«توطئه‌پنداری» و «توهم توطئه»؛ دو روی یک سکه

رویکردی که در تاریخ‌نگاری معاصر ایران، به‌ویژه دورۀ مشروطه، ‌مد نظر قرار گرفته رد مداخلۀ بیگانه در رویدادهای این دوره یا افراط در سهم این عامل در امور ایران است؛ آنچه به طرح تئوری توطئه یا رد آن و توهم پنداشتنش منجر شده است. برای آنکه از این افراط و تفریط بر حذر بود، باید مرز بین تئوری توطئه و تاکتیک‌های قدرت‌های خارجی در سرنوشت سیاسی ایران را تشخیص داد. چون می‌بینیم اصولاً یک دیدگاه اصلاً چیزی به ‌نام توطئه را منکر می‌شود؛ حال‌آنکه بدیهی است که هنگام تحولات سیاسی جوامع، قدرت‌های سیاسی مسلط، در حوزه‌هایی که منافعی دارند و استعمارگر هستند، برای تأمین منافعشان در مدیریت سیاسی و در طرح‌های اقتصادی آن کشور نفوذ می‌کنند تا نگذارند تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اقتصادی نخبگان آن کشور در جهت خلاف منافع آنها به‌کار گرفته شود. اگر این مسئله را در نظر نگیریم، درواقع واقعیت تاریخی تمام جوامع را نادیده گرفته‌ایم. مگر می‌توان تصور کرد کشورهایی در دنیا باشند و بخواهند بر بخش‌هایی از جهان سلطه پیدا کنند و منافع خودشان را حفظ نمایند، اما در کشورهای محل توجه برای نفوذ و کسب سود، هیچ‌گونه مداخله‌ای با هدف کنترل نداشته باشند؟ اصولاً انکار این مسئله، انکار یک واقعیت است. گاه انکار مطلق توطئه، خود توطئه‌ای است برای اینکه توطئه‌ها و تاکتیک‌های مدیریت استعماری در کشور پنهان بماند. اما ازسوی‌دیگر این ساده‌انگاری که هر کاری در هر کشور، زیر سر قدرت‌های سلطه‌گر است و هیچ بستر اجتماعی ندارد و افراد جامعه هیچ گونه رفتار و اقدام مستقلی ندارند، هم نوعی رویکرد غیرعلمی و غیرعقلانی است. بنابراین مهم است دقیقاً تشخیص دهیم چه مواردی را مدیریت استعماری برای کنترل حوادث یک کشور زیر سلطه به‌کار می‌گیرد و چه حوادث و مواردی از ساختار طبیعی و اجتماعی خود آن کشور ناشی می‌شوند.
پس از پیروزی مشروطه قدرت‌های خارجی روس و انگلیس نمی‌خواستند در آن مقطع تاریخی نهضت مشروطه به یک نهضت فراگیر تبدیل شود و به شکل‌گیری یک ایران مستقل، قدرتمند و بی‌نیاز بینجامد. طبیعی است آنها می‌خواستند تحولات را به‌گونه‌ای جهت بدهند و در دست بگیرند که سیر وابستگی ایران به آن قدرت‌ها همچنان محفوظ بماند؛ بنابراین سهم آنها در رویدادهای پس از پیروزی نهضت مشروطه، رفتار نخبگان سیاسی، ایلات و قشرهای گوناگون اجتماعی ایران را باید جدی گرفت. نه‌تنها در نهضت مشروطیت، بلکه در نهضت ملی‌شدن نفت هم این مسئله مطرح است. اصولاً هراس استعمار از تبدیل شدن ایران به الگویی برای دیگر کشورها در مشروطیت، آن را واداشت تا با ایجاد تفرقه میان نخبگان و دامن زدن به نابسامانی اقتصادی، زمینۀ ناکامی نهضت مشروطیت را فراهم سازد. این مسائل نباید نادیده گرفته شوند، اما برای پژوهشی ‌واقع‌گرایانه و عالمانه باید مصادق این تاکتیک‌ها را تشخیص دهیم و ثابت کنیم که آنها از مجرای چه کسانی و با چه شیوه‌هایی و در قالب چه نهادهایی (مطبوعات، احزاب و…) و چگونه نفوذ ‌کردند و راهکارها‌یشان چه بود. این مسئله، برای درک بسیاری از مسائل دوران مشروطه اهمیت فراوان دارد. ما از یک‌سو نباید بدون دلیل کسی را به وابستگی و مأمور و مزدور بودن متهم کنیم و از سوی دیگر هم نباید با ساده‌اندیشی، تحریکات و دسیسه‌های پنهانی قدرت‌های استعماری برای جلوگیری از موفقیت‌های کشور در راه استقلال و رهایی از استعمار را نادیده بگیریم. این نکته، یکی از عواملی بود که اجازه نمی‌داد نخبگان مشروطه به یک وفاق و اجماع در مسائل مشروطه برسند. البته ممکن است که بعضی از افراد آگاهانه به قدرت‌های خارجی خدمت ‌کرده باشند، ولی واقعیت آن است که بسیاری افراد فقط همفکر بودند؛ یعنی اگر فردی صرفاً معتقد باشد ما هم باید مثل غربی‌ها باشیم، خود این همفکری به مجرای مناسبی تبدیل می‌شود تا قدرت خارجی بگوید شما که با ما این اشتراک فکری را دارید، پس برای تحقق آن باید بپذیرید این کارها انجام شود. حتی لازم نیست این کار دستوری هم باشد، بلکه به‌صورت خودکار انجام می‌شود. همفکری، خودش بزرگ‌ترین پیوند را ایجاد می‌کند و لزومی ندارد انسان حتماً مزدور هم باشد. اینجاست که ما به آسیب‌شناسی یک اندیشه در سیر تحولات ایران می‌رسیم و لزومی ندارد حتماً آن را با مارک خیانت ببینیم، بلکه باید بگوییم خطای تئوریک و خطا در بینش، به خطا در روش منجر می‌شود و در نهایت پیامدهایی برای جامعه به بار می‌آورد.