كه مترادف با جهان وطني يا كاسموپوليتيسم مي باشد و در اصطلاح به معناي حذف هرگونه مرز و مقياس غيرغربي در جهت اتحاد بشريت تحت لواي رهبري غرب است.

به طور كلي، داعيه جهان گرايي غرب در پي شكستن مرزها مطابق اهداف و منافع خود و ايجاد مرزهاي تصنعي تحت سلطه و انقياد خودش مي باشد كه هرگونه تعلق و وابستگي غيرغربي و هر نوع اتحاد و وحدت و همگرايي غيرغربي را نابود مي سازد و شرايط را براي سلطه كامل غرب و شكل گيري امپرياليسم غربي هموار مي كند. 

روشهاي تحقق جهان گرايي غربي نيز متعدد بوده است: استعمار قديم، استعمار جديد، تشكيل سازمانهاي جهاني چون جامعه ملل و سازمان ملل متحد، حق وتو، نظم جهاني و ... همه و همه راههاي تحقق اين انديشه بوده اند. امپرياليسم كه از واژه امپريو به معناي امپراتوري گرفته شده است به طور عام بيان كننده هر نوع سلطه طلبي و خوي استكباري از سوي ممالك قوي و امروزه از سوي غرب نسبت به جوامع ديگر است. از ديد لنين امپرياليسم در معناي خاص به مفهوم آخرين مرحله سير تكاملي جامعه سرمايه داري بوده و درواقع مرحله حاكميت انحصارها و صدور سرمايه مي باشد.

در نگاه امام خميني(ره) نگرش استكباري و سلطه طلبي غرب با خواست و مقاصد ساير جوامع ناسازگار است، ولي غربيان براي تحقق آن دست به استعمار ممالك ديگر زده و ثروتهاي خدادادي آنها را با شيوه هاي گوناگون غارت مي كنند. همچنين استعمارگران در اين جوامع سعي مي كنند هرگونه مانعي را كه سدي در راه تأمين خواسته هاي آنان محسوب مي شود به هر بهايي و با هر شيوه اي بردارند. امام خميني(ره) در تبيين اين موضوع مي فرمايند:

"چنگال خبيث استعمار تا اعماق سرزمين هاي بزرگ ملت قرآن فرو رفته و تمام ثروت و مخازن بزرگ ما در قشر ملي بودن به كام آنان فرو مي ريزد، فرهنگ مسموم استعمار تا اعماق قصبات و دهات ممالك اسلامي رخنه كرده ... لازم است از فرصت استفاده كرده به فكر چاره باشيد...."(14)

از ديدگاه امام خميني(ره)، شيوع نگرش سكولاريستي و لائيسيسم و نيز طرح جدايي سياست از دين و اخلاق نيز از نقشه ها و توطئه هاي استعمارگران غربي است، زيرا تحقق سياست مبتني بر اسلام و اخلاق مانع تحقق خواستهاي آنان مي گردد:

"اين را كه ديانت بايد از سياست جدا باشد و علماي اسلام در امور اجتماعي و سياسي دخالت نكنند، استعمارگران گرفته و شايع كرده اند. "

همان طور كه گذشت معيارشكني و ايجاد مرزهاي ساختگي نيز از سوي پيروان نظريه جهان وطني غربي در كشورهاي مسلمان و شرقي تحقق يافته است تا با تجزيه اين جوامع و كوچك كردن آنها و ايجاد مرزهاي جغرافيايي اختلاف برانگيز بهتر بتوانند به مقاصد و منافع خود دست يابند. امام خميني(ره) اين مسأله را با وضوح بيشتري مطرح مي سازند:

"آن وقتي كه اروپايي ها راه پيدا كردند به ممالك شرق و ديدند كه طعمه خوبي است ممالك شرق و براي بلعيدن اين طعمه مطالعات كردند، اين مسايل پيدا شده است... "(15)

امام خميني(ره) همچنين برخي از روشهاي ديگر استعمارگران را براي تسلط امپرياليستي بر جوامع اسلامي شامل موارد زير مي دانند: 

1ـ ضربه زدن به اسلام به نام اسلام؛

2ـ تحميل عمال و وابستگان خويش بر جوامع مسلمان؛

3ـ معرفي اسلام به صورت ناقص در جهان؛

4ـ تحريف حقايق و ارزشهاي اسلام؛

5ـ مخفي نگاه داشتن ابعاد مهم اسلام؛

6ـ ترور و نابودي طرفداران اسلام ناب محمدي؛

7ـ تفرقه افكني و ايجاد اختلاف بين مسلمانان؛

8ـ شيوع سرمايه داري در كشورهاي اسلامي؛

9ـ شيوع نگرش مادي، فايده گرايانه و سكولاريستي؛

10ـ ايجاد نگرشهاي ناسيوناليستي وابسته. 

ناسيوناليسم و ملي گرايي منفي 

ناسيوناليسم كه در زبان فارسي آن را ملي گرايي و گاه مليت پرستي ترجمه كرده اند، به معناي اصالت دادن به مردم ساكن در يك سرزمين (ملت) و تعلقات قومي و ملي آنهاست. در ناسيوناليسم، انسان خود را به جهت احساسات و تعلقات خاصي چون جغرافيا، زبان، فرهنگ و ... متعلق به يك گروه جمعيتي مشخص به نام ملت دانسته و به عنوان گروه ملي مي انديشد و بقيه انسانها را به چشم خارجي و بيگانه مي نگرد و توجه خود را به سوي منافع همان گروه جمعيتي معطوف مي دارد.

ناسيوناليسم در مغرب زمين مطرح شد و از آنجا به سرتاسر جهان راه يافت. ناسيوناليسم در اصل ريشه اي اومانيستي و غربي دارد و به عنوان يكي از عناصر اصلي مدرنيسم مطرح مي باشد. ملت گرايي، البته اگر به معناي تأكيد بر ايمان و جهان نگري توحيدي باشد كه بر ملت مسلمان تأكيد دارد مورد تأييد امام خميني(ره) مي باشد.

همچنين اگر ملت گرايي را به معناي حب وطن نيز در نظر بگيريم و ناسيوناليست را كسي بدانيم كه دوستدار وطن و سرزمين خود است و سايرين را انسان و همنوع خود مي داند نه غير انسان و غير همنوع، در اين صورت نيز مورد تأييد امام خميني(ره) است.

"حب وطن، حب اهل وطن و حفظ و حدود كشور مسأله اي است كه در آن حرفي نيست."(16)

به علاوه امام خميني(ره) با ملي گرايي اگر به معناي استقلال طلبي مردم يك سرزمين براي مقابله با قدرتهاي استعماري و مستكبران بيگانه باشد كه در قالب نهضتهاي ملي تظاهر و تجلي يافته، نيز مخالفت نيست. اما آن ناسيوناليسم غربي كه منشأ نژادپرستي دارد و در جداكردن آدميان و نوع بشر از يكديگر نقش بسزايي داشته و به پيدايش ايدئولوژيهاي محدود و اختلاف برانگيز انجاميده و ثمره اي جز تضييع حقوق انسانها و دفاع از گروه خاصي را نداشته به شدت از سوي امام خميني(ره) طرد و نفي شده است.

از مسايلي كه طراحان براي ايجاد اختلاف بين مسلمين طرح و عمال استعمارگران در تبليغ آن به پا خاسته اند، قوميت و مليت است... آن ملي گرايي كه به دشمني بين مسلمين و شكاف در صفوف مؤمنين منجر مي شود برخلاف اسلام و مصلحت مسلمين و از حيله هاي اجانب است كه از اسلام و گسترش آن رنج مي برند."(17)

 راه حل امام (ره) در برابر غرب

بررسي آثار امام خميني(ره) نشان مي دهد كه ايشان در برابر نگرش غربي، نگرش اسلام ناب محمدي يا تشيع علوي يا آيين محمدي(ص) قرآن را مطرح مي سازد و با احياي تفكر اسلامي و ديني يا تفكر شرقي ــ به لحاظ مفهومي ــ در پي ارائه طرحي نو هستند. بنابر اين در پي احيا و بازنمايي انديشه ديني و اسلامي است. اين احيا و بازنمايي، انديشه و نگرشي را ارايه مي دهد كه غير از نگرش و انديشه غرب است و با آن همخواني ندارد، لذا با مدرنيسم همسو نمي گردد. در واقع، از منظر او گرفتار شدن انسان در درون چاه غرب و غرب زدگي به نوعي اسارت او در ماده گرايي و هواپرستي است، زيرا در قاموس دين و از منظر حكمت انسي غرب زدگي يعني محجوب ماندن از آفتاب حقيقت شرق و فروافتادن در مغاك ظلمت غرب و دائر مدار ساختن نفس اماره و عقل معاش بشر، به جاي توجه و نگاه به آيين و تفكرات معنوي.

و نهايت اينكه در نگاه امام خميني(ره)، غرب، مغرب و غروب حقيقت قدسي و ديني است و لذا در برابر آن بايد اشراق دين و قداست آن بر قلب آدميان بتابد تا از آنها با نور خدايي به عالم و جهان و انسان بنگرند و در مقابل غرب قيام كنند و اتكاي خود را از غرب ببرند و بدانند كه اتكاي به نفس بعد از اعتماد به خدا، منشأ خيرات است و بازگشت به خويشتن حقيقي يا فطرت انساني - الهي خويش برترين جايگزين براي غرب گرايي، غرب باوري و غرب زدگي است.

 

منابع و پي نوشتها:


1- آشنايي با مكاتب و اصلاحات عقيدتي و سياسي، ص 4- 3

2- صحيفه امام خميني(ره)، ج 4 ص 9

3- امام خميني(ره)، شرح دعاي سحر 39- 137

4- آشنايي با مكاتب و اصلاحات عقيدتي و سياسي، ص 27

5- صحيفه امام خميني (ره)، ج 4 ص 324

6- همان، ج 13 ص 510

7- همان، ج 13 ص 43

8- همان، ج 12 ص 252- 251

9- همان، ج 21 ص 406

10- همان، ج 5 ص 325

11- همان، ج 4 ص 10

12- همان، ج 4 ص 4

13- همان، ج 6 ص 200

14- همان، ج 2 ص 322

15- همان، ج 4 ص 318

16- همان، ج 13 ص 209

17- همان